راه تعیین امام

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از روش تعیین امام)

«راه تعیین امام»، از مهمترین مباحث امامت در میان متکلمان فریقین است. شیعیان با تمام نحله‌ها و فرقی که دارند، معتقدند تنها راه تعیین امام، «نص» از سوی خداوند و پیامبر (ص) است؛ اما سایر فرق اسلامی، پنج راه برای تعیین امام ذکر کرده‌اند: اجماع، استخلاف یا انتصاب، شورا، بیعت، قهر و غلبه. دیدگاه شیعیان در حوزه امامت عامه و خاصه، مستند به آیات و روایات صحیح است؛ اما ادله اهل سنت جز امور و روش انجام شده در صدر اسلام توسط خلفا و مسلمانان و یا خلفای جور، چیزی دیگری نیست.

مقدمه

یکی از مباحث کلی اختلافی امامت، بحث در موضوع «راه تعیین امام» است. امت اسلامی اتفاق دارند بر اینکه فراهم بودن صلاحیت داشتن برای امامت و اجتماع شرایط، جهت تحقق و تعیّن یافتن امامت در فرد خاص، کافی نیست؛ بلکه تحقق و تعیّن امامت در او، نیازمند عوامل دیگری است که امامت به آن منعقد می‌شود. برخی از این طرق، مورد اتفاق و برخی اختلافی است[۱] و این راه‌ها عبارت‌اند از: نص، بیعت و دعوت[۲]. متکلمان، موارد نامبرده را «راه ثبوت امامت یا راه تعیین امام» نامیده‌اند. البته طریق ارث[۳] و قهر و غلبه[۴] را نیز از راه‌های تعیین امام ذکر کرده‌اند.

دیدگاه امامیه

شیعیان امامیه به دلیل اینکه امامت را در امتداد «نبوت» می‌دانند، معقتدند تعیین و نصب امام تنها در محدوده اختیار خداوند متعال است که تنها از طریق «نص نبوی» اعلام می‌شود؛ زیرا یکی از شرایط امام، عصمت است و بر عصمت امام که امر باطنی و درونی است تنها خداوند آگاهی دارد. از این رو، ‌ امامِ‌ معصومِ شایسته این مقام، باید از سوی خداوند معین و منصوب گردد[۵].

ادله دیدگاه امامیه

عالمان امامیه جهت اثبات نصب الهی امامت، به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند:

ادله عقلی

برخی ادله عقلی نصب الهی امامت از این قرار است:

قاعده لطف

«حکمت، جود و کرم و عدالت الهی»، ‌ از مبانی سه‌گانه قاعده لطف است که بر ضرورت نصب امامت عامه دلالت دارند. «حکمت الهی» اقتضا دارد که خداوند تکالیف خویش را با لطف ـ چیزی که مکلف را به طاعت نزدیک و از نافرمانی دور می‌سازد ـ همراه سازد و گرنه غرض وی از تکلیف حاصل نخواهد شد. بر اساس حکمت الهی نصب امام، لطفی از خداوند در اجرای واجبات و تکالیف شرعی است و چنین لطفی با ویژگی‌های یاد شده به مقتضای حکمت الهی واجب است پس تا زمانی‌که تکلیف موجود باشد، ‌ نصب الهی امام بر خداوند واجب است[۶].

شیخ مفید وجوب لطف را براساس «جود و کرم الهی» این‌گونه بیان می‌کند: "لطفی را که قائلین به آن، معتقد به وجوب آن هستند، به‌خاطر جود و کرم الهی واجب است، نه از این نظر که خداوند عدل واجب ساخته است و اگر لطف نداشته باشد ظالم است[۷]. براساس «عدل الهی» نیز می‌توان برهان لطف را این‌گونه تقریر کرد: "از آنجایی‌که خداوند عادل است و همۀ افعال خداوند پسندیده و نیکو بوده و از قبایح و ترک چیزی که به مقتضای حکمتش لازم باشد، پیراسته است[۸]، نصب امام نیز از افعال پسندیده‌‌ای است که آن را به مقتضای حکمتش انجام داده است. عدل با این تفسیر، مساوی با حکمت است که می‌توان قاعده لطف را براساس آن تقریر کرد[۹].

برهان عنایت

«برهان عنایت» یکی از دلائل عقلی نصب امام است که فلاسفه و عرفاء در باره آن بحث کرده‌اند. طرح این بحث در حکمت و فلسفه بر این حقیقت دلالت می‌کند که نصب امام در اندیشه همگانی و فرامذهبی در جامعه فکری انسانی است؛ زیرا روش عقلی و فلسفی، ویژه هیچ دین و گرایش فکری نیست[۱۰].

«عنایت» یعنی اعتنا داشتن و کوشش کردن و همت گماردن به اینکه کار به بهترین وجه انجام پذیرد و هیچ نقطه از نقاط آن و لو اندک و جزئی از هیچ جهتی مبهم باقی نماند و مورد غفلت قرار نگیرد. برهان عنایت، به علم و فعل خداوند تعلق می‌گیرد که از آن به عنایت علمی و عنایت فعلی تعبیر شده است. مراد از عنایت در فعل الهی آن است که خداوند نظام تکوین را در کمال حسن و اتقان و جمال و زیبایی آفریده است. بنابراین، عنایت الهی به بقاء نظام احسن و سعادت و تکامل انسان‌ها مقتضی ضرورت وجود و نصب امام از سوی خداوند است.

