برهان لطف چگونه عصمت پیامبران و ائمه را اثبات می‌کند؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برهان لطف چگونه عصمت پیامبران و ائمه را اثبات می‌کند؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ عصمت
مدخل بالاترعصمت پیامبران
مدخل اصلیاثبات عصمت پیامبران - قاعده لطف
مدخل وابستهپیامبران
تعداد پاسخ۲ پاسخ

آیا عصمت داشتن با بشر بودن منافات دارد؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث عصمت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی عصمت مراجعه شود.

پاسخ جامع اجمالی

هشام بن حکم نخستین متکلم امامی است که این قاعده را در مناظره با عمرو بن عبید برای اثبات ضرورت امامت به کار گرفت[۱]. امام رضا (ع) نیز برای اثبات ضرورت نبوت به قاعده لطف استناد کرد[۲].

در رایج‌ترین تقریب از قاعده لطف و استفاده از آن در اثبات عصمت معصومان توسط متکلمان شیعه که در کلام امامان شیعه (ع) مانند امام صادق (ع) و امام رضا (ع)[۳] نیز به کار گرفته شده[۴] و بر «نقض غرض» تکیه شده است؛ به این بیان که اگر انبیا معصوم نباشند، نقض غرض می‌شود و مقصود آنها از نقض غرض، از بین رفتن و از دست دادن اغراضی است که بر بعثت انبیا و ارسال رسل مترتب است. اکنون با توجه به اینکه اهداف و اغراض گوناگونی برای بعثت پیامبران معرفی شده است، به اهم این اغراض اشاره می‌کنیم.

شماری از آیات قرآن کریم به فلسفه نبوت و اهداف بعثت پیامبران پرداخته‌اند که با مطالعه آنها می‌توان اهداف چندی را برشمرد:تعلیم و تربیت[۵]، ابلاغ پیام الهی و وحی خداوند به مردم[۶]، اتمام حجت خدا بر مردم[۷]، ایجاد زمینه برپایی عدالت در جامعه[۸] و متحقق ساختن الگوها و نمونه‌های تربیتی برای افراد بشر[۹] حال با وجود این اغراض، هرگونه ویژگی، صفت، فعل یا موقعیتی از انبیا که به این اهداف و متحقق ساختن آنها آسیب برساند، مصداق نقض غرض رسالت رسولان و نبوت انبیا خواهد بود؛ بنابراین هر صفتی در انبیا و عمل یا اعتقادی از آنها که مانع ابلاغ پیام الهی و وحی خداوندی به مردم باشد یا مانع تعلیم دین و شریعت و احکام الهی به مردم باشد یا مخلّ تربیت پذیری و تزکیه مردم باشد یا مانع تمام شدن حجت خدا بر مردم و انذار خلق خدا و تذکر آنها باشد یا به الگو و اسوه بودن پیامبران خدشه وارد کند، نقض کننده غرض بعثت پیامبران خواهد بود.

جواز ارتکاب گناه از سوی پیامبران، نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلکه سبب تشویق مردم به معصیت می‌شود و ازآنجاکه نقض غرض و ترغیب به معصیت، هیچ یک با حکمت الهی سازگار نیست، لازم است پیامبران الهی از ارتکاب هر گناهی مصون باشند. شایان ذکر است که این دلیل، لزوم عصمت انبیا را حتی پیش از بعثت ثابت می‌کند؛ زیرا بدیهی است وجود پیامبری که هیچ سابقه گناه و معصیت ندارد، تأثیر بیشتری در تحصیل کامل اهداف تربیتی بعثت دارد[۱۰]. برخی، نکته دیگری را به این بیان افزوده‌اند: اهمیت این بیان وقتی روشن می‌شود که دریابیم مردمی که انبیا برای آنها مبعوث می‌شوند، استعدادها و درجات مختلفی دارند؛ بنابراین پیامبران باید در سطحی باشند که بتوانند تربیت مستعدترین و والاترین افراد را نیز بر عهده گیرند و این ممکن نخواهد شد جز آنکه خود معصوم و برخوردار از بالاترین درجات کمالات انسان باشند[۱۱].[۱۲]

