قلمرو دین
مقدمه
مطالعه گستره دین یا انتظارات بشر از آن با دو رویکرد بروندینی و دروندینی انجام میپذیرد و هر یک دارای مبانی و رهاورد ویژهای است. پاسخ به پرسشهای یاد شده با توجه به چند و چون ادیان و رویکرد مطالعاتی نیز میتواند بسیار متفاوت باشد.
- رویکرد برون دینی: در این رویکرد از بیرون به دین نگریسته شده و عمدتاً با عنوان "انتظارات بشر از دین" به گسترهشناسی دین پرداخته میشود. بیشتر کسانی که با این رویکرد به تعیین و تحدید دامنه دین میپردازند، به همه ادیان نگاه یکسانی دارند و از شیطانپرستی گرفته تا توحیدیترین ادیان آسمانی را دین مینامند، بنابراین، ناگزیر، آن را امری شخصی، بیانگر چگونگی ارتباط انسان با عالم فرامادی، تسکیندهنده دردها و رنجهای روحی بشر، حلکننده معمای مرگ و زندگی و دارای برخی دیگر از کارکردهای روانی و اجتماعی سنتی میدانند. این رویکرد که ادیان را فقط تأمینکننده سعادت اخروی میداند، دامنه آن را از مرزهای زندگی اجتماعی برچیده و آن را به حاشیه زندگی میراند و در نتیجه، تأمین سعادت دنیوی و تدبیر زندگی اجتماعی و ترسیم سیمای نظامهای مطلوب سیاسی، اقتصادی، حقوقی و فرهنگی را به دست خِرَد جمعی و دانش بشری میسپارد[۱].
- رویکرد درون دینی: در این رویکرد، اصلِ پذیرش دین و بخش عقاید آن بر براهين عقلی استوار است؛ اما برای تعیین گستره آن، به خود منابع و متون معتبر دینی "کتاب و سنت" مراجعه میشود. در رویکرد دروندینی، برای تعیین گستره اسلام، معارف پرشمار آن را در طرحهایی چند، به حوزههای خاصی قسمت کردهاند که هر یک، معیار و محور خاصی دارد؛ از جمله:
در طرح نخست معارف اسلام بر اساس تفاوت در روش شناخت و میزان اهمیت و نقشی که در هدایت انسان دارند به سه بخش کلّی عقاید، احکام و اخلاق قسمت شدهاند که هر یک، قلمرو خاصی دارد.
طرح دوم بر اساس محوریت انسان و با توجه به ابعاد وجودی اوست؛ بدین معنا که دین برای هدایت انسانها آمده است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[۲]؛ ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ مِن قَبْلُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ﴾[۳]، بنابراین، معارف آن با توجه به ابعاد گوناگون مادی، معنوی، فردی، اجتماعی، دنیوی و اخروی قسمتبندی میشوند. اشکال اساسی این طرح، اولاً محوریت انسان است که در بینش الهی، چندان پذیرفته نیست و سنجش و ارزیابی همه چیز بر اساس محوریت انسان نوعی گرایش اومانیستی به شمار میرود، در حالی که همه معارف و آموزههای خرد و کلان کتاب و سنت فقط بر محور "الله" میچرخد. ثانیاً همه ابعاد وجودی انسان کاملاً روشن نیست. ثالثاً بسیاری از آموزههای دینی را نمیتوان منحصر به یک بعد دانست، بلکه با بسیاری از ابعاد سروکار دارند و به اصطلاح گزاره و حکمی چند منظورهاند و از این رو نمیتوان گفت دقیقاً مربوط به کدام بُعد است.
طرح سوم، معارف دینی را بر محور "الله" دستهبندی میکند که همه اقسام در حالی که هر یک گستره خاصی را بیان میکند، اولاً در طول یکدیگرند نه در عرض هم، ثانياً دارای پیوندی روشن و منطقی با یکدیگر هستند. گستره معارف دینی بر اساس این طرح و به ترتیب عبارتاند از: خداشناسی، جهانشناسی، انسانشناسی، راهشناسی، راهنماشناسی، قرآنشناسی، اخلاق و احکام[۴].
