افترا به پیامبر خاتم در معارف و سیره نبوی
مظلومیت پیامبر (ص) در بهتان و افترای کفار قریش
تهمت، ناسزا و افترا، نهایت عجز و درماندگی انسان عاجزی است که در برابر رقیب به ذلت نفس و بیچارگی میافتد. انسانی که از منطق قوی و شیوه عقلانی برخوردار باشد هرگز به افترا و ناسزاگویی نیازی ندارد؛ ولی انسانهای بیهویت و زبون که از شیوه خردمندانه فاصله دارند برای حذف رقیب خود به این مسائل متمسک میشوند. پیامبر اکرم (ص) در برابر اقوامی قرار داشت که از شیوههای منطقی به دور بودند و لذا به شیوههای زشت و غیرانسانی دست میزدند. امیرالمؤمنین فرمود: خداوند برای هر پیامبری یک دشمن از مشرکین قرار داده، همچنان که در قرآن فرموده و به جهت اینکه منزلت پیامبر ما نزد خداوند از همه انبیاء بالاتر بود به همین خاطر رنج و محنت آن رسول گرامی از دشمنان شقی و منافق عظیم شد، آنان برای دفع نبوت و تکذیب او از هیچ آزاری مضایقه نکرده و هر تصدیق و تأیید او را نقض نمودند و تمامی کفر و عناد و نفاق و الحاد دست به دست هم داده و با تمام تلاش سعی در ابطال دعوت و تغییر آیین و مخالفت سنت او کردند و با تمام کید و حیله، دوستی وصی او را ملقب به زشتترین القاب نموده و جوی از وحشت و هراس و اعراض و تحریک دشمنی به او ساختند...[۱].
یکی از توطئههایی که قریش علیه پیامبر اکرم، تدارک دید تخریب و تحقیر شخصیت پیامبر (ص) بود و آن اینکه حضرت را «ابتر» میخواندند و عاص بن وائل سهمی هر موقع نام پیامبر به میان میآمد فوراً میگفت: از او دست بردارید، او مردی است عقیم و اگر بمیرد، دعوتش خاموش خواهد شد. در این موقع سوره «الکوثر» نازل شد و گزارش داد که خدا، رسول گرامی را از نسل کثیری برخوردار خواهد کرد.
فخر رازی در تفسیر خود مینویسد: این خبر غیبی آن چنان راست و پا بر جا بوده و میباشد که هم اکنون فرزندان زهرا در همه جهان منتشرند، با این که گروهی از آنان در حادثههای مختلف کشته و قربانی شدهاند؛ مع الوصف فرزندان پیامبر از دخت گرامیاش زهرا (س) همه نقاط جهان را فراگرفته است[۲].
فخر رازی میگوید: روایت است که عاص بن وائل پیوسته میگفت: همانا محمد (ص) ابتر است و پسری ندارد که بعد از او جانشینش باشد و اگر از دنیا برود به زودی از خاطرهها محو گشته یادی از او نمیشود و شما (کفار قریش) از دست او آسوده خواهید شد. این سخنان، هنگامی گفته شد که عبدالله فرزند پیامبر خدا (پسر خدیجه) در گذشته بود[۳].
عبدالله بن سعد بن ابی سرح مادرش عثمان را شیر داده، بنابراین عثمان و عبدالله برادر رضاعی یکدیگرند. عبدالله پیش از فتح مکه اسلام آورده به مدینه هجرت کرده جزء نویسندگان پیغمبر خدا در آمده بود. اما پس از مدتی به پیامبر اکرم و مأموریت خویش خیانت کرده و مرتد شد و به مکه بازگشت و به سران و رؤسای قریش گفت: محمد مطیع اراده و خواسته من بود و هر چه میگفتم او انجام میداد، مثلاً وقتی که میگفت بنویس «عزیز حکیم» میپرسیدم آن را بنویسم یا «علیم حکیم» را؟ و او جواب میداد مانعی ندارد هر دو خوب است.
