هدیه در معارف و سیره نبوی

آداب هدیه در سیره و گفتار پیامبر اعظم (ص)

  1. هدیه هنگام حاجت: چیزی که هنگام نیاز به دست انسان برسد، بهترین هدیه است. پیامبر اسلام می‌فرماید: «نِعْمَ الشَّيْ‌ءُ الْهَدِيَّةُ أَمَامَ الْحَاجَةِ»[۱]؛ «بهترین چیز هدیه‌ای است که هنگام نیاز به انسان برسد».
  2. سخن حکیمانه بهترین هدیه: در حدیثی از پیامبر نقل شده که فرمود: «بهترین هدیه، سخنی از سخنان حکیمانه است»[۲]. هدیه به کسانی که این کار را انجام نمی‌دهند: از پیامبر اسلام روایت شده است: «به کسی که به تو هدیه نمی‌دهد، هدیه بده»[۳]
  3. رد نکردن هدیه: پیامبر فرمود: اگر شانه گوسفندی را به من هدیه دهند، می‌پذیرم و آن را رد نمی‌کنم: «وَ لَوْ أُهْدِيَ إِلَيَّ كُرَاعٌ لَقَبِلْتُ»[۴]. در حدیثی دیگر از حضرت آمده است: «مرد هدیه برادرش را رد نمی‌کند».[۵]
  4. تلافی هدیه در صورت امکان: پیامبر اسلام فرمود: هیچ کس نباید هدیه برادرش را رد کند و اگر توانست عوض آن را بدهد[۶].
  5. کوچک نشمردن هدیه: در حدیث نبوی آمده است که حضرت فرمود: هدیه را کوچک نشمارید، هرچند یک قطعه پارچه بز باشد[۷].
  6. ایجاد محبت: پیامبر اسلام می‌فرماید: به هم‌دیگر هدیه بدهید که بین شما موجب محبت می‌گردد و کینه‌ها را از بین می‌برد: «تَهَادَوْا تَحَابُّوا تَهَادَوْا فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالضَّغَائِنِ»[۸]. در روایتی دیگر از حضرت نقل شده است که فرمود: «الْهَدِيَّةُ تُورِثُ الْمَوَدَّةَ»[۹]؛ «دادن هدیه موجب دوستی و محبت می‌گردد».
  7. افزایش محبت: پیامبر اسلام فرمود: به هم‌دیگر هدیه بدهید؛ زیرا هدیه محبت را زیاد می‌کند و دل‌گیری‌ها را از میان می‌برد: « تَهَادَوْا فَإِنَّ الْهَدِيَّةَ تَضْعُفُ الْحَبِّ وَ تَذْهَبُ بغوائل الصَّدْرِ»[۱۰].
  8. از بین بردن کینه: با هدیه دادن، کدورت و کینه از بین می‌رود. حضرت فرمود: هدیه چیز ارزشمندی است، زیراکینه‌ها را از بین می‌برد: «نِعْمَ الشَّيْ‌ءُ الْهَدِيَّةُ تُذْهِبُ الضَّغَائِنَ مِنَ الصُّدُورِ»[۱۱].

هدیه دادن کار مشکلی نیست و هر کس باید به اندازه توان خود به این سنت حسنه عمل کند. از سوی دیگر در روایات آمده است که تبسم و برخورد نیکو با دیگران خودش نوعی هدیه است. لازم نیست هدیه یک چیزی مادی باشد، بلکه می‌تواند امر معنوی دعای خیر، راهنمایی و مشورت، نشان دادن راه حل یا گفتن حدیثی زیبا و... باشد. در حدیث نبوی آمده است که یک کلمه گفتار حکمت‌آموز هدیه بسیار نیکویی است: «نَعَمِ الْهَدِيَّةُ الْكَلِمَةُ مِنْ كَلَامِ الْحِكْمَةِ»[۱۲].[۱۳]

پیامبر(ص) و قبول هدیه

هدایایی را که خدمت پیامبر(ص) می‌آوردند می‌پذیرفت، گرچه اندک بود. ولی صدقات را نمی‌پذیرفت و از علایم و نشانه‌هایی که سلمان فارسی برای پذیرفتن اسلام در پیامبر جست و جو می‌کرد همین بود؛ زیرا شنیده بود آن حضرت هدیه را قبول، ولی صدقه را رد می‌کند. سلمان می‌گوید: از آنجا که محبوب‌ترین مردم نزد پدرم بودم همیشه مراقب من بود و اجازه نمی‌داد از خانه بیرون روم و از جایی خبر نداشتم. او مزرعه بزرگی داشت. یک روز که مشغول ساختن عمارتی بود گفت فرصت رفتن به مزرعه را ندارم تو برو و دستورهای لازم را به کشاورزان بده و برگرد. من در بین راه به کلیسای مسیحیان رفتم و صدایشان را که مشغول نماز بودند، شنیدم. وقتی که وارد کلیسا شدم و آنان را در آن حال دیدم همراهشان به عبادت پرداختم... و سرانجام پس از مذاکره با آنها در این باره که سرچشمه آیین مسیح کجاست خود را به شام پیش اسقف رساندم و گفتم من به آیین مسیح عشق پیدا کردم و دوست دارم نزدت بمانم و به تو خدمت کنم و با شما نماز بگزارم، او هم پذیرفت...[۱۴]. اما او مردی دنیاپرست بود. مردم را به صدقه دادن امر می‌کرد ولی هر چه نزدش می‌آوردند (به عنوان صدقات) برای خود ذخیره می‌کرد و به نیازمندان نمی‌داد تا این که از دنیا رفت...

