فضه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

فضه کنیز حضرت زهرا(س) است که پیامبر اکرم(ص) او را به حضرت داد و فضه به راستگویی و فضیلت مشهور بود. امیرالمؤمنین(ع) بعد از شهادت حضرت زهرا(س) فضه را به ازدواج فردی دیگر درآوردند. فضه شخصیتی بود که سال‌ها با آیات قرآن تکلم می‌کرد.

مقدمه

او کنیز حضرت زهرا (س) و به راست‌گویی و فضیلت نیز مشهور بود[۱]. همچنین او ریشه‌اش آفریقایی و از اهالی سرزمین نوبه بود[۲].[۳]

چگونگی راه‌یابی فضه به خانه حضرت زهرا (س)

خوارزمی به نقل از امام باقر (ع) و امام سجاد (ع) روایت می‌کند که حضرت زهرا (س) از رسول خدا (ص) کنیزی خواست تا در کار‌های منزل به ایشان کمک کند. بعد از جنگی که رسول خدا (ص) در ساحل دریا با دشمنان اسلام داشت[۴]، افرادی اسیر شدند؛ بعد از تقسیم اسرا، رسول خدا (ص) دو کنیز برای خود برداشت که یکی جوان و یکی پیر بود. کنیز (جوان) را به فاطمه زهرا (س) بخشید و به ایشان فرمود: "ای فاطمه، این کنیز برای تو باشد؛ مواظب او باش و با او مدارا کن. من دیدم که او اهل نماز است و همانا جبرئیل مرا از زدن نمازگزاران نهی کرده است". رسول خدا (ص) پیاپی درباره فضه به حضرت زهرا (س) سفارش می‌کرد. وقتی حضرت زهرا (س) این سفارش‌های رسول خدا (ص) را درباره فضه شنید، فرمود: "ای رسول خدا، یک روز من کارهای خانه را انجام می‌دهم و یک روز فضه". در این هنگام اشک از چشمان رسول خدا (ص) جاری شد و فرمود: "خداوند می‌داند که رسالت خود را در کجا (و چه خانواده‌ای) قرار دهد. آنها فرزندان (و دودمانی) هستند که (از نظر پاکی و تقوا و فضیلت) بعضی از بعض دیگر گرفته شده‌اند و خداوند، شنوا و داناست (و از کوشش‌های آنها در مسیر رسالت خود، آگاه است)"[۵].

آقای رحمانی همدانی می‌نویسد: آن‌چه که در تاریخ درباره اینکه حضرت زهرا (س) کنیزی به نام فضه داشته، معروف است، در سال‌های آخر زندگی ایشان بوده؛ یعنی زمانی که فرزندان ایشان زیاد و کارهای ایشان در منزل بیشتر شد و از طرفی غنائم زیادی از جنگ با یهودیان خیبر و بنی قریظه و بنی نضیر به دست مسلمانان افتاد و فقر و سختی از میان مسلمانان برداشته شد، لذا رسول خدا (ص) فضه را به ایشان بخشید تا مقداری از فشار کاری حضرت زهرا (س) کاسته شود[۶].[۷]

روایت دیگری

ابن‌شهرآشوب بعد از نقل حالات حضرت زهرا (س) و سختی‌ها و فشار کاری ایشان در منزل، به نقل از کتاب ابوبکر شیرازی می‌نویسد: زمانی که حضرت فاطمه (س) فشارهای کاری منزل خود را، برای رسول خدا (ص) شرح داد و از ایشان کنیزی خواست، اشک‌های پیامبر (ص) جاری شد و فرمود: "دخترم، سوگند به آن‌که مرا به حق برانگیخته، چهارصد مرد فقیر در مسجد زندگی می‌کنند که نه غذا دارند و نه لباس، و من اگر از مسئله‌ای نمی‌ترسیدم، حتما آن‌چه را که خواستی به تو می‌بخشیدم. ای فاطمه! من نمی‌خواهم که ثواب تو نصیب کنیز تو شود؛ همانا می‌ترسم که علی در روز قیامت حق خود را از تو بخواهد". و سپس رسول خدا (ص) تسبیح را به فاطمه (س) آموخت و علی (ع) در این باره به ایشان فرمود: "ای فاطمه! نزد رسول خدا آمدی تا حاجت دنیویت را برآورده سازد ولی خدای مهربان ثواب اخروی را به ما بخشید".

