بحث:جنگ نهروان در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آغازِ گسستگی در سپاه امام (ع)‌

تاریخ الطبری‌- به نقل از زُهْری-: آن‌گاه که داوران، به داوری گماشته شدند، اهل صِفین پراکنده شدند... پس چون علی (ع) بازگشت، حروریه مخالفت و خروج کردند- و این نخستین نشانه‌ای بود که [از سرپیچی آنان‌] ظهور یافت-. پس به وی اعلام جنگ نمودند و مایه مخالفتشان با وی این بود که او بنی آدم را در حکم خدای عز و جل به داوری گماشت؛ و گفتند: "حکم، تنها از آنِ خدای منزه است!" و [بر این باور] جنگیدند[۱].[۲]

روانه کردن عبد الله بن عباس به سوی خوارج‌

امام علی (ع)‌- برگرفته سفارش او به عبد الله بن عباس، آن‌گاه که وی را برای دلیل‌آوری، نزد خوارج فرستاد-: با آنان، به قرآنْ در نیاویز، که قرآن [معانی مختلف را] در بردارد و وجه‌ها [ی گوناگون‌] را تاب می‌آورد؛ تو می‌گویی و آنان هم می‌گویند [و هر دو به قرآن، استدلال می‌کنید، بی آنکه سود دهد]؛ لکن با آنان به سنت استدلال کن، که ایشان از آن گریزی ندارند[۳].[۴]

حرکت امام (ع) به سوی حَروراء و توبه گروهی از خوارج‌

الفتوح‌- پس از بیانِ بازگشت عبد الله بن عباس از حروراء و گزارش دادنِ وی به امام (ع) درباره آنچه میان وی و خوارج گذشته است-: علی (ع) همراه صد مرد از یارانش، به سوی خوارج مَرکب راند تا در حروراء به ایشان رسید. چون این خبر به خوارج رسید، عبد الله بن کواء، همراه صد مرد از یارانش مَرکب راند تا مقابل علی (ع) ایستاد. علی (ع) به وی گفت: "ای ابن کواء! سخن بسیار است. از یاران خویش جدا شو و نزد من آی تا با تو سخن بگویم". ابن کواء گفت: آیا از شمشیر تو در امانم؟ علی (ع) گفت: "آری؛ تو از شمشیر من در امانی". ابن کواء با ده تن از یارانش حرکت کرده، به علی (ع) نزدیک شدند. ابن کواء خواست سخن را بیاغازد، که مردی از یاران علی (ع) بر او بانگ زد و گفت: خاموش باش تا آن کس که‌در سخن‌گفتن سزاوارتر از توست، به سخن پردازد. پس ابن کواء سکوت ورزید و علی بن ابی طالب (ع) لب به کلام گشود. از نبردی سخن گفت که میان او و معاویه رخ داده بود و از روزی یاد کرد که قرآنها برافراشته شدند و این که چگونه بر آن دو داور، اتفاق کردند. سپس علی (ع) به وی گفت: "ای ابن کواء، وای بر تو! آیا در آن روز که قرآنها برافراشته شدند، به شما نگفتم که چگونه شامیان، قصد فریب دادن شما را دارند؟ آیا نگفتمتان که سلاح [های شما] ایشان را گَزیده و از جنگ، بیمناک گشته‌اند و مرا وا گذارید تا کارشان را یکسره کنم؛ اما شما گفتید: همانا این قوم، ما را به کتاب خدای عز و جل فرا خوانده‌اند. پس یا ایشان را اجابت کن و یا همراه تو نمی‌جنگیم و به ایشان تسلیمت می‌کنیم؟ آن‌گاه که سخن شما را پذیرفتم و خواستم پسر عمویم ابن عباس را برگزینم تا از جانب من داور باشد- زیرا وی مردی است که در پی بهره‌ای از این دنیا نیست و هیچ کس در فریفتنش طمع نمی‌بندد- گروهی از شما از سخنم سر باز زدید و ابو موسی اشعری را نزد من آوردید و گفتید: ما به این مرد خشنودیم. پس، به اکراه، سخنتان را پذیرفتم و اگر یارانی جز شما در آن هنگام داشتم، اجابتتان نمی‌کردم. سپس در حضور شما بر داوران شرط کردم که بر پایه آنچه در قرآن نازل شده، از آغاز تا پایان، و یا سنتِ غیر قابل اختلاف، داوری کنند و اگر چنین نکرده باشند، پذیرش رأیشان بر من واجب نیست. آیا چنین بود یا نبود؟". ابن کواء گفت: راست می‌گویی؛ یکسره چنین بود. پس چرا آن‌گاه که دریافتی‌ داوران به حق داوری نکرده‌اند و یکی، دیگری را فریفته، به جنگ با آن قوم بازنگشتی؟ علی (ع) گفت: "تا زمانی که مهلت مقرر میان من و ایشان پایان پذیرد، مرا راهی برای جنگ با ایشان نیست". ابن کواء گفت: آیا بر این مطلب مصممی؟ گفت: "مگر چاره‌ای دیگر دارم؟ ای ابن کواء! بنگر که اگر من یارانی داشته باشم، از حقم فرو می‌نشینم؟". در این هنگام، ابن کواء بر شکم اسبش نواخت و همراه آن ده تن که با وی بودند، به سوی علی (ع) روان شد. و بدین‌سان، آنان از اندیشه خوارج بازگشتند و با علی (ع) به کوفه بازگشتند و دیگران پراکنده شدند، در حالی که می‌گفتند: حکم، تنها از آنِ خداست، و از کسی که خدا را نافرمانی کرده، نمی‌توان اطاعت کرد[۵].[۶]