کس دیگری را به جای او انتخاب کردم که نسبت به دنیا بی‌علاقه بود و تا آخرین لحظات زندگی‌اش با او بودم. وقتی مرگش فرا رسید: گفتم: یس از تو چه کنم؟ گفت: در موصل[۱۵] مرد خداشناس و پرهیزکاری است. نزد او رفتم و ماندم. او نیز وقتی خواست از دنیا برود برای آینده‌ام کسب تکلیف کردم. گفت: در عموریه[۱۶] کسی هست که اگر مایل بودی نزد او برو. پیش او رفتم و جریان را برایش نقل کردم، مرا پذیرفت... آن گاه که مرگش نزدیک شد، گفتم: پس از تو کجا بروم؟ گفت: به زودی پیامبری به دین ابراهیم مبعوث می‌شود و به سرزمینی که محصولش خرماست هجرت می‌کند. سلام مرا به او برسان. او دارای چند علامت است از جمله: ۱. بین دو کتف او مهر نبوت است؛ ۲. هدیه را قبول می‌کند و صدقه را نمی‌پذیرد. سلمان گوید پس از مرگ این کشیش به قافله‌ای از عرب برخوردم. گفتم: این گاوها و گوسفندان را به شما می‌دهم تا مرا به سرزمین خود برسانید. آنان پذیرفتند. تا وادی القری با آنان بودم ولی مرا به عنوان برده به مردی یهودی فروختند. اما با دیدن درختان خرما بردگی را فراموش کردم. مدتی در آنجا با آن یهودی به سر بردم تا مردی از یهود بنی قریظه آنجا آمد و مرا خرید و به مدینه آورد... یک روز بالای درخت خرما بودم، پسر عموی اربابم به باغ آمد و گفت: خدا بنی قیله را بکشد. اطراف مردی را گرفته‌اند که از مکه آمده و گمان می‌کنند پیامبر است. با شنیدن این سخن لرزه بر اندامم افتاد، به گونه‌ای که نزدیک بود از بالای درخت روی زمین بیفتم با سرعت از درخت به زیر آمدم و گفتم چه خبر است؟ ارباب با دست خود به سینه من زد و گفت: مشغول کار خود باش. ناگزیر به کارم ادامه دادم، اما شب که فرا رسید از صاحب خود مقداری خرما گرفتم و آمدم در «قبا» خدمت رسول خدا(ص) رسیدم و گفتم این خرما صدقه است، دوست دارم شما و همراهانتان آن را میل کنید.

پیامبر(ص) به همراهان فرمود: من نمی‌خورم ولی شما بخورید، با خود گفتم این یک علامت. دیگر بار مقداری خرما آوردم، گفتم این هدیه است، این بار میل فرمود. گفتم این دو علامت، دفعه سوم. در مدینه هنگامی که حضرت برای تشییع جنازه مسلمانی به بقیع رفته بود شرفیاب حضور مبارکش شدم، پشت سر حضرت ایستادم. متوجه شد که می‌خواهم مهر نبوت را ببینم، عبا را از دوش برداشت تا مهر را دیدم. اشک در چشمان من حلقه زد مرا پیش روی خود نشانید. من تمام آنچه برایم پیش آمده بود برای او نقل کردم و اسلام آوردم[۱۷].[۱۸]

داستان عدّاس نمونه‌ای دیگر

سال دهم بعثت با تمام حوادث شیرین و تلخ خود سپری شد. در این سال پیامبر اکرم(ص) دو حامی بزرگ و فداکار خود را از دست داد. در مرحله اول بزرگ خاندان «عبدالمطلب» و یگانه مدافع حریم رسالت و یکتا شخصیت قبیله «قریش» یعنی حضرت ابوطالب چشم از این جهان پوشید. هنوز آثار این مصیبت در خاطر پیامبر بود که مرگ همسر عزیز او «خدیجه» این داغ را تشدید نمود. از طلیعه سال یازدهم بعثت حضرت در محیطی به سر می‌برد که سراسر آن را کینه‌ها و عداوت‌ها فرا گرفته بود. هر آن خطرات جانی او را تهدید می‌نمود و همه گونه امکانات تبلیغی را از وی سلب کرده بود. ابن هشام می‌نویسد: چند صباحی از مرگ ابوطالب گذشته بود که مردی از قریش مقداری خاک بر سر او ریخت. رسول خدا(ص) به همین وضع وارد خانه شد. دیده یکی از دخترانش به حال رقت‌بار پدر افتاد. برخاست مقداری آب آورد، سر و صورت پدر عزیز خود را در حالی که ناله دختر بلند بود و قطرات اشک از گوشه دیدگان او سرازیر بود شست. پیامبر(ص) دختر را تسلی داده و فرمود: گریه مکن، خداحافظ پدر تو است. سپس فرمود: تا ابوطالب جان به لب داشت، قریش موفق نشدند درباره من کار ناگواری انجام دهند. پیامبر بر اثر اختناق محیط «مکه» خواست به محیط دیگری برود. طائف در آن روز مرکزیت خوبی داشت. تصمیم گرفت تنها به آنجا سفر کند و با سران قبیله «ثقیف» تماس بگیرد و آیین خود را بر آنها عرضه بدارد، شاید از این طریق بتواند حمایت آنها را جلب کند. حضرت پس از ورود به خاک طائف با اشراف و سران قبیله مزبور ملاقات نمود و آیین توحید را تشریح کرد و آنها را به نصرت و معاونت خود دعوت فرمود، ولی سخنان پیامبر(ص) کوچک‌ترین تأثیری در آنها ننمود و به او گفتند هرگاه تو برگزیده خدا باشی رد گفتار تو وسیله عذاب است و اگر در این ادعا دروغگو باشی شایسته سخن گفتن نیستی. یکی گفت: کس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟ دیگری گفت: من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشی. یکی گفت: اصلاً من حاضر نیستم یک کلمه با تو هم‌سخن شوم و...