خداوند این آیه را درباره عبدالله بن سعد فرستاده است: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا﴾[۴] یا آن کس که گفته است: ﴿أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ﴾[۵] و یا اینکه گفته است که من نیز مانند آنچه خدا نازل کرده، نازل میکنم: اگر ببینی که ستمکاران به سختیهای مرگ گرفتار آمدهاند و فرشتگان دستهای خود را گشودهاند که جانهای خود را بردارید، امروز به گناه آنچه درباره خدا به ناحق میگفتید و از آیات وی گردنکشی میکردید سزایتان عذاب خوارکننده است.
عبدالله بن ابی سرح آن قدر به پیامبر (ص) اذیت رساند که چون مکه به دست مسلمانان فتح شد، رسول خدا فرمان قتل عبدالله را صادر کرد و مقرر داشت او را اگر چه به پرده کعبه آویخته باشد بکشند[۶].
قریش دیده بود که پیامبر (ص) در مروه بارها و بارها با یک جوان نصرانی به نام جبر نشسته است و تصور کرده بودند که این جبر که غلام فاکه بن مغیره بود این کلمات و آیات را به او میآموزد؛ لذا میان مردم شایع کردند که تمام اخباری که از گذشته و آینده در قرآن آمده است سخنان جبر نصرانی است که به محمد میآموزد و تبلیغ میکردند که احبار نصاری از اخبار گذشتگان و آیندگان باخبرند، قرآن را از تورات و انجیل میآموزند و جبر، این اخبار را از احبار فرامیگیرد و به محمد منتقل میکند.
آن جماعت به حدی گمراه بودند که خود نیز شایعات خود را باور میکردند و ارباب جبر، فاکه بن مغیره، غلام خود را به شدت کتک میزد و میگفت: آیا محمد چیزهایی را که میگوید از تو میآموزد؟ جبر بخت برگشته هم این تهمت را از خود دفع میکرد و میگفت: نه به خدا او به من چیزی میآموزد و مرا ارشاد میکند و من جز به کتابهای عجم (غیر عرب) آشنایی ندارم و سواد خواندن عربی ندارم. در همین مورد نازل شده: ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ...﴾[۷].
اگر مشرکان اندکی فکر میکردند به سخیف بودن ادعای خود پی میبردند؛ زیرا زبان جبر عربی نبود بلکه عربی نمیدانست، چگونه او قرآن را به محمد آموخته باشد؟ اعجمی به کسی گفته میشود که در زبان عربی، فصیح نباشد هر چند عرب باشد؛ اما عجمی منسوب به عجم (غیرعرب) است هر چند زبانش عربی فصیح باشد[۸][۹].
افترای معاصرین به حضرت
موضوع عصمت پیامبر اکرم (ص) و انبیای عظام از مسائل عمیق و قطعی اعتقادی امت اسلامی است. در عصر امویان جعل روایات و ورود اسرائیلیات در مجامع روایی ما ظهور پیدا کرد و بعضی از یهود مغرض برای مشوه جلوه دادن افکار و عقاید اسلامی به ظاهر اسلام آوردند و در خدمت خلفای اموی به جعل حدیث پرداختند و عقاید اسلامی را از جمله عصمت پیامبران را زیر سوال بردند. افرادی مثل کعب الاحبار یهودی و هم دستانش مثل ابوهریره و دیگران ناجوانمردانه به عقاید متقن ما حمله کردند و در اذهان عوام مردم قداستها را شکستند، بیمناسبت نیست به بعضی از اقوال باطل اشاره شود: حمیدی از عایشه روایت کرده است: پیامبر بر من وارد شد در حالی که دو کنیز نزد من آوازهخوانی میکردند. پیامبر به بستر رفت و رو برگرداند. پدرم ابوبکر داخل شد و با من تندی کرد که ساز شیطان را در محضر پیامبر آوردهای؟ رسول خدا به ابوبکر روی کرد و گفت: رهایش کن! در لحظهای از غفلت پیامبر با چشم به کنیزان اشاره کردم و بیرون رفتند؛ چگونه بر پیامبر جایز است که در چنین رویدادی صبر کند با آنکه نص قرآن بر تحریم لهو و لعب موجود است و قرآن آکنده از این نصوص است؛ به ویژه که پیامبر با همسر خود بوده است. آیا غیرت به حضرت دست نداده؟ با آنکه غیرتمندترین مردم بود و چگونه ابوبکر عایشه را تقبیح کرد، آیا او از پیامبر بهتر تشخیص میداد؟