جامعیت دین

بدون تردید، اسلام دین جامع است و کامل‌ترین قوانین الهی را دارد که گستره آن، شامل موضوعات احکام عبادی، اعتقادی، اخلاقی، مسائل سیاسی و مباحث دنیوی و اخری بشر است. مسألۀ رهبری امت اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) از مهمترین مسائل سیاسی ـ اعتقادی است که به اعتقاد شیعیان، خداوند متعال جهت اکمال دین و جامعیت آن، اقدام به نصب امام نموده‌ و از سوی پیامبر نیز معرفی گردیده است؛ چون اکمال دین بدون نصب و تعیین آن متصور نیست و پیامبر در معرفی و ابلاغ امر امامت فروگذار نکرده است[۱۱].

برهان واسطه فیض

از آنجایی که عالَم امکان بر اساس علت و معلول آفریده شده، افاضۀ فیض الهی بر موجودات امکانی، بدون واسطه صورت نمی‌گیرد. خود این واسطه نیز از فیوضات الهی است که عالم خلق و تکوین و نیز هدایت و تشریع جهت اخذ فیض ربانی، نیازمند اوست. مصداق این واسطۀ فیض در عالم تشریع، نفوس پاکی است که شایستگی دریافت فیوضات الهی را در رساندن آن به عالم وجود، دارند. این واسطه، در شخص پیامبر اکرم (ص) یعنی مرتبه کامل ولایت و رسالت، جلوه کرد و بعد از ایشان، در وجود مبارک امامان (ع) رخ نمود. بنابراین، وجود امام به عنوان واسطه فیض در نظام تکوین و تشریع و تعیین او از سوی خداوند، ناگزیر است[۱۲].

اظهار معجزه

یکی از براهین عقلی اثبات الهی امامت، «معجزه‌» است که از دیدگاه برخی متکلمان امامیه از راه‌های تعیین امام محسوب می‌شود[۱۳]. معجزه، همان‌گونه که برهان عقلی بر صدق مدعی نبوت است، برهان عقلی بر صدق مدعی امامت نیز محسوب می‌شود.

معجزه، با راستگویی شخصی ملازمه دارد که با زبان حال یا قال مدعی مقام و منصبی الهی است؛ هرگاه آن مقام و منصب، نبوت باشد، معجزه، راستگویی مدعی نبوت را اثبات می‌کند و هرگاه آن مقام و منصب، امامت باشد، معجزه، راستگویی مدعی امامت را اثبات می‌کند و هرگاه آن مقام و منصب، ولایت و قرب معنوی در پیشگاه الهی باشد، معجزه، راستگویی مدعی آن را اثبات می‌کند[۱۴].

ادله نقلی

در آیات و روایات نیز ادله فراوانی بر نصب الهی امام وجود دارد که برخی آنها امامت عامه و برخی امامت خاصه را اثبات می‌کنند.

ادله قرآنی
آیه: ﴿مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ

﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[۱۵]؛ کلمه‌ «ما» در ﴿مَا كَانَ، ‌ اگر نافیه باشد، از جمله ماقبلش جدا معنا می‌شود‌؛ یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی‌گزیند و برای انسان‌ها اختیاری نیست. اگر این کلمه موصوله باشد؛ با جمله قبل پیوند دارد و معنا این می‌شود: پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و آنچه را برای انسان‌ها خیر و مصلحت دارد برمی‌گزیند[۱۶]. بدون تردید، مسأله نبوت و امامت و رهبری جامعه، از مصادیق «خیر و مصلحت» است که براساس آیه، گزینش و انتخاب آن، در اختیار خداوند است. این معنا از روایات، قابل اثبات است که در آنها جمله ﴿وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ به امر نبوت و امامت تفسیر شده است[۱۷].

آیه ابتلاء

آیه ابتلاء، یکی از آیاتی است ‌که نصب الهی امامت را بیان می‌کند: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۸].

یکی از دلالت‌های آیه، اثبات نصب الهی حضرت ابراهیم به مقام امامت پس از نیل به مقام نبوت است. این دلالت از هر دو قسمت آیه استفاده می‌شود؛ قسمت نخست آیه بیان می‌کند که حضرت ابراهیم (ع) پس از موفقیت در آزمون الهی، از سوی خداوند به مقام امامت منصوب گردید و خداوند آن را با خطاب ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا بیان کرد. براساس قسمت دوم آیه، ‌ وقتی حضرت ابراهیم (ع) خودش به مقام امامت دست یافت، ‌ آن را برای ذریه‌اش نیز درخواست نمود. خداوند در پاسخ فرمود: این عهد من به کسانی‌که ظالم باشند، نمی‌رسند. مفهومش این است که عهد امامت، برای ذریه حضرت ابراهیم که ستمکار نیستند، خواهد بود.

مفاد هر دو قسمت آیه این است، تنها کسی‌که می‌تواند شخصی را به مقام امامت نصب و جعل نماید، خداوند است و گزینش امام در اختیار بشر نیست؛ زیرا اولا: جعل امامت را خداوند به خودش نسبت داده است و ثانیا: حضرت ابراهیم (ع) آن را برای ذریه‌اش از خداوند درخواست نمود. اگر امر امامت انتخابی بود، حضرت ابراهیم نمی‌بایست آن را از خداوند درخواست می‌کرد.

آیه اولی الامر

آیه ۵۹ سوره نساء: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۹] معروف به آیه «اولوالامر»، یکی از آیاتی است که با عنایت به مقدمات ذیل، بر نصب الهی امامت دلالت دارد.