برخی دیگر با بیانی دیگر با استناد به این قاعده گفته‌اند: چنان‌که وجود پیامبران لطف است، عصمت آنها نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبران غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیستند و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبران حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشند و خطا و معصیت بر آنها روا باشد، اطاعتشان واجب نیست، بلکه مخالفتشان واجب بوده و این مناقض لطف و غرض نبوت است[۱۳].[۱۴]

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

1. بهروز مینایی؛
آقای دکتر بهروز مینایی در کتاب «اندیشه کلامی عصمت» در این‌باره گفته‌ است:

«صفات لطف، خیرخواهی، هدایت و حکمت که از صفات خداوند است، در کلام شیعه جایگاه و اهمیت ویژه‌ای دارد[۱۵]؛ تا جایی که در تعبیر بعضی، یکی از اصول مذهب امامیه «وجوب لطف» بر خداوند است[۱۶]. این صفت خداوند در اندیشه کلامی شیعه مبنای قاعده‌ای به نام «لطف» قرار گرفته است و متکلمان شیعه، مسائل کلامی بسیاری مانند ضرورت تکلیف، ضرورت بعثت و ارسال رسل، ضرورت معجزه، ضرورت تعیین و نصب امام و ضرورت عصمت پیامبران و ائمه (ع) را با این قاعده اثبات کرده‌اند[۱۷].

هشام بن حکم نخستین متکلم امامی است که این قاعده را در مناظره با عمرو بن عبید برای اثبات ضرورت امامت به کار گرفت[۱۸]. امام رضا (ع) نیز برای اثبات ضرورت نبوت به قاعده لطف استناد کرد[۱۹]. ابو اسحاق نوبختی متکلم بزرگ شیعی در قرن سوم، لطف را برای ضرورت تکلیف[۲۰]، ضرورت بعثت پیامبران[۲۱] و ضرورت امامت[۲۲] مطرح کرده است[۲۳]؛ همان‌گونه که در میان معتزله نیز مورد بحث بوده است[۲۴].

تقریب نخست:

این تقریب از قاعده لطف و استفاده از آن در اثبات عصمت معصومان از رایج‌ترین و شایع‌ترین بیان‌های متکلمان شیعه می‌باشد. همان‌طور که گذشت، این بیان و شیوه استدلال در کلام امامان شیعه (ع) مانند امام صادق (ع) و امام رضا (ع)[۲۵] به کار گرفته شده است؛ اما در میان متکلمان شیعه به شکل روشن و منقّح در گفتار شیخ مفید[۲۶]، بر عصمت انبیا از این استدلال بهره گرفته شده است. سپس سید مرتضی[۲۷]، و شیخ طوسی[۲۸]، در کتاب‌های کلامی خود از این تقریب بهره برده‌اند. پس از آن کتاب‌های کلامی خواجه طوسی، و شارحان کلام او در شکل و قالب ثابتی تا به امروز مورد استناد قرار داده شده است[۲۹].

گاهی از آن به دلیل «نقض غرض» و گاه «تحصیل غرض» یا «حکمت بعثت» و «تربیت» یاد می‌شود[۳۰]. ابتدا چند بیان مختلف برای این تقریب را عرضه می‌کنیم، سپس پایه‌های استدلالی مشترک این بیان‌ها را تبیین کرده، توضیح توجیهی هر رکن استدلال را ارائه می‌دهیم.

در همه این بیان‌ها بر «نقض غرض» تکیه شده است؛ به این بیان که اگر انبیا معصوم نباشند، نقض غرض می‌شود و مقصود آنها از نقض غرض، از بین رفتن و از دست دادن اغراضی است که بر بعثت انبیا و ارسال رسل مترتب است. اکنون با توجه به اینکه اهداف و اغراض گوناگونی برای بعثت پیامبران معرفی شده است، بیان‌های متفاوتی از ادلّه عرضه می‌شود.

برای اینکه از پیش با رویکرد نقض غرض‌هایی از بعثت در صورت عدم عصمت انبیا آشنا شویم، مناسب است به صورت اجمالی بعضی از این اهداف را - که با بحث ما تناسب دارد - مرور کنیم.

