حکمیت در تاریخ اسلامی
مقدمه
مسائلی که لازم بود نمایندگان طرفین پیرامون آن به بحث بپردازند و حکم آنها را از کتاب و سنت استخراج کنند و به اطلاع هواداران امام (ع) و معاویه برسانند عبارت بود از:
- بررسی علل قتل عثمان؛
- قانونی بودن حکومت امام (ع)؛
- علت مخالفت معاویه با حکومت قانونی امام و مبنای این مخالفت؛
- آنچه در اوضاع کنونی موجب تضمین صلح میشود.
ولی متأسفانه آنچه که حکمین پیرامون آن بحث و گفت و گو نکردند همین موضوعات چهارگانه بود؛ زیرا هر کدام با سابقه خاصی وارد میدان حکمیت شدند و درصدد تحقق بخشیدن به آرا و امیال شخصی خود بودند؛ تو گویی که این موضوعات اصلاً در دستور حکمین نبوده است. طولانی شدن اقامت حکمین و ناظران در «دومة الجندل» سبب شد که ترس و تشویش جامعه اسلامی را فرا گیرد. هر کسی به گونهای میاندیشید، شتابزدگان و کم مایگان به نحوی و افراد دوراندیش ژرفنگر به گونهای دیگر.
موضوع بحث اول که بررسی علل قتل عثمان بود با مغلطه کاری عمروعاص تمام شد و تنها این نکته را به ابوموسی گفت که: آیا قبول داری که عثمان، مظلوم کشته شد؟ ابوموسی به نوعی این موضوع را تصدیق کرد و گفت: قاتلان خلیفه او را توبه دادند و آنگاه کشتند در صورتی که گناهکار اگر توبه کند گناهش بخشوده خواهد شد.
موضوع دوم را که قانونی بودن حکومت امام (ع) باشد به کلی ندیده انگاشتند و چیزی در این باره مطرح نشد، چون اگر مطرح میشد به طور قطع حکومت برای حضرت قانونی بود؛ زیرا مهاجر و انصار بالاجبار او را وارد میدان حکومت کردند و به زور با او بیعت نمودند و مسلماً حکومت علی (ع) از حکومت ابوبکر که به رای چند نفر و حکومت عمر که فقط به تصویب ابوبکر و عثمان که به رای اکثریت شورای شش نفره بوده است، رسمی و قانونیتر بوده است ولی مع الأسف در این باره بحثی نشد.
درباره موضوع سوم که مخالفت معاویه با حکومت امام (ع) و وجهه قانونی کار بود، باز چیزی مطرح نشد که هر دو حکم میدانستند مخالفت معاویه با علی (ع) خلاف قرآن و سنت است و هیچ دلیلی هم برای مخالفت نداشت جز انتقام خون عثمان و قصاص قاتلان، که اگر حق او میبود- که نبوده است- باید با امام بیعت میکرد بعد این تقاضا را مینمود تا قاتلان قصاص شوند.
اما مسأله چهارم و آن این که: درباره تضمین صلح به چه راهی باید رفت؟ ابوموسی نادان به جای آنکه معاویه را که علیه حکومت امام لشکرکشی کرده محکوم سازد طرفین را یعنی هم امام (ع) و هم معاویه را خطاکار شمرد و میخواست شخصی را برای خلافت نصب کند و به فکرش این بود که عبدالله پسر عمر را که در این جنگ نبوده است به خلافت منصوب گرداند.
و از سویی، عمروعاص دغل باز از روز اول که به «دومة الجندل» آمده بود ابوموسی را بیش از حد معمول اکرام و احترام میکرد، او را صحابی بزرگ پیامبر میخواند و در مقام سخن گفتن او را جلوتر میانداخت تا در فرصت مناسب از این فرصت سوء استفاده کند لذا حال که هر دو حکم توافق کردند علی (ع) و معاویه را از حکومت خلع کنند، عمروعاص به ابوموسی گفت: تو بزرگتری اول باید سخن بگویی. ابو موسی ابتدا به خلع امام پرداخت و همه سفارشهایی که دوستان در آغاز کار به او کرده بودند نادیده گرفت و کاری که نباید میکرد کرد، عمروعاص هم بلافاصله معاویه را به خلافت نصب کرد.