ابن‌شهرآشوب در ادامه به نقل از ابو هریره می‌نویسد: هنگامی که رسول خدا (ص) از نزد حضرت فاطمه (س) خارج شد، آیه ۲۸ سوره اسراء نازل شد که خداوند در آن می‌فرماید: "اگر از ایشان روی گرداندی، که رحمت پروردگار شامل حالت شود، پس در جواب آنان سخن نیکو و شایسته بگو" (و منظور از رحمت پروردگار در این آیه همان رضایت خداوند است که رسول خدا برای جلب آن، به دخترش پاسخ منفی داد). هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر خدا (ص) کنیزی را برای خدمت به فاطمه (س) در نظر گرفت و به خانه دخترش فرستاد و نام او را فضه نهاد[۸].[۹]

فضه و دعای رسول خدا (ص)

ابن حجر عسقلانی به نقل از ابن صخر، در کتاب فوائد و ابن بشکوال، در کتاب المستغیثین، به نقل از امیرالمؤمنین (ع) می‌نویسد: رسول خدا (ص) کنیزی به نام فضه را به دخترش فاطمه (س) بخشید. فضه به همراه فاطمه (س) کارهای منزل را به طور مساوی انجام می‌دادند. رسول خدا (ص) دعایی را به فضه تعلیم دادند (که در وقت سختی در کارها آن را بخواند). فاطمه (س) به او فرمود: "تو خمیر درست می‌کنی یا نان می‌پزی؟" فضه گفت: "من خمیر درست می‌کنم و هیزم می‌آورم". او به دنبال هیزم رفت و دسته‌ای هیزم گرد آورد و آنها را محکم بست. وقتی خواست آن را بلند کند نتوانست. در این هنگام این دعا را که رسول خدا (ص) به او آموخته بود بر زبان جاری کرد: "ای خدایی که هیچ مثل و مانندی برایش نیست. رشته حیات هر کسی را که بخواهی قطع می‌کنی و هر فردی را بخواهی فانی می‌کنی و از بین می‌بری. تو مالک عرشت هستی و بر آن سلطه داری؛ ای خدایی که چرت زدن و خواب در او راه ندارد:". در این هنگام مردی عرب که ظاهرا از قبیله ازد شنوءة[۱۰] بود، سر رسید و هیزم‌ها را تا درب خانه فاطمه آورد[۱۱].

نقل شده که امام صادق (ع) فرمود: حسن و حسین (ع) بیمار شدند و جد ایشان به همراه دو نفر دیگر به عیادت‌شان آمدند. یکی از آن دو نفر به امام علی (ع) گفت: "ای ابا الحسن، اگر برای فرزندانت نذری کنی خداوند آنان را سلامتی می‌بخشد". علی (ع) فرمود: "برای خدا سه روز روزه می‌گیرم". فاطمه (س) و امام حسن و امام حسین (ع) فضه، خدمتکار آنها نیز همین نذر را کردند. خداوند امام حسن و امام حسین (ع) را شفا بخشید. اهل بیت پیامبر (ص) طبق نذری که کرده بودند، روزه گرفتن را آغاز کردند اما هیچ غذایی در خانه آل محمد (ص) نبود. علی (ع) پیش همسایه یهودی‌اش که شمعون نام آن داشت پشم ریس بود، رفت و پرسید آیا پشمی داری که فاطمه (س) دختر محمد (ع) آن را بریسد و در مقابل سه پیمانه جو مزد بگیرد یا نه؟ آن یهودی پذیرفت. امیرالمؤمنین (ع) پشم و جو را پیش فاطمه (س) آورد و داستان را برای حضرت زهرا (س) شرح داد. حضرت فاطمه (س) نیز این کار را پذیرفت و از امیرالمؤمنین (ع) اطاعت کرد. حضرت زهرا (س) از جا برخاست و یک سوم پشم‌ها را ریسید، سپس یک صاع از جود را آرد و از آن خمیر درست کرد و پنج قرص نان برای اهل خانه تهیه کرد. علی (ع) نماز مغرب را با پیامبر (ص) در مسجد خواند و به منزل آمد. سفره پهن بود و هر پنج نفر دور آن نشستند. همین که امام علی (ع) خواست اولین لقمه را بخورد، درمانده‌ای بر آستانه در ظاهر شد و گفت: "سلام بر شما اهل بیت محمد؛ درمانده‌ای از درماندگان مسلمانم، به من از غذایی که می‌خورید بدهید تا خدا از غذاهای بهشتی نصیبتان کند". علی (ع) لقمه را به وی داد و خاندان وحی تمامی غذایی را که در سفره بود به آن مسکین بخشیدند و آن شب گرسنه خوابیدند و جز آب چیزی نخوردند. فردای آن روز حضرت زهرا (س) قسمت دوم پشم‌ها را ریسید و سپس قسمت دوم جو را آسیاب کرد پنج قرص نان برای افراد خانه پخت. علی (ع) نماز مغرب را با پیامبر (ص) در مسجد خواند و به منزل آمد. سفره پهن شد و هر پنج نفر آن نشستند. حضرت می‌خواست اولین لقمه را بخورد که یتیمی بر آستانه در ظاهر شد و گفت: "سلام بر شما اهل بیت محمد، یتیمی از یتیمان مسلمان هستم. از غذایی که می‌خورید به من بدهید تا خدا از غذاهای بهشتی نصیبتان کند". علی (ع) لقمه را به وی داد و سپس حضرت زهرا (س) از جا برخاست و تمامی آن‌چه را در سفره بود به یتیم بخشید و آن شب نیز آنها گرسنه خوابیدند و جز آب چیزی نخوردند.

