شناخت اولو الامر

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۱۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

راه‌های شناخت اولی الأمر

مفسران اهل سنت معتقدند نصی در تعیین امامِ پس از پیامبر(ص) وجود ندارد، تعیین مصداق اولی الأمر را حق بشر دانسته و بر همین اساس احتمال‌های متعددی را در روش تعیین مصداق اولی الأمر بیان داشته‌اند؛ اما عالمان شیعه امامیه که معتقدند نصوصی در قرآن و سنت پیامبر(ص) وجود دارد که جانشین پیامبر(ص) و پیشوای مسلمانان را مشخص کرده، تعیین مصداق اولی الأمر را حق خدا و رسول دانسته و وظیفه مردم را شناخت و پیروی از اولی الأمر می‌دانند. به نظر می‌رسد بر اساس اعتقاد شیعه امامیه، برای شناخت مصادیق اولی الأمر می‌توان از سه راه بهره جست:

روایات سبب نزول

نخستین راه برای شناخت مصادیق اولی الأمر مراجعه به پیامبر(ص) است. مسئله تعیین مصداق اولی الأمر یک بحث قرآنی است و به شهادت قرآن کریم تفسیر و تبیین قرآن بر عهده پیامبر است. ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[۱]. ﴿مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ[۲].

روایات پیامبر(ص) نشان می‌دهد آن حضرت امامان اهل بیت(ع) را مصداق منحصر به فرد اولی الأمر دانسته است[۳]. نمونه‌هایی از این روایات که آن را جابر بن عبدالله انصاری و سلمان فارسی و... از رسول خدا نقل کرده‌اند پیش‌تر در بحث سبب نزول گذشت. در این روایات رسول خدا(ص) را به صراحت امامان اهل بیت(ع) را به عنوان مصداق اولی الأمر معرفی کرده‌اند. روایات امامان اهل بیت(ع) نیز نشان می‌دهد تفسیر کتاب خدا در مباحث مختلف از جمله در مبحث امامت و ولایت بر عهده پیامبر است[۴].[۵].

عصمت

دومین راه برای شناخت مصادیق اولی الأمر صفت عصمت است. چنان‌که گذشت، تمام مفسران شیعه امامیه و شماری از مفسران اهل سنت، پیرویِ بدون قید و شرط از اولی الأمر را نشانه عصمت اولی الأمر دانسته و معتقدند مصداق اولی الأمر معصوم است[۶] و عصمت، صفتی درونی است که راهی برای شناخت آن جز از طریق خدا و پیامبر(ص) وجود ندارد. اکنون باید دید در کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) از عصمت چه کسانی سخن به میان آمده است.[۷].

آیه تطهیر و عصمت اهل بیت(ع)

خداوند در آیه تطهیر ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۸] پس از رسول خدا(ص)، فقط از طهارت اهل بیت پیامبر(ص) خبر داده و آنان را از هرگونه گناه و عیب و نقص پاک و پاکیزه دانسته است. دانشمندان امامیه و پیروان مکتب اهل بیت(ع) بر اساس این آیه، معتقد به عصمت اهل بیت‌اند[۹]. مفسران اهل سنت نیز در اینکه آیه، بر طهارت و پاکی اهل بیت دلالت دارد اتفاق نظر دارند، اما در گستره این طهارت که آنان آن را تشریعی می‌دانند، دچار اختلاف شده‌اند. برخی کلمه «لیُذهبَ» را در آیه به معنای «لیُبعدَ» گرفته و طهارت را به معنای عصمت مطلق اهل بیت(ع) در گذشته، حال و آینده دانسته و معتقدند اذهاب رجس، به معنای دور ساختنِ گناهان و پلیدی‌ها از اهل بیت است نه برداشتن آن؛ زیرا در زندگی اهل بیت گناهی وجود نداشته تا خداوند بخواهد آن را بردارد[۱۰]. این دیدگاه، با نظر عالمان شیعه امامیه هماهنگ است.

برخی دیگر از مفسران اهل سنت، طهارت را به معنای زدودن مطلق گناهان و کاستی‌ها از اهل بیت(ع) دانسته‌اند[۱۱]. برخی هم طهارت را در آیه مورد نظر به معنای تقوا و پرهیزکاری دانسته و معتقدند خداوند گناهان را از اهل بیت(ع) برداشته تا پرهیزکار باشند[۱۲]. دو معنای اخیر را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا بدون شک، پیامبر(ص) جزو اهل بیت و دارای مقام عصمت است. برداشتن گناه از شخص معصوم، امری بی‌معناست و دانستن اذهاب رجس و تطهیر به معنای تقوای دینی، با حصر و اختصاص موجود در آیه که از لفظ «انّما» استفاده می‌شود، ناسازگار است؛ زیرا طهارت به معنای تقوا، به خمسه طیبه اختصاص نداشته، بلکه خداوند آن را از همه مکلفان خواسته است[۱۳]. اکنون برای اثبات دلالت آیه بر عصمت اهل بیت(ع)، باید دو مطلب را بررسی کنیم، نخست باید مفهوم رجس را بررسی کرده و سپس، تکوینی بودن اراده را مورد توجه قرار دهیم.[۱۴].