سادگی و بلاهت ابوموسی خسارت عظیمی به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود. متن گفت و گوی آنان این است: عمرو عاص: آیا میدانی که عثمان مظلوم کشته شد؟
ابو موسی: آری. عمروعاص: مردم! شاهد باشید که نماینده علی به قتل مظلومانه خلیفه اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسی کرد و گفت: چرا از معاویه، که ولی عثمان است، روی گردانی، در حالی که او فردی قریشی است؟ و اگر از اعتراض مردم میترسی که بگویند فردی را به خلافت برگزیدی که سابقهای در اسلام ندارد، میتوانی پاسخ دهی که معاویه ولی خلیفه مظلوم است که برای گرفتن انتقام خون خلیفه تواناست و از حیث تدبیر و سیاست فردی ممتاز است و از نظر نسبت به پیامبر (ص) برادر همسر رسول خدا (ام حبیبه) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه تو احترام نخواهد کرد.
ابوموسی: از خدا بترس، خلافت از آن رجال دین و فضیلت است و اگر شرافت خانوادگی، ملاک خلافت باشد، شریفترین فرد قریش، علی است. من هرگز مهاجران نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت انتخاب نمیکنم. حتی اگر معاویه به نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او رأی نمیدهم. اگر میخواهی نام عمر بن خطاب را زنده کنیم عبدالله بن عمر را برای خلافت در نظر بگیریم. عمروعاص: اگر به خلافت عبدالله بن عمر علاقهمندی، چرا به فرزندم عبدالله رأی نمیدهی که هرگز از او کمتر نیست و فضیلت و درستکاری او نیز روشن است؟
ابوموسی: او بسان پدرش در این فتنه دست داشته و دیگر شایسته خلافت نیست. عمروعاص: خلافت از آن فردی قاطع است که بخورد و بخوراند، و فرزند عمر را چنین توانی نیست.
اکنون که درباره این افراد به توافق نرسیدیم باید طرحی دیگر پیشنهاد کنی شاید در آن به توافق برسیم. در این هنگام طرفین به تشکیل جلسه سری مبادرت کردند و در آن به توافقی رسیدند که یادآور میشویم: ابوموسی: نظر من این است که هر دو نفر (علی و معاویه) را از خلافت خلع کنیم و سرنوشت خلافت را به شورای مسلمانان واگذاریم تا هر کسی را که خواستند به عنوان خلیفه برگزینند.
عمروعاص: موافقم و باید نظر خود را به طور رسمی اعلام داریم. ناظران و دیگر کسانی که در انتظار رأی حکمین بودند دور هم گرد آمده تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. در این هنگام عمرو از بلاهت و سادگی و نادانی ابوموسی استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند و نظر خود را اظهار نماید. ابوموسی نیز غافل از آنکه ممکن است عمروعاص پس از سخنان وی از تأیید نظری که در خفا بر آن توافق کرده بودند خودداری کند، شروع به سخن کرد و گفت: من و عمروعاص بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کردیم و امیدواریم که صلاح رستگاری مسلمین در آن باشد. عمروعاص: صحیح است، به سخن خود ادامه بده.
در این موقع ابن عباس خود را به ابوموسی رسانید و به او هشدار داد و چنین گفت: اگر بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کردهاید اجازه بده اول عمروعاص سخن بگوید و بعداً تو اظهار نظر کن؛ زیرا هیچ بعید نیست که وی خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کردهاید مطرح سازد. ولی ابوموسی به هشدار ابن عباس توجه نکرد و گفت: رها کن، هر دو در مسأله خلافت اتفاق نظر داریم.
سپس برخاست و گفت: ما وضع امت را مطالعه کردیم و برای رفع اختلاف و بازگشت به وحدت، بهتر از این ندیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کسی را که بخواهند به عنوان خلیفه برگزینند. بر این اساس، من علی و معاویه را از خلافت عزل کردم.
این جمله را گفت و آن گاه عقب رفت و نشست. سپس عمرو در جایگاه قبلی ابو موسی قرار گرفت و خدا را حمد و ثنا گفت و افزود: مردم، سخنان ابوموسی را شنیدید. او امام خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او موافق هستم و او را از خلافت عزل میکنم ولی، بر خلاف او، معاویه را بر خلافت ابقا مینمایم. (همانگونه که انگشتر را در دستم ثابت کردم)[۱] ۔ او ولی عثمان و خونخواه اوست و شایستهترین مردم برای خلافت است.
ابوموسی با عصبانیت خاصی رو به عمرو کرد و گفت: رستگار نشوی که حیله ورزیدی و گناه کردی. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او حمله کنند دهانش را باز میکند و زبان خود را بیرون میآورد و اگر رهایش کنند نیز چنین میکند[۲]. عمروعاص: وضع تو مانند خر است که کتابی چند بر او باشد[۳].
