سیره امام علی در برابر خلفا

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

علی در هنگام گردهم‌آیی سقیفه بنی‌ساعده مشغول غسل و کفن پیامبر بود، ولی دیگران در صدد تعیین خلیفه بودند. به نظر می‌رسد در سقیفه نام حضرت ذکر شده اما تصور بر این بوده که وی تمایلی به این کار ندارد. یا این گونه وانمود می‌شد؛ زیرا نقل شده زمانی که از حضرت خواسته شد بیعت کند نپذیرفت و فرمود: ما آگاه‌تر به امور از شما هستیم. بشیر بن سعد بن ثعلبه گفت: اگر در قبل این را گفته بودی تمام مردم با تو بیعت می‌کردند. جز این که در خانه نشستی و در این کار شرکت نکردی و مردم گمان کردند نیازی به آن نداری و الآن با آن پیرمرد بیعت کردند. علی فرمود: وای بر تو آیا بدن رسول خدا(ص) را ترک کنم و برای خلافت نزاع نمایم[۱].

اما تلاش‌های علی و فاطمه در احقاق حق وی به نتیجه نرسید[۲] و حضرت را به زور وادار به بیعت کردند. امیرالمؤمنین(ع) این موضوع را در نامه ۲۸ نهج البلاغه که آن را به معاویه نوشته - و سید رضی آن را از بهترین سخنان حضرت دانسته - ذکر کرده است. در این نامه معاویه جزو طلقاء و فرزند طلقاء (آزاد شدگان در فتح مکه) معرفی شده که هیچ‌گونه حقی در امامت و رهبری جامعه اسلامی ندارند. سپس به بیان افتخارات خاندان خود پرداخته که حمزه سیدالشهدا و جعفر ذوالجناحین و دو سرور جوانان بهشت (حسن و حسین) و سرور زنان جهانیان (فاطمه) از ماست. در ادامه درباره خلافت می‌فرماید:

«پس سابقه اسلام ما آن است که شنیدی (و شرف ما) در جاهلیت قابل انکار نیست و کتاب خدا برای ما فراهم آورده آن‌چه از ما پراکنده است (درباره شایستگی برای خلافت) که خداوند فرمود: ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ[۳] و فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ[۴] پس ما یک بار به سبب خویشاوندی با پیامبر و بار دیگر به خاطر اطاعت و پیروی (نمودن از حضرت) به خلافت سزاوارتریم و آن‌گاه که مهاجران در روز سقیفه بر انصار با بیان خویشاوندی پیامبر حجت آوردند، بر آنان پیروز شدند. اگر این دلیل برتری است. پس حق با ما می‌باشد نه با شما و اگر دلیل دیگری داشتند ادعای انصار به جای خود باقی است.

تو ای معاویه تصور می‌کنی که بر تمام خلفا حساب ورزیده‌ام؟ و بر همه آنها ستم کرده‌ام پس اگر چنین بوده باشد جنایتی بر تو نرفته (چون خلیفه نبودی) که از تو عذرخواهی شود.[۵]

شیخ مفید در کتاب فصول المختاره بخش پایانی این فراز از سخنان حضرت را مفصل‌تر آورده که در روشن شدن موضوع سودمند است. وی در پاسخ به ادعای جاحظ که می‌گوید: اگر سید حمیری نبود شیعه وجه تقدم آل محمد را بر دیگران نمی‌دانست! می‌گوید: چگونه می‌شود چنین سخنی راگفت در حالی که امیر المؤمنین در پاسخ به معاویه که در نامه‌ای مدعی شد او بر خلفا حسد می‌ورزد و او را به زور برای گرفتن بیعت بردند فرمود:

«اما کراهت من از حکومت این قوم، من از آن دوری نمی‌گزینم و آن را انکار نمی‌نمایم؛ زیرا وقتی که خداوند رسول خود را نزد خود برد، ما اهل بیت او سزاوارترین مردم به وی بودیم. با خود گفتم مردم از ما باز نمی‌گردند و حق ما را کم نمی‌گذارند. پس ما را رعایت نکردند تا این که انصار به سقیفه بنی‌ساعده رفتند و درخواست حکومت داشتند. پس ابوبکر و عمر و کسی که از آن دو پیروی کردند نزد آنان (به سقیفه) رفتند. پس ابوبکر حجت آورد به ضرر انصار که قریش سزاوارتر به مقام رسول خدا(ص) از آنهاست؛ زیرا که او از قریش است و به نام حضرت برای گرفتن حکومت در برابر انصار یاری جستند. پس اگر دلیل ابوبکر به قریشی (بودن پیامبر) باشد، ما سزاوارتر به پیامبر هستیم از کسانی که بر ما مقدم شده‌اند؛ زیرا ما از تمام قریش به پیامبر نزدیک‌تریم و به او مخصوص‌تریم و اگر برای من به جهت خویشاوندی حقی نیست پس انصار برابر ادعای خود هستند»[۶].

حضرت در خطبه‌ای وقتی اخبار سقیفه را شنید راجع به انصار فرمود:این که پیامبر(ص) توصیه کرده «با نیکان آنها خوش‌رفتاری شود و از بدان آنها درگذرند». نشان می‌دهد که حکومت حق انصار نبوده که به دیگران که حق حکومت داشته‌اند درباره آنان توصیه فرموده است. اما درباره ادعای قریش که با نزدیکی به رسول خدا(ص) بر انصار پیروز شدند فرمود: «آنها به درخت احتجاج کردند و میوه آن را (که اهل بیت پیامبر است) نابود کردند».[۷]

در سخنی دیگر که به صورت شعر هم نقل شده می‌فرماید: اگر تو، به جهت قرابت با پیامبر بر ضد مخالف خود استدلال کردی پس دیگری سزاوارتر به پیامبر و به او نزدیک‌تر است[۸].

شاید سخن عمر - که راوی اصلی سقیفه است و حتی ابن عباس جریان سقیفه را از او نقل می‌کند-[۹] در برابر این استدلال است که می‌گوید: قریش دوست ندارد که رسالت و امامت در یک خاندان باشد. زمانی که وی این سخن را به عبد الله بن عباس می‌گوید: او پاسخ می‌دهد که خداوند قومی را این گونه به کراهت توصیف کرده است. (آنان کراهت داشتند آن چه خداوند نازل فرموده پس اعمال آنها را حبط کرد) ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ[۱۰].

بعدها عمر با ادعای خود مخالفت کرد؛ زیرا علی را جزو شش نفر جانشین احتمالی خویش قرار داد. اما آنچه باعث شد استدلال عمر به گونه‌ای مطرح شود این بود که قریش می‌دانست که اگر علی و اهل بیت پیامبر به خلافت برسند هیچ کس از تیره‌های قریش در آینده نمی‌تواند ادعای خلافت و جانشینی پیامبر را داشته باشد.

این نکته‌ای است که علی در هنگام بیعت با عثمان در پاسخ به درخواست جندب بن عبدالله ازدی که به حضرت گفت: مردم را به خلافت خود دعوت کن! فرمود:

«مردم فقط به قریش می‌نگرند و می‌گویند: آنها قوم و خویشان محمد و از قبیله او هستند اما قریش در میان خود می‌گویند: آل محمد به خاطر نبوت محمد برای خود بر مردم فضل و برتری میبینند و خود را مسئول حکومت می‌دانند، نه قریش و نه دیگر مردم، و آنان (آل محمد) اگر به حکومت برسند قدرت از میان آنها خارج نخواهد شد. اما اگر در میان دیگران باشد آن را در جمع خود میگردانند. نه به خدا سوگند قریش هیچ گاه حکومت را از روی اطاعت و رضا به ما نخواهند داد.[۱۱]»

سخنان حضرت به گونه‌ای دیگر هم نقل شده است. که آنان می‌گویند:اگر بنی‌هاشم بر شما حکومت یابند هیج گاه از میان آنها خارج نمی‌شود. اما اگر خلافت در دیگر قریش باشد. در میان آنها به گردش می‌آید [۱۲].