بنابراین، شناخت و بررسی دقیق آموزههای کتاب و سنت به خوبی نشان میدهد که هیچ شأنی از شئون زندگی انسان از قلمرو دین خارج نیست و به دیگر سخن، حیات انسان به دو بخش دنیوی و اخروی قسمت میشود که رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند و اساساً چگونگی زندگی اخروی انسان با توجه به چگونگی زندگی دنیوی او شکل میگیرد. بر این اساس، هیچ احساس، اندیشه و رفتار خرد و کلانی را نمیتوان یافت که به سبب تأثیر مثبت یا منفی آن کم یا زیاد در زندگی دنیوی و اخروی انسان مورد امر یا نهی دین قرار نگرفته باشد[۵].
قلمرو و جایگاه دین در زندگی انسان
بیشک امروزه یکی از جدیترین و مهمترین مباحث عرصه کلام و اندیشه دینی، تبیین جایگاه دین در قلمرو زندگی بشر است؛ مباحثی همچون اینکه حدود و ثغور دیانت و نسبت دین با ابعاد و شئون متعدد و گسترده زندگی فردی و اجتماعی بشر چیست؟ کدام عرصهها عرصه دینورزی است و اساساً کدام یک ربطی به دیانت ندارد؟ در کجا نقش دین کمتر است و کجا بیشتر؟ در طول تاریخ نسبت دین با زندگی انسان چگونه بوده است؟ آیا میتوان گفت با پیشرفت مدنیت و توسعه قلمرو دانش و تکامل اندیشه و فهم آدمی رفته رفته نقش دین در زندگی بشر کاهش یافته و نیازمندی او به ادیان آسمانی به حداقل رسیده است، به طوری که مقطعی از زندگی بشر را میتوان پایان نیازمندی او به دین تلقی کرد؟ همچنان که از «خاتمیت» برخی چنین تفسیری را ارائه نمودهاند.
آیا نیاز به دین از نوع نیاز مقطعی و تاریخی و موقتی مربوط به دوره عدم بلوغ عقلی و علمی بشر است، یا از نوع نیازی دایمی و مستمر در همه ادوار تکامل عقلی و علمی او؟ اگر نیازی دایمی است از چه وجوه و ابعادی این نیاز استمرار مییابد و حدود و ثغور آن چیست؟ روشن است که برای پاسخ اصولی به این پرسشها چارهای جز تبیین نسبت دین با عقل و علم بشری نیست. بدون فهم روشن از رابطه علم و دین و نسبت خرد و تعقل آدمی با تعبد و دینورزی او، نمیتوان پاسخ دقیق و صریح به پرسشهای یادشده داد. در خصوص رابطه علم و دین نظریهپردازیهای متفاوت و متباعدی وجود دارد که ابتنای به هر یک، پاسخهای متفاوتی در پی خواهد داشت. در اینجا به مواردی از این نظریهپردازیها که از خلال آرای ارائه شده در این خصوص استنباط میشود، اشاره میکنیم.
- دین در زندگی بشر صرفاً نقش هدایتی دارد و عهدهدار تبیین غایات و مقاصد زندگی است، در حالی که علم و عقل، نقش راهبردی دارند و عهدهدار چگونگی پیمودن راه و ارائه برنامه عملی نیل به چنان مقاصدی است. دین از چرایی زندگی سخن میگوید و علم از چگونگی آن.
- دین صرفاً به حوزه ارزشها میپردازد و علم به دانشها و روشها. دین عهدهدار بعد ارزشی و اخلاقی و معنوی زندگی انسان است و علم عهدهدار بعد طبیعی و زیستی آن یکی نقش ارشادی و هدایتی دارد و دیگری نقش تدبیری و مدیریتی.
- دین به حوزه زندگی فردی و خصوصی انسان میپردازد. علم به حوزه زندگی جمعی و اجتماعی او؛ یکی رابطه انسان با خدا را تنظیم میکند و دیگری رابطه انسان با دیگر انسانها و با جهان پیرامونش را. بنابراین، نسبت علم و دین نسبتی تکمیلی است.
