هارون عباسی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

اوضاع داخلی در دوران هارون

رابطه با علویان

هارون در آغاز حکومتش خواست سیاست خشن هادی را در برابر علویان با همراهی ایشان جبران کند؛ از این رو با ایشان ملایمت و همدردی نشان داد؛ به آنان امان داد؛ از علویان ساکن در بغداد، رفع مانع کرد؛ آنان را به جز عباس بن حسن بن عبدالله به مدینه بازگرداند و استاندار مدینه را که ایشان را شکنجه داده بود، برکنار کرد[۱]. اما علویان از اعتقاد راسخ خود مبنی بر اینکه خلافت حق ایشان است، برنگشتند و برای رسیدن به آن از مبارزه دست بر نداشتند؛ از این رو صلح و صفا میان دو طرف عباسی و علوی ادامه نیافت و درگیری سختی میان ایشان آغاز شد.

مسأله «فخ» دامنه‌دار بود؛ دو تن از رهبران علوی از آن واقعه نجات یافتند: یکی ادریس بن عبدالله بن حسن که به افریقیه رفت و دیگری برادرش یحیی که به سوی سرزمین دیلم در شرق رو نهاد. ادریس در منطقه طنجه- در مغرب دور - مستقر شد و از جمع شدن بربر به دور خود بهره برد و حکومت مستقلی به نام ادریسیان تأسیس کرد و این نخستین حکومت علوی بود که از بدنه خلافت عباسی جدا می‌شد. این حکومت نفوذ عباسیان را در شمال افریقا تهدید کرد؛ از این رو هارون تصمیم گرفت بر آن پیروز شود؛ اما به علت دوری راه و ترس از دامنه‌دار شدن نفوذ ادریس در سرزمین مصر و شام، و در نتیجه پیروزی بر حکومت عباسی، هارون را در اعزام سپاه دچار تردید کرد[۲].

هارون برای رهایی از ادریس به نیرنگ پناه برد و این کار را به مردی زیرک به نام سلیمان بن جریر، معروف به «شماخ» سپرد و او را برای کشتن ادریس استخدام کرد. شماخ وی را در سال ۱۷۷ ق. /۷۹۳ م. با سم به قتل رساند[۳]. با مرگ او حکومت ادریسیان از بین نرفت؛ زیرا ادریس با کنیزی از مردم بربر ازدواج کرده و از او باردار شده بود. پیروانش منتظر تولد فرزند وی شدند و پس از تولد، پسر وی را ادریس نامیدند. ادریس یازده ساله بود که بربرها کارهای خویش را به او سپردند و به عنوان خلیفه با او بیعت کردند. وی بنیانگذار حقیقی حکومت ادریسیان در مغرب است.

هارون با روزافزون شدن خطر این حکومت، ابراهیم بن اغلب را استاندار افریقیه کرد تا در مقابل آن بایستد[۴]. اما یحیی در سرزمین دیلم فر و شکوهی پیدا کرد و پیروانی گرد او جمع شدند، که موجب نیرومندی وی شد؛ در نتیجه در سال ۱۷۶ ق. /۷۹۲ م. با اعلان قیام، حکومت عباسی را تهدید و هارون را پریشان خاطر کرد[۵]. دوری منطقه قیام او از بغداد و مناعت طبع وی موجب نیرومندی بیشتر حرکت یحیی شد. خلیفه مصمم شد بر حرکت یحیی پیروز شود؛ از این رو فضل بن یحیی برمکی را برای این منظور برگزید. فضل بعد از پراکنده شدن پیروان یحیی، از او دل‌جویی کرد تا وی خواهان صلح شد و هارون نیز به او امان داده وی را به بغداد آورد[۶].

گویا خلیفه از اهداف یحیی مطمئن نبود و اطرافیان نیز موجب تیرگی روابط میان خلیفه و او شدند. خلیفه او را تحت نظر فضل بن یحیی قرار داد. یحیی در او اثر گذاشت تا اینکه فضل بدون اطلاع خلیفه وی را آزاد کرد. یحیی به حجاز رفت، آنگاه سخن‌چینان به هارون القا کردند که وی در حجاز مردم را به سوی خود می‌خواند، هارون هم این نکته را با اطلاعات شخصی خود موافق دید؛ از این رو وی را دستگیر و زندانی کرد و پس از چندی کشت[۷].

امام موسی کاظم (ع) نیز شخصیت دیگری بود که در دوران هارون دستگیر شد. هارون که تحرکات علویان را در حجاز زیر نظر داشت، دریافت که امام شخصیت منتقد غیرنظامی است که خود را شایسته امامت و نظام عباسی را باطل می‌داند و] مردم بر گرد او جمع می‌شوند و خمس اموال خویش را به او می‌پرازند که این به معنای اعتقاد به امامت او بود؛ از این رو حضرت را دستگیر و زندانی کرد. وی در سال ۱۸۳ ق. /۷۹۹ م. درگذشت و احتمالاً به شهادت رسید[۸].[۹]

حرکت خوارج

نا آرامی حاکم بر بخش‌هایی از حکومت عباسی، تنها ناشی از حرکت‌های علویان نبود، بلکه خوارج گروهی دیگر از مسلمانان بودند که استبداد و نافرمانی خلفا را در زمینه احکام شرعی نمی‌پذیرفتند. آنان در دوران هارون از سال ۱۷۸ ق. /۷۹۴ م. در منطقه جزیره به فرماندهی ولید بن طریف شاری فعال شدند و قدرت خود را به ارمنستان و آذربایجان گسترش دادند و سواد عراق[۱۰] را در کناره رود دیالی[۱۱] تهدید کردند و به حُلوان رسیدند.

هارون به کار این گروه توجه کرد و در سال ۱۷۹ ق. /۷۹۵ م. نیرویی نظامی به فرماندهی یزید بن مزید شیبانی اعزام کرد که در «حدیثة الفرات» در چند فرسخی انبار با آنان درگیر و بر آنان پیروز شد[۱۲].[۱۳]

نا آرمی‌های سرزمین شام

برخوردهای قبایلی یمنی و عدنانی میان مراکز نیرو در شام فروکش نکرد. در سال ۱۷۶ ق. /۷۹۲ م. درگیری در دِمشق به بالاترین حد خود رسید و نزدیک دو سال طول کشید.

این درگیری‌ها هارون را واداشت تغییراتی در ادارات بدهد که استانداران را هم شامل شد؛ اما کارها فقط به دست موسی بن یحیی بن خالد در سال ۱۷۸ ق. /۷۹۴ م. و بعد از تکرار درگیری‌ها به دست جعفر بن خالد در سال ۱۸۰ ق. /۷۹۶ م. سامان گرفت[۱۴].[۱۵]

نا آرامی‌ها در افریقیه

نا آرامی‌ها در افریقیه از سال ۱۷۱ ق. /۷۸۷ م. به علت قیام خوارج، فرماندهان سپاه و بربرها اوج گرفت. هارون، هرثمة بن اعین را استاندار افریقیه کرد و به او دستور داد انقلاب‌ها را سرکوب و امنیت را حاکم کند. او در کار خود موفق گردید؛ به قیروان وارد شد و مردم را آرام کرد. اختلافات گسترده میان گروه‌های متعدد اسلامی، نا آرامی‌های جدیدی را به وجود آورد که هرثمه نتوانست آن را آرام کند. خلیفه وی را به درخواست خودش در سال ۱۸۰ ق. /۷۹۶ م. برکنار کرد، استانداران جدید بعد از او نیز نتوانستند بر اوضاع مسلط شوند. ابراهیم بن اغلب، کارگزار منطقه زاب، از این اوضاع آشفته استفاده کرده، از خلیفه خواست استانداری افریقیه را به او سپارد و وعده داد که اوضاع را آرام سازد. خلیفه به کارگزارش پاسخ مثبت داد و در جمادی الآخر ۱۸۴ ق. /تموز ۸۰۰م[۱۶] او را استاندار افریقیه کرد.

