جنگ احد در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۱۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون جنگ احد است. "جنگ احد" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

پیامبر در تمام جنگ‌ها از سازمان اطلاعاتی گسترده‌ای استفاده می‌کرد که متأسفانه تاریخ مکتوب، همه آن را روشن نکرده است. ایشان در تمام رده‌های قریش، از سران تا سربازان، مأمور استخبارات داشتند و مدام از تحرکات آنها آگاه می‌شدند. از جمله عباس بن عبدالمطلب در میان سران مشرکان نقش مأمور اطلاعاتی را داشت. وی پس از آگاهی از نقشه مشرکان در مورد حمله به مدینه، موضوع را در نامه‌ای محرمانه و توسط شخصی مورد اعتماد سریعاً به مدینه فرستاد که فرستاده به مدت سه روز، راه دوازده‌روزه مدینه و مکه را پیمود و هنگامی که به محله قبا رسید، نامه را به پیامبر تسلیم کرد. این نکته قابل تأمل است که با توجه به این که پیامبر اکرم(ص) در محله بنی النجار مدینه زندگی می‌کرد، نامه را در محله قبا از دست فرستاده عباس گرفت. پیامبر از مفاد نامه عباس آگاه شد، اما نامه تنها تصمیم سران را گزارش کرده بود؛ لذا بی‌درنگ به یگان‌های نخبه دستور تهیه اطلاعات میدانی را دادند تا نیروهای مهاجم را قبل از رسیدن به مدینه شناسایی کنند. بر این اساس دسته‌ای ورزیده از مأموران پیامبر در منطقه ذوالحلیفه به لباس دشمن درآمده و تا وادی احد آنها را همراهی کردند، سپس پنهانی جداشده و مشروح گزارش سپاه قریش را دادند.

دوباره پیامبر دو سرباز دیگر به نام‌های انس و مونس را مأمور ارزیابی سپاه قریش کرد. آنها خبر آوردند که لشکر ابوسفیان به مدینه نزدیک شده و اسبان و شتران را در کشتزارهای حومه مدینه رها کرده‌اند. مأمور دیگری (سلمه سلامه) گزارش داد که جلوداران قریش در حال شناسایی و گشت در حوالی شهر هستند. بدین ترتیب اطلاعات لحظه به لحظه از سپاه دشمن به پیامبر می‌رسید[۱].[۲]

آرایش نظامی سپاه پیامبر

پیامبر فرمان بسیج عمومی داد و مردم مدینه ساز و برگ را آماده کردند و اقدامات احتیاطی برای حفاظت از جان پیامبر(ص) و اماکن مهم آغاز شد و برای سرتاسر شهر و معابر گشت‌های پاسداری گذاردند. پیامبر اخبار را برای افسران و بزرگان شهر بیان نمود و اختیار جنگ را بر عهده شورای مجاهدان مدینه گذارد ولی آنها از ارائه یک استراتژی دقیق عاجز ماندند. دسته‌ای راهبرد محافظه‌کارانه جنگ حصار را پیشنهاد کردند. این شیوه همان رسم سنتی و بومی مدینه در جنگ اطم بود، اطم عبارت از ساختمان محکم دژ مانندی است که هر قبیله‌ای برای خود داشت و به راحتی قابل دفاع بود. در آن تاریخ، مدینه در حدود هشتاد اطم داشته است. عبدالله ابن ابی از سران خزرج در این گروه بود. دسته دیگر که غالباً جوانان بودند جنگ صحرایی را در میدان باز خواستند، مانند سعد بن معاذ رهبر اوس. دسته دوم در اکثریت قرار گرفت و لاجرم حضرت پیشنهاد دسته دوم را پسندید و زره پوشید و آماده نبرد شد[۳]، ولی بین دو قبیله اوس و خزرج اختلاف افتاد و قبیله خزرج در جنگ شرکت نکردند؛ لذا آن حضرت با نیروی کمی به حدود هفتصد نفر به جبهه احد عازم شدند[۴].

رسول خدا(ص) نیروها را حرکت داد و به تناسب در مناطق مختلف نبرد مستقر کرده و پس از گوشزد نمودن دستورهای مهم، پرچم فرماندهی را به دست توانای علی(ع) داد[۵]. پیامبر قبل از استقرار نیروها در منطقه سوق الجیشی، از منطقه عملیاتی شناسایی کاملی انجام داد و مناطق آسیب‌پذیر را بررسی کرده و راه‌های نفوذ دشمن را به دست آورد، سپس سپاهیان اسلام را در مقابل دشمن صف‌آرایی کرد. ایشان با توجه به گزارش‌ها از نسبت یک به چهار نیروهای مسلمانان در برابر مشرکان اطلاع داشتند، از این‌رو به گونه‌ای اردو زدند که بتوانند از آخرین امکانات طبیعی استفاده نموده و همه چیز را علیه دشمن به کار گیرند.