- دین به امور آخرتی انسان میپردازد و علم به امور دنیوی، یکی به دنبال آبادی آخرت و سعادت اخروی است و دیگری، در پی آبادی دنیا و سعادت دنیوی. هر چه به آخرت آدمی ربط دارد، در حوزه فعالیت دین است و هر چه به امور دنیوی او مربوط میشود، در قلمرو علم و دانش او.
- دین به همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی دنیوی و اخروی انسان میپردازد و آن را مدیریت میکند و علم و عقل آدمی ابزار این تدبیرند بنابراین، نسبت علم و دین نسبت ابزاری و آلی و یکی خادم و دیگری مخدوم است.
تأمل در این دیدگاهها ما را به بحث دقیقتری رهنمود میکند که اساساً حقیقت دین چیست؟ برای این که بدانیم نسبت دین با عقل و علم بشر چیست، لازم است بدانیم آنچه اصل و اساس دیانت را تشکیل میدهد چیست؟ کدام یک از تعالیم دینی در حکم پوسته و قشر و صدف و عرض دینند و کدام یک مغز و گوهر و جوهر و ذات دین؟ مثلاً اموری، چون تعالیم و احکام اجتماعی و سیاسی دین یا توصیهها و آموزههای مربوط به بهداشت و تغذیه و امور زناشویی و خانوادگی، یا احکام مربوط به معاملات و نوع مراودات انسانها که در نصوص و متون دینی و سیره پیشوایان دین وجود دارد، آیا در بخش گوهر دین قرار میگیرند، یا در قسمت پوسته و قشر و عوارض آن؟
آیا این تلقی پذیرفته است که گوهر و جوهر اصلی و حقیقت دین را همان اصول و احکام کلی ارزشی و اخلاقی و عقلیای تشکیل میدهد که عقل و وجدان و فطرت سالم بشر نیز بدان اذعان دارد و بدان حکم میکند؟ بر اساس این باور، تعالیم دینی در حکم لواحق و عوارض بر آمده از شرایط تاریخی جوامع و اعصار مختلف به شمار میرود که در طول تاریخ بر یکدیگر انباشته شده و حجم وسیعی از شریعت امروز ما را پدید آورده است. ملاحظه میشود که چگونه سه محور چالشی بسیار مهم اندیشه دینی امروز؛ یعنی «قلمرو شریعت»، «نسبت علم و دین» و «ذاتی و عرضی بودن دین» در هم تنیده و ملازم یکدیگرند. اکنون باید اندیشید که مرجع پاسخگویی به این سه پرسش اساسی کیست؟ چگونه میشود به پاسخ شایسته و درخور اعتمادی دست یافت؟ آیا رویکرد دروندینی با استناد به نصوص و تعالیم دین و سیره پیشوایان دین میتواند در خصوص داوری درباره دین، درخور اعتنا و اقناع کننده و بسنده باشد؟
نگارنده بر این باور است که صرفنظر از این که رویکرد دروندینی تا چه اندازه میتواند پاسخگوی پرسش اساسی یاد شده باشد، قابل اعتمادترین نوع پاسخی که میتواند بیشترین اقناع را به معتقدان و غیر معتقدان به ادیان بخشد، رویکردی فرادینی و عقلی بر پایه نگرشهای فلسفی و کلامی به دین است. این رویکرد در بحث حاضر میتواند نگرشهای بسیار شایسته و بدیعی را نیز درباره برخی مباحث مهم دروندینی، چون: ماهیت، اجتهاد، مبانی فهم متن، مرز تفسیر به رأی، امامت، حقیقت وحی، قرآن و به ویژه سر خاتمیت، به دنبال داشته باشد. با تأمل در ادله اثبات نبوت و ضرورت ارسال انبیا به خوبی میتوان به مبنا و اساس نیازمندی انسان به دین، قلمرو و حدود این نیازمندی، شدت و قوت آن و میزان دوام و استمرار این نیاز پی برد. به این ترتیب، با تعیین دقیق ماهیت و حدود و ثغور این نیازمندی، هم میتوان نسبت دین با علم را تبیین کرد و هم به گوهر و ذات شریعت که چیزی جز همان حیث نیازمندی به دین نیست راه برد و هم حکم حداکثری یا حداقلی بودن دین را معلوم نمود. تحلیل صحیح از خاتمیت نیز در گرو فهم روشن از فلسفه نبوت است. اینکه خاتمیت را ختم دیانت بدانیم، یا ختم نبوت؛ ختم نبوت را ختم حجت الهی و حجیت معنا کنیم، یا ختم وحی؛ از ختم وحی، انقطاع و بریده شدن را قصد کنیم، یا إتمام و إکمال وحی؛ إتمام و إکمال وحی را در کلیات و اصول بدانیم، یا در همه جزئیات و فروع؛ نیل به جزئیات و فروع را از طریق متن و نص بدانیم، یا از طریق اجتهاد؛ اجتهاد را محدود به نص و سیره کنیم، یا با دخیل دانستن عامل زمان و مکان و شرایط تاریخی در نص و سیره، اجتهاد را پویا تلقی کنیم و....