فردای آن روز حضرت فاطمه (س) یک سوم آخر پشم‌ها را ریسید و آخرین صاع از جوها را آرد کرد و از آن خمیر درست کرد و پنج قرص نان برای اهل خانه تهیه کرد. علی (ع) نماز مغرب را با پیامبر (ص) در مسجد خواند و به منزل آمد. سفره پهن شد و هر پنج نفر دور سفره نشستند. حضرت می‌خواست اولین لقمه را بخورد که اسیری از اسیران مشرک بر آستانه در ظاهر شد و گفت: "سلام بر شما اهل بیت محمد، ما را اسیر کردید و به ما غذا نمی‌دهید؟" علی (ع) لقمه را در دست او گذاشت و اهل بیت (ع) تمامی آن‌چه را در سفره داشتند به او دادند و آن شب را نیز تا به صبح گرسنه خوابیدند و فردای آن روز را نیز روزه گرفتند، در حالی که هیچ غذایی نداشتند.

شعیب می‌گوید: (امام) حسن و (امام) حسین (ع) به حضور رسول خدا آمدند در حالی که مانند پرنده‌ای کوچک (جوجه) از شدت گرسنگی به خود می‌لرزیدند. زمانی که چشم رسول خدا (ص) به آنها افتاد، فرمود: "ای اباالحسن، چرا شما را در این وضعیت سخت می‌بینم؟! برویم پیش دخترم فاطمه". پس همگی پیش حضرت زهرا (س) رفتند. ایشان در محراب مشغول عبادت بود و از شدت گرسنگی شکم ایشان به کمرش چسبیده بود و چشم‌های ایشان گود افتاده بود و پای چشم هایش کبود شده بود. وقتی پیامبر اکرم (ص) حضرت فاطمه (س) را به این حال دید، ایشان را در آغوش گرفت و فرمود: "پناه بر خدا! شما سه روز است این‌گونه‌اید (غذا نخورده‌اید)!" در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: "ای محمد دریافت کن آن فضیلتی را که خداوند برای اهل بیت تو قرار داده است". حضرت فرمود: "آن چیست؟" جبرئیل این آیات را که خداوند درباره فضیلت اهل بیت (ع) نازل فرموده بود، برای پیامبر اکرم (ص) خواند[۱۲]: ﴿هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا[۱۳]. تا آیه ﴿إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا[۱۴].

سیوطی بعد از نقل این ماجرا می‌نویسد: و از اینجا دانسته می‌شود که فضه خود را فدایی فاطمه زهرا (س) می‌دانسته و به سبب این عملش افتخاری نصیبش شد که هیچ یک از زنان عرب به این افتخار نرسیدند و فضه تا وقتی که زنده بود کنیز خانه فاطمه زهرا (س) باقی ماند. خداوند از او راضی باشد [۱۵].

آیا فضه کیمیاگری می‌دانست؟

شیخ رجب برسی نقل می‌کند: وقتی که فضه به خانه حضرت زهرا (س) و به بیت نبوت و معدن رحمت الهی و محل جوشش عصمت و خانه حکمت و منزل مادر ائمه اطهار (ع) وارد شد، جز شمشیر و زره و دستاسی نیافت. وی دختر پادشاه هند بود و علم کیمیا را می‌دانست، پس قطعه‌ای از مس را برداشت و آن را نرم کرد و به شکلی (به صورت قالب) درآورد و بر روی آن مواد خاصی ریخت و به آن رنگ طلا زد. وقتی امیرالمؤمنین (ع) به منزل آمد، فضه آن تکه مس طلا شده را به حضرت نشان داد، آن حضرت وقتی آن را دید، به او فرمود: "آفرین بر تو ای فضه! ولی اگر آن قطعه مس را ذوب کرده و بعد این کارها را روی آن انجام می‌دادی هم رنگ زیباتر و بهتری پیدا می‌نمود و هم قیمتش گران‌تر می‌شد. فضه عرضه داشت: آقای من مگر شما علم کیمیا می‌دانید؟ حضرت فرمود: آری و اشاره به (امام) حسن (ع) نمود و فرمود: این کودک نیز این علم را داراست"، و (امام) حسن (ع) نیز همان مطالبی را که پدر فرموده بود، بیان کرد. پس حضرت به او فرمود: "ما بر علومی بزرگ‌تر از این علم نیز آگاهیم" و سپس با دست به زمین اشاره کرد. زمین شکافته و شمش‌های طلا و گنج‌های دیگری نمایان شد. سپس حضرت به او فرمود: "این را نیز روی آنها بگذار". فضه نیز چنین کرد و بعد دید که زمین به حالت اول خود برگشت[۱۶].