شکیبایی امام (ع) بر آزارِ خوارج‌

تاریخ الطبری‌- به نقل از کثیر بن بهز حضرمی-: روزی، علی (ع) در میان مردم برخاست و با آنان سخن می‌گفت که از گوشه مسجد، مردی گفت: حکم، تنها از آنِ خداست! دیگری هم برخاست و همان سخن را گفت. سپس گروهی از مردان به همان شیوه به اعتراض برخاستند. علی (ع) گفت: "الله اکبر! این، گفتاری است حق، که با آن، باطلی پی گرفته می‌شود. هَلا که تا با مایید، سه چیز از آنِ شما خواهد بود: شما را از درآمدن به مساجد خدا برای برپا داشتن یاد او باز نمی‌داریم؛ و تا با مایید، شما را از غنایم بی‌بهره نمی‌گذاریم؛ و تا جنگ را آغاز نکنید، با شما نمی‌جنگیم". سپس به ادامه گفتار خویش از آن خطبه پرداخت[۷].[۸]

بیعت خوارج با عبد الله بن وهب‌

تاریخ الطبری‌- به‌نقل از عبد الملک بن ابی حره-: چون علی (ع)، ابو موسی را برای داوری برگزید، برخی از خوارج با هم دیدار کردند و در خانه عبد الله بن وَهْب راسبی گرد آمدند. عبد الله بن وهب، پس از سپاس و ستایش خدا گفت: اما بعد؛ به خدا سوگند، جماعتی را که به [خداوند] رحمان ایمان دارند و به حکم قرآن تن می‌دهند، روا نیست که این دنیا که خشنود شدن به آن و تکیه کردن بر آن و برگزیدنش، رنج و ویرانی است، نزد آنان گُزیده‌تر از امر به معروف و نهی از منکر و گفتار حق باشد، هر چند دچار کمبود یا زیانی در این دنیا شود؛ زیرا پاداش وی در روز قیامت، خشنودی خدای عز و جل و جاودانگی در بهشت اوست. پس ای برادران ما بیایید با نپذیرفتن این بدعت‌های گم‌راه‌کننده، از این سرزمین که مردمی ستمگر دارد، به برخی نواحی کوهستانی یا یکی از این شهرها برویم. حرقوص بن زُهَیر به او گفت: همانا بهره این دنیا اندک است و جدایی از آن، نزدیک! پس مبادا آراستگی و شادابی‌اش، شما را به ماندن در آن فرا خوانَد و از طلب حق و ظلم ستیزی باز دارد، که همانا خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کنند و احسان پیش گیرند.