همه این پرسشها و تردیدها، از بحث بنیادی و اصولی فلسفه نبوت بر میخیزد و پاسخ به این تردیدها بر پایه نوع تحلیلی که از ادله اثبات ضرورت ارسال دین ارائه میشود، تعین و تقوم مییابد. مباحثی که در ذیل خواهد آمد در دو بخش اصلی قرار میگیرد:
- ضرورت و دوام نیازمندی به دین؛
- حداکثری بودن نیاز به دین[۶].
دلایل حداکثری بودن قلمرو دین
۱. وحدت و یگانگی واقعیت درونی انسان: وجود انسان در عین برخورداری از ابعاد و شئون مختلف روحی و روانی، مادی و معنوی، ظاهری و باطنی و... وحدت حقیقت و یگانگی ذاتی دارد، به گونهای که تعدد و تکثر قوا و مؤلفههای شخصیت انسان در این هویت وحدانی، رنگ باخته و به رغم تفاوت و تباین ظاهری به حقیقت واحدهای رهنمون میشوند. مطابق آنچه حکیمان در عرصه اندیشههای فلسفی اثبات کردهاند و دانشمندان در عرصه علوم تجربی بر آن صحه گذاردهاند، نسبت حقیقت نفسانی انسان با قوا و شئون گوناگون خود، از نوع نسبتهای انضمامی، یا حلولی و یا حتی اتحادی نیست، بلکه از نوع نسبت ذات با لوازم آن، یا نسبت علت با معلولهای آن، یا نسبت ذات با جلوات و ظهورات آن است. از این منظر، ما با حقیقتی روبهرو هستیم که در عین وحدت، دارای کثرت است و در عین کثرت، از یک حقیقت وحدانی برخوردار است. بر پایه چنین تحلیلی از هستی آدمی است که هر گونه تلقی جدا انگارانه از ابعاد شخصیتی انسان مطرود واقع میشود. جدایی نظر از عمل، عقل از دل، اندیشه از احساس، علم از ایمان، دانش از ارزش و...، در ساحات وجودی انسان جایی ندارد؛ هیچ عرصهای از اندیشه، احساس، ملکات روحی و اخلاقی، تمایلات و گرایشهای درونی، خواست و اراده، نیات و تمنیات انسان نیست که از دیگری خبر ندهد و چون آینههای رو در رو، تصاویر متقابلی از دیگر ابعاد و شئون شخصیت او را منعکس نسازد.
