ناکثین در تاریخ اسلامی
مقدمه
بیعت مردم با امیر مؤمنان(ع) چونان صاعقهای بر پیکر قریش و کلیه بدخواهان اسلام، فرود آمد. حکومت امام(ع) امتداد همان حکومت رسول اکرم(ص) به شمار میآمد که جور و ستم و دشمنی و سرکشی را به خاک مذلّت کشاند و عدل و مساوات و حق و فضیلت را به ارمغان آورد، و منافع اقتصادی را که بر پایه ربا و احتکار و بهرهکشی استوار بود، درهم شکست و از آنجا که فرمانروایان عثمان مشمول اصلاحات امام علی(ع) میشدند بر بسیاری از بزرگان قریش گران میآمد که خود را با هر شهروند دیگر و از هر گروه و دستهای که در دستگاه حکومتی امام راه یافته بودند، مساوی بدانند.
طلحه و زبیر پس از آنکه توسط عمر نامزد خلافت شدند، هر یک خود را همسنگ امیر المؤمنین(ع) میپنداشتند و انتظار داشتند حداقل بر بخش عظیمی از سرزمین اسلامی حاکمیت یابند، عایشه نیز نزد خلفای پیشین از جایگاهی برجسته برخوردار بود؛ چراکه او هرگونه میخواست سخن میراند، ولی اکنون پی میبرد در حکومتی که اساس و منبع آن را در قانونگذاری و اجرا، قرآن و سنّت، تشکیل میدهند، جایی نخواهد داشت.
معاویه در شام به عنوان فرمانروای یکهتازی حکم میراند که چشم طمع به حاکمیت بزرگ اسلامی دوخته بود. وی میکوشید زمام امور مسلمانان را کاملا به دست گیرد، اقدامات و برنامهریزیهای امام(ع) در جهت اصلاحات گسترده برای تمام این افراد، موضوعی غافلگیرانه بود. افزون بر این، مجموعه افرادی که در زمان عثمان از پست و مقام خود بهره میجستند، اکنون در حکومت امام منبع ثروتهای خود را از دست داده بودند؛ زیرا حضور امام(ع) در رأس قدرت، برای خط قبیلهای منحرفی که قریش میپیمود، تهدیدی جدّی به شمار میآمد، چون امام(ع) به خوبی میدانست بیآنکه در راه خدا از نکوهش هیچ نکوهشگری بیمی داشته باشد، قادر است پرچم اسلام واقعی را به اهتزاز درآورد و بدینسان، بیتردید از آن خط منحرف پرده برمیداشت.
لذا این افراد تصمیم به فتنهانگیزی گرفتند تا از استقرار حکومت نوپای امام(ع) جلوگیری به عمل آورند؛ البته اوضاع سیاسی و وجود عناصر مخالف روند صحیح حرکت حکومت اسلامی، برای امام علی(ع) ناشناخته نبود؛ زیرا نبیّ اکرم(ص) به حضرت اطلاع داده بود که برخی گروهها از حکومت وی سرپیچی خواهند کرد و به او سفارش کرد با آنان بستیزد و آنها را ناکثین و قاسطین و مارقین نامید[۱].[۲]
نافرمانی عایشه
موضع عایشه در قبال عثمان شگفتانگیز و متناقض و در شأن زنی که افتخار همسری رسول خدا(ص) را داشته باشد، نبود. وی در مورد عثمان همواره میگفت: «این پیر احمق را بکشید»[۳] و مردم را به سرپیچی از عثمان و کشتن او تحریک میکرد. در بحبوحهای که شورشیان، خانه عثمان را در محاصره داشتند عایشه از مدینه آهنگ مکه کرده بود و انتظار داشت کار عثمان به سرعت پایان پذیرد و طلحه به خلافت برسد و قدرت را به دست گیرد. ولی زمانی که متوجه شد پس از بیعت مردم با علی(ع)، زمام خلافت در دست آن حضرت قرار گرفته، با اینکه تصمیم گرفته بود به مدینه بازگردد، راه خود را به سمت مکه ادامه داد[۴] و با اعلان حزن و اندوه خود بر این ماجرا، به خونخواهی عثمان پرداخت. به او گفته شد: شما که خود، مردم را به کشتن عثمان تحریک میکردی، وی با تراشیدن بهانهای واهی و پوچ، پاسخ داد: او را توبه دادهاند و سپس کشتهاند[۵]، گویی او ناظر بر کشته شدن عثمان بوده است.