حمزة بن سِنان اسدی گفت: ای جماعت! رأی همان است که شما اندیشیدید. پس کار خویش را به مردی از خود بسپارید؛ زیرا شما را پشتوانه و تکیه‌گاهی باید و نیز پرچمی که زیر آن گرد آیید و به سوی آن بازگردید. آن‌گاه، رهبری را به زید بن حُصَین طائی عرضه کردند، وی نپذیرفت؛ به حرقوص بن زهیر و حمزة بن سنان و شُرَیح بن اوفی‌ عبسی نیز پیشنهاد کردند و ایشان نپذیرفتند. سپس آن را به عبد الله بن وَهْب عرضه نمودند. وی گفت: می‌پذیرم؛ اما به خدا سوگند، آن را نه به جهت دلبستگی به دنیا می‌پذیرم و نه به سبب بیم از مرگ، وا می‌گذارم. آن‌گاه در روز دهم شوال، با وی بیعت کردند. و به وی ذو ثَفَنات (دارای پینه‌ها) می‌گفتند. سپس در خانه شریح بن اوفی عبسی گرد آمدند. ابن وهب گفت: به سرزمینی روان گردیم و در آن گرد آییم تا حکم خدا را جاری کنیم، که شما اهل حقید. شریح گفت: به مدائن می‌رویم و در آنجا فرود می‌آییم و بر دروازه‌های آن مسلط می‌شویم و ساکنانش را از آن بیرون می‌کنیم و به برادرانمان از اهل بصره پیغام می‌دهیم و آنان به یاری ما می‌شتابند. زید بن حُصَین گفت: همانا اگر همه با هم حرکت کنید، در تعقیبتان بر می‌آیند. پس پراکنده و پنهان حرکت کنید! و اما مدائن؛ در آنجا کسانی هستند که شما را باز خواهند داشت. پس به حرکت درآیید تا بر کناره پل نهروان فرود آیید و در آنجا، به برادران بصری خود نامه بنگارید. گفتند: رأی، همین است. عبد الله بن وَهْب به همفکران بصری‌شان نامه نوشت و آنان را از تصمیمی که گرفته بودند، آگاه کرد و ایشان را برانگیخت که به جمعشان بپیوندند. سپس نامه را به سوی آنان فرستاد. آنها به وی پاسخ دادند که به آن جمع خواهند پیوست. آن‌گاه که عزم حرکت کردند، شبانگاهش را به عبادت پرداختند. و آن هنگام، شب جمعه و [از پسِ آن‌] روز جمعه بود. روز شنبه آهنگ حرکت کردند. پس شریح بن اوفی عبسی به حرکت درآمد، حال آنکه این سخن خدای فرازمند را تلاوت می‌کرد: "ترسان و نگران، از شهر بیرون شد. گفت: ای پروردگار من! مرا از ستمکاران رهایی بخش. چون به جانب مَدین روان شد، گفت: شاید پروردگار من مرا به راه راست رهبری کند"[۹][۱۰].[۱۱]

کشته شدن ابن خَباب و زن باردارش به دست خوارج‌

مسند ابن حنبل‌- به نقل از ایوب از حمید بن هلال، از مردی از عبد قیس که در زمره خوارج بود و سپس از آنان جدا شد: [خوارج‌] به روستایی وارد شدند. پس عبد الله‌ بن خَباب، وحشت‌زده و در حالی که ردایش را می‌کشید، برون آمد. گفتند: بیمناک نشدی؟ گفت: به خدا سوگند، شما مرا به بیم افکندید! گفتند: تو عبد الله پسر خباب هستی که صحابی پیامبر خدا بود؟ گفت: آری. گفتند: آیا از پدرت حدیثی شنیده‌ای که او از پیامبر خدا روایت کرده باشد تا برای ما بازگویی؟ گفت: آری. شنیدم از پیامبر خدا روایت می‌کرد که وی از فتنه‌ای یاد کرد که در آن، هر کس فرو نشیند، بهتر از آن است که بِایستد؛ و آنکه بایستد، بهتر از آنکه راه رود؛ و آنکه راه رود؛ بهتر از آنکه بدود. [و روایت می‌کرد که‌] پیامبر (ص) فرمود: "اگر آن فتنه را دریافتی، بنده‌ای مقتول باش". [ایوب گفت:] آنچه من از این گفتار می‌فهمم، این است: بنده‌ای قاتل مباش. گفتند: تو، خود، شنیدی که پدرت این سخن را از پیامبر خدا روایت می‌کرد؟ گفت: آری. پس او را بر کناره نهر آوردند و گردنش را زدند. آن‌گاه، خون او چندان باریک و یک‌رشته روان شد که گویا بند کفش است. سپس زنش را که جنین در رَحِم داشت، شکم دریدند[۱۲].[۱۳]

آغاز نبرد با خوارج

امیرالمؤمنین(ع) که خود را برای نبرد دوباره با معاویه آماده کرده بود، ناچار شد به جای شام به سمت نهروان حرکت کند و با این گروه بجنگد. شروع این واقعه در محرم سال ۳۸ بود و درگیری در هفتم صفر رخ داد[۱۴]. خبری در کافی آمده که از تردید برخی در این نبرد حکایت دارد.