  1. اولا: در این آیه جملۀ ﴿أُولِي الْأَمْرِ بر کلمه ﴿الرَّسُولَ عطف شده و معنای عطف آن است که اطاعت از اولی الامر همانند اطاعت از رسول، مطلقا واجب و اطاعتشان از جنس اطاعت الهی است.
  2. ثانیا: مقتضای وجوب تبعیت مطلق از اولی الامر، عصمت آنان از هرگونه خطا و اشتباه است و در حقیقت، عصمت یکی از ویژگی‌های اولی‌الامر محسوب می‌شود[۲۰].
  3. ثالثا: اولوالامری که خداوند اطاعت آنها را مقرون اطاعت خود و پیامبرش دانسته، می‌بایست برترین و کامل‌ترین فرد امت پس از رسول خدا باشند[۲۱].
  4. رابعا: اهل سنت در تعیین مصداق «اولی الامر» اختلاف نظر دارند؛ اما شیعیان مصداق آن را ائمه طاهرین (ع) می‌دانند که همانند پیامبر، معصوم از هرگونه خطا هستند؛ چون اطاعت مطلق از غیر معصوم جایز نیست[۲۲].
آیه ولایت

﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۲۳]. یکی از مباحث آیه، ‌ دلالت آن بر نصب الهی امامت و ولایت امیرمؤمنان (ع) است که با دلائل ذیل ثابت می‌شود:

  1. حصر ﴿إِنَّمَا: ﴿إِنَّمَا از ادات حصر است و بر ولایتی خاص که به خداوند اختصاص دارد و با اذن او برای دیگران نیز ثابت می‌شود دلالت می‌‌کند[۲۴].[۲۵]
  2. کلمه ولی به معنای سرپرستی، صاحب اختیار و حق تصرف است: اگر چه واژه «ولی» بر معانی یا مصادیق متعددی اطلاق شده است، ولی هرگاه بدون قرینه به کار رود مراد از آن مالک امر بودن خواهد بود، به ویژه اگر به کسی اسناد داده شود که دارای شأن رهبری و فرمانروایی است؛ حال با توجه به اینکه ولایت در مورد خدا و رسول (ص) به معنای مالک امر بودن و سرپرستی است و از طرفی ﴿الَّذِینَ آمَنُوا﴾ بر خداوند یا پیامبر (ص) عطف شده و حکم آنها یکی است؛ لذا ولایت در مورد مؤمنانی که در آیه توصیف شده‌‎اند نیز به معنای مالکیت امر و تدبیر (امامت) خواهد بود[۲۶].
  3. مصداق ﴿الَّذِينَ آمَنُوا حضرت علی (ع) است؛ زیرا براساس روایات فریقین این آیه در شأن آن حضرت نازل شده است[۲۷].
ادله روایی

روایاتی‌که از طریق فریقین نقل شده نیز، الهی بودن امامت عامه و امامت خاصه را ثابت می‌کنند. در بحث دلالت روایات لازم است به دو نکته توجه داشت: نکته نخست آنکه به اعتقاد شیعیان، نصب امام در اختیار خداوند است و تنها معرفی ایشان بر پیامبر واگذار شده است. نکته دوم، ممکن است در برخی روایات لفظ صریح بر نصب امام ذکر شده باشد. مثل اینکه فرموده باشد: «انت وصیی»، «انت خلیفتی» و... و ممکن است در روایات، الفاظ دیگری به‌کار رفته باشد که صریح نباشد ولی از ولایت و امامت آن حضرت خبر بدهد. در این موارد نیز اخبار پیامبر دلیل بر نصب الهی امام است.

روایات بیانگر الهی بودن امر امامت و خلافت

تعداد روایاتی که این مطلب را بیان می‌کنند فراوان است، اما به ذکر چند روایت از منابع شیعه و سنی اکتفا می‌کنیم:

  1. ابوبصیر می‌گوید: خدمت امام صادق (ع) بودم که نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: "نه به خدا سوگند، ای ابا محمد! تعیین امام در اختیار ما نیست، این کار تنها به دست خداست که در باره هر یک پس از دیگری فرو می‌فرستد"[۲۸].
  2. عمرو بن اشعث می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که می‌فرمود: "شما گمان می‌کنید وصیت کنندگان از ما امامان به هر کسی که بخواهد وصیت می‌کند؟! نه به خدا، چنین نیست، بلکه امر امامت عهد و فرمانی است از جانب خدا و رسولش (صلّی اللَّه علیه و آله) برای مردی پس از مردی (از ما خانواده) تا به صاحبش برسد"[۲۹].
حدیث دار

رسول خدا (ص) در جلسه‌ای که نزدیکان خویش را به اسلام دعوت نمود، پس از اینکه امیرمؤمنان (ع) آمادگی خود را بر نصرت پیامبر اعلام نمود، درباره او فرمود: «إِنَّ هذَا أَخِی وَوَصِیی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا»[۳۰] از این روایت با توجه به دو نکته می‌توان بر نصب الهی امامت استدلال کرد.

  1. دعوت پیامبر از بزرگان بنی‌هاشم و فرزندان عبدالمطلب، به دستور خداوند انجام شد: «إن الله أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین، وقَدْ أَمَرَنِی رَبِّی أنْ أُدْعُوکُم إلیهِ».
  2. هدف از این تجمع، تنها دعوت به دین اسلام نیست؛ بلکه اعلام جانشینی رسول خدا نیز منظور خداوند است: «یا مُحَمَّدُ، إنَّکَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یعَذِّبُکَ رَبُّکَ». اگر مقصود تنها دعوت به دین الهی باشد، تهدید از جانب خدا معنی ندارد.

از طرفی، ‌ رسول خدا (ص) هیچ برنامه‌ و سخنی را بدون اذن الهی و از روی هوای نفس اعلام و بیان نفرموده ‌‌است[۳۱]‏. بحث جانشینی و رهبری پس از پیامبر از برنامه‌های مهم الهی است؛ بنابراین، حضرت نمی‌تواند با تصمیم خودش امیرمؤمنان (ع) را به عنوان جانشین معرفی کرده باشد و این با عصمت ایشان نیز منافات دارد.

