آزادی انتقاد نظارت و استیضاح در فقه سیاسی چگونه ترسیم شده است؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
آزادی انتقاد نظارت و استیضاح در فقه سیاسی چگونه ترسیم شده است؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ فقه سیاسی
مدخل اصلی؟
تعداد پاسخ۱ پاسخ

آزادی انتقاد نظارت و استیضاح در فقه سیاسی چگونه ترسیم شده است؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث فقه سیاسی است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.

پاسخ نخست

محمد حسن قدردان قراملکی

حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد حسن قدردان قراملکی در کتاب «آزادی در فقه و حدود آن» در این‌باره گفته‌ است:

«یکی از حقوق و آزادی‌های سیاسی مردم در مورد حکومت، حق انتقاد، نظارت و در موارد خاصی حق عزل مسؤولان حکومتی است. این اصل در فقه اسلامی دقیقاً مورد توجه قرار گرفته است و فلسفه آن به مبانی پیش گفته برمی‌گردد که مطابق آنها، حکومت و حق حاکمیت از آن مردم است و مردم آن را به صورت امانت به دست زمامداران خود می‌سپارند؛ از این‌رو اگر مشاهده کنند که امین در امانت کوتاهی می‌کند، نخست به انتقاد و تذکر می‌پردازند و در مرحله بعدی، او را عزل می‌کنند. در فقه سیاسی اسلام - حتی بنا بر قرائت خاص از نظریه انتصاب محض[۱]۔ مردم تنها مکلف به تبعیت از اوامر حکومت و حاکم دینی نیستند، بلکه آنان حق نظارت بر حکومت و حاکم را دارند و حاکمان نیز ملزم به پاسخ‌گویی و آماده‌سازی سازوکار نظارت هستند. فقه اسلامی بر عصمت و نقدناپذیری حاکم در عصر غیبت معتقد نیست، بلکه آموزه‌های اسلامی، حاکم را در برابر شهروندان مسؤول می‌داند.

شهید مطهری با هجمه به نظریه مسیحیت مبنی بر تقدس و نقدناپذیری رهبر دینی آن، به تحلیل جامع آثار شوم نظریه فوق پرداخته و می‌گوید: از نظر فلسفه اجتماعی، نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول می‌سازد و افراد را ذی‌حق می‌کند و استیفای حقوق را یک وظیفه لازم شرعی معرفی می‌کند[۲].

فقه سیاسی امامیه در ارج نهادن به آزادی نظارت و انتقاد از فقه تسنن، به صورتی عقلانی و بازتر عمل کرده است. شهید مطهری در تبیین آن می‌گوید: مقام قدسی داشتن حکام اختصاص به جهان تسنن دارد، در شیعه هیچ‌گاه چنین مفهومی وجود نداشته است. تفسیر شیعه «اولی الامر» هرگز به صورت بالا نبوده است[۳].

فلسفه تشریع چنین اصل و قانونی در فقه، جلوگیری از تبدیل حکومت به حکومت استبدادی و سلب آزادی‌ها و حقوق شهروندان است، زیرا زمینه انحراف و فساد با صورت‌های مختلف آن، مانند فساد مالی و خودکامگی، برای انسان حتی انسان عادلی که متکی بر قدرت است وجود دارد.

امام خمینی در این باره می‌گوید: اگر مردم بخواهند جمهوری اسلامی را حفظ کنند، باید مواظب باشند که رئیس جمهور و نمایندگان مجلس انحراف پیدا نکنند از حیث قدرت‌طلبی و از حیث مال‌طلبی[۴]. اما اینکه شخص اول کشور به دلیل برخورداری از صفت عدالت از دایره نظارت و انتقاد مصون است، فرضیه خامی است که پاسخ آن در خودش نهفته است، زیرا فرضیه مدعی عدالت و نه عصمت است؛ از این‌رو هیچ انسانی غیر از معصومان از احتمال خطا و انحراف مصون نیست. امام خمینی انتقاد و نظارت را برای اصلاح امور ضروری می‌داند و می‌گوید: انتقاد برای ساختن، برای اصلاح امور لازم است[۵].

انتقادها باید باشد، زیرا تا انتقاد نشود، اصلاح نمی‌شود... چون سر تا پای انسان عیب است و باید این عیب‌ها را انتقاد کرد تا جامعه اصلاح شود[۶].

