قلمرو دین در معارف و سیره علوی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۴۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

تبیین روش

هرگاه سخنی از دین دربارهٔ حوزه‌ای از حیات دنیایی به دست آید، درخواهیم یافت که آن حوزه، دست‎کم به همان مقدار که دین در آن سخن گفته، در قلمرو دین است. با استقرای همه حوزه‌هایی که دین در آن سخن گفته، می‌توان قلمرو دین در دنیا را به دست آورد. در این روش، مقصود اصلی هر سخن، هدایتی است که در آن حوزه ارائه می‌دهد و به دلالت تنبیه می‌فهماند که این حوزه در قلمرو دین است. دلالت تنبیه، دلالت سیاق لفظ بر معنایی است که متکلم قصد کرده، ولی در لفظ ذکر نمی‌شود[۱]؛ مانند کسی که دوست غمگین خود را ملاقات می‌کند و به او می‌گوید: «امروز غمگینی». مدلول مستقیم این لفظ، اِخبار از غمگین بودن آن دوست، و مدلول سیاقی آن، آگاهی متکلم از غم دوست، و اعلام ناگواری این غم برای او است. در گفتار حضرت امیر(ع) نیز آن‎گاه که در صحنه اداره، حکومت، به مالک اشتر حکمی می‌کند، مدلول مستقیم آن، خطاب به مالک، و مربوط به حکومت او است؛ ولی با توجه به ادلۀ امامت، مانند حدیث ثقلین، فهمیده می‌شود که مقصود حضرت امیر(ع) از این حکم، افزون بر اجرای دستورهای اسلام در موقعیت خاص مکانی و زمانی خود، تبیین روش اداره امور جامعه به وسیله حکومت از دیدگاه اسلام است. یا آن‎گاه که در دعوایی قضایی قضاوتی می‌کند، فهمیده می‌شود که افزون بر قضاوت در آن مورد خاص، آداب و روش قضاوت و رأی اسلام در آن نوع از دعوا را نیز بیان می‌کند. جامعیت علوم حضرت، نه‎تنها در ادعای خود او، بلکه در تمام حیاتش نمایان است. در این‎جا در پی استقصای تام حوزه‌های گفتار و رفتار علوی نیستیم؛ زیرا اولاً چنین مهمی مجالی بیش از این نیاز دارد. ثانیاً مقاله‌های مستقلی در همین مجموعه، در بخش تاریخ، سیاست و اقتصاد در این موضوع تهیه شده است. اینک باید به دو اشکال پاسخ گوییم:

اشکال نخست

موضوع بخشی از سخنان امام علی(ع) در نهج‎البلاغه با موضوع علوم تجربی مشترک است و می‌توان مطالب فراوانی را دربارهٔ جانورشناسی، انسان‌شناسی، ستاره‌شناسی و... یافت؛ اما اگر به این سخنان رجوع کنیم، مقصود اصلی آن‎ها را چیزی غیر از شناساندن اصل این امور خواهیم یافت؛ به طور مثال، وقتی از شگفتی‎های آفرینش خفاش[۲]سخن می‌گوید، نمی‌خواهد این پرنده را بشناساند؛ بلکه مقصود اصلی، آن یادآوری قدرت خداوند است؛ پس زبان این‎گونه سخنان، غیر شناختاری است؛ در حالی که زبان علوم مربوط به آن‎ها شناختاری است. این اشکال موجب می‌شود که همۀ علوم تجربی از دایرهٔ حوزه‌های گفتار حضرت خارج شود؛ حال آن‎که سخنانی از آن امام در این باره روایت شده است.

پاسخ: آن‎چه درباره غرض سخنان مذکور گفته شد، در بیش‎تر سخنان امام درست است؛ اما این نکته باعث نمی‌شود آن‎ها را از واقع‎نمایی ساقط کند؛ زیرا: اولاً منشأ این نظریه، ظاهر گفتار است، نه این‎که بر تحلیل‌های برون دینی مبتنی باشد. اگر این دیدگاه، مانند نظریات غیر شناختاری فلسفهٔ زبانی، با یک تحلیل برون‌دینی اثبات شده بود، دامنۀ آن، همه گفتار حضرت را دربر می‌گرفت؛ اما از آن‎جا که منشأ آن ظهور خود لفظ است، فقط درباره گفتاری صدق می‌کند که این ظهور از آن نمایان می‌شود؛ لذا این نظریه شمول تام ندارد.