مفهوم رجس

۱. از منظر لغت‌شناسان: لغت‌شناسان «رجس» را به معانی متعددی معنا کرده‌اند. «خلیل بن احمد» (م ۱۷۰ق) آن را به معنای شیئی پلید، عذاب و وسوسه شیطان دانسته است[۱۵]. «راغب» آن را به معنای شیئی پلید، شرک و نفاق دانسته است[۱۶]. «ابن منظور» آن را به معنای پلیدی، نجس، حرام، کار قبیح و پلید، لعنت و کفر دانسته است[۱۷]. طریحی با استناد به آیات و روایات، «رجس» را به معانی متعددی استعمال کرده است، مانند: لعنت، عذاب، کفر، نجس، اعمال زشت، گناه، وسوسه شیطان، حرام[۱۸] و «قرشی» آن را به معنای هر کار تنفرآمیز دانسته است[۱۹].

۲. از منظر مفسران: واژه «رجس» در قرآن کریم نیز ده بار استعمال شده است[۲۰].

مفسران این واژه را به تناسب کاربرد آن در آیات مختلف، به معانی متعددی به کار برده‌اند؛ از جمله: جمعی از مفسران رجس را به معنای «گناه» دانسته‌اند[۲۱]. شماری این واژه را به معنای «کفر» دانسته‌اند[۲۲]. عده‌ای آن را به معنای «بت» دانسته‌اند[۲۳]. گروهی به معنای «شیطان» دانسته اند[۲۴]. برخی به معنای «نجس» دانسته‌اند[۲۵].

عده‌ای به معنای «حرام» دانسته‌اند[۲۶]. جمعی به معنای «عذاب» دانسته اند[۲۷]. شماری به معنای «عقاید باطل و اخلاق بد» دانسته اند[۲۸]. گروهی به معنای «ناپاکی و آلودگی‌های باطنی» دانسته‌اند[۲۹]. عده‌ای به معنای هر کار زشت و ناپسند دانسته‌اند[۳۰]. جمعی به معنای «هر کار تنفرآمیز که انسان از آن کراهت دارد» دانسته‌اند[۳۱]. برخی به معنای «پلیدی و عیب و نقص» دانسته‌اند[۳۲].

برخی هم کلمه رجس را به معنای «فسق، شک، بخل، هوا و هوس، بدعت» دانسته‌اند[۳۳]. برخی نیز کلمه رجس را به معنای «گناه یا شک» دانسته و معتقدند خداوند گناه و شک را در همه آنچه ایمان به آن واجب است از اهل بیت برداشته و آنان را از همه اخلاق و حالات مذموم پاک کرده است[۳۴]. امامان اهل بیت(ع) کلمه رجس در آیه تطهیر را به معنای شک در دین یا شک در خداوند دانسته و خود را برای همیشه از چنین شکلی مبرّا دانسته‌اند. امام سجاد(ع) از امام حسن مجتبی(ع) نقل کرده‌اند که فرمود: «وَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُ فَلَا نَشُكُ فِي الْحَقِّ أَبَداً»[۳۵].

در نقل دیگری از ایشان آمده است: «وَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ، فَلَا نَشُكُ فِي اللَّهِ الْحَقِّ وَ دِينِهِ أَبَداً»[۳۶]. از امام باقر(ع) نقل است که فرموده‌اند: «الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُ»[۳۷]. در نقل دیگری از ایشان آمده است: «الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُ وَ اللَّهِ لَا نَشُكُ فِي دِينِنَا أَبَداً»[۳۸].

از امام صادق(ع) نقل است که فرموده اند: «الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُ وَ اللَّهِ لَا نَشُكُ فِي رَبِّنَا أَبَداً»[۳۹]. اینکه کسی به گونه‌ای باشد که هیچ‌گاه در خدا و اوصاف او و در مجموعه مسائل دین خدا و در حق شک نکند باید خداوند و دین خدا و حق را به طور کامل و بدون هیچ ابهامی بشناسد و دستیابی به چنین دانشی از طرق طبیعی ممکن نیست، بلکه چنین شخصی باید از علم کامل الهی برخوردار باشد تا در همه دوران عمر، نه در خدا، نه در دین و نه در حق، هرگز شک نکند. از آنجا که گناه و خطا و سهو و نسیان خلاف حق است، کسی که هیچ‌گاه در حق شک نکند از ارتکاب گناه و خطا و سهو و نسیان مبرّا خواهد بود. بر اساس نظر کسانی که منشأ عصمت را علم می‌دانند[۴۰]، شخصی که دارای چنین مرتبه‌ای از علم الهی باشد معصوم است؛ از این رو احادیث یاد شده بر عصمت اهل بیت(ع) از گناه، خطا، سهو و نسیان دلالت دارد.

از مجموعه کلمات لغت‌شناسان و مفسران چنین استفاده می‌شود که آنان کلمه «رجس» را به معنای پلیدی، گناه و عیب و نقص دانسته‌اند[۴۱]. عام بودن لفظ رجس، اقتضا دارد خداوند تمامی گناهان و انحراف‌ها را از اهل بیت(ع) دور ساخته و به طور کامل پاکشان کرده باشد[۴۲]. به تعبیر دیگر، با دور ساختن اهل بیت(ع) از گناه، عصمت آنان از گناه ثابت می‌شود و با دور ساختن‌شان از عیب و نقص و کار تنفرآمیز، عصمت ایشان از خطا و سهو و نسیان ثابت می‌شود. بدین‌سان آیه تطهیر عصمت اهل بیت، یعنی رسول خدا(ص)، علی، فاطمه حسن و حسین(ع)[۴۳] را از گناه و خطا و سهو و نسیان اثبات می‌کند.[۴۴].