ابراهیم در پی سیاست معتدلش آرامش را برقرار کرد. افریقیه در دوران او شکوفا و شاهد حرکت عمرانی و فعالیت اقتصادی گسترده‌ای شد. ابراهیم زمینه ایجاد حکومت اغلبیان را فراهم آورد و اندکی بعد، از حکومت مرکزی در بغداد مستقل شد و قیروان را [در جنوب غربی تونس فعلی] به پایتختی برگزید[۱۷].[۱۸]

نا آرامی‌ها در مشرق

هارون دست کارگزارانش را در مناطق بازگذاشت و به اقدامات آنان توجهی نکرد. برخی از آنها بر او ستم کردند و موجب قیام‌های مردمی شدند که نتیجه آن به شکل خاص در خراسان پدیدار شد. استانداران این مناطق به منافع شخصی خویش توجه کرده، به ثروت‌اندوزی پرداختند و در کارهای مردم سستی کردند، حتی برخی از آنان خودسرانه مالیات‌ها را افزایش داند.

شاید طمع‌کارترین این استانداران، علی بن عیسی بن ماهان باشد که ده سال در خراسان حکومت کرد و ستمگری را تا جایی رساند که برای مردم امکان تحمل بیش از آن وجود نداشت[۱۹]. در چنین اوضاعی رافع بن لیث بن نصر بن سیار به علت انگیزه‌های شخصی بر حکومت مرکزی شورید و بسیاری از مردم خراسان و ماوراءالنهر به علت نفرت از سیاست‌های عباسیان، از او پیروی کردند. مردم نسف به او نامه نوشتند که کسی را به سوی ایشان گسیل دارد تا آنان را در برابر استاندار عباسی یاری کند[۲۰].

در نتیجه این حرکت خصمانه، استاندار، علی بن عیسی، از حکومتش دفاع کرد؛ اما در سرکوب قیام ناکام ماند. هارون با آگاهی از کار وی، او را برکنار، اموالش را مصادره و هرثمة بن اعین را جانشین وی کرد و به او دستور داد با مردم انصاف به خرج دهد و خوش‌رفتاری کند[۲۱]. پیداست که رافع از این اوضاع آشفته بهره برد و حرکت خصمانه را در برابر حکومت عباسی تجدید کرد. هارون به ناچار شخصاً به خراسان رفت تا جلوی ناآرامی‌ها را بگیرد؛ اما در راه خراسان درگذشت[۲۲].[۲۳]

بدفرجامی برمکیان

اندیشه خون‌خواهی ابومسلم و رسیدن به آرزوهای سیاسی او، در دل پیروان خراسانی وی ریشه داشت که با گذشت روزگار، شیوه‌هایی جدید پیدا می‌کرد. آنان نخست برای چیره شدن بر حکومت عباسی تلاش‌هایی خارج از ساختار حکومت داشتند، ولی بعد از ناکامی، شیوه نفوذ از داخل حکومت را به منظور دست‌یابی به قدرت آغاز کردند. از این رو، وزیرانی از خاندان‌های ایرانی تبار برخاستند که مهم‌ترین آنها خاندان برمکیان، آل سهل و طاهریان بودند[۲۴].

خاندان برمکیان ایرانی تبار بودند و از جدشان برمک نسب می‌بردند. برمک لقبی بود که بر خادم معبد «نوبهار»[۲۵] در شهر بلخ اطلاق می‌شد[۲۶].

خالد بن برمک از این خاندان در اوایل دوران حکومت عباسی، به سبب توان‌مندی اداری، مالی، برتری عقلی و بلندنظر بودنش پدیدار شد و نظر حاکمان عباسی را به خود جلب کرد. سفاح مسئولیت دیوان خراج و جُند (سپاه) را به وی واگذار کرد[۲۷]. وزارت تنفیذ نیز بعد از مرگ ابوسلمه خلال به وی واگذار و مشاور منصور و ناظر امور مالی شد و نام او در ساختن شهر بغداد درخشید[۲۸]. او بنابر ضرورت مقامش در تصمیم‌گیری‌های سیاسی شرکت می‌کرد و در دوران مهدی - که استاندار وی در منطقه فارس در سال ۱۶۳ ق. / ۷۸۰ م. بود[۲۹]- جایگاهش تثبیت شد.

خالد فرزندی داشت به نام یحیی که واسطه پیوند خاندان برمکیان به حساب می‌آید و تاریخ آن را به تاریخ هارون متصل می‌کند. وی عهده‌دار دبیری، نیابت و وزارتش شد[۳۰] و در مقابل فشارهای بسیاری که هادی برای دورکردن هارون از ولایت‌عهدی و جایگزینی پسرش، جعفر، انجام داد، نقشی آشکار در تأمین ولایت‌عهدی هارون ایفا کرد.

احتمالاً یحیی از پدرش چشم‌داشت‌های سیاسی خاصی را به ارث برد که با دورشدن هارون از ولایت‌عهدی از بین می‌رفت. هارون پس از اینکه به خلافت رسید، اعتبار یحیی را برای او حفظ کرد؛ وزارت تفویض را به وی سپرد و به او قدرتی نامحدود داد[۳۱]. همه دیوان‌ها در دست او بود و هر دو وزارت (تنفیذ و تفویض) را با هم داشت[۳۲]، افزون بر همه، امتیازهایی جدید به او داد. یحیی نخستین کسی بود که به وزیران دستور داد نامه‌های دیوان خراج، به نام او صادر شود، در صورتی که چنین نامه‌هایی فقط از سوی خلیفه صادر می‌شد[۳۳]. یحیی به کمک دو پسرش، فضل و جعفر، هفده سال (۱۷۰ - ۱۸۷ ق/۷۸۶ - ۸۰۳م) حکومت عباسی را اداره کرد و با این کار نظریه مشارکت همه جانبه در حکومت را تحقق بخشید. این دوران به حق، دوران درخشندگی برمکیان و عصر طلایی آنان بود.

اما فضل، برادر شیری خلیفه بود. هارون نظارت بر تربیت فرزندش، امین، را به او سپرد و او را به برخی از مقام‌های اداری و فرماندهی، به ویژه در شرق منصوب کرد؛ به گونه‌ای که نهضت اقتصادی و عمرانی را محقق و امنیت را برقرار نمود[۳۴].

اما جعفر، به موجب نرم‌سرشت بودنش، همنشین مخصوص و پیشکار ویژه هارون شد و وی را[۳۵]شب و روز همراهی می‌کرد. وی بیش از همه برمکیان با او مرتبط بود؛ او را برادر می‌نامید و زیر یک سقف با او زندگی می‌کرد[۳۶]. در نتیجه این همراهی تأثیر جعفر بر هارون به حدی رسید که بر خصوصیات او هم غلبه کرد؛ با او در دادخواهی‌ها شرکت می‌کرد؛ خلیفه او را ناظر بر ضرابخانه، طراز[۳۷] و بَرید نمود[۳۸]. همچنین دستور داد نام او را بر سکه‌های درهم و دینار در شهرهای مدینة السلام و محمدیه[۳۹] حک کنند و استانداری استان مغرب را از شهر انبار تا افریقیه، افزون بر خراسان، سیستان، طبرستان، ارمنستان و آذربایجان[۴۰] به او سپرد. طبیعی بود که این جایگاه او شیوه‌های سیاسی معینی را به هارون القا می‌کرد[۴۱].

