ریشهیابی سقیفه بنی ساعده
ریشهیابی سقیفه و انتخاب ابوبکر
تاریخ نشان میدهد که مدتها پیش از رحلت رسول خدا(ص)، شماری از مردمان در اندیشه یافتن جانشینی جز امام علی(ع) برای رسول خدا(ص) بودهاند. برخی از شواهد در این زمینه، صریح و بیپردهاند و برخی دیگر به تنهایی صریح نیستند، بلکه مؤید این نظریهاند که برخی کسان از پیش برای کنار زدن امام علی(ع) برنامهریزی کرده بودند. نمیتوان به گونه قطعی پذیرفت که اجتماع سقیفه، یا انتخاب ابوبکر، از سالها و ماهها پیش برنامهریزی شده باشد. تنها به صورت احتمال میتوان گفت که در روزهای پایانی حیات رسول خدا(ص)، شخص ابوبکر را برای خلافت در نظر گرفته بودند. سخن عویم بن ساعده در سقیفه، پیش از آمدن ابوبکر و عمر و ابو عبیده، گواه این مدعا است. وقتی در سقیفه، سعد بن عباده نامزد خلافت شد، عویم پس از ابراز مخالفت، گفت: «به خدا سوگند، پیامبر از دنیا نرفت مگر اینکه دیدیم ابوبکر را برای اقامه نماز با مردم معین کرد»[۱]. پارهای از شواهد نشان میدهند که برخی کسان، پیش از رحلت رسول خدا(ص)، برای ایجاد انحراف در خلافت پیامبر زمینهسازی کرده بودند. مهمترین این شواهد عبارتند از:
اول. جبرئیل هنگام حجة الوداع در مکه بر پیامبر نازل شد و از سوی خداوند پیام آورد که علی بن ابی طالب(ع) را به جانشینی خود برگزیند. پس از آن، رسول خدا(ص)، امام علی(ع) را خواست و در این باره با او سخن گفت. عایشه اصرار کرد که آنچه را میان پیامبراکرم(ص) و علی(ع) گذشته است بداند. حضرت، پیام جبرئیل را برای عایشه نقل کرد و از او خواست که آن را از دیگران پنهان کند. عایشه پیام جبرئیل را برای حفصه باز گفت و هر یک به پدرانشان نیز باز گفتند. عمر و ابوبکر هم برخی دیگر را از این قضیه آگاه کردند. کسانی که از وحی بر پیامبر آگاهی یافتند، از اینکه پیامبر میخواست حکومتش را به اهل بیت خود بسپارد نگران شدند و پیشبینی کردند که اگر خلافت به علی بن ابی طالب(ع) برسد، از زندگی بهرهای نخواهند برد. از این رو، پس از بحث و گفتوگو به این نتیجه رسیدند که نگذارند پیامبر خلافت امام علی(ع) را اعلان کند[۲].
دوم. در راه بازگشت از حجةالوداع و پس از اعلان عمومی در غدیر خم، عمر و ابوبکر و ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه، همپیمان شدند که درباره ولایت علی بن ابی طالب(ع) از پیامبر پیروی نکنند[۳].
سوم. هنگامی که امام علی(ع) را با اجبار برای بیعت به مسجد بردند، حضرت به آنان فرمود: به نوشته ملعونی که در کعبه با آن همپیمان شدید، وفا کردید. در آن نوشته بودید که اگر محمد کشته شد یا وفات یافت، مانع خلافت ما اهل بیت شوید. ابوبکر از منشأ آگاهی امام پرسید. حضرت فرمود: ای زبیر، ای سلمان، ای ابوذر، ای مقداد، شما را به خدا و اسلام سوگند میدهم، آیا شما این سخن را از پیامبر نشنیدید که فلانی و فلانی -تا اینکه از پنج نفر نام برد- به صورت مکتوب همپیمان و هم سوگند شدهاند که در صورت کشته شدن یا از دنیا رفتن من این کار را انجام دهند؟ آنان گفته امام را تأیید کردند و از سخن پیامبر به صراحت یاد نمودند که آنان برای گرفتن حکومت از امام علی(ع) همپیمان شدهاند[۴].