تکوینی بودن اراده

دانشمندان «اراده» را در آیه تطهیر ﴿أَنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ... اراده تکوینی دانسته و معتقدند در اراده تکوینی متعلق اراده به دنبال آن واقع می‌شود و تحقق خواسته خداوند در اراده تکوینی تخلف‌ناپذیر است. نیز در اراده تکوینی، اراده فاعل به انجام کاری، توسط خود فاعل تعلق می‌گیرد، چنان که در آیه مورد نظر، اذهاب رجس از اهل بیت(ع) به خود خداوند تعلق گرفته و فعل خداست؛ اما در اراده تشریعی اراده فاعل به انجام کاری توسط فاعل دیگر تعلق می‌گیرد و تخلف‌پذیر است[۴۵]. دلالت ﴿أَنَّمَا بر حصر و اختصاص یافتن اذهاب رجس و اثبات طهارت به خمسه طیبه[۴۶] نیز از شواهد تکوینی بودنِ اراده در آیه مورد نظر است؛ زیرا اراده تشریعی همگانی است و به جمع یا گروه خاصی اختصاص ندارد. نتیجه آنکه، خداوند با اراده تکوینیِ خود همه گناهان و پلیدی‌ها و عیب و نقص‌های اعتقادی و عملی را از اهل بیت(ع) دور ساخته است و چون در اراده تکوینی، امکان تخلف مُراد از اراده وجود ندارد، به ناچار باید در عالم خارج همه گناهان و کاستی‌ها از اهل بیت(ع) دور شده و آنان پاک و پاکیزه باشند. دانشمندان امامیه این طهارتِ همه جانبه را برابر با عصمت دانسته و معتقد به عصمت اهل بیت پیامبرند[۴۷].

دانشمندان، ذیل آیه مورد نظر از رسول خدا(ص) نقل کرده‌اند که حضرت پس از بیان این آیه، خود و اهل بیت خویش را از هرگونه گناه مبرّا دانسته و به عصمت خمسه طیبه تصریح کرده‌اند «... فَأَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي مُطَهَّرُونَ مِنَ الذُّنُوبِ‌»[۴۸]. خود اهل بیت(ع) نیز برای اثبات عصمت خود، به آیه مورد نظر استناد کرده‌اند[۴۹]. فعل‌های ﴿يُرِيدُ، ﴿لِيُذْهِبَ، و ﴿يُطَهِّرَكُمْ در آیه تطهیر، فعل مضارع و مفید استمرار و دوام است؛ یعنی خداوند اراده کرده، به طور مدام گناهان را از اهل بیت دور ساخته و آنان را پاک نگهدارد[۵۰].[۵۱].

عصمت اهل بیت(ع) در روایات نبوی

پیامبر(ص) نیز در روایات متعددی، اهل بیت(ع) را معصوم دانسته‌اند. حضرت در حدیث ثقلین «... كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ... مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً»[۵۲] بر جدایی‌ناپذیر بودن قرآن و عترت تا قیامت تأکید کرده است[۵۳] که بیانگر عصمت اهل بیت است؛ زیرا اگر آنان دچار گناه یا خطا شوند، میان آنان و قرآن جدایی خواهد افتاد. نیز رسول خدا تمسک به عترت را همانند تمسک به قرآن، بدون هیچ قید و شرطی لازم و موجب هدایت امت دانسته‌اند؛ زیرا کلمه «لن تضلوا» در این حدیث به معنای نفی گمراهی ابدی است؛ یعنی با تمسک جستن به ثقلین و عمل به دستورهای آن دو، هیچ‌گاه گمراهی پدید نمی‌آید و این معنا، نشان می‌دهد چنان‌که قرآن معصوم است ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ...[۵۴]؛ عترت پیامبر(ع) نیز معصوم‌اند و رفتار و گفتار آنان همواره در راستای هدایت و ضد ضلالت است؛ زیرا اگر معصوم نباشند ممکن است مرتکب گناه یا خطا شوند، در این صورت تمسک به آنان و حجت دانستن قول و فعلشان به صورت مطلق، جایز نخواهد بود. چون پیروی مطلق از آنان به گمراه ساختن بندگان می‌انجامد و گمراه ساختن بندگان توسط پیامبر(ص) محال است، پس باید قرآن و عترت معصوم باشند. پیامبر(ص) در روایت دیگری، پیروی از علی(ع) را همانند پیروی از خود، بدون هیچ قید و شرطی لازم دانسته و نافرمانی از دستورهای علی(ع) را همانند تخلف از دستورهای خود نهی کرده‌اند[۵۵]. این امر بیانگر آن است که اهل بیت(ع)، همانند پیامبر(ص) معصوم‌اند، وگرنه نباید پیروی از اوامر و نواهی آنان همانند دستورهای پیامبر بدون هیچ قید و شرطی واجب باشد؛ بلکه باید مقید باشد به جایی که به معصیت فرمان ندهند. حال که اولی الأمر به اتفاق دانشمندان شیعه و اعتراف جمعی از مفسران اهل سنت معصوم است و صفت عصمت به دلالت آیه تطهیر و روایات پیامبر(ص) فقط در اهل بیت پیامبر وجود دارد و جز آنان هیچ معصوم دیگری در میان امت اسلامی وجود ندارد، به ناچار باید آنان مصداق اولی الأمر باشند.[۵۶].

روایات خلفای اثناعشر

سومین راه برای شناخت مصادیق اولی الأمر بهره جستن از روایات خلفای اثناعشر است. این استدلال با چند مقدمه تحقق می‌یابد.