اردوگاه دشمن در مدخل شمالی مدینه (سبخه) در نزدیکی دره‌ای در حوالی کوه احد بود. به دستور پیامبر نخست نیروها در شیخین جمع شدند. در اینجا دسته منافقان به رهبری عبدالله ابن ابی با سیصد نفر جدا شدند. بقیه مجاهدان که هفتصد نفر بودند شبانه از بیراهه به سمت احد حرکت نمودند. لشکر از راهی که قبلاً هیچ سابقه‌ای نداشت پیشروی نمود[۶] و خود را به دره اصلی احد رسانید و پیامبر در دهانه کمانی‌شکل کوه، اردوگاه و سنگر اصلی را برپا نمود[۷]، بعدها همین دهانه موجب نجات دسته‌جمعی گردید. رسول خدا(ص) یک گردان از نیروهای خود به تعداد ۵۰ نفر را به فرماندهی عبدالله بن جبیر در درّه عینین (دربرابر سواره‌نظام خالد) مستقر کرد و دستور داد دره را به طور کامل حفاظت نموده و از نفوذ دشمن جلوگیری کنید، حتی اگر دیدید که همه ما کشته شدیم و دشمن تا مدینه ما را تعقیب نمود، دفاع از تنگه را رها نکنید و اگر هم دشمن را شکست داده و تا مکه به تعقیب آنان پرداختیم، این تنگه را ترک نکنید[۸]. هنگامی که جنگ شروع شد پرچم‌دار سپاه قریش به نام طلحة بن ابی طلحه العودی از اولاد عبدالدار به میدان رزم آمده و در برابر سپاه اسلام جولان داده و مرد جنگی را به مبارزه‌طلبید. تنها کسی که ندای او را پاسخ داد حضرت علی(ع) بود[۹]. آن حضرت طلحة و چند نفر از پسرانش و نیز دیگر پرچم‌داران قریش را به هلاکت رساند[۱۰]. در این نبرد، مسلمانان با امدادهای غیبی و با شجاعت بی‌نظیر، سپاه دشمن را شکست دادند و سربازان دشمن با فرار از صحنه نبرد، وسایل و تجهیزات جنگی را رها کردند. در این هنگام سپاهیان اسلام به جمع‌آوری غنایم پرداختند.

براساس تاکتیک نظامی پیامبر، گردان رزمی عبدالله بن جبیر مسئولیت حفاظت از دره‌های عینین را به عهده داشت که تنها راه نفوذ دشمن بود. هنگامی که دشمن شکست خورد و عقب‌نشینی کرد مسلمانان به جمع‌آوری غنایم پرداختند. بخشی از نیروهای مستقر در دره‌های عینین که از بلندی پیروزی سپاهیان اسلام را نظاره می‌کردند به طمع جمع‌آوری غنایم، با تخلف از دستور پیامبر، گلوگاه را ترک کردند. نیروی سواره خالد بن ولید براساس اطلاعاتی که از منطقه استقرار آنان داشت، حمله را آغاز کرد. عده کمی چون عبدالله بن جبیر - که در محل مستقر بودند - به دفاع پرداختند، لکن نتوانستند در برابر این نیروی قوی و کارآزموده مقاومت کنند. پس از آن، این نیروها از پشت به سپاه اسلام حمله نموده و آنان را محاصره کردند و با قدرت بسیار به سپاهیان اسلام حمله‌ور شدند[۱۱]. در اثر این یورش، سپاه فراری قریش نیز به میدان برگشت و این در حالی بود که نظام لشکر مسلمانان از هم گسیخته بود و از دو سو مورد هجوم غافلگیرانه قرار گرفتند. در این حالت سپاه اسلام تقریباً به سه دسته مجزا تقسیم شدند: گروه اول مجموعه‌ای مانده در اطراف پیامبر که چهارده نفر بودند. آنها در شکاف کمانی کوه احد دوباره به فرمان رسول خدا(ص) سنگر گرفتند و هسته اصلی مقاومت را سازمان دادند که از آن جمله حضرت علی(ع) و ابودجانه را می‌توان نام برد؛

