عامر بن عبدالله بن جراج در تاریخ اسلامی
مقدمه
نام و نسب او عامر بن عبدالله بن جراج و مادرش امیمه، دختر غنم بن جابر است. کنیه او ابوعبیده بود و یزید و عمیر که مادرشان هند، دختر جابر بن وهب بود، فرزندان ابوعبیده بودند که در کودکی درگذشتند و فرزندی برای ابوعبیده باقی نماند[۱]. او از کسانی بود که به حبشه هجرت کرد[۲] و در جنگهای پیامبر (ص) چون احد[۳]، بنی قریظه[۴]، حدیبیه[۵]، بدر[۶] و حضور داشته و فرماندهی برخی از سرایا همچون ذی القصة و سیف البحر به عهده وی بوده است. پیامبر (ص) بین ابوعبیده و سعد بن معاذ، پیمان اخوت برقرار ساخت[۷]. وی در سال نوزده هجری درگذشت[۸].[۹].
سریه ابو عبیده جراح به سوی سیف البحر
عبادة بن صامت روایت کرده که رسول خدا (ص) گروهی از ما را به فرماندهی ابو عبیده جراح به سوی سیف البحر فرستاد و انبانی از خرما را آذوقه ما قرار داد و حتی آنها را شمرد. ما از خرماها میخوردیم تا اینکه خرما کم شد و به تدریج آذوقه هر نفر در روز به یک دانه خرما رسید، و حتی روزی چون خرماهای باقی مانده را تقسیم کردند به یک نفر از ما خرما نرسید. گرسنگی ما را سخت تهدید میکرد که خدای تعالی حیوانی دریایی را نصیب ما کرد که گوشت و چربی آن بیست روز، تمامی ما را کفایت کرد و ناتوانی و ضعف ما را نیز که به سبب کمی آذوقه به آن مبتلا شده بودیم برطرف ساخت و فربه شدیم[۱۰].[۱۱].
سریه ابوعبیده به ذی القصه
در سالی که در سرزمینهای قبایل بنی ثعلبه و انمار خشکسالی روی داده بود، در رودبارهای ناحیه تغلمین بارانی بارید، و بنی محارب و ثعلبه و انمار در آنجا جمع شده، تصمیم گرفتند که رمه مدینه را غارت کنند. رمه مسلمانان در آن هنگام در مراتع هیفا بود. پیامبر (ص) ابو عبیدة بن جراح را همراه چهل نفر از مسلمانان، پس از نماز مغرب به طرف ذی القصه فرستاد. آنها شب را تا سحر راه پیمودند و هنگام سپیده صبح به ذی القصه رسیدند و به آنها حمله بردند و اعراب نیز به کوهستانها گریختند. ابو عبیده مردی از ایشان را اسیر کرد و تعدادی شتر و مقداری هم کالا به غنیمت گرفت و به سوی مدینه حرکت کرد. فرد اسیر شده مسلمان شد و پیامبر (ص) او را آزاد کرد، و اموال را نیز به پنج قسمت تقسیم فرموده، یک بخش را به عنوان خمس برداشته، و بقیه را میان ایشان قسمت فرمودند[۱۲].[۱۳].
ابو عبیده در جنگ ذاتالسلاسل
علت پیشامد این جنگ بدین صورت بود که رسول خدا (ص) عمرو بن عاص را به سوی اراضی بنی عذره فرستاد تا مردم آنجا را برای جنگ با شامیان بسیج کند. و سبب انتخاب عمرو بن عاص آن بود که مادر عاص بن وائل زنی از قبیله "بلی" بود و رسول خدا (ص) خواست با این کار، رضایت آنها را به دست آورد.