عباس بن عبدالمطلب به ابوبکر گفت: اگر به واسطه خویشاوندی با رسول خدا(ص) خلافت را خواستی! حق ما را غصب نمودی و اگر به جهت مؤمنان آن را خواستار شدی ما از آنها مقدم هستیم و اگر به سبب درخواست مؤمنان بر تو واجب شده است! درست نیست؛ زیرا ما مخالف آن هستیم (و اجماعی صورت نگرفته است)[۱۳].

مؤرخان نوشته‌اند هیچ یک از بنی‌هاشم با ابوبکر بیعت نکردند مگر بعد از شش ماه[۱۴]. افراد دیگری هم بیعت نکردند.

ابوسفیان و عباس عموی پیامبر جزو کسانی بودند که از خلافت حضرت حمایت کردند و خواستند با امام بیعت کنند. ولی امام صلاح ندانست و فرمود وقت آن نرسیده است[۱۵]. اگر چه ممکن است ابوسفیان در صدد ایجاد اختلاف بوده باشد اما عباس، علی را برای این کار شایسته می‌دانست؛ زیرا در اسلام و هجرت[۱۶] و جهاد و دفاع از اسلام پیشگام بود و معتقد بود پیامبر او را جانشین خود قرار داده است. بنا به گفته ابن عباس به عمر، وقتی وی از پدرش در باره حقانیت علی برای خلافت پرسید؟ گفت: او راست می‌گوید[۱۷]، یعنی علی از سوی پیامبر به عنوان جانشینش معرفی شده است.

حضرت در ادامه نامه خود به معاویه به این نکته اشاره می‌کند که به زور بیعت گرفتن از من نقصی برایم نیست؛ زیرا در حقانیت خود تردید نداشتم:

«و گفته‌ای که مرا چون شتر مهار شده برای بیعت (با ابوبکر) کشاندند. به خدا سوگند خواستی نکوهش کنی ستایش کردی و خواستی رسوا کنی، اما خود را رسوا کرده‌ای، مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود تا زمانی که در دین خود تردید نداشته و در یقین خود شک نکند. این دلیل را برای غیر تو آوردم و آن را کوتاه آوردم به مقداری که نیاز پیش آمد.[۱۸]»

از تاریخ به دست می‌آید که این بیعت اجباری برای دستگاه خلافت چندان سودمند نبوده است. از این رو زمانی که مبارزه با مرتدان مطرح شد گروهی از همراهی با دستگاه خلافت امتناع می‌ورزیدند. برای حفظ اسلام حضرت علی(ع) با دستگاه خلافت همکاری کرد. امام در نامه خود به شیعیان علت این همکاری را حفظ اسلام دانسته است:

«من از بیعت کردن دست باز داشتم؛ زیرا می‌دانستم که خود از هر کس دیگر که جانشینی رسول خدا(ص) را به جای من به دست گرفته، سزاوارترم، تا زمانی که خدا می‌خواست (به مدت شش ماه) در آن حال درنگ کردم. تا این که دیدم برخی مردم از دین باز می‌گردند و به نابودی دین محمد(ص) و آیین ابراهیم(ع) دعوت می‌کنند. ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان برنخیزم، در دین رخنه یا ویرانی مشاهده کنم که مصیبت آن بر من بزرگ‌تر خواهد بود از محروم شدن از حکومت بر شما که متاعی است چند روزه آن گاه زوال پذیر آن‌چه از آن بوده، چنان که زایل شود سراب بیابان. در این هنگام، نزد ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم و در کشمکش این حوادث، با او همراه شدم تا باطل نابود گردید و سخن خدا بر فراز هر سخن قرار گرفت؛ هرچند کافرانش ناخوش می‌داشتند».[۱۹]

برخی از اهل سنت مدعی هستند که علی شش ماه پس از درگذشت پیامبر و پس از شهادت فاطمه با دستگاه خلافت همکاری و بیعت کرد[۲۰]. اما این ادعا درست نیست؛ زیرا فاطمه در ماه سوم پس از پیامبر درگذشت. بنا بر این همکاری او فقط برای حفظ اسلام بوده است.