حدیث منزلت

حدیث منزلت، در زمان‌ها و مکان‌های مختلفی در شأن امیرمؤمنان (ع) از لسان مبارک پیامبر اعظم (ص) بیان شده است که محدثان فریقین با سند‌های مختلف و برخی صحیح و معتبر آن را در منابع حدیثی نقل کرده‌اند. معروف‌ترین محل صدور آن، جنگ تبوک است که پیامبر ایشان را به عنوان جانشین خویش در مدینه گمارد و فرمود: «أنت مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ من مُوسَی إلا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی»؛ «جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است؛ جز اینکه پس از من، پیامبری نخواهد بود»[۳۲].

این جمله، نه تنها نص رسول خدا (ص) بر امامت و جانشینی امیرمؤمنان (ع) در مدینه است؛ بلکه بر امامت ایشان بعد از رحلت آن حضرت نیز دلالت دارد. عالمان امامیه در طول تاریخ بر دلالت این حدیث، استدلال کرده‌اند.

حدیث غدیر

حدیث غدیر یکی از روشن‌ترین ادله نصب الهی امامت امیرمؤمنان (ع) است که در صحت و تواتر آن تردیدی وجود ندارد: «من کنت مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ»[۳۳]، «من کنت مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ»[۳۴] و تعبیرات دیگر.

دو مطلب مهم دلالی این روایت، یکی اثبات امامت امیرمؤمنان (ع) و دیگری نصب الهی امامت آن حضرت است. در مورد مطلب نخست، واژه‌های «مولا» و «ولی» نقش مهمی ‌دارند که جهت اثبات دلالت آنها به معنای سرپرستی، اولی به تصرف در امور، از سخنان واژه شناسان[۳۵] و مفسران باید کمک گرفت و این مطلب در جای خودش اثبات شده است.

اما مطلب دوم (دلالت روایت بر نصب الهی امامت) را می‌توان با کمک آیات نازل شده پیرامون حادثه غدیر اثبات کرد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۳۶]؛ دو نکته در این ‌آیه حائز اهمیت است: نکته اول: کلمه ﴿بَلِّغْ فعل امر است که به پیامبر دستور می‌دهد آنچه را که بر ایشان نازل شده، ابلاغ نماید. مصداق ﴿مَا أُنْزِلَ در روایات، ولایت امیرمؤمنان (ع) بیان شده است. در نتیجه پیامبر مأمور به ابلاغ امر ولایت گردید. نکته دوم آیه، تهدید پیامبر در فرض عدم ابلاغ است. این نکته اهمیت امر ولایت را از دیدگاه خداوند بیان می‌کند. با عنایت به این دو نکته، هردو جمله ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ صریح در الهی بودن امر امامت است که از سوی خداوند نازل شده و تنها اعلام آن به رسول خدا (ص) در غدیر محول شد.

آیه اکمال نیز قرینۀ دیگری بر اثبات الهی بودن امامت است که پس از انتصاب امیرمؤمنان (ع) نازل شد و ابلاغ امامت را عامل یأس دشمنان، اکمال دین، اتمام نعمت و رضایت پروردگار از دین اسلام، اعلام می‌کند.

نظریه مذاهب اهل سنت درباره راه تعیین امام

تمام فرق اهل سنت جز اندکی، وجود امام را در جامعه امری ضروری می‌دانند. بر این اساس معتقدند اطاعت از امام منتخب واجب است[۳۷]. از دیدگاه آنها امامت به معنای جانشینی پیامبر است که وظیفه او برپا داشتن قوانین شریعت و حفظ اسلام است[۳۸]. برپایه این تعریف، امامت مساوی با خلافت خواهد بود. از این رو، ‌ در بحث تعیین امام، مقصود از «امام» همان خلیفه است. از آنجایی‌که آنها به امامت و خلافت الهی معتقد نیستند، تعیین خلیفه و امام را انتخابی می‌دانند؛ چون نصی از سوی خداوند و همچنین پیامبر در این مورد وارد نشده است و پیامبر تعیین خلیفه را به انتخاب امت واگذارده است[۳۹].

راه‌های تعیین امام از منظر اهل سنت

اهل سنت پنج طریق را برای انعقاد و استقرار خلافت مطرح نموده و آن را مستند به عملکرد صحابه در صدر اسلام می‌دانند. گفتنی است تمامی این پنج راه به یک مبنا یعنی انتخابی بودن تعیین امام باز می‌گردند.

اجماع

اجماع یکی از راه‌های تعیین خلیفه است که به دو قسم تقسیم می‌شود:

اجماع مسلمین

گاهی مقصود از اجماع، اتفاق آراء مسلمانان در گزینش و انتخاب خلیفه است. برخی از متکلمان اهل سنت به صورت کلی از اجماع مسلمانان نام برده است. برخی عالمان اهل سنت در رد اعتقاد برخی شیعیان که علوی بودن را از شرایط امامت دانسته‌اند، ‌ بحث اجماع مسلمین را بر امامت خلفای سه‌گانه مطرح کرده و آن را دلیل بر مشروعیت خلافت آنها قلمداد نموده‌ و وجود چنین اجماعی را بر شیعیان حجت قاطع دانسته است[۴۰]. این در حالی است که از چنین اجماع قاطعی بر خلافت خلفای ثلاثه خبری نبوده است.