عمرو بن عاص به دنبال مأموریت خویش رفت و چون به آبگیری موسوم به "سلاسل" در منطقه جذام -که به همین مناسبت این غزوه ذاتالسلاسل نامیده شد- رسید از انجام مأموریت ترسید[۱۴] و رافع بن مکیث جهنی را به حضور پیامبر (ص) فرستاد و به ایشان خبر داد که عده دشمن زیاد است و نیروی کمکی خواست. پیامبر (ص) ابو عبیده جراح را همراه عدهای از سران مهاجر و انصار که ابوبکر و عمر هم همراه آنها بودند، به سوی او فرستاد و پرچم را به ابوعبیده داده و به او دستور دادند که به عمرو عاص ملحق شود. ابوعبیده نیز همراه دویست نفر حرکت کرد. پیامبر (ص) به او تأکید فرمودند که او و عمرو عاص با هم متحد و اختلافی با یک دیگر نداشته باشند. ابوعبیده و همراهانش به راه افتادند و چون به عمروعاص رسیدند، ابوعبیده خواست که با مردم نماز بگزارد و بر عمرو مقدم باشد. عمر و گفت: "تو برای کمک به من آمدهای و من فرمانده لشکرم و حق نداری که امام جماعت باشی". مهاجران گفتند: "هرگز چنین نیست، تو فرمانده یاران خودت هستی و ابوعبیده فرمانده یاران خودش. عمرو عاص گفت: "همه شما نیروی امدادی ما هستید".
ابوعبیده که مردی خوش خلق و ملایم بود، هنگامی که این اختلاف را دید به عمرو عاص گفت: "این را بدان که آخرین دستور رسول خدا (ص) این بود که اختلاف نکنیم و هماهنگ باشیم و مطمئن باش که به خدا سوگند اگر تو از من اطاعت نکنی من از تو اطاعت خواهم کرد". و از عمرو عاصاطاعت کرد و عمر و امامت نماز را به عهده گرفت و همگی با او همراه شدند و شمار مسلمانان به پانصد نفر رسید[۱۵].[۱۶].
ابوعبیده در توطئه رم دادن شتر پیامبر (ص)
نقل شده، هنگامی که پیامبر (ص) در بازگشت از تبوک به گردنه رسید، چهار نفر از قریش و شش نفر از قبایل دیگر در کمین ایشان نشسته بودند. پس پیامبر (ص) از دور فریاد زد: "ای فلانی و فلانی و... آیا شما کمین کردهاید که ناقه مرا بترسانید تا وحشت کند و مرا به دره پرت کند؟!" و حذیفه پشت سر آن حضرت بود. او جلو آمد و رسول خدا (ص) از او پرسید: "ای حذیفه آیا شنیدی؟" گفت: "بله". پیامبر (ص) فرمود: "آن را مخفی نگه دار"[۱۷].
حزیفة بن یمانی روایت میکند: کسانی که میخواستند ناقه رسول خدا (ص) را در بازگشت از تبوک رم بدهند، چندین نفر بودند: ابوالشرور، ابوالدواهی، ابوالمعارف و پدرش، طلحه، سعد بن ابیوقاص، ابوعبیده، مغیره، سالم مولای ابوحذیفه، خالد بن ولید، عمرو بن عاص، ابوموسی اشعری و عبدالرحمان بن عوف، گرچه او از چند نفر با کینه یاد کرده و نام ایشان را مشخص نکرده، ولی به ده نفر اشاره کرده است![۱۸].[۱۹].
نقش ابوعبیده در سقیفه
در روز وفات رسول خدا (ص)، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند. وقتی این خبر به ابوبکر و عمر و مهاجران رسید، با عجله به آنجا رفتند و مردم را از اطراف سعد دور کردند. سپس ابوبکر و عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح پیش آمدند[۲۰] و گفتند: "ای گروه انصار، پیامبر خدا از ما است پس ما به جانشینی او سزاورتریم". و انصار گفتند: "یک امیر از ما و یکی از شما". پس ابوبکر گفت: "امیر از ما و وزیر از شما". آن گاه ثابت بن قیس بن شماس که خطیب انصار بود، برخاست و سخن گفت و برتری آنان را یادآوری کرد. پس ابوبکر گفت: "شما را بزرگوار میدانیم و آنچه از برتری یادآور شدید به راستی که شما اهل آن هستید، ولی قریش از شما به محمد سزاوارترند". سپس ابوبکر به عمر و ابوعبیده اشاره کرد و گفت: "من شما را به یکی از این دو نفر سفارش میکنم، هر کدام را که خواستید برای کار خلافت انتخاب کنید". عمر و ابوعبیده گفتند: "به خدا قسم تو هم سفر پیامبر خدا و ثانی اثنین هستی، ما بر تو پیشی نخواهیم گرفت"[۲۱].