این روایت از جهاتی خدشه‌پذیر است. البته ما منکر مقام امام نیستیم و امام حتماً به علم کیمیا آگاه است ولی سخن درباره پیش آمدن چنین داستانی است، زیرا همان‌طوری که گفته شد فضه اهل نوبه بوده نه اهل هند و چه رسد به اینکه دختر پادشاه هند باشد. و اگر دختر پادشاه هند بود، چگونه به حجاز منتقل شد، با توجه به اینکه در زمان پیامبر اکرم (ص) هنوز جنگ‌ها و لشکرکشی‌ها آن قدر گسترده نشده بود. و از طرفی همان‌طور که شیخ حر عاملی می‌گوید، شیخ رجب برسی در این کتاب افراط کرده تا جایی که به او نسبت غلو داده‌اند[۱۷]. لذا احتمال ساختگی بودن این روایت هست. همچنین تا اول قرن نهم هجری که "برسی" این کتاب را نوشته، اثری از این مطلب در کتاب‌های قبل دیده نمی‌شود.[۱۸]

فضه و دفن حضرت زهرا (س)

نقل شده که امیرالمؤمنین (ع) درباره دفن حضرت زهرا (س) فرمود: "زمانی که می‌خواستم بندهای کفن فاطمه (س) را ببندم، صدا زدم: ای ام کلثوم، ای زینب، ای سکینه و ای فضه، ای حسن و ای حسین بیائید با مادرتان وداع کنید که امروز روز جدایی است و این آخرین دیدار شما با او در دنیاست و بعد از این، دیدار شما با مادر در بهشت خواهد بود. حسن و حسین آمدند در حالی که می‌گفتند (فریاد می‌زدند): هیچ وقت آتش مصیبت از دست دادن جدمان رسول خدا (ص) و مادرمان فاطمه زهرا (س) خاموش نمی‌شود؛ ای مادر حسن و حسین، وقتی جدمان را ملاقات کردی، سلام ما را به ایشان برسان و بگو: ما بعد از تو در دار دنیا یتیم شدیم. خدا را شاهد می‌گیرم که در آن لحظه دیدم کفن باز شد و فاطمه دستانش را از کفن بیرون آورد و حسن و حسین را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید. ناگهان در این هنگام هاتفی در آسمان ندا داد: ای ابوالحسن! دو فرزندت را از روی سینه مادر بردار که ملائکه آسمان‌ها به گریه درآمدند و هر آینه دوست دار (حضرت زهرا (س)) مشتاق دیدار دوست خود (حضرت حق) است. پس من آنها را از روی سینه مادرشان برداشتم"[۱۹].

این نقل از جهاتی خدشه‌پذیر است:

  1. منبع معتبری در قبل از قرن دهم هجری ندارد، لذا علامه مجلسی در ابتدای این روایت می‌فرماید: روایتی را درباره شهادت حضرت فاطمه (س) در بعضی از کتاب‌ها یافتم و علاقه‌مند شدم آن‌را در کتابم نقل کنم، اگر چه آن را از منبع مطمئنی به دست نیاورده‌ام.[۲۰]
  2. جعل‌ کننده این روایت آن‌قدر نادان بوده که فضه را از زبان امیر المؤمنین (ع)، از فرزندان حضرت زهرا (س) شمرده است، در حالی که به نقل تاریخ، فضه کنیز آن حضرت بوده نه فرزند ایشان.[۲۱]

سرانجام فضه بعد از حضرت زهرا (س)

ابن‌شهرآشوب به نقل از جاحظ و او به نقل از نظام (در کتاب الفتیا) می‌نویسد: عمرو بن داود می‌گوید: امام صادق (ع) فرمود: "حضرت فاطمه (س) کنیزی به نام فضه داشت که بعد از شهادت ایشان کنیز امیرالمؤمنین (ع) بود. حضرت او را به ازدواج ابی ثعلبه حبشی در آورد. ثمره این ازدواج فرزندی بود که فضه برای ابی ثعلبه به دنیا آورد. بعد از مدتی ابی ثعلبه از دنیا رفت و فضه با ابوملیک غطفانی ازدواج کرد. مدتی بعد فرزند فضه از ابی ثعلبه از دنیا رفت. فضه از نزدیک شدن به ابی ملیک (و هم‌خوابی با او) دوری کرد. ابی ملیک به عمر شکایت کرد، زیرا این داستان در زمان حکومت او بود.