اجماع اهل حل و عقد

گاهی منظور از اجماع، ‌ اجماع تمامی افراد «اهل حل و عقد»[۴۱] از تمامی شهرهای اسلامی است و در غیر این صورت اجماع تام محقق نخواهد شد[۴۲]. برخی اجماع را به جمهور[۴۳] «اهل حل و عقد» محقق دانسته‌اند اما این دیدگاه را با روشی که خلیفه اول انتخاب شد، رد نموده است[۴۴]. به همین جهت اجماع جمهور اهل حل و عقد را شرط ندانسته و انتخاب از سوی برخی آنها را معتبر می‌دانند[۴۵]. پس در این صورت، بیعت یک یا دو نفر از اهل حل و عقد کافی است و بر سایر مسلمانان واجب است که از خلیفه و امام منتخب پیروی نمایند[۴۶].

شورا

یکی از راه‌های تعیین امام در مکتب اهل سنت، طریق شوراست. آنان شیوه روی کار آمدن خلفا را در این نظریه مبنای انتخاب امام قرار داده‌اند. شورایی که در انتخاب خلیفه نقش داشته در دو مقطع صورت گرفته است:

شورای صحابه (عملکرد اهالی سقیفه)

به اعتقاد آنان در مقطع نخست، صحابیان (از مهاجرین و انصار) پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) در سقیفه جمع شدند و برای انتخاب خلیفه به مشورت پرداختند. در این اجتماع، هرچند ابوبکر با بیعت چند تن از مهاجرین و گروهی از انصار انتخاب شد ولی پس از آن دیگران با وی بیعت کردند. برخی از این بیعت به اجماع مسلمانان تعبیر کرده‌اند.

شورای اهل حل و عقد (عملکرد خلیفه دوم)

مقطع دوم، عملکرد شورای اهل حل و عقد در گزینش خلیفه سوم است که به دستور خلیفه دوم با اعضاء مشخصی تشکیل شد. این مقطع نیز به عنوان معیار انتخاب امام و یکی از راه‌های تعیین امام در نظام فکری اهل سنت جایگاه خاصی دارد[۴۷].

از آنجایی‌که پیروان مکتب خلفاء برای اثبات مشروعیت خلافت آنان نصی از قرآن و روایات روی دست نداشتند، عملکرد شورا را در این دو مقطع به آیات وحیانی مستند کرده‌اند[۴۸] و از این طریق به خلافت آنان مشروعیت دادند[۴۹].

بیعت

یکی از طرق رایج در میان اهل سنت در تعیین امام، بیعت است که از دو راه برای انتخاب یک خلیفه منعقد می‌شود:

بیعت مسلمین

گاهی مقصود از بیعت، بیعت همه مسلمانان با امام و خلیفه است. البته چنین بیعتی در مورد شیخین و عثمان صورت نگرفت. بدین جهت گفته‌اند در انعقاد خلافت، چنین اجماعی شرط نیست[۵۰]. در میان خلفای راشدین این‌گونه بیعت جز برای امیرمؤمنان (ع) برای خلفای دیگر صورت نگرفت[۵۱].

بیعت اهل حل و عقد

آنان معتقدند اگر فردی صلاحیت خلافت را داشته باشد حتی اگر یک نفر در جمعی با وی بیعت نماید، کافی است و نیازی به اجماع ندارد و پیروی دیگران از او واجب است. با اینکه صحابه نسبت به دین سخت گیر بودند و شدیدا از قواعد مسلمین محافظت می‌کردند، بیعت یک یا دو نفر از اهل حل و عقد را کافی می‌دانستند[۵۲].

آنها برای اثبات این راه هیچ دلیل قرآنی و روایی ندارند تنها مستند شان فعل صحابه است و آن اینکه در سقیفه تنها عمر با ابوبکر بیعت کرد و هیچ یک از صحابه آن را انکار نکردند[۵۳]. از این رو برخی گفته‌اند: امامت نزد اکثر اهل سنت به اختیار علمای اهل حل و عقد ثابت می‌شود؛ هرچند تعداد آنان اندک باشد زیرا امامت ابوبکر بدون نص و اجماع بود[۵۴].

قهر و غلبه (عملکرد برخی از اصحاب و تابعین)

یکی از راه‌های مشروعیت نظام سیاسی در نزد اهل سنت، آن است اگر فردی شرایط امامت را دارد از طریق زور و غلبه قدرت را در جامعه به دست گیرد، خلافت او منعقد می‌شود هرچند فاسق و جاهل هم باشد[۵۵]. از آن جهت ‌که نظام امور مسلمانان سر و سامان یابد و وحدت کلمه ایجاد شود، پیروی از چنین شخصی لازم است و جهالت و فسق او ضرری وارد نمی‌سازد[۵۶]. اما اگر امام دیگری در همان زمان از طرق غلبه امور را به دست گیرد، امام اول عزل می‌شود و دومی امام خواهد بود[۵۷]. دلیل مدعیان این راه، سخن و عملکرد عبدالله بن عمر است که در جریان جنگ حره در مدینه گفت: نحن مع من غلب؛ ما با کسی هستیم که غالب شود[۵۸].