پس عمر روی به ابو عبیده جراح کرد و گفت: "مثل تو نباید سکوت کند؛ بلند شو و درباره صلاح مسلمانان حرف بزن". ابوعبیده از جای برخاست و سخنان بسیاری درباره کمال انصار و فضایل آن طایفه بیان کرد و سپس به تمجید و تعریف اصحاب پیامبر (ص) پرداخت[۲۲] و گفت: "ای گروه انصار، شما نخستین یاوران پیامبر (ص) بودید، پس نخستین کسی نباشید که در دین او تغییر دهید"[۲۳]. پس ابوعبیده دست بر دست ابوبکر زد و سپس عمر و هر که از قریش که همراه او بود با ابوبکر بیعت کردند[۲۴].[۲۵].
ابوعبیده و ماجرای بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین (ع)
نقل شده، وقتی امیرالمؤمنین (ع) را به مسجد و به نزد ابوبکر بردند در آنجا خالد بن ولید، ابو عبیدة بن جراح، سالم، مغیرة بن شعبه، اسد بن حصین، بشیر بن سعد انصاری و دیگر مهاجر و انصار حاضر بودند و برخی نیز در کنار ابوبکر با سلاح نشسته بودند. وقتی امیرالمؤمنین (ع) از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، ابوعبیده به کنار امیر المؤمنین علی (ع) آمد و گفت: "ای پسر عمو، ما رابطه و علاقه رسول خدا به شما و سبقت شما در قبول اسلام و برتری علمی شما بر سایر انسانها و یاری سید المرسلین را انکار نمیکنیم ولی چون سن شما پایین و ابوبکر از مشایخ قوم است و تحمل او میتواند از شما بیشتر باشد و مردم بر خلافت او بیعت کردند شما نیز به او واگذارید. اگر خدای تعالی عمر شما را طولانی قرار دهد به یقین مردم بعد از او این امر را به شما تسلیم میکنند در آن وقت هیچ کس با شما مخالفت نخواهد کرد".
ابوبکر چون خودداری امام (ع) را دید حیران شد و ترسید که تمامی مردم به یاری آن امام برخیزند. پس گفت: "یا ابا الحسن آنچه را شما فرمودید همگی آن را شنیدیم و در دلهای خویش جای دادیم ولی ما از پیامبر خدا (ص) شنیدیم که میفرمود خدای متعال ما اهل بیت نبوت را اختیار داد میان جمع دنیا و آخرت و اختیار یکی از آن دو و ما آخرت را برگزیده، از دنیا گذشتیم. و خداوند جمع نمیکند نبوت و خلافت را برای ما اهل بیت نبوت؛ یعنی رتبه نبوت را به ما داد و رتبه خلافت را به عهده سایر امت گذاشت".
چون امیرالمؤمنین (ع) این حدیث جعلی را از ابوبکر شنید، فرمود: "ای ابوبکر به غیر از تو کس دیگری از اصحاب به این امر شهادت میدهد؟"
عمر گفت: "بله، آنچه خلیفه رسول خدا از ایشان نقل کرد، حق و صدق است؛ زیرا من نیز آن را از رسول خدا شنیدم".
بعد از عمر، ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه و معاذ جبل هر سه گفتند که ما نیز شاهدیم که آنچه را ابوبکر گفت، ما نیز از رسول خدا شنیدیم".
پس امیرالمؤمنین (ع) به ایشان خطاب کرده، گفت: "بسیار قصد بدی است آنچه شما در خاطر دارید که صحیفه ملعونه خود را نوشته و نگه داشتهاید و با یک دیگر قبلا در حرم کعبه پیمان بستید که اگر پیامبر بمیرد شما با قهر، امر خلافت امت را از اهل بیت آن حضرت بگیرید"[۲۶].[۲۷].