در میان برمکیان، محمد بن خالد بن برمک، پرده‌دار هارون و موسی بن یحیی بن خالد استاندار شام، برجسته شدند[۴۲].

پیدا است که تقسیم مناصب مهم حکومت، بی‌دلیل بود؛ احتمالاً برمکیان قصد داشتند هارون را احاطه کرده تا به وسیله او حکومت کنند یا او از طریق ایشان حرکت کند؛ همان‌گونه که ملاحظه می‌کنیم بیشتر مردان برجسته حکومت تربیت شدگان و پیروان برمکیان بودند، به گونه‌ای که هارون برای واگذاری کارهای حکومتی، به سختی افرادی را می‌یافت که به آنان وابستگی نداشته باشند[۴۳].

موجودیت سیاسی برمکیان سه ویژگی داشت[۴۴]:

  1. این خاندان در مقایسه با موجودیت سیاسی پیشینیان یا معاصرانش، مثل ابومسلم خراسانی عمر طولانی کرد.
  2. تحول سیاسی این خاندان، حساب شده و با برنامه‌ریزی بود. این تحول با نقش عادی در حرکت عباسیان آغاز و با پذیرش برخی مناصب حکومتی به مرحله دیگری وارد شد و سپس این خاندان به درون بیت عباسی نفوذ کردند، به این معنی که این تحول از یک نفوذ ساده، به ورود در ترسیم سیاست حکومت، تصاعدی بود.
  3. ادامه دادن به روابط عالی با خلفا، به استثنای زمان‌هایی کوتاه که این خاندان به تنگناهایی دچار شدند[۴۵].

اوج کار این خاندان در دوران زندگی خیزران، مادر هارون، بود. هنگامی که او در سال ۱۷۳ ق. /۷۸۹م. درگذشت، اعتماد خلیفه به برخی از آنان متزلزل شد تا اینکه آنان را برانداخت. مورخان در تعیین علل خواری برمکیان اختلاف کرده‌اند. این اختلاف ناشی از تعیین نقشی است که هر یک از آنها ایفا کردند، به گونه‌ای که راویان درباره رد و قبول آنها سخت جانبداری کرده‌اند؛ افزون بر اینکه هارون درباره این علل پنهان‌کاری کرده است. احتمالاً این علل به دو انگیزه بزرگ سیاسی و مالی باز می‌گردد[۴۶]: از جنبه انگیزه سیاسی، بعد از اینکه چند سالی از ظهور این خاندان گذشت، هارون برمکیان را خطر واقعی برای حکومت خود شمرد. این تصور علل متعدد داشت که شاید مهم‌ترین آنها تمایل ایشان به علویان و ملی‌گرایی باشد[۴۷].

برمکیان تمایل سیاسی به علویان نشان دادند و تاریخ آنها با همدردی با یحیی بن عبدالله علوی و احمد بن عیسی بن زید[۴۸] پیوند خورد و آن مسأله با روابط خصمانه عباسیان و علویان تضاد داشت. اما آنچه به تمایل نژادپرستانه ایرانی آنها مربوط می‌شود[۴۹]، اینکه گرچه اطلاعات تاریخی کاملاً در این زمینه مبهم است؛ اما شدت حساسیت هارون در مقابل اقدامات برمکیان و انحصاری کردن کارها بدون [توجه به] خلیفه، برای هارون سنگین بود. فضای کلی حتی در جزئی‌ترین کارها به اتهام نزدیک بود؛ اما پوشیده نیست که عناصر ایرانی در جامعه عباسی همواره در دوستی خود متهم بودند.

از جنبه انگیزه مالی[۵۰]، برمکیان در کارهای مالی حکومت مستبد بودند و در همه کارها فرمان می‌راندند، حتی گفته‌اند که هارون «به مال اندکی نیازمند بود، اما آن را به دست نمی‌آورد؟»[۵۱]، در حالی که برمکیان در هزینه‌ها اسراف می‌کردند. آنان خلیفه را در تنگنای مالی گذاشتند و دست او را در امور سیاسی بستند. علاوه بر آن سخن‌چینی در تأثیر بر هارون برای برانداختن آنان نقش نهایی داشت. دشمنان برمکیان از هر فرصتی برای دگرگون کردن نظر او در برابر آنان و شبهه‌افکنی بر اقدامات آنان استفاده کردند[۵۲].

هنگامی که چنین شد، هارون در شب اول صفر ۱۸۷ ق. /۸۰۳ م. جعفر را کشت، یحیی و بقیه فرزندانش را به زندان افکند و اموال و دارایی آنان را مصادره کرد. یحیی در سال ۱۹۰ ق. /۸۰۵م. و فضل در سال ۱۹۳ ق. /۸۰۸ م. مردند[۵۳]. فرجام برمکیان این‌گونه بود و این رمز اختلاف میان قدرت وزیران و خلفا است؛ همان‌گونه که دلیل بر اختلاف میان مصلحت آنان و تمایل ایشان است[۵۴]. رابطه میان آنان و هارون یکی از فصل‌های روابط میان عباسیان و عناصر ایرانی را تشکیل می‌دهد که چشم‌داشت‌های سیاسی بر آن سایه افکنده بود[۵۵].[۵۶]

روابط خارجی در دوران هارون

رابطه با رومی‌ها

درگیری میان مسلمانان و رومی‌ها در دوران هارون ادامه یافت؛ اما جنگ میان آنها بر اساس شیوه مشخص به هدف فتح منظم یا آرامش دایم پیش نرفت، بلکه جنگ‌ها بدون اینکه اوضاع دو طرف را تغییر دهد، پایان یافت و خلیفه به گرفتن جزیه بسنده کرد؛ اما این برخوردها برتری نظامی مسلمانان را آشکار کرد. آنان تصمیم گرفتند از اوضاع نابسامان داخلی روم بهره‌برداری نکنند تا بتوانند گام‌هایشان را در مناطق فتح شده تثبیت و آرامش را در آنجا مستقر کرده زینت بخش دوران هارون باشند[۵۷].

هارون از آغاز خلافتش، به سنگربندی مناطق مرزی مجاور سرزمین روم و تقویت سپاه عباسی مرزبان در آنجا همت گماشت. وی علاقه داشت که دو سیاست تهاجمی و دفاعی را به طور موازی به کار گیرد. در کنار فعالیت تهاجمی به اراضی روم، به تقویت دفاع از مناطق اسلامی که در معرض حمله رومی‌ها بود - توجه کرد. او مناطقی را در مرزها ایجاد کرد که واحدهای اداری آن در امور داخلی، خودمختار و از مناطق مرزی جزیره و شام جدا بود[۵۸]و برای منطقه مرزی در سازمان درست کرد:

  1. سازمان پیش رو: این سازمان شامل ثغور[۵۹] جزیره و شام می‌شد که به رویارویی با گذرگاه‌های کوهستانی اختصاص داشت. هارون آنها را با دژها تقویت کرد و مراکز پشتیبانی آنها را افزایش داد.
  2. سازمان پشتی: این سازمان شامل مناطق پشتی و دژهای جنوبی می‌شد که آنها را «عواصم» نامید[۶۰] که از انطاکیه تا فرات ادامه داشت[۶۱]. مَنْبج پایتخت عواصم بود، و پس از آن انطاکیه پایتخت شد و هارون فرزندش، قاسم، را امیر آنجا کرد[۶۲]. وظیفه عواصم پشتیبانی از مناطق ثغور و کمک‌رسانی به آن به وسیله ساز و برگ جنگی، نیروی نظامی و خواربار بود؛ از این‌رو آن را با مراکز پشتیبانی دایمی، خواربار و ادوات جنگی برای نیازهای دفاعی و پشتیبانی مجهز کرد.

