ارکان خلافت الهی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مفسران قرآن کریم در ذیل آیه ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۱]، درباره خلافت و جانشینی انسان بحث‌های مشروحی ارائه داده‌اند و به فضیلت انسان نسبت به دیگر موجودات هستی و به عبارتی اشرف مخلوقات بودن انسان اشاره کرده‌اند. این آیه جایگاه انسان را در نظام آفرینش و ارزش و رتبه او را بیان می‌کند.

آنان می‌گویند: "خلیفه" در سخن خدای متعال: ﴿قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً به معنای جانشین است؛ یعنی کسی که در مقام دیگری باشد. در این آیه، موضوع خلافت مطرح، ولی درباره "مستخلفٌ عنه" سکوت شده است. به موجب این مسئله مفسران و صاحب‌نظران، در این موضوع با هم اختلاف نموده و دیدگاه‌های گوناگونی را در این باب بیان کرده‌اند؛ این آیه به نوعی از آیات مشکل و متشابه قرآن به شمار می‌رود.

اجزاء خلافت شامل مستخلِف - که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده)، مستخلف - که انسان‌های روی زمین هستند (خلیفه شده)، مستخلَف علیه - (آن‌چه خلافت بر آن صورت گرفته است) که شامل انسان، جامعه و زمین (طبیعت) می‌باشد[۲].

خلیفه (مستخلَف)

در تعیین مصداق خلیفه چه کسی است و خلیفه الهی در زمین کیست؟ آیا این مقام به شخص حضرت آدم (ع) اختصاص دارد یا شامل کسان دیگر نیز می‌شود، چندین احتمال مطرح است که به بررسی اجمالی آنها می‌پردازیم.

  1. مقام خلافت الهی، به شخص حقیقی آدم (ع) اختصاص دارد و به انسان‌های دیگر مختص نیست، چنان‌که زمخشری[۳] و طبرسی[۴] گفته‌اند.
  2. تعمیم خلافت الهی به انسان‌های کامل؛ یعنی به غیر از حضرت آدم (ع) انسان‌های کامل نیز از این مقام برخوردارند.
  3. تعمیم خلافت الهی به همه مؤمنان وارسته و پرهیزگار.
  4. تعمیم مقام خلافت الهی به عموم انسان‌ها؛ برخی بر این پندارند که مقام خلافت الهی افزون بر حضرت آدم (ع) و انسان‌های کامل و وارسته به انسان‌های مؤمن و کافر نیز اختصاص دارد؛ چنان‌که ظاهر کلام "المنار"[۵] این است که مطلق انسان‌ها به طور بالفعل به این تاج کرامت مکرم شده‌اند؛ گرچه در برابر نعمت خلافت همانند بسیاری از نعمت‌ها و فضیلت‌های دیگری که خداوند به آنان ارزانی داشته، ناسپاسی کنند و "ظلوم" و "جهول" شوند.
  5. تعمیم آن به همه انسان‌ها اعم از مؤمن و کافر، لکن نه به گونه‌ای که در احتمال چهارم گذشت، بلکه در این وجه که مختار ماست، آن‌چه جعل شده حقیقت جامع خلافت برای حقیقت انسان است و چون هم خلافت الهی مقول به تشکیک و دارای مراتب گوناگون است و هم کمال‌های انسانی درجات مختلفی دارد هر مرتبه از خلافت برای مرتبه ویژه‌ای از مراتب هستی آدمی جعل شده است.

توضیح اینکه منشأ خلافت انسان، نهادینه شدن علم به اسماء در نهاد اوست و بی‌تردید علم به اسمای حسنای الهی حقیقتی دارای مراتب است؛ به هر میزان آدمی به صراط مستقیم اعتقاد، اخلاق و عمل هدایت یابد، اسمای الهی در هستی او از قوه به فعلیت رسیده، به تبع آن، خلافت الهی نیز ظهور می‌کند.

بنابراین کسانی که در حد استعداد انسانیت هستند، تنها از استعداد خلافت بهره‌مندند و کسانی که در کمال‌های انسانی و الهی ضعیف یا متوسطند، چون علم به اسمای الهی در آنان ضعیف یا متوسط است ظهور خلافت الهی نیز در آنان ضعیف یا متوسط است و انسان‌های کامل که از مرتبه برین علم به اسمای الهی بهره‌مندند، از برترین مرتبه خلافت الهی نیز برخوردارند[۶].[۷]

بررسی احتمال‌های پنج‌گانه:

احتمال اول پذیرفته نیست؛ یعنی مراد از خلیفه شخص حقیقی آدم (ع) نیست، بلکه مراد شخصیت حقوقی آدم و مقام انسانیت است. به بیان دیگر، عصاره انسانیت و مقام شامخ انسانیت در قصه خلافت به صورت آدم جلوه کرد و آدم الگوی انسانیت شد؛ چنان‌که آن‌چه فرشتگان در برابر او خاضع شدند شخص آدم نبود، بلکه آدم همانند کعبه، به منزله قبله قرار گرفت و شخصیت و انسانیت او که شخصیت و انسانیت همه انسان‌هاست مسجود لهواقع شد که تحقیق آن به تفصیل در آیات بعد خواهد آمد[۸]. بر این مدعا (که اجمالاً شخص آدم، مقصود نیست) شواهدی دلالت دارد:

  1. وقتی جمله‌ای به صورت اسمیه بیان شود ویژگی استمرار را به همراه دارد و آیه شریفه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً به صورت جمله اسمیه بیان شده است.
  2. آیات تسخیر نشان می‌دهد که مسخر شدن زمین و بهره‌مندی از فوائد آن، برای تمام انسان‌ها است و ویژه شخص خاصی نیست و این تصرف که به عنوان جانشینی خداوند متعال صورت می‌گیرد، برای نوع انسان است و این کلام مؤید به روایت‌هایی است که تسخیر زمین و بهره‌مند شدن از آن را به همه انسان‌ها اختصاص می‌دهد.
  3. چنان‌که بیان شد ملاک شایستگی انسان برای خلافت اللهی آگاهی از اسماء حسنای الهی است و این علم به شخص حضرت آدم مختص نیست و انسان‌های دیگر نیز می‌توانند در سایه عمل به آموزه‌های دینی آن را از قوه به فعل تبدیل کرده و از خلافت الهی بهره‌مند شوند.
  4. خلافت الهی به حضرت آدم اختصاص ندارد؛ زیرا اگر چنین بود با توجه به عصمت حضرت آدم (ع) اعتراض فرشتگان بر خونریزی و فساد در زمین، دلیلی نداشت.
  5. خطاب آیه شریفه ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ[۹] به عموم و نوع انسان‌ها است تنها به حضرت آدم (ع) اختصاص ندارد و وی به عنوان نوع بشریت مسجود فرشتگان شد.
  6. روایت‌هایی از ائمه معصومین بیان می‌دارد که زمین از حجت خدا خالی نیست و فرزندانی از آدم خلیفه و حجت خدا بر روی زمین هستند. «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ (ع): إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ»[۱۰].

احتمال دوم، به روایت‌هایی اشاره دارد که مجعول در آیه خلافت آدم (ع) و هر انسان کامل دیگری می‌دانند؛ مانند روایتی که می‌گوید: "پس از اینکه آدم فرشتگان را از اسمای حجج خداوند باخبر ساخت آنها دانستند که مسمیات این اسماء، از فرشتگان به مقام خلافت شایسته‌ترند"[۱۱] نظیر همین روایت است روایت امیرالمؤمنین (ع): «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي أَجْعَلُ ذُرِّيَّتَهُ أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِي عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي...»[۱۲].

در پاسخ به این احتمال شایان ذکر است که با بررسی روایت‌های ذکر شده معلوم می‌شود که این روایت‌ها برخلافت حضرت آدم (ع) و انسان‌های کامل تصریح دارند ولی خلافت دیگر انسان‌ها را نفی نمی‌کنند و انحصار از آنها استفاده نمی‌شود.

احتمال سوم، مقتضای سنخیت میان خلیفه و مستخلف عنه است و چون مستخلف عنه خداوند متعال است، خلیفه نیز باید در صفات کمالی بهره‌ای از حضرت حق برده باشد. با توجه به اینکه سنخی میان خلیفه و مستخلف عنه لازم است و سنخیت به تمام معنا برای تمام انسان‌ها قابل تصور نیست و در برخی از صفات، سنخیت وجود دارد، بنابراین انسان‌های مؤمن و پرهیزگار نیز همچون انسان کامل، خلیفه الهی هستند و انسان اکمل، کامل‌ترین خلیفه است و به عنوان صادر اول یا ظاهر اول، تجلی می‌یابد.

درباره احتمال سوم باید گفت توجیه مزبور، منافاتی با بالقوه بودن انسان‌ها ندارد و هر انسانی بالقوه خلیفه الهی است و میتواند آن را به فعل برساند و سنخیت را در صفات کمالی پدید آورد.

احتمال چهارم، به چند مطلب اشاره دارد که قائلان آن، بدان تمسک جسته‌اند:

در روایت‌هایی از ائمه اطهار (ع) آمده است که فرشتگان زمانی به دعوت بر امامت در نماز بر انسان شدند، از امامت بر انسان امتناع کردند. از این روایت‌ها استفاده می‌شود که همه انسان‌ها خلیفه الهی‌اند. به یکی از این روایت‌ها در ذیل اشاره می‌کنیم: از قول جبرئیل نقل شده است: "ما فرشتگان زمانی که امر به سجده بر حضرت آدم (ع) شدیم بر انسان‌ها مقدم نمی‌شویم"[۱۳].

در آیه مبارکه ذیل، همه انسان‌ها مورد خطاب قرار گرفته‌اند که نشان می‌دهد امر به سجده بر آدم، به عنوان نماد نوع بشری بوده است و در واقع، همه انسان‌ها مسجود فرشتگان واقع شده‌اند ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ[۱۴].

اعتراض فرشتگان به انتخاب انسان به عنوان خلیفه و اعتراض به خونریزی و فساد در زمین، ناشی از برداشت آنها است؛ به این معنا که نوع بشر برای خلافت انتخاب شده است؛ در حالی که ما از آنان پاک‌تریم و همیشه در حال تسبیح و تقدیس هستیم.

درباره احتمال چهارم، باید گفت که این روایت‌ها بالقوه بودن مقام خلافت الهی را برای همه انسان‌ها اثبات می‌کند و انحصار اختصاص آن را برای حضرت آدم (ع) و انسان‌های کامل نفی می‌کند یعنی اثبات خلافت بالفعل برای همه انسان‌ها حتی کافران و فاسقان و معاندان، ناتمام است و تنها میتواند قوه و استعداد خلافت را در انسان‌های غیر مؤمن اثبات کند[۱۵].