این پیوستگی همهجانبه، جایی برای جداسازی بخشی از روان آدمی و برنامهریزی مستقل از دیگر بخشها و ابعاد روحی انسان نمیگذارد. نمیتوان عرصه عملکرد و حیات فردی انسان را از زندگی و عملکردش در عرصه جامعه و تعاملات اجتماعی جدا ساخت و در اندیشه و احساس و عمل او، حساب معنویت از مادیت و آخرتگرایی را از دنیاگروی تفکیک کرد و منطق معاد اندیشی و معاد گروی را با منطق تحصیل معاش در نظام اعتقادی و ارزشی او دوگانه دانست. پس، بر این اساس که همه ابعاد و ابعاض وجودی آدمی در یکدیگر تأثیر و تأثر و تفاعل همهجانبه دارند و همگی از حقیقت واحدهای در حاق وجود آدمی برخوردارند، برنامه تربیتی و تکاملی انسان هرگز نمیتواند محدود به بخشی از هستی او باشد. مراتب وحدت وجودی انسان تا آنجاست که فلاسفه بزرگ، حتی از یگانگی جسم و روح و وحدت حیث مادی و طبیعی وجود انسان با ابعاد روحی و فوق طبیعی وجود او سخن گفتهاند و جسم آدمی را مرتبه نازله نفس او شمردهاند، به این ترتیب بر پیوند وثیق و همه سویه و روابط متقابل جسم و روح آدمی گذاردهاند.
۲. در هم تنیدگی و پیوستگی واقعیت بیرونی انسان: همان طور که واقعیت درونی انسان وحدت و یگانگی دارد، واقعیتهای بیرونی و جهانی که انسان در آن زیست میکند نیز هویتی یکپارچه و کاملاً منسجم و پیوسته به یکدیگر دارد. در عرصه دانشهای بشری، علوم طبیعی و تجربی هر روز بیش از پیش از این یکپارچگی و انسجام و درهم تنیدگی واقعیت در ساحت عالم طبیعت و پدیدههای مادی پرده برداشته، به چهره وحدانی عالم طبیعت بیشتر نزدیک میشوند. در حوزه علوم اجتماعی و مدنی نیز اندیشمندان این حوزه، امروزه بیش از هر زمان دیگر بر درهم تنیدگی واقعیتهای اجتماعی تأکید دارند، روابط متقابل و همهجانبه پدیدههای اجتماعی و ارتباطات وسیع و تودرتوی ابعاد زندگی جمعی انسان به اندازهای گسترده و شبکهوار به یکدیگر گره خورده و پیوستگی یافتهاند که هرگز نمیتوان برای یک عرصه، بدون لحاظ دیگر عرصههای زندگی اجتماعی برنامهریزی کرد. عرصه سیاست، اقتصاد، فرهنگ، هنر، صنعت، تعلیم و تربیت و... از یکدیگر تفکیکشدنی نیستند. اداره جوامع نیازمند تمرکز در سیاستگذاری، برنامهریزی و اقدامات عملی در نهادهای اجتماعی چون مجلس و دولت است. دانشهایی، چون: فلسفه، عرفان و معارف دینی نیز از به همپیوستگی و وحدتی فراتر از وحدت واقعیتهای طبیعی و اجتماعی سخن میگویند، مانند وحدت میان طبیعت و ماورای طبیعت، غیب و شهادت، ظاهر عالم با باطن آن، دنیا و آخرت، بلکه همه مراتب هستی با یکدیگر.
در اندیشه فلسفی و نیز دریافتهای شهودی عرفانی و بالاتر از همه، از نگاه معارف وحیانی، دنیا و آخرت، ظاهر و باطن یکدیگر و دو روی یک حقیقت واحدهاند. ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾[۷]. در این آیه شریفه، آخرت، باطن دنیا معرفی شده است؛ لذا هر واقعیتی در دنیا حقیقتی باطنی در جهان آخرت دارد. این چنین نیست که عالم آخرت در ادامه عالم دنیا و جدای از حقیقت این عالم باشد، تا بتوان حساب این دو را در زندگی انسان از یکدیگر جدا ساخت، بلکه همان طور که در نسبت ظاهر و باطن، تفاوت ظاهر و باطن به اطلاق و تقیید است، تفاوت جهان آخرت و دنیا نیز چنین است. با توجه به این پیوستگی همهجانبه و پیوند وثیق همه پدیدهها و واقعیتهای پیرامونی و بیرون از وجود انسان، اعم از مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، طبیعی و ماورای طبیعی، پدیدههای فردی و اجتماعی و حوزههای سیاست و اقتصاد و فرهنگ و...، چگونه میتوان جدا انگارانه به تفکیک امور دنیوی از امور اخروی و محدود کردن دیانت و دینورزی به عمل برای جهان آخرت و نه جهان دنیا حکم کرد و سعادت اخروی را با سعادت دنیوی بیارتباط پنداشت و گستره وسیع تعاملات اجتماعی انسان را فاقد پشتوانه و ثمره و اثر اخروی تلقی شمرد؟