اهداف و اغراض بعثت پیامبران:

شماری از آیات قرآن کریم به فلسفه نبوت و اهداف بعثت پیامبران پرداخته‌اند که با مطالعه آنها می‌توان اهداف چندی را برشمرد:

  1. تعلیم و تربیت: در قرآن کریم یکی از اهداف عمده برانگیخته شدن پیامبران در میان مردم، تعلیم و تربیت است. پیامبران آمده‌اند تا از یک سو استعدادهای مختلف آدمیان را در زمینه معرفت و شناخت شکوفا کنند و حقایقی را که دانستن آنها متضمن کمال نظری و معرفتی آنان است و برای راهیابی به سعادت ضرورت دارد، به آنان بیاموزند و آنان را با حقوق و تکالیف خویش آشنا سازند و از سوی دیگر، نفوس آنان را از طریق تهذیب و تزکیه تعالی بخشند: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۳۱].
  2. ابلاغ پیام الهی و وحی خداوند به مردم: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[۳۲]. عبارت ﴿لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ نه به معنای «نمی‌دانستید»، بلکه به معنای «در مقام و شأنی نبوده‌اید که بر آگاهی از آن توانا باشید» است. بر این اساس آیه بالا می‌گوید برخی از تعالیم انبیا چنان است که با تکیه بر حسن و تجربه و عقل نمی‌توان به آن راه یافت؛ ازاین رو در نظر بسیاری از مفسران، این قسمت از آیه به معارف وحیانی و مربوط به جهان آخرت و نیز وقایعی که اثری از آن در تاریخ نمانده است، اشاره دارد. به این ترتیب باید گفت پیامبران مسئولیت اخذ و بازخوانی وحی الهی و معارف وحیانی بر بشر را بر عهده دارند.
  3. اتمام حجت خدا بر مردم: از دیگر اهداف بعثت انبیا آن است که حجت بر مردم تمام گردد و راه بر هرگونه بهانه‌جویی و عذرتراشی بسته شود؛ زیرا اگر پیامبران برای هدایت مردم فرستاده نمی‌شدند جای این بهانه برای بدکاران بود که تقصیر خویش را به گردن نگیرند و مدعی شوند که اگر خدا پیامبری می‌فرستاد، آنان گمراه نمی‌شدند: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۳۳].
  4. ایجاد زمینه برپایی عدالت در جامعه: غایت مهم دیگری که قرآن برای بعثت پیامبران برمی‌شمارد، آماده ساختن جوامع انسانی برای برپایی قسط و عدالت می‌باشد: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[۳۴].
  5. متحقق ساختن الگوها و نمونه‌های تربیتی برای افراد بشر: انبیا آمده‌اند که اعمال و رفتار آنها سرمشق زندگی آدمیان باشند: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[۳۵].

اکنون که مشخص شد انبیا به چه منظوری و برای متحقق ساختن چه اهدافی به پیامبری برانگیخته شده‌اند، هرگونه ویژگی، صفت، فعل یا موقعیتی از انبیا که به این اهداف و متحقق ساختن آنها آسیب برساند، مصداق نقض غرض رسالت رسولان و نبوت انبیا خواهد بود؛ بنابراین هر صفتی در انبیا و عمل یا اعتقادی از آنها که مانع ابلاغ پیام الهی و وحی خداوندی به مردم باشد یا مانع تعلیم دین و شریعت و احکام الهی به مردم باشد یا مخلّ تربیت پذیری و تزکیه مردم باشد یا مانع تمام شدن حجت خدا بر مردم و انذار خلق خدا و تذکر آنها باشد یا به الگو و اسوه بودن پیامبران خدشه وارد کند، نقض کننده غرض بعثت پیامبران خواهد بود. اگر غرضِ «تربیت و تزکیه» را لحاظ کنیم، تقریر ساده‌ای از برهان این‌گونه خواهد بود: یکی از غایات ارسال پیامبران تربیت و تزکیه مردم است و این هدف به صورت کامل محقق نمی‌شود مگر آنکه پیامبر، خود سرمشق عملی و عینی تقوا و پاکدامنی باشد. حال اگر پیامبری خود اهل فسق و فجور و ارتکاب معاصی باشد، نه تنها نقش یک مربی الهی را از دست می‌دهد، بلکه عملاً سبب تشویق مردم به گناهکاری می‌شود. به دیگر سخن تنها تعالیم شفاهی و سخنان موعظه آمیز پیامبر برای هدایت مردم و تزکیه نفوس آنها کفایت نمی‌کند، بلکه پند و موعظه و تشویق و ترهیب زمانی کارساز است که موعظه کننده، خود به آنچه مردم را به سوی آن فرا می‌خواند، عمل کند.