شهید مطهری نیز وجود رهبران مذهبی فوق انتقاد در اسلام را رد کرده و می‌نویسد: در نوشته‌های خود تصریح کرده‌ام که... هر مقام غیر معصومی که در وضع غیرقابل انتقاد قرار گیرد، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام... ضمن این که مانند عوام فکر نمی‌کنم که هر که در طبقه مراجع قرار گرفت، مورد عنایت خاص امام زمان (ع) است و مصون از خطا و گناه و فسق. اگر چنین چیزی بود، شرط عدالت بلاموضوع بود[۷].

مبانی فقهی نظریه: نظریه فوق علاوه بر مبانی‌ای که اصل حکومت مردمی را اثبات می‌کرد، مستندات دیگر فقهی نیز دارد که به بعضی در مبانی فقهی آزادی بیان اشاره شد. در اینجا نیز به این مبانی اشاره می‌کنیم.

محمد حسین کاشف‌الغطاء از علمای معاصر، بعد از اشاره به شمول اسلام بر احکام تکلیفی و قوانین سیاسی و اجتماعی که اجرای آن به قوه اجراییه سپرده می‌شود، خاطرنشان می‌سازد که سپردن چنین احکامی به مجریان نیازمند مراقبت و نظارت است که اسلام آن را به همه شهروندان مسلمان تفویض کرده است: احتاج ذلك إلى قوة تنفيذية فجعل التنفيذ على المسلمين جميعاً حيث أوجب على كل مسلم الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر ليكون كل واحدة قوة تنفيذية لتلك الأحكام فكلكم راع و كلكم مسؤول والجميع مسيطرة على الجميع[۸].

امام خمینی در این باره می‌گوید: این کشور [[[جمهوری اسلامی]]] باید همه افرادش امر به معروف و ناهی از منکر باشند، اعوجاج‌ها را خودشان رفع بکنند. اگر در کمیته‌ای خلاف واقع می‌شود، خود افراد کمیته و خود مردم آن اعوجاج را سفارش بکنند که رفع بشود... شما و ما موظفیم که هم در تمام اموری که مربوط به دستگاه‌های اجرایی است امر به معروف کنیم و اگر اشخاصی پیدا می‌شوند که خلاف می‌کنند معرفی کنیم[۹].

محقق نائینی یکی از ادله مراقبت و نظارت مردمی بر دولت را منع از تجاوزات و نهی از منکر می‌داند. در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک اصل نظارتی عمومی به رسمیت شناخته شده است: در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منکر وظیفه‌ای همگانی و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت[۱۰].

یکی از علمای معاصر در پاسخ سؤالی از امکان انتقاد از رهبر می‌گوید: اصل امر به معروف و نهی از منکر شامل همگان و حتی فقیه جامع شرایط رهبری نیز می‌شود[۱۱].

مسأله شورا و اداره حکومت بر اساس آن در حکومت غیر معصوم پر رنگ‌تر احساس می‌شود؛ از این‌رو امام خمینی مردم را مدام به مشارکت در اداره حکومت از راه‌های مختلف مانند شرکت در انتخابات فرا می‌خواند و آن را «تکلیف دینی” تلقی می‌کرد. آیت الله نائینی حکومت اسلامی را بر پایه اصل شورا تفسیر می‌کرد که این خود دلیل بر حق مراقبت و نظارت مردم بر حکومت است: نظر به شورویه بودن اصل سلطنت اسلامیه، چنانچه سابقاً مبین شد، عموم ملت از این جهت و هم جهت مالیاتی که از برای اقامه مصالح لازمه می‌دهند، حق مراقبت و نظارت دارند[۱۳].

روشن است که نصیحت و ارائه راهکار نظری یا عملی برای حکومت، زمانی مفید خواهد بود که شخص ناصح از وضع موجود کشور آگاه بوده و بعد از سنجش مصالح و مفاسد جامعه، به ارائه نظریه خویش بپردازد؛ پس تأیید نصیحت حاکم، به نوعی پذیرفتن اشراف و نظارت شهروندان به حداقل نخبگان - بر امور جاری کشور است. آزادی نصیحت برای شهروندان مستلزم آزادی لوازم آن نیز است. شخص ناصح باید در برابر هرگونه تهدید و تحدید حقوق خویش و اتهامات گوناگون مصونیت داشته باشد و به صرف ارائه نصیحتی به حاکم، مورد سوءظن و اتهامات قرار نگیرد. حضرت علی (ع) با وصف تذکرات خود به خلیفه سوم به عنوان نصیحت، این نکته را تذکار می‌دهد که گاهی شخص ناصح در معرض اتهام و بدگمانی قرار می‌گیرد[۱۶].