احتمال پنجم، باید گفت ملاک خلافت الهی، علم به اسمای الهی است؛ یعنی خلیفه، مظهر همه اسمای حسنای خداوند سبحان است و برخی از موجودات، مظهر برخی از اسمای الهی‌اند و سهمی از خلافت را میبرند؛ به بیان دیگر، خلافت الهی از سنخ کمال وجودی و تشکیک‌پذیر است و مرتبه عالی آن از آنِ انسان اکمل است و مراتب نازل‌تر آن، به انسان‌های کامل و انسان‌های وارسته تعلق دارد. این احتمال با معنا و حقیقت خلافت الهی سازگار است و حقیقت خلافت نیز این احتمال را تأیید می‌کند.

نتیجه اینکه خلافت الهی ویژه شخص حضرت آدم نیست و نیز به انسان‌های کامل و مؤمن اختصاص ندارد، بلکه به نوع بشریت اختصاص دارد؛ یعنی تمام انسان‌ها بالقوه خلیفه الهی‌اند و بالفعل هر شخصی با توجه به کمالات و مظهریت اسمای حسنای الهی، در مرتبه‌ای از خلافت قرار دارد. برای درک این مفهوم، باید حقیقت خلافت و مراتب آن توجه کرد[۱۶].

صدرالمتألهین درباره عمومیت خلافت الهی برای همه انسان‌ها، می‌نویسد: "هریک از افراد بشر اعم از اینکه کامل باشد یا ناقص، به حسب برخورداری از حظ و سهم انسانیت، نصیبی از خلافت الهی دارند، چنان‌که خدای متعال می‌فرماید: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ[۱۷]، اهل فضل از انسان‌ها در آینه اخلاق ربانی خود صفات جمال الهی را نمایش می‌دهند و خداوند سبحان با ذات و جمیع صفاتش در آینه قلوب انسان‌های کامل تجلی و ظهور می‌کند؛ و انسان‌های ناقص جمال صنع و کمال مخلوقات او را در آینه صنعت‌ها و حرفه‌هایشان نشان می‌دهند. خلقت انسان، بعد از اینکه طبیعت همه مراحل رشد خود را (اعم از مرحله جمادی، نباتی و حیوانی) سپری کرد، آغاز می‌شود و این خود یکی از سنن الهی است چرا که موجود اشرف بایستی همه خصوصیات موجود اخص را دارا باشد؛ بر این اساس، ذات انسان جامع همه قوای زمینی و آثار نباتی و حیوانی، خواهد بود و این اولین درجه انسانیت است که مشترک بین همه انسان‌هاست؛ در مرحله بعد آدمی، با تحصیل علم و عمل، می‌تواند به عالم ملکوت اعلی نائل شود همچنان‌که خدای سبحان می‌فرماید: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ[۱۸]، حتی انسان، با استکمال ذات خویش از طریق معرفت کامل و عبودیت تامش، می‌تواند از این مرحله نیز گذر کرده و بعد از فنای ذات خود به لقای پروردگار نائل گردد؛ که در این مرحله، به مقام ریاست عالی نائل آمده و مسجود فرشتگان آسمانی گشته و حکمش در ملک و ملکوت نافذ خواهد بود"[۱۹].[۲۰]

خلیفه گرداننده (مستخلفٌ‌عنه)

به کسی که خلیفه، خلافت وی را به عهده دارد "مستخلفٌ‌عنه" اطلاق می‌شود. حال نکته دیگر در باب خلافت این است که مستخلفٌ‌عنه کیست؟ و انسان جانشین چه کسی است؟ در این مورد نیز اقوال، مختلف است:

۱. فرشتگانی هستند که در زمین بودند و به جنگ جن‌هایی رفتند که به فرماندهی ابلیس در زمین زندگی میکردند و دست به فساد و خونریزی زده بودند. این گروه از فرشتگان از جانب خداوند مأمور نابود کردن گروه تبهکار جن شدند و پس از آن بر زمین حاکم شدند؛ بر این احتمال روایت‌هایی نیز از ائمه اطهار نقل شده، از جمله این روایت: «عن الصادق (ع): إن إبليس كان بين الملائكة يعبد اللَّه في السماء و كانت الملائكة تظنّه منهم و لم يكن منهم و ذلك ان اللَّه خلق خلقاً قبل آدم و كان إبليس حاكماً فيهم فأفسدوا في الأرض و عَتَوْا و سفكوا بغير حقّ فبعث اللَّه عليهم الملائكة فقتلوهم و أسروا إبليس و رفعوه معهم إلى السماء فكان مع الملائكة يعبد اللَّه إلى أن خلق اللَّه آدم فلمّا أمر اللَّه الملائكة بالسجود لآدم و ظهر ما كان من حَسَد إبليس له و استكباره علمت الملائكة أنّه لم يكن منهم، و قال إنّما دخل في الأمر لكونه منهم بالولاء و لم يكن من جنسهم»[۲۱].