اولی الأمر به معنای جانشین پیامبر و امام مسلمانان

چنان‌که پیش‌تر گذشت، کلمه اولی الأمر به معنای امام و پیشوای مسلمانان است. این کلمه در عصر نزول قرآن، چه در سخنان پیامبر(ص) و چه در سخنان اهل بیت(ع) و چه در سخنان مسلمانان صدر اول، به همین معنا فراوان استعمال شده است و شاید بتوان گفت رایج‌ترین تعبیری که آنان برای مسئله امامت و خلافت به کار می‌برده‌اند، تعبیر «الأمر» بوده است.

معنای «الأمر» در سنت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)

  1. طبق نوشته مورخان و سیره‌نگاران، رسول خدا(ص) در فرصت‌های مناسب، سراغ قبایل عرب می‌رفت، رسالت خود را به آنان عرضه نموده و از آنان می‌خواست تا دین الهی را پذیرفته و پیامبر را در راستای رسالت و وظایفش یاری کنند. در یکی از این موارد که حضرت سراغ قبیله «بنی عامر بن صعصعه» رفته بود، رسالت خویش را بر آنان عرضه نمود و آنها را به پذیرش دین خدا فرا خواند. مردی از بزرگان آن قبیله به نام «بیحرة بن فراس» به پیامبر(ص) گفت: «... أرأيت إن نحن تابعناك على أمرك ثم أظهرك الله على من خالفك، أيكون لنا الأمر من بعدك؟ قال(ص): «الأمر لله (إلى الله) يضعه حيث يشاء» قال: فقال له: أفنُهدف نحورنا للعرب دونك فإذا اظهرك الله كان الأمر لغيرنا؟! لا حاجة لنا بأمرك»[۵۷]: نظرت چیست؟ اگر در رسالتی که بر عهده داری، ما از تو پیروی کنیم و خدا تو را بر مخالفانت پیروز کند، آیا حکومت تو پس از تو از آنِ ما خواهد بود؟ پیامبر(ص) پاسخ داد: حکومت من به دست خداست، به هر کس اراده کند، خواهد داد. مرد عرب در پاسخ پیامبر گفت: ما در مسیر حمایت از تو، سینه‌های خویش را هدف تیر عرب قرار دهیم، اما زمانی که پیروز شدی حکومت تو از آنِ دیگران باشد؟! ما نیازی به حکومت تو نداریم.
  2. عبادة بن صامت می‌گوید: بايعنا رسول الله(ص) على السمع والطاعة في المنشط والمكره و أن لا ننازع الأمر أهله...[۵۸]؛ با رسول خدا(ص) بیعت کردیم که در سهولت و سختی بشنویم و پیروی کنیم و با کسانی که شایستگی حکومت را دارند به نزاع نپردازیم.
  3. علی(ع) می‌فرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي»[۵۹]؛ خدایا، از قریش و از تمامی کسانی که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت می‌کنم؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در غصب حق من، با یکدیگر هم‌داستان شدند.
  4. در سخن دیگری از امیرالمؤمنین(ع) آمده است که در روز شورا کسی به آن حضرت گفت: «إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ...»[۶۰]؛ ای فرزند ابوطالب نسبت به خلافت حریص می‌باشی، در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید، حریص‌تر می‌باشید....
  5. امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگری فرموده‌اند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ...»[۶۱]؛ ای مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسی است که در تحقق حکومت نیرومندتر و در آگاهی از فرمان خدا درباره حکومت داناتر باشد.
  6. علی(ع) می‌فرماید: «فَلَمَّا مَضَى(ص) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ(ص) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ...»[۶۲]؛ آن‌گاه که پیامبر(ص) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم می‌گذشت و نه در خاطرم می‌آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهده‌دار شدن حکومت بازدارند.
  7. امیر المؤمنین(ع) به ابوبکر فرمود: «أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ‌»[۶۳]؛ من به امر خلافت از شما سزاوارترم.
  8. علی(ع) در سخن دیگری به ابوبکر فرمود: «... و لكنك استبددت علينا بالأمر...»[۶۴]؛ در مسئله خلافت با استبداد و خودرأیی با ما رفتار کردی....
  9. امیرالمؤمنین(ع) در روز شورا به عبدالرحمن بن عوف فرمود: «... وَ اللَّهِ مَا وَلَّيْتُ عُثْمَانَ إِلَّا لِيَرُدَّ الْأَمْرَ إِلَيْكَ...»[۶۵]؛ به خدا سوگند عثمان را به حکومت برنگزیدی مگر به خاطر اینکه خلافت را پس از خودش به تو واگذار کند....

دیگر امامان اهل بیت(ع) نیز کلمه «أمر» را به طور گسترده به معنای امام و پیشوای مسلمانان به کار برده‌اند[۶۶]. چنان‌که مشاهده می‌شود کلمه «الأمر» در موارد فوق به معنای جانشین پیامبر و زعامت سیاسی و اجتماعی مسلمانان به کار رفته است.[۶۷].

معنای «الأمر» در عرف مسلمانان

مسلمانان نیز چه در سقیفه و چه پس از آن، هرگاه خواسته‌اند درباره خلافت سخن گویند، غالباً از آن با عنوان «الأمر» یاد کرده‌اند. از جمله:

  1. سعد بن عباده در روز سقیفه به انصار می‌گوید: استبدوا بهذا الأمر دون الناس...؛ حکومت را خود به دست گیرید و به دیگران اجازه دخالت ندهید.
  2. انصار به وی پاسخ دادند: نوليك هذا الأمر؛ حکومت را به تو می‌سپاریم.
  3. انصار سپس به گفت‌وگو پرداخته و گفتند: اگر مهاجران قرشی سخن ما را نپذیرند و بگویند: نحن عشيرته و أولياؤه فعلام تنازعوننا الأمر من بعده؟...[۶۸]؛ ما خویشاوندان پیامبریم، چرا پس از پیامبر در مسئله حکومت با ما به نزاع پرداخته اید؟...
  4. عمر در روز سقیفه برای ابوبکر که در خانه‌اش بود پیام فرستاد که: أن الأنصار قد اجتمعت في سقيفة بني ساعدة يريدون أن يولوا هذا الأمر سعد بن عبادة[۶۹]؛ انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده و می‌خواهند حکومت را به سعد بن عباده بسپارند.
  5. ابوبکر پس از حضور در سقیفه گفت: و هم أولياؤه و عشيرته و أحق الناس بهذا الأمر من بعده و لا ينازعهم في ذلك إلا ظالم[۷۰]؛ مهاجران نخستین، خویشاوندان پیامبرند و پس از پیامبر، شایسته‌ترینِ مردم برای حکومت‌اند. و درباره حکومت، جز ستمگر، کسی با آنان به نزاع نمی‌پردازد.
  6. حباب بن منذر در پاسخ عمر گفت: يا معاشر الأنصار... لا تسمعوا مقالة هذا و أصحابه فيذهبوا بنصيبكم من الأمر.. فأنتم و الله أحق بهذا الأمر منهم[۷۱]؛ ای گروه انصار... به سخن او و یارانش گوش ندهید که سهم‌تان از حکومت را خواهند برد، در حالی که به خدا سوگند شما از آنان به حکومت سزاوارترید.
  7. بشیر بن سعد در این هنگام بلند شد و گفت: يا معشر الأنصار... إن محمدا(ص) من قريش، و قومه أحق به وا ولي، و... لا يراني الله أنازعهم هذا الأمر أبدا...[۷۲]؛ ای گروه انصار... بدون شک محمد(ص) از قریش است و خویشاوندان او نسبت به حکومت او، سزاوارتر و شایسته‌ترند و خدا هرگز مرا نبیند که درباره حکومت، با آنان به نزاع بپردازم.

در همه موارد گذشته کلمه «الأمر» به معنای رهبری سیاسی و اجتماعی و خلافتِ مسلمانان است، هر چند که امامت ابعاد دیگری در زمینه هدایت، تربیت و معنویت جامعه نیز دارد که در نقل‌های فوق کمتر به آن توجه شده است. بدین‌سان می‌توان گفت کلمه «اولی الأمر» اصطلاحی شرعی است برای جانشین پیامبر(ص) و امام مسلمان، پس از آن حضرت. این مسئله نزد عالمان امامیه امری روشن است، چون آنان امامان اهل بیت پیامبر(ص) را مصداق اولی الأمر دانسته و معتقدند آنان انسان‌های کاملی هستند که دارای امامت الهی‌اند و وظیفه تبیین دین و تزکیه نفوس جامعه را بر عهده دارند؛ خداوند آنان را به عنوان جانشینان پیامبر(ص) و رهبران امت اسلامی، برگزیده و رسول خدا(ص) نظر خداوند را به مردم ابلاغ کرده است[۷۳]. جمع زیادی از دانشمندان نیز مصداق اولی الأمر را خلیفه و امام مسلمانان دانسته‌اند؛ از جمله:

  1. شیخ طوسی (م ۴۶۰ق) می‌نویسد: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ معناه اطيعوا من له الأمر[۷۴].
  2. شیخ محمدحسن مظفر (م ۱۳۷۵ق) می‌نویسد: أن المنصرف من اولي الأمر من له الزعامة[۷۵].
  3. شهید مطهری (شهید به سال ۱۳۵۸ش) می‌نویسد: آیه بیانگر انضباطی است که مردم باید در مقابل قوه حاکمه داشته باشند. می‌گوید: خدا را اطاعت کنید، پیغمبر و اولی الأمر را اطاعت کنید. ما شیعیان به این آیه که می‌رسیم «امر» اولی الأمر را مربوط به خلافت می‌دانیم، می‌گوییم این آیه مقام خلافت را معین می‌کند... این مقام را خدا باید معین کرده باشد[۷۶].
  4. زجاج (م ۳۱۱ق) گفته است: و جملة اولي الأمر من يقوم بشأن المسلمين في امر دينهم و جميع ما أدى إليه صلاحهم[۷۷]؛ مقصود از اولی الأمر کسی است که مسئولیت مسلمانان را در مسائل دینی و در هر مسئله دیگری که تأمین کننده مصالح‌شان باشد، برعهده دارد.
  5. خطیب شربینی (م ۹۷۷ق) می‌نویسد: (و) أطيعوا (أولي) أي: أصحاب (الأمر) أي: الولاة[۷۸]. که اولی الأمر را به معنای والیان و صاحبان حکومت دانسته است.
  6. زمخشری (م ۵۳۸ق) می‌نویسد: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ امراء الحق[۷۹]. که حاکمان حق را مصداق اولی الأمر دانسته است.
  7. ابی السعود (م ۹۵۱ق) می‌نویسد: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ و هم امراء الحق و ولاة العدل كالخلفاء الراشدين[۸۰]. که حاکمان حق و عادل را مصداق اولی الأمر دانسته است.
  8. سیوطی (م ۹۱۱ق) می‌نویسد: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ أي الولاة[۸۱].
  9. شوکانی (م ۱۲۵۰ق) می‌نویسد: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ هم الأئمة والسلاطين[۸۲].
  10. ابن عاشور (م ۱۳۹۳ق) می‌نویسد: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ يعني ذويه و هم اصحاب الأمر والمتولون له فأولوا الأمر من الأئمة و من القوم هم الذين يسند الناس إليهم تدبير شئونهم و يعتمدون في ذلك عليهم[۸۳]. وی اولی الأمر را به معنای حاکمان دانسته است که مردم تدبیر امور خویش را به آنان واگذار می‌کنند.
  11. نسفی (م ۷۱۰ق) می‌نویسد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا... وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ أي الولاة أو العلماء، لأن أمرهم ينفذ على الأمراء[۸۴] که اولی الأمر را به معنای حاکمان دانسته است و اگر مصداق اولی الأمر دانشمندان هم باشند بدان سبب است که فتوای آنان برای حاکمان الزام‌آور است و گویا حاکم واقعی آنها هستند.
  12. ابن جریر طبری (م ۳۱۰ق)، پس از نقل اقوال مختلفی که در بیان مصداق اولی الأمر بیان شده، می‌نویسد: و أولي الأقوال في ذلك بالصواب قول من قال: هم الأمراء و الولاة، لصحة الأخبار عن رسول الله(ص) بالأمر بطاعة الأئمة والولاة فيما كان طاعة و للمسلمين مصلحة...[۸۵]. در میان اقوال، بهترین قولی که به صواب نزدیک‌تر است، قول کسی است که مصداق اولی الأمر را فرمانروایان و حاکمان دانسته است؛ زیرا در اخبار صحیحی که از پیامبر(ص) نقل شده، حضرت پیروی از پیشوایان و حاکمان را تا زمانی که مصالح مسلمین رعایت شده باشد و موافق حق باشد، لازم دانسته‌اند. وی می‌افزاید: و هرگاه روشن شد پیروی از کسی جز خدا و رسول(ص) و امام عادل، واجب نیست، خواهیم دانست مقصود از اولی الأمر که خداوند در آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ به پیروی از آنان دستور داده، حاکمان مسلمانان هستند، نه کس دیگری.
  13. ابن تیمیه (م ۷۲۸ق) می‌نویسد: و اولوا الأمر أصحاب الأمر و ذووه و هم الذين يأمرون الناس...[۸۶]. اولی الأمر صاحبان امر و فرمان هستند و آنان کسانی هستند که به مردم دستور می‌دهند.
  14. ابن منظور (م ۷۱۱ق) می‌نویسد: اولو الأمر: الرؤساء و اهل العلم[۸۷].
  15. فیروزآبادی (م۸۱۷ق) می‌نویسد: و اولو الأمر: الرؤساء، و العلماء[۸۸].
  16. زبیدی (م ۱۱۴۵ق) می‌نویسد: و جملة اولي الأمر من المسلمين من يقوم بشأنهم في أمر دينهم، و جميع ما أدى إلى إصلاحهم إذا كانوا اولي علم و دين أيضا[۸۹]:

مقصود از اولی الأمر در میان مسلمانان فرد دانشمند و دین‌داری است که امور دینی آنان و همه آنچه به اصلاح آنان مربوط می‌شود را سامان دهد. نتیجه‌ای که از روایات پیامبر و اهل بیت و سخنان صحابه و آثار دانشمندان مسلمان حاصل می‌شود آن است که کلمه «الأمر» فراوان به معنای امام و پیشوای مسلمانان به کار رفته است؛ از این رو می‌توان «اولی الأمر» را اصطلاحی شرعی برای جانشین پیامبر(ص) و پیشوای مسلمانان دانست.[۹۰].

