ابوذر غفاری در تراجم و رجال
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث ابوذر غفاری است. "ابوذر غفاری" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ابوذر غفاری (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
- نام او جندب فرزند جناده یا بریر و معروف به کنیهاش ابوذر است. او از سابقین و از اصحاب برگزیده پیامبر اسلام(ص) تا به شمار میآید، مؤرخان مینویسند: وی چهارمین[۱] یا پنجمین نفری بود که به نوبت و رسالت پیامبر خدا(ص) ایمان آورده است[۲].
- ابوذر، مردی حکیم و دانشمند بود که سخنان عالمانه و حکیمانه او هنوز هم مورد توجه همگان بوده و در صداقت گفتار و صراحت لهجه زبانزد عام و خاص است. ابن حجر مینویسد: مناقب و فضایل ابوذر به طور جد بسیار زیاد بوده است[۳].
- او نخستین کسی بود که رسالت پیامبر اسلام(ص) و نبوت آن حضرت را به ایشان تبریک و تهنیت گفته است و همین موضوع در ماجرای مسلمان شدنش مشهور است. او سه سال قبل از بعثت عبادت و شب زندهداری میکرد و چهارمین یا پنجمین نفری بود که اسلام آورد با پیامبر(ص) پیمان بست که در راه خدا ملامت ملامتکنندهای او را از راه حق باز ندارد. وی از نظر عبادت و مناسک چون عیسی بن مریم(ع) بود و آسمان بر راستگوتر از او سایه نیفکنده است[۴].
- وی از بزرگان علم و فضیلت و از اعاظم زهد و تقوا به شمار میآید و شکی نیست که وی نزد همه مسلمانان و شخص پیامبر گرامی اسلام(ص) و امیر مؤمنان(ع) جایگاهی بینظیر داشته است[۵]. وی مقارن با مهاجرت مسلمانان، به شهر مدینه هجرت کرد و در زمان خلافت عثمان به ربذه تبعید شد و در همان جا در گذشت[۶].
- شیخ طوسی در رجال خود، ابوذر را از یاران صدیق امیرالمؤمنین علی(ع) به شمار آورده و او را یکی از ارکان اربعه[۷] دانسته است[۸].[۹]
دفاع ابوذر از اهل بیت پیامبر(ص)
- ابوذر هرگز در راه حق از سرزنش ملامت کنندگان نهراسید و در راه ایمان و عقیده راستین خود در مواجهه با دشواریها و در مقابله با تبعیضها کمترین انعطافی از خود نشان نداد و هرگز تزلزلی به اراده استوار او راه نیافت. وی به تمام پیمانها و تعهدات خود در قبال اسلام و شخص نبی اکرم(ص) وفادار ماند. او به همه دستورها و وصایای رسول خدا(ص) عمل کرد، و تا آخرین لحظه زندگیش از این روش عدول نکرد. وی یکی از حواریونی بود که تا آخر عمر از سیره سیدالمرسلین(ص) منحرف نشد.
- او در بیشترین جنگهای عصر رسالت در رکاب پیامبر اسلام(ص) علیه کار و مشرکان شمشیر زد و پس از رحلت آن بزرگوار نیز بر اساس سفارشهای آشکار و نهان پیامبر خدا(ص) از ملازمان راستین امیرمؤمنان(ع) بود و آشکارا مناقب فضائل اهل بیت پیامبر(ص) را ترویج میکرد. وی به راستی مصداق، معروف پیامبر اسلام(ص) بود که فرمود: "در زیر آسمان کبود و در پهنه زمنی، راستگوتر از ابوذر یافت نمیشود". ابوذر با برخورداری از چنین معنای بینظیری به نشر معارف آل پیامبر و ترویج و تحکیم منزلت آنان پرداخت و در گرایش مردم به اهل بیت نقش مهمی ایفا کرد.[۱۰]
حمایت ابوذر تا پای جان
- پس از ماجرای سقیفه و بیعت جمعی با ابوبکر خلیفه اول، امیرالمؤمنین علی(ع) برای استیفای حق خویش و این که وی به تصریح رسول خدا در حدیث ثقلین، غدیرخم، حدیث منزلت و آیه مباهله و... جانشین پیامبر(ص) است، از مسلمانان یاری خواست. او شبها همسرش فاطمه(ع) را بر الاغی سوار میکرد[۱۱] و خود لگام آن را میکشید و دو فرزند امام(ع) یعنی حسن و حسین(ع) هم، پیشاپیش پدر و مادر حرکت میکردند، آنگاه در خانه انصار و دیگران میآمد و از آنان یاری میخواست.
- بدینسان چهل مرد به حضرت پاسخ مثبت دادند و حضرت علی(ع) با آنان به شرط ایستادگی تا پای جان بیعت کرد و ضمن با آنان شرط کرد که سحرگاه سر تراشیده و با سلاح به حضورش بیایند. اما چون سپیده دمید از آن گروه چهل نفری تنها چهار تن – با سر تراشیده و سلاح بر دوش – آمدند و آن چهار تن عبارت بودند از: زبیر[۱۲]، مقداد، ابوذر و سلمان.
- حضرت علی(ع) بار دیگر شبانه بر خانه همان چهل نفر رفت و سوگندشان داد که به یاریش بشتابند. آنگاه آنان گفتند: فردا صبح به حضوریت میآییم، ولی باز هم آن چهار تن آمدند و کس دیگر نیامد. شب سوم نیز علی(ع) با آنان دیدار کرد و نتیجه همان بود که در شبهای قبل اتفاق افتاده بود[۱۳]، بنابراین ابوذر جزو معدود افرادی بود که تا پای جان حاضر به حمایت از مولایش امیر مؤمنان علی(ع) بود.[۱۴]
سفارش حضرت علی(ع) در وصیت ابوذر
- داود بن أبی عوف میگوید: معاویة بن ثعلبه لیثی به من گفت: آیا میخواهی تو را به حدیثی که در آن شکی نیست، آگاه سازم؟ گفتم: آری. گفت: هنگامی که ابوذر بیمار شد، علی بن ابی طالب(ع) را وصی خود قرار داد و کارهایش را به وی واگذار کرد، برخی از کسانی که به عیادتش رفته بودند به او گفتند: ای ابوذر بهتر و زیبندهتر آن بود که امیرالمؤمنین عثمان را وصی خود قرار میدادی؟ ابوذر گفت: من به حق امیرالمؤمنین را وصی خود قرار داده ام؛ به خدا سوگند که وی (علی(ع)) بهار دل و آرام جان است، اگر روزی سایهاش برسرتان نباشد، نه زمین را خواهید شناخت و نه اهل آن را.