این احتمال مورد قبول نمی‌باشد: چون این روایت با ظاهر روایت دیگر قمی از امام باقر (ع) منافات دارد زیرا ظاهر آن روایت این است که هنگام جعل خلیفه، موجوداتی که در زمین زندگی میکردند جن و نسناس بودند نه ملائکه. همچنین با توجه به اینکه، خلیفه در آیه، جایگاهش زمین است و فرشته بودن با زمینی بودن که لازمه‌اش شهوت و غضب و تضاد و تزاحم است سازگار نیست؛ زیرا مطابق آیاتی نظیر ﴿بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[۲۲] همه فرشتگان معصومند و ممکن نیست امتی زمینی باشند. دلیل دیگر اینکه اگر مستخلف عنه ملائکه باشند و انسان خلیفه آنها باشد دیگر جا برای گفتن ﴿وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ...[۲۳] و اینکه ما به این مقام شایسته‌تریم باقی نمی‌ماند[۲۴].

۲. جن‌های فاسد و خونریزی بودند که منقرض شدند و آدم (ع) جانشین آنها شد.

این احتمال با توجه به اعتراض فرشتگان و اعلام آمادگی آنها برخلافت و استدلال بر شایستگی خود، با جانشینی حضرت آدم (ع) تناسبی ندارد. هم‌چنین برای آن، به امر مهمی چون تعلیم اسماء نیاز نبود. نیز سجده فرشتگان بر حضرت آدم (ع) نشان می‌دهد که منظور از خلافت، جانشینی از جن‌ها نبوده است[۲۵].

۳. همه موجودات هستند، زیرا آدمی نسخه جمع عالم است و از همه انواع کائنات و اصناف موجودات، نمونه‌ای در او به ودیعت گذاشته شده است.

این ویژگی انسان که نمونه و عصاره‌ای از تمام موجودات عالم است، کرامت و کمال والایی است، ولی سبب تعلق خلافت نمی‌شود و وجهی برای خلافت موجوداتی که در مقام خود مشغول انجام وظیفه‌اند، نیست؛ هرچند منشأ و بستر مناسبی برای خلافت پدید آورد. از این‌رو با توجه به بسیاری از روایت‌ها و علل دیگر، مقصود از خلافت حضرت آدم (ع) جانشینی از همه موجودات نیست.

۴. انسان‌های پیشین موسوم به "نسناس" هستند.

این احتمال، با توجه به اعتراض ملائکه بر جانشینی آدم (ع) نادرست است؛ زیرا در این صورت، اعتراض جایی نداشت و لازم دانستن شایستگی برای خلافت و شایسته نبودن فرشتگان، با این احتمال ناسازگار است[۲۶].

۵. خدای سبحان است.

نظر دقیق آن است که این خلافت از آن خداست. چرا که:

  1. سیاق آیه خلافت و آیه بعدی این است که خداوند در مقام اعطای کرامت و کمال به انسان است، کرامتی که نیاز به زمینه مناسبی چون علم به اسماء دارد و ملائکه مکرم از زمینه فوق محرومند. چنین کمال و کرامتی در صورتی تصور دارد که انسان خلیفه خدا باشد نه خلیفه دیگری.
  2. نسل‌های فراوانی یکی پس از دیگری آمده‌اند و هرکدام جانشین دیگری بوده است و آفریدگار همه آنها خدای سبحان بوده است، ولی هنگام آفریدن هیچ‌یک، فرشتگان را در جریان آفرینش نسل جدید قرار نداد و از آن به عنوان خلیفه یاد نکرد[۲۷].
  3. اگر مستخلف عنه ملائکه باشند و انسان خلیفه و قائم مقام آنها باشد دیگر وجهی برای گفتن ﴿وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ[۲۸] باقی نمی‌ماند؛ چون در این صورت آنها اصل و انسان فرع خواهد بود. چنین تعبیری در قرآن کریم نشان ‌دهنده اعطای مقامی برتر از مقام فرشتگان به انسان است؛ مقامی که فرشتگان ظرفیت و شایستگی آن را ندارند و تنها انسان است که از چنین ظرفیتی برخوردار است[۲۹].

مضافاً بر این از تعجب فرشتگان استفاده می‌شود که چنین خلافتی در نظر آنان که بندگان مکرم و معصوم خدا بوده‌اند مقامی بس بزرگ و عظیم بوده است، حال اگر خلافت آدم از جانب اشخاص دیگر که قهراً در رتبه پایینی قرار داشتند میشد، برای فرشتگان مایه اعجاب و موجب سؤال نبود. بنابراین سؤال و تعجب فرشتگان تنها در "خلافت از خدا" برای آدم معنا پیدا می‌کند[۳۰].

عناصر استخلاف (مستخلف علیه)

مستخلف علیه یعنی آن‌چه خلافت بر آن صورت گرفته است که شامل انسان، جامعه و زمین و طبیعت است.

وقتی این آیه را مورد مطالعه قرار دهیم: "هنگامی که خداوند به فرشتگان گفت من روی زمین خلیفه‌ای خواهم نهاد، فرشتگان گفتند آیا کسی را در زمین قرار میدهی که در آن فساد و خونریزی کند، حال آنکه ما، ترا به سپاست تسبیح می‌گوئیم و تقدیست می‌کنیم".

ملاحظه می‌شود خداوند تعالی فرشتگان را آگاه می‌سازد که بنیاد جامعه را روی زمین پی‌افکنده است، می‌خواهیم بدانیم عناصر این جامعه کدام است؟ از تعبیر قرآن در این مورد می‌توان سه عنصر اصلی استخراج کرد. به این شرح:

  1. انسان.
  2. زمین یا به‌طور کلی طبیعت به حکم: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۳۱].
  3. عنصر سوم پیوندی است معنوی که انسان را با زمین و یا با طبیعت از یک طرف و انسان را با انسان‌ها به عنوان برادر از سوی دیگر، مربوط میسازد. این پیوند را قرآن استخلاف نامیده است.