ثانیاً غرضی که از آن سخنان ذکر شد، جز با شناختاری و واقع‎نمایی آن تحصیل نمی‌شود؛ پس لازمۀ غرض مذکور، برخلاف اشکال، واقع‎نما بودن گفتار است[۳]؛ برای نمونه، مطالعه‌ای اجمالی در نامه‌های گردآوری شده در نهج البلاغه[۴] به دست می‌دهد که حکومت، رابطه بین حاکم و مردم، حقوق متقابل آنان و اخلاق حکومت داری، در قلمرو دین داخل است.[۵]

اشکال دوم

در گفتار و رفتاری که از حضرت امیر(ع) درباره حکومت به ما رسیده، دو احتمال وجود دارد: احتمال نخست آن‎که از شأن حکومت امام صادر شده باشد که در این صورت، آن گفتار و رفتار نه جزو دین خواهد بود و نه پیروی از الگوی آن بر ما لازم است؛ همان گونه که وی در مسائل حکومتی از معلومات عادی خود و نه از علم الهی مطالبی را فرموده است و ما نیز باید با دانش خود در این باره عمل کنیم. احتمال دوم اینکه گفتار و رفتار پیش گفته از شأن دینی حضرت صادر شده باشد که در این صورت جزو دین خواهد بود. حال که در این گونه گفتار و رفتار دو احتمال وجود دارد، دین بودن آن‎ها ثابت نمی‌شود و پیروی از الگوی آن نیز لازم نخواهد بود.

پاسخ: در احتمال نخست که گفتار و رفتار امام را از شأن حکومتی او می‌دانیم، با توجه به نکات ذیل می‌توان دینی بودن آن را ثابت کرد:

  1. طبق اندیشه شیعه، حضرت علی(ع) خلیفهٔ رسول خدا(ص) است، و این، شأن دینی او به شمار می‌آید. این نکته در علم کلام به اثبات رسیده و ما آن را در این‎جا در جایگاه اصل موضوعه می‎پذیریم. امام شئون گوناگونی چون شأن تبیین دین، خلافت، قضاوت، پدر، همسر و کشاورز داشته است. سه شأن نخست، شأن دینی به شمار می‌رود. دینی‎بودن شأن خلافت، به گفتار و رفتار حضرت درباره حکومت، رنگی دینی می‌دهد؛ رنگی که گفتار صادر از شأن کشاورز، از آن بهره‌ای ندارد؛ زیرا وی هرگز از سوی خداوند برای کشاورزی منصوب نشده است[۶].
  2. گرچه این شئون از نظر مفهوم با یکدیگر متباینند، از نظر مصداقی می‌توانند تداخل داشته باشند؛ به طور مثال، امام، دین را همراه با قضاوت تبیین می‌کند. در این صورت، گفتار و رفتار قضایی او از یک جهت قضایی و از جهت دیگر دینی است. جهاتی که در هر قضاوت به جزئیات آن مربوط می‌شود، خارج از دین، و صادر از شأن قضاوت است، و هر آن‎چه به قوانین و آداب قضاوت مربوط می‌شود، داخل در دین و به شأن تبیین دینِ حضرت مربوط است. دربارۀ مسائل حکومتی نیز همین مطلب صادق است. این نکته از چشم برخی پنهان مانده و تفاوت مفهومیِ حکومت و رسالت را دال بر این مطلب گرفته‌اند که حکومت، از برنامه رسالت خارج است[۷]؛ در حالی که دخول و خروج یک مسئله در برنامۀ رسالت، به محتوای رسالت مربوط است، نه مفهوم رسالت[۸].
  3. اگر دینی بودن شأن حکومت را برای دخول گفتار و رفتار امام در دین کافی ندانیم، و تردید ما در دینی بودن یا نبودن آن گفتار یا رفتار باقی بماند، مجال به اصولی لفظی می‌رسد که دینی بودن یا نبودن کلام را ثابت می‌کند در این‎جا دو اصل لفظی وجود دارد که گفته شده است با تمسک به آن‎ها، گفتار یا رفتار مشکوک، داخل در دین قرار می‎گیرد.