چهارم. آیه تبلیغ نشان میدهد که وقتی پیامبر اکرم(ص) میخواست در غدیر خم، ولایت امیرمؤمنان(ع) را اعلان کند، از این کار بیمناک بوده است. از این رو، خداوند به حضرت خبر میدهد که وی را از خطرها حفظ میکند: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۵]. از این آیه به دست میآید که افراد قدرتمندی در میان مسلمانان، سرسختانه با اعلان ولایت امیر مؤمنان(ع) مخالف بودهاند و چه بسا علیه پیامبر نیز فعالیت میکردهاند.
پنجم. پیامبر در بستر بیماری فرمود: «دوستم را نزدم بخوانید». عایشه ابوبکر را آورد. وقتی پیامبر او را دید، سر به سوی دیگر گرداند. دوباره حضرت فرمود: «دوستم را بخوانید». این بار عمر را آوردند. وقتی او را دید، باز فرمود: «دوستم را بخوانید». در این هنگام عایشه گفت: «وای بر شما، به خدا سوگند، او جز علی بن ابی طالب را نمیخواهد». وقتی رسول خدا(ص)، حضرت علی(ع) را دید، او را زیر روانداز خود برد[۶]. این خبر به صورتهای مشابه و به طرق مختلف رسیده است. در برخی نقلها هست که پیامبر آشکارا علی(ع) را خواست، اما دیگران را میآوردند[۷]. روشن است هر زمامداری در روزهای پایانی حیات -در صورتی که از مرگ خود آگاه باشد- در اندیشه تعیین جانشین خود است. آیا نمیتوان احتمال قوی داد که به این دلیل عایشه و حفصه نمیخواستند علی را فراخوانند که حدس میزدهاند پیامبر میخواهد به خلافت امام علی(ع) تصریح کند؟
ششم. هنگامی که پیامبر اکرم(ص) در روزهای بیماری خواست وصیتنامه بنویسد تا مسلمانان گمراه نشوند، نه تنها عمر از آوردن قلم و کاغذ جلوگیری کرد، بلکه جمعی از حاضران سرسختانه از این کار عمر پشتیبانی کردند؛ به گونهای که مشاجره میان حاضران در گرفت و سبب آزردگی پیامبر شد و از همه خواست که برخیزند و بروند[۸].
این پشتیبانی سرسختانه از توهین عمر، آن هم از سوی مسلمانان را نمیتوان امری عادی و بیبرنامهریزی قبلی برشمرد. عمر در زمانهای بعد چنین توضیح داد: پیامبر در آن روز میخواست علی را به جانشینی خود برگزیند، اما من نگذاشتم[۹].
هفتم. عمر و ابوبکر، در حالی از دستور پیامبر دربارۀ همراهی با اسامه سر باز میزدند که حضرت با تأکید فراوان به بزرگان اصحاب دستور حرکت داده و حتی خودداری کنندگان را نفرین کرده بود. برابر نقل ابن ابی الحدید، برخی همسران پیامبر دو بار برای اسامه در میان راه پیام فرستادند که بازگردد؛ یک بار به این بهانه که بیماری پیامبر شدت یافته و بار دیگر به بهانه این که حضرت بهبود یافته است، و در هر بار پیامبر دستور حرکت میداد[۱۰]. بنا به نقل ارشاد القلوب، ابوبکر و عمر و ابو عبیده و شماری از همفکرانشان، همراه لشکر اسامه در بیرون از مدینه چنین گفتند: مرگ رسول خدا(ص) فرا رسیده است. به خدا سوگند، اگر مدینه را خالی کنیم، وقایعی رخ خواهد داد که اصلاح آن ممکن نیست. آنان پس از مشورت به این نتیجه رسیدند که شخصی را به مدینه بفرستند تا از حال پیامبر آگاهشان کند. فرستاده به مدینه آمد و مخفیانه از عایشه درباره پیامبر پرسید. عایشه گفت: نزد پدرم و عمر و همراهانشان برو و بگو بیماری پیامبر سخت شده و هیچ کدامتان آنجا را ترک مکنید. من شما را از آنچه میگذرد آگاه میکنم. هنگامی که بیماری پیامبر شدت یافت، عایشه شخصی را نزد ابوبکر و عمر فرستاد و به آنان پیام داد که شبانه و مخفیانه خود را به مدینه برسانند. آنان شبانه به مدینه آمدند. پیامبر حالش بهتر شد و فرمود: «امشب شر بزرگ به مدینه آمد». گفتند: «ای رسول خدا، آن شر چیست»؟ فرمود: «شماری از لشکریان اسامه از دستور من سرپیچی کرده و بازگشتهاند». سپس پیامبر از آنان برائت جست و بارها با تندی به آنان امر فرمود که به لشکر اسامه ملحق شوند. فردای آن روز، پیامبر پس از نماز صبح، خطاب به مردم فرمود: ای مردم، آیا تعجب نمیکنید از پسر ابوقحافه و اطرافیانش که آنان را تحت فرمان اسامه فرستادهام و دستور دادهام به همان مسیر بروند، اما برای فتنه به مدینه بازگشتهاند؟ بدانید که خداوند آنان را در فتنه سرنگون کرده است[۱۱].