عمر به فضه گفت: ای فضه، این چه شکایتی است که ابوملیک از تو دارد؟ حکم‌کننده درباره این واقعه تو هستی و این مطلب بر تو مخفی نیست. عمر گفت: من برای این کار تو (کناره‌گیری از ابی ملیک) رخصتی نمی‌یابم (این کار تو جایز نیست).

فضه جواب داد: ای أبا حفصه، مسائل بر تو مشتبه شده است! همانا فرزندی که از ابی ثعلبه داشتم از دنیا رفت پس من خواستم به مدت یک حیض عده نگه دارم؛ اگر حائض شدم، در می‌یابم که فرزندم از دنیا رفته و برادری هم ندارد و اگر حامله بودم، فرزندی که در شکم من است برادر آن فرزندم است که از دنیا رفته نه فرزند ابی ملیک.

عمر گفت: تار مویی از خاندان ابی طالب فقیه‌تر و آگاه‌تر است به مسائل شرعی از طایفه عدی (قوم عمر)[۲۲].[۲۳]

فضه و سخن‌گویی با آیات قرآن

علامه مجلسی به نقل از ابوالقاسم قشیری (در کتابش) می‌نویسد: فردی گفت: در صحرا از قافله جا ماندم، در این وقت زنی را دیدم، به او گفتم: تو کیستی؟ آن زن این آیه را در جوابم خواند: ﴿وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ[۲۴]؛ به او سلام کردم و به او گفتم: اینجا چه می‌کنی؟ این آیه را خواند: ﴿وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ[۲۵]؛ گفتم: آیا از جن هستی یا انسانی؟ این آیه را خواند: ﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ[۲۶]؛ (کنایه از اینکه من انسان هستم). گفتم: از کجا آمده‌ای؟ با این آیه جوابم را داد: ﴿أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ[۲۷]؛ (یعنی از جای دوری آمده ام). گفتم: مقصد تو کجاست؟ این آیه را خواند: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ[۲۸]؛ گفتم: چه زمان از خانه ات خارج شده‌ای؟ این آیه را خواند: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ[۲۹]؛ (یعنی شش روز است از مدینه خارج شده ام). گفتم آیا غذا می‌خوری؟ این آیه را خواند: ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ[۳۰]؛ به او غذا دادم و بعد گفتم: کمی با شتاب حرکت کن. او این آیه را خواند: ﴿ا ولا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا[۳۱]؛ (یعنی بیش از این توانایی ندارم)، به او گفتم: پس بیا تو را نیز به مرکب خود سوار کنم. در جوابم این آیه را خواند:﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[۳۲]؛ (یعنی سوار شدن زن و مرد بر یک مرکب نادرست است). مرد می‌گوید: از مرکب پیاده شدم و او را بر مرکبم سوار کردم. او این آیه را خواند: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا[۳۳].

وقتی به قافله رسیدیم، به او گفتم: آیا در میان کاروان کسی را داری؟ او در جوابم این آیات را خواند: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ[۳۴]، ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ[۳۵]، ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ[۳۶]، ﴿يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ[۳۷]، (یعنی در میان این کاروان چهار نفر به این نام‌ها از خویشان من هستند). من نیز با صدای بلند این نام‌ها را صدا زدم، ناگهان دیدم چهار جوان به سمت او آمدند، به او گفتم: آنها کیستند؟ وی این آیه را خواند: ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[۳۸]؛ (اینان فرزندان من هستند). وقتی آنان به ما رسیدند، آن زن این آیه را خواند: ﴿يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ[۳۹]؛ (او هم نیرومند است و هم پاکی و درستکار و کسی در جواب این خدمتی که به من کرده، به او نیکی کنید). آن جوانان نیز هدایایی برای قدردانی به من دادند. بعد از اینکه آنان هدایایی به من دادند، آن زن این آیه را خواند: ﴿وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ[۴۰]؛ (یعنی به او بیشتر بدهید.) آنان نیز هدایای بیشتری به من دادند. از آنان پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او مادرمان فضه، کنیز حضرت زهرا (س) است که بیست سال است فقط با قرآن سخن می‌گوید[۴۱].[۴۲]