- معاویة بن ثعلبه لیثی میگوید: من در آخر از ابوذر پرسیدم: ای ابوذر ما میدانیم که محبوبترین مردم نزد تو همان کسی است که نزد رسول خدا از همه محبوبتر بوده است. حال بگو که آن شخص کیست؟ ابوذر گفت: آری چنین است، بدانید که محبوب ترین مردم نزد من، این شیخ مظلوم؛ یعنی علی بن ابی طالب(ع) است؛ زیرا او کسی است که حقش به تاراج رفته است[۱۵].[۱۶]
علی(ع) و سفارش ابوذر به مردم
- از آنجا که ابوذر همواره امیرالمؤمنین علی(ع) را اول مسلمان میدانست و از هر نظر او را بر دیگران برتری میداد[۱۷]. مردم را به برتری آن امام(ع) و سفارش مینمودند و در هر فرصتی که پیش میآمد، این حقیقت را بازگو میکرد تا حجت بر همگان تمام شود.
- ابن ابی الحدید از ابو رافع صحابی پیامبر(ص) نقل میکند: من برای عیادت ابوذر به صحرا ربذه رفتم، چون میخواستم با او وداع کنم و برگردم، به من و همراهانم گفت: به زودی فتنهای به پا خواهد شد؛ بنابراین از خدا بترسید و بر شما باد بر آن پیر بزرگوار علی بن ابی طالب(ع) و از دامن او دست برندارید و از او پیروی کنید؛ چراکه از رسول خدا(ص) و شنیدم که به او میفرمود: "ای علی، تو نخستین کسی بودی که به من ایمان آوردهای، و اولین کسی خواهی بود که در روز قیامت با من دست خواهی داد، تو صدیق اکبر و فاروق اعظمی که میان حق و باطل جدایی میاندازی و تو سالار مؤمنانی و اموال دنیوی سالار کافران است، تو برادر من و وزیر منی، تو بهترین بازمانده منی که دین مرا ادا میکنی و وعدههای مرا برآورده خواهی کرد"[۱۸].
- از مجموع آنچه در این بخش گذشت، به خوبی پیداست که ابوذر غفاری در طول زندگانی و عمر با برکت خود مطیع و پیر و امیرالمؤمنین علی(ع) بالا بوده و او را امام و پیشوای خود و همه مسلمانان میدانسته و در راه دفاع از ولایت و حقانیت آن حضرت هیچگاه و در هیچ شرایطی کوتاهی نکرده و لب فرو نبسته است.[۱۹]
برخورد ابوذر با کجرویهای عثمان
- عثمان در طول تاریخ خلافت خود با بخششهای بیجا - به خصوص در اواخر عمرش - به اقوام خود، مسیر حکومت اسلامی را به بیراهه کشاند و افراد ناصالح و بیفضیلت را در بلاد دور و نزدیک بر مسند حکومت نشاند، به طوری که مکررا مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت، اما چون اعتراضها کارساز نبود، همگان را به مخالفت با حکومت وی برانگیخت. در این میان ابوذر غفاری از معدود افرادی بود که جلوتر از همه لب به اعتراض گشود و بر اعمال و رفتار عثمان و سایر کارگزارانش خرده گرفت، و چون شنید خانههای بیت المال را در اختیار مروان حکم و دیگران گذاشته آشکارا در کوچه و بازار رفتار وی را مورد ملامت قرار میداد و فریاد میزد: کافران را به عذابی دردناک بشارت باد و این آیه را تلاوت میکرد: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[۲۰][۲۱].[۲۲]
تبعید ابوذر به شام
- عثمان برای آنکه از انتقادهای ابوذر راحت شود، او را به شام (محل امارت معاویه) تبعید کرد، اما او در شام نیز ساکت نماند و به رفتار شاهانه معاویه (امیر شام و کارگزار دولت عثمان) اعتراض میکرد. معاویه ابتدا برای ساکت کردن ابوذر مقدار سی صد دینار پول برایش فرستاد، ولی او پس از سؤال و جواب کردن با فرستاده معاویه و این که اگر حقوق سالیانه من است، میپذیرم و اگر صله و هدیه است مرا به آن نیازی نیست و سرانجام دینارها را پس داد. تا این که معاویه کاخ سبزش را بنا کرد و ابوذر به بنای چنین ساختمانی اعتراض کرد و گفت: ای معاویه، اگر از مال خدا این بنا را میسازی که خیانت است و اگر از مال خودت میباشد که اسراف است[۲۳].[۲۴]
بازگشت ابوذر به مدینه و تبعید به ربذه
- پس از مکاتبه معاویه باعثمان و اظهار عجزش در مقابله با قاطعیت ابوذر، سرانجام عثمان نامهای برای معاویه نوشت و در آن یادآور شد که: ابوذر را بر شتری چموش سوار کرده و همراه شخصی خشن (که شب و روز بتازد) به مدینه باز گرداند.
- معاویه هم به دستور خلیفه عمل کرد و ابوذر را بر ناقه پیر و خشن (که جز پالانی نداشت) سوار کرد و او را با مرد بیرحمی به مدینه فرستاد. وقتی ابوذر به مدینه رسید تمامی گوشت رانهایش از سختی راه و مرکب ناهموار ریخته و زخم شده بود[۲۵].
- واقدی در نقل دیگری به سند خود از "صهبان اسلمی" نقل میکند که گفته است: ابوذر، وقتی به مدینه وارد شد، عثمان به او گفت: تو همانی که چنین و چنان کردی! امیرالمؤمنین(ع) که در مجلس حاضر بود، در دفاع از ابوذر به مقداری که برای حضرتش ممکن بود، خطاب به عثمان فرمود: به تو همان راهنمایی را میکنم که مؤمن آل فرعون گفت: ﴿وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ﴾[۲۶].