رسول خدا(ص) از این منطق پوشالی و کودکانه فهمید که مقصود، شانه خالی کردن است، از جای خود بلند شد و از آنها قول گرفت که سخنان وی را با افراد دیگر در میان نگذارند؛ زیرا ممکن بود که افراد پست و رذل قبیله «ثقیف» بهانه‌ای به دست آورند و از غربت و تنهایی او سوء استفاده کنند، ولی اشراف قبیله به این تذکر احترامی نگذاردند و ولگردان و ساده لوحان و یک عده بچه و اراذل و اوباش را تحریک کردند که بر ضد پیامبر بشورند. ناگهان پیامبر خود را در میان انبوهی که از هر وسیله‌ای می‌خواهند بر ضد او استفاده کنند، مشاهده کرد. چاره‌ای ندید جز این که به باغی که متعلق به «عتبه» و «شیبه»[۱۹] بود پناه برد. پیامبر(ص) به زحمت خود را به داخل باغ رسانید و آنان هم از تعقیب وی منصرف شدند. از سر و صورت حضرت عرق می‌ریخت. بدن مقدسش از چند جهت صدمه دیده بود. خواهی نخواهی زیر سایه درختان مو (شاخه‌های انگور) که بر روی دار بست افتاده بود دور از عتبه و شیبه نشست تا دمی استراحت کند. تنها بود. او بود و خدای خودش. روی نیاز به درگاه خدای بی‌نیاز کرد و گفت: «خدایا ضعف و ناتوانی خودم و بسته شدن راه چاره و استهزاء و سخریه مردم را به تو شکایت می‌کنم. ای مهربان‌ترین مهربانان تویی، خدای زیردستان و خوار شمرده شدگان. تویی خدای من. مرا به که وامی‌گذاری؟ به بیگانه‌ای که به من اخم کند یا دشمنی که او را بر من تفوق داده‌ای؟ خدایا اگر آنچه به من رسید نه از آن راه است که من مستحق بوده‌ام و تو بر من خشم گرفته‌ای، باکی ندارم. ولی میدان سلامت و عافیت بر من وسیع‌تر است. پناه می‌برم به نور ذات تو که تاریکی‌ها با آن روشن شده و کار دنیا و آخرت با آن راست گردیده است. از این که خشم خویش بر من بفرستی یا عذاب خودت را بر من نازل گردانی، من بدانچه می‌رسد خشودم تا تو از من خشنود شوی. هیچ گردش و تغییری و هیچ نیرویی در جهان نیست مگر از تو و به وسیله تو[۲۰]. فرزندان ربیعه که خود بت پرست و از دشمنان آیین توحید بودند از دیدن وضع رقت‌بار رسول خدا(ص) سخت متأثر شدند و به غلام مسیحی خود به نام «عداس» دادند ظرفی را پر از انگور کند و به حضور پیامبر(ص) ببرد. «عداس» ظرفی پر از انگور کرد و در برابر آن حضرت گذارد و مقداری در قیافه نورانی پیامبر دقیق شد. چیزی نگذشت که حادثه جالب توجهی اتفاق افتاد.

«غلام مسیحی» مشاهده کرد که آن حضرت موقع خوردن انگور ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ گفت. این حادثه سخت او را در تعجب قرار داد. مهر خاموشی را شکست و گفت: مردم شبه جزیره با این کلام آشنایی ندارند. من تا به حال این جمله را از کسی نشنیده‌ام. مردم این سامان کارهای خود را به نام لات و عزی آغاز می‌کنند. حضرت از وی پرسید: اهل کجایی و دارای چه آیینی هستی؟ عرض کرد اهل «نینوی» و نصرانی هستم. حضرت فرمود: از سرزمینی هستی که آن مرد صالح «یونس بن متی» از آن جاست. پاسخ پیامبر باعث تعجب بیشتر او شد. مجدداً پرسید: شما یونس بن متی را از کجا می‌شناسی؟ فرمود: برادرم یونس مانند من پیامبر الهی بود. سخنان رسول خدا(ص) که توام با علایم صدق بود، اثر عجیبی در «عداس» بخشید. بی‌اختیار مجذوب پیامبر گشت و به روی زمین افتاد. دست و پای او را بوسید و ایمان خود را به آیین او عرضه داشت[۲۱]. وقتی عتبه و شیبه دیدند عداس افتاده و دست و پای رسول خدا را می‌بوسد، یکی به دیگری گفت: دیدی غلامت را فاسد و خراب کرد؟ عداس پس از کسب اجازه به سوی صاحبان باغ بازگشت. فرزندان ربیعه از این انقلاب روحی که در غلام مسیحی به وجود آمده بود سخت در تعجب بودند. به غلام خود گفتند با این غریب چه گفت و گویی داشتی، و چرا تا این اندازه در برابر او خضوع نمودی؟ غلام در پاسخ آنها گفت: این شخصیت که اکنون پناهنده باغ شما شده، سرور مردم روی زمین است. مطالبی به من گفت که فقط پیامبران با آنها آشنایی دارند و این شخص همان پیامبر موعود است. سخنان غلام برای پسران ربیعه سخت ناگوار آمد. با قیافه خیرخواهی گفتند این مرد تو را از آیین دیرینه باز ندارد و آیین مسیح که اکنون پیرو آن هستی بهتر از کیش اوست[۲۲].

مؤلف تفسیر برهان این قضیه را به طور مختصر نقل کرده و نکته‌ای را افزوده است که غرض از نقل این داستان همان نکته است که مربوط به بحث می‌شود و آن این که عتبه و شیبه به غلام خود «عداس» دستور دادند که مقداری انگور و ظرف آب برای آن مردی که در زیر سایه شاخه‌های انگور نشسته، ببر و او از تو سؤال خواهد کرد هدیه است یا صدقه؟ اگر بگویی صدقه است نخواهد پذیرفت بلکه بگو هدیه است. عداس آمد و ظرف انگور را جلوی پیامبر(ص) گذاشت. حضرت سؤال کرد هدیه است یا صدقه. گفت: هدیه است. سپس پیغمبر بسم الله گفت و میل فرمود...[۲۳]. ابن ابی الحدید هم می‌نویسد: پیامبر هدیه را می‌پذیرفت[۲۴]. بنابراین پیامبر(ص) هدایا را می‌پذیرفت و این یکی از منابع مالی آن حضرت بود. در این باره که پیامبر هدیه را قبول، ولی صدقه را رد می‌کرد، روایات فراوان دیگری نیز رسیده است که به چند مورد اکتفا می‌شود. امام باقر(ع) فرمود: رسول خدا(ص) هدیه را قبول می‌کرد ولی صدقه را نمی‌پذیرفت[۲۵]. در حدیث دیگری آمده است: رسول خدا(ص) هدیه را می‌پذیرفت، گرچه جرعه شیر بود، اما صدقه را نمی‌خورد[۲۶]. همچنین نقل شده است گروهی از قبیله بکر بن وائل به حضور پیامبر رسیدند. در بین آنان کسی بود به نام عبدالله بن اسود... که در یمامه سکونت داشت. او اموال خود را در یمامه فروخت و با این گروه به مدینه مهاجرت کرد. عبدالله با انبانی خرما خدمت رسول خدا(ص) رسید. آن حضرت برای او از خدا برکت خواست[۲۷].