منابع

پانویس

  1. «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۴۴.
  2. «و ما این کتاب را بر تو فرو فرستادیم تا آنچه را در آن اختلاف ورزیدند برای آنها روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۶۴.
  3. فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات کوفی، ج۱، ص۱۱۰؛ محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۳؛ صدوق، کمال الدین، ج۱، ص۲۵۳؛ ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج۵، ص۴۱۲؛ محسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج۱، ص۴۶۲.
  4. ر.ک: فصل دوم، روایات سبب نزول.
  5. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۳۵.
  6. محمد بن حسن طوسی، تفسیر تبیان، ج۳، ص۲۳۶؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۰۱؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۳، ص۱۱۳؛ محمد رشید رضا، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار، ج۵، ص۱۸۱.
  7. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۳۶.
  8. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  9. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۴۰؛ محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۳۱۲.
  10. ابوبکر سورآبادی، تفسیر سورآبادی، ج۳، ص۱۹۶۸.
  11. عبد الحق ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۴، ص۳۸۴.
  12. حسن بن محمد نیشابوری، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج۵، ص۴۶۰.
  13. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۳۱۰.
  14. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۳۶.
  15. خلیل بن احمد، العین، ج۶، ص۵۲.
  16. حسین بن محمد راغب، مفردات الفاظ القرآن، ج۱، ص۳۴۲.
  17. ابن منظور، لسان العرب، ج۶، ص۹۵.
  18. فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۳ - ۷۵.
  19. سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۳، ص۵۵.
  20. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «ای مؤمنان! جز این نیست که شراب و قمار و انصاب و ازلام، پلیدی (و) کار شیطان است پس، از آنها دوری گزینید باشد که رستگار گردید» سوره مائده، آیه ۹۰؛ ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ «خداوند هر کس را که بخواهد راهنمایی کند دلش را برای (پذیرش) اسلام می‌گشاید و هر کس را که بخواهد در گمراهی وانهد دلش را تنگ و بسته می‌دارد گویی به آسمان فرا می‌رود؛ بدین گونه خداوند عذاب را بر کسانی که ایمان نمی‌آورند؛ برمی‌گمارد» سوره انعام، آیه ۱۲۵؛ ﴿قُلْ لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «بگو: در آنچه به من وحی شده است چیزی نمی‌یابم که برای خورنده‌ای که آن را می‌خورد حرام باشد؛ مگر مردار و یا خون ریخته یا گوشت خوک که پلید است و یا (آنچه) از سر نافرمانی جز به نام خداوند ذبح شده باشد اما کسی که (از خوردن آنها) ناگزیر شده است در حالی که افزونخواه (برای رسیدن به لذت) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع) نباشد بی‌گمان پروردگارت آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۴۵؛ ﴿قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ «گفت: بی‌گمان عذاب و خشمی از (سوی) پروردگارتان برای شما رقم خورده است آیا در نام‌هایی که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده‌اید- (و) خداوند هیچ برهانی بر (تأیید) آنها نفرستاده است- با من چالش می‌ورزید؟ پس چشم به راه (عذاب خداوند) بدارید که من نیز با شم» سوره اعراف، آیه ۷۱؛ ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «هنگامی که نزد ایشان باز گردید برای شما به خداوند سوگند خواهند خورد که دست از سر آنان بدارید؛ بنابراین از آنان رو بگردانید که پلیدند و به کیفر آنچه انجام می‌دادند جایگاهشان دوزخ است» سوره توبه، آیه ۹۵؛ ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ «و اما در بیماردلان بر پلیدیشان پلیدی می‌افزاید و آنان کافر خواهند مرد» سوره توبه، آیه ۱۲۵؛ ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ «و هیچ کس را جز به اذن خداوند یارایی نیست که ایمان آورد و (خداوند) عذاب را بر آنان که خرد نمی‌ورزند برقرار می‌دارد» سوره یونس، آیه ۱۰۰؛ ﴿ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ «چنین است؛ و هر که حرمت‌های خداوند را سترگ بدارد همان نزد پروردگارش برای او بهتر است. و (گوشت) چارپایان بر شما حلال است جز آنچه (حرام بودن آن) برایتان خوانده شود پس، از پلیدی‌ها که بت‌هایند دوری گزینید و از گفتار دروغ (نیز) بپرهیزید» سوره حج، آیه ۳۰؛ ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا «و در خانه‌هایتان آرام گیرید و چون خویش‌آرایی دوره جاهلیت نخستین خویش‌آرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  21. مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۱، صص ۵۰۱ و ۵۹۵؛ ج۳، ص۴۸۸؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۲۱؛ سمرقندی، بحر العلوم، ج۳، ص۶۰؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج۳، ص۶۳۶؛ محمود زمخشری، کشاف، ج۳، ص۵۳۸؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۵، ص۱۶۸.
  22. ثعلبی، الکشف و البیان، ج۵، ص۱۱۳؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج۲، ص۴۰۷؛ محمود زمخشری، کشاف، ج۲، ص۳۲۴.
  23. محمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۵۴؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۵، ص۳۶۵.
  24. ثعلبی، الکشف و البیان، ج۴، ص۱۸۸؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج۲، ص۱۵۸.
  25. ثعلبی، الکشف و البیان، ج۵، ص۸۲؛ محمد بن عبدالله ابن عربی، احکام القرآن، ج۳، ص۶۵۶؛ ابن جزی، کتاب التسهیل، ج۱، ص۲۴۲؛ عبد الحق ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۲، ص۳۴۴؛ محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج۲، ص۱۹۶.
  26. سمرقندی، بحر العلوم، ج۱، ص۴۹۱؛ جلال الدین سیوطی، تفسیر جلالین، ج۱، ص۱۵۰.
  27. ثعلبی، الکشف و البیان، ج۴، صص ۱۸۸ و ۲۴۶؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج۲، ص۲۰۳؛ ثعالبی، جواهر الحسان، ج۳، ص۲۶۹.
  28. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۱۷۴؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۲۵۹.
  29. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۱۲۲؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۳، ص۱۶۹۶.
  30. نحاس، اعراب القرآن، ج۱، ص۲۸۱؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۲، ص۴۲۳؛ آلوسی، روح المعانی، ج۴، ص۱۶.
  31. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص٢١؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۳۷۰؛ محمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۵۴؛ ثعالبی، جواهر الحسان، ج۲، ص۴۱۹.