جواز ارتکاب گناه از سوی پیامبر، نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلکه سبب تشویق مردم به معصیت می‌شود و ازآنجاکه نقض غرض و ترغیب به معصیت، هیچ یک با حکمت الهی سازگار نیست، لازم است پیامبران الهی از ارتکاب هر گناهی مصون باشند. شایان ذکر است که این دلیل، لزوم عصمت انبیا را حتی پیش از بعثت ثابت می‌کند؛ زیرا بدیهی است وجود پیامبری که هیچ سابقه گناه و معصیت ندارد، تأثیر بیشتری در تحصیل کامل اهداف تربیتی بعثت دارد[۳۶]. برخی، نکته دیگری را به این بیان افزوده‌اند: اهمیت این بیان وقتی روشن می‌شود که دریابیم مردمی که انبیا برای آنها مبعوث می‌شوند، استعدادها و درجات مختلفی دارند؛ بنابراین پیامبران باید در سطحی باشند که بتوانند تربیت مستعدترین و والاترین افراد را نیز بر عهده گیرند و این ممکن نخواهد شد جز آنکه خود معصوم و برخوردار از بالاترین درجات کمالات انسان باشند[۳۷]. محمدرشید رضا صاحب تفسیر المنار و از نویسندگان اهل سنت بر اساس این تقریب بیان زیبایی دارد که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نمی‌باشد.

اگر مقصود از فرستادن پیامبران این باشد که بشر را به آنچه مایه پاکیزگی و تزکیه آنها می‌باشد راهنمایی کنند و احوال و اوضاعشان را درخور آن عالم نمایند تا به وسیله آن خود را برای یک زندگانی دیگر آماده کنند، باید گفت این منظور انجام نخواهد گرفت مگر اینکه واقعاً کردار و رفتار این پیامبران سزاوار پیروی بوده باشد و خود را ملزم به عمل کردن به آن قوانین و آدابی کنند که از جانب خداوند به مردم تبلیغ می‌کنند؛ به همین جهت است که علمای ما قایلند باید پیامبران از گناهان و رذایل معصوم باشند[۳۸].

تقریب دوم:

اما اگر روی هدف تعلیمی انبیا و نقش معلّم بودن آنها نسبت به شریعت و معارف دینی تکیه کنیم یا بر جنبه اتمام حجّت انبیا بر بشر تکیه نماییم و هدف تلاوت آیات خداوند و بازخوانی وحی الهی بر مردم را در نظر بگیریم، بیان دیگری عرضه می‌شود: با توجه به اینکه ابزار ادراکی بشر (حس و عقل) برای شناخت راه و مقصد نهایی انسان کافی نیست، بر خداوند حکیم است که از طریق دیگری یعنی وحی الهی، راه سعادت را به او بنمایاند. با این بیان علاوه بر اصل لزوم بعثت، عصمت ملائکه واسطه وحی و نیز انبیا در مقام اخذ و بازخوانی وحی اثبات می‌شود.