هشتم. بر اساس روایات پرشمار، هنگامی که رسول خدا(ص) از دنیا رفت، عمر مرگ پیامبر را انکار کرد و هر چه حاضران پافشاری میکردند که پیامبر از دنیا رفته او با خشم و تندی نمیپذیرفت و مدعی غیبت پیامبر، مانند غیبت حضرت موسی، بود و سوگند یاد میکرد که رسول خدا(ص) باز میگردد و دست و پای عدهای را قطع میکند. در زمان رحلت پیامبر، ابوبکر در سنح (خارج از مدینه) بود و انکار وفات حضرت تا زمانی بود که ابوبکر رسید و وقتی او از عمر خواست که سکوت کند، او نیز ساکت شد. دقت در روایاتی که از این موضوع سخن گفتهاند و نیز تأمل در روایات دیگر، نشان میدهد که هدف عمر از انکار مرگ پیامبر زمینهسازی برای رسیدن ابوبکر و گرفتن حکومت از امام علی(ع) بوده است[۱۲].
نهم. عویم بن ساعده - یکی از دو نفری که ابوبکر و عمر را از تجمع انصار آگاه ساختند - پیش از آمدن سه مهاجر به سقیفه، جملهای خطاب به انصار گفته است که از آن میتوان حدس زد که وی از برنامهریزی برای تعیین ابوبکر آگاه بوده است. پس از تصمیمگیری انصار برای جانشینی سعد بن عباده، عویم در اعتراض گفت: «به خدا سوگند، پیامبر از دنیا نرفت مگر اینکه دیدیم ابوبکر را برای اقامه نماز با مردم تعیین کرد»[۱۳].
دهم. چرا وقتی عمر از تجمع انصار در سقیفه با خبر میشود، به در خانه پیامبر میرود و شخصی را به داخل میفرستد تا تنها ابوبکر را فرا خواند و پس از آگاه کردن او، به سرعت و به همراهی ابو عبیده جراح، خود را به سقیفه میرساند[۱۴]؟ این در حالی بود که دیگران نیز در خانه رسول خدا(ص) بودند.