در آن سو رومی‌ها خط دفاعی در برابر ثغور اسلامی ایجاد کردند و آن را زیر نظر فرماندهان نظامی بزرگ قرار دادند که سلسله کوه‌های طوروس را در بر می‌گرفت و از فرات تا قیلیقیا ادامه می‌یافت و به دو بخش تقسیم می‌شد:

  1. از ملطیه تا عین زَربه ادامه می‌یافت و مخصوص مقابله با فعالیت مسلمانان از جبهه شمال عراق بود.
  2. مخصوص مقابله با فعالیت مسلمانان از جهت سرزمین شام بود[۶۳].

بنابراین منطقه مرزی که هر یک از طرفین به هنگام جنگ آن را طی می‌کرد، این دژها را شامل می‌شد: اَدَنَه، مُصِّیْصَه، مرعش، هارونیه، حَدَث، مَلَطیّه و طَرَسوس.

بعد از پایان یافتن سنگربندی‌ها، درگیری‌های نظامی طرفین آغاز و جنگ‌های تابستانی فعال شد. عباسیان از هر فرصتی برای افزایش فشار نظامی استفاده کردند. هارون مقر اقامتش را در یکی از مراحل درگیری، به رَقَّه منتقل کرد تا به صحنه عملیات نزدیک باشد و شخصاً در برخی از حملات تابستانی و فتح دژ صَفْصاف در سال ۱۸۱ ق. /۷۹۷ م. شرکت کرد[۶۴]. یکی از گروه‌های او به آنکارا در عمق سرزمین روم راه یافت و با در نوردیدن ثغر اوبسیکون به افسوس، در ساحل دریای اژه، رسید[۶۵].

امپراتور ایرین خود را در مقابل پیروزی‌های مسلمانان ناتوان دید؛ از این رو به صلح متمایل شد که در سال ۱۸۳ ق. /۷۹۹ م. محقق شد و به موجب آن موارد زیر مقرر گردید:

  1. تبادل اسیران؛
  2. ایرین جزیه سالانه بپردازد[۶۶]؛
  3. صلح چهار سال ادامه یابد.

صلح تا سال ۱۸۷ ق. /۸۰۳م. ادامه یافت. ایرین در این سال با توطئه‌ای از سلطنت برکنار شد و نقفور اول به سلطنت روم رسید[۶۷]. او گمان کرد نیروی کافی برای مقابله با مسلمانان دارد؛ از این‌رو از ادامه پرداخت جزیه‌ای که ایرین تعهد کرده بود، سرباز زد و افزون بر آن خواستار پس گرفتن مبالغی شد که امپراتور سابق پرداخت کرده بود، به این بهانه که او چون زن و ضعیف بوده، چنین کرده است.

این مسأله باعث خشم هارون و واکنش سریع وی شد[۶۸]. خلیفه در سال ۱۸۷ ق. /۸۰۳ م. به حمله نظامی دست زد و در منطقه کبادوکیا پیش‌روی کرد. نقفور خود را در برابر او ناتوان دید، به ناچار در برابر عقب‌نشینی مسلمانان از منطقه، پیشنهاد صلح و پرداخت خراج سالانه نمود. هارون با این پیشنهاد موافقت کرد و با اکتفا به آنچه به دست آورده بود، به سرزمینش برگشت[۶۹].

نقفور بار دیگر با ارزیابی بد موضع نظامی خویش، پیمان شکست و در سال ۱۹۰ ق. /۸۰۶م. به عین زَربه، کنیسة السوداء[۷۰] و اَدَنَه حمله کرد؛ بر طَرَطوس مسلط شد و مرعش را به تنگنا انداخت. مسلمانان توان مقاومت نداشتند؛ زیرا خلیفه مشغول حرکت‌های مخالف داخلی بود، افزون بر آن اوضاع طبیعی بد بود و سرمای شدید مانع از بازگشت مجدد آنان به جنگ می‌شد. این مسأله چندان طول نکشید[۷۱]و کارهای داخلی سامان یافت؛ هارون تصمیم گرفت به مناطق مرزی برگردد و از امپراتور انتقام بگیرد؛ از این رو، حمله‌ای سنگین را رهبری کرد و با عبور از مرزها در عمق خاک روم پیش‌روی کرد و با فتح هِرَقله و طوانه نیروی نظامی به آنکارا گسیل داشت[۷۲].

نقفور در مقابله با مسلمانان با کاستن فشار آنان بر سرزمینش احساس ناتوانی کرد. با غلبه ترس و فشار، به جستجوی وسیله‌ای برای خروج از این بن‌بست پرداخت و آن، چیزی جز صلح نبود؛ از این رو با هارون ارتباط برقرار و پیشنهاد صلح کرد[۷۳].

هارون پیشنهاد صلح را به دلیل فرارسیدن زمستان به شرح زیر پذیرفت:

  1. نقفور سالانه سیصد هزار دینار خراج و جزیه بپردازد؛
  2. از تجدید بنا یا ترمیم دژهایی که مسلمانان خراب کرده بودند، مثل هرقله، آنکارا، دبسه و صفصاف خودداری کند؛
  3. هارون دژهای ذی الکلاع، صمله و سنان را خراب نکند؛
  4. پادگان‌های رومی‌ها را که در حوزه او قرار دارند، به ایشان بازگرداند؛
  5. صلح مدت سه سال ادامه یابد[۷۴].

اندکی بعد نقفور به این باور رسید که فعالیت گسترده اسلامی، جنوب آسیای صغیر را به منطقه‌ای برای نفوذ مسلمانان تبدیل کرده است و آنان به راه‌های منتهی به نقاط مهم روم دست یافته‌اند. از سوی دیگر، وی هنگامی که پرداخت جزیه را پذیرفت، احساس خواری کرد؛ از این رو تصمیم گرفت صلح را به هم زند و در این زمینه به تعمیر دژهایی پرداخت که بر اساس معاهده، سنگربندی آنها ممنوع بود. هارون با آگاهی از این موضوع، عملیات نظامی را از سر گرفت و برای بار دوم دژ دبسه را فتح کرد[۷۵].

سپس هارون به حل مشکلاتی که در خراسان پدید آمده بود، پرداخت و بعد از آن اوضاع مساعدی برای او پیش نیامد تا فعالیت جهادی را در برابر رومی‌ها پی بگیرد. آخرین عملیات او دست‌یابی به صلحی دیگر بود که بر اساس آن اسیران مبادله شدند[۷۶].