افزون بر این از زاویه دیگر ملاحظه می‌کنیم که کردار پیامبران همانند گفتارشان حجت است و اساساً حصول اطمینان از سخنان هر گوینده‌ای در صورتی است که رفتار او بر گفتارش صحه گذارد؛ یعنی تناقضی میان رفتار و گفتار او که موجب سلب اعتماد و اطمینان می‌گردد، به چشم نخورد. بنابراین اگر پیامبر الهی مردم را از عملی نهی کند و در عین حال، خود مرتکب آن شود، مردم در تشخیص راه صحیح دچار مشکل شده، قهراً غرض از بعثت - که شناساندن راه صحیح و درست به مردم بود - حاصل نخواهد شد؛ چون از یک سو مردم عمل پیامبر را دلیل بر جواز فعل می‌پندارند، ولی از سوی دیگر نهی پیامبر به معنای حرمت فعل و عدم جواز آن می‌باشد. در این صورت اگر خود پیامبر نیز به خطای خود اعتراف کرده، بگوید من نیز گاه، همانند شما، مرتکب خلاف می‌شوم، اثری نخواهد داشت؛ زیرا مردم به چه دلیل باید سخن پیامبر را بر عمل او مقدم بدارند و عکس آن را انجام ندهند؟ تأثیر تناقض میان گفتار و کردار در سلب اعتماد از مخاطب، در امور بسیار مهم، بیشتر روشن می‌شود؛ مثلاً اگر شخصی که تاکنون از او دروغی نشنیده‌ایم بگوید: «منزل من و شما در حال آتش گرفتن است و اهل خانه در آن گرفتار آمده‌اند»، در عین حال خود با خونسردی تمام دست به هیچ اقدامی نزند، آیا رفتار او موجب بی‌اعتمادی به گفتار او نخواهد شد؟ حال اگر پیامبر خبر از حرمت اموری بدهد و استحقاق عقاب را بر انجام آنها گوشزد کند - آن هم عقابی که قابل قیاس با عقوبت‌های دنیوی نیست - ولی خود بر خلاف سخن خویش رفتار نماید، چگونه می‌توان به سخنان او اعتماد کرد؟[۳۹]

تقریب سوم:

این تقریب بیشتر جنبه فلسفی دارد و به حکما نسبت داده می‌شود. حکما در جای خود ثابت کرده‌اند که هر آنچه انسان در طریق تکامل نیاز دارد بر خدا لازم است که به او عنایت کند. مرحوم مظفر می‌گوید: لطف خدا به بندگان از کمال مطلق حق تعالی سرچشمه گرفته است و او جواد و کریم مطلق است. پس اگر محلّ قابلیت و استعداد قبول فیض را داشت جود و لطف حق ایجاب می‌کند که فیض را به آن محل عنایت کند؛ چون هیچ نقصی در جود و کرم الهی نیست. معنای این وجوب لطف بر خدا، تحمیلی بر خدا نیست که کسی خداوند را امر کند و خداوند مجبور باشد اطاعت کند، بلکه این وجوب، از ناحیه خود حق است[۴۰]، همانند اینکه گفته می‌شود: خدا واجب الوجود است؛ یعنی وجود برای وی لازم و غیرقابل انفکاک است[۴۱].

تقریب استدلال در بحث ضرورت عصمت این‌گونه ترسیم شده است: ارسال پیامبر معصوم از جانب خداوند ممکن است. نیاز خلق برای هدایت به سوی حق و اطاعت محض از رسول انگیزه چنین ارسالی است و این ارسال طبق مصلحت است؛ مصلحتی که هیچ مفسده‌ای بر آن مترتب نیست، بلکه خلاف آن مفسده دارد؛ پس به مقتضای حکمت، رحمت و لطف خداوند واجب است که این ارسال صورت پذیرد؛ در نتیجه ارسال غیرمعصوم محال و ممتنع است، وگرنه یا وجود معصوم غیرممکن است یا اینکه ممکن است، اما خداوند به آن علم ندارد یا اینکه می‌داند اما مصلحت در ارسال معصوم نمی‌باشد یا اینکه در ارسال معصوم مفسده وجود دارد یا اینکه جایز است خداوند علیمِ غنیِ حکیم، حکمت خود را خدشه‌دار سازد و آنچه را به مصلحت است به عبث رها کند، حاشا و کلّا[۴۲].