رافع بن سلمه گوید: روز جنگ نهروان همراه علی بن ابی‌طالب(ع) بودم. هنگامی که علی(ع) نشسته بود، سواری آمد و گفت: السلام علیک یا علی. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: علیک السلام؛ مادرت به عزایت بنشیند[۱۵]، چرا به عنوان امیرالمؤمنین بر من سلام نکردی؟ گفت: آری، اکنون دلیلش را به تو می‌گویم: در جنگ صفین تو بر حق بودی؛ ولی چون حکومت حکمَین را پذیرفتی، از تو بیزاری جستم و تو را مشرک دانستم. اکنون نمی‌دانم از چه کسی پیروی کنم. به خدا اگر هدایتت را از گمراهی‌ات باز شناسم (حق یا باطل تو را بدانم)، برای من بهتر از تمام دنیاست.

علی(ع) به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، نزدیک من بیا تا نشانه‌های هدایت را از نشانه‌های گمراهی برای تو باز شناسانم. آن مرد نزدیک حضرت ایستاد. در این هنگام سواری شتابان آمد تا نزد علی(ع) رسید و گفت: ای امیرالمؤمنین، مژده باد تو را بر پیروزی؛ خدا چشمت را روشن کند، به خدا تمام لشکر دشمن کشته شد. حضرت به او فرمود: زیر نهر یا پشت آن؟ گفت: آری زیر نهر. فرمود: دروغ گفتی، سوگند به آنکه دانه را شکافت و جان را آفرید، آنها هرگز از نهر عبور نکنند تا کشته شوند.

آن مرد گوید: بصیرتم درباره (بیزاری و مشرک‌بودن) علی(ع) زیاده گشت (زیرا آن مرد را تکذیب کرد). اسب‌سوار دیگری دوان‌دوان آمد و همان مطلب را به او گفت. امیرالمؤمنین(ع) به او همان پاسخ را داد که به رفیقش داده بود. مرد شک‌کننده گوید: من می‌خواستم به علی(ع) حمله کنم و با شمشیر فرقش را بشکافم؛ سپس دو سوار دیگر دوان‌دوان آمدند، طوری که اسبان آنها عرق کرده بود. گفتند: خدا چشمت را روشن کند ای امیرالمؤمنین، مژده باد تو را به فتح؛ به خدا که همه آن مردم کشته شدند. علی(ع) فرمود: پشت نهر یا زیر آن؟ گفتند: نه، بلکه پشت نهر؛ چون ایشان اسب‌های خود را به طرف نهروان راندند و آب زیر گردن اسبشان رسید، برگشتند و کشته شدند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: راست گفتید. آن مرد از اسبش به زیر آمد و دست و پای امیرالمؤمنین(ع) را گرفت و بوسه داد؛ سپس علی(ع) فرمود: این نشانه و معجزه‌ای برای توست[۱۶].

مشابه این خبر را شیخ مفید از قول جندب بن عبدالله ازدی نقل کرده است که در جنگ جمل و صفین تردید نداشتم؛ ولی در جنگ با خوارج که از قاریان قرآن بودند، برایم تردید حاصل شد و در گوشه‌ای نشستم که سواری آمد و گفت خوارج از نهر گذشتند. حضرت سخن وی را رد کرد. مرد دومی نیز این خبر را داد و حضرت فرمود نهر را رد نمی‌کنند. وقتی رفتیم، متوجه صحت سخنان حضرت شدم و تردیدم برطرف شد[۱۷]. این خبر از این جهت که سخن از عبورکردن یا نکردن خوارج است، دقیق‌تر به نظر می‌رسد تا خبر قبلی که خبر از مرگ آنان می‌دهد. به نقل نهج البلاغه حضرت فرمود: محل مرگ آنان قبل از آب نهر است. به خدا سوگند از آنان جز ده نفر نجات نمی‌یابند و از شما جز ده نفر کشته نمی‌شود[۱۸].