پرسش‌های وابسته

منابع

جستارهای وابسته

پانویس

  1. سعد الدین تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۴
  2. فیاض لاهیجی، ملا عبد الرزاق، گوهر مراد، ص۴۷۷.
  3. وقالت العباسیة إن الطریق إلی تعیین الإمام النص أو المیراث، علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۷.
  4. والثالث القهر و الاستیلاء، فإذا مات الإمام و تصدی للإمامة من یستجمع شرائطها من غیر بیعة و استخلاف و قهر الناس بشوکته، انعقدت الخلافة له و کذا إذا کان فاسقا أو جاهلا علی الأظهر، إلا أنه یعصی بما فعل، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۳۳.
  5. وقال أصحابنا: لا یحصل إلّا بالنصّ لا غیر؛ وذلک لأنّ العصمة شرط فی الإمام وهی أمر خفیّ لا یطّلع علیه إلّا علّام الغیوب... فلو لا النصّ علی العصمة لم یکن لنا طریق إلی معرفتها، فاضل مقداد، الأنوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، ص۱۶۰؛ برخی فرقه‌های دیگر همانند بکریه و عباسیه (یا راوندیه) نیز با این دیدگاه هم‌نظرند. (سید مرتضی‏، علی بن حسین، الشافی فی الإمامة، ج‏۱، ص۷)؛ عباسیه وراثت را نیز یکی از راه‌های تعیین امام شمرده‌اند: وقالت العباسیة إن الطریق إلی تعیین الإمام النص أو المیراث، علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۷؛ شیعیان زیدی نیز یکی از راه‌های تعیین امام را نص می‌دانند: و قالت الزیدیة تعیین الإمام بالنص أو الدعوة إلی نفسه‏، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۶.
  6. بحرانی، میثم بن علی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۵.
  7. إن ما أوجبه أصحاب اللطف من اللطف إنما وجب من جهة الجود و الکرم لا من حیث ظنوا أن العدل أوجبه و أنه لو لم یفعله لکان ظالما، شیخ مفید، محمد بن محمد، أوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، ص۵۹.
  8. والکلام فی العدل کلام فی أفعاله تعالی وأنّها کلّها حسنة وتنزیهه عن القبائح وعن الإخلال بالواجب فی حکمته، حمصی رازی، سدید الدین، المنقذ من التقلید، ج‏۱، ص۱۵۰.
  9. ربانی گلپایگانی، علی، القواعد الکلامیة، ص۱۰۹.
  10. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ‌ ص۱۳۲.
  11. و أمر الإمامة أی ما یتعلق بها من تعیین الإمام فی کل زمان «من تمام الدین» أی من أجزائه التی لا یتم إلا بها، فإکمال الدین بدون بیانه غیر متصور و لم یمض (ص) أی کما لم یفرط الله تعالی فی البیان لم یفرط الرسول (ص) فی التبلیغ، مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، ج‏۲، ص۳۷۹.
  12. رک: رضوانی، علی اصغر، وجود امام مهدی‌ در پرتو عقل، ص۵۳ ـ ۹۵، امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۱۴۱-۱۴۳.
  13. شوشتری، قاضی نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج‏۲، ص۳۳۴.
  14. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۷۹-۸۳.
  15. «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک می‌آورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  16. طوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏۸، ص۱۷۰.
  17. پیامبر در ضمن روایت فرمود: ««ما کانَ لَهُمُ الْخِیرَةُ» یعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ یخْتَارُوا وَلَکِنِّی أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَأَهْلُ بَیتِی صَفْوَةُ اللَّهِ وَخِیرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ»، ابن طاووس حلی، علی، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص۹۷.
  18. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  19. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  20. الآیة جمع فیها بین الرسول وأولی الامر وذکر لهما معا طاعة واحدة فقال وأطیعوا الرسول وأولی الامر منکم ولا یجوز علی الرسول أن یأمر بمعصیة أو یغلط فی حکم فلو جاز شئ من ذلک علی اولی الامر لم یسع إلا أن یذکر القید الوارد علیهم فلا مناص من أخذ الآیة مطلقة من غیر أی تقیید ولازمه اعتبار العصمة فی جانب اولی الامر کما اعتبر فی جانب رسول الله (ص) من غیر فرق، طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۳۹۲.
  21. وانّما الکلام فی أولی الأمر من هو وحیث انّه صار قرینا للَّه ورسوله فلابدّ من أن یکون أفضل الافراد بعد النّبی وأکملهم ولیس هذا الَّا علیّ ابن أبی طالب، قاینی خراسانی، محمد تقی، مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۳۹۲.
  22. ویمکن الاستدلال أیضاً بوجه آخر: وهو أن اولی الأمر الذین أوجب الله تعالی علینا اتباعهم علی سبیل الاطلاق کاتباع الله واتباع رسوله، لا یجوز أن یکونوا غیر معصومین، لأن غیر المعصوم لا یجوز اتباعه علی سبیل الاطلاق، بل فی حال العصیان یجب مخالفته ونهیه عنه، وأئمة المخالفین لم یکونوا معصومین بالاجماع، فثبت أن المراد باولی الأمر أئمتنا المعصومین الاثنی عشر، قمی شیرازی، محمد طاهر، کتاب الأربعین، ص۳۹۹.
  23. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  24. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴ـ۳، ص۲۱۱.
  25. ر. ک: ربانی گلپایگانی، علی، آیه ولایت، دانشنامه کلام اسلامی ج۱.
  26. بهبهانی، سید علی، مصباح الهدایة فی اثبات الولایة، ص۳۲۰ـ۳۲۱.
  27. ر. ک: ربانی گلپایگانی، علی، آیه ولایت، دانشنامه کلام اسلامی ج۱.