در حدیثی از ابی هریره نقل شده است که همواره وقتی غذایی برای پیامبر می‌آوردند، سؤال می‌کرد هدیه است یا صدقه؟ و اگر گفته می‌شد صدقه است، خودش نمی‌خورد و به اصحابش می‌فرمود بخورید. و اگر می‌گفتند هدیه است، با آنها شروع به خوردن می‌کرد. سلمان فارسی می‌گوید کاسه بزرگی از نان و گوشت نزد پیامبر(ص) آوردم. فرمود: سلمان این چیست؟ گفتم: صدقه است. نخورد و به اصحابش فرمود بخورید. آن گاه ظرف دیگری از نان و گوشت خدمتش آوردم، فرمود: سلمان این چیست؟ گفتم: هدیه است. پس از آن خورد و فرمود ما هدیه می‌خوریم ولی صدقه نمی‌خوریم[۲۸]. عسقلانی نیز به همین مضمون حدیثی را از ابوعمیر نقل می‌کند که می‌گفت: یک روز خدمت پیغمبر اکرم(ص) نشسته بودم، مردی طبق خرمایی آورد. حضرت سؤال کرد صدقه است یا هدیه؟ گفت: صدقه. حضرت ظرف خرما را پیش مردم گذاشت. حسن بن علی که در برابر حضرت بود خرمایی را برداشت و در دهان گذاشت. وقتی رسول خدا(ص) متوجه شد، انگشت در دهان حسن کرد و خرما را بیرون آورد و دور انداخت. و فرمود ما آل محمد صدقه نمی‌خوریم[۲۹].

هرقل (پادشاه روم) مردی از غسان را به حضور پیامبر(ص) فرستاده بود که علامات آن حضرت را ببیند، به سرخی مخصوص میان دو چشم آن حضرت و به مهر نبوت که میان دو کتف اوست نگاه کند و بررسی کند که آن حضرت صدقه نمی‌پذیرد...[۳۰]. عبدالرحمان بن حارث از قول پدربزرگ خود و او هم از ابورهم غفاری نقل می‌کرد که گفته است وقتی پیامبر اکرم(ص) به ابواء آمد، ایماء بن رحضه چند گوساله پروار و صد گوسفند و دو شتر که شیر حمل می‌کردند به ایشان اهدا کرد و آنها را به وسیله پسر خود خفاف بن ایماء فرستاده بود. خفاف چون به حضور رسول خدا(ص) رسید، به آن حضرت گفت: پدرم این پرواری‌ها و شیر را به حضورتان تقدیم داشته است. پیامبر(ص) از او پرسید شما از چه وقتی به این جا آمدید؟ گفت: به تازگی؛ زیرا آب منطقه خودمان خشک شد و ما دام‌ها را برای چرا به این منطقه آوردیم. حضرت سؤال کرد این سرزمین چگونه است؟ گفت: شترها سیر می‌شوند، بزها و گوسفندها که معلوم است. پیامبر(ص) هدیه او را پذیرفت و دستور داد تا گوسفندها را میان اصحاب تقسیم کنند و شیر را هم در ظرف بزرگی ریختند که همگی آشامیدند تا تمام شد و پیامبر(ص) برای آنها دعا و تقاضای برکت فرمود. ابوجعفر غفاری از قول اسید بن اسید نقل کرد که روزی از طرف قبیله ودان سه چیز به رسول خدا(ص) اهدا شد: مقداری خوراکی و چند گیاه معطر و مقداری خیار نوبر. پیامبر اکرم(ص) شروع به خوردن خیار و گیاه‌های معطر کرد و بسیار خوشش آمد. دستور فرمود: برای ام سلمه هم مقداری ببرند. پیامبر(ص) این هدیه را پسندید و ام سلمه آن را به همراهان خود نشان می‌داد که نوبرانه بود[۳۱]. معاویه می‌گفته است: درابواء دیدم رسول خدا(ص) نخود پوست کنده می‌خورد که از ودان به آن حضرت هدیه کرده بودند[۳۲].

واقدی می‌نویسد: وقتی پیامبر(ص) وارد حدیبیه شد عمرو بن سالم و بسر بن سفیان که هر دو از قبیله خزاعه بودند، تعدادی گوسفند و چند پرواری به آن حضرت هدیه کردند. عمرو بن سالم به سعد بن عباده هم که دوست او بود چند پرواری هدیه کرد. سعد گوسفندها را به حضور پیامبر(ص) آورد و گفت که آنها را عمرو به او هدیه کرده است. حضرت فرمود اینهایی هم که می‌بینی عمرو به ما هدیه کرده است. خداوند به او برکت بدهد. آن گاه پیامبر اکرم(ص) دستور داد تا پروارها را کشتند و در میان اصحاب تقسیم کردند. ام سلمه همسر رسول خدا(ص) که در این سفر همراه حضرت بود، می‌گوید از گوشت پرواری‌ها به ما هم همان قدر رسید که به به هر یک از مردم و همچنین در قسمتی از یک میش هم ما شریک بودیم و کسی هم که هدایا را آورد غلامی از بنی خزاعه بود. پیامبر(ص) او را در مقابل خود نشاند و غلام، بُردی کهنه بر تن داشت. پیامبر(ص) از او پرسید: در کجا اهل خود را ترک کردی؟ گفت: در ضجنان و سرزمین‌های نزدیک آن. فرمود: زمین‌ها در چه حالی است؟ گفت: وقتی که آمدم نرم و خوب شده بود، درخت‌ها برگ داده بودند و علف‌های خوشبو تازه دمیده بودند و گیاهان از خاک سر بر آورده بودند. زمین پر از آب و علف بود، چنان که گوسفندان و شتران از آنچه می‌چریدند شبانگاه سیر بر می‌گشتند و آب هم زیاد بود؛ به طوری که چهارپایان سیراب می‌شدند و چون زمین مرطوب است نیاز چهارپایان به آب اندک است. گوید شیرین سخنی او موجب تعجب پیامبر(ص) و اصحاب گردید. پیامبر(ص) دستور داد جامه‌ای به او دادند و غلام گفت می‌خواهم دست تو را در دست گیرم تا خیر و برکت نصیبم شود. فرمود: نزدیک بیا. او نزدیک آمد و دست حضرت را گرفت و بوسید. آن بزرگوار دست بر سرش کشید و فرمود: خداوند به تو خیر و برکت دهد. این غلام سن زیادی کرد و میان قوم خود دارای فضل و بزرگی شد و در زمان ولید بن عبدالملک درگذشت[۳۳].