این اصول لفظی عبارتند از: اصل عموم یا اطلاق: خداوند متعال در آیاتی از قرآن، پیامبر را اسوه قرار داده و پیروی از او را لازم دانسته است؛ مانند آیات: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[۹] ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[۱۰]. در این آیات، اسوه بودن و وجوب پیروی از پیامبر به مورد خاصی مقید نیست و باید به اطلاق یا عموم این ادله تمسک کرده، گفتار او را در همۀ امور اسوه و مطاع بدانیم.[۱۱] اگر تردید ما در گفتار و رفتار امامان باشد، باید افزون بر این آیات، اطلاق یا عموم ادلۀ تأسی به امامان نیز به آن ضمیمه شود، مانند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي‌»[۱۲]؛ اما تمسک به آیات پیش گفته، با یک مشکل مواجه است و آن اینکه باید در رتبه پیشین اثبات کرد که آن سخن از شأن رسول بودن حضرت صادر است و تمسک به عام برای اثبات دخول آن در عموم، باطل است[۱۳].

اصل اطلاق مقامی: چون پیامبر برای بیان دین فرستاده شده و بیش‎تر روایات موجود را با همین هدف بیان کرده است، هرگاه سخنی از او شنیدیم که صلاحیت بیان دین را داشت، به دلیل همین دو نکته، در بیان دین ظهور می‎یابد؛ مگر این‎که قرینه‌ای برخلاف آن اقامه شود؛ یعنی عرفِ مخاطبِ پیامبر، آن سخن را بر بیان دین حمل می‌کند. به عبارت دیگر، از دیدگاه عرفِ اهل شرع و متدینان، هر سخنی که امکان بیان دین بودن را داشته باشد، بر دین حمل می‌شود. این برداشت عرفیِ مخاطبانِ دین، و (به اصطلاح اصولی) ارتکاز متشرعه[۱۴]، پیامبر و امام را بر آن می‎دارد که هر جا گفتار یا رفتاری را خارج از دین، و از جایگاه شخصی خود ابراز می‌کند، برای این‎که مردم آن را به اشتباه، دین نپندارند، به خروج آن از دین تصریح کند؛ پس هر جا چنین تصریحی را نیافتیم، خواهیم دانست که آن گفتار یا رفتار داخل دین است. اجرای این اصل که در اصطلاح اصول فقه، «اطلاق مقامی»[۱۵] خوانده می‌شود، در این‎جا تام و صحیح است[۱۶].

همه این‎ها با قطع نظر از مسئله‌ای دیگر است؛ یعنی افزون بر این‎که می‌توان دینی بودن گفتار یا رفتار را با توجه به نکات یاد شده، اثبات کرد، مسئله دیگری نیز وجود دارد که به رغم عدم اثبات دینی بودن گفتار یا رفتار امام برای ما، پیروی از آن را بر ما لازم می‌کند. آن نکته، عصمت پیامبر و امام از خطا و نسیان است. عصمت پیامبر در مقام ابلاغ دین، بین همه فرقه‎های اسلام اتفاقی است. عصمت حضرت از گناهان نیز با اختلاف اندکی در آغازِ زمان عصمت یا موارد گناهان مورد اتفاق است. شیعه افزون بر این، با ادله نقلی و عقلی، عصمت در مقام خطا و نسیان را نیز برای پیامبر و امامان ثابت می‌داند[۱۷]. مقصود ما از این عصمت، صدق گوینده نیست؛ بلکه صدق گفتار است و مقصود از صدق نیز مطابقت با واقع و مصالح واقعی است. این نوع عصمت که به علم الهی آنان ارتباط دارد، باعث می‌شود همه گفتار و رفتار آنان را -چه آنها را جزو دین بدانیم یا ندانیم یا از این جهت مشکوک باشند- مطابق واقع و مصالح بدانیم و عقل، به طور مستقل حکم می‌کند از چیزی که به یقین صادق‎است باید پیروی کرد؛ چه به ‎اسم دین باشد چه نباشد.[۱۸]