تقریب چهارم:

این استدلال بر پایه «کامل مطلق و لزوم صدور اصلح از وی» استوار است، بدین بیان:

  1. خداوند کامل مطلق بوده و فعل او کامل‌ترین و شایسته‌ترین است.
  2. صدور فعل کامل و اصلح از کامل مطلق ضروری و صدور فعل ناقص از وی محال است.
  3. نزدیک ساختن بندگان به طاعت و دورساختن آنان از معصیت، در حق آنان شایسته‌تر است.
  4. عصمت پیامبر برای هدایت بندگان خدا شایسته‌تر است و اقرب به طاعت خداست.

پس ارسال پیامبر معصوم در حق بندگان ضروری و ارسال پیامبر غیرمعصوم در حق آنان بر خداوند محال است[۴۳].

برخی از متکلمان نیز بدون آنکه تعبیر «لطف» را به کار برند، از تعابیری همچون «اصلحیت عصمت» یا «تحقق هر کدام از مراحل عصمت، از عدم آن بهتر است و اعتماد مردم را بیشتر جلب می‌کند»[۴۴] استفاده کرده‌اند. آنها از این مسیر و بیان، عصمت پیامبران پیش از بعثت و عصمت از صغایر را اثبات می‌کنند. مقدمه چهارم را به شکل دیگری نیز می‌توان تقریر کرد: اکثریت مردم جز در سایه راهنمای علمی و عملی هادیان و مرشدان صالح و معصوم قابلیت و توانایی هدایت را ندارند.

تقریب پنجم :

این تقریب همان تقریب سابق است؛ اما با اضافه کردن مقدمه‌ای به آن، تقریب جدیدی عرضه شده است، به این بیان که:

  1. در انسان دو گونه نیرو، کشش و جاذبه وجود دارد؛ نیرو و کششی که وی را به صلاح و خوبی‌ها سوق می‌دهد و نیرویی که او را به شرور و بدی‌ها می‌کشاند؛ عقل او را به صلاح و خوبی‌ها راهنمایی می‌کند و احساسات و شهوات او را به بدی‌ها سوق می‌دهد.
  2. در انسان‌های معمولی این دو نیرو دایماً در حال تضاد و کشمکش هستند. کسانی که از لحاظ علمی و عقلی ضعیف‌اند، محکوم و مغلوب کشش و جاذبه شیطانی و شهوانی می‌شوند و کسانی که از لحاظ علمی و عقلی نیرومندند، بر جاذبه‌های شیطانی و شهوانی غالب می‌آیند.
  3. اکثریت مردم از زمره گروه اول بوده و از لحاظ علمی و عملی نیازمند کمک و راهنمایی هادیان و مرشدان معصوم و صالح می‌باشند.
  4. ذات اقدس الهی مظهر هرگونه کمال و جمالی است و هرگونه نقصی از ساحت او به دور است و بخل و امساکی در حق وی متصور نیست؛ او لطیف، رحیم و جواد مطلق است.

بدین ترتیب مقتضای جود و کرم الهی از یک سو و نیاز انسان به راهنمای علمی و عملی از سوی دیگر این است که خداوند انسان‌هایی معصوم را به عنوان معلم و مربی انسان‌ها برانگیزد تا هم راهنمای مردمان در شناخت راه حق و مسیر سعادت و هم مربی آنان در مسیر پیمودن راه سعادت باشند.

این تقریب نخستین بار در کلام شیخ مفید، مطرح شده است[۴۵] و برخی دیگر نیز بدان پرداخته[۴۶]، عده‌ای دیگر آن را پرورانده‌اند»[۴۷].[۴۸]
2. محمد تقی فیاض‌بخش؛
آقایان محمد تقی فیاض‌بخش و فرید محسنی در کتاب «ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱» در این‌باره گفته‌‌اند: «چنان‌که وجود پیامبران لطف است، عصمت آنها نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبران غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیستند و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبران حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشند و خطا و معصیت بر آنها روا باشد، اطاعتشان واجب نیست، بلکه مخالفتشان واجب بوده و این مناقض لطف و غرض نبوت است»[۴۹].[۵۰]