جنگ‌های هارون با رومی‌ها به آسیای صغیر محدود نبود، بلکه در تلاش برای پس‌گیری مرکز مسلمانان در جزایر قریبه و پشتیبانی از حملات زمینی، به دریای مدیترانه سرایت کرد. ناوگان اسلامی به نیروی دریایی رومی‌ها و در سال ۱۹۰ ق. /۸۰۶م. به جزیره قُبْرُس حمله کرد. حمله به قبرس بعد از نقض پیمان بی‌طرفی مردم آن جزیره بود که در سال ۷۹ قمری برای تنظیم روابط مسلمانان و رومی‌ها بسته بودند[۷۷]. همچنین مسلمانان به جزیره کِرت [در مدیترانه شرقی] حمله کردند[۷۸].

دوران هارون، تبلور اقتدار خلافت عباسی بود که موجب شکوه آن شد. خلیفه دریافت که نابود کردن امپراتوری روم از توان او خارج است؛ از این‌رو به این اکتفا کرد که رومی‌ها را به خودشان مشغول و ضعیف کند و آنان را از اقدام نظامی موفق بر ضد مسلمانان باز دارد[۷۹]. همین مسأله نقفور را واداشت تا روز وفات هارون را در سوم جمادی الثانی ۱۹۳ ق. /بیست و چهارم آذار ۸۰۹ م. برای رومی‌ها روز عید اعلام کند.[۸۰]

رابطه با فرنگ[۸۱]

در دوران هارون همزمان اسلام شاهد وجود دو حکومت اسلامی بزرگ بود: حکومت عباسی در مشرق و حکومت اموی در اندلس، همچنین جهان مسیحی آن روزگار به دو حکومت بزرگ تقسیم می‌شد: حکومت روم در شرق و حکومت فرنگی کارولنژی در غرب. برخی از مورخان غربی به دشمنی‌های منطقه‌ای به عنوان توجیهی برای دست‌یابی به بعضی از اهداف مشترک این جماعت‌ها استناد کرده‌اند؛ از این رو خلافت عباسی را با فرنگی‌ها و رومی‌ها را با امویان در اندلس نزدیک کرده‌اند. این نزدیک کردن‌ها علل، انگیزه و بازتاب‌هایی در روابط بین شرق و غرب داشته‌اند.

طبیعت روابط میان حکومت فرنگی و امویان در اندلس با طبیعت روابط میان حکومت فرنگ و حکومت عباسی متفاوت است. روابط میان حکومت‌های فرنگ و اموی به علت همسایگی و گرایش‌های توسعه طلبانه مسلمانان به سوی شمال از یک سو و تلاش کارولنژی‌ها برای تسلط بر اروپا و وراثت امپراتوری روم از سوی دیگر، شاهد تشنج و دشمنی بود و همین مسأله به درگیری میان آنها منجر شد. اما این مسائل در خصوص روابط میان فرنگ و عباسیان، دور از خواسته‌های کارولنژی‌ها بود؛ از این رو فرصتی مناسب برای ایجاد روابط سیاسی میان طرفین به وجود آمد[۸۲].

منابع شرقی، اعم از اسلامی و مسیحی به این روابط اشاره‌ای نکرده‌اند؛ اما منابع لاتینی ارتباط هارون را با شارلمان، پادشاه فرنگ، آورده‌اند، ولی خبرها پریشان و پیچیده است؛ از این رو مورخان بسیار کم به آن اعتماد کرده‌اند[۸۳]. شاید برجسته‌ترین مورخانی که به این رابطه پرداخته‌اند، اینان باشند: اینهارد، مورخ شارلمان و نویسنده زندگی‌نامه وی و سانت جول، راهب و نویسنده اخبار فرقه ملکیه[۸۴].

به استناد این منابع، روابط میان دو پادشاه در سال ۱۸۱ ق. /۷۹۷ م. آغاز شد، یعنی هنگامی که شارلمان دو هیأت به شرق اعزام کرد: نخست، به سوی خلیفه هارون و دوم، به سوی اسقف بزرگ قدس. هیأت نخستین دو فرانسوی و یک یهودی به نام اسحاق بود که کار ترجمه را به عهده داشت[۸۵]؛ اما این منابع محل ملاقات فرستادگان شارلمان با هارون را ذکر نکرده‌اند.

اعضای هیأت، راه‌های تقویت همکاری میان دو حکومت را جست‌و‌جو کردند و از هارون خواستند به کاتولیک‌هایی که قصد زیارت اماکن مقدس را دارند، تسهیلاتی اعطا و از ارتدوکس‌ها حمایت کند. اینهارد گوید: «هدف سفارت دست‌یابی به فیلی نزد خلیفه بود»[۸۶]. سفر هیأت اعزامی سه سال طول کشید؛ در اثنای این سفر دو فرنگی مردند و اسحاق به تنهایی با فیل اهدایی هارون به شارلمان، بازگشت[۸۷]. در سال ۱۸۳ ق. /۷۹۹ م. هارون هیأتی را متشکل از دو ایرانی و مغربی به دربار فرنگ اعزام کرد. ایرانی به نماینده خلیفه و مغربی نماینده ابراهیم بن اغلب بود. آنان همزمان با اسحاق به آخن، پایتخت کارولنژی‌ها، رسیدند. این هیأت، پاسخی به سفارت نخستین شارلمان بود[۸۸].

سپس شارلمان در سال ۱۸۶ ق. /۸۰۲ م. و هارون در سال ۱۹۲ ق. /۸۰۷م. سفارت دوم خود را اعزام داشتند[۸۹]. در حالی که سفارت‌های غربی در شرق بودند، رابطه‌ای دوستانه میان اسقف بزرگ قدس و شارلمان ایجاد شد و میان طرفین سفارت، هدایایی رد و بدل گردید و اسقف کلیدهای کلیسای قیامت و شهر قدس و پرچم را برای پادشاه فرنگ فرستاد[۹۰]. منابع اشاره‌ای به درخواست‌های اسقف از شارلمان ندارند.

اما درباره انگیزه‌هایی که به ایجاد روابط میان دو طرف منجر شد:

انگیزه‌های هارون

  1. دشمنی سنتی میان مسلمانان و رومی‌ها، خلیفه عباسی را واداشت که برای ریشه‌کن کردن نفوذ معنوی آنان در میان مسیحیانی شرق، ارتباطش را با غرب تقویت کند؛
  2. دشمنی خلیفه عباسی با امویان در اندلس و تمایل او به بازگرداندن این سرزمین به حوزه خلافت عباسی.[۹۱]

انگیزه‌های شارلمان

  1. تمایل پادشاه فرنگ به سیطره بر اروپا- که اندلس هم جزء آن باشد- با هدف وراثت تاج امپراتوری روم و نیاز او به تأیید معنوی خلیفه، تا با مخالفت عرب اندلس مواجه نشود؛ زیرا در حمله او به اندلس در سال ۱۶۲ ق. / ۷۷۸ م. با مخالفت عرب روبه‌رو شد و شکست خورد؛
  2. اختلاف میان او و امپراتور روم درباره وراثت تاج حکومت روم؛
  3. تمایل او برای دادن تسهیلات به شهروندانی که قصد زیارت اماکن مقدس را داشتند و ایجاد نفوذ معنوی برای او در این سرزمین‌ها؛
  4. دشمنی میان پاپ، هم‌پیمان شارلمان، و اسقف قسطنطنیه و رقابت آن دو برای حاکمیت معنوی بر جهان مسیحیت[۹۲].