امیرالمؤمنین(ع) پرچم امان را در دست ابو‌ایوب انصاری قرار داد و فرمود: هر کس زیر آن قرار گیرد، در امان خواهد بود. جمع زیادی از خوارج زیر پرچم قرار گرفتند[۱۹]. حدود چهارهزار نفر بودند که جمعی رفتند و فقط ۱۸۰۰ یا ۱۵۰۰ نفر باقی ماندند[۲۰]. آنان عبدالله بن خباب ارت و همسرش و حارث بن مره عبدی را کشته بودند. حضرت به آنان گفت: قاتلان برادران ما را تحویل دهید؛ گفتند: همه ما جمع، آنها را کشتیم[۲۱]. حضرت خواست درباره کشتن عبدالله نظر بدهند و این موضوع از تمام گردان‌های آنان، به صورت مستقل، پرسیده شود. همه گفتند: ما او را کشتیم و تو را هم مانند وی می‌کشیم. امام فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ أَقَرَّ أَهْلُ الدُّنْيَا كُلُّهُمْ بِقَتْلِهِ هَكَذَا وَ أَنَا أَقْدِرُ عَلَى قَتْلِهِمْ لَقَتَلْتُهُمْ»: «به خدا سوگند اگر تمام مردم دنیا این‌گونه به کشتن او اقرار می‌کردند و من بر کشتن آنان توانا بودم، همه را می‌کشتم». وقتی گفتگو بی‌نتیجه ماند، حضرت فرمود بر آنان حمله کنید و خود حمله را آغاز کرد و آنان از بین رفتند[۲۲] و این غائله بزرگ خاتمه یافت.

جنگ امیرالمؤمنین(ع) با خوارج از شبهاتی بوده که بعدها هم مطرح شده است و امامان به آن پاسخ داده‌اند؛ از جمله آنان گفتگوی عبدالله بن ازرق[۲۳] با امام باقر(ع) و اشکال همراهِ هشام بن عبدالملک دراین‌باره و پاسخ آن حضرت است[۲۴].[۲۵]

در مسیر بازگشت از جنگ نهروان

گزارش مفصلی در کتب اربعه درباره جنگ با خوارج و مارقین نیست؛ ولی افزون بر آنچه بیان شد، دو خبر در مسیر بازگشت حضرت به کوفه اتفاق افتاده که به نقل آنها می‌پردازیم:

۱. حادثه ردالشمس بعد از جنگ با خوارج نقل شده است. جویریة بن مسهر که از مؤذنان حضرت است، نقل می‌کند هنگامی که از کشتن خوارج برمی‌گشتیم، به سرزمین بابل رسیدیم. وقت نماز عصر رسید. حضرت از مرکب فرود آمد. مردم هم فرود آمدند. امام فرمود: ای مردم، اینجا سرزمینی است که مورد لعن و نفرین قرار گرفته است و سه بار گرفتار عذاب شده و در آن بت پرستش می‌شده و برای پیامبر و وصی او سزاوار نیست که در آن نماز بخواند. هر کس می‌خواهد نماز بخواند، بخواند. مردم در کنار جاده به نماز ایستادند و او بر استر خود سوار شد و رفت. جویریه با خود گفت به خدا سوگند من به دنبال امیرالمؤمنین(ع) می‌روم و نمازم را مانند نماز او امروز می‌خوانم. سوگند به خدا پل سوراء را رد نکردیم که خورشید غایب شد؛ پس من به تردید افتادم. حضرت به من توجه کرد و گفت: ای جویریه، آیا تردید کردی؟ گفتم: آری ای امیر مؤمنان. در گوشه‌ای فرود آمد و وضو گرفت و سخنی گفت و من خوب متوجه نشدم. گویا به عبرانی بود؛ سپس برای نماز صدا زد. به خدا سوگند دیدم که خورشید هنوز بین دو کوه است. نماز عصر را خواند و من هم با او نماز خواندم و بعد از اتمام نمازمان، شب برگشت، آن‌گونه که بود. حضرت به من توجه کرد و فرمود: ای جویریه، خداوند می‌گوید: «به نام پرودگار بزرگ تسبیح بگوی» و من از خدا به نام عظیم و بزرگش درخواست کردم؛ پس خورشید را برای من بازگرداند. وقتی جویریه این را دید گفت: به پروردگار کعبه تو وصی پیامبر هستی[۲۶].