همکاری حضرت با دستگاه خلافت در طول بیست و پنج سال خلافت ادامه داشت و در سه محور کلی بود:

۱. همکاری علمی

این همکاری در دو بخش بود:

بخش اول: در مواردی که افراد برای پرسش و احتجاج به مدینه می‌آمدند. بیشتر آنان از یهود و نصارا بودند و چون دیگران نمی‌توانستند به پرسش‌های آنان پاسخ دهند علی این کار را انجام می‌داد، این موضوع بیشتر در زمان ابوبکر و عمر بود. مانند دو برادر یهودی که در زمان ابوبکر سؤال‌هایی داشتند[۲۱] و همچنین افرادی در زمان عمر[۲۲].

بخش دوم: پرسش‌های علمی و فقهی که دستگاه خلافت در درون با آن روبه‌رو بود. در این مورد نیز به آنها کمک میکرد به گونه‌ای که برخی علی(ع) را مشاور خلفا دانسته‌اند. مانند نویسنده کتاب موسوعه فقه علی بن ابی طالب که در بررسی این نکته که چرا احادیث فقهی علی کم است می‌گوید: به جهت این که وی دیدگاه‌های فقهی خود را در زمان خلفا مطرح می‌کرد[۲۳]. در نهج البلاغه آمده که خلیفه دوم می‌خواست اموال و زیور خانه خدا را برای جهاد استفاده کند. علی او را از این کار نهی کرد که خداوند در این باره از روی حکمت سخنی نگفته است تو هم آن را برابر آن چه بوده رها کن[۲۴].

۲. همکاری قضائی

این نوع همکاری جنبه علمی هم دارد، ولی در جهت حل مشکل قضائی بود. در این باره گزارش‌هایی در دوران خلافت هر سه خلیفه رسیده است. اما بیشترین مورد در زمان خلیفه دوم رخ داد به گونه‌ای که معروف است عمر بارها گفت: «اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد» [۲۵].

یا به قول سعید بن مسیب می‌‌گفت: «مرا باقی مگذار در مشکلی که برای حل آن ابوالحسن علی بن ابی طالب(ع) نباشد» [۲۶].

این عبارت را علامه امینی در الغدیر با عبارت‌های مختلف از منابع گوناگون نقل کرده است[۲۷]. همچنین محمودی در نهج السعاده[۲۸]. این را بسیاری از منابع اهل سنت نقل کرده‌اند که عمر گفت: «أَقْضَانَا عَلِيٌّ»[۲۹]؛ بهترین داور ماست.

٣. همکاری در امور سیاسی، نظامی و اجتماعی

این نوع همکاری بیشتر در زمان عمر و عثمان گزارش شده است. نمونه روشن آن در زمان عثمان در هنگام محاصره وی در خانه‌اش بوده است. اما در دوران خلافت عمر نمونه‌های مهمی نقل شده که به برخی اشاره می‌شود:

  1. مشورت خلیفه برای حضور خود در جنگ علیه روم که حضرت آن را صلاح ندانست[۳۰].
  2. درباره حضور خلیفه دوم در جنگ علیه ایرانیان و بیان این نکته که این موضوع درست نیست و توضیح نادرستی آن [۳۱]. جزئیات آنکه پیش از فتح نهاوند بوده در منابع تاریخی آمده است[۳۲].
  3. تعیین مبدأ تاریخ برای مکاتبات در اسلام. عمر در سال هفدهم هجری مردم را جمع کرد و با آنها در این باره مشورت کرد که چه روزی را برای کتابت بنویسیم؟ علی(ع) فرمود: روزی که رسول خدا(ص) به مدینه هجرت کرد و منطقه شرک آلود را ترک نمود[۳۳].
  4. عمر تصمیم گرفته بود که منطقه عراق و مردمش را بین مجاهدان تقسیم کند و به هر نفر مجاهد سه تن کشاورز می‌رسید. با صحابه مشورت کرد حضرت فرمود: آنها را رها کن تا منبع درآمد برای مسلمانان باشند [۳۴]. یا فرمود: شوکت و عظمت برای مسلمانان باشند[۳۵].