اما درباره نوع این رابطه و انگیزه‌های آن، میان مورخان اختلافی است که فصول آن هنوز پایان نیافته است. گروهی ایجاد هرگونه رابطه سیاسی میان دو حکومت عباسی و کارولنژی‌ها را انکار کرده‌اند و پیوندهای تجاری را محدود به شهروندان دو حکومت ۔ منهای خلفا و پادشاهان - دانسته‌اند. گروهی دیگر از مورخان اهداف سفارت‌ها را از خلال انگیزه‌های دینی بررسی کرده‌اند و آنها را از آشکارترین علل روابط شمرده‌اند و آن از ناحیه پاس‌داری از آزادی مسیحیان برای زیارت اماکن مقدس در فلَسطین و تضمین حمایت از آنان بود که شارلمان با وعده گرفتن از هارون آن را محقق ساخت. گروه سومی از مورخان معتقد به گرایشی سیاسی با هدف وحدت دیدگاه سیاسی بین دو حکومت هستند، به اعتبار اینکه هر دو در بسیاری از مظاهر حکومت سیاسی در آن زمان مشترک بودند.

گروه چهارم از مورخان بر این باورند که انگیزه‌های آن سفارت‌ها تلاش برای هم‌پیمانی بین دو حکومت با هدف ایستادگی هارون در برابر حکومت روم و ایستادن شارلمان در برابر حکومت امویان در اندلس بود؛ زیرا عباسیان با امویان و فرانسویان با رومی‌ها دشمن بودند[۹۳].

حقایق تاریخی به علل ذیل، هر گونه احتمالی را برای ایجاد این نوع هم‌پیمانی‌های سیاسی میان دو پادشاه نفی می‌کنند:

  1. به استناد منابع، تاریخ این سفارت‌ها با ارتباطات سیاسی میان ایرین، امپراتور روم، از یک سو و شارلمان از سوی دیگر، برای حل اختلافات میان دو حکومت درباره استان‌های استریا و دلماسیا از راه‌های مسالمت‌آمیز همزمانی دارد. این روابط حسنه به طور گسترده میان شارلمان و جانشینان ایرین، یعنی نقفور و میخائیل اول، ادامه یافت[۹۴].
  2. هارون در مبارزه با رومی‌ها نیازمند کمک غرب نبود؛ زیرا بر آنان غلبه داشت و برای تأکید بر پیروزی خود گام بلندی برداشت و آن تحمیل جزیه بر آنان بود، بنابراین روابط عباسیان با رومی‌ها نیازی به پیوند عباسیان با فرانسویان با هدف دشمنی مشترک اینان با رومی‌ها نداشت[۹۵].
  3. هیچ دلیلی مبنی بر اینکه مسیحیان شرق خطری برای حکومت اسلامی در دوران هارون به حساب می‌آمدند یا اینکه اوضاع و احوال آنان در سایه حکومت عباسی بد بود، در دست نیست. خلفای عصر اول عباسی، با شهروندان مسیحی بر اساس احکام شریعت اسلامی به مثابه اهل ذمه رفتار می‌کردند. برخی از آنان در کاخ‌های خلافت به مقام‌هایی والا رسیدند و بعضی نیز در اداره عباسیان، مثل جرجس بن جبرائیل و فرزندش، بختیشوع طبیب، به مناصب اداری منصوب شدند[۹۶].
  4. امکان نداشت که هارون از حقوق سیاسی خویش در اماکن مقدس فلسطینی دست بردارد تا پادشاه فرانسه آن را صاحب شود؛ همان‌گونه که اوضاع مسیحیان در فلسطین آن‌گونه نبود که از طریق اسقف خواستار حمایت پادشاه فرانسه شوند. منابع فرانسوی درباره اهداف هیأت‌های مبادله شده میان پادشاه فرانسه و اسقف بیت‌المقدس به توضیحاتی نیازمند است. در آنجا اشاره مبهمی به پادشاهی مکان مقدس وجود دارد[۹۷].
  5. نظریه حمایت شارلمان از اماکن مقدس، افسانه‌ای است که سانت جول راهب مورخ، آن را پنجاه سال بعد از مرگ شارلمان ساخته است. این راهب اطلاعاتی را درباره تبادل سفارت‌ها و هدایا گرد آورد تا داستانی بسازد که مضمونش این است که هارون در تلاش برای بازگرداندن سلطه مسیحیان بر اماکن مقدس، به نفع شارلمان از حاکمیت بر فلسطین دست کشید و عواید آن را برای او فرستاد[۹۸].
  6. تقدیم کلیدهای کلیسای قیامت و قدس، به علاوه پرچم از سوی اسقف بیت‌المقدس به شارلمان، مفهوم سیاسی ندارد؛ زیرا راویان اهمیتی به آن نداده‌اند و اتفاق نظر دارند که این کار جنبه دعا و تبریک داشته است. شایان ذکر است که اسقف بیت المَقْدِس نمی‌توانست بدون موافقت خلیفه‌ای که بیت المقدس تحت امر حکومت اوست، گام مهمی که دارای ابعاد سیاسی است، بردارد[۹۹].
  7. دعوت به ایجاد عناصر مطمئن میان دو پادشاه وجود ندارد. بعید است که هارون با شارلمان برای سرکوب مسلمانان اندلس توافق کرده باشد، به ویژه وقتی که او ناچار شد از افریقیه دست بردارد، به طور جدی به باز گرداندن اندلس نمی‌اندیشید[۱۰۰].
  8. منابع شرقی، اعم از اسلامی یا مسیحی به این سفارت‌ها اشاره‌ای نکرده‌اند، با اینکه آنها به سفارت‌های رد و بدل شده میان هارون و پادشاه هند اشاره کرده‌اند[۱۰۱].

وجود نوعی روابط تجاری و سیاسی بدون هم‌پیمانی سیاسی محتمل است و تاجران یهود که حلقه اتصال شرق و غرب بودند، این کار را به عهده داشتند. آنان میان فرانسه و کشورهای اسلامی و چین تجارت می‌کردند، به ویژه که شیوه‌های تجاری در آن زمان ایجاب می‌کرد برای تسهیل منافع خود ادعای سفارت نمایند[۱۰۲].[۱۰۳]

ولایت‌عهدی - مرگ هارون

هارون در سال ۱۷۵ ق. /۷۹۱ م. فرزندش، محمد امین، را که پانزده ساله بود، ولی‌عهد خود قرار داد و تحت تأثیر همسرش زُبیده و دایی‌های امین (بنی‌هاشم)، و فضل بن یحیی، وی را بر برادر بزرگش، عبدالله مأمون ترجیح داد؛ اما برخی از بنی‌هاشم به علت کم سن بودنش، بیعت با او را نپذیرفتند[۱۰۴].

در سال ۱۸۳ ق. /۷۹۹ م. هارون با فرزندش، عبدالله مأمون، به عنوان ولی‌عهد بعد از امین بیعت کرد و او را استاندار خراسان، از همدان تا انتهای مشرق نمود. این کار تحت تأثیر جعفر بن یحیی صورت گرفت[۱۰۵].