گروه دوم که در تعقیب دشمن زیاد دور نشدند و در محاصره قریش قرار نگرفتند، این گروه حدود دویست تن بودند که سعد وقاص و عمر بن الخطاب در این دسته قرار داشتند؛ گروه سوم که بنیه اصلی سپاه بودند، در تعقیب قریش خیلی دور شده و مشغول گردآوری غنایم بودند که در این حال در محاصره قرار گرفتند. از اینان، گروهی به مدینه گریختند[۱۲]، ولی عده‌ای تصمیم گرفتند تا دم مرگ شمشیر بزنند و پس از اطلاع از زنده بودن پیامبر، با چنگ و دندان راه را به سوی رسول خدا گشودند[۱۳].[۱۴]

نبوغ نظامی رسول خدا(ص)

جنگ احد در دو مرحله شاهد نبوغ نظامی رسول خدا(ص) بود، اول در طراحی کلی میدان جنگ و اتخاذ مواضع درست به ویژه تعیین پست تیراندازان در کوه عینین، که اگر دیسپلین نظامی رعایت می‌شد با وجود قلت ساز و برگ و نفرات، پیروزی حتمی بود، اما بعد از شکست، به خوبی توانست سپاه را بازسازی و به تعقیب دشمن بپردازد. در آن وضعیت بحرانی، پیامبر به همراه عده اندکی در شکاف کوه سنگر ساخت و مردانه مبارزه کرد و سبب شد که بقیه افراد شکست‌خورده اندک اندک به سوی وی جمع شوند.

بُعد دیگر قدرت فرماندهی رسول خدا(ص) در احد، شدت احساس مسئولیت ایشان در قبال تک تک افراد است، در چنین شرایطی مشهورترین نوابغ نظامی نیز تنها به فکر نجات جان خود هستند، اما رسول خدا(ص) بعد از شکست آن‌قدر مبارزه نمود تا بقیه لشکر را جمع نمود و افراد شکست‌خورده را دوباره گردآوری کرد[۱۵].

مهم‌ترین شاخصه نبوغ نظامی رسول خدا(ص) در میدان احد تبدیل ماهیت صحرایی جنگ به جنگ کوهستانی است که ابوسفیان و دیگر فرماندهانش برای آن چاره‌ای نداشتند. مهم‌ترین اسلحه ابوسفیان در احد لشکر ورزیده سواره به فرماندهی خالد بن ولید و عکرمة بن ابوجهل است، اما پیامبر اسلام با کشاندن جنگ به قعر کوهستان احد قدرت سواره قریش را بی‌اثر ساخت و لاجرم ابوسفیان بدون پیروزی قاطع برگشت.[۱۶]

مقدمات جنگ احد

جنگ بدر با پیروزی سپاهیان اسلام، زخمی عمیق و دردناک بر پیکر مشرکین قریش ایجاد کرده بود. جرأت و جسارت مسلمین در عملیات بدر به نمایش بزرگان قریش گذاشته شد. از طرفی کفار قریش هر سال دو بار کاروان تجاری به شامات ارسال می‌داشتند، یکی در زمستان و دیگری در تابستان «پوست و کشمش و نقره و.».. را صادر می‌کردند و در مقابل خواربار و مواد غذایی و پارچه... وارد می‌کردند و آنها به دلیل مساعد نبودن سرزمین حجاز برای کشت و زرع، به این مسافرت‌های تجاری ناچار بودند.

قریش منافع سرشار کاروان تجارتی خویش را که از شام بار گرفته بود و هزار شتر کالا داشت و در حدود پنجاه هزار دینار سرمایه آن را برآورد می‌کردند به جنگ تازه‌ای بر ضد مسلمین اختصاص دادند؛ لذا آیه تند و سخت توبیخ آمیز زیر درباره ایشان فرود آمد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ[۱۷][۱۸].

ابوسفیان پس از جنگ بدر نذر کرد که سر خود را نشوید، مگر اینکه به جنگ با پیامبر اسلام اقدام نماید! بعد از چندی ابوسفیان، برای ادای نذر ناپسند خویش، با دویست تن سوار از قریش به سوی مدینه آمده و در میان یهودیان بنی نضیر منزل گرفت. سپس در پی جستجو از اوضاع و احوال شهر برآمد. آنگاه چند تن از افراد خویش را فرستاد، تا درختان خرمای مردم شهر را آتش بزنند. این گروه پس از انجام مأموریت، دو تن از افراد مدینه را که در آن حوالی بودند، بی‌گناه به قتل رسانیدند! افراد لشکر کوچک ابوسفیان، پس از انجام این دو کار به مکه بازگشتند[۱۹].