  32. ابوبکر سورآبادی، تفسیر سورآبادی، ج۳، ص۱۹۶۸؛ عبد الحق ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۴، ص۳۸۴؛ کلبی، کتاب التسهیل، ج۲، ص۱۵۱.
  33. آلوسی، روح المعانی، ج۱۱، ص۱۹۳.
  34. ابن حجر هیثمی مکی، الصواعق المحرقة، ص۱۴۴ - ۱۴۵.
  35. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶۹، ص۱۵۱.
  36. محمد بن حسن طوسی، الامالی، ص۵۶۱؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۰، ص۱۳۸.
  37. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۱۸۲.
  38. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۳۵، ص۲۱۰؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۲۰۶؛ محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۴۹.
  39. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۸۶.
  40. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۵، ص۷۸-۸۰.
  41. خلیل بن احمد، العین، ج۶، ص۵۲؛ حسین بن محمد راغب، مفردات الفاظ القرآن، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۶، ص۹۵؛ ابو بکر سورآبادی، تفسیر سورآبادی، ج۳، ص۱۹۶۸؛ عبدالحق ابن عطیه أندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۴، ص۳۸۴؛ کلبی، کتاب التسهیل، ج۲، ص۱۵۱.
  42. عبدالحق ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۴، ص۳۸۴؛ قاسمی، محاسن التأویل، ج۸، ص۷۳؛ عبد القادر آل غازی، بیان المعانی، ج۵، ص۴۷۶.
  43. مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج۷، ص۱۳۱؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۸- ۱۳۹؛ ابن حجر هیثمی مکی، الصواعق المحرقة، ص۱۴۳.
  44. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۳۸.
  45. جعفر مرتضی عاملی، أهل البیت فی آیة التطهیر، ص۷۴-۷۵؛ کاردان، امامت و عصمت امامان در قرآن، ص۲۱۸-۲۱۹.
  46. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۳۱۲.
  47. محمد بن حسن طوسی، تفسیر تبیان، ج۸، ص۳۴۱؛ سیدهاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۴۹؛ محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۳۱۲.
  48. احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب النهایة، ج۲، ص۳۱۶؛ جلال الدین سیوطی، احمد بن موسی ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب، ص۳۰۵؛ یعقوب بن سفیان فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۸؛ احمد بن علی مقریزی، امتاع الأسماع، ج۳، ص۲۰۸؛ رجال سند این حدیث عبارت‌اند از: یعقوب بن سفیان فسوی فارسی، یحیی بن عبد الحمید حمانی، قیس بن ربیع، سلیمان بن مهران اعمش، عبایة بن ربعی أسدی کوفی، عبدالله بن عباس، که همگی افراد موثق‌اند (ر.ک: ضمیمه شماره ۱۶).
  49. سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم، ص۲۲۷؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۳، ص۳۰۶.
  50. آلوسی، روح المعانی، ج۱۱، ص۲۰۱؛ ابن عاشور، التحریر و التویر، ج۲۱، ص۲۴۶-۲۴۷.
  51. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۴۲.
  52. احمدبن حنبل، المسند، ج۴، ص۳۶-۳۷؛ احمد بن علی التمیمی، مسند ابی یعلی موصلی، ج۲، ص۲۹۷؛ سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۶۲؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۹، ص۱۱۳.
  53. مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۳۰۳؛ ابن حجر هیثمی مکی، الصواعق المحرقة، ص۱۵۰.
  54. «در حال و آینده آن، باطل راه ندارد» سوره فصلت، آیه ۴۲.
  55. «عن أبي ذر رضي الله عنه قال: قال رسول الله(ص): من أطاعني فقد أطاع الله و من عصاني فقد عصى الله، و من أطاع عليا فقد أطاعني، و من عصى عليا فقد عصاني» (محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک الصحیحین، ج۳، صص ۱۲۱ و ۱۲۸؛ شمس الدین ذهبی، تلخیص المستدرک، ج۳، صص۱۲۱ و ۱۲۸؛ حسین بن حسن جرجانی، جلاء الأذهان، ج۲، ص۲۳۶). گفتنی است حاکم و ذهبی هر دو، حدیث فوق را صحیح دانسته‌اند.
  56. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۴۳.
  57. عبدالملک ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۲۵؛ محمد ابن حبان، کتاب الثقات، ج۱، ص۸۹؛ ابن حجر، الأصابه، ج۱، ص۵۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۳۹-۱۴۰؛ شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۸۶؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۳۵۰؛ علی بن أبی الکرم ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۹۳.
  58. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج۸، صص۸۸ و ۱۲۲.
  59. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲.
  60. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲.
  61. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
  62. نهج البلاغه، نامه ۶۲؛ عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۱۳۳.
  63. عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۱۷۶.
  64. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، کتاب مغازی، باب ۳۶، ح۳۹۹۸.
  65. أبی الفداء، تاریخ ابی الفداء، ج۱، ص۱۶۶.
  66. محمد بن یعقوب کلینی، کافی ج۱، صص ۲۴۷، ۲۵۵، ۲۸۱، ۲۸۴ - ۲۸۵، ۲۹۹، ۳۱۱، ۳۱۳، ۳۱۵، ۳۲۳، ۳۲۶، ۳۳۳، ۳۳۵-۳۳۶، ۳۳۸، ۳۴۰ - ۳۴۱، و....
  67. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۴۵.
  68. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۱۸.
  69. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۱۹.
  70. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۰.
  71. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۰.
  72. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۱.
  73. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج۱، ص۱۵۳؛ محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۸۶؛ محمد بن حسن طوسی، تفسیر تبیان، ج۳، ص۲۷۳.
  74. محمد بن حسن طوسی، تفسیر تبیان، ج۳، ص۲۳۶.
  75. محمدحسن مظفر، دلائل الصدق، ج۴، ص۲۲۲.
  76. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۱۲۲.
  77. علاء الدین علی بن محمد بغدادی، لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج۱، ص۳۹۳.
  78. شربینی، السراج المنیر، ج۱، ص۳۶۰.
  79. محمود زمخشری، کشاف، ج۱، ص۵۲۴.
  80. ابی السعود، تفسیر أبی السعود، ج۲، ص۱۹۳.
  81. جلال الدین سیوطی، تفسیر جلالین، ج۱، ص۹۰.
  82. محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج۱، ص۴۸۸.
  83. محمد ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج۴، ص۱۶۵.
  84. نسفی، تفسیر نسفی، ج۱، ص۲۶۰.
  85. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۹۵.
  86. قاسمی، محاسن التأویل، ج۳، ص۱۸۸، نقل از کتاب (حسبه در اسلام) از ابن تیمیه.
  87. ابن منظور، لسان العرب، ج۴، ص۳۱.
  88. محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج۱، ص۳۶۵.
  89. مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۱۴، ص۳۰.
  90. زینلی، غلامحسین، آیه اولی الامر، ص ۱۴۸.