اینها عناصر جامعه روی زمین‌اند: انسان، طبیعت و پیوندی که انسان را به طبیعت از یک طرف و به برادرانش انسان‌ها از طرف دیگر، مربوط می‌سازد و این پیوند را قرآن استخلاف نام نهاده است.

وقتی ما جامعه‌های بشری را بررسی می‌کنیم می‌بینیم همه در عنصر اول و دوم، با هم مشترکند. شما جامعه‌ای را که در آن انسانی باشد که با برادرش انسان دیگر زندگی نکند و یا روی زمین نباشد، یا برای ایفای نقش خود تماس با طبیعت نداشته باشد، پیدا نمی‌کنید. در این دو عنصر، همه جوامع با هم اتفاق نظر دارند؛ اما در عنصر سوم، هر جامعه‌ای برای خود پیوندی دارد و جامعه‌ها در طبیعت این پیوند و طرز شکل‌گیری آن، با هم مختلف‌اند.

عنصر سوم عنصر پیوند، عنصر متحول و قابل تغییر جامعه است؛ و در هر جامعه‌ای فرق می‌کند. هر جامعه‌ای این پیوند را به صورتی انجام می‌دهد. این پیوند دو گونه تعبیر دارد به یک تعبیر، چهار طرفی و به یک تعبیر دیگر سه طرفی است.

اطراف چهارگانه‌اش عبارت است از: پیوندی که طبیعت را و انسان را با انسان‌های دیگر مربوط می‌سازد. در اینجا، ما سه طرف داریم که عبارت است از طبیعت، انسان و ارتباط بین انسان و طبیعت یا ارتباط بین انسان‌ها با همدیگر و با فرض طرف چهارم خارج از قالب اجتماعی باز تعبیر ما در ظاهر سه طرفه می‌گردد، زیرا طرف چهارم در خود جامعه نیست و از قالب اجتماعی بیرون است؛ اما تعبیر اطراف چهارگانه در روابط اجتماعی، باعث می‌شود طرف چهارم را نیز با وجودی که خارج از قالب اجتماعی است، یکی از بنیادی‌های اصلی پیوندهای اجتماعی بدانیم و مقصود از تعبیر اطراف چهارگانه‌ای که قرآن از چهار بعد اجتماعی به نام استخلاف ایراد کرده است همین است.

بنابراین استخلاف از زاویه دید قرآن پیوندی است اجتماعی و با توجه به تحلیل و بررسی جوانب آن چهار جنبه یا چهار عنصر برای آن نیز می‌توان در نظر گرفت، زیرا استخلاف ایجاب می‌کند:

  1. مستخلف یعنی خلیفه گرداننده‌ای وجود داشته باشد.
  2. مستخلف علیه، یعنی معین شود خلافتش در مورد چه چیز است.
  3. مستخلف بفتح لام یعنی کسی که خلیفه شده کیست؟

پس پیوند اجتماعی استخلاف، مشتمل بر چهار جنبه است:

  1. مستخلف به کسر لام یعنی خدا.
  2. مستخلف به فتح لام یعنی انسان.
  3. مستخلف علیه یعنی طبیعت و انسان.

و با دید و بینش خاصی که انسان نسبت به زندگی و جهان از نظر جهان‌شناسی توحیدی پیدا می‌کند، با این دید است که می‌گوید: هیچ آقایی، هیچ خدایی برای جهان و زندگی جز خداوند سبحان نیست و نقش انسان در برخورد با زندگی‌اش نقش استخلاف است. یعنی خداوند انسان را جانشین خود، روی زمین ساخته و به او مقام امامت بخشیده است. رابطه انسان با طبیعت در این صورت رابطه مالک و مملوک نیست، بلکه در حقیقت رابطه امین با مورد امانت است. رابطه انسان با برادرش انسان دیگر در هر پایگاه اجتماعی که این دو باشند، رابطه دو همکار در انجام وظیفه خلافت الهی است و هیچ‌گونه رابطه آقا و برده، مالک و مملوک یا خدائی و بندگی در بین نمی‌باشد. این تعبیر اجتماعی چهار طرف قضیه استخلاف است که قرآن طرح‌ریزی کرده و دقیقا با طرز جهان‌بینی انسان در اسلام مربوط می‌شود.

در مقابل این طرح قرآن، رابطه سه طرفی قرارداد که انسان‌ها را با انسان‌ها و طبیعت پیوند میدهد و هرگونه ارتباط و پیوندی با طرف چهارم (خدا) را منکر می‌شود و این پیوند اجتماعی را از بعد چهارمش یعنی از بُعد "الله" تهی می‌سازد. براساس این امر یعنی ندیدن بعد چهارم، روابط هر جزئی به جزء دیگر در داخل این پیوند اجتماعی دگرگون می‌شود و ساختمان اجتماعی به صورت دیگری عرضه می‌گردد.