- عثمان که انتظار نداشت حضرت علی(ع) در دفاع از ابوذر با او چنین سخن بگوید، پاسخ تندی به حضرت داد و حضرت نیز همانگونه به او پاسخ تندی داد. پس از آن، عثمان، مردم را از نشست و برخاست با ابوذر منع کرد و او را ممنوع الملاقات نمود، اما ابوذر همه این سختیها را تحمل کرد و مدتی را بدین گونه گذراند.
- و پس از گذر زمان، دوباره ابوذر را نزد عثمان آوردند. در این مرتبه ابوذر با تندی، به عثمان عتاب و خطاب کرد، عثمان در خشم رفت و گفت: "از پیش ما و سرزمین ما بیرون برو".
- ابوذر گفت: به کجا بروم؟ عثمان گفت: به صحرا.
- ابوذر گفت: آیا پس از هجرت باز عرب صحرانشین شوم؟ عثمان گفت: آری. ابوذر گفت: پس به بادیه نجد میروم. عثمان قبول نکرد و گفت: تو را به راه دور میفرستم و از ربذه دورتر، و ابوذر به دستور عثمان به ربذه[۲۷] تبعید شد[۲۸].[۲۹]
وداع امیرالمؤمنین(ع) و همراهان با ابوذر
- همانگونه که اشاره شد، عثمان نتوانست حق گوییهای ابوذر را تحمل کند، لذا حکم تبعید وی را به ربذه صادر کرد و به مروان بن حکم مأموریت داد تا وسایل حرکت او و همسر و فرزندانش را فراهم کند، و در ضمن دستور داد هیچکس با وی سخن نگوید و او را بدرقه نکند.
- این فرمان، کارساز بود و کسی جرئت نکرد ابوذر را بدرقه کند و یا مطلبی با وی در میان بگذارد؛ لیکن وقتی این خبر به امیرالمؤمنین علی(ع) رسید، بسیار گریست به طوری که محاسن مبارکش به اشک چشمانش مرطوب شد سپس فرمود:آیا این چنین با صحابی رسول خدا(ص) برخورد میشود و تبعید میگردد؟! همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم[۳۰].
- سپس حضرت از جا برخاست و به همراه برادرش (عقیل) و فرزندانش (حسن و حسین) و صحابی بزرگ رسول خدا(ص) (عمار یاسر) و به نقلی با عبدالله بن عباس، فضل، قثم و عبیدالله بن عباس همگی بدون اعتنا به دستور عثمان به بیرون شهر رفتند و ابوذر را تا دم دروازه مدینه بدرقه کردند و با این حرکت، حکم تبعید وی را زیر سؤال برده و بر حرکات ابوذر مهر تأیید زدند[۳۱].
- اما مروان حکم که مأموریت داشت این حکم ظالمانه را ادا کند از همراهی امیرالمؤمنین(ع) و همراهانش ناراحت شد و در یک برخورد غیر مؤدبانه با آن حضرت و همراهانش تندی کرد و کلمات خشنی بر زبان جاری کرد. اما حضرت در برابر برخورد او موضعگیری کرد، و با تازیانهای به مرکب مروان زد، و با این کار او را مجبور به سکوت و بازگشت به مدینه نمود.[۳۲]
سخنان امام و همراهانش با ابوذر
- سید رضی در نهج البلاغه سخنان حضرت علی(ع) را به هنگام وداع با ابوذر که حکایت از عمق ناراحتی امام(ع) و تأیید ابوذر و مخالفت با خلیفه وقت (عثمان) است را چنین آورده است: ای ابوذر، تو به خاطر خدا خشم کردی، پس به همان کسی که برایش غضب کردی، امیدوار باش، این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت، پس آنچه را که آنان برایش در وحشتند به خودشان واگذار و از آنچه که میترسی ایشان گرفتارش شوند (عذاب الهی) فرار کن. عجبا! که چه محتاجاند به آنچه از آن منعشان کردی و چه بینیازی از آنچه که از تو دریغ کردند. به زودی خواهی یافت که پیروزی برای کیست و چه کسی بیشتر مورد حسرت قرار میگیرد. ای ابوذر اگر درهای آسمانها و زمین به روی بندهای بسته شود و او از خدای خود بترسد، خداوند راهی برای وی خواهد گشود. ای ابوذر! آرامش خویش را تنها در حق جست و جو کن و غیر از باطل چیزی تو را به وحشت نیفکند، بدان اگر دنیایشان را میپذیرفتی، دوستت داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص میدادی (و با آنان کنار میآمدی) دست از تو بر میداشتند[۳۳].
- سپس حضرت علی(ع) به برادرش عقیل فرمود: "با برادرت ابوذر وداع کن". بعد جناب عقیل، و امام حسن، و امام حسین و نیز عمار یاسر هر کدام درباره فضایل ابوذر و اندوه خود به خاطر جدایی از او سخنانی گفتند[۳۴].
- ابوذر در پاسخ این همه لطف و محبت و اظهار همدردی با امیرالمؤمنین {{ع} و همراهان چنین گفت: ای خاندان رحمت، خدایتان شما را رحمت کند! هرگاه شما را میبینم، رسول خدا(ص) را به یاد میآورم، من در مدینه دلبستگی و آرامشی جز شما نداشته و ندارم. اینک در حجاز بر عثمان گران بار شدم آن گونه که بر معاویه در شام بودم، عثمان نمیخواست که در جوار برادر و پسر خالهاش در یکی از دو شهر (بصره و مصر)[۳۵] باشم تا مبادا مردم را بر آنان بشورانم.. او مرا به سرزمینی (ربذه) فرستاد که در آن هیچ دفاع کننده و ناصری جز خدا برایم نیست. به خدا سوگند، که همنشینی جز خداوند نمیخواهم و زمانی که با او هستم، از هیچ چیزی بیم ندارم.
- پس از این سخنان، ابوذر به تبعیدگاه برده شد و حضرت علی(ع) و همراهان به مدینه بازگشتند[۳۶].[۳۷]
اعتراض عثمان و موضعگیری امام(ع)
- بدرقه کنندگان چون به مدینه بازگشتند، عثمان در ملاقاتی که با حضرت علی(ع) داشت به صورت اعتراض گفت: چه چیز تو را وادار کرد که فرستادهام (مروان) را برگردانی و فرمان مرا کوچک بشماری؟ حضرت در پاسخ او فرمود: "فرستاده تو میخواست مرا برگرداند، من او را برگرداندم، ولی فرمانت را کوچک نشمردم".