امام علی (ع) نصیحت حاکم و راهنمایی او به نقاط ضعفش را از حقوق حاکم بر می‌شمارد که بر عهده شهروندان است: «وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي‏ الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ»[۱۷]؛ حق من بر گردن شما عبارتند از: وفای به بیعت، نصیحت آشکار و نهان، اجابت هنگام دعوت و اطاعت هنگامی که شما را امر کنم. از این روایت به دست می‌آید که نصیحت حاکمان حتی امامان معصوم تنها به اطاعت منحصر نشده، بلکه نصیحت در عرض اقسام مختلف اطاعت (وفای به بیعت، اجابت و اطاعت) قرار دارد. علاوه بر این که تقیید نصیحت به پنهان و آشکار، گواه بر مغایرت آن با اطاعت است؛ پس دیدگاه بعضی عالمان اسلامی مانند فیض کاشانی[۱۸] و مجلسی[۱۹] در حصر معنای نصیحت ائمه به اطاعت، مطابق روایات نیست. مضاف بر اینکه معنای مرتکز صحابه از نصیحت حاکمان، معنای عام آن بوده که آنان با توسل به این اصل به نصیحت و ارشاد حاکمان می‌پرداختند[۲۰].

در این حدیث نبوی و نیز روایات علوی، حاکم راعی و نگهدار حقوق شهروندان تلقی شده که ره‌آورد آن لزوم پاسخ‌گویی وی در برابر مردم است. شهید مطهری با برشمردن دو نظریه متفاوت درباره رابطه شهروند و حکومت (رابطه مالک و مملوک یا ذی‌حق و مکلف) بر این اعتقاد است که از نظر اسلام امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست[۲۲].

اما این که در روایت فوق، تنها حاکم نگهبان و ناظر حقوق عمومی توصیف شده، به دلیل اهمیت و تصرف وی در اموال عمومی است؛ در واقع رابطه مسؤولیت دوسویه است؛ همان طور که حاکم در برابر مردم مسؤول است، مردم نیز باید بر اعمال حاکمان نظارت داشته باشند و در این خصوص مسؤولیت دینی و عقلی دارند؛ چنانکه در روایت دیگری از پیامبر نقل شده است: «مَنْ‏ أَصْبَحَ‏ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»[۲۳]؛ هرکس صبح کند و به فکر امور مسلمانان نباشد مسلمان نیست.

به اعتقاد امام خمینی، اهتمام به امور مسلمانان، مسائل سیاسی و اجتماعی آنان را نیز در بر می‌گیرد: ما باید اهتمام به امور مسلمین داشته باشیم و اهتمام به امور مسلمین تنها مسأله‌گویی نیست، علاوه بر آنها، امور سیاسی و اجتماعی و سایر گرفتارهای مسلمین است که هرکس به آنها اهتمام نکند مسلمان نیست. شما باید بر تمام امور مسلمین نظارت داشته باشید[۲۴].

ایشان در مواضع مختلف به استناد حدیث «كُلُّكُمْ‏ رَاعٍ‏ وَ كُلُّكُمْ‏ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»، مردم را موظف به نظارت بر امور کشور می‌دانست: همه ما مسؤولیم، نه مسؤول برای کار خودمان، مسؤول کارهای دیگران هم هستیم، مسؤولیت من گردن شماست، مسؤولیت شما هم گردن من است. اگر من پایم را کج گذاشتم شما مسؤولید اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتی، باید هجوم کنید، نهی کنید که چرا؟...[۲۵].

در فقه سیاسی امام خمینی، مسؤولیت حاکمان در برابر مردم عام بوده و شامل خود رهبر نیز می‌شود: اگر من یک خلافی کردم همه‌تان هجوم آورید که چرا این کار را می‌کنی؟ من سر جایم می‌نشینم، همه‌تان مسؤولید، همه‌مان مسؤولیم[۲۶].

امام علی (ع) یکی از حقوق مردم بر حاکم را اطلاع آنان از مسائل حکومتی و کشور ذکر می‌کند و شخصاً متعهد می‌شود که سر و رازی را از مردم مخفی نکند، مگر در مسائل جنگی که شالوده آن بر پنهان کاری است: «أَلَا وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي‏ حَرْبٍ‏»[۲۷]؛ از حقوق شما بر من، این است که امری را از شما پنهان ندارم مگر در مسأله جنگ. حضرت در عهدنامه مالک اشتر، او را به رعایت این اصل امر می‌کند: اگر شهروندان به تو گمان و سوءظن در ستمگری و حیف اموال عمومی داشتند، عذر و بی‌گناهی خودت را آشکار و ثابت کن و شایعات را با ارائه دلیل روشن رفع کن[۲۸].

