ولایت‌عهدی یزید بن معاویه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۴۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

بیعت با ولایت‌عهدی یزید

بر اساس آنچه که در منابع تاریخی آمده است، ظاهراً مغیرة بن شعبه اولین فردی بوده است که ولایت‌عهدی یزید را به معاویه پیشنهاد کرده است. علت این پیشنهاد آن بود که معاویه در نظر داشت تا مغیره را از امارت کوفه عزل و سعید بن عاص را که از بنی‌امیه بود به جای او نصب کند. هنگامی که مغیره از تصمیم معاویه باخبر شد، خود را به شام رساند و قبل از معاویه به دیدار یزید رفت و به او گفت: اصحاب برجسته پیامبر(ص) و بزرگان و سال‌خوردگان قریش از دنیا رفته‌اند و تنها فرزندانشان به جای مانده‌اند و تو در این میان، برترین و ژرف‌اندیش‌ترین و آگاه‌ترین‌شان به سنت و سیاست رسول خدا(ص) هستی و از حیث علم و سیاست و دیانت از همه داناتر و بزرگ‌تری؛ نمی‌دانم چرا امیرالمؤمنین (معاویه) تو را ولی‌عهد نمی‌کند و برای تو بیعت نمی‌گیرد؟ یزید پرسید: به نظر تو این کار انجام‌پذیر است؟ مغیره گفت: آری.

یزید پس از دیدار با مغیره نزد معاویه رفت و گفته مغیره را برای او نقل کرد. معاویه، مغیره را فراخواند و در این باره از وی، پرس‌وجو کرد. مغیره گفت: ای امیرالمؤمنین! خود می‌دانی و شاهد بودی که پس از عثمان چه اختلاف و فتنه‌ای در میان امت واقع شد و چه خون‌هایی ریخته شد. یزید برای تو جانشین خوبی خواهد بود. تو برای او از مردم بیعت بگیر که اگر برای تو حادثه‌ای رخ دهد، او پناه مردم و جانشین تو باشد تا خونی ریخته نشود و آشوبی به راه نیفتد. انجام این کار در کوفه را به عهده من بگذار و بیعت اهل بصره را هم به عهده زیاد بن ابیه. اگر مردم این دو شهر با یزید بیعت کنند، هیچ گروهی دیگری با تو مخالفت نخواهد کرد. معاویه به او گفت: بر سر کارت بازگرد و در این باره با کسانی که به آنان اعتماد داری، گفتگو کن تا تو پیامد را بنگری و ما فرجام کار را بسنجیم. مغیره، از شام روانه کوفه شد و ولایت‌عهدی یزید را با افرادی که معتمد و پیرو بنی‌امیه بودند، در میان گذاشت. آنان پذیرفتند که با یزید بیعت کنند. مغیره از میان ایشان، ده (یا چهل) تن را روانه دربار معاویه کرد و ۳۰ هزار درهم به هر یک از آنان داد و پسرش موسی (یا عروه) بن مغیره را سرپرست آنان قرار داد. چون این هیئت نزد معاویه رسید، به تحریض و تشویق معاویه، به مسئله ولایت‌عهدی یزید پرداخت و نظر او را برای انجام بیعت پسندیده دانست و بر انجام آن سفارش کرد. همچنین گفتند: ای امیرالمؤمنین، تو پیر شدی و ما از این می‌ترسیم که حادثه‌ای برای تو رخ دهد و فتنه‌ای ایجاد شود. پس بهتر است که خود، یک نفر را برای ما انتخاب کنی؛ تا مطیع و فرمان‌بردار او باشیم. به معاویه گفت: به عقیده شما چه شخصی را انتخاب کنم؟ آنها گفتند: ما یزید را می‌خواهیم و عقیده ما این است که او می‌تواند جانشین شایسته‌ای برای پدر خود باشد. معاویه پرسید: آیا شما به ولایت‌عهدی او راضی هستید؟ گفتند: آری. معاویه به آنان گفت: در آشکار کردن این راز، عجله نکنید. درباره پیشنهاد شما تأمل می‌کنم و بدانید خدا هرچه را اراده کرده باشد، انجام خواهد داد پس شکیبایی و پایداری بهتر از شتاب‌زدگی است[۱]. معاویه به زیاد نوشت که مغیره، مردم کوفه را برای بیعت با ولایت‌عهدی یزید آماده کرده است و مغیره به برادرزاده‌ات سزاوارتر از تو نیست. پس هرگاه نامه‌ام به تو رسید، مردم بصره را برای بیعت با یزید دعوت کن و برای یزید از ایشان بیعت بگیر. هنگامی که نامه به زیاد رسید، فردی از میان اصحاب خود را که به برتری و فهم او اطمینان داشت، فراخواند و به او گفت: من می‌خواهم مطلبی را با تو در میان گذارم که نامه‌های سربسته را هم بر آن امین قرار نمی‌دهم. به شام نزد معاویه برو و بگو: ای امیرالمؤمنین، نامه‌ات با دستوری که در آن داده بودی، به بصره رسید. اما چگونه مردم را به بیعت یزید دعوت کنیم درحالی‌که او با سگ‌ها و میمون‌ها بازی می‌کند، جامه‌های رنگین می‌پوشد، پیوسته شراب می‌نوشد و شب را با سازوآواز می‌گذراند و حال آن‌که حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر در میان مردم هستند و با آنان زندگی می‌کنند. به او دستور بده تا یک سال یا دو سال به اخلاق آنها درآید و مانند آنها رفتار کند، شاید بتوان از مردم برای او بیعت گرفت.

