بحث:اثبات ولایت فقیه در حدیث

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ادله فقهی ولایت فقیه

  1. ظلم نسبت به خدا که حق حاکمیت خدا پایمال می‌گردد و به قوانین الهی عمل نمی‌شود؛
  2. ظلم به امام(ع) که مقام او غصب می‌گردد؛
  3. ظلم به مردم که بر جان و مال مردم بناحق حکم می‌راند.

بنابر ضرورت عقلی و شرعی باید تا آنجا که ممکن است از کمیت و کیفیت ظلم کاسته شود تا حکومت به محور اصلی خود نزدیک گردد. اجرای حکومت به‌دست ولی فقیه موجب تقلیل ظلم از سه مرحله‌ای به یک مرحله‌ای می‌شود زیرا با اجرای قوانین الهی ظلم به خدا و ظلم به مردم برداشته می‌شود؛ هرچند که ظلم به امام معصوم(ع) از جهت اشغال مقام امامت (بر فرض آنکه دلیلی بر نیابت و جانشینی فقیه از امام(ع) نباشد) همچنان باقی می‌ماند. مرحوم علامه نائینی مشابه این استدلال را در زمینه وجوب انتقال حکومت از استبداد به مشروطه، به‌عنوان نزدیک شدن به محور اصلی حکومت اسلامی ذکر کرده است[۱۲].

دلایل نقلی محض

برای اثبات ولایت فقیه به روایات فراوانی استناد شده است. اهم این روایات به شرح زیر است:

  1. مقبوله عمر بن حنظله: «...فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً...»[۱۵].
  2. مشهوره ابی‌خدیجه: «إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَائِنَا فَاجْعَلُوهُ بَيْنَكُمْ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً»[۱۶].
  3. روایت امیرالمؤمنین(ع): «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي؛ قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ مَنْ خُلَفَاؤُكَ؟ قَالَ: الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي يَرْوُونَ حَدِيثِي وَ سُنَّتِي»[۱۷].
  4. امام حسین(ع): «مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ»[۱۸].
  5. توقیع شریف: «أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ»[۱۹].

فارغ از بحث سندی دربارۀ دلالت این روایات به صورت خلاصه می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. روایت اول اگرچه در بارۀ مشروعیت قضاوت فقیه است، تعلیل امام عام است و شامل همۀ مسائلی که سلاطین و زمامداران به حل و فصل آن می‌پردازند، می‌شود[۲۰].
  2. روایت دوم اگرچه به جای لفظ حاکم لفظ قاضی را دارد، جمله «وَ إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ» بیانگر حکم کلی است و شامل همۀ خصومت‌هایی می‌شود که میان مردم رخ می‌دهد‌. این درگیری‌ها اختصاص به مسائل مالی ندارد و گاهی مربوط به حقوق و مناصب اجتماعی است که امام(ع) از رجوع به سلاطین جور نهی و رجوع به فقیه را بر آنان واجب کرده است.
  3. در روایت سوم از خلیفه و جانشینان پیامبر(ص) یاد شده است. ازآنجایی‎که در این روایت از شأن خاصی یاد نشده است، استفاده می‌شود که فقها در تمام شئون نبی اکرم -رسالت (تبلیغ آیات الهی و رساندن احکام شرعی و راهنمایی مردمقضاوت و ولایت و زمامداری جامعۀ اسلامی - جانشین آن حضرت هستند. از جملۀ «الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي يَرْوُونَ حَدِيثِي وَ سُنَّتِي» هم به دست می‌آید که راویان و محدثان، جانشینان آن حضرت نیستند؛ زیرا راوی تنها نقل حدیث می‌کند. او نمی‌تواند تشخیص دهد آنچه را نقل می‌کند روایت و سنت پیامبر(ص) است یا نه؟ این کار تنها از عهدۀ کسی که به مقام افتا و اجتهاد رسیده و فقیه است، بر می‌آید.
  4. از روایت چهارم استفاده می‌شود که مجاری همۀ امور (ال در «الْأُمُورِ» برای استغراق است) اعم از امور فردی، اجتماعی و زمامداری مسلمین، به علمای آگاه و عادل واگذار شده است.
  5. توقیع (نامه) مبارک دلالت دارد در مورد حوادثی که در زمان غیبت پیش خواهد آمد -احکام مربوط به حوادث و نیز حل و فصل آنها از جنبۀ سیاسی و حکومتی - باید به راویان حدیث رجوع شود که اینان حجت امام بر مردم هستند.

حجیت قول فقها به معنای آن است که اگر مردم به گفته فقها عمل نکنند‌، خدا به‌ همان گفتۀ فقیه علیه مردم احتجاج می‌کند و این یعنی تفویض ولایت و رهبری به ولی فقیه است. نتیجه اینکه در این روایات به جنبۀ کلامی بحث ولایت فقیه اشاره شده است‌؛ زیرا سخن از جعل الهیه است و در واقع مفاد این احادیث همان مفاد دلیل عقلی است. از سویی دیگر در فقه نیز می‌توان از باب اطلاق به این ادله تمسک کرد همان‎طوری‎که فقها برای احکام مکلفان یعنی ناظر به عمل یا کلیاتی که ناظر به عمل است، از این ادله در متون فقهی خود استفاده کرده‌اند.[۲۱]

پانویس

  1. وسائل الشیعة، ج۱۸، باب۸، حدیث ۵۰.
  2. اصول کافی، ج۱، ص۳۴.
  3. غررالحکم آمدی، ج۱، ص۱۳۷، چاپ دانشگاه.
  4. بحار الانوار ج ۴۹ ص ۱۹۶
  5. بحارالانوار، ج۸۹، ص۱۹۶.
  6. وسائل الشیعه، ج۱۸، باب ۴، حدیث ۵۰.
  7. به نقل از علامه نراقی در عوائد، ص۱۸۶.
  8. رجوع کنید به علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۵ و ۲۱۰.
  9. علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۹، حدیث ۲۴.
  10. وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۳۱۴.
  11. رجوع شود به رسائل شیخ انصاری، باب علم اجمالی.
  12. به تنبیه الامه، ص۸، ۴۰ و ۴۸ مراجعه شود.
  13. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  14. عمید زنجانی و موسی‌زاده، بایسته‌های فقه سیاسی، ص ۱۳۰.
  15. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج‌۱، ص۶۲.
  16. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج‌۷، ص۴۱۱.
  17. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج‌۴، ص۴۲۰.
  18. ابن‌شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ص۲۳۸.
  19. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج‌۲، ص۴۸۴.
  20. ر.ک: امام خمینی‌، کتاب البیع، ج۲، ص۶۳۸‌-۶۴۲‌.
  21. ترخان، قاسم، ‌‌تعامل کلام و فقه سیاسی در ولایت فقیه ص ۱۱۵.