منبع‌شناسی جامع عصمت

پانویس

  1. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۰.
  2. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۵۱؛ همو، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۹۹؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۱، ص۴۰؛ ج۶، ص۶۰.
  3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۹۹؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۵۱؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶، ص۶۰؛ ج۱۱، ص۴۰.
  4. ر.ک: شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۷؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمه، ص۴-۷؛ شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۲۶۰-۲۶۲؛ خواجه نصیرالدین طوسی، نقدالمحصّل، «رسالة المفتعة فی اول الواجبات»، ص۴۷۴؛ علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۴۹؛ ابن میثم البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۲۵؛ علامه حلّی، نهج المسترشدین فی اصول الدین، ص۵۸؛ علی عاملی نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۱؛ فاضل مقداد، ارشادالطالبین الی نهج المسترشدین فی اصول الدین، ص۳۰۰؛ میرزااحمد آشتیانی، نامه رهبران، ص۳۲۹؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیه، ص۱۷۱؛ ابوالحسن شعرانی، اثبات نبوت، ص۱۰۱-۱۰۴؛ ملاعبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۲۶۷؛ علامه بلاغی نجفی، الهدی الی دین المصطفی، ص۴۵؛ میرزارفیعا نائینی، ثمره شجره الهیه، ص۳۴؛ ملامحسن فیض کاشانی، علم الیقین، ج۱، ص۳۵۷؛ محمدجواد مغنیه، الجوامع و الفوارق بین السنة و الشیعه، ص۱۹۸؛ سیدمحمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۸۵؛ محمدجواد مغنیه، معالم الفلسفة الاسلامیه، ص۱۴۱؛ جعفر سبحانی، الالهیات، ج۳، ص۱۶۷؛ محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج۱، ص۲۴۳؛ محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیه، ج۱، ص۲۶۰-۲۶۱؛ محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص۱۰۲-۱۰۳.
  5. سوره جمعه، آیه ۲.
  6. سوره بقره، آیه ۱۵۱.
  7. سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  8. سوره حدید، آیه ۲۵.
  9. سوره احزاب، آیه ۲۱.
  10. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج۲، ص۷۵.
  11. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج۱، ص۲۴۳.
  12. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۲۸۸-۳۰۷.
  13. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  14. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  15. ر.ک: علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۲۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه فی اسفار الاربعة العقلیه، ج۶، ص۳۶۹؛ علی عاملی نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۱۳۸؛ سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۴؛ ج۱۷، ص۳۴۶؛ شیخ بهایی، رساله العروة الوثقی، رسائل شیخ بهایی، ص۴۰۶.
  16. برای نمونه ر.ک: ابوالحسن شعرانی، شرح اصول کافی، ج۵، ص۷۹.
  17. سیدمحسن خرازی، «قاعده لطف»، المقالات و الرسالات، صص۷ و ۵۲.
  18. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۰.
  19. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۵۱؛ همو، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۹۹؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۱، ص۴۰؛ ج۶، ص۶۰.
  20. ر.ک: ابواسحاق نوبختی، یاقوت، ص۵۵.
  21. ر.ک: ابواسحاق نوبختی، یاقوت، ص۷۵.
  22. ابواسحاق نوبختی، یاقوت، ص۵۵.
  23. برای نمونه ر.ک: سید مرتضی، الذخیره فی علم الکلام، ص۸۶؛ شافی، ج۱، ص۴۷؛ شیخ طوسی، تمهید الاصول، ص۲۰۸؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص۷۷؛ حمصی رازی، منقذ من التقلید، ج۱، ص۲۹۶.
  24. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص۵۱۸؛ همو، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱۳، ص۱۷.
  25. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۹۹؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۵۱؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶، ص۶۰؛ ج۱۱، ص۴۰.
  26. شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۷.
  27. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمه، ص۴-۷.