در این هنگام، خدعه عمرو آشکار شد و مجلس به هم خورد[۴]. شریح بن هانی برخاست و تازیانهای بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمروعاص به کمک پدر شتافت و تازیانهای بر شریح زد و مردم میان آن دو حائل شدند. شریح بن هانی بعدها میگفت: از آن پشیمانم که چرا به جای تازیانه شمشیر بر فرق او نزدم[۵].
ابن عباس: خدا روی ابوموسی را زشت سازد. من او را از حیله عمرو برحذر داشتم ولی او توجه نکرد. ابوموسی: صحیح است. ابن عباس مرا از حیله این مرد فاسق برحذر داشت ولی من به او (عمرو) اطمینان پیدا کردم و هرگز فکر نمیکردم که جز خیرخواهی برای من چیزی بگوید.
سعید بن قیس خطاب به هر دو داور گفت: اگر بر درستکاری اجتماع کرده بودید چیزی در حال ما نمیافزودید، چه رسد که بر ضلالت و گمراهی اتفاق کردید. نظر شما بر ما الزام آور نیست و امروز به همان وضع هستیم که قبلاً بودیم و جنگ با متمردان را ادامه خواهیم داد[۶].
در این جریان، بیش از همه، ابوموسی و اشعث بن قیس (بازیگر صحنه حکمیت) مورد سرزنش قرار گرفتند. ابوموسی پیوسته به عمرو بد میگفت و زبان اشعث، کند شده و بند آمده بود و سخن نمیگفت. سرانجام عمروعاص و هواداران معاویه، بار و بنه را بستند و رهسپار شام شدند و ماجرا را تفصیلاً برای معاویه بیان کردند و به او، به عنوان خلیفه مسلمین، سلام گفتند. ابن عباس، و شریح بن هانی نیز به سوی کوفه بازگشتند و جریان را تعریف کردند. ولی ابوموسی، به جهت خطایی که مرتکب شده بود به مکه پناهنده شد و در آنجا به سر برد[۷].
سرانجام نبرد صفین و حادثه حکمیت، با کشته شدن ۴۵ هزار و به قولی نود هزار شامی و شهادت بیست الی ۲۵ هزار عراقی[۸] در ماه شعبان سال سی و هشت هجری پایان پذیرفت[۹] و مشکلات متعددی برای حکومت امیرالمؤمنین (ع) و خلافت اسلامی پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد.
ابن ابی الحدید و مسعودی مینویسند: وقتی خبر حیله عمروعاص به ابوموسی در داستان حکمیت به امام رسید حضرت خیلی ناراحت شد و در میان مردم این خطبه را که حکایت از عمق ناراحتی و دل سوختگی آن بزرگوار را دارد ایراد فرمود[۱۰]: ستایش مخصوص خداوند است، هر چند روزگار پیشامدهای سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. گواهی میدهم معبودی جز خداوند یگانه نیست، شریک ندارد و معبودی با او نیست. و گواهی میدهیم محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. اما بعد: نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان، دانا و با تجربه، باعث حسرت میشود، و پشیمانی به دنبال دارد. من فرمان خویش را در مورد حکمیت به شما گفتم و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم، «رأی درست آن بود، اگر میپذیرفتید». اما شما همانند مخالفان جفاکار، و نافرمانان پیمان شکن امتناع ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در پند خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و اندرز خودداری نمود. مثال من و شما همچون گفتار برادر «هوازن» است که گفت: من در سرزمین «منعرج اللوی» دستور خود را دادم؛ ولی این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد»[۱۱].[۱۲]
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.
- ↑ مضمون آیه کریمه است که افرادی را که آیات خدا را تکذیب میکنند به سگ تشبه میکند: ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾ «از این رو داستان او چون داستان سگ است که اگر به او بتازی لهله میزند و اگر او را وانهی (باز) لهله میزند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.
- ↑ اقتباس از آیه قرآن: ﴿... كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا﴾ «... همچون داستان درازگوشی است بر او کتابی چند» سوره جمعه، آیه ۵.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۹۹؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸؛ تاریخ طبری، ج۳، جزء ۶، ص۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۷؛ نخجوانی، تجارب السلف، ص۴۸؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۸؛ منقری، وقعة صفین، ص۵۴۶.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۵۴۷.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ طبری این قول را از واقدی نقل میکند و مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶ و در التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶، همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال ۳۷ هجری است. (نخجوانی، تجارب السلف، ص۵۰).
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۵۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۵۷.