۳. تأثیرپذیری همهجانبه روح آدمی از همه علل و عوامل پیدا و ناپیدای جهان پیرامون: چنان که در بحث ادله نیازمندی به دین، در دلیل تربیت نیز یاد شد، انسان از چنان درجهای از لطافت روحی و حساسیت روانی برخوردار است که از همه پدیدهها و علل و عوامل مادی و غیرمادی جهانی که در آن زندگی میکند، همواره تأثیر میپذیرد. دستآوردهای علوم تجربی، به ویژه دانش زیستشناسی و پزشکی بر تأثیرپذیری همه سویه بدن و کالبد مادی انسان از کلیه علل و عوامل طبیعی، فیزیکی و شیمیایی تأکید و تصریح دارد. مسلماً وقتی اثرپذیری از پدیدههای طبیعی و مادی چنین باشد، اثرپذیری از عوامل و پدیدههای غیرفیزیکی، فرا طبیعی و غیرمادی این عالم، بسیار وسیعتر و مسلمتر و متنوعتر است. علاوه بر تأثیرپذیری فوقالعاده روحی، گستره ابعاد وجودی انسان نیز نقش اساسی در ارتباط و تعامل همهجانبه انسان با همه ابعاد و شئون واقعیت خارجی دارد. از این رو، میتوان گفت انسان با همه ابعاد شئون وجودی خود با واقعیت هستی در همه جوانب و ابعاد آن در ارتباط، تعامل و دادوستد است. داد و ستدی که فراتر از حوزه آگاهی و شعور ظاهری او جریان دارد. همان طور که بدن ما در دادوستد مستمر و همه سویه با پدیدهها و عوامل طبیعی پیرامون ماست، روان و حیث فراطبیعی وجود انسان نیز در تعامل همهجانبه با عوامل طبیعی و فراطبیعی است. تعامل با عوامل طبیعی از طریق اتصال و اتحادی که با بدن دارد و تعامل با عوامل فراطبیعی نیز از راه ابعاد و مؤلفههای غیرطبیعی وجودش تحقق مییابد. با لحاظ این سه اصل و مبناست که هرگز نمیتوان برای دیدگاههای جدا انگارانه، اعتباری قائل شد و بر اساس آن، حکم به حداقلی بودن عرصه و قلمرو دین در زندگی و شخصیت و واقعیت حیات انسانی داد.
وقتی از یک سو، تمامی عرصههای واقعیت به یکدیگر پیوسته و درهم تنیدهاند و از سوی دیگر، همه ابعاد و مؤلفههای وجودی آدمی نیز با یکدیگر پیوند وثیق، بلکه وحدت و یکپارچگی وجودی دارند و از طرفی، این دو عرصه وحدانی با یکدیگر در تعامل حداکثری و دادوستد همه جانبهاند، پس اقدام به هر حرکت و تحولی در هر بعدی از گستره حیات انسانی (از درونی و بیرونی) ظاهری و باطنی، فردی و اجتماعی ملازم با لحاظ دیگر شئون و ابعاد در وجود او و در واقعیت متعامل با اوست و نیازمند مطالعه همهجانبه، برنامهریزی جامع و بهکارگیری و استمرار از همه علل و عوامل مرتبط با شخصیت او میباشد. اگر هدف دین را تربیت همهجانبه وجود انسان برای نیل به بالاترین درجه شکوفایی شخصیت و در نتیجه، برخورداری از عالیترین سطح سعادت دنیوی و اخروی بدانیم، در این صورت با توجه به سه اصل هستیشناختی و انسانشناختی یادشده هرگز نمیتوانیم قلمرو دین را به بخشی از زندگی، یا شخصیت انسان محدود سازیم و دیگر عرصهها را از آن متمایز کنیم، بلکه لازمه چنین تربیتی، این است که برای همه ابعاد زندگی و شخصیت انسان در همه عرصهها و حوزههای عمل و تعامل با واقعیت، برنامه داشته، در یک نظام جامع و همآهنگ و یگانه برای همه حرکات و سکنات فردی و اجتماعی، درونی و بیرونی وجود او از بدو حیات تا ختم آن، ارائه طریق و برنامه نماید تا از این رهگذر همه تلاشها و فعالیتها و تعاملات انسان با دیگران، جامعه، محیط و جهان هستی، در جهت غایت نهایی تربیت معنوی و الهی او قرار گیرد. تنها در این صورت است که انسان میتواند از همه آنات و لحظات عمر خویش بهره برده، در هر نوع تلاش و فعالیت و عملی که از او در هر موقعیت و شرایطی از زندگی به ظهور میرسد، از همه علل و عوامل و واقعیتهایی که با آن مواجه و در تعامل است، بیشترین استفاده را در جهت رشد و شکوفایی شخصیت خود داشته باشد و به این ترتیب، در مدت محدود و اندک عمر دنیوی، سرمایه حیات ابدی خود را رقم زند و قابلیتها و کمالات لازم برای سیر و تعالی روحی به عالیترین مدارج سعادت در افق ابدیت را در خود فراهم آورد.