کشف قلمرو دین از طریق فلسفه بعثت پیامبران

یکی از راه‌هایی که در تعیین گستره شریعت کارساز است، طریق شناخت فلسفه بعثت است. حضرت امیر(ع) در موارد گوناگونی، از فلسفه بعثت رسول خدا(ص) سخن گفته و از این طریق، دامنه دین را مشخص کرده است. در این بخش به پاره‌ای از اهداف بعثت در سخن علوی اشاره می‌کنیم:

۱. احیای فطرت توحیدی: انسان‌ها در اثر پاره‌ای از حجاب‌ها و موانع فردی و اجتماعی، گرفتار آسیب‌های سرشت و فطرت الهی می‌شوند و از حقیقت خداوندی فاصله می‌گیرند. بر این اساس، حق تعالی، پیامبرانی را برمی‌انگیزاند تا این سرشت شکوفا شود. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرماید: این شیطان‌ها را فرصتی دلخواه بود تا آدمیان را از شناخت حق بازدارند و رشته پیوند بندگی‌شان را با خدا بگسلند. چنین بود که خداوند، فرستادگانش را در میان آنان برانگیخت و پیامبران خود را پی در پی به سوی آنان گسیل داشت تا میثاق فطرت توحیدی را از آنان مطالبه کنند و نعمت‌های از یاد رفته خداوندی را فرایادشان آرند و با تبلیغ توحیدی، احتجاج کنند و عقل‌های مدفون را رستاخیزی فراهم آرند، و آیه‌های دقیق و سنجیده‌ای را در خداشناسی برای ایشان نمایش گذارند[۱۹].

۲. درمان دردهای بیماران: پیامبران، در متون دینی اسلام، پزشکان روح و درمان‌کننده دردهای قلب‌ها معرفی شده‌اند؛ به همین دلیل، بخشی از دین به بیان آسیب‌شناسی روح و درمان‌شناسی آن اختصاص دارد. امیر سخن در این باب می‌فرماید: او پزشکی است که با ابزار و وسایل درمان، در پی بیماران می‌گردد. مرهم‌هایش را با ضوابطی خدشه‌ناپذیر آماده ساخته، داغ و درفش‌هایش را به کمال گداخته است تا آنها را برحسب نیاز برای درمان قلب‌های کور، گوش‌های کر و زبان‌های لال به کار گیرد. با داروهای کارآمدش، جایگاه‌های از خودبیگانی و پایگاه‌های سردرگمی را جست وجوگر است که مردمش از پرتو هر حکمت محرومند و از درخش چخماق هر دانش بی‌نصیب؛ پس چارپایان چراگاهان و سنگ‌های سخت کوهساران را ماننده‌اند[۲۰].

۳. نجات انسان از تاریکی‌ها و اطاعت شیطان: دشمن آدمیان در عرصه دنیا، شیطان است. او موجب ورود انسان به تاریکی‌ها و انحراف‌ها می‌شود. بخش مهمی از دین به وظیفه و هدف اساسی، یعنی رهایی انسان از انحراف‌ها اختصاص دارد. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرماید: پس خداوند، محمد را که درود خدا بر او و خاندانش باد، به حق برانگیخت تا بندگانش را از ظلمات بندگی بت‌ها به روشنایی بندگی خویش، و از اطاعت شیطان به اطاعت خود درآورد؛ با قرآنی که روشنگر و استوارش قرار داد تا بندگانش، از پس دورانی جهالت، پروردگار خویش را بازشناسند و در پی موضع‌گیری‌های جهل آلود، به وجودش معترف شوند[۲۱].