این همکاری‌ها و نظرهای مشکل گشای حضرت باعث شد که خلیفه دوم از نظر پیشین خود برگردد و علی(ع) را عضوی از اعضای شورای شش نفره خلافت بعد از خود قرار دهد؛ زیرا احساس کرد کنار گذاشتن وی از مسائل اجتماعی و سیاسی باعث خسارت به جامعه اسلامی است. از سوی دیگر حق خاصی برای عبدالرحمان بن عوف قرار داد که مطمئن بود عثمان برگزیده می‌شود.

دیدگاه علی(ع) درباره خلفا در خطبه سوم نهج البلاغه معروف به شقشقیه آمده است. همین طور حضرت در نامه‌ای که به درخواست شیعیان خود پس از جنگ نهروان و شهادت محمد بن ابوبکر در مصر نوشت در این باره نکته‌های مهمی را بیان نمود. بخشی از آن را در علت همکاری حضرت با ابوبکر همراه با منابع آن نقل کردیم. البته علی(ع) در طول ۲۵ سال به کار کشاورزی نیز می‌پرداخت. چاه‌هایی در مدینه داشت و منطقه ینبع را آباد و در آن چشمه‌هایی جاری ساخت.[۳۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الفتوح، عربی، ج۱، ص۷ و مترجم، ص۷؛ ذاکری، حکومت و سیاست، ص۲۲.
  2. طبرسی احمد، الاحتجاج، ج۱، ص۱۰۷؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۲.
  3. «در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.
  4. «بی‌گمان نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم همانانند که از وی پیروی کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان؛ و خداوند سرپرست مؤمنان است» سوره آل عمران، آیه ۶۸.
  5. «فَإِسْلَامُنَا قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) فَلَجُوا عَلَيْهِمْ فَإِنْ يَكُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ»نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۳۸۶.
  6. مفید، فصول المختاره، ص۲۸۷.
  7. «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۶۷، ص۹۷.
  8. نهج البلاغه (صبحی صالححکمت ۱۹۰، ص۵۰۳. «وَ إِنْ كُنْتَ بِالْقُرْبَى حَجَجْتَ خَصِيمَهُمْ فَغَيْرُكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ وَ أَقْرَبُ».
  9. ر.ک: ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء الراشدین)، ص۷.
  10. «این از آن روست که آنان آنچه را خداوند فرو فرستاد نپسندیدند بنابراین (خداوند) کردارهایشان را از میان برد» سوره محمد، آیه ۹.
  11. « إِنَّما يَنظرُ الناسُ إلى قُرَيْشٍ ، وإنَّ قريشاً تَقولُ : إِنّ الَ محمَّدٍ يَرَوْنَ لَهُمْ فضلاً على سائرِ النّاسِ ، وإِنهم أَولياءُ الأمرِ دونَ قريشٍ ، وإنّهم إِنْ وَلُوْهُ بر يَخرجْ منهم هذا السُّلطانُ إلى أحدٍ أبداً ، ومتى كانَ في غيرهِمْ تَداولتموهُ بينَكُمْ ، ولا ـ واللهِ ـ لا تَدفعُ قريشٌ إِلينا هذا السُّلطانَ طائعينَ أبداً »ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۶۶ و ج۹، ص۵۷؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۴۲: بحارالأنوار، ج۲۸، ص۳۸۲؛ جوهری، سقیفه و فدک، ص۹۱.
  12. بحارالأنوار، ج۳، ص۴۰۳.
  13. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۵؛ عاملی، المراجعات، ص۲۵۰، نامه ۸۰،الغدیر، ج۱۰، ص۱۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۲۱.
  14. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۱، افست قم.
  15. نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۵، ص۵۲.
  16. بحارالأنوار، ج۱۰، ص۳۸۰ و ج۱۰۱، ص۳۳۸؛ حرانی، تحف العقول، ص۴۰۴؛ مفید، فصول المختاره، ص۱۷۰.
  17. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱.