بر پایه چنین تلقی از حقیقت انسان و جهان هستی و فلسفه آفرینش آدمی است که موقعیت بیبدیل دین در زندگی انسان آشکار میشود و دین از چنان جایگاهی بهرهمند میشود که همه ابعاد و جوانب و عرصههای زندگی انسان را پر میکند. نگاه و باور و عمل دینی بر اساس الگوها و آموزههای الهی، همه فضای زندگی فردی و اجتماعی انسان را تحت شعاع خود قرار میدهد و تمامی دانش و معرفت متراکم بشری را به خدمت دین در میآورد و کارگزار آرمانهای دینی میگردد. از اینجا آشکار میشود که تلقی حداکثری از قلمرو دین، چگونه در باور حداکثری به حقیقت انسان ریشه داشته، جایگاه او را در عالم و غایت حیات و فلسفه آفرینش را در افق ابدیت روشن میسازد و بیان میکند که حداقلگرایان چه منظر تنگ، ناچیز و حقیری از دین و انسان و فلسفه آفرینش و جهان آخرت را در بن اندیشه خویش دارند.[۸].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ برای آگاهی بیشتر نک: معرفت دینی؛ انتظار بشر از دین؛ قبض و بسط تئوریک شریعت.
- ↑ روزهای روزه گرفتن در) ماه رمضان است که قرآن را در آن فرو فرستادهاند؛ به رهنمودی برای مردم و برهانهایی (روشن) از راهنمایی و جدا کردن حقّ از باطل. پس هر کس از شما این ماه را دریافت (و در سفر نبود)، باید (تمام) آن را روزه بگیرد و اگر بیمار یا در سفر بود، شماری از روزهایی دیگر (روزه بر او واجب است)؛ خداوند برای شما آسانی میخواهد و برایتان دشواری نمیخواهد و (میخواهد) تا شمار (روزهها) را کامل کنید و تا خداوند را برای آنکه راهنماییتان کرده است به بزرگی یاد کنید و باشد که سپاس گزارید؛ سوره بقره، آیه: ۱۸۵.
- ↑ این کتاب را که کتابهای آسمانی پیش از خود را راست میشمارد، به حق بر تو (به تدریج) فرو فرستاد و تورات و انجیل را (یکجا) فرو فرستاد از پیش، که رهنمون مردم است و فرقان را فرو فرستاد؛ بیگمان آنان که به آیات خداوند کفر میورزند عذابی سخت خواهند داشت و خداوند پیروزمندی دادستاننده است؛ سوره آل عمران، آیه ۳- ۴.
- ↑ نک: معارف قرآن، ج۱، ص۱۶-۱۱.
- ↑ اسدی، علی، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۳، ص ۲۶۲- ۲۶۳.
- ↑ جوارشکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۲۳.
- ↑ «نمایی از زندگانی این جهان را میشناسند و از جهان واپسین غافلند» سوره روم، آیه ۷.
- ↑ جوارشکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۸۴.