پیامبر(ص) و مسلمانان راه‌های تجارت قریش به شام را ناامن کردند. آنها مجبور شدند مسیر تجارت خود را عوض کنند و لذا ابوسفیان به همراه کاروان تجاری به ارزش صد هزار درهم به سوی شام حرکت کرد. وقتی خبر صادرات مشرکین قریش به پیامبر اکرم رسید، حضرت، زید بن حارثه را با صد نیروی مسلح مأموریت داد تا بر کاروان هجوم برند و اموال‌شان را مصادره نماید. عملیات با موفقیت اجرا شد و به کاروان تجاری حمله آغاز گردید و شتران و اموال آنها مصادره شد و ابوسفیان و همراهانش در پی عملیات شکننده مجبور به فرار شدند. این حادثه و زخم جنگ بدر، کفار قریش را به انتقام گرفتن مصمم کرد و مقدمات یک جنگ خونین و حمله به مدینه را تدارک دیدند.[۲۰].

مظلومیت پیامبر(ص) در جنگ احد

قریش سرانجام با تمام قوا و ساز و برگ نظامی و با سربازان جنگی و با کمک گرفتن از قبایل اطراف مکه مثل بنی‌کنانه و تهامه، جنگی را سازماندهی کردند. آنها با سه هزار مرد شمشیر زن و دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد زره به سوی مدینه رهسپار شدند.

شگردهای روانی کفار قریش: کفار قریش برای تهییج احساسات و ایجاد روح حماسی در بین سربازان خود از سه اهرم کمک گرفتند:

  1. زنان: آنها گروهی از زنان را با خود همراه آوردند، زنان به حماسه سرایی و سرودهای جنگی با آهنگ خاصی که داشتند در جنگ باعث تقویت روحیه سربازان شدند و حدود پانزده زن در کاروان حضور پیدا کرد که در رأس آنها هند همسر ابوسفیان که بیش از دیگران تشنه انتقام‌جویی بود.
  2. شعرا: آنها افرادی مثل ابوغره شاعر را گرچه در جنگ بدر اسیر شده بود و بر ترک ضدیت با اسلام متعهد شده بود؛ ولی قریش او را با خود همراه کردند و با اشعار حماسی مردم را به جنگ تحریک می‌کرد.
  3. همراهی بت هبل: که الهام بخش اعتقادی و پایگاه فکری مشرکین بود.

پیامبر(ص) از طریق نامه‌ای که از عباس بن عبدالمطلب عموی حضرت به دست او رسید از هجوم قریش باخبر شد. پیامبر اکرم(ص) نیروهای اطلاعاتی خود را جهت تخمین استعداد دشمن مأموریت داد. گزارش نیروها با مفاد نامه عباس مطابق بود. پیامبر(ص) مردم را در مسجد جمع کرد و به نظرخواهی از آنها پرداخت. در میان آراء متفاوت تصمیم نهایی بر این شد که جنگ به خارج شهر کشیده شود و لذا پیامبر اکرم به خانه آمد و زره جنگ به تن کرده از شهر خارج شد و هزار نفر مرد جنگی حضرت را همراهی کردند. گرچه سیصد نفر آنها به تحریک عبدالله بن ابی، منافق معروف به بهانه اینکه با نظر او مخالفت شده از بین راه برگشتند.

به هر حال در روز شنبه نیمه شوال دو سپاه در برابر هم صف آرایی کردند. پیامبر(ص) به سپاه آرایش نظامی داد. عبدالله بن جبیر را با ۵۰ نفر تیرانداز به جایی که امکان نفوذ دشمن از آن وجود داشت مأمور کرد و دستور اکید داد که از آنجا نگهبانی و مراقبت کنند و به آنها فرمود: اگر دیدید دشمن شکست خورده و تا مکه عقب‌نشینی کردند، شما از جای خود حرکت نکنید. شیخ مفید این روایت را نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: اگر دیدید همگی ما کشته شدیم شما از جای خود حرکت نکنید! زیرا شکست ما از همین جا شروع خواهد شد.   ابوسفیان هم ضمن صف آرایی سپاه کفر، خالد بن ولید را با دویست نفر مأمور کرد تا در کمین آن ۵۰ نفر باشند و به او دستور داد برای رخنه در آن موضع استراتژی از غفلت نیروهای تحت امر عبدالله بن جبیر استفاده کن.