  18. «وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ- فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لَا مُرْتَاباً فِي يَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۳۸۷.
  19. «فَأَمْسَكْتُ يَدِي وَ رَأَيْتُ أَنِّي أَحَقُّ بِمَقَامِ مُحَمَّدٍ(ص) فِي النَّاسِ مِمَّنْ تَوَلَّى الْأُمُورَ عَلَیَّ فَلَبِثْتُ بِذَالِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةً مِنَ النَّاسِ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْوِ دِينِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ(ع) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِي الْإِسْلَامِ ثَلْماً وَ هَدْماً تَكُونُ المُصِيبَهُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وَلَايَةِ أَمْرِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ ثُمَّ يَزُولُ مَا كَانَ مِنْهَا كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ فَمَشَيْتُ عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَبَايَعْتُهُ وَ نَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَهَقَ الْبَاطِلُ وَ كَانَتْ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ إِنْ یَرْغَمَ الْکَافِرُونَ...»؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۵۵؛ نهج البلاغه، نامه ۶۲، ثقفی، الغارات، ص۲۰۳؛ طبری، المسترشد، ص۴۱۲؛ ابن طاووس، کشف المحجه، ص۲۴۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۵۶.
  20. عاملی، المراجعات، ص۲۴۹، نامه ۸۰.
  21. ر.ک: بحارالأنوار، ج۱۰، ص۱.
  22. ر.ک: بحارالأنوار، ج۱۰، ص۲۰.
  23. قلعه جی، موسوعه فقه علی بن ابی طالب، ص۹.
  24. نهج البلاغه (صبحی صالح)، حکمت ۲۷۰، ص۵۲۲.
  25. «لَوْلَا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَر»؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۸، ۱۴۱؛ ج۱۲، ص۲۰۵؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۵؛ بحار الأنوار، ج۴۶، ص۳۰۹؛ ج۱۰۱، ص۶۶؛ ج۱۱۰، ص۱۶۵؛ الغدیر، ج۳، ص۹۷-۹۸.
  26. «لَا أَبْقَانِيَ اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا أَبُو الْحَسَنِ»؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۰۰؛ خوارزمی، مناقب، ص۹۷، ح۹۸.
  27. امینی، الغدیر، ج۳، ص۹۷ – ۹۸؛ ج۶، ص۳۲۷.
  28. محمودی، نهج السعاده، ج۷، ص۱۵۱ و ج۸ ص۱۴۱ و ۴۲۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۸.
  29. طبرانی، معجم الأوسط، ج۷، ص۳۵۷؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۹۱؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۳۳۹؛ الغدیر، ج۳، ص۹۷.
  30. نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۱۳۴، ص۱۹۲.
  31. نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۱۴۶، ص۲۰۳.
  32. نهایة الإرب فی أخبار الفرس و العرب، ص۴۶۲؛ رازی؛ تجارب الأمم، ج۱، ص۲۳۸؛ ابو شیخ انصاری، طبقات المحدثین بأصبهان، ج۱، ص۱۸۲؛ ابو نعیم، ذکر أخبار أصبهان، ج۱، ص۲۰.
  33. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۰۵ و ج۳، ص۱۴۴؛ حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۴۴۷؛ بحارالأنوار، ج۲۰، ص۲۱۸.
  34. ابوعبید، الأموال، ص۲۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۲۶؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۹، ص۱۳۴؛ متقی هندی، کنتر العمال، ج۴، ص۴۹۴.
  35. مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۶۵؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ص۲۳۲.
  36. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 42 - 52.