۴. آشکار ساختن عیب‌های دنیا: دنیا در قاموس اسلام، معانی گوناگونی دارد. گاهی، همان‌گونه که مولوی سروده است، به معنای غفلت از خدا به کار می‌رود: چیست دنیا از خدا غافل بُدَن نی قماش و نقره و میزان و زن امیرمؤمنان(ع) در احادیث خود بارها چنین دنیایی را نکوهیده و به مردم درباره لهو و لعب بودن، فریب و ضرر رساندن، و رها کردن آن هشدار داده است. معانی دیگر دنیا، نعمت‌های دنیایی و پدیده‌های عالم دنیا است که چنین حقیقتی برای راستان، سرای راستی؛ برای دنیا شناسان، سرای عافیت؛ برای توشه گیران، سرای بی‌نیازی؛ و برای پندپذیران، سرای پند و اندرز است. سجده گاه دوستان خدا، جایگاه ورود فرشتگان حق و فرود وحی الهی و سوداسرای اولیای خدا است. آنان در دنیا رحمت به دست آوردند و در آن، بهشت را سود بردند. اینک چه کسی می‌تواند دنیا را نکوهش کند[۲۲]. این معنا از دنیا با دینداری تعارضی ندارد و به تعبیر حضرت علی(ع)، نشدنی است که مردم به سبب سامان بخشیدن به دنیایشان، چیزی از امور دینی را وانهند و خدا دری زیان‌بارتر از آنچه در مقام رفع آن بوده‌اند، بر آنان بگشاید. هر آنکه برای دینش بکوشد، خداوند امر دنیایش را بسنده باشد[۲۳]. واپسین معنای دنیا نیازها و پرسش‌های دنیایی است که در فصول قلمرو دین در عرصه اقتصاد، سیاست، مدیریت و... از دیدگاه سنت علوی بدان خواهیم پرداخت، و روشن خواهد شد که دین به پاره‌ای از نیازهای دنیایی نیز پرداخته است و فقط به آخرت و مسائل اعتقادی اختصاص ندارد.

آنچه اینجا در مقام فلسفه بعثت پیامبران بیان می‌شود، غفلت‌ها، عیب‌ها و کاستی‌هایی است که در دنیا وجود دارد و پیامبران، پرده از آن برمی‌افکنند و آن ضعف‌ها را بر انسان‌ها آشکار می‌سازند؛ ضعف‌هایی که از طریق عقل بشری شناختنی نیست. امام علی(ع) در این باره می‌فرماید: همو است که خلق خویش را در دنیا جای داد و رسولان خویش را به سوی آدمیان و پریان برانگیخت تا پرده از چهره دنیا برافکنند و از آسیب‌هایش هشدارشان دهند. بر ایشان مثل‌ها آرند. چشم‌هایشان را بر عیب‌های دنیا بگشایند و سرانجام با هر چه مایه عبرت تواند بود [از دگرگونی تندرستی و بیماری، حلال و حرام، بهشت و دوزخ، و کرامت و پستی که خداوند برای فرمانبران و عاصیان آماده کرده کرده است] بر آنان هجوم آورند[۲۴].

۵. ارائه بیم و امید: حضرت علی(ع) در این باره می‌فرماید: خداوند، او [= حضرت محمد(ص)] را با آیینی پرآوازه، درفشی شناخته، کتابی نگاشته، فروغی درخشان، شعاعی تابان و فرمانی قاطع و بران رسالت داد تا با حقایقی روشنگر برهان آورد و با آیاتی اعجاز آمیز هشدار دهد و شبهه‌ها را بزداید و با تکیه بر کیفر امت‌های گذشته، مردم را بیم دهد و امید ببخشد[۲۵].

۶. رهایی مردم از سرگردانی و نادانی: انسان در هر دوران، گرفتار سرگردانی‌ها و نادانی‌ها است. در عصر پیشین با نوع سنتی آن مواجه بود، و در عصر حاضر با نوع مدرن آن روبه‌رو است. به تعبیر امیرکلام، هنگامی که مردم در وادی سرگردانی، راه به جایی نمی‌بردند و در امواج فتنه‌ها و بحران‌ها دست و پا می‌زدند، و هوس‌ها و احساسات بر خِرَدشان چیره شده بود و خودبزرگ‌بینی، لغزش‌های پیاپی را تحمیلشان می‌کرد و جاهلیت جهل‌آلود، خالی و پوک و بی‌وزنشان کرده بود و حیرت‌زدگانی بی‌ثبات در سیاست، و گرفتار جهل مطلق بودند، او که درود خدا بر او و خاندانش باد، از سوی خداوند برانگیخته شد و با دلسوزی تمام، رهنمودشان داد و بر خطی روشن به پیششان برد و به پند و حکمت فرا خواندشان[۲۶].