یازدهم. سخنان براء بن عازب و نگرانی او نشان میدهد که پیش از رحلت رسول خدا(ص) زمینهسازیهایی برای سلب حکومت از علی بن ابی طالب(ع) در میان بوده است: چون پیامبر از دنیا رفت، ترسیدم قریش حکومت را از بنیهاشم بازگیرند. از این رو، نگرانی و غم رحلت پیامبر مرا فرا گرفت و میان بنی هاشم -که در کنار بدن پیامبر بودند- در رفت و آمد بودم و در حالی که سرشناسان قریش را زیر نظر داشتم، ناگهان متوجه شدم که عمر و ابوبکر نیستند...[۱۵].[۱۶]
پیشگیریهای پیامبر
بنا بر باور شیعه، تعیین امام و جانشین پیامبر باید از سوی خداوند صورت گیرد؛ زیرا امام باید دارای ویژگیهایی همچون عصمت و اعلمیت باشد که بسیاری از این ویژگیها درونیاند و تشخیص آنها برای مردم ممکن نیست. از این گذشته، به فرض که مردم بتوانند فرد اصلح را برای جانشینی بازشناسند، پیشبینی آینده او برایشان ناممکن است. بسیارند کسانی که تا پیش از رسیدن به قدرت، از افراد صالح به شمار میروند، اما وقتی به قدرت میرسند، آن گونه نیستند. براساس روایات، حتی پیامبر نیز نمیتواند جانشین خویش را برگزیند؛ چنانکه وقتی رسول خدا(ص) اسلام را به قبیله بنی عامر عرضه داشت، یکی از آنان پرسید: «اگر با تو بیعت کنیم و خداوند تو را بر دشمنانت پیروز گرداند، آیا پس از خود، رهبری را به ما میسپاری»؟ پیامبر پاسخ داد: «این کار با خدا است و او همان میکند که خود بخواهد»[۱۷]. بنابراین، اعلان جانشینی امیرمؤمنان(ع)، در واقع مأموریتی از سوی خداوند بود و حضرت موظف بود برای جلوگیری از هرگونه انحراف پس از خود، تلاش کند. روشنترین پیشگیری پیامبر این است که حضرت از همان آغاز بعثت تا پایان حیات، در مجالس عمومی و خصوصی، بارها به جانشینی امام علی(ع) پس از خود تصریح فرمود. در اینجا به دو مورد بسنده میکنیم که به واپسین روزهای حیات پیامبر مربوطند. پیامبر در روز پایانی حیات خود، در حالی که سخت بیمار بود، بر فراز منبر فرمود: من علی بن ابی طالب را، که پرچم دین و نور هدایت و وصی من است، در میان شما میگذارم. بدانید که او ریسمان خدا است. به او تمسک جویید و از اطرافش پراکنده نشوید...[۱۸].
همچنین، بنا به نقل ارشاد القلوب، از جمله سخنان پیامبر بر فراز منبر در روز پایانی حیات خویش چنین است: دو چیز گرانسنگ در میان شما میگذارم. تا زمانی که به آنها تمسک جویید، گمراه نمیشوید: کتاب خدا و اهل بیتم. این دو، خلیفه من در میان شمایند و هرگز از هم جدا نمیشوند تا سرانجام در کنار حوض [در قیامت] بر من وارد شوند[۱۹]. با این که پیامبر میدانست مسلمانان پس از او به بیراهه میروند، بارها جانشینی امام علی(ع) را گوشزد کرد. گویا علت آن همه تأکید این بوده است که میخواسته حجت را بر همگان، حتی نسلهای آینده تمام کند. به راستی اگر آن همه پافشاری پیامبر نبود، معلوم نبود در قرنهای بعد، پیروان علی بن ابی طالب(ع) بتوانند از اعتقادات خود درباره خلافت بلافصل امیرمؤمنان(ع) دفاع کنند.
رسول خدا(ص) در روزهای پایانی حیات خود نیز به گونه عملی کوشید تا قضیه سقیفه پدید نیاید. احساس میشد که پس از رحلت پیامبر، منافقان و تازه مسلمانان و کسانی دیگر بخواهند از اسلام و مسلمانان انتقام گیرند. پیامبر، بزرگان اصحاب را -که برخی از آنان منافق بودند- میشناخت و میدانست که آنان در پی گرفتن حکومت هستند، اما اگر در هنگام رحلتش در مدینه نباشند، حکومت به دست علی(ع) میافتد و پس از بیعت حاضران در مدینه، دیگران پس از بازگشت، چارهای جز پذیرفتنش ندارند، و گروه باقی مانده در مدینه میتوانند در برابر خطرهای احتمالی بایستند. از این رو، چند روز پیش از رحلت، به همۀ بزرگان اصحاب -از جمله ابوبکر و عمر[۲۰]- با تأکید فراوان بر فرماندهی اسامة بن زید، مأموریت داد که از مدینه خارج شوند و برای جنگ به سرزمین شام روند.