عایشه با سخنانی در مکه که طی آن پیروانش را به جنگ تحریک کرد، بر ضد امام علی(ع) اعلان جنگ نمود[۶]، وی در پی توسعه جبهه خویش بر ضد امام(ع) برآمد. ازاینرو، تلاش کرد تا دیگر همسران رسول خدا(ص) را بفریبد و آنها را در جنگ خود بر ضد امام(ع) با خود همراه سازد، ولی آنان بدو پاسخ مثبت ندادند.
ام سلمه کوشید با پند و اندرز، عایشه را از سرکشی و طغیان خود باز دارد و امّت را از گرفتاری و مصیبت و جنگ و خونریزی دور نگاه دارد لذا به او گفت: عایشه! تو خود، دیروز مردم را بر ضد عثمان میشوراندی و رکیکترین سخنان را درباره او به کار میبردی و او را پیر احمق میخواندی، از سویی تو به مقام و منزلت علی بن ابی طالب(ع) نزد رسول اکرم(ص) به خوبی آشنایی داری، آیا تمایل داری برایت یادآور شوم؟ یادت هست روزی علی(ع) بر رسول خدا(ص) وارد شد و من و تو در کنار رسول اکرم(ص) حضور داشتیم، حضرت از سمت چپ منطقه قدید که پایین آمد با علی در خلوت رازی میگفت و سخنانش به طول انجامید؛ تو نگران شدی و خواستی به آن دو اعتراض کنی، من تو را نصیحت کردم ولی نافرمانیام کردی و آن دو را مورد اعتراض قرار دادی، دیری نپایید که با چشم گریان باز گشتی، علّت را از تو پرسیدم گفتی: وقتی آنها با یکدیگر آرام سخن میگفتند من بدانها اعتراض کرده و به علی گفتم: پسر ابو طالب از هر ۹ روز یک روز نوبت من با رسول خداست، این روز نیز مرا آسوده نمیگذاری؟
رسول اکرم(ص) که از شدّت خشم چهرهاش برافروخته شده بود رو به من کرد و فرمود: [[[عایشه]]!] برگرد، به خدا سوگند! فردی که او (علی) را به خشم آورد بیایمان است، خواه از اهل بیت من باشد یا مردم عادی. و تو از کرده خود نادم و پشیمان شدی و بازگشتی. عایشه گفت: آری، یادم هست.
ام سلمه فرمود: بنابراین، چرا قصد شورش داری؟ عایشه در پاسخ گفت: میخواهم میان مردم دست به اصلاحات بزنم و از پیشگاه خدا امید پاداش دارم.
ام سلمه فرمود: اکنون که چنین است هرگونه که خود میخواهی عمل کن و بدین ترتیب عایشه از نزد ام سلمه بیرون رفت[۷]. روایت شده: همسران رسول خدا(ص) تا منطقه «ذاق عرق» عایشه را همراهی کردند، به نظر میرسد آنان سعی کردند عایشه را به مدینه بازگردانند و از فتنه و آشوب جلوگیری کنند، ولی به راه حلّی دست نیافتند و بر آینده اسلام گریستند و مردم نیز به گریه افتادند و آن روز «یوم النحیب» (روز شیون و زاری) نام گرفت[۸].[۹]
حیله معاویه و پیمان شکنی طلحه و زبیر
معاویه از تسلط بر اداره امور شام برخوردار بود و امکاناتی در اختیار داشت که هرگونه میخواست میتوانست آنها را بکار گیرد، وی با مردم شام هیچگونه مشکلی نداشت؛ زیرا شامیان از آن زمان که با اسلام آشنا شدند، تنها خاندان ابو سفیان را که از ناحیه خلیفه بر آنان فرمانروایی میکردند، شناختند.