  28. شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۲۶۰-۲۶۲.
  29. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، نقدالمحصّل، «رسالة المفتعة فی اول الواجبات»، ص۴۷۴؛ علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۴۹؛ ابن میثم البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۲۵؛ علامه حلّی، نهج المسترشدین فی اصول الدین، ص۵۸؛ علی عاملی نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۱؛ فاضل مقداد، ارشادالطالبین الی نهج المسترشدین فی اصول الدین، ص۳۰۰؛ میرزااحمد آشتیانی، نامه رهبران، ص۳۲۹؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیه، ص۱۷۱؛ ابوالحسن شعرانی، اثبات نبوت، ص۱۰۱-۱۰۴؛ ملاعبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۲۶۷؛ علامه بلاغی نجفی، الهدی الی دین المصطفی، ص۴۵؛ میرزارفیعا نائینی، ثمره شجره الهیه، ص۳۴؛ ملامحسن فیض کاشانی، علم الیقین، ج۱، ص۳۵۷؛ محمدجواد مغنیه، الجوامع و الفوارق بین السنة و الشیعه، ص۱۹۸؛ سیدمحمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۸۵؛ محمدجواد مغنیه، معالم الفلسفة الاسلامیه، ص۱۴۱؛ جعفر سبحانی، الالهیات، ج۳، ص۱۶۷؛ محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج۱، ص۲۴۳؛ محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیه، ج۱، ص۲۶۰-۲۶۱؛ محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص۱۰۲-۱۰۳.
  30. ر.ک: احمدحسین شریفی و حسن یوسفیان، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۱۰۱ و ۱۹۲-۱۹۳.
  31. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  32. «چنان که از خودتان پیامبری در میان شما فرستادیم که آیه‌های ما را بر شما می‌خواند و (جان) شما را پاکیزه می‌گرداند و به شما کتاب آسمانی و فرزانگی می‌آموزد و آنچه را نمی‌دانستید به شما یاد می‌دهد» سوره بقره، آیه ۱۵۱.
  33. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  34. «ما پیامبرانمان را با برهان‌ها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند» سوره حدید، آیه ۲۵.
  35. «بی‌گمان فرستاده خداوند برای شما نمونه‌ای نیکوست» سوره احزاب، آیه ۲۱.
  36. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج۲، ص۷۵.
  37. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج۱، ص۲۴۳.
  38. محمدرشید رضا، الوحی المحمّدی، ص۲۷-۳۱.
  39. محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص۱۰۲-۱۰۳؛ ستاد انقلاب فرهنگی، مبانی عقیدتی اسلامی، ص۱۷۸؛ احمدحسین شریفی و حسن یوسفیان، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۱۹۲.
  40. به تعبیر برخی این وجوب، وجوب علی الله نیست تا محدودیت خداوند را به همراه داشته باشد، بلکه وجوب عن الله است (ر.ک: عبدالله جوادی آملی، پیرامون وحی و رهبری، ص۱۶۳؛ همو، ولایت فقیه، ص۵۹-۶۰). یعنی با در نظر گرفتن اوصاف الهی افعالی، را از ذات وی استکشاف می‌کنیم (ر.ک: جعفر سبحانی، الالهیات، ج۲، ص۵۴؛ عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۳۴۸؛ ملانظرعلی طالقانی، کاشف الاسرار، ج۲، ص۲۹۸).
  41. محمدرضا مظفر، عقائد الامامیه، ص۷۶؛ سیداسماعیل طبرسی، کفایةالموحدین، ج۱، ص۵۰۷.
  42. محمدجواد بلاغی نجفی، الهدی الی دین المصطفی، ج۱، ص۴۶-۴۸.
  43. تقریر کلی این شیوه استدلال در این منابع آمده است: شیخ مفید، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ج۴، ص۵۱؛ عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۲۵۰؛ سیداسماعیل طبرسی، کفایةالموحدین، ج۱، ص۵۰۷؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص۴۸۸-۴۸۹.
  44. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمه، ص۵؛ همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص۳۳۹.
  45. ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ج۴، ص۵۹. ر.ک: مارتین مکدرموت، اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ص۴۶۶.
  46. ر.ک: ملامحسن فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج۱، ص۲۲۲؛ سیدحسین بحرالعلوم، حاشیه تلخیص الشافی، ج۱، ص۵۹. او این تقریب را به شیعه نسبت می‌دهد، اما اکثر متکلمان شیعه آن را به ملاک حکمت دانسته‌اند.
  47. ر.ک: محمدرضا مظفر، عقائدالامامیه، ص۷۶.
  48. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۲۸۸-۳۰۷.
  49. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  50. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.