نقش ابوعبیده در فتوحات خلفا
ابوبکر برای فتح شام، یزید بن ابوسفیان، ابوعبیده جراح، شرحبیل بن حسنه و عمرو بن عاص را خواست و برای ایشان پرچم بست و به آنها گفت: "امیر مردم ابوعبیده باشد". و قبیلههای یمن دور او جمع شدند و آنان را روانه کرد. و چون لشکرها به شام رسیدند، ابوعبیده به ابوبکر نامه نوشت و به او از رسیدن پادشاه روم با لشکری بزرگ خبر داد، پس ابوبکر لشکر دیگری از قبیلههای عرب به یاری او فرستاد. سپس نامههای ابوعبیده یکی پس از دیگری به او رسید و ابوبکر عمرو بن عاص را با لشکری از قریش به سوی او روانه کرد. سپس ابوبکر به خالد بن ولید نوشت که به سوی شام رود. پس از مرگ ابوبکر، عمر نامهای به ابو عبیده جراح نوشت و او را از مرگ ابوبکر آگاه ساخت و نیز فرماندهی لشکر را به وی داد او فرمان داد که به سوی حمص و نواحی شام رهسپار شود. آنها بیشتر از یک سال دمشق را محاصره کردند؛ ابوعبیده در دروازه جابیه بود و خالد در دروازه شرقی، و عمرو بن عاص در دروازه توما و یزید بن ابوسفیان در دروازه صغیر. پس چون کار محاصره بر حاکم دمشق طولانی شد پیکی نزد ابو عبیده فرستاد و با او صلح کرد و دروازه جابیه را به روی وی گشود. خالد نیز دروازه شرقی را گشود و در ماه رجب سال ۱۴ هجری قرارداد صلح امضا شد.
سپس ابو عبیده، عمرو بن عاص را به سوی اردن و فلسطین روانه کرد. پس مردم آنجا برای مقابله با او سپاهی فراهم کردند و ابوعبیده، شرحبیل بن حسنه را به یاری عمرو فرستاد و خود به سوی لشکر روم حرکت کرد و اردن، فتح شد. وقتی رومیان از رسیدن ابوعبیده آگاه شدند به منطقه فحل گریختند و ابوعبیده مسلمانان را آماده و به آنها حمله کرد. رومیان خواستار صلح شدند تا جزیه بپردازند. ابوعبیده پیشنهاد ایشان را پذیرفت و بازگشت و عمرو بن عاص را جانشین خود در اردن قرار داد و خالد را به سوی بعلبک و زمین بقاع فرستاد و خالد آنجا را فتح کرد و به سوی حمص رفت و ابوعبیده هم به او پیوست. پس آنها اهل حمص را سخت محاصره و سپس با آنها نیز صلح کردند. پس لشکر مسلمانان به سوی دمشق بازگشت و ابو عبیده مسلمانان را نزد خویش گرد آورد و در یرموک اردو زد پس از جنگ شدید، مسلمانان در سال پانزدهم هجری پیروز شدند.
سپس ابوعبیده به حمص بازگشت و به درخواست اهل آنجا با آنان نیز صلح کرد. سپس به سوی اردن حرکت کرد و مردم ایلیاء یعنی بیت المقدس را محاصره کرد. در آن هنگام مرض طاعون همهگیر شد و ابوعبیده جراح به سبب این بیماری، درگذشت[۲۸].[۲۹].
منابع
پانویس
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۲۹.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۰.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۹۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۶.
- ↑ السیرة النبویه، این هشام، ج۱، ص۶۸۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر ۳: ۱۴۰۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۵۰۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۲۲۷.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶-۲۷.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۳۲.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۵۳.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۲۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۷۰-۷۷۱.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۸-۲۹.
- ↑ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۱۰۰.
- ↑ موسوعه التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۴۷۹.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۱.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۱؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۲۳؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۲۱.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۹-۳۰.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۸۳-۸۴.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۰-۳۱.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۳۳-۱۵۰.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «عامر بن عبدالله بن جراج»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۲-۳۳.