بررسی داستان شیر و فضه

کلینی در کتاب کافی، باب مولد الحسین بن علی]] (ع)، نقل می‌کند: وقتی امام حسین (ع) به شهادت رسید، لشکر عمر بن سعد خواستند تا پیکر مبارک امام (ع) را زیر سم اسب‌ها قرار دهند. فضه به حضرت زینب (س) گفت: "بانوی من، سفینه، آزاد شده رسول خدا (ص) سوار بر کشتی بود و کشتی او غرق شد و آب او را به جزیره‌ای انداخت. در آنجا شیری دید، به شیر گفت: من آزاد شدۀ رسول خدایم. شیر در مقابل او پوزه به خاک مالید و او را به راه رسانید؛ شیری در این نزدیکی خوابیده است، اجازه دهید بروم و شیر را از تصمیم این مردم باخبر کنم". فضه به سوی شیر رفت و به او گفت: "ای شیر! آیا می‌دانی این مردم تا لحظاتی دیگر می‌خواهند چه کاری با ابا عبدالله (ع) انجام دهند؟ آنان می‌خواهند بدن ایشان را زیر سم ستوران قرار دهند". پس شیر به سوی قتلگاه آمد و وارد قتلگاه شد و دست‌هایش را روی بدن امام حسین (ع) قرار داد. وقتی لشکر کفر برای تاختن بر روی بدن امام آمدند و شیر را دیدند، عمر بن سعد (لعنة الله علیه) گفت: "برگردید و فتنه خاموش را برنیانگیزید". آنان نیز برگشتند[۴۳].

البته این روایت از چند جهت اشکال دارد:

  1. سند این روایت ضعیف است. بررسی رجال سند: دربارۀ ابوکریب و ابوسعید الأشج راویان این داستان، هیچ مدح و ذمی وارد نشده، پس اینها مهمل هستند و روایت‌شان بی‌اعتبار است. عبدالله بن ادریس الأزدی، دیگر راوی[۴۴]، محدث و امامی مذهب (شیعه دوازده امامی) است[۴۵] اما هیچ درباره او مدح و ذمی در کتب رجالی وجود ندارد و مرحوم مامقانی او را مجهول الحال می‌داند[۴۶]. دربارۀ ادریس بن عبدالله، دیگر راوی نیز مدح و ذمی در کتب رجالی نیامده است، پس او نیز مهمل و روایتش بی اعتبار است.
  2. صرف نظر از رجال سند، سند این روایت به معصوم نمی‌رسد، بنابراین به هیچ وجه برای ما حجت نیست.
  3. این نقل با تمامی نقل‌های مورخان و صاحبان مقاتل اختلاف دارد؛ زیرا مورخان و صاحبان مقاتل درباره واقعه کربلا نوشته‌اند ده نفر که همگی زنازاده بودند، امام (ع) را زیر سم ستوران قرار دادند و حتی بعضی آ‌ها را نام برده‌اند. پس با توجه به اینکه سند این مطلب ضعیف تو به معصوم (ع) نیز نمی‌رسد. بنابراین از اعتبار ساقط است و نمی‌توان به آن استناد کرد.[۴۷]

محل دفن فضه

چون در منابع معتبر درباره محل دفن این بانوی بزرگوار مطلبی در دست نیست، باید گفت ظاهراً او تا زمان وفاتش در مدینه بوده و در قبرستان بقیع دفن شده است. البته در بعضی کتب معاصر این‌گونه آمده است: وقتی سیده نفیسه به همراه همسرش از مدینه به طرف قاهره می‌رفتند در بین راه از دمشق گذشتند و در آنجا به زیارت قبر حضرت زینب (س)، فاطمه دختر امام حسن مجتبی (ع) و فضه کنیز حضرت صدیقه طاهره (س) رفتند[۴۸]. اما چون این کتاب این مطلب را بی‌مدرک نقل کرده، معتبر نمی‌باشد.[۴۹]