مالکیت و آقایی به رنگ‌های مختلف پدید می‌آید، آقایی انسان نسبت به انسان دیگر که برادر او باید باشد به صورت‌هایی درمی‌آید که تاریخ با تعطیل بعد چهارم و انسان را مبدأ گرفتن، متعرض این قسم رابطه گردیده است. در این فرض، صورت‌های مختلفی از مالکیت و صورت‌های متفاوتی از آقائی و سیادت انسان‌ها، نسبت به انسان‌های دیگر، پدید آمده و در نمایشگاه زندگی خودنمائی می‌کند.

اگر با دقت این دوگونه پیوند را با همدیگر مقایسه کنیم، پیوند چهار طرفی (انسان + طبیعت + رابطه بین انسان و طبیعت + خدا) را با پیوند سه طرفی (انسان + طبیعت + رابطه) بررسی کنیم، ملاحظه می‌شود افزودن طرف چهارم، تنها یک افزایش عددی نیست. تنها یک طرف به اطراف قضیه افزوده نشده است، بلکه این افزایش یک تغییر بنیادی در اساس روابط اجتماعی و در ساختمان سه طرف دیگر، پدید می‌آورد و نباید آن را تنها یک افزایش عددی به حساب آورد. وقتی این طرف بر آن سه طرف افزوده شد، به آن سه، طرف روح دیگری می‌بخشد و مفهوم تازه‌ای می‌دهد و در روابط چهار طرفی تحول بنیادی صورت می‌گیرد.

این تحول، انسان را، با برادرش، شریک در برگزاری امانت و خلافت الهی می‌گرداند و طبیعت با همه ثروت‌هایش و با هر چیز و هر کس روی زمین قرار دارد، امانت الهی می‌شوند و انسان باید وظیفه امانتداری خود را نسبت به آنها انجام دهد و حقوق آنها را ادا نماید.

طرف چهارم در حقیقت ساختمان روابط اجتماعی را دگرگون می‌سازد، بنابراین ما در برابر روابط اجتماعی دو طرز می‌توانیم رفتار کنیم، یکی پیوند چهار طرفی و دیگری پیوند سه طرفی. قرآن تنها پیوند چهار طرفی را باور دارد. چنان‌که از آیه یاد شده، روابط چهار طرف استفاده گردید؛ زیرا خلیفه ساختن انسان، همان پیوند چهار طرفی در روابط اجتماعی است، ولی قرآن گذشته از باوری که نسبت به پیوند چهار طرفی دارد، آن را یکی از سنت‌های تاریخ می‌داند. همان‌گونه که در آیه سابق دیدیم چگونه، دین را یکی از سنت‌های تاریخ دانسته همینطور پیوند چهار طرفی روابط اجتماعی که در حقیقت همان پیوند دین در زندگی است را یکی از سنت‌های تاریخ می‌داند. حال ببینیم چگونه می‌تواند پیوند چهار طرفی یکی از سنت‌های تاریخ باشد[۳۲].

قرآن این پیوند را به دو گونه عرضه می‌کند: گاهی آن را به عنوان یک عمل خدائی از زاویه دید نقش خدای متعال در عطای او و بخشش به خلق مطرح می‌سازد. این همان تعبیر قرآن است که می‌فرماید: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. این رابطه چهار طرفی است که در این آیه به عنوان عنایت و بخشش الهی مطرح شده خداوند انسان را به مقام خلافت می‌گمارد. در اینجا خداوند نقش مثبت و لطف خود را به عنوان پروردگار جهان نسبت به انسان، نشان داده است.

گاهی همین رابطه چهار طرفی از زاویه دید دیگری عرضه می‌شود. یعنی به عنوان یک موضوع مورد پذیرش خود انسان در این آیه دقت کنید: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولً[۳۳].

امانت همان صورت پذیرفته شده خلافت است: خلافت از ناحیه خدا عرضه می‌شود که او این پایگاه بلند را به انسان می‌بخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف و استئمان یعنی به جانشینی برگزیدن و به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن را کردن و این همان پیوند چهار طرفی است که گاهی از ناحیه ارتباط با بوجود آورنده آن ملاحظه می‌شود. در این صورت گفته می‌شود ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و گاهی از ناحیه پذیرنده آن یا به قول فلاسفه از ناحیه نقش انسان در پذیرش این امانت بررسی می‌شود. در این صورت گفته می‌شود ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ... این امانتی که انسان، آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتی بر طبق این آیه بر او عرضه شد بنا به تفسیری که کردیم، به عنوان تکلیف و خواستن وظیفه، به انسان عرضه نشده است تا در حد یک وظیفه بدان عمل کند. مقصود از قبول این امانت که عینا بر کوه‌ها نیز عرضه شده بود و بر آسمان‌ها و زمین نیز عرضه گردیده، بدیهی است برای آسمان و زمین و کوه‌ها تکلیف و اطاعت و امتثال معنی ندارد.

از اینجا باید بدانیم مقصود عرضه تشریعی و قانونی نیست. مقصود این است که، این عطای پروردگار، در جستجوی جایی متناسب با طبیعتش، متناسب با سرشتش، متناسب با ساختمان تاریخی و جهانی‌اش، همه جا گردش کرد. کوه‌ها با این خلافت هماهنگی نداشت. آسمان‌ها و زمین با این پیوند اجتماعی چهار طرفه مناسبتی نداشته تا بتواند بار امانت و خلافت الهی را بردارد. بنابراین، عرضه تکوینی صورت گرفت و پذیرش تکوینی پدید آمده و این معنای سنت تاریخی است. یعنی این پیوند اجتماعی چهار طرفه در ساختمان تکوینی انسان قرار دارد و داخل در مسیر طبیعی و رهگذر تاریخی انسان است[۳۴].[۳۵]

وحدت خلیفه و مستخلف عنه در صفات

جهت خلیفة‌اللهی انسان در بین موجودات و مخلوقات، جامعیت روح انسان و جلوه جامع بودن روح انسان است از خلق اعظم وار روح خدا و مثل اعلی و نفس الرحمن.