۷. ایجاد همبستگی و رفع اختلاف‌ها: خداوند به دست حضرت، شکاف‌های ناشی از اختلاف را پر کرد، و میان خویشاوندان، همبستگی و الفت پدید آورد؛ آن هم در پی شعله‌های عداوتی که در سینه‌ها افروخته شده بود و کینه‌های نهفته‌ای که هر آن، در دل‌ها جرقه می‌زد[۲۷]. حضرت علی(ع) در خطبه‌های دیگر نهج البلاغه به موارد دیگری از فلسفه بعثت اشاره کرده است؛ از جمله می‌فرماید: گشاینده گره‌های پیچیده، آشکارکننده حق بر اساس حق، دفع کننده جوش و خروش باطل، درهم‌کوبنده شوکت گمراهان، منتشرکننده انوار الهی، روشن‌کننده راه حق، هدایت کننده دل‌ها، ابلاغ‌کنند احکام نورانی اسلام، امین خداوند بر حقایق و اسرار[۲۸]. اجرای فرمان خداوند، اتمام حجت بر مردم، بیم دادن مردم از زشتی‌ها[۲۹]. پیشوای پرهیزگاران، روشنی‌بخش چشم هدایت‌شدگان[۳۰].

نجات مردم از پرستش بت‌ها، عبادت و پرستش خدای یگانه، بازداشتن مردم از اطاعت شیطان، و اطاعت و پیروی از خداوند، دعوت مردم به وسیله قرآن، معرفی و شناساندن خداوند به مردم، اقرار کردن به وجود خدا بعد از انکار، اثبات کردن وجود خداوند[۳۱]. به سرمنزل نهایی رساندن احکام و انذار و بشارت الهی[۳۲]، برداشتن جهل و نادانی، برحذر داشتن مردم از زیان‌کاری، پنددهنده مردم، آگاه کردن مردم به عیوب دنیا، طرح راه‌های عبرت‌آموزی، تندرستی‌ها و بیماری‌ها، تبیین حلال و حرام، شناساندن راه‌های بهشت و جهنم، بزرگواری و خواری[۳۳] از بین بردن بهانه‌ها با ارائه دلایل روشن و آشکار[۳۴]. نتیجه اینکه از طریق فلسفه بعثت پیامبران، در کلام علوی، قلمرو دین از یک زاویه مشخص شد و آن اینکه دین فقط به آخرت نظر ندارد و عیب‌ها و نقص‌های دنیا را نیز باز می‌گوید. آسیب‌شناسی و درمان‌شناسی روح آدمی در دنیا و حیات اجتماعی را نشان می‌دهد و سرگردانی و نادانی و بیم و اختلاف را از مردم می‌زداید و همبستگی، نجات، احیا و معرفت را به ارمغان می‌آورد. شایان ذکر است که هدف اصلی دین، سعادت آخرتی است. فلسفه اصلی بعثت پیامبران نیز رهایی و رستگاری آخرتی انسان‌ها است؛ ولی این امر از طریق سعادت دنیایی تحقق می‌یابد. بر این اساس، فلسفه بعثت پیامبران، به این حوزه مهم، یعنی نیازهای دنیایی نیز نظر دارد.[۳۵].