این توصیه حضرت نشان می‌دهد که حاکم باید به افکار عمومی جامعه توجه داشته و خود را ملزم بدارد که شایعات برضد حکومت و حاکم را با ارائه دلیل و برهان رفع کند.

لازمه محرم بودن و خودی انگاشتن شهروندان، اطلاع آنان از امور کشور و نظارت بر انجام آنهاست و حکومت نیز موظف است ضمن فراهم آوردن بستر مناسب انتقاد و نظارت، به انتقادهای سازنده توجه کند و به صورت شفاف به رفع شایعات و سوءظن‌ها بپردازد.

امام حسن (ع) نیز انتقادها بلکه کنایه‌ها و نیش زبان بهترین باران خود مانند حجر بن عدی را در قضیه پذیرش صلح با معاویه را تحمل کرد[۳۰]»[۳۱]

پانویس

  1. نوع دیگری از قرائت انتصاب محض مخالف نظارت بر ولی فقیه است که برخی فقها در جریان بررسی اصل نظارت مجلس خبرگان بر ولایت فقیه در شورای بازنگری قانون اساسی مطرح کردند. (ر.ک: صورت مشروح بازنگری قانون اساسی، ج۳، ص۱۲۶۰-۱۲۷۰ و ۱۶۴۱).
  2. مجموعه آثار، ج۱، ص۵۵۴.
  3. نهضت‌های اسلامی در یک صد ساله اخیر، ص۲۷.
  4. صحیفه نور، ج۱۶، ص۳۲.
  5. صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۳۶.
  6. صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۵۹.
  7. پاسخ‌های استاد به نقدهایی بر کتاب حجاب، ص۷۱.
  8. اصل الشیعة و اصولها، ص۹۹ پاورقی.
  9. صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۴۴ و ۲۴۵.
  10. قانون اساسی، اصل هشتم.
  11. عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه، ص۴۹۶.
  12. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  13. تنبیه الأمة و تنزیه المله، ص۷۸ و ۷۹.
  14. ر.ک: فیومی، مصباح المنیر؛ ابن منظور، لسان العرب؛ راغب اصفهانی، المفردات، ذیل «النصح».
  15. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۰۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۱۴۹ و ج۷۷، ص۱۳۲.
  16. نهج البلاغه، نامه ۲۸.
  17. نهج البلاغه، خطبه ۳۴.
  18. ر.ک: محسن فیض کاشانی، الوافی، ج۲، ص۹۹ و ج۵، ص۵۳۶.
  19. ر.ک: محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۴، ص۳۲۴؛ همو، بحارالانوار، ج۲، ص۱۴۹.
  20. ر. ک: محمد سروش محلاتی، «نصیحت ائمه مسلمین»، مجله حکومت اسلامی، شماره اول، ص۱۴۲.
  21. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۵، و ج۷۲، ص۳۸.
  22. سیری در نهج البلاغه، ص۸۹؛ امامت و رهبری، ص۲۳۳. ایشان در توضیح واژه «راعی» و «رعیت» می‌گوید: «واژه رعیت علی‌رغم مفهوم منفوری که تدریجاً در زبان فارسی به خود گرفته است، مفهومی زیبا و انسانی داشته است. استعمال کلمه «راعی» را در مورد حکمران و کلمه «رعیت» را در مورد توده مردم اولین بار در کلمات رسول اکرم (ص) و سپس به وفور در کلمات علی (ع) می‌بینیم. این لغت از ماده رعی است که به معنای حفظ و نگهبانی است. به مردم از آن جهت کلمه رعیت اطلاق شده است که حکمران عهده‌دار حفظ و نگهبانی جان و مال و حقوق و آزادی‌های آنهاست» (سیری در نهج البلاغه، ص۸۹).
  23. وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۳۳۶؛ الکافی، ج۲، ص۱۶۴.
  24. صحیفه نور، ج۱۷، ص۵۴.
  25. صحیفه نور، ج۸، ص۴۷.
  26. صحیفه نور، ج۸، ص۶۰.
  27. نهج البلاغه، نامه ۵۰.
  28. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  29. واقدی، مغازی، ج۲، ص۴۷۸.
  30. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص۵۷، ۲۳، ۵۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۶. نکته دیگر اینکه در بعضی روایات نقل شده که امام حسین (ع) نیز درباره پذیرفتن صلح بر امام حسن (ع) انتقادهایی داشت؛ البته این روایات نیاز به بررسی و ارزیابی دارد که از حوصله این کتاب خارج است.
  31. قدردان قراملکی، محمد حسن، آزادی در فقه و حدود آن، ص ۲۳۱-۲۴۳.