موضوع خلیفة‌اللهی انسان که در آیات قرآنی بیان گردیده است موضوع ساده‌ای نیست که به آسانی و به سادگی بتوان از کنار آن گذشت. مسئله خلیفة‌اللهی انسان یک امر تکوینی و یک واقعیت است، در نظام وجود و هستی، بین همه موجودات و حتی موجوداتی که از سعه وجودی بالاتری برخوردار هستند و حتی بین ملائکه الهی و مقربین از آنها هیچ موجودی از این امتیاز که انسان واجد آن است یعنی خلیفة‌اللهی برخوردار نیست.

حقایق عالیه و ملائکه مقربین با وجود کامل خود و با سعه وجودی که دارند از جمال و جلال خالق خود حکایت دارند و از وجود حق و کمالات وجودی او خبر می‌دهند و او را پاک و منزه از عیوب و نقائص وجودی نشان می‌دهند و جلوه‌هایی هستند که از کمالات نامتناهی او می‌گویند و هر بیننده‌ای را به جمال و جلال او هدایت می‌کنند و به قدرت و کبریاء و عظمت او دلالت می‌نمایند و خلاصه اینکه او را نشان می‌دهند و مرآت‌های حق و صفات او هستند، اما حق مطلب را و حق خلافت را اداء نمی‌کنند، زیرا که خلیفه وجود حق و کمال محض که همه اسماء حسنا و صفات علیا را واجد است باید از همه اسماء و صفات او خبر بدهد و او را با همه اسماء و صفات نشان دهد و این در صورتی می‌شود که خلیفه جلوه همه اسماء حسنی وصفات علیا باشد و نه جلوه بعضی از اسماء و صفات[۳۶].

مقام خلافت تمام نمی‌گردد مگر اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف (عنه) باشد و تمامی شئون وجودی، آثار، احکام و تدابیری که به خاطر تأمین آنها خلیفه و جانشین برای خود معین کرده را داشته باشد. خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسمای به اسمای حسنا و متصف به صفات علیاست و در ذاتش از هرنقص و در فعلش از هر شر و فسادی منزه است[۳۷]. بنابراین خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق خدا باشد و آن‌چه خدا اراده می‌کند او اراده کند و آن‌چه خدا حکم می‌کند او همان را حکم کند[۳۸].

همانطوری که مستخلف عنه، حضور و غیاب ندارد و دائماً حاضر است، کسی نیز می‌تواند، خلیفه او باشد که آیت کبرای او باشد، یعنی او هم به نوبه خود، غیبت و شهادت، یا حضور و غیاب، نداشته باشد و در همه شرایط و با همه انسان‌ها همراه باشد و هیچ کس به این مقام نمی‌رسد مگر انسان کامل[۳۹].

البته باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که: مقصود از خلیفه این نیست که از هر نظر مانند خدا باشد مثلاً هرگاه خدا واجب الوجود و قیم و ازلی است، خلیفه او هم مانند او واجب الوجود و قدیم و ازلی باشد، بلکه مقصود این است که بشر به عنوان موجود کامل محل تجلی اسماء و صفات حق باشد و انبیاء و اولیاء از این نظر که با اسرار الهی و معارف حقه احاطه دارند نماینده خدا در علم هستند و تصرفات و کارهای فوق العاده آنها در تکوین نشانه قدرت بی‌پایان پروردگار است ترقیات و تکامل روزافزون علم و اقتدار بشر حاکی از قدرت و علم بی پایان پدیدآورنده او می‌باشد و همچنین آیه زیر که حاکی از قدرت فوق‌العاده حضرت عیسی است نمایندگی او را از جانب خدا در صفت "قدرت" روشن‌تر می‌سازد: ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي[۴۰].[۴۱]

لزوم سنخیت بین خلیفه و مستخلف

خلیفه خدای سبحان در روی زمین و تدبیر مخلوقات زمینی او که انسان‌ها هستند، نمی‌تواند فرشته باشد؛ زیرا بشر به طور معمول توانایی استفاده از ملائکه را ندارد و علت آن، عدم سنخیت او با جنس انسان که موجودی مرکب از جسم مادّی و روح ملکوتی است، می‌باشد، بر خلاف فرشته که موجود مجرد و بدون علایق مادّی است. بنابراین، باید انسان جانشین خدای سبحان باشد که دارای دو جهت است: جهت تجرد و جهت تعلق؛ با جهت تجرد، دریافت فیض می‌کند و با جهت تعلق، آن را به همنوعان خود می‌رساند. چون باید بین مستفیض و واسطه مناسبت جنسی باشد و آن تعلق است، و گرنه مستفیض که انسان‌ها باشند، قادر به دریافت فیض از موجود مجردی همچون فرشته نخواهند بود.