باز از پیامبر (ص) روایت کردهاند که: چون از سفر به مدینه بازگشت، زنان مدینه از شادی بازگشت حضرت، دف زنان به استقبال او رفتند و پیامبر با آستین خود میرقصید؛ آیا چنین نسبت ناروائی به نبی رحمت و روح لطیف و ملکوتی حضرتش درست است؟ اگر به یکی از علمای اهل سنت اینگونه نسبت دهند، گوینده را به جفا و ناسزا طرد نمیکنند؟ پس چگونه دروغهایی از این نوع را بر پیامبر میبندند؟
در بعضی از کتب اهل سنت نقصها و خطاهای بسیار به پیامبر نسبت دادهاند. حمیدی در الجمع بین الصحیحین از عایشه روایت کرده که گفت: نزد پیامبر با عروسکهایی بازی میکردم و همبازیهایی داشتم، هنگامی که پیامبر وارد میشد سر و روی خود را میپوشاندند. پیامبر به آنها اشاره میکرد و آنان با من بازی میکردند. حمیدی در همان کتاب از عایشه روایت کرده است که: پیامبر مرا با ردای خود پوشانیده بود و من به حبشبانی که در مسجد میرقصیدند مینگریستم و عمر آنها را بازداشت. ترمذی در فضایل عمر از قول عایشه آورده که گوید: نشسته بودیم و صدایی شنیدیم، پیامبر برخاست و زنی حبشی دیدیم که دف میزد و میرقصید و کودکان اطراف وی بودند، پیامبر گفت: عایشه بیا تماشا کن؛ و من پهلوی وی به تماشا ایستادم و پیامبر به عایشه میگفت: سیر نشدی؟ سیر نشدی؟ و من برای آنکه اعتبار خود را پیش پیامبر بدانم میگفتم: نه، ناگهان عمر آمد و مردم پراکنده شدند و پیامبر گفت: میبینم که شیطانهای جن و انس از عمر گریزانند.
محور جعل حدیث، احترام عایشه و هیبت عمر است، حدیثساز صحنهپرداز، پیامبر را با عایشه به تماشای رقص و دف حبشی کشیده تا حرمت عایشه را ثابت کند که پیامبر دستخوش اراده آن زن بوده و عمر، قهرمان داستان است که چون میآید شیطانها که از پیامبر بیم نداشتند از او گریزان شدند و معرکه ختم شد! حدیثی دیگر ساختهاند حدیث این است: پیامبر از سفر جنگی برگشته بود، زنی سیاهپوست به حضور ایشان آمده گفت: نذر کردهام اگر سالم بازگشتی در حضور تو دف بزنم، پیامبر گفت: اگر نذر کردهای بزن؛ و او شروع کرد، ابوبکر آمد و او همچنان میزد، عثمان آمد و او میزد و چون عمر آمد، زن دف را پنهان کرد و پیامبر گفت: عمر! شیطان از تو میترسد.
کور دلی که حدیث را جعل کرده از پیامبر نشنیده بود که نذر بر انجام معصیت جایز نیست و با وهن پیامبر نمیتوان بر حرمت عمر چیزی افزود![۱۰]
غزالی در احیاء علوم الدین روایت کرده است که: پیامبر نشسته بود و نزد وی کنیزانی بودند که آواز میخواندند و بازی میکردند، عمر اجازه ورود خواست. پیامبر به کنیزان فرمان سکوت داد و ایشان دم فرو بستند. عمر وارد شد و پس از انجام کارش بیرون شد. پیامبر به کنیزان دستور داد سرودخوانی و بازیگری را از سر گیرند. آنها پرسیدند: ای رسول خدا این مرد که بود که چون داخل شد ما را بازداشتی و چون رفت دستور آغاز دادی؟ فرمود: این مردی است که شنیدن باطل و ناروا را خوش ندارد و برنمیگزیند[۱۱].