شخصی به نام عبید بن یاسر، اسبی گرانقیمت و اصیل را که نامش مراوح بود به رسول خدا(ص) هدیه کرد و گفت ای رسول خدا با این اسب مسابقه بده. آن حضرت در تبوک مسابقه‌ای ترتیب داد که همان اسب برنده شد و رسول خدا(ص) اسب را از او پذیرفتند....[۳۴]

نمونه‌ای دیگر از قبول هدیه توسط پیامبر(ص)

دمیری می‌نویسد: رسول اکرم(ص) مرد عربی را دید که در نماز خود دعا می‌خواند و مضامین بسیار عالی و پرمعنایی را به پیشگاه الهی عرضه می‌کند... سخنان عمیق و پرمغز آن مرد که حاکی از مراتب معرفت و کمال ایمانش بود در پیغمبر تأثیر کرد. پیغمبر شخصی بر او گمارد و دستور داد وقتی عرب از نماز فارغ شد او را نزد من بیاور. آن گاه که نمازش تمام شد او را به خدمت پیامبر(ص) آورد رسول خدا(ص) قطعه طلایی را که به آن حضرت هدیه داده بودند به او بخشید و فرمود: از کدام قبیله‌ای؟ عرض کرد از بنی عامر بن صعصعه. فرمود: آیا می‌دانی چرا این طلا را به تو بخشیدم؟ گفت: به خاطر خویشاوندی که بین من و توست، حضرت فرمود: بی‌تردید برای خویشاوندی حقی است ولی این طلا را از آن جهت به تو بخشیدم که در پیشگاه الهی خدای را به نیکی و شایستگی ثنا گفتی[۳۵].[۳۶]

هدایای زمامداران به پیامبر(ص)

هدایای مقوقس پادشاه اسکندریه

با قرارداد صلح ده ساله «حدیبیه»، پیامبر اسلام و مسلمانان از تجاوز نظامی و لشکرکشی قریش آسوده خاطر شدند و رسول خدا(ص) را فرصتی به دست آمد که پادشاهان و زمامداران عربستان و کشورهای مجاور عربستان را به سوی اسلام دعوت کند و از اصحاب خود کسانی را به سفارت نزد آنان فرستاد[۳۷]. نامه‌های پادشاهان بزرگ در ذی حجه سال ششم یا محرم سال هفتم فرستاده شد و به تصریح صاحب طبقات در یک روز از محرم سال هفتم، شش سفیر با شش نامه از مدینه رهسپار شدند. یکی از نامه‌ها را پیامبر اکرم(ص) توسط حاطب بن ابی بلتعه برای مقومس پادشاه اسکندریه[۳۸] که به منظور و مضمون دعوت او (مقومس) به قبول اسلام نگارش یافته بود به وی رسانید. او وقتی نامه را خواند از در احترام و ادب سخن گفت و آن را در حقه‌ای از عاج نهاد و مهر کرد و به یکی از زنان خود سپرد و سپس به رسول خدا(ص) نامه‌ای بدین مضمون نوشت: «دانسته بردم پیامبری باقی مانده است، اما گمان می‌کردم که در شام ظاهر می‌شود. اکنون فرستاده‌ات را گرامی داشتم و دو کنیز پرارزش و جامه‌ای و استری برای سواری خودت فرستادم»[۳۹]. رسول خدا پیشکشی او را پذیرفت و دو کنیز را هم که یکی «ماریه قبطیه»[۴۰] و دیگری «شیرین» و نیز استر سفیدی را که نامش «دلدل»[۴۱] بود قبول کرد و فرمود: ناپاک، در گذشتن از پادشاهی‌اش بخل ورزید با این که پادشاهی او را دوامی نیست[۴۲].[۴۳]

هدایای جَبَله بن أیهَم

رسول خدا(ص) نامه‌ای هم به جبلة بن أیهم پادشاه «غسان» نوشت و او را به قبول اسلام دعوت کرد «جبله» اسلام آورد. نامه‌ای مشتمل بر اظهار اسلام و انقیاد نسبت به رسول خدا(ص) نوشت. هدیه‌ای را هم تقدیم داشت[۴۴].[۴۵]

هدایای نجاشی[۴۶]

رسول خدا(ص) نامه‌هایی را هم به نجاشی نوشت که دو نامه را توسط عمرو بن ضمری، نخستین سفیری که از مدینه بیرون رفت، فرستاد. در یکی از آن دو نامه رسول خدا(ص) او را به اسلام دعوت کرده و آیاتی از قرآن مجید را برای او نوشته بود. «نجاشی» نامه رسول خدا(ص) را گرفت و روی چشم گذاشت. از تخت خود فرود آمد و از روی فروتنی نشست و اسلام آورد و گفت: اگر می‌توانستم نزد وی می‌رفتم. آن‌گاه پاسخ نامه را مبنی بر اجابت دعوت و تصدیق به رسالت و اسلام آوردن بر دست «جعفر بن ابیطالب» به رسول خدا(ص) نوشت[۴۷]. نجاشی با جواب نامه پیامبر(ص) هدایای زیادی برای آن حضرت فرستاد[۴۸].

هدایای نمایندگان داری‌ها[۴۹] به پیامبر(ص) همان‌گونه که در بخش اول یادآور شدیم، هیأت‌های نمایندگی قبایل مختلف عرب برای اظهار اسلام و اعلام انقیاد قبایل خویش به حضور رسول اکرم(ص) شرفیاب می‌شدند و مورد لطف و محبت او قرار می‌گرفتند و آن حضرت هدایا و جوایزی به آنان عنایت می‌کرد که نمونه‌هایی از آن گذشت. بعضی از نمایندگان قبایل نیز بودند که وقتی خدمت آن حضرت می‌رسیدند، هدایایی برای او می‌آوردند که یک مورد از نظرتان می‌گذرد. ... هنگام بازگشت پیامبر(ص) از تبوک، نمایندگان داری‌ها که ده نفر بودند به حضور پیامبر(ص) آمدند... و همگی اسلام آوردند. یکی از آنان (هانی بن حبیب) چند اسب و لباسی زربفت هدیه داد که پیامبر(ص) اسب‌ها و لباس را پذیرفت، و لباس را به عباس بن عبدالمطلب بخشید. عباس گفت: این را چه کنم؟ فرمود: طلاهای آن را جدا کن و برای مصرف زیور زنانت بده یا خرج کن و پارچه دیبای آن را بفروش و قیمتش را بگیر. عباس آن را به مردی یهودی به هشت هزار درهم فروخت[۵۰].[۵۱]