و در صورتی که فرشته باشد، باید به صورت بشر درآید؛ زیرا خدای متعال، در پاسخ عده‌ای که می‌گفتند: خلیفه الهی باید فرشته باشد، می‌فرماید: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ[۴۲]

اگر بخواهیم فرشته‌ای را به رسالت اعزام کنیم، باید به صورت بشر در بیایند، و بر آنان لباس مردان بپوشانیم، تا شما او را ببینید و کلامش را بشنوید و در اعمال برای‌تان اسوه باشد، چون بین انسان‌ها و راهنمای آنان، باید تناسب باشد. پس افراد بشر یا باید از جنس فرشته باشند تا پیامبرشان فرشته باشد؛ یا اگر فرشته بود باید به صورت انسان در آید تا بتواند وظیفه خود را (ابلاغ رسالت الهی)، انجام دهد.

و از جنس زن نیست؛ زیرا خدای متعال، هیچ فردی را از جنس زن به عنوان خلیفه خود ارسال نکرده است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا[۴۳]. پس مسؤولیت خلافت را فقط‍ مردان عهده‌دار هستند؛ چون یک کار اجرایی است و لازمه آن، تماس با مردان است و در آن، مسأله جهاد و دفاع در مقابل هجوم کفار و آموزش مسائل اعتقادی و تعلیم احکام دین و پاسخ به شبهات و امامت در نماز جماعت... ، مطرح است، این مسأله چیزی از مقام زن نمی‌کاهد؛ زیرا ممکن است زن خلیفه الهی نباشد، ولی از اولیاءالله بوده، و از بعضی انبیا (ع)، فضیلت بیش‌تری داشته باشد، چنان‌که حضرت فاطمه (س) به آن مقام دست یافت[۴۴].

منابع

پانویس

  1. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  2. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۳۲.
  3. محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۲۴.
  4. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷۶.
  5. محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ج۱، ص۲۵۸.
  6. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۴۰.
  7. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۳۳-۳۴.
  8. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۴۴.
  9. «و به راستی شما را آفریدیم و شما را چهره‌نگاری کردیم سپس به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید!» سوره اعراف، آیه ۱۱.
  10. محمد بن یعقوب کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۱۷۹.
  11. هاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۷۳.
  12. علی بن جمعه حویزی، نورالثقلین، ج۱، ص۵۲.
  13. «إِنَّا لَا نَتَقَدَّمُ عَلَى الْآدَمِيِّينَ مُنْذُ أُمِرْنَا بِالسُّجُودِ لآِدَمَ»؛ علی بن جمعه حویزی، نورالثقلین، ج۱، ص۵۸.
  14. «و به راستی شما را آفریدیم و شما را چهره‌نگاری کردیم سپس به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید» سوره اعراف، آیه ۱۱.
  15. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۵۲.
  16. اکبر سیدی‌نیا، خلافت الاهی؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی، فصلنامه علمی - پژوهشی قبسات، ش۴۴، ۱۳۸۵، ص۱۴۴-۱۴۶.
  17. «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
  18. «سخن پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیکو آن را فرا می‌برد» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  19. محمد بن ابراهیم صدرالمتألهین شیرازی، اسرار الآیات، ص۱۰۸.
  20. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۳۳-۳۹.
  21. ملا محسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج۱، ص۱۰۶.
  22. «بلکه (فرشته‌ها تنها) بندگانی ارجمندند * در گفتار بر او پیشی نمی‌جویند و آنان به فرمان وی کار می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۶-۲۷.
  23. «در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  24. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۵۸.
  25. اکبر سیدی‌نیا، خلافت الاهی؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی، فصلنامه علمی - پژوهشی قبسات، ش۴۴، ۱۳۸۵، ص۱۴۰.
  26. اکبر سیدی‌نیا، خلافت الاهی؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی، فصلنامه علمی - پژوهشی قبسات، ش۴۴، ۱۳۸۵، ص۱۴۱.
  27. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۶۱.
  28. «در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  29. عبدالله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص۱۱۹.
  30. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۳۹-۴۲.
  31. «می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  32. سید محمد باقر صدر، سنت‌های تاریخ در قرآن، مترجم: جمال‌الدین موسوی اصفهانی، ص۱۳۷.
  33. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بی‌گمان او ستمکاره‌ای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  34. سید محمد باقر صدر، سنت‌های تاریخ در قرآن، مترجم: جمال‌الدین موسوی اصفهانی، ص۱۳۹.
  35. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۴۲-۴۸.
  36. محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۸۴.
  37. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۱، ص۱۷۹.
  38. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۱۷، ص۲۹۶.
  39. عبدالله جوادی آملی، زن در آینه جلال و جمال، ص۱۹۰.
  40. «و هنگامی که با اذن من از گل، همگون پرنده می‌ساختی و در آن می‌دمیدی و به اذن من پرنده می‌شد و نابینای مادرزاد و پیس را با اذن من شفا می‌دادی و هنگامی که با اذن من مرده را (از گور) برمی‌خیزاندی» سوره مائده، آیه ۱۱۰.
  41. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۴۹-۵۱.
  42. «و اگر او را فرشته‌ای می‌گرداندیم، او را (به گونه) مردی در می‌آوردیم و باز هم بر آنان همان اشتباهی را که می‌کردند پیش می‌آوردیم» سوره انعام، آیه ۹.
  43. «و پیش از تو جز مردانی از مردم شهرها را که به آنان وحی می‌کردیم نفرستادیم» سوره یوسف، آیه ۱۰۹.
  44. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۷۶-۷۷.