- عثمان گفت: مگر نهی من که کسی با ابوذر سخن نگوید، به تو نرسیده بود؟ حضرت دستور او را به هیچ انگاشت و فرمود: "مگر به هر گناهی که فرمان دهی، باید از تو اطاعت کنیم!" عثمان که پاسخ قانع کنندهای نداشت به دفاع از مروان برخاست و گفت: باید مروان حق خود را از تو بگیرد. حضرت فرمود: "از چه چیزی؟" عثمان گفت: از ناسزا گفتن به وی و تازیانه زدن به مرکبش. حضرت فرمود: "در مورد مرکبش مرکب من آماده است. و یک تازیانه به مرکب من بزند. اما در مورد ناسزا گفتنش هیچ دشنامی به من نخواهد داد، مگر این که مثل همان دشنام را به تو خواهم داد و بر این ناسزا به تو دروغ نخواهم بست". عثمان گفت: چرا مروان به شما ناسزا نگوید، گویا فکر میکنی از او بهتری؟! حضرت فرمود: "آری، به خدا از تو نیز بهترم". حضرت این را گفت و برخاست و از نزد عثمان رفت[۳۸].
- امام علی(ع) در این ملاقات، قاطعانه از حرکت ابوذر دفاع کرد و رفتار عثمان را غیر حق و بر باطل اعلان نمود و عوارض خطرناک این گفت و گوی به حق را به جان خرید. اما عثمان قدرت آن را نداشت بیش از این با امام(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) برخورد نماید.[۳۹]
وفات غریبانه ابوذر در ربذه
- آری، ابوذر غفاری به جرم حق گویی و امر به معروف و نهی از منکر از جانب خلیفه سوم به ریگ زار بی آب و علف "ربذه" تبعید شد و پس از مدتی رنج و داغ از دست دادن فرزندش "ذرّ"[۴۰] خود با مرگ دسته و پنجه نرم کرد. *همانگونه که رسول خدا(ص) فرموده بود: "به تنهایی زندگی میکند و به تنهایی میمیرد و به تنهایی مبعوث میشود و به تنهایی وارد بهشت میگردد"[۴۱]
- وی به تنهایی در ربذه زیست و به تنهایی جان سپرد و روحش به عالم ملکوت پرواز کرد.
- ام ذر (همسر ابوذر) نقل میکند: هنگامی که ابوذر در حال جان دادن بود، نگاهی به من کرد و اشک را بر گونههایم جاری دید، قبلش سوخت؛ پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفتم چگونه گریه نکنم در حالی که گذشته از رنجهایی که کشیدهام، و اینک هم در سرزمین این چنینی از دنیا میروی، من پس از مرگت، باید تو را کفن کنم، و حال آنکه پارچهای برای کفن تو ندارم.
- ابوذر گفت: گریه نکن، به زودی گروهی از مؤمنان بر جنازه من حاضر خواهند شد و مرا کفن خواهند کرد و بر من نماز خواهند خواند. همسرش به ابوذر گفت: اکنون ایام حج تمام شده و حاجیان همه رفتهاند، کسی باقی نمانده که از این راهگذر کند. ابوذر پاسخ داد: من آنچه گفتم از پیامبر(ص) شنیدهام، زیرا روزی من و چند نفر دیگر در خدمت پیامبر نشسته بودیم، حضرت رو به ما کرد و فرمود: یکی از شما در بیابانی از دنیا میرود و گروهی از مؤمنان بر جنازه او حاضر میشوند.
- ای همسرم، تمام کسانی که در آن مجلس بودند، در آبادی از دنیا رفتهاند و جز من که در این بیابان دست به گریبان مرگ است هستم، کسی باقی نمانده است؛ مواظب راه باش که سخن پیامبر صحیح است. ام ذر میگوید: در همین حال بود که ناگاه قافلهای از دور پیدا شد و گروهی سر رسیدند. و به محض مشاهده حالت اضطراب در روحیهام، پرسیدند چرا چنین مضطری؟ گفتم: یکی از مسلمانان در حال احتضار است، برای تجهیز و تکفین او حاضر شوید و از خداوند پاداش بگیرید. پرسیدند او کیست؟ گفتم: ابوذر غفاری، همه پیاده شدند و خود را به بالین ابوذر رساندند[۴۲]. چشم وی که به آنان افتاد، سخنی که پیامبر(ص) درباره ایشان گفته بود، به آنان بشارت داد و سپس گفت: وضع مرا میبینید، اگر جامهای داشتم مرا در همان کفن میکردید، ولی چون جامهای ندارم، لذا مرا با پارچههای خود کفن کنید؛ شما را به خدا سوگند میدهم کسی که امارت و یا ریاست قومی را به عهده دارد، مرا کفن نکند. همسر ابوذر میگوید: این را گفت و با من خداحافظی کرد و چشمهایش را بر هم گذارد و برای همیشه دیده از جهان فرو بست.
- راوی گوید: گروهی که بر جنازه او حاضر بودند، هر کدام از امارت و ریاست بهرهای برده بودند؛ لذا برای کفن کردنش با توجه به وصیتش به مشکل برخوردند. آنگاه جوانی از انصار پیش آمد و گفت: من دو جامه به همراه دارم که مادرم با دست خود آن را رشته و بافته است، یکی بر تنم هست و دیگری را در اختیار شما میگذارم که وی را با آن کفن کنید. آنان چنین کردند، و عبدالله بن مسعود بر او نماز خواند. سپس بدن پاک او را دفن کردند و بر قبرش اشکها ریختند.
- طبق نقل برخی از مؤرخان: مالک اشتر، حجر بن ادبر و حذیفة بن یمان[۴۳] در میان آن جمع بودند و پس از وفات ابوذر آن گروه که هشت نفر بودند، همسر ابوذر و فرزندش را با خود به مدینه بردند و عثمان دیگر مزاحمتی برای آنان فراهم نکرد.