هنگامی که معاویه از پیام زیاد باخبر شد گفت: وایِ من بر پسر عبید. خبردار شدم که به او گفته‌اند امیرِ پس از من زیاد خواهد بود. به خدا سوگند که او را به مادرش سمیه و پدرش عبید بازمی‌گردانم[۲]. ابن‌اثیر در الکامل این‌گونه آورده است که زیاد، عبید بن کعب نمیری را که از افراد موثق و معتمدش بود، نزد خود خواند و درباره نامه معاویه و ولایت‌عهدی یزید و اینکه یزید فردی سهل‌انگار در امور دینی است که آشکارا اعمال خلاف اسلام انجام می‌دهد، سخن گفت و به او مأموریت داد که نزد معاویه برود و کارهای یزید را شرح بدهد و ترس حاصل از بیان بیعت در میان مردم بصره را با او در میان گذارد و به او بگوید که در این راه آهسته و آرام قدم بردارد و کارها را با احتیاط و تأمل و صبر انجام دهد؛ زیرا عجله در آن، سبب از بین رفتن اصل ماجرا خواهد شد. عبید به زیاد گفت: رأی من این است که تو رأی معاویه را تغییر ندهی و فرزند را نزد پدر بدنام جلوه ندهی و بدین وسیله دشمنی ایجاد نکنی. من خود نزد یزید می‌روم و به او اطلاع می‌دهم که پدرش به تو نامه نوشت و در این باره عقیده تو را خواسته است و با تو مشورت کرده است تا برای یزید بیعت بگیرد و تو از مردم می‌ترسی که معایب یزید را آشکار کنند و نسبت به او کینه ورزند. پس تو معتقد هستی در ابتدا یزید باید خود را اصلاح و آماده خلافت کند و از کارهای خود که دشمنی مردم را برانگیخته است، دست بکشد تا بتوانی نزد مردم صحت عمل یزید را بازگو کنی و کسی نتواند عیب‌جویی نماید. زیاد، او را تحسین کرد و به او گفت: تو در آنجا هرچه اقتضا کرد، انجام بده و هرچه صلاح می‌دانی بگو و انجام بده و خداوند آنچه پشت پرده است، آشکار خواهد کرد و به کار خواهد آورد. عبید بن کعب نزد یزید بن معاویه رفت و به او پند و اندرز داد. یزید نیز پذیرفت و از بسیاری کارها خودداری کرد. سپس عبید نامه زیاد را که برای معاویه نوشته بود، به نزد او برد که زیاد در نامه، معاویه را نصیحت کرده بود که در این کار عجله نکند و با صبر و شکیبایی کارها را به پیش ببرد، معاویه هم از او پذیرفت[۳]. بعد از گذشت مدتی هیئت‌هایی از شهرهای مختلف به شام وارد شدند؛ از بصره احنف بن قیس با جماعتی از این شهر بر معاویه وارد شدند. معاویه به احنف دستور داد که نزد یزید برود و سپس نظرش را ابراز دارد. چون احنف از خانه یزید خارج شد، معاویه از او پرسید: برادرزاده خود را چگونه دیدی؟ پاسخ داد: جوانی، نشاط، مزاح و سرسختی را در او کامل دیدم.