منابع

پانویس

  1. الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۲۷۵.
  2. در متون جغرافیایی "نوبه" به چند سرزمین گفته شده است: نوبه بلاد وسیعی در جنوب مصر است. نام شهر نوبه، دنقله بوده که در ساحل نیل قرار داشته است اینجا و همین شهر، مقصود است. شهرک کوچکی در افریقا که بین تونس و قلیبیا واقع شده است. محلی است که از آنجا تا مدینه ۳ روز راه است.
  3. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۲۱.
  4. این مطلب را خوارزمی نقل کرده اما نام و زمان این جنگ مشخص نیست.
  5. مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۶۹؛ سیدة النساء فاطمة الزهراء، ج۱، ص۲۵.
  6. فاطمة بهجة قلب المصطفی، ج۱، ص۷۴.
  7. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۲۱-۵۲۲.
  8. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۳۴۲؛ تفسیر نورالثقلین، حویزی، ج۵، ص۱۷۲.
  9. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۲۲-۵۲۳.
  10. قبیله‌ای در یمن بوده است.
  11. الاصابه، ج۸، ص۷۵.
  12. در مصادر دیگر همچون تفسیر قمی درباره نزول این آیات در‌شان اهل بیت (ع)، حدیث صحیحی نقل شده اما چون در آن روایت، از فضه یاد نشده، از نقل روایت در متن خودداری کردیم. روایت بدین گونه است: «حدثنی أبی عن عبد الله بن میمون القداح عن أبی عبدالله قال: کان عند فاطمة شعیر فجعلوه عصیده، فلما أنضجوها و وضعوها بین أیدیهم جاء مسکین، فقال المسکین: رحمکم الله أطعموا مما رزقکم الله، فقام علی فأعطاه ثلثها، فما لبث أن جاء یتیم فقال الیتیم: رحمکم الله أطعموا مما رزقکم الله، فقام علی فاعطاه الثلث الباقی، و ما ذاقوها فأنزل الله فیهم هذه الآیة إلی قوله (وکان سعیکم مشکورا) فی أمیرالمؤمنین...». (تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج۲، ص۳۹۸-۳۹۹، ذیل تفسیر آیات سوره دهر (إنسان)).
  13. «آیا بر آدمی پاره‌ای از روزگار گذشت که چیزی سزیده یادکرد نبود؟» سوره انسان، آیه ۱.
  14. «بی‌گمان این پاداش شماست و تلاشتان را سپاس می‌نهند» سوره انسان، آیه ۲۲. الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۲_ ۳۲۹ و أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۰۳؛ (با اندکی تفاوت).
  15. الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۲۷۶.
  16. مشارق الانوار، حافظ رجب برسی، ص۱۲۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۱، ص۲۷۳؛ الأنوار العلویة، الشیخ جعفر النقدی، ص۱۴۷-۱۴۸. (در بحارالانوار و الأنوار العلویه این‌گونه آمده است: أشار الی الحسین. در کتاب الأنوار العلویه در صدر روایت آمده است: و هی کانت بنت ملک من ملوک الحبشه و قیل بنت ملک الهند؛ فضه دختر یکی از پادشاهان حبشه بود و گفته شده دختر پادشاه هند بوده است. و در انتهای روایت این جمله نیز نقل شده است: «فقال: یا فضة انا ما خلقنا لهذا»؛ امام فرمود: ای فضه ما برای این چیزها و این امور ظاهری خلق نشده‌ایم (بلکه هدف از خلقت ما اهل بیت امری فراتر از این مسائل است).
  17. الشیخ رجب الحافظ البرسی کان فاضلا محدثا شاعرا منشئا أدیبا. له کتاب مشارق أنوار الیقین فی حقائق أسرار امیر المؤمنین (ع) و له رسائل فی التوحید و غیره. و فی کتابه افراط و ربما نسب إلی الغلو؛ شیخ رجب الحافظ البرسی فردی فاضل و حدیث شناس و شاعر و ادیب بود و کتابی به نام مشارق أنوار الیقین فی حقائق أسرار امیرالمؤمنین (ع) دارد و رساله‌هایی (کتابچه‌هایی) هم درباره توحید و غیره دارد: او در این کتابش (مشارق الأنوار) در نقل برخی مطالب افراط کرده و بعضی به او نسبت غلو داده‌اند.
  18. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۲۷-۵۲۸.
  19. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ بیت الأحزان، شیخ عباس قمی، ص۱۸۲.
  20. وجدت في بعض الكتب خبراً في وفات‌ها (ع) فأحببت إيراده و إن لم آخذه من أصل يعول عليه؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۴.
  21. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۲۸-۵۲۹.
  22. مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۸۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۰، ص۲۲۷-۲۲۸.
  23. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۲۹-۵۳۰.
  24. ؛ "بنابراین از آنان روی بگردان و بدرودی بگو که به زودی خواهند دانست» سوره زخرف، آیه ۸۹.