- ابوذر در سال ۳۲ هجری، دو سال قبل از خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) در دیار غربت و سرزمین بیآب و علف ربذه به ملکوت اعلی پیوست و برای همیشه این زبانگویا و کوبنده ظالمان خاموش شد و قلب دنیاپرستان را شاد و دل مؤمنان را در غم و اندوه فراوان فرو برد[۴۴].[۴۵]
منابع رجال و تراجم اهل سنت
أبو الفتح الأزدي؛ اسماء من يعرف بكنيته
أَبُو ذَر الْغِفَارِيّ اسْمه جُنْدُب بن جُنَادَة
ابن حبان؛ مشاهير علماء الأمصار
أبو ذر الغفاري اسمه جندب بن جنادة بن سفيان وقد قيل ان اسم أبيه يزيد ويقال أيضا سكن وكان أبو ذر ممن هاجر إلى النبي صلى الله عليه وسلم من بنى غفار إلى مكة واختفى في استار الكعبة أياما كثيرة لا يخرج منها الا لحاجة الانسان من غير ان يطعم أو يشرب شيئا الا ماء زمزم حتى رأى رسول الله صلى الله عليه وسلم بالليل فآمن به وهو أول من حياه بتحية الاسلام ثم هاجر إلى المدينة وشهد جوامع المشاهد ومات بالربذة في خلافة عثمان بن عفان سنة ثنتين وثلاثين
ابن عبد البر؛ الاستغناء
أبو ذر الغِفَارى، اختلف في اسمه واسم أبيه اختلافا كثيرا، وقد ذكزله في بابه من كتاب الصحابة، واصح ما فيه جُنْدُب بن جُنَادة بن قيس بن عمرو بن مُلَيْل بن صُغَير بن غفار بن مُلَيل بن ضمرة بن كنانة بن خزيمة. كان إسلامه قديما بعد أربعة أو خمسة، ثم انصرف إلى بلاد قومه فاقام بها حتى قدم على النبى عليه السلام بعد بدر واحد، لم يشهدهما وكان فاضلا زاهدا في الدنيا، ورعا له فضائل حمة، شهد له رسول اللَّه صلى اللَّه عليه (وسلم) بأنه "أصدق الناس لهجة وأقولهم بالحق وأنه في زهد عيسى بن مريم . توفى بالربذة سنة احدى وثلاثين. وصلى عليه ابن مسعود. ثم مات بعده في ذلك العام
ابن الأثير؛ أسد الغابة
أبو ذر الغفاري اختلف فِي اسمه اختلافا كثيرا، فقيل: جندب بن جنادة، وهو أكثر وأصح ما قيل فِيهِ. وقيل: برير بن عبد الله، وبرير بن جنادة، وبريرة بن عشرقة وقيل: جندب بن عبد الله، وقيل: جندب بن سكن. والمشهور جندب بن جنادة بن قيس بن عمرو بن مليل بن صعير بن حرام بن غفار، وقيل: جندب بن جنادة بن سفيان بن عُبَيْد بن حرام بن غفار بن مليل بن ضمرة بن بكر بن عبد مناة بن كنانة بن خزيمة بن مدركة الغفاري، وأمه رملة بنت الوقيعة، من بني غفار أيضا. وَكَانَ أبو ذر من كبار الصحابة وفضلائهم، قديم الإسلام يقال: أسلم بعد أربعة وَكَانَ خامسا، ثُمَّ انصرف إلى بلاد قومه وأقام بِهَا، حَتَّى قدم عَلَى رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ المدينة. أخبرنا غير واحد بإسنادهم، إلى مُحَمَّد بن إسماعيل، حدثنا عَمْرو بن عباس، أَنْبَأَنَا عبد الرحمن بن مهدي، حدثنا المثنى، عن أبي جمرة، عن ابن عباس، قَالَ: لِمَا بلغ أبا ذر مبعث النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لأخيه: اركب إلى هَذَا الوادي فاعلم لي علم هَذَا الرجل الَّذِي يزعم أَنَّهُ نبي يأتيه الخبر من السماء، واسمع من قَوْله ثُمَّ ائتني، فانطلق الأخ حَتَّى قدم وسمع من قَوْله، ثُمَّ رجع إلى أبي ذر فقال لَهُ: رأيته يأمر بمكارم الأخلاق، وكلاما ما هُوَ بالشعر، فقال: ما شفيتني مما أردت، فتزود وحمل شنة لَهُ فيها ماء، حَتَّى قدم مكة، فأتى المسجد، فالتمس النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وهو لا يعرفه، وكره أن يسأل عَنْهُ حَتَّى أدركه بعض الليل اضطجع فرآه عَليّ، فعرف أَنَّهُ غريب، فلما رآه تبعه فلم يسأل واحد منهما صاحبه عن شيء حَتَّى أصبح، ثُمَّ احتمل قربته وزاده إلى المسجد، وظل ذَلِكَ اليوم ولا يراه النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى أمسى، فعاد إلى مضجعه فمر بِهِ عَليّ فقال: ما آن للرجل أن يعلم منزله؟ فأقامه فذهب بِهِ معه، لا يسأل واحد منهما صاحبه عن شيء، حَتَّى إذا كَانَ اليوم الثالث فعل مثل ذَلِكَ فأقامه عَليّ معه ثُمَّ قَالَ: ألا تحدثني ما الَّذِي أقدمك؟ قَالَ: إن أعطيتني عهدا وميثاقا لترشدني فعلت، ففعل، فأخبره قَالَ: إنه حق، وإنه رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فإذا أصبحت فاتبعني، فإني إن رأيت شيئا أخاف عليك قمت كأني أريق الماء، فإن مضيت فاتبعني حَتَّى تدخل مدخلي، ففعل، فانطلق يقفوه حَتَّى دخل عَلَى النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ودخل معه، فسمع من قَوْله، وأسلم مكانه، فقال لَهُ النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " ارجع إلى قومك فأخبرهم حَتَّى يأتيك أمري ". قَالَ: وَالَّذِي نفسي بيده لأصرخن بِهَا بين ظهرانيهم، فخرج حَتَّى أتى المسجد فنادى بأعلى صوته: أشهد أن لا إله إلا الله، وأن مُحَمَّدا عبده ورسوله، فقام القوم إليه فضربوه حَتَّى أضجعوه، وأتى العباس فأكب عَلَيْهِ، وقال: ويلكم، ألستم تعلمون أَنَّهُ من غفار، وأنه طريق تجاركم إلى الشام، فأنقذه منهم، ثُمَّ عاد من الغد لمثلها، فضربوه وثاروا إليه، فأكب العباس عَلَيْهِ. وتوفي أَبُو ذر بالربذة سنة إحدى وثلاثين، أو اثنتين وثلاثين، وصلى عَلَيْهِ عبد الله بن مسعود، ثُمَّ مات بعده فِي ذَلِكَ العام. وقال النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " أبو ذر فِي أمتي عَلَى زهد عيسى ابن مريم ". وقال عَليّ: وعى أبو ذر علما عجز الناس عَنْهُ، ثُمَّ أوكي عَلَيْهِ فلم يخرج مِنْه شيئا. أخبرنا أبو جَعْفَر، بإسناده، عن يونس، عن ابن إسحاق، قَالَ: حَدَّثَنِي بريدة بن سفيان، عن مُحَمَّد بن كعب القرظي، عن ابن مسعود، قَالَ: لِمَا سار رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إلى تبوك جعل لا يزال يتخلف الرجل، فيقولون: يا رسول الله، تخلف فلان، فيقول: " دعوه إن يكن فِيهِ خير فسيلحقه الله بكم، وإن يكن غير ذَلِكَ فقد أراحكم الله مِنْه ". حَتَّى قيل: يا رسول الله، تخلف أبو ذر، فقال رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ما كَانَ يقوله، فتلوم أبو ذر عَلَى بعيره، فلما أبطأ عَلَيْهِ أخذ متاعه فجعله عَلَى ظهره، ثُمَّ خرج يتبع رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ماشيا، ونظر ناظر من المسلمين فقال: إن هَذَا الرجل يمشي عَلَى الطريق، فقال رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " كن أبا ذر ". فلما تأمله القوم قالوا: يا رسول الله، هُوَ والله أبو ذر، فقال رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " يرحم الله أبا ذر، يمشي وحده، ويموت وحده، ويحشر وحده ". فضرب الدهر من ضربه وسير أبو ذر إلى الربذة، وَفِي ذكر موته، وصلاة عبد الله بن مسعود عَلَيْهِ، ومن كَانَ معه فِي موته، ومقامه بالربذة، أحاديث لا نطول بذكرها، وَكَانَ أبو ذر طويلا عظيما.
ابن عبد البر؛ الاستيعاب في معرفة الصحابة
ويقال أَبُو الذر. والأول أكثر وأشهر. واختلف فِي اسمه اختلافًا كثيرًا، فقيل جندب بْن جنادة، وَهُوَ أكثر وأصح وما قيل فيه إن شاء اللَّه تعالى. وقيل: برير بْن عَبْد اللَّهِ. وبرير بْن جنادة. وبرير بْن عشرقة وقيل: برير بْن جندب وقيل: جندب بْن عَبْد اللَّهِ. وقيل: جندب بْن السكن. والمشهور جندب بْن جنادة بْن قيس بْن عَمْرو بْن مليل بْن صعير بن حرام بن غفار. وقيل جندب بن سُفْيَانَ بْن جنادة بْن عبيد بْن الواقفة بن الحرام بن غفار ابن مليل بن صمرة بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن إلياس بْن مضر بْن نزار الغفاري، وأمه رملة بنت الوقيعة، من بني غفار بْن مليل أيضا. كَانَ من كبار الصحابة قديم الإسلام. يقال: أسلم بعد أربعة، فكان خامسًا، ثم انصرف إِلَى بلاد قومه فأقام بها حَتَّى قدم عَلَى النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ المدينة، وله فِي إسلامه خبر حسن يروى من حديث ابْن عباس، ومن حديث عَبْد اللَّهِ بْن الصامت عنه. فَأَمَّا حَدِيثُ ابْنِ عَبَّاسٍ فَأَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بن عبد المؤمن، قال: حدثنا أبو بكر مُحَمَّدُ بْنُ بَكْرِ بْنِ دَاسَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ سُلَيْمَانُ بْنُ الأَشْعَثِ، قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمِ بْنِ مَيْمُونٍ، قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُثَنَّى بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ أَبِي جَمْرَةَ ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا بَلَغَ أَبَا ذَرٍّ مَبْعَثَ رسول الله صلى الله عليه وسلم بمكة قَالَ لأَخِيهِ أُنَيْسٍ: ارْكَبْ إِلَى هَذَا الْوَادِي، وَاعْلَمْ لِي عِلْمَ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ يَأْتِيهِ الْخَبَرُ مِنَ السَّمَاءِ، وَاسْمَعْ مِنْ قَوْلِهِ، ثُمَّ ائْتِنِي. فَانْطَلَقَ الأَخُ حَتَّى قَدِمَ مَكَّةَ وَسَمِعَ مِنْ قَوْلِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِي ذَرٍّ فَقَالَ: رَأَيْتُهُ يَأْمُرُ بِمَكَّةَ بِمَكَارِمِ الأَخْلاقِ، وَسَمِعْتُ مِنْهُ كَلامًا مَا هُوَ بِالشِّعْرِ. فَقَالَ: مَا شَفَيْتَنِي فِيمَا أَرَدْتُ، فَتَزَوَّدَ وَحَمَلَ شَنَّةً لَهُ فِيهَا مَاءٌ حَتَّى قَدِمَ مَكَّةَ، فَأَتَى الْمَسْجِدَ، فَالْتَمَسَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ لا يَعْرِفُهُ، وَكَرِهَ أَنْ يَسْأَلَ عَنْهُ حَتَّى أَدْرَكَهُ اللَّيْلُ، فَاضْطَجَعَ. فَرَآهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، فَقَالَ: كَأَنَّ الرَّجُلَ غَرِيبٌ. قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: انْطَلِقْ إِلَى الْمَنْزِلِ. فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ لا يَسْأَلُنِي عَنْ شَيْءٍ وَلا أَسْأَلُهُ. قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحْتُ مِنَ الْغَدِ رَجَعْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ فَبَقِيتُ يَوْمِي حَتَّى أَمْسَيْتُ، وَسِرْتُ إِلَى مَضْجَعِي فَمَرَّ بِي عَلِيٌّ فَقَالَ: أَمَا آنَ لِلرَّجُلِ أَنْ يَعْرِفَ مَنْزِلَهُ! فَأَقَامَهُ وَذَهَبَ بِهِ معه وما يسأله واحد منهما صَاحِبَهُ عَنْ شَيْءٍ، حَتَّى إِذَا كَانَ الْيَوْمُ الثَّالِثُ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِكَ فَأَقَامَهُ عَلَيٌّ مَعَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَلا تُحَدِّثَنِي مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ هَذَا الْبَلَدَ؟ قَالَ: إِنْ أَعْطَيْتَنِي عَهْدًا وَمِيثَاقًا لَتُرْشِدُنِي فَعَلْتُ. فَفَعَلَ، فَأَخْبَرَهُ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَأَنَّ مَا جَاءَ بِهِ حَقٌّ، وَأَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَإِذَا أَصْبَحْتَ فَاتْبَعْنِي، فَإِنِّي إِنْ رَأَيْتُ شَيْئًا أَخَافُ عَلَيْكَ قُمْتُ كَأَنِّي أُرِيقُ الْمَاءَ، فَإِنْ مَضَيْتُ فَاتْبَعْنِي، حَتَّى تَدْخُلَ مَعِي مُدْخَلِي. قَالَ: فَانْطَلَقْتُ أَقْفُوهُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَدَخَلْتُ مَعَهُ، وَحَيَّيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِتَحِيَّةِ الإِسْلامِ، فَقُلْتُ: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَكُنْتُ أَوَّلُ مَنْ حَيَّاهُ بِتَحِيَّةِ الإِسْلامِ. فَقَالَ: وَعَلَيْكَ السَّلامُ، مَنْ أَنْتَ؟ قُلْتُ: رَجُلٌ مِنْ بَنِي غِفَارٍ. فَعَرَضَ عَلَيَّ الإِسْلامَ فَأَسْلَمْتُ، وَشَهِدْتُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ. فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ارْجِعْ إِلَى قَوْمِكَ فَأَخْبِرْهُمْ، وَاكْتُمْ أَمْرَكَ عَنْ أَهْلِ مَكَّةَ، فَإِنِّي أَخْشَاهُمْ عَلَيْكَ. فَقُلْتُ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لأُصَوِّتَنَّ بِهَا بَيْنَ ظَهْرَانِيهِمْ. فَخَرَجَ حَتَّى أَتَى الْمَسْجِدَ فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ أَشْهَدُ أَنْ لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول اللَّهِ. فَثَارَ الْقَوْمُ إِلَيْهِ فَضَرَبُوهُ حَتَّى أَضْجَعُوهُ، وَأَتَى الْعَبَّاسُ فَأَكَبَّ عَلَيْهِ وَقَالَ: وَيْلَكُمْ، أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ مِنْ غِفَارٍ، وَأَنَّ طَرِيقَ تِجَارَتِكُمْ إِلَى الشَّامِ عَلَيْهِمْ، وَأَنْقَذَهُ مِنْهُمْ، ثُمَّ عَادَ مِنَ الْغَدِ إِلَى مِثْلِهَا، وَثَارُوا إِلَيْهِ فَضَرَبُوهُ، فَأَكَبَّ عَلَيْهِ الْعَبَّاسُ فَأَنْقَذَهُ ثُمَّ لَحِقَ بِقَوْمِهِ، فَكَانَ هَذَا أَوَّلُ إِسْلامِ أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ. وَأَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَكْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ الْمُرَادِيُّ، قَالَ. حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ، قَالَ: حدثني الليث. ابن سَعْدٍ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبِي حَبِيبٍ، قَالَ: قَدِمَ أَبُو ذَرٍّ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ بِمَكَّةَ، فَأَسْلَمَ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى قَوْمِهِ فَكَانَ يَسْخَرُ بِآلِهَتِهِمْ، ثُمَّ إِنَّهُ قدم على رسول الله صلى الله عليه وَسَلَّمَ الْمَدِينَةَ. فَلَمَّا رَآهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهِمَ فِي اسْمِهِ فَقَالَ: أَنْتَ أَبُو نَمْلَةَ، فَقَالَ: أَنَا أَبُو ذَرٍّ. قَالَ: نَعَمْ أَبُو ذَرٍّ. وَقَدْ تَقَدَّمَ فِي بَابِ جُنْدَبٍ مِنْ خَبَرِهِ مَا لَمْ يَقَعْ هُنَا. وتوفي أَبُو ذر رضي اللَّه عنه بالربذة سنة إحدى وثلاثين أَوِ اثنتين وثلاثين، وصلى عَلَيْهِ ابْن مَسْعُودٍ، ثم مات رضي اللَّه عنه بعده فِي ذلك العام. وقد قيل: توفي سنة أربع وعشرين. والأول أصح إن شاء اللَّه تعالى. وَقَالَ علي رضي اللَّه عنه: وعى أَبُو ذر علمًا عجز الناس عنه، ثم أوكأ عَلَيْهِ، فلم يخرج شَيْئًا منه. وَقَالَ النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. أَبُو ذر فِي أمتي عَلَى زهد عِيسَى ابْن مريم. وَقَالَ أَبُو ذر: لقد تركنا رسول الله صلى الله عليه وسلم وما يحرّك طائر جناحيه في السماء إلا ذكرناه منه علمًا. حَدَّثَنَا أَبُو عُثْمَانَ سَعِيدُ بْنُ نَصْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا قَاسِمُ بْنُ أَصْبَغَ، حَدَّثَنَا ابن وضاح، حدثنا ابن أبي شيبة، حدثنا الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى الأَشْيَبُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سلمة، حدثنا علي بن زيد بن جدعان، عَنْ بِلالِ بْنِ أَبِي الدَّرْدَاءِ- أَنّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ، وَلا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ أَصْدَقَ لَهْجَةً مِنْ أَبِي ذَرٍّ. وَقَدْ ذَكَرْنَا مِنْ أَخْبَارِهِ فِي بَابِ الْجِيمِ مِنَ الأَسْمَاءِ مَا هُوَ أَتَمُّ مِنْ هَذَا وَالْحَمْدُ للَّه تَعَالَى. ذكر سيف بْن عُمَرَ، عَنِ القعقاع بْن الصلت، عن رجل من كليب بن الحلحال، عَنِ الحلحال بْن دري الضبي، قَالَ: خرجنا حجاجًا مَعَ ابْن مَسْعُود سنة أربع وعشرين ونحن أربعة عشر راكبًا حَتَّى أتينا عَلَى الربذة، فشهدنا أبا ذر فغسلناه وكفناه ودفناه هناك.