مشرکان قریش صفوف خود را منظم کردند و به همان آرایشی که از مکه خارج شده بودند، باقی ماندند؛ یعنی خالد بن ولید، فرماندهی جناح راست، عکرمه بن ابی جهل، فرماندهی جناح چپ و عبدالعزی طلحه بن طلحه، پرچمداری سپاه را بر عهده داشتند. سپس مشرکان به سمت دشتی که در کنار تپه قرار داشت، پیشروی کردند و سپاه قدرتمند آنها با سواران یکه تاز و کسانی که به یاری‌شان شتافتند بودند و نیز همراه برده‌های‌شان در آنجا مستقر شدند. عکرمه با گردان تحت فرمان خود جنگ را آغاز کرد و می‌خواست با یک حمله برق آسا جناح مقابل خود از سپاه اسلام را از کار بیاندازد؛ اما با سیلی از باران تیر مواجه شد و از پیشروی باز ماند.

خالد بن ولید نیز بر آن شد تا با سواران خود از سمت راست، سپاه اسلام را مورد تعرض قرار دهد؛ اما رگبار تیر سپاه اسلام آنان را وادار به عقب‌نشینی کرد. شدت تیر باران به حدی بود که نزدیک بود اسب‌ها سواران خود را از ترس بر زمین بزنند. برخی از قریش تصور می‌کردند آن قدر قدرت و شجاعت دارند که در جنگ تن به تن بر سپاهیان اسلام غلبه خواهند کرد! لذا عده‌ای از آنها به وسط میدان رفتند و هماورد‌طلبیدند. اولین کسی که با صدای بلند از سپاه اسلام حریف‌طلبید، طلحه بن طلحه، پرچمدار مشرکان بود که حضرت علی(ع) به سوی او شتافت و در اولین برخورد با یک ضربت فرق او شکافت و به خاک ذلتش افکند.

با این پیروزی صدای تکبیر مسلمانان در فضا طنین‌انداز شد و نخستین کسی که تکبیر گفت، رسول خدا بود. علی(ع) پس از کشتن طلحه در میدان باقی ماند و منتظر حریف شد تا اینکه اجل، عثمان بن ابی طلحه را به جنگ وی فرستاد؛ اما او نیز اقبالی بهتر از برادرش نداشت و بلافاصله به دست علی(ع) کشته شد. با کشته شدن طلحه و عثمان، برادرشان سعد برای گرفتن انتقام خون آنها وارد میدان شد. آنها دو ضربه را رد و بدل کردند. ضربه سعد کلاهخود علی(ع) را شکافت؛ اما به وی آسیبی نرساند، لکن ضربه علی(ع) بی‌درنگ سعد را بر زمین انداخت. حاضران با تعجب دیدند که آن حضرت بدون آنکه وی را به قتل برساند، از آنجا دور شد و چون دوستان امام علت را از ایشان جویا شدند، فرمود: او با عورت مکشوف خود به سوی من آمد و دانستم که خداوند او را کشته است.

با کشتن سه تن از فرماندهان و نیروهای کلیدی سپاه کفر به دست امیرالمؤمنین، نگاه کلاب بن طلحه به سر بریده پدرش افتاد و نتوانست خود را کنترل کند؛ لذا با شتاب به علی(ع) حمله برد تا وی را به قتل برساند. علی(ع) وی را شناخت و با کنار رفتن از مسیر حرکتش از قتل او صرف نظر کرد؛ زیرا نمی‌خواست او هم به سرنوشت پدر و عموهایش گرفتار شود؛ لذا زبیر بن عوام چون شیری از بند رسته به شکار او رفت و در یک چشم به هم زدن چندین زخم به وی وارد ساخت و در نهایت، کشته شد. ابوسفیان فرمانده سپاه مشرکان با وحشت فرمان حمله را به سپاهیان خود صادر کرد، سپاه قریش حمله بی‌امان و ویرانگر خود را آغاز کردند تا همه مسلمانان را به یکباره از دم تیغ بگذرانند؛ اما سپاه اسلام با دل‌هایی آکنده از ایمان و حق‌جویی به مقابله برخاستند و این حمله هولناک را دفع کردند. جمعیت دو سپاه به یکباره درهم آمیختند. دیگر چیزی جز صدای چکاچک شمشیرها به گوش نمی‌رسید و سرها بود که از تن و دست‌ها بود که از بدن جدا می‌شد. پیش از آن‌که آفتاب به میانه آسمان برسد، پیامبر(ص) و مسلمین به پیروزی معجز آسایی دست یافتند.

نیروی مشرکان خیلی زود تحلیل رفته و سواره و پیاده پا به فرار گذاشتند تا از ضربات کوبنده مسلمانان جان به در ببرند. آنها با بر جای گذاشتن سلاح و بار و بنه و ارزاق بسیاری که از مکه آورده بودند، پشت به مسلمانان و رو به کوه و دشت گریختند و مهم‌تر از این، زنان خود را نیز رها ساختند تا از ترس اسیر نشدن به کوه‌ها و دره‌ها پناه ببرند. حتی بت هبل را بر زمین رها کردند. مسلمانان نیز مشرکان را تعقیب کردند تا اینکه آنان کاملاً از میدان جنگ دور شدند و آن گاه برگشتند تا غنایم را جمع کنند.

تیراندازان زبده‌ای که هنوز بر بالای تپه عینین قرار داشتند، با دیدن شکست مشرکان و انبوه غنایم جنگی، شادمانه به همدیگر گفتند: غنیمت‌ها را ببینید! غنیمت‌ها! دوستان شما پیروز شدند! چرا اینجا ایستاده‌اید؟ منتظر چه هستید؟ عبدالله بن جبیر فریاد زد: شما را چه شده است؟ آیا دستور اکید پیامبرتان را فراموش کرده‌اید که به هیچ وجه نباید موضع‌تان را ترک کنید؟ اما گویی که آن همه غنیمت، هوش از سر آنها ربوده بود. خالد بن ولید که برای فرا رسیدن چنین فرصتی لحظه شماری می‌کرد، به سواران تحت امر خود دستور داد تا از پشت سر به مسلمانان حمله برند بدین ترتیب پیروزی درخشان و شادمان مسلمین به اندوه بسیار مبدل شد.

عبدالله جبیر با نیروهایش با عشق به هدف مقدس خود جنگیدند و همه به شهادت رسیدند و با شهادت آنها دشمن صحنه عملیات را دور زد و در محاصره گرفت و با شمشیر در بین مسلمانان که به جمع‌آوری غنایم خم شده بودند راندند. صحنه جنگ به نفع کفر رقم خورد. دشمن فراری برگشت، اینجا بود که کابوس شکست و وحشت، چشمان مسلمین را تیره و تار کرد. جمعی به شهادت رسیدند و جمعی صحنه معرکه را ترک کرده و جان خود را نجات دادند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. هند و سایر زنانی که برای تشویق سپاه کفر همراه لشکر آمده بودند در حالی که دف می‌زدند، سربازان را با خواندن اشعار به جنگ تحریض می‌نمودند. هند چنین می‌سرود: نحن بنات طارق أن تقبلوا لغافق و نفرش النمارق او تدبروا نفارق به پیش، فرزندان عبدالدار، بکوشید ای محافظان وای عقب‌داران لشکر، با شمشیرهای بران خویش ضربت بزنید، ما دختران ستاره صبحگاهیم. اگر پیروزمندانه پیشروی کنید، آغوش می‌گشاییم و بسترها می‌گسترانیم. اگر به میدان نبرد پشت کنید و شکست را پذیرا شوید ما نیز از شما روی می‌گردانیم و دوری می‌کنیم. آنگاه به فراقی مبتلا می‌شوید که در آن اثری از مهر و وفا دیده نشود[۲۱].

پیامبر(ص) که می‌دید مسلمانان دچار چه مصیبتی شده‌اند و از دم تیغ دشمن می‌گذرند، بدون آنکه گامی پس و پیش نهد، تا زمانی که تیری در ترکش داشت به تیراندازی مشغول شد. در همین حال، مردی از مشرکان به نام ابن قمیئه لیثی، سنگی به سوی آن حضرت پرتاب کرد که موجب شکسته شدن دندان پیش و شکاف لب و صورت مبارک آن حضرت شد و دو دندان از دندان‌های کلاهخودی که بر سر ایشان بود، در گونه مبارکش فرو رفت. سپس ابن قمیئه به قصد کشتن پیامبر(ص) پیش آمد؛ اما مصعب بن عمیر که حامل پرچم سپاه اسلام بود، مانع او شد و نگذاشت که به رسول خدا آسیبی برساند. مصعب همچنان در مقابل تهاجم دیگر مشرکان به رسول خدا خود را سپر کرد و آن قدر زخم برداشت و خون از بدنش رفت که تمام توان خود را از دست داد و بر زمین افتاد.

حضرت علی(ع) برای متفرق کردن مشرکان از پیرامون مصعب به آنان حمله برد و پرچم مصعب را بر بالای سر گرفت تا مسلمانان با دیدن آن متفرق و مأیوس نشوند، لکن دیگر کار از کار گذشته بود و مسلمانان به صورت پراکنده و فقط برای حفظ جان خود می‌جنگیدند. ابن قمیئه پس از کشتن مصعب در حالی که گمان می‌کرد پیامبر(ص) را به قتل رسانده، به عقب برگشت و خطاب به قریش فریاد زد: من محمد را کشتم! این خبر، برای اردوگاه مشرکان شادی را به همراه آورد. خبر کشته شدن پیامبر(ص) باعث شد که مسلمانان خود را شکست خورده بدانند و به سوی ارتفاعات احد پا به فرار بگذارند و هر کس دنبال جان پناهی باشد که در آن پناه گیرد، مگر کسانی چون علی(ع) و ابودجانه و ام عماره که اعتقادی راسخ‌تر داشتند، در صحنه جنگ باقی ماندند و در راه دفاع از پیامبرشان جان‌فشانی‌های بی‌بدیل از خود نشان دادند.

ام عماره از صبح و در حالی که مشک آبی را حمل می‌کرد در سراسر میدان جنگ رفت و آمد می‌کرد و تشنگان را سیراب می‌ساخت. چون مسلمانان شکست خورده و پا به فرار گذاشتند، او مشک آب را به زمین گذاشت، شمشیری به دست گرفت و با شجاعت هر چه تمام‌تر و جسارتی بی‌مانند به دفاع از رسول خدا(ص) پرداخت. شجاعت ام عماره چنان مشرکان را به شگفتی واداشت که دسته جمعی به وی هجوم بردند تا او را به قتل برسانند، ابودجانه نیز همین راه را برگزید و از پیامبر(ص) دفاع می‌کرد. مسلمانان به جستجوی پاران پراکنده خود پرداختند تا دوباره جمع متفرق آنان را گرد آورند و این در حالی بود که اکثر آنها از سرنوشت پیامبر(ص) بی‌اطلاع بودند؛ زیرا کسانی که پیامبر(ص) را می‌یافتند به دستور آن حضرت خبر قتل وی را تکذیب نمی‌کردند تا مانع حملات مجدد قریش به مسلمانان شود.

وقتی کعب بن مالک جماعتی از مسلمانان را در کنار هم دید به آنان نزدیک شد، ناگهان رسول خدا را دید و آن حضرت را از چشمانش که از زیر کلاهخود میدرخشید شناخت؛ لذا با شور و حرارت فریاد زد: ای جماعت مسلمانان بر شما مژده باد که رسول خدا زنده است. پیامبر(ص) به وی اشاره فرمود که سکوت کند. سپس مسلمانان همراه پیامبر(ص) به سمت دره احد حرکت کردند تا به دور از قریش به استراحت بپردازند. مشرکان توانسته بودند پیروز شوند و انتقام کشتگان جنگ بدر را بگیرند. آنها گمان می‌کردند که با قتل محمد و گروهی از یارانش تشفی خاطر یافته‌اند، پس باید شادی کنند و شکرگزار بت هبل باشند که وعده‌های خود را تحقق بخشیده و آنان را به پیروزی رسانده است.

عده‌ای از آنها به همراه هند دختر عتبه راهی میدان جنگ شدند تا کشتگان مسلمانان را مثله کنند. این گروه از زنان چون به میدان جنگ رسیدند، مشغول بریدن گوش و بینی شهدای مسلمان شدند تا برای خود گردن‌بند و گوشواره درست کنند. هند بر بالای سر حمزه سیدالشهداء ایستاد. او مجلس جشن و سرور را فقط برای یافتن حمزه ترک کرده بود. او با دیدن پیکر غرقه به خون حمزه، مستانه قهقهه سر داد، اما چند لحظه بعد، چون جانوری وحشی و درنده با چاقویی که به همین منظور از مکه با خود آورده بود، به وی حمله کرد و گوش و بینی آن حضرت را برید؛ اما این کار برای فرو نشاندن آتش درونش کافی نبود؛ لذا با ناخن مشغول خراشیدن صورت آن شهید شد. اما این کار را هم کافی ندید؛ لذا چاقو را برداشت و شکم حمزه را پاره کرد و جگر وی را بیرون آورد و به دندان گرفت و مشغول جویدن شد، اما هر چه سعی کرد نتوانست مقداری را که جویده بود ببلعد؛ لذا آن را به زمین انداخت.

ابوسفیان که خود را پیروز جنگ دید چون نمی‌خواست این اندازه از پیروزی به دست آمده را به خطر بیاندازد ادامه جنگ را صلاح ندیدند، جنگ را متوقف کردند و تصمیم به ترک منطقه عملیاتی گرفتند. آنها با اینکه حدود سی نفر از دلاوران خود را از دست داده بودند به شادی و هلهله پرداختند. در شعارهای خود ابوسفیان اعلام کرد «لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُمْ‌» پیامبر(ص) در جوابش فرمود: «لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُم‌» در شعار دوم شان در حال هلهله می‌گفتند: «اعْلُ هُبَلُ‌» هبل بزرگ و پیروز است. پیامبر(ص) به همراهان فرمود: پاسخش را بدهید و بگویید: «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ» یعنی خدا برتر و والاتر است. قریش به سوی مکه حرکت کرد.

مشرکان با شعف و شادی و سرمست از پیروزی، احد را ترک کردند. گرچه مسلمانان شاهد رفتن آنها بودند، لکن نمی‌توانستند از غدر و ناجوانمردی‌شان ایمن باشند. به همین دلیل پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) را به دنبال آنها فرستاد و به وی فرمود: پشت سر آنها حرکت کن و مراقب باش چه می‌کنند و قصد رفتن به کجا را دارند، اگر آنها اسبان‌شان را رها کرده و بر پشت شتران نشسته بودند قصد رفتن به مکه را دارند و چنانچه بر اسب‌ها سوار بودند و شتران را در پیش می‌راندند عزم رفتن به مدینه را دارند. حضرت علی(ع) به تعقیب مشرکان پرداخت و مشاهده کرد که آنها اسب‌ها را رها کرده و بر شتران سوار شده‌اند؛ لذا به سرعت این خبر را به رسول خدا رساند.

پیامبر(ص) با شنیدن این خبر آسوده خاطر شد که آنان به مدینه حمله نمی‌کنند. پیامبر(ص) بر سر پیکر مطهر یکایک شهدا حاضر می‌شد و چون به عموی خویش حمزه رسید و وی را مثله یافت، چنان به خشم آمد که فرمود: تاکنون صحنه‌ای به این دردناکی مشاهده نکرده‌ام. آنگاه سیل اشک از چشمان گهربارش جاری شد و به تبع وی، مسلمانان حاضر نیز بر حمزه، دلاوری که در خون خویش غلطیده بود به سختی گریستند.

آنگاه پیامبر(ص) به شمارش شهدا پرداخت و چون به پیکر مصعب بن عمیر رسید که برده‌ای بر تن داشت، مرگ وی را به حاضران تسلیت گفت و خطاب به جسد او فرمود: در مکه هیچ کس خوش لباس‌تر و آراسته‌تر از تو نبود، اما اینک با موهای ژولیده و جامه‌ای از بُرد در اینجا افتاده‌ای. پیامبر(ص) چون به جنازه عمروبن جموح رسید فرمود: گویی هم اکنون تو را در بهشت می‌بینم که با همین پا، اما سالم، قدم می‌زنی. سپس امر فرمود تا او و برادر زاده‌اش و غلامی را که به ایشان تعلق داشت در یک قبر دفن شوند.

سپس پیامبر(ص) در ادامه سخنانش فرمود: شهادت می‌دهم که اینان در روز قیامت نزد خداوند شهیدند. پس نزد آنان بیایید و زیارت‌شان کنید. قسم به آنکه جانم در دست اوست، تا قیام قیامت هر که بر آنان سلام کند، سلام او را پاسخ خواهند گفت. تعداد شهدای احد نزدیک به ۷۰ نفر بود که چهار تن آنها از مهاجران و بقیه از انصار بودند، در حالی که تعداد کشته‌های مشرکان فقط ۲۴ نفر بودند[۲۲].

جستارهای وابسته

پرسش مستقیم

سیره نظامی پیامبر خاتم در جنگ احد چه بود؟ (پرسش)

منابع

پانویس

  1. بختور تاش، نبردهای محمد، (تهران: مطبوعاتی عطایی،۱۳۴۰) ص۹۹؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۴.
  2. ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۲.
  3. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.
  4. علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.
  5. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۲.
  6. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.
  7. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۷.
  8. علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.
  9. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۵.
  10. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۴.
  11. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷.
  12. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۳۱.
  13. مصطفی طلاس، پیامبر و آیین نبرد، ترجمه اکبری مرزناک، (تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۵۴).
  14. ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۳.
  15. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۵.
  16. ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۶.
  17. «بی‌گمان کافران دارایی‌های خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا می‌بخشند؛ به زودی (همه) آن را خواهند بخشید آنگاه برای آنان مایه دریغ خواهد بود سپس مغلوب می‌گردند و کافران به سوی دوزخ گرد آورده می‌شوند» سوره انفال، آیه ۳۶.
  18. نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۱۸.
  19. نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۱۸.
  20. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۵۵.
  21. المغازی، ج۱، ص۲۲۵.
  22. سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۳۴.