  28. «لَا وَاللَّهِ یا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاکَ إِلَینَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ینْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ»، کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۷۹، ح۱.
  29. «أَتَرَوْنَ الْمُوصِی مِنَّا یوصِی إِلَی مَنْ یرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ صلی الله علیه وآله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّی ینْتَهِی الْأَمْرُ إِلَی صَاحِبِهِ»، کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۷۸، ح۲.
  30. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۴۲.
  31. ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى، «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۳ ـ ۴.
  32. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین وتمام النعمة، ص۲۷۸-۲۷۴؛ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰.
  33. «آیا من برمؤمنان از خود آنان سزاوار نیستم؟ همه تصدیق کردند. پیامبر فرمود: هرکه من مولا و سرپرست اویم، پس علی مولای اوست. خداوندا! هرکه علی را دوست بدارد دوست بدار و هرکه او را دشمن بدارد، دشمن بدار». مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۳۷۰، ح۱۹۳۲۱.
  34. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۶۳۳
  35. فخر رازی، سخنان این افراد را نقل کرده است: محمد بن سائب کلبی، فراء، معمر بن مثنی، ابواسحاق زجاج. محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۲۹، ص۱۹۸؛ ابوبکر انباری، محمد بن قاسم، الزاهر فی معانی کلمات الناس، ج۱، ص۱۲۵؛ طالقانی، اسماعیل بن عباد، المحیط فی اللغة، ج۱۰، ص۳۸۰.
  36. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  37. فقال جمهور أصحابنا من المتکلمین و الفقهاء، مع الشیعة و الخوارج و أکثر المعتزلة، بوجوب الإمامة و إنها فرض واجب إتباع المنصوب له... و خالفهم شرذمة من القدریة کأبی بکر الأصم و هشام الفوطی‏، تفتازانی، أصول الإیمان، ص۲۱۶.
  38. و الحق أن الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للرّسول (ص) فی إقامة قوانین الشّرع، و حفظ حوزة الملة، علی وجه یجب اتّباعه علی کافة الأمة، آمدی، ‌ سیف الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج‏۵، ص۱۲۱.
  39. فقال الجمهور الأعظم من أصحابنا و من المعتزلة و الخوارج و النجاریة أن طریق ثبوتها الاختیار من الأمة باجتهاد أهل الاجتهاد منهم و اختیارهم من یصلح لها. و کان جائزا ثبوتها بالنص غیر أن النص لم یرد فیها علی واحد بعینه فصارت الأمة فیها إلی الاختیار، بغدادی عبد القادر، أصول الإیمان، ص۲۲۲.
  40. و کفی بإجماع المسلمین علی إمامة الأئمة الثلاثة حجة علیهم، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۴۶.
  41. مقصود از اهل حل و عقد، علماء، رؤسا چهره‌های برجسته مردم هستند: أهل الحل والعقد من العلماء والرؤساء ووجوه الناس. (تفتازانی، مسعود، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج ۲، ص۲۷۲).
  42. ابویعلی، فراء، المعتمد فی اصول الدین، ص۱۳۹.
  43. مقصود از جمهور در این دیدگاه، اغلب افراد گروه اهل حل و عقد است نه همه آنها.
  44. فقالت طائفة: لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من کلّ بلد، لیکون الرضا به عامّاً، والتسلیم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر عنه علی الخلافة باختیار من حضرها، ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها، ماوردی، الأحکام السلطانیّة، ص۳۳.
  45. لنا إجماع أهل الحل و العقد و إن کان من البعض، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۶۳؛ دلیل شان این است که در روز سقیفه عمر به تنهایی ابوبکر را انتخاب نمود و با او بیعت کرد و هیچ یکی از صحابه بیعت وی را انکار نکردند: فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله.. ودلیلنا أن عمر رضی الله عنه عقد البیعة لأبی بکر ولم ینکر أحد من الصحابة ذلک، قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹؛ چنانچه عبد الرحمن بن عوف تنها با عثمان بیعت کرد.
  46. بل الواحد والإثنین من أهل الحل والعقد کاف فی ثبوت الإمامة ووجوب اتباع الإمام علی أهل الإسلام وذلک لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین وشدة محافظتهم علی أمور الشرع کما هو حقها اکتفوا فی عقد الإمامة بذلک المذکور من الواحد والإثنین کعقد عمر لأبی بکر وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان، ایجی، عبد الرحمن بن احمد، کتاب المواقف، ج۳، ص۵۹۴.
  47. سعد الدین تفتازانی (متوفای۷۹۳ق) در باره هر دو شورا می‌گوید: «صحابه بعد از رحلت پیامبر (ص) و کشته شدن عثمان به انتخاب امام پرداختند و با امام بیعت کردند بدون اینکه کسی آن را انکار کنند پس همه اجماع دارند که این‌گونه انتخاب، یک راه برای تعیین امام است: اشتغل‏ الصحابة (رضی اللّه تعالی عنهم) بعد وفاة النبی (صلی اللّه علیه و سلّم) و مقتل عثمان (رضی اللّه تعالی عنه) باختیار الإمام، و عقد البیعة من غیر نکیر، فکان إجماعا علی کونه طریقا، شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۵۵.
  48. آیه اول: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ، «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹. آیه دوم: ﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ، «و آنان که (فراخوان) پروردگارشان را اجابت کرده‌اند و نماز را بر پا داشته‌اند و کارشان رایزنی میان همدیگر است و از آنچه روزیشان داده‌ایم می‌بخشند» سوره شوری، آیه ۳۸.