معاویه به ضحاک بن قیس فهری سفارش کرد که در اجتماع نمایندگان شهرستان‌ها، من سخن می‌گویم و هنگامی که سخنم پایان یافت، تو برخیز و مردم را برای بیعت یزید دعوت و به من اصرار کن تا او را انتخاب کنم. معاویه در جمع نمایندگان خطبه خواند و اسلام را تعظیم کرد و خلافت را ستود و آن را یک حق بزرگ دانست و گفت خداوند به مردم امر فرمود که از اولیای امور اطاعت کنند. سپس نام یزید را برد و فضایل او را شمرد که او مرد سیاست است و به اوضاع کشورداری آشنا و دانا می‌باشد و بیعت او را پیشنهاد کرد. در این موقع ضحاک برخاست و شروع به سخن کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین، مردم باید امیر و حاکم و نگهبان داشته باشند و بهتر دیدیم که بعد از تو کسی باشد که قادر بر منع خون‌ریزی و اختلاف باشد و او برای مشکلات و حوادث مهمه، امیر کارگشا و باتدبیری باشد. یزید، فرزند امیرالمؤمنین، دانا و رهبر و نیک‌سیرت است. او چنان‌که من می‌دانم از همه ما بهتر، داناتر، افضل، خردمندتر و بردبارتر است. از حیث رأی و فکر هم از همه روشن‌تر است؛ ولایت‌عهد را به او بسپار. او را رهنما و قائد و نماینده ما قرار بده.... هر یک از نمایندگان شهرها هم سخنی گفت، تا اینکه معاویه رو به احنف کرد و گفت: ای ابابحر، تو چه می‌گویی؟ احنف گفت: ما اگر راست بگوییم از غضب شما می‌ترسیم و اگر دروغ بگوییم از خدا می‌هراسیم. تو ای امیرالمؤمنین، به احوال یزید و شب و روز او از حیث عیش و نوش داناتر هستی. تو بر آشکار و نهان او آگاهی. اگر می‌دانی که انتخاب او به صلاح مردم است، درباره او هیچ مشورت مکن و او را انتخاب کن و اگر می‌دانی چنین نیست تو حکومت را به او نبخش؛ درحالی‌که خود سوی آخرت خواهی رفت و ما نیز جز اطاعت و تسلیم چاره نداریم. پس از این سخن مردم پراکنده شدند درحالی‌که همه درباره سخن احنف بحث می‌کردند[۴]. معاویه بیعت عمومی با یزید را به تأخیر انداخت تا اینکه در سال ۵۳ هجری، زیاد درگذشت. پس از مرگ زیاد، معاویه به همه شهرها نامه نوشت و خواستار بیعت با یزید به عنوان ولی‌عهد خود شد. پس همه مردم شهرها در سال ۵۶ هجری با او بیعت کردند به غیر از پنج نفر: حسین بن علی؛ عبدالله بن عمر؛ عبدالله بن زبیر؛ عبدالرحمان بن ابی‌بکر؛ عبدالله بن عباس[۵].