در سال ۱۸۶ ق. /۸۰۲ م. هارون با فرزندش، قاسم به عنوان «ولی‌عهد سوم» بعد از مأمون بیعت کرد و او را مؤتمن لقب داد و استاندار جزیره، ثغور و عواصم نمود. این کار تحت تأثیر عبدالملک بن صالح، مربی قاسم، انجام شد[۱۰۶]. هارون از حکومت بعد از خود نگران بود؛ از این رو خطای خلفای گذشته را تکرار کرد، تعیین این ولایت‌عهدی‌ها آغاز تجزیه حکومت میان آنان بود. گویی که او احساس کرد جنگ خانگی حکومت را تهدید می‌کند. در حقیقت تعیین ولایت‌عهدی‌ها به رقابت میان دو برادر بزرگ‌تر، مأمون و امین، در زمان حیات هارون منجر شد، تا اینکه خلیفه از آینده حکومت، پس از مرگش وحشت کرد. برای بررسی این موضوع، جلسات پی در پی با وزیران و دستیارانش برگزار کرد و تصمیم گرفته شد که از هر دو امیر در کعبه تعهد بگیرند که پای‌بند عهدنامه باشند.

هارون در سال ۱۸۶ ق. /۸۰۲م. به حج رفت و دو فرزندش برای اجرای تعهدات خود با او همراه شدند. از آن دو پیمان گرفته شد که در کارهای یکدیگر و در کار مؤتمن دخالت نکنند. نسخه‌ای از این پیمان را برای افزایش تقدس آن و تأکید بر اجرایش، به حیاط کعبه آویختند[۱۰۷].

هارون در سال ۱۹۳ ق. /۸۰۸ م. برای جلوگیری از شورش رافع بن لیث به قصد خراسان از بغداد بیرون آمد و فرزندش، محمد امین، را در بغداد جانشین خود کرد؛ پسر دیگرش، عبدالله مأمون، با او همراه شد. هارون از درد شکم رنج می‌برد و کمربندی از حریر می‌بست تا دردش را تسکین دهد. هنگامی که در ماه صفر به توس رسید، دردش شدت گرفت، به گونه‌ای که نمی‌توانست برخیزد و در شب شنبه، سوم جمادی‌الآخر ۱۹۳ ق. / آذار ۸۰۹م. درگذشت[۱۰۸].[۱۰۹]