خودداری پیامبر از قبول هدیه کفار

  1. ابو براء عامر بن مالک بن جعفر...[۵۲] نزد پیامبر(ص) آمد و برای آن حضرت دو اسب و دو ناقه هدیه آورد. پیامبر(ص) فرمود: من هدیه مشرک را نمی‌پذیرم! و اسلام را بر او عرضه داشت. او نه اسلام آورد و نه آن را رد کرد...[۵۳].
  2. ... گویند ابوبراء که پیری فرتوت شده بود باز هم به قصد دیدار رسول خدا(ص) آمد و از محل عیص برادرزاده خود لبید بن ربیعه را با هدیه‌ای که اسبی بود به حضور آن بزرگوار فرستاد. حضرت هدیه‌اش را نپذیرفت و فرمود: من هدیه مشرکان را نمی‌پذیرم. لبید گفت: گمان نمی‌کردم کسی از قبیله مضر هدیه ابوبراء را رد کند. پیامبر(ص) فرمود: اگر هدیه مشرکان را می‌پذیرفتم حتماً هدیه ابوبراء را هم قبول می‌کردم...[۵۴].
  3. در غزوه حدیبیه پیامبر اکرم(ص) با همراهان خود در ناحیه مَلَل بودند. نزدیک غروب از آن‌ جا حرکت کرده و در ناحیه سیاله نماز شام گزاردند و صبح در منطقه روحاء بودند. در آنجا با گروه‌هایی از مردم بنی نهد برخورد کردند که تعدادی شتر و گوسفند همراهشان بود. حضرت آنها را دعوت به اسلام کرد، نپذیرفتند ولی مقداری شیر همراه مردی برای رسول خدا(ص) فرستادند، حضرت آن را نپذیرفت و فرمود: من هدیه مشرکان را نمی‌پذیرم و دستور داد تا آن شیر را از آنها خریدند...[۵۵].
  4. ... مردی از قبیله اسلم که تعدادی گوسفند همراه داشت به پیامبر(ص) برخورد، حضرت سوار بر ناقه خود بود، گفت: ای رسول خدا این گوسفندان هدیه‌ای است که به شما تقدیم می‌کنم. فرمود: تو از کدام قبیله‌ای؟ گفت: مردی از اسلم هستم. فرمود: من هدیه مشرکان را قبول نمی‌کنم. گفت: ای رسول خدا من به خدا و رسول او مؤمن هستم و زکات خود را هم به بریدة بن حصیب پرداخته‌ام. در این هنگام بریده آمد و به پیامبر(ص) پیوست و گفت: این مرد راست می‌گوید، او از افراد شریف قوم من است که در صفاح زندگی می‌کند. حضرت فرمود: برای چه به نخله آمده‌ای؟ گفت: امروز نوبت چرای دام‌های صفاح در مراتع این جا است. فرمود: می‌بینی که ما بین راه و سواره هستیم، در جعرانه پیش ما بیا. او کنار مرکب پیامبر(ص) شروع به حرکت کرد و پرسید: ای رسول خدا(ص) آیا گوسفندها را هم با خود به جعرانه بیاورم؟ فرمود: خیر، ولی خودت بیا تا ان شاءالله گوسفندان دیگری هم به تو بدهم. سپس سؤالاتی از وی کرد... او در جعرانه خدمت حضرت رسید، رسول خدا(ص) صد گوسفند به او داد[۵۶].[۵۷]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. نهج الفصاحه، حدیث ۳۱۲۲.
  2. «نَعَمِ الْهَدِيَّةُ الْكَلِمَةُ مِنْ كَلَامِ الْحِكْمَةِ»؛ نهج الفصاحه، حدیث ۳۱۲۲.
  3. « وَ اهْدِ لِمَنْ لا يُهْدِي لَكَ »نهج الفصاحه، حدیث ۱۹۳۵.
  4. نهج الفصاحه، حدیث ۱۱۹۲.
  5. « لَا يَرُدَّ الرَّجُلُ هَدِيَّةً أَخِيهِ »؛ نهج الفصاحه، حدیث ۲۵۳۶.
  6. « لَا يَرُدَّ الرَّجُلُ هَدِيَّةً أَخِيهِ فَانٍ وَجَدَ فَلْيُكَافِئْهُ »؛ نهج الفصاحه، حدیث ۲۵۳۶.
  7. نهج الفصاحه، حدیث ۱۱۹۱.
  8. میزان الحکمه، حدیث ۲۱۱۷۲.
  9. میزان الحکمه، حدیث ۲۱۱۷۶.
  10. نهج الفصاحه، حدیث ۱۱۹۳.
  11. بحار الانوار، کتاب العشره، باب الهدیه، ح۴.
  12. نهج الفصاحه، حدیث ۳۱۲۲.
  13. برهانی، محمد جواد، سیره اجتماعی پیامبر اعظم ص ۵۵-57.
  14. سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص٣۶۴.
  15. موصل به فتح میم و کسر صاد، حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۲۳.
  16. عموریه (با فتح عین و تشدید میم) یکی از شهرهای روم شرقی بوده است که در سال ۲۲۳ ه. ق، معتصم آن را فتح کرد. معجم البلدان، ج۴، ص١۵٨.
  17. این داستان مفصل است و بدان مقدار که مورد نیاز بود، بسنده شد. جهت اطلاع بیشتر در این مورد و نیز درباره فضیلت او به این کتب رجوع شود: السیره النبویه، ج۱، ص۲۲۸ به بعد. الاصابه فی تمییر الصحابه، ج۲، ص۶٢؛ الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۲، ص۵۶-۶١؛ اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۳۲۸؛ الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۳۲۳؛ اختیار معرفه الرجال، معروف به رجال کشی، ص۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص٣۴. به مناسبت نامه‌ای که حضرت به سلمان فارسی نوشته است. نامه «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ»؛ ابی الفتح، محمد بن محمد، عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، مکتبه دارالتراث، المدینه المنوره، تصحیح و تعلیق محمد العبد الحظراوی، محیی الدین مستو، ج۱، ص١٣۴ به بعد؛ روضه الواعظین، ص٢٧۵؛ المقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ مدینه، باریز، ١٩١۶م، ج۵، ص۱۱۰؛ الحنبلی، ابی الفلاح عبدالحی بن العماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، لبنان، دارالکتاب العلمیه، ج۱، ص۴۴؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۸۷-۲۷۹؛ ابو ریه محمود، شیخ المضیره، ابو هریره، ط ۳، دارالمعارف بمصر، بی‌تا، ص۱۳۰؛ اسیر، استاد محمد علی سلمان منا، اهل البیت، بیروت، لبنان، الدار الاسلامیه، ط ١، ١۴١٣ه، ۱۹۹۳م؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۶۲؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص١۶٣؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۱۰۸، ذیل آیه ٣۶ سوره محمد(ص)؛ التستری، محمد تقی، قاموس الرجال، تهران، نشر مرکز نشر الکتاب، چاپ مصطفوی، ١٣۴٠ ه، ج۴، ص۴٣٣-۴١۴؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، منشورات مؤسسه الوفاء، ١۴٠٣ه‍.