شیخ صدوق می‌نویسد: خورشید برای امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) دو بار بازگشت؛ یک بار در زمان رسول خدا(ص) و بار دیگر بعد از درگذشت پیامبر(ع) در دوران حکومت حضرت. اسماء دختر عمیس گوید: هنگامی که روزی رسول خدا(ص) خوابیده بود و سرش بر دامن علی بود، نماز عصر علی(ع) از دست رفت. تا خورشید غروب کرد. حضرت رسول فرمود: بار الها، علی در طاعت تو و طاعت رسول تو بود. خورشید را برایش برگردان. اسماء گوید: به خدا سوگند دیدم که خورشید غروب کرد، آن‌گاه طلوع کرد با اینکه غروب کرده بود. زمین و کوهی نبود جز اینکه خورشید بر آن طلوع کرد. علی(ع) وضو گرفت و نماز خواند؛ سپس خورشید غروب کرد[۲۷]. شیخ مفید نیز گزارش مشابهی دارد[۲۸]. کلینی این خبر را مفصل‌تر بیان کرده است و جای رد شمس را مسجد فضیخ می‌داند[۲۹]. علامه مجلسی حدیث کافی را ضعیف می‌شمارد[۳۰]. سند صدوق در هر دو خبر ضعیف شمرده شده است؛ زیرا مشتمل بر افراد ناشناخته می‌باشد[۳۱]. سید مرتضی به شبهات محتوایی که به دو حدیث ردالشمس گرفته شده، پاسخ داده است، به‌ویژه آنچه در زمان پیامبر(ص) رخ داده است[۳۲]. به هر حال موضوع دارای موافقان و مخالفان متعددی است که اینجا جای بحث آن نیست.

۲. در عراق مسجدی است به نام مسجد براثا که در محلی به همین نام، امیرالمؤمنین(ع) زمانی که از جنگ نهروان برمی‌گشته، در آنجا نماز خوانده است[۳۳]. جابر بن عبدالله انصاری گوید: علی(ع) با ما در بَراثا نماز خواند وقتی که از جنگ با شرات بر می‌گشت و ما در حدود صدهزار مرد بودیم. مردی نصرانی از صومعه‌اش بیرون آمد و گفت: فرمانده این سپاه کیست؟ گفتیم: این آقا. به سوی حضرت رفت و سلام کرد و گفت: ای آقای من، تو پیامبری؟ گفت: نه، پیامبر آقای من بود که درگذشت. پرسید: تو وصی پیامبری؟ پاسخ داد: آری؛ بعد حضرت گفت: بنشین، چرا این را پرسیدی؟ پاسخ داد: من این صومعه را برای تو در اینجا ایجاد کردم و نامش بَراثاست. در کتبی که منزلت مکان‌ها را بیان می‌کند خواندم که در اینجا نماز نمی‌خواند با چنین گروهی جز پیامبر یا وصی و جانشین پیامبر و آمده‌ام که مسلمان شوم؛ پس اسلام آورد و با ما به سوی کوفه حرکت کرد. حضرت علی(ع) پرسید: چه کسی در اینجا نماز خوانده است؟ گفت: عیسی بن مریم و مادرش. حضرت فرمود: به تو خبر دهم چه کسی در اینجا نماز خوانده؟ گفت: آری. فرمود: خلیل(ع) هم در اینجا نماز خوانده است[۳۴]. البته این دسته روایات که دارای سند معتبری نیستند، جای بحث و سخن دارد.[۳۵].

شرط جنگ با خوارج

جنگ با خوارج برای جمعی بسیار سخت و ناگوار بود. وقتی جنایات آنان باعث شد که مردم برای حفظ امنیت خود جنگ با آنان را بر جنگ با معاویه ترجیح بدهند، امیرالمؤمنین(ع) که خود با آنها می‌جنگید، برای نبرد با آنان شرطی قرار داد. امام صادق(ع) از پدرش از پدرانش نقل می‌کند. وقتی که امیر مؤمنان(ع) از جنگ با اهل نهروان فارق شد فرمود: «بعد از من کسی با اینان نمی‌جنگد جز اینکه اینان اولی به حق از او هستند»[۳۶]. فیض کاشانی در شرح این حدیث می‌نویسد: حضرت خبر داده کسانی که بعد از او با خوارج می‌جنگند، خوارج به حق از آن فرد سزاوارتر هستند و به‌تحقیق که حضرت راست فرمود؛ زیرا چنین بود[۳۷]؛ یعنی مخالفان خوارج، از حاکمان بنی‌‌‌‌امیه و مانند آنان، شایسته حکومت نبودند.