منبع:[۴۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: مستدرک حاکم ج۳، ص۳۸۴، و معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۵۷ و ابن ابی الحدید در شرح خود، ج۱۳، ص۲۲۴ ابوذر را چهارمین مسلمان ذکر کرده و چنین مینویسد: همه محدثان گفتهاند که ابوبکر بعد از گروهی از مردان مسلمان شده است، وی هفت نفر را به ترتیب ایمان نام میبرد: ۱. علی بن ابی طالب ۲. جعفر بن ابی طالب ۳. زید بن حارثه ۴. ابوذر غفاری ۵. عمرو بن عنبسه سلمی ۶. خالد بن سعید بن عاص ۷. خباب بن ارت. و میگوید: ابوبکر بعد از این جماعت مسلمان شد.
- ↑ اسد الغابه، ج۵، ص۱۸۶.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۰۲.
- ↑ معرفة الصحابه، ج۱ ص۴۵۷؛ اسد الغابه، ج۱، ص۳۰۱ و الاصابه، ج۷، ص۱۲۷.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۲۶.
- ↑ رجال طوسی، ص۱۳، ش۱۲.
- ↑ معنای ارکان اربعه در مقدمه کتاب گذشت.
- ↑ رجال طوسی، ص۳۶، ش١.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۰-۹۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۲.
- ↑ زیرا حضرت فاطمه(س) به علت آلام و ضربههای روحی ناشی از رحلت پیامبر(ص) و هجوم به بیت او بیمار بود و نمیتوانست به راحتی راه برورد، از این رو حضرت علی(ع) در این داستان و پیگیری حق خود و نیل به مقصودش، فاطمه(س) را بر الاغی سوار میکرد، و به در خانه مهاجر و انصار میبرد.
- ↑ زبیر تا زمان خلافت حضرت علی(ع) از یاران مخلص حضرت بود، و پس از قتل عثمان و بیعت مردم با حضرت علی(ع)، زبیر و نیز طلحه جزو نخستین اصحابی بودند که با حضرت علی(ع) بیعت کردند، ولی به علت حطام دنیا و قام و منصب که حضرت علی(ع) از آنها دریغ داشت، نقض عهد کردند و با همکاری عایشه جنگ جمل را به راه انداختند، در این جنگ، زبیر و طلحه کشته شدند. و حضرت، عایشه را با احترام به مدینه بازگرداند. برای اطلاع بیشتر به کتاب تجلی امامت (اثر دیگر مولف)، بخش جنگ جمل مراجعه نمایید.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۱۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۲-۹۳.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۳۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۴.
- ↑ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۱۶.
- ↑ «أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ، وَ أَنْتَ اَلصِّدِّيقُ اَلْأَكْبَرُ، وَ أَنْتَ اَلْفَارُوقُ تُفَرِّقُ بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ، وَ أَنْتَ يَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِينَ، وَ أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ خَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُ بَعْدِي تَقْضِي دَيْنِي وَ تُنْجِزُ مَوْعِدِي»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۲۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۴-۹۵.
- ↑ «و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
- ↑ جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۵-۹۶.
- ↑ جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶-۲۵۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۶.
- ↑ جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶-۲۵۸.
- ↑ «و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده میدهد بر سرتان خواهد آمد؛ بیگمان خداوند کسی را که گزافکاری بسیار دروغگوست راهنمایی نمیکند» سوره غافر، آیه ۲۸.
- ↑ ربذه، زادگاه اصلی ابوذر بود و چون آنجا محل کفر و قبل از اسلام او بود دوست نداشت به آنجا تبعید شود، اما عثمان برای آنکه ابوذر را بیشتر آزار دهد به همان جا او را تبعید کرد؟
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۶-۹۸.
- ↑ «أَ هَكَذَا يُصْنَعُ بِصَاحِبِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ».
- ↑ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۲ و امالی مفید، ص۱۶۵، مجلس بیستم، ح۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۸-۹۹.
- ↑ «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ اَلْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اُهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ...»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۰.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۳. ابی سرح برادر رضاعی عثمان.
- ↑ حاکم بصره، عبدالله بن عامر پسر خاله عثمان و در مصر عبدالله بن سعد بن بوده است.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸ ص۲۵۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸ ص۲۵۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۴۴، نقل میکند: ابوذر در موقع جان دادن، همسر و نیز پسرش (ذر)، در کنارش بودند، اما در برخی از مدارک این بخش ذرا مرده بود و دخترش در کنارش بود.
- ↑ یعیش وحده، و یموت و وحده، و یدخل الجنه وحده
- ↑ طبق نقل برخی از مورخین ابوذر قبل از آمدن آن گروه، از دنیا رفته بود. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۴۴.
- ↑ طبق نقل ابن اثیر در الکامل، ج۲، ص۲۶۵ اسامی آن گروه که کنار جنازه ابوذر در ربذه حاضر شدند، عبارتند از: مالک اشتر، عبدالله بن مسعود، بکر بن عبدالله تمیمی، ابو مفزر تمیمی، اسود بن یزید، علقمة بن قیس، حلحال ضبی، حرث بن سوید تمیمی، نقل عمرو نام بن حجر عتبه بن شلمی ادبر، نیامده ابن ربیعه است شلمی، ابو رافع مزنی، سوید بن شعبه تمیمی، زیاد بن معاویه نخعی و... در این نقل نام حجر بن ادبر نیامده است.
- ↑ ر.ک: اسد الغابه، ج۱، ص۳۰۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۳؛ معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۹ و کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۰۱-۱۰۴.
- ↑ موسوعة رواة الحدیث