برای اثبات فضیلتی جهت خلیفه دوم حاضر شدند پیامبر اکرم را دوست دار باطل جلوه دهند. چگونه اینها به خود اجازه میدهند چنین روایاتی را بر پیامبر ببندند؟ آیا عمر برتر از پیامبر است که غنا و گفتار باطل را بر نمیگزیند و رسول خدا آن را بر میگزیند؟
در صحیحین از حذیفة بن الیمان روایت شده است: من با پیامبر بودم، که به مزبله قومی رسید، ایستاده بول کرد و من دور شدم! پیامبر فرمود: پیش آی. من نزدیک شدم تا به پشت سر او رسیدم. پیامبر وضو ساخت و بر کفشهای خود مسح کرد[۱۲]. چگونه این عمل را بر پیامبر میبندند؟ با آنکه فرومایهترین از مردم آن را نمیپذیرند و آنگاه مسح بر کفش را جعل میکنند تا مجوزی باشد بر خلافکاریهای آشکاری که در وضو دارند.[۱۳].
منابع
پانویس
- ↑ «عن عَلِى (ع): فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُشْرِكِينَ كَمَا قَالَ فِي كِتَابِهِ وَ بِحَسَبِ جَلَالَةِ مَنْزِلَةِ نَبِيِّنَا (ص) عِنْدَ رَبِّهِ كَذَلِكَ عَظُمَ مِحْنَتُهُ لِعَدُوِّهِ الَّذِي عَادَ مِنْهُ فِي شِقَاقِهِ وَ نِفَاقِهِ كُلَّ أَذًى وَ مَشَقَّةٍ لِدَفْعِ نُبُوَّتِهِ وَ تَكْذِيبِهِ إِيَّاهُ وَ سَعْيِهِ فِي مَكَارِهِهِ وَ قَصْدِهِ لِنَقْضِ كُلِّ مَا أَبْرَمَهُ وَ اجْتِهَادِهِ وَ مَنْ مَالَأَهُ عَلَى كُفْرِهِ وَ عِنَادِهِ وَ نِفَاقِهِ وَ إِلْحَادِهِ فِي إِبْطَالِ دَعْوَاهُ وَ تَغْيِيرِ مِلَّتِهِ وَ مُخَالَفَتِهِ سُنَّتَهُ وَ لَمْ يَرَ شَيْئاً أَبْلَغَ فِي تَمَامِ كَيْدِهِ مِنْ تَنْفِيرِهِمْ عَنْ مُوَالاةِ وَصِيِّهِ وَ إِيحَاشِهِمْ مِنْهُ وَ صَدِّهِمْ عَنْهُ وَ إِغْرَائِهِمْ بِعَدَاوَتِهِ»؛ الإحتجاج، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ مفاتیح الغیب، ص۳۰؛ تفسیر سوره کوثر، فروغ ابدیت، ص۳۵۸.
- ↑ تفسیر کبیر، ج۸، ص۵۰۳؛ ترجمه الغدیر، ج۳، ص۲۲۰.
- ↑ «و ستمگرتر از آن کس که بر خداوند دروغی بندد یا آیات او را دروغ شمارد، کیست؟» سوره انعام، آیه ۲۱.
- ↑ «یا گوید به من وحی شده است در حالی که هیچچیز به او وحی نشده است» سوره انعام، آیه ۹۳.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۲۰۸.
- ↑ «و خوب میدانیم که آنان میگویند: جز این نیست که بشری به او آموزش میدهد؛ (چنین نیست، زیرا) زبان آن کس که (قرآن را) به او میبندند غیر عربی است و این (قرآن به) زبان عربی روشنی است» سوره نحل، آیه ۱۰۳.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۳، ص۱۷۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۷۵.
- ↑ نهج الفصاحه، ص۱۱۹.
- ↑ احیاء علوم الدین، ج۲، ص۲۷۸؛ ولایت بهانه خلقت از حافظ رجب برسی، ص۴۲۲.
- ↑ نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۷۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۴۳۴.