در سخنی که امام صادق(ع) از پدرش نقل کرده چنین آمده است که نام «حروریه» نزد حضرت علی(ع) برده شد؛ حضرت فرمود: اگر بر ضد امام عادل یا جماعتی خروج کردند، با آنان بجنگید؛ اما اگر بر ضد رهبر ستمگر شورش کردند، با آنان نجنگید؛ زیرا دراین‌باره سخنی دارند[۳۸]. در این سخن حضرت جنگ با خوارج را مشروط به دو شرط کرده است: یکی وجود امام و رهبر عادل و دیگر جماعتی از مردم. به نظر می‌رسد منظور حضرت این است که اگر باعث ناامنی در منطقه‌ای بشوند و جنگی را بر ضد گروهی از مردم به راه بیندازند، باید با آنها مبارزه کرد؛ اما اگر بر ضد رهبر ستمگر مبارزه می‌کنند، نباید علیه آنان جنگید؛ زیرا در این مورد استدلالی دارند که حاکم ستمگر سزاوار حکومت نیست و حکومتش از نظر اسلام پذیرفته نمی‌باشد[۳۹].

منابع

پانویس

  1. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۵۷.
  2. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  3. «الإمام علی (ع)- مِن وَصِیتِهِ لِعَبدِ اللهِ بنِ العَباسِ لَما بَعَثَهُ لِلِاحتِجاجِ عَلَی الخَوارِجِ-: لا تُخاصِمهُم بِالقُرآنِ؛ فَإِن القُرآنَ حَمالٌ ذو وُجوهٍ؛ تَقولُ ویقولونَ، ولکن حاجِجهُم بِالسنةِ، فَإِنهُم لَن یجِدوا عَنها مَحیصاً» (نهج البلاغة، نامه ۷۷).
  4. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  5. الفتوح، ج ۴، ص ۲۵۳.
  6. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  7. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۷۳.
  8. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  9. قصص، آیه ۲۱ و ۲۲.
  10. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۷۴.
  11. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  12. مسند ابن حنبل، ج ۷، ص ۴۵۲، ح ۲۱۱۲۱،.
  13. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  14. احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۲؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۳۶.
  15. این نفرین در میان عرب مرسوم بوده است.
  16. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۵؛ همو، (ترجمۀ سیدجواد مصطفوی)، ج۲، ص۱۵۰.
  17. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۱۷؛ سید رضی، خصائص الأئمة(ع) (خصائص أمیرالمؤمنین(ع))، ص۶۰، با تلخیص).
  18. نهج البلاغه (تحقیق صبحی صالح)، ص۹۳: «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ وَ اللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ».
  19. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب، ج۳، ص۱۸۹.
  20. احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۷۱؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۴۵.
  21. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۰، ص۲۲.
  22. ابن‌أبی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۸۲؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۵۵ و ج۴۱، ص‌۱۰۱.
  23. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۳۴۹.
  24. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۱۲۰.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۵۶
  26. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۲۰۳.
  27. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۲۰۳.
  28. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص‌۳۴۵.
  29. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۴، ص‌۵۶۱.
  30. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل‌الرسول، ج‌۱۸، ص‌۲۷۶.
  31. محمد بن علی اردبیلی، جامع الرواة، ج۲، صص‌۵۳۱ و ۵۳۲.
  32. سیدمرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج‌۴، ص‌۷۸ و ۸۱.
  33. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص‌۳۶۳.
  34. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۲۳۲‌۲۳۳؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۳، ص‌۲۶۴؛ همو، الأمالی، ص‌۱۹۹.
  35. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۵۹
  36. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۱۴۴: «لَمَّا فَرَغَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) مِنْ أَهْلِ النَّهْرَوَانِ قَالَ لَا يُقَاتِلُهُمْ بَعْدِي إِلَّا مَنْ هُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْهُ».
  37. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۱۵، ص۶۲: أخبر(ع) أنّ كلّ من يقاتل الخوارج بعده فالخوارج أولى بالحق منه و لقد صدق فإنه كان كذلك.
  38. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۶، ص‌۱۴۵؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج‌۲، ص‌۶۰۳.
  39. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۶۲