  49. در نقد این نظریه به صورت مختصر باید گفت: اولاً: از عایشه نقل شده است که هیچ آیه‌ای در شأن مان نازل نشده است: والله ما نزل فینا من القرآن شیء إلا براءتی، اندلسی، عبد الحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج ۲، ص۳۰۷؛ ثانیاً: در انتخاب خلیفه اول نه شورایی بوده و نه اجماع صحابه. در انتخاب عثمان نیز شورا را به گونه تنظیم کرده بودند که جز عثمان کسی دیگر انتخاب نشود. ثالثاً: اگر انتخاب امام از طریق شوراست، چرا خلیفه اول بر خلاف آیاتی‌که انتخاب را از طریق مشورت و شورا مطرح می‌کند، عمر بن خطاب را منصوب کرد؟ رابعا: آیه۳۸ سوره شوری مربوط به امور جنگی است و آیه ۱۵۹ آل عمران نیز صفات مؤمنان را بیان می‌کند و قرینه که بتواند طریقیت شورا را در تعیین امام ثابت کند، وجود ندارد. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص۲۲۲-۲۲۳.
  50. ولم یشترطوا اجتماع مَن فی المدینة فضلاً عن اجتماع الأمّة. هذا ولم ینکر علیه أحد، وعلیه انطوت الأعصار إلی وقتنا هذا، المواقف فی علم الکلام، ج۳، ص۵۹۱.
  51. تاریخ اهل سنت در باره بیعت همگانی با امیرمؤمنان (ع) آورده است که بعد از قتل عثمان مردم سراغ آن حضرت رفتند و گفتند: هیچ کسی را امروز سزاوارتر از شما برای خلافت نمی‌بینیم. حضرت نمی‌پذیرفت، چندین مرتبه نزد حضرت رفت وآمد کردند. حضرت فرمود: بیعت باید به صورت علنی در مسجد صورت گیرد؛ لذا مهاجران و انصار در مسجد حضور یافتند و بیعت کردند: فقالوا: ما نختار غیرک، وترددوا إلیه مراراً. وقالوا: إنا لا نعلم أحداً أحق بالأمر منک، ولا أقدمٍ منک سابقة ولا أقرب من رسول الله صلی الله علیه وسلم، فقال: أکون وزیراً خیر من أنْ أکون أمیراً. فأتوا علیه، فأتی المسجد، فبایعوه، ابوالفداء، اسماعیل بن علی، المختصر فی أخبار البشر، ج۱، ص۱۱۷؛ نه تنها ساکنان مدینه، بلکه مردم شهرهای دیگر نیز با امیرمؤمنان بیعت کردند. به عنوان مثال، امیرمؤمنان برای والی یمن نامه فرستاد که از مردم آن سامان بیعت بگیرد و ده تن از عقلاء، فصحاء و معتمدان آنجا را نزدش برای بیعت بفرستد. در میان آنها عبد الرحمن بن ملجم نیز بود و این افراد در مدینه با آن حضرت بیعت کردند: فإذا ورد علیک کتابی هذا فاقرأه علی من قبلک من أهل الیمن، وخذ لی البیعة علی من حضرک من المسلمین فإذا بایع القوم مثل بیعة الرضوان فامکث فی عملک، وأنفذ إلی منهم عشرة یکونون من عقلائهم وفصحائهم وثقاتهم، ممن یکون أشدهم عونا من أهل الفهم والشجاعة عارفین بالله، عالمین بأدیانهم، وما لهم وما علیهم وأجودهم رأیا، مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج۴۲، ص۲۶۰.
  52. لعلمنا بأن السلف من الصحابة رضوان الله علیهم مع ما کانوا علیه من الصلابة فی الدین والمحافظة علی قواعد المسلمین اکتفوا فی عقد الإمامة بالواحد والإثنین من اهل الحل والعقد کعقد عمر لأبی بکر وعبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا إجماع من فی المدینة من اهل الحل والعقد فضلا عن إجماع الأمصار واتفاق من فی سائر الأقطار وکانون علی ذلک من المتفقین وله من المتبعین من غیر مخالفة ولا نکیر وعلی ذلک انطوت الأعصار فی عقد الإمامة فی کل حین وعلیه اتفاق کافة المسلمین، آمدی، علی بن ابی علی، غایة المرام فی علم الکلام، ج۱، ص۳۸۱.
  53. فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله.. ودلیلنا أن عمر رضی الله عنه عقد البیعة لأبی بکر ولم ینکر أحد من الصحابة ذلک، قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹.
  54. تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۵۲؛ نقد این طریق، با مطالبی که در نقد نظریه شورا و همچنین نظریه اجماع ذکر گردید روشن می‌شود و نیاز به تکرار آن نیست.
  55. والثالث القهر و الاستیلاء، فإذا مات الإمام و تصدی للإمامة من یستجمع شرائطها من غیر بیعة و استخلاف و قهر الناس بشوکته، انعقدت الخلافة له. و کذا إذا کان فاسقا أو جاهلا علی الأظهر، إلا أنه یعصی بما فعل، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۳۳.
  56. انعقدت بیعته، ولزمت طاعته، لینتظم شمل المسلمین وتجتمع کلمتهم. ولا یقدح فی ذلک کونه جاهلاً أو فاسقاً فی الأصح، شیخ الاسلام محمد بن إبراهیم، تحریر الأحکام فی تدبیر أهل الإسلام، ج۱، ص۵۵.
  57. وإذا ثبت الإمام بالقهر والغلبة ثم جاء آخر فقهره انعزل وصار القاهر إماما، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۲۷۲.
  58. محمد بن ابراهیم، تحریر الأحکام فی تدبیر أهل الإسلام، ج۱، ص۵۶؛ ابن قدامه مقدسی می‌گوید: اگر کسی بر امام خروج کند و امام را مقهور سازد و با شمشیر بر مردم غالب شود و آنها را زیر فرمان خود در آورد و مردم به اطاعت از او گردن نهند، او پیشوای مردم می‌شود و جنگ با او و خروج علیه او حرام است. دلیلش این است که عبد الملک بن مروان بر عبد الله بن زبیر خروج کرد، او را کش و بر شهرها غالب شد و مردم با رضایت و اکراه با او بیعت کردند بدن صورت امام شد: ولو خرج رجل علی الإمام فقهره وغلب الناس بسیفه حتی أقروا له وأذعنوا بطاعته وتابعوه صار إماما یحرم قتاله والخروج علیه فإن عبد الملک بن مروان خرج علی ابن الزبیر فقتله واستولی علی البلاد وأهلها حتی بایعوه طوعا وکرها فصار إماما، مقدسی، عبد الله بن احمد، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، ج۹، ص۵.