ماجرای سپاه اسامه بدینسان بود که چهار روز مانده به پایان ماه صفر سال یازدهم هجری، رسول خدا(ص) صبحگاه اسامه را خواست و فرماندهی سپاه را به او سپرد و به او دستور داد که بر اهل ابنی حمله کند. چند روز بعد، حضرت دریافت که سپاه در حرکت سستی میکند. با وجود بیماری، به میان سپاه رفت و سپاهیان را برای حرکت، تحریص و تهییج کرد. پرچم را با دست خود برافراشت و به اسامه داد تا عزم حاضران را در این راه محکم سازد. همچنین خطاب به اسامه فرمود: «به نام خدا و در راه خدا، نبرد کن و کافران را از زمین برانداز!» اسامه پرچم را به بریده سپرد و جرف[۲۱] را پایگاه نظامی خود کرد، ولی سپاهیان در آنجا نیز کندی کردند؛ با اینکه حضرت تأکید کرده بود که صبح به اهل ابنی حمله برند و در حرکت سرعت گیرند تا پیش از رسیدن اخبار، به نبردگاه رسند. سپاهیان با اینکه یقین داشتند پیامبر فرماندهی را به اسامه سپرده است، به اسامه در این باره طعنه میزدند. رسول خدا(ص) در دهم ربیع الاول[۲۲] -دو روز پیش از رحلت- بر طعنهزنان سخت خشمگین شد و در حالی که پارچهای بر سر پیچیده بود و از درد و تب رنج میبرد، از خانه بیرون آمد تا آنان را از این کار باز دارد. حضرت با خشم بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم، این چیست که برخی درباره فرماندهی اسامه میگویند؟ چنانکه اکنون دربارۀ سپردن فرماندهی به او طعنه میزنید، پیشتر نیز بر پدرش طعنه میزدید. به خدا سوگند، او شایسته فرماندهی بود؛ چنانکه پسرش شایسته است.
آنگاه آنان را به حرکت تحریص فرمود. سپاهیان با حضرت وداع کردند و به لشکرگاه جرف رفتند و حضرت آنان را به تعجیل سفارش فرمود. بیماری حضرت شدت مییافت و باز میفرمود: «سپاه اسامه را مجهز کنید؛ سپاه او را حرکت دهید»، اما سپاهیان در حرکت سستی میکردند. روز دوازدهم ربیع الاول، اسامه از لشکرگاه خدمت پیامبر مشرف شد و دوباره حضرت فرمان حرکت داد. اسامه وداع کرد و به لشکرگاه رفت. دیگر بار همراه عمر و ابوعبیده بازگشت، اما هنگامی رسید که حضرت در حال رحلت بود. پس از آن بود که سپاه نیز بازگشت. اصحاب در حالی از همراهی اسامه سر باز زدند که پیامبر، متخلفان لشکر اسامه را نفرین کرده بود[۲۳]. پیشگیری دیگر پیامبر، تصمیم به نوشتن وصیتنامه درباره جانشینی امام علی(ع) بود، اما عمر نگذاشت. برخی بعید ندانستهاند که درخواست قلم و کاغذ پس از آن بوده است که حضرت، سپاهیان اسامه[۲۴] را در حرکت به سوی دشمن سست دیده است؛ زیرا پیامبر روز پنجشنبه درخواست قلم و کاغذ کرده و در همین روز نیز دوباره بر اعزام سپاه تأکید نموده است[۲۵].