منابع

پانویس

  1. تاریخ طبری، ج۸، ص۲۳۵.
  2. مسند، عبد الله بن علی، العلویون فی الحجاز، ص۲۰۷.
  3. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۰۷ - ۴۰۸.
  4. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۰۹.
  5. تاریخ طبری، ج۸، ص۲۴۲.
  6. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۳ - ۳۹۴.
  7. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵ و ۴۰۱ – ۴۰۴.
  8. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۳ – ۴۱۷؛ مصحح: در این باره به توضیحات متمم افزوده شده به متن مراجعه کنید.
  9. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۸۹.
  10. مصحح: سواد نام منطقه‌ای بزرگ از ایران عهد ساسانی است که در حال حاضر تمام بخش‌های حاصلخیز عراق را در بر می‌گیرد؛ فتوح البلدان.
  11. مصحح: دیالی، نهر بزرگی در نزدیکی بغداد است که در اطراف آن آبادی‌هایی با جمعیت بسیار وجود دارد. این ناحیه پر نعمت بوده است و شهر‌های نهروان، بعقوبه، دسکره و جلولاء از کانال‌های این رود استفاده می‌کرده‌اند.
  12. تاریخ طبری، ج۸، ص۲۵۶. در خصوص «حدیثة الفرات»، ر. ک: حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۲۳۰-۲۳۱.
  13. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۹۱.
  14. تاریخ طبری، ج۸، ص۲۵۱ - ۲۶۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۹۱-۹۲.
  15. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۹۱.
  16. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۰۹.
  17. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۱۴؛ دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۰۸.
  18. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۹۲.
  19. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۱۴؛ دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۰۸.
  20. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۸۶؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۳۱۵ - ۳۲۰ و ۳۲۳.
  21. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۲۴ – ۳۴۴.
  22. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۴۳-۳۴۴.
  23. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۹۲.
  24. علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۲۰۳ - ۲۰۴.
  25. مصحح: نوبهار آتشکده‌ای بس پر آوازه و ارجمند در بلخ بود و منزلت آن نزد ایرانیان همچون مقام کعبه نزد عرب بود و از اکناف به زیارت آن می‌آمدند. سدانت و تولیت نوبهار منصبی بسیار عظیم به شمار می‌آمد و دارنده این منصب را برمک می‌نامیدند. برمکیان دوره عباسی از فرزندان آنان بودند. فتوح البلدان، ص۶۹.
  26. مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴؛ بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص۱۸۶.
  27. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۸۷ – ۸۹.
  28. بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص۱۸۶.
  29. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۱۵۱.
  30. برای پی بردن به جایگاه یحیی در نزد هارون، ر. ک: جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۱۷۷.
  31. برای آگاهی از متن تفویض، ر. ک: جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۱۷۷.
  32. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۱۷۷؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۲۳۵.
  33. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۱۷۸.
  34. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۱۸۹ - ۱۹۱ و ۱۹۳.
  35. ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۲۰۵.
  36. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۲۰۴.
  37. مصحح: طُراز جمع طُرُز است و آن نقش نام یا تصاویری بوده که رومیان و ایرانیان آن را با نخ‌های طلایی بر حاشیه لباس‌های ویژه دربار می‌زدند و آن را پادشاه با یکی از افراد عالی‌مقام دربار می‌پوشید، عبدالملک برای نخستین بار آن را به جهان عرب منتقل کرد و مسلمانان به جای تصاویر خلفا با دیگران، تنها نام آنان را می‌نوشتند. خیاط خانه ویژه خلفا لباس‌های مخصوص خلیفه، اطرافیان وی و لباس‌های خلعتی و اهدایی خلیفه را برای افراد مورد نظرش تهیه می‌کرد. دیوان طراز وظیفه فوق را بر عهده داشت. جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۳۹ – ۱۴۲.
  38. تولیت وی بر ضرابخانه سنتی نو پیدا و امتیازی عجیب بود؛ زیرا پیش از آن، خلفا، شخصاً عیار در هم و دینار را زیر نظر داشتند.
  39. مصحح: محمدیه از نواحی بغداد در راه خراسان است. مکان‌های متعددی به این نام وجود داشته است. برای اطلاع بیشتر ر. ک: معجم البلدان، ج۵، ص۶۴.
  40. مقریزی، شذر العقود فی ذکر النقود، ص۱۱ و ۲۱؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۲۴۲ و ۲۵۲.
  41. علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۲۱۸.
  42. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۱۸۷؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۲۵۱.
  43. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۲۵۴.
  44. علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۲۱۳.
  45. درباره تیرگی روابط میان عباسیان و برمکیان، ر. ک: تاریخ طبری، ج۸، ص۵۴ – ۵۶.
  46. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۳۰.
  47. علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۲۳۶.
  48. درباره این رابطه، ر. ک: جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۲۴۳؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۲۸۹.
  49. علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۲۳۸ -۲۴۰.
  50. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۳۱ – ۱۳۲.
  51. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۲۴۶؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۲۸۷ - ۲۸۸؛ محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۱۰۹.
  52. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۲۴۵ - ۲۶۱؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۲۹۴.
  53. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۴۱؛ تاریخ ابن‌کثیر، ج۱۰، ص۲۰۴ - ۲۰۵.
  54. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۳۶.
  55. علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۲۵۸.
  56. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۹۳.
  57. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۱۳.
  58. عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۲۴۰-۲۴۱.
  59. مصحح: ثغور جمع ثغر به معنی ایالت‌ها و مناطق سرحدی دارالاسلام است که سوی دیگر آن کفار زیست می‌کنند و امکان مقابله و نبرد با ایشان وجود دارد، بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۳۳۴؛ معجم البلدان، ج۲، ص۷۹.
  60. از این رو آن را عواصم نامیدند که مرزها را از افتادن به دست دشمن نگه می‌دارد. هارون با این نام‌گذاری قصد داشت میان آنها و دژهای شمالی خارجی هم‌جوار با مرزهای روم که به نام ثغور معروف بود، متفاوت باشد.
  61. عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۲۴۲ - ۲۴۳.
  62. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۰۲.
  63. Bury. J.B: A Hist of the latel Roman Empire. Ilpp.۲۲۴-۲۴۵..
  64. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۸.
  65. تاریخ طبری، ج۸، ص۲۶۸ - ۲۶۹، ۷۰۷. Camb. Med. Hist: Ivp مصحح: افسوس یا بنابر تاریخ طبری دفسوس، شهر اصحاب کهف واقع در اردن امروزی است که مسلمانان نام آن را به طرطوس تغییر دادند. دریای اژه شاخه‌ای از دریای مدیترانه به طول ۶۴۰ کیلومتر و عرض ۳۲۰ کیلومتر واقع بین یونان و آسیای صغیر که به وسیله دار دانل با دریای مرمره مرتبط است.
  66. منابع مقدار جزیه را معین نکرده‌اند احتمالاً مبلغ آن برابر همان مبلغی باشد که بیشتر به خلیفه مهدی می‌پرداخت و مقدار آن بین هشتاد تا نود هزار دینار بود. ر. ک: عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۲۷۵.
  67. strogorsky: A Hist of Byzantine States p.۱۵۶..
  68. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۰۷-۳۱۰.
  69. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۰۸.
  70. مصحح: به آن کنیسة الیهود نیز گفته‌اند و آن شهری بود در ثغر مَصِّیْصَه که در روم قدیم با سنگ‌های سیاه بنا شد و به همین موجب کنیسة السوداء گفته شد. معجم البلدان، ج۲، ص۴۸۵.
  71. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۳۵.
  72. Theophanes: p.۹۶۹..
  73. Ibid..
  74. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۲۱ - ۳۲۲.
  75. Theophanes: p.۹۶۹..
  76. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۴۰.
  77. عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۲۹۸.
  78. عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۳۰۴.
  79. عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۳۱۰؛ عسلی، بسام، هارون الرشید، ص۳۹-۴۰.
  80. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۹۷.
  81. در اواخر نیمه اول قرون وسطا با تصرف اسپانیا به وسیله مسلمین و رسیدن آنان به خاک فرانسه و نیز با آغاز و ادامه جنگ‌های صلیبی در اوایل نیمه دوم قرون وسطا کلمات افرنج (Efranj) با افرنجه (Efranja) با فرنج (Faranj) در بین عرب رایج شد. این کلمات که معنای واحدی داشت مأخوذ از کلمه فرانک بود و چون در مرزهای شمالی اسپانیا مسلمانان تنها با فرانک‌ها سر و کار داشتند و عموم جنگ‌جویان اولیه جنگ‌های صلیبی از فرانک‌ها و کشور فرانسه بودند، برای مسلمین کلمه فرنج معادل با تمامی مردم اروپا گردید به طوری که یاقوت حموی جغرافیدان مسلمان، اروپاییان را از نسل شخصی به نام افرنجش می‌دانست. لغت فرنج در فارسی به صورت فرنگ در آمد و ایرانیان نیز تا این اواخر فرنگ را معادل با کلمه اروپا به کار می‌بردند به طوری که فرنگی به معنای اروپایی و فرنگستان به معنای اروپا بود. خیراندیش، رسول، ریشه‌یابی نام و پرچم کشورها، ص۱۵۷.
  82. رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۲۲ – ۲۳.
  83. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۱۷.
  84. مصحح: این فرقه در شمار فرقه‌های مسیحی است که در فاصله زمانی میان حضرت عیسی (ع) و رسول خدا (ص) به وجود آمد. ابن‌ندیم، فهرست، ص۴۰۵؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۲۳ و ۱۲۸ - ۱۳۲ و به دلیل پیروی پادشاه از آن ملکه نامیده شد. ابن‌کثیر، البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰.
  85. Runciman.s: Charlemagne and Palestin. I p.۶۰۷..
  86. Einhard: The Life of Charelemagne , p ۴۲..
  87. Runciman: op. cit. p.۶۰۷. Joranson. E: The Alleged Frankish protectorate in palestine, p.۲۴۴..
  88. رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۳۴.
  89. رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۷۳؛ ۶۱۱. Ruincinian: op. Cit. p
  90. Ibid: p۶۱۰: Joranson: pp ۲۴۵-۲۴۶..
  91. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۰۴.
  92. ر. ک: دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۱۸. Buckler: Harun - AL - Rashid and Charles the Great. p. ۱۷۰, Goranson: op. cit pp. ۲۴۱-۲۴۶. Runciman: op. p. ۶۰۶. دایقز در کتاب شارلمان می‌گوید: شارل برای ایجاد رابطه با هارون انگیزه‌های پنهانی نداشت و برای رسیدن به آرزوهای شخصی به این ارتباط چشم ندوخته بود؛ زیرا شارل برای امپراتوری با شکوه اسلامی که با امپراتوری او در بسیاری از زمینه‌ها همخوان بود، احترامی همراه با دلاوری و قهرمانی داشت.
  93. در خصوص اهداف سفارت‌ها میان دو پادشاه، ر. ک: رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۳۷-۴۰.
  94. دایقز، کارلس، شارلمان، ص۱۸۶؛ عاقل، نبیه، الامبراطوریة البیزنطیه، ص۱۸۴؛ حاطوم، نورالدین، تاریخ العصر الوسیط، ج۱، ص۱۷۸؛ ۱۶۵, strogorsky: P. ۲۰، Buckler: p..
  95. رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۴۰.
  96. ابن ابی اصیبعه، عیون الأبناء فی طبقات الأطباء، ص۱۸۳ - ۱۸۶؛ رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۶۹.
  97. درباره اهداف هیأت‌های اعزامی میان شارلمان و اسقف بیت‌المقدس و آرای پژوهشگران در این خصوص، ر. ک: رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۷۶ – ۸۶.
  98. Runciman: op. cit: p.۶۲۹..
  99. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۱۹؛ رحیلی، سلیمان ضفیدع، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیة و دولة الفرنجه، ص۸۲؛ ۲۴۸.joranson. p.
  100. مونس، حسین، تاریخ المغرب و حضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۱۸۳؛ عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۳۱۲؛ ۲۵ - ۲۲ Bckler: pp..
  101. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۲، ص۲۰۳ – ۲۰۴.
  102. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۲۱.
  103. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۰۴.
  104. تاریخ طبری، ج۸، ص۲۴۰-۲۴۱.
  105. تاریخ ابن‌اعثم، ج۴، ص۴۲۲؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۲۶۹ – ۲۷۵.
  106. تاریخ طبری، ج۸، ص۴۷۶.
  107. تاریخ طبری، ج۸، ص۲۷۷-۲۸۶؛ طبری متن عهدنامه‌ها را ذکر می‌کند؛ تاریخ ابن‌اعثم، ج۴، ص۴۲۲۔ ۴۲۳.
  108. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۴۲ - ۳۴۶.
  109. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۰۷.