  25. ؛"و هر کس را خداوند رهنمایی کند گمراه‌کننده‌ای نخواهد داشت؛ آیا خداوند پیروزمندی دادستاننده نیست؟» سوره زمر، آیه ۳۷.
  26. «ای فرزندان آدم! در هر نمازگاهی زیور خود را بردارید و بخورید و بیاشامید و گزافکاری نکنید که او گزافکاران را دوست نمی‌دارد» سوره اعراف، آیه ۳۱.
  27. «و اگر آن را قرآنی غیر عربی می‌کردیم می‌گفتند: چرا آیاتش روشن نیست، آیا (قرآنی) غیر عربی و (پیامبری) عربی؟ بگو که آن برای مؤمنان رهنمود و درمان و در گوش بی‌ایمانان سنگینی است و آن (قرآن) برای آنان مایه نابینایی است، (گویی) آنان را از جایی دور فرا می‌خوا» سوره فصلت، آیه ۴۴.
  28. «در آن نشانه‌هایی روشن (چون) مقام ابراهیم وجود دارد و هر که در آن در آید در امان است و حجّ این خانه برای خداوند بر عهده مردمی است که بدان راهی توانند جست؛ و هر که انکار کند (بداند که) بی‌گمان خداوند از جهانیان بی‌نیاز است» سوره آل عمران، آیه ۹۷.
  29. «و ما آسمان‌ها و زمین و آنچه را میان آنهاست در شش روز آفریدیم و هیچ ماندگی به ما نرسید» سوره ق، آیه ۳۸.
  30. «و ما آنان را کالبدی که خوراک نخورند نیافریده بودیم و جاودان (هم) نبودند» سوره انبیاء، آیه ۸.
  31. «خداوند به هیچ کس جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کند: هر کس آنچه نیکی ورزیده به سود خود و آنچه بدی کرده است به زیان خویش است؛ پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا لغزیدیم بر ما مگیر، پروردگارا! بر دوش ما بار گران مگذار چنان که بر دوش پیشینیان ما نهادی؛ پروردگار» سوره بقره، آیه ۲۸۶.
  32. «اگر در آن دو (- آسمان و زمین) جز خداوند خدایانی می‌بودند، هر دو تباه می‌شدند پس پاکا که خداوند است- پروردگار اورنگ (فرمانفرمایی جهان)- از آنچه وصف می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۲.
  33. «تا بر پشت آن قرار گیرید سپس نعمت پروردگارتان را هنگامی که بر آن قرار گرفتید یاد کنید و بگویید: پاکا آن (خداوند) که این را برای ما رام کرد و ما را توان آن نبود» سوره زخرف، آیه ۱۳.
  34. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶.
  35. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  36. «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛» سوره مریم، آیه ۱۲.
  37. «چون به آن (آتش) رسید از کناره راست آن درّه در آن پاره زمین خجسته، از آن درخت بانگ برآمد که: ای موسی! منم، خداوند پروردگار جهانیان» سوره قصص، آیه ۳۰.
  38. «دارایی و پسران زیور زندگی دنیایند و کارهای ماندگار شایسته در نزد پروردگارت در پاداش و امید (به آینده) بهتر است» سوره کهف، آیه ۴۶.
  39. «یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر! او را به مزد گیر که بی‌گمان بهترین کسی که (می‌توانی) به مزد بگیری، این توانمند درستکار است» سوره قصص، آیه ۲۶.
  40. «داستان (بخشش) آنان که دارایی‌های خود را در راه خداوند می‌بخشند چون دانه‌ای است که هفت خوشه بر آورده باشد، در هر خوشه صد دانه و خداوند برای هر که بخواهد (آن را) چند برابر می‌گرداند و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۶۱.
  41. مناقب آل أبی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۱۸۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۰، ص۲۲۷-۲۲۸.
  42. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۳۰-۵۳۲.
  43. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۵-۴۶۶. به نقل از کتاب نوادر حسین بن محمد و به نقل از اهل سنت (البته در اول سند کافی فقط نام حسین بن محمد آمده و مرحوم کلینی نفرموده این روایت را از کتاب نوادر حسین بن محمد ذکر کرده‌ام).
  44. در بعضی از نسخه‌های کافی عبدالله بن ادریس الأودی آمده است و لکن عبد الله بن ادریس الأزدی صحیح است، زیرا نام پدر عبدالله بن ادریس الأودی ادریس بن یزید است نه ادریس بن عبدالله. از طرفی ابوکریب و ابوسعید الأشج، استادان عبدالله بن ادریس الأودی هستند نه استادان عبد الله بن ادریس الأزدی. بنابراین سند این مطلب نیز ضعیف است.
  45. اصحاب الامام الصادق (ع)، عبدالحسین الشبستری، ج۱، ص۹۵، ح۲۶۸.
  46. تنقیح المقال، مامقانی، ج۱، ص۱۰۵.
  47. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۳۳-۵۳۴.
  48. من وحی الثورة الحسینیه، هاشم معروف الحسنی، ص۱۴۵.
  49. روستایی، اکبر، مقاله «فضه نوبیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۳۴۵۳۵.