ق. ط ۲، ج۲۲، ص۳۵۸ - ۳۵۵؛ ابی جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی (الشیخ الصدوق)، کمال الدین و تمام النعمه، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، منشورات جامعه مدرسین، قم، ١۴٠۵ ه، ج١، ص١۶۶ – ١۶٠؛ سدید الدین ابی الفضل شاذان بن جبرائیل بن اسماعیل بن ابی طالب، الفضائل، منشورات مؤسسه الاعلمی، بیروت، لبنان، ط ١، ١۴٠٨ ه، ۱۹۸۸م، ص۸۵؛ النوری، الطبرسی، میرزا حسین، نفس الرحمان فی فضائل سلمان، تحقیق جواد قیومی، ط ۱، ١۴١١ ه. ق، ١٣۶٩ ش، انتشارات مؤسسه کوکب، ص۴٠ به بعد، فی کیفیه اسلامه، الحسینی، العاملی، سید جعفر مرتضی، سلمان الفارسی فی مواجهه التحدی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ط ١، ١۴١٠، ص۱۹، حدیث اسلام سلمان به بعد؛ الدیار بکری، تاریخ الخمیس، چاپ مصر، ج۱، ص۳۵۱؛ اسلام سلمان فارسی، خالد محمد خالد، رجال حول الرسول، الناشر دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، ط ۵، ١۴٠٧ ه، ۱۹۸۷م، ص۶١ به بعد؛ معجم رجال الحدیث، آیت‌الله خوئی، سید ابوالقاسم، منشورات قم، مدینه العلم، ط ۴، ١۴٠٩ ﻫ.ق. ۱۹۸۹ م، ج۸، ص١٨۶ به بعد؛ العاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی الاعظم(ص)، بیروت، لبنان، دارالسیره، دار الهادی، للطباعه و النشر و التوزیع، ١٩۵۵م، ١۴١۵ ه، ط ۴، ج۴، اسلام سلمان المحمدی.
  18. علیدوست خراسانی، نورالله، منابع مالی اهل بیت ص ۱۶۹
  19. عتبه و شیبه، فرزندان ربیعه از بزرگان و اشراف قریش بودند و در طائف که منطقه‌ای ییلاقی است، باغی داشتند.
  20. «اللهم إليك أشكو ضعف قوتي، و قلّة حيلتي، و هواني على الناس، يا أرحم الراحمين، أنت ربّ المستضعفين و أنت ربي، إلى من تكلني؟ إلى بعيد يتجهمني‌، أم إلى عدوّ ملّكته أمري؟ إن لم يكن بك غضب عليّ فلا أبالي، غير أنّ عافيتك هي أوسع لي، أعوذ بنور وجهك الذي أشرقت له الظلمات، و صلح عليه أمر الدنيا و الآخرة، أن يحلّ عليّ غضبك أو أن ينزل بي سخطك، لك العتبى حتى ترضى، و لا حول و لا قوة إلا بك».
  21. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص٣۶؛ فروغ ابدیت، ج۱، ص٣٩٨-٣٩۶.
  22. ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶٠-۶٣؛ عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، ج۱، ص٢٣۴-٢٣١؛ الوفا باحوال المصطفی، ج۱، ص۲۱۱؛ تاریخ الخمیس، چاپ مصر، ج۱، ص۳۰۳- ۳۰۲؛ محمد بن خاوند، شاه بلخی معروف به میرخوند، روضه الصفا، تهذیب دکتر عباس زریاب، ج۱، ص٢٣۶ – ٢٣۵؛ تاریخ ابی الفداء، ج۱، ص۱۸۰-۱۷۹، الفصل الخامس ذکر سفره الی الطائف. الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج۳، ص٣۶۶ به بعد. الهجره الی الطائف با تفاوت. عتبه و شیبه، فرزندان ربیعه از بت پرستی و دشمنی با رسول خدا(ص) دست برنداشتند تا سرانجام در روز بدر کشته شدند. پیامبر(ص) در روز بدر دستور داد چاه‌های زا کور کردند و کشتگان را در آنها ریختند... حضرت به لاشه عتبه نگریست که او را به سوی چاه می‌کشاندند، او مردی تنومند بود و در چهره‌اش اثر آبله دیده می‌شد. در این هنگام چهره ابوحذیفه، پسر او که جزء سپاه اسلام بود، متغیر شد. پیامبر(ص) به او فرمود ای ابو حذیفه مثل این که از آنچه بر سرت آمد ناراحتی؟ گفت: ای رسول خدا، به خدا قسم نه. اما من برای پدرم عقل و شرفی تصور می‌کردم و آرزو داشتم خداوند او را به اسلام هدایت فرماید و چون این آرزو برآورده نشد و آنچه را بر سرش آمد دیدم، خشمگین شدم... آن گاه پیامبر(ص) کنار آنها که در چاه ریخته شده بودند ایستاد و ایشان را یکی یکی مورد خطاب قرار داد و فرمود: ای عتبه بن ربیعه‌، ای شیبه بن ربیعه، ای امیه بن خلف، ای ابوجهل بن هشام، آیا آنچه را که خدایتان وعده داده بود حق و درست یافتید؟ من که آنچه را خدایم وعده داده بود حق و درست یافتم، چه بد خویشاوندانی برای پیامبر خود بودید. شما مرا تکذیب کردید در حالی که مردم مرا تصدیق کردند، شما مرا بیرون راندید، در حالی که مردم پناهم دادند، شما با من جنگ کردید در حالی که مردم یاریم دادند. گفتند: ای رسول خدا، آیا با مردگان سخن می‌گویی؟ فرمود: آنان سخنان مرا می‌شنوند، ولی توانایی پاسخ دادن ندارند. واقدی، محمد بن عمر واقد، المغازی، تحقیق الدکتور مارسدن جونس، ناشر دفتر تبلیغات اسلامی، رمضان ١۴١۴ ه، ج۱، ص١١٢-١١١.
  23. البرهان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص١۵۵.
  24. شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص٢۴٨؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۸۸.