ابن‌قتیبه دینوری در کتاب سیاست و امامت، در خصوص سخنان احنف بن قیس با معاویه آورده است که احنف به معاویه گفت: هرکسی را که به جانشینی خود برمی‌گزینی، خوب بشناس؛ زیرا مردم عراق و حجاز به بیعت با هرکسی رضا نمی‌دهند و تا زمانی که حسین(ع) زنده است کسی با یزید بیعت نخواهد کرد. در این حال ضحاک خشمگین گفت: مردم عراق مردمی منافق هستند و حق را بر اساس هوای نفس خود تعبیر می‌کنند و در هیچ صورتی به خدا نزدیک نمی‌شوند و رهبر خود را شیطان قرار داده‌اند. درحالی‌که امیرالمؤمنین زنده است، حسن(ع) کجا می‌تواند صاحب خلافت گردد؟ هیهات کسی نمی‌تواند به واسطه خویشاوندی مادرش به کار خلافت برسد. ای مردم عراق، همراه خلیفه باشید و خیرخواهی او را بپذیرید و کاتب پیامبر(ص) و خویش سببی او را دریابید. او آینده خوبی را برای شما خواهد گذاشت. احنف در پاسخ به ضحاک، معاویه را مخاطب قرار داد و گفت: ای معاویه! می‌دانی که نمی‌توانی با زور و اجبار عراق را زیر سلطه خود قرار دهی. تو با حسن بن علی(ع) پیمان بستی که پس از تو، او خلیفه مسلمانان باشد. پس اگر به پیمان خود پایبند باشی، اهل وفا هستی و اگر در کار خود حیله کنی که عاقبت آن را خود بهتر می‌دانی. به خدا سوگند، به دنبال حسن(ع) سپاهی از اسب‌ها و سوارانی وجود دارند که شمشیرهایشان آماده دیدار با تو هستند. تو خوب می‌دانی که مردم عراق از تو ناراضی و ناخشنودند و نسبت به تو خشمگین هستند؛ ولی از وقتی که پیرو علی(ع) و حسن(ع) شده‌اند بر آنان خشم نگرفته‌اند. به خدا سوگند، حسن نزد مردم عراق بسیار محبوب‌تر است. معاویه به سخن آمد و گفت: ای مردم، ابلیس در میان شما دوستانی دارد که از آنان یاری می‌گیرد، سخنانش را بر زبان آنان جاری می‌سازد، به واسطه آن میان مردم جدایی می‌اندازد، عیب می‌گیرند و مردم را به شک می‌اندازند؛ تا این‌‎که ناامیدی و خواری آنان را دربرگیرد. من شما را از کاری که باعث دودستگی و نفاق می‌شود، بازمی‌دارم و برای شما امید بهبودی و سلامت دارم. احنف بن قیس نیز در ادامه گفت: یا امیرالمؤمنین، تو از ما به شب و روز یزید آگاه‌تری و آشکار و پنهان او را بهتر از ما می‌دانی؛ اگر قبول داری بهترین فرد است پس او را به عنوان جانشین خود برگزین و اگر می‌دانی که او شر است و لیاقت این امر را ندارد او را بر دنیا حاکم نکن. تو از دنیا می‌روی و در برابر اعمال خود باید پاسخگو باشی. بدان تو حجت و دلیلی نداری که یزید را برحسن(ع) و حسین(ع) برتری دهی. ما فقط می‌توانیم بگوییم، شنیدیم و اطاعت کردیم. خدایا، بخشنده تویی و عاقبت کارها نزد توست[۶].[۷]

  1. الکامل، ج۱۱، ص۵۲-۵۴.
  2. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۸.
  3. کامل، ج۱۱، ص۵۵.
  4. کامل، ج۱۱، ص۵۷-۵۸.
  5. تاریخ طبری، ج۷، ص۲۸۶۷.
  6. امامت و سیاست، ص۱۹۲-۱۹۴.
  7. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۹۰.