منابع

پانویس

  1. ر.ک: مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، ج۱، ص۱۲۳.
  2. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۵.
  3. برای مطالعۀ بیش‎تر، ر.ک: علی‎اکبریان، حسن‎علی، مقالۀ «حقیقت دنیا»؛ همو، درآمدی بر قلمرو دین.
  4. برای نمونه ر.ک: نهج البلاغه نامه‎های حضرت به: مالک اشتر نخعی نامه ۵۳، ص۵۶۳؛ عثمان بن حنیف انصاری، نامه ۴۵، ص۵۵۲؛ قثم ‎بن‎ عباس، نامه ۳۳، ص۵۳۸ و نامه ۶۷، ص۶۰۶؛ محمد بن ابی‎بکر، نامۀ ۲۷، ص۵۰۸؛ منذر بن جارود عبدی، نامۀ ۷۱، ص۶۱۲؛ سهل بن حنیف انصاری، نامه ۷۰، ص۶۱۲؛ عبدالله بن عباس، نامهٔ ۷۶، ص۶۱۶ و نامۀ ۱۸، ص۴۹۸؛ و زیاد، نامۀ ۲۱، ص۵۰۰.
  5. علی اکبریان، حسنعلی، مقاله «دین و دنیا»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۴۳۱.
  6. این نکته در شأن حکومت و قضاوت امام وجود دارد و گفتار و رفتاری که صادر از شئون دیگر او است، فقط به دلیل دو نکته دوم و سوم می‌تواند جزو دین باشد؛ بنابراین، ظهور روایات شأن‎ قضاوت و حکومت‎دردین، از دیگر شئون قوی‌تر است.
  7. ر.ک: عبدالرزاق، علی، الاسلام و اصول الحکم، ص۱۵۰، بند ۱۲ و ص۱۴۵، بند۲.
  8. ر.ک: علی اکبریان، حسن‎علی، درآمدی بر قلمرو دین، ص۱۰۷.
  9. «بی‌گمان فرستاده خداوند برای شما نمونه‌ای نیکوست، برای آن کس (از شما) که به خداوند و به روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد می‌کند» سوره احزاب، آیه ۲۱.
  10. «و آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
  11. ر.ک: شهید ثانی، تمهیدالقواعد، ص۲۳۶.
  12. احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۲۷۲ و ۲۱۹ و ۱۹۶ و ۱۳۶؛ ج۳، ص۵۹ و ۲۶ و ۱۷ و ۱۴، ج۴، ص۳۷۱ و ۳۶۶، ج۵، ص۱۸۹ و ۱۸۲.
  13. ر.ک: علی‎اکبریان، حسن‎علی، درآمدی بر قلمرو دین، ص۱۳۳.
  14. ارتکاز متشرعه چیزی است که در نهان اندیشه و اذهان متدینان -از آن جهت که متدین هستند- وجود دارد.
  15. اطلاق مقامی، در مقابل اطلاق لفظی، در جایی است که تقیید باید به صورت جملۀ مستقل باشد و به گونه‌ای است که مردم از آن قید غافلند.
  16. ر.ک: علی اکبریان، حسن‎علی درآمدی بر قلمرو دین، ص۱۳۱. این اطلاق مقامی در اموری که ارتکاز متشرعه مذکور شدیدتر باشد، روشن‌تر است. ارتکاز مذکور در برخی امور، خیلی جدی و شدید است؛ مانند آن‌چه جنبه عبادی دارد، یا آن‎چه با آخرت ارتباط روشن‎تری دارد یا آن‎چه جنبه قانون و حکم در آن نمایان‌تر است.
  17. برخی در این مورد فقط به ادله نقلی تمسک می‌کنند، (ر.ک: مصباح، محمدتقی، راهنما‌شناسی، ص۱۳۸) برای مطالعه ادله عقلی و نقلی عصمت از خطا و نسیان، ر.ک: علی اکبریان، حسن‎‌علی، درآمدی بر قلمرو دین، ص۱۷۴-۱۴۷؛ حر عاملی، التنبیه بالمعلوم فی البرهان.
  18. علی اکبریان، حسنعلی، مقاله «دین و دنیا»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۴۳۲.
  19. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۲، ص۷۷۲.
  20. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۲، ص۷۷۳.
  21. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۲، ص۷۷۴.
  22. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۵، ص۲۵۶۰ و ۲۵۵۹.
  23. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۵، ص۲۶۳۰.
  24. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۲، ص۷۷۴.
  25. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۲، ص۷۷۷.
  26. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۲، ص۷۷۸.
  27. معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، ج۲، ص۷۹۵.
  28. نهج البلاغه، خطبه ۷۲.
  29. نهج البلاغه، خطبه ۸۳.
  30. نهج البلاغه، خطبه ۱۱۶.
  31. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷.
  32. نهج البلاغه، خطبه ۹۱.
  33. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۳.
  34. نهج البلاغه، خطبه ۸۱.
  35. خسروپناه، عبدالحسین، مقاله «قلمرو دین»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۹۵.