  25. «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَأْكُلُ الْهَدِيَّةَ وَ لَا يَأْكُلُ الصَّدَقَةَ...»؛ فروع کافی، ج۵، کتاب المعیشه، ص١۴٣، حدیث ۷؛ بحارالانوار، ج١۶، ص٢٧۵، حدیث ۱۱۲؛ النووی، ابی زکریا، محیی الدین بن شرف، تهذیب الاسماء و اللغات، اداره الطباعه المنیریه، مصر، ج۱، جزء ۱ از قسمت اول، ص۳۲.
  26. «يَقْبَلُ الْهَدِيَّةَ وَ لَوْ أَنَّهَا جُرْعَةُ لَبَنٍ وَ يَأْكُلُهَا وَ لَا يَأْكُلُ الصَّدَقَةَ»؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص١۴۶؛ معالم المدرستین، ج۲، ص۱۳۵.
  27. الشوکانی، محمد بن علی بن محمد، نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار، شرح منتقی الاخبار، القاهره، دارالحدیث، ۱۲۹۷، ج۶، ص٢؛ شیخ منصور علی ناصف، التاج الجامع للاصول، فی احادیث الرسول، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ط ٣، ١٣٨١ ه، ١٩۶١م، ج۲، ص۲۳۹-۲۳۸.
  28. «عن ابی هریره کان رسول الله(ص) اذا اتی بطعام سأل اهدیه هو ام صدقه فان قیل صدقه قال لاصحابه کلوا و لم یأکل و ان قیل هدیه ضرب بیده فأکل معهم عن سلمان الفارسی قال اتیت رسول الله(ص) بجفنه من خبز و لحم فقال ما هذا یا سلمان قلت صدقه فلم یأکل و قال لاصحابه کلو اثم اتیته بجفته من خبز و لحم فقال ما هذا یا سلمان قلت هدیه فأکل قال انا نأکل الهدیه و لا نأکل الصدقه»؛ السنن الکبری، ج۶، ۱۸۵. مضمون حدیثی از سلمان نقل شده است که رجوع شود به ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص٣۵-٣۴؛ الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۲، ص۵٧؛ الاموال، ص۵٢٢، حدیث ١٧٧۴.
  29. رشید بن مالک ابو عمیر قال کنت عند رسول الله(ص) جالساً ذات یوم فجاء رجل یطبق علیه تمر فقال ما هذا صدقه ام هدیه فقال الرجل صدقه فقدمها الی القوم و الحسن متعفر بین یدیه فأخذ تمره فجعلها فی فیه فنظر رسول الله(ص) فدخل اصبعه و انتزع التمره و قذفها فقال انا آل محمد لانأکل الصدقه؛ العسقلانی ابن حجر احمد بن علی، المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه، تحقیق حبیب الرحمن الاعظمی، ج۱، ص٢۴٠-۲۳٩، باب تحریم الصدقه علی بنی هاشم و موالیهم.
  30. المغازی، ج۲، ص۱۰۱۸.
  31. المغازی، ج۱، ص۵٧٧.
  32. واقدی، المغازی، ج۱، ص١٠٩۶؛ حیاء الحیوان الکبری، ج۲، ص۳۰۹.
  33. المغازی، ج۱، ص۵۹۱-۵۹۳.
  34. علیدوست خراسانی، نورالله، منابع مالی اهل بیت ص ۱۷۲-۱۸۰
  35. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۳۳؛ حیاه الحیوان، ج١، ص۶۶٠.
  36. علیدوست خراسانی، نورالله، منابع مالی اهل بیت ص ۱۸۰
  37. نام سفیران رسول خدا(ص) و نام زمامدارانی که به آنان نامه نوشت، در این منابع آمده است: ابن هشام، السیره النبویه، ج۴، ص٢۵۵ - ٢۵۴؛ الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، دارالکتاب العربی، ط ٢، ١۴٠٩ ه، ج۱، ص۵۰۱، ذکر رسل النبی(ص) الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۱۰ به بعد. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۷ به بعد؛ کاتب الواقدی، الطبقات الکبری، ج۱، ص٢۵۸؛ بحارالانوار، ج۲۰، ص۳۹۲-۳۸۳-۳۸۲؛ محمد ابراهیم، دکتر آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، تصحیح و تعلیق دکتر گرجی، انتشارات دانشگاه تهران، ج۲، سال ١٣۶١، ص۴٨٠ به بعد؛ احمدی میانجی، علی بن حسینعلی، مکاتیب الرسول، نشر یس، ج۳، ١٣۶٣، ج۱، ص۹۰ به بعد؛ نیل الأوطار من احادیث سید الاخیار، ج۶، ص٣؛ القشیری النیشابوری، ابی الحسین مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، المکتبه الاسلامیه، استانبول، ترکیا، کتاب الجهاد و السیر، باب ۲۷، باب کتب النبی(ص) الی ملوک الکفار، یدعوهم الی الاسلام، ج۳، ص۱۳۹۷، حدیث شماره ١٧٧۴. الدکتور محمد حمیدالله الحیدر آبادی، مجموعه الوثائق السیاسیه فی العهد النبوی و الخلافه الراشده، القاهره، مطبعه لجنه، التألیف و الترجمه ١٩۴١ نامه به نجاشی صفحات ٢۶-٢۴، نامه به هرقل، ص۲۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، جزء ۲، ص٣۶؛ تاریخ ابن الوردی، ج۱، ص۱۲۰، بعث رسله الی الملوک، القسطلانی، الشیخ احمد بن محمد، المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه، شرح و تعلیق مأمون بن محیی الدین الجنان، بیروت، لبنان، دارالکتب العلمیه، ط ١، ١۴١۶ ه، ١٩٩۶ م، ج۱، ص۴۴١ به بعد؛ تاریخ ابی الفداء، المسمی المختصر فی اخبار البشر، تعلیق محمد دیوب، بیروت، لبنان، دارالکتب العلمیه، ط ١، ١۴١٧ ه، ۱۹۹۷م، ج۱، ص۲۰۲؛ ذکر رسل النبی(ص) و سلم الی الملوک.
  38. صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۹۳، باب ٢۶، باب کتاب النبی(ص) الی هرقل یدعوه الی الاسلام، حدیث ۱۷۷۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۲۲۳.
  39. در تواریخ آمده است مقومس حدود یازده نوع هدیه برای پیامبر فرستاد. احمدی، میانجی، مکاتی الرسول، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۱.
  40. این کنیز بعداً افتخار همسری رسول خدا(ص) را پیدا کرد و از او فرزندی متولد شد، به نام ابراهیم که خیلی مورد علاقه پیامبر بود، اما در هیجده ماهگی درگذشت. بحارالانوار، ج۲۲، ص۱۵۱-۱