بر اساس روایات پرشمار، رسول خدا(ص) در بستر بیماری قلم و کاغذ خواست تا چیزی بنویسد که مسلمانان پس از او گمراه نشوند، اما عمر به این بهانه که درد بر پیامبر غلبه یافته و وجود قرآن در میان مسلمانان کافی است، با آوردن قلم و کاغذ مخالفت کرد. پس از سخن عمر، اختلاف میان حاضران در حمایت از پیامبر و عمر درگرفت که در این هنگام حضرت از آنان خواست که آنجا را ترک کنند[۲۶]. عمر، بعدها اعتراف کرد که پیامبر در بستر بیماری میخواسته است علی بن ابی طالب(ع) را به جانشینی خود نام برد، اما او مانع شده است[۲۷]. عمر به درخواست پیامبر پاسخی شایسته نداد، اما چرا با اینکه زمینه فراهم بود، حضرت از نوشتن وصیت خودداری ورزید؟ در پاسخ باید گفت بر اساس روایات، تنها عمر نبود که نگذاشت پیامبر وصیت بسیار مهم خویش را بر کاغذ آورد، بلکه برخی کسان دیگر نیز او را یاری کردند. وقتی چنین نسبتی به رسول خدا(ص) دادند و گفتند که او بیمار است و سخنان و وصیتش سنجیده نیست، اگر هم پیامبر وصیتی مینوشت، نه تنها اثری بر آن مترتب نمیشد، بلکه این بحث درمیگرفت که آیا پیامبر مطلبی دور از عقل نوشته است یا نه. همچنین آنان که اهداف شومی در سر میپروراندند، بر ناسنجیده گویی پیامبر پای میفشردند و آیندگان هم به پیروی از آنان همین نسبت را به حضرت میدادند. وانگهی، اتهام هذیانگویی را به دیگران نیز سرایت میدادند و پایههای نبوت متزلزل میگشت. از این گذشته، حضرت انحراف امت پس از خود را پیشگویی کرده بود. بنابر این، تعیین امام علی(ع) به صورت کتبی نه تنها کاری از پیش نمیبرد، بلکه آن تأثیر زیانبار را نیز که ذکر شد، در پی میآورد. به نظر میرسد هدف از تصریح کتبی به جانشینی امیر مؤمنان(ع)، اتمام حجت برای آیندگان بوده است. چنان که گذشت، ابوبکر و عمر و ابوعبیده از لشکر اسامه جدا شدند و شبانه خود را به مدینه رساندند. صبح روز بعد، پس از نماز، پیامبر در برابر جمعیت تصریح کرد که ابوبکر و اطرافیانش برای فتنه به مدینه آمدهاند[۲۸]. این نیز از هشدارهای پیامبر به مردم بود که برخی کسان میخواهند خلافت را به بیراهه و گمراهی بکشانند.[۲۹]
منابع
پانویس
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۱۵. در جای دیگر همین مضمون از زبان معن بن عدی نقل شده است. (ر.ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۵).
- ↑ ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۹۷-۹۵، به نقل از: دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۱، به نقل از: ارشاد القلوب.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۱-۵۸۹. متن پیمان در بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۳ و ۱۰۴ به نقل از ارشاد القلوب آمده است.
- ↑ «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۶، به نقل از: تاریخ الطبری.
- ↑ ر.ک: تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۳؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۷-۲۳۶.
- ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱۴۶؛ ر.ک: تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۱۰۸، به نقل از: ارشاد القلوب.
- ↑ ر.ک: ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۳، ص۱۶- ۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۹. در کتاب الرده، ص۳۵ و الفتوح، ج۱، ص۵، نزدیک به این مضمون نیز از زبان معن بن عدی در سقیفه آمده است.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۹.
- ↑ فاطمیموحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۰۷.
- ↑ حلبی شافعی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۳.
- ↑ شبر، سید عبدالله، جلاء العیون، ج۱، ص۷۰، به نقل از: ابن طاووس، الطرائف.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۱.
- ↑ از جمله منابعی که نشان میدهند ابوبکر و عمر، جزء لشکر اسامه بودهاند، عبارتند از: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۷-۱۶؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۸۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۵۹ و ج۶، ص۵۲.
- ↑ جرف، در سه مایلی مدینه به طرف شام است.
- ↑ این تاریخ بر اساس دیدگاه اهل سنت است.
- ↑ ر.ک: عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۲۷۲-۲۶۸، به نقل از: رهبری امام علی(ع) در قرآن و سنت، ص۴۵۰-۲۵۴.
- ↑ از جمله منابعی که ذکر سریه اسامه در آنها آمده، عبارتند از: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۲-۱۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰-۱۵۹ و ج۶، ص۵۲؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۱۷؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۷-۱۱۰، به نقل از: ارشاد القلوب.
- ↑ ر.ک: محدث، علی، سیاهترین هفته تاریخ، ص۲۲۲.
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۲۱۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۹.
- ↑ ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۱۰۸، به نقل از: ارشاد القلوب.
- ↑ فاطمیموحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۱۲.