قبل از معاویه برادرش یزید حاکم شام بود، از سویی سرزمین شام دور از مرکز خلافت بود و این خود، به اندازه کافی به آن آرامش و توان و قدرت میبخشید. معاویه برای دامن زدن به آشوبی که در اثر کشته شدن عثمان شعله ور بود، فعالیّت سیاسی خویش را آغاز کرد تا به سود خود از آن بهره بگیرد؛ لذا طلحه و زبیر را به گونهای مخاطب ساخت که برای ورود در مبارزه جدّی بر ضد امام علی(ع) در آنها آز و طمع و امید و آرزو شعلهور شود و بدینسان آشوب و فتنه در مرکز خلافت فزونی یافت و معاویه طی نامهای به زبیر، چنین نوشت: به بنده خدا زبیر امیر المؤمنین، از معاویة بن ابو سفیان... درود بر تو.
اما بعد؛ من از مردم شام برایت بیعت گرفتهام و آنان پاسخ مثبت داده و چونان گلههای گوسفندی که به بازار فروش آورند رام شدهاند، تو مردم کوفه و بصره را دریاب، مبادا پسر ابو طالب بر تو پیشی بگیرد؛ زیرا با بیعت گرفتن از مردم این دو شهر، جای دیگری باقی نخواهد ماند و پس از تو برای طلحة بن عبید الله بیعت گرفتم، شما خونخواهی عثمان را علم کنید و مردم را بدان فرا خوانید و در این راستا باید بکوشید و آستین همت بالا زنید، خداوند شما را پیروز و دشمنانتان را خوار گرداند[۱۰].
وقتی نامه معاویه به زبیر رسید، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید و به راستگویی معاویه اطمینان حاصل کرد. ازاینرو، با طلحه به توافق رسیدند که با امام(ع) پیمانشکنی کرده و بر او بشورند و بر بیعتی که با امام انجام داده بودند افسوس خورده و با اظهار تأسف همواره میگفتند: ما با اکراه با علی بیعت کردیم و به مجرّد اینکه فریاد عایشه در تحریک مردم بر ضد امام به گوششان رسید تلاش کردند دست به حیلهای زده تا خود را به عایشه برسانند.
نقل شده: آن دو نزد امام(ع) آمدند و از او خواستار مشارکت در حکومت شدند و چون به نتیجهای دست نیافتند، تصمیم گرفتند به عایشه بپیوندند؛ لذا بار دوّم خدمت امام(ع) آمده برای انجام عمره از آن حضرت اجازه سفر خواستند، امام(ع) به آنان فرمود: آری، به خدا سوگند! شما منظورتان عمره نیست بلکه در پی هدف خویش هستید[۱۱]، روایت شده که امام(ع) به آن دو فرمود: شما قصد خیانت دارید[۱۲].
آنانکه از بیعت امام(ع) خارج شده و در دوران عثمان با یکدیگر سر ستیز داشتند، در خانه عایشه در مکه با یکدیگر همدست و متحد شدند. در این گرد همایی قرار شد طلحه و زبیر و مروان حکم برای بسیج مردم جهت مبارزه و نبرد با امام علی(ع)، خون عثمان را بهانه قرار داده و پیراهن وی را به نشانه تمرّد و نافرمانی بالا برند و با این دستاویز که امام(ع) قاتلان عثمان را پناه داده و آنان را قصاص نکرده است آن حضرت را مسئول ریختن خون عثمان معرفی کنند. ازاینرو، تصمیم گرفتند پیشروی خود را به سمت بصره آغاز و آن شهر را به اشغال خود درآورند و به مرکز فعالیت و پایگاه جنگی خویش مبدّل سازند زیرا شام تحت سیطره معاویه قرار داشت و مدینه همواره در آشفتگی به سر میبرد[۱۳].[۱۴]
حرکت عایشه به سمت بصره
عایشه برای ایجاد فتنه و آشوب و رویارویی مسلّحانه با امام علی(ع) خلیفه قانونی، در پی اجرای نقشه خود برآمد و جمعیت انبوهی را که نسبت به اسلام و امام(ع) حقد و کینه در دل و انگیزهای جز طمع به دنیا و دستیابی به قدرت نداشتند، گرد آورد و یعلی بن منبه که امام(ع) او را از فرمانروایی یمن برکنار ساخته بود با شمشیرها و شترانی که از آن دیار به سرقت برده بود، این جمعیّت را مجهّز ساخت و عبد الله بن عامر نیز اموال و دارایی فراوانی را که از بصره سرقت نموده بود، در اختیار آنان قرار داد[۱۵] و شتری به نام (عسکر) برای عایشه تدارک دیده و بنی امیّه آن را در میان گرفتند و عایشه پیشاپیش انبوه جمعیّت به سمت بصره به حرکت درآمد و قبل از حرکت با ارسال نامههایی به تعدادی از سران بصره به بهانه خونخواهی عثمان از آنان خواستار بیرون رفتن از بیعت امام علی(ع) شده بود[۱۶].
نشانههای مکر و حیله- که کلیه مخالفان امام علی بدان متوسل میشدند- از سران فتنهانگیز، پدیدار گشت، وقتی از مکه بیرون رفتند و هنگام ظهر فرا رسید مروان حکم اذان نماز گفت و برای اینکه میان طلحه و زبیر دشمنی و فتنهانگیزی ایجاد کند و اگر موفق شود از آن بهره بگیرد، نزد آن دو آمد و گفت: بر کدام یک از شما دو تن به عنوان امیر سلام دهم و اذان نماز بگویم؟ هواداران دو طرف به رقابت پرداختند و هریک خواستار مقدم داشتن فرد دلخواه خود بود، ولی عایشه با شنیدن این سخن احساس تفرقه و پراکندگی نمود لذا کسی را نزد خواهرزادهاش عبد الله بن زبیر فرستاد و از او خواست تا با مردم نماز بگزارد.
زمانی که سپاه عایشه به منطقه «اوطاس» رسید سعید بن عاص و مغیرة بن شعبه به آنان برخوردند وقتی سعید اطلاع یافت عایشه به بهانه «خونخواهی عثمان» لشکرکشی کرده لبخند مسخرهآمیزی زد و گفت: ای ام المؤمنین! میبینم که قاتلان عثمان همراهیات میکنند[۱۷]. روایت شده: سعید بن عاص خطاب به طلحه و زبیر و عایشه گفت: به کجا میروید شما در پی خونخواهی از کسی هستید که پشت سر شماست؟ (یعنی علی که در مدینه است)[۱۸]. سرانجام سپاه جمل به محلی به نام «حوأب» رسید، سگهای آن منطقه به آنان پارس کردند، عایشه به هراس افتاد و نام آن مکان را از محمد بن طلحه جویا شد و گفت: این کدام آبادی است؟ وی پاسخ داد: ای ام المؤمنین! این آبادی را حوأب مینامند، عایشه با بیقراری فریاد برآورد و گفت: من باید به مدینه بازگردم.
محمد بن طلحه پرسید: چرا؟ گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم به همسرانش میفرمود: گویی من یکی از شما را در منطقه حوأب میبینم که سگهای آن آبادی بر او پارس میکنند و به من فرمود: ای حمیرا! [۱۹] مبادا آن زن تو باشی. عایشه پس از این سخن شتر خود را خوابانید و گفت: مرا بازگردانید، به خدا سوگند! آن زنی که رسول خدا(ص) فرمود، منم. و بدین ترتیب، همراهانش یک شبانه روز شتران خود را در اطراف محل توقف او، خوابانیدند و عبد الله بن زبیر نزد وی آمد و برایش به ذات الهی سوگند یاد کرد که آن منطقه، آبادی حوأب نیست و عدّهای از اعراب بادیهنشین را با فریب و تطمیع نزد عایشه آوردند و بر این مطلب گواهی دادند[۲۰]، شهادت این افراد نخستین گواهی دروغ در اسلام به شمار میآید.[۲۱]
منابع
پانویس
- ↑ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۹؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۳۴۰؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۳۵؛ کنز العمال، ج۶، ص۸۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۶۵.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۵؛ کشف الغمه، ج۳، ص۳۲۳.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۶۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۷۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۱ چاپ مؤسسه اعلی.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۶۹.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۷۹؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۰؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۰.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۲.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ این حدیث را احمد در مسند خود، ج۶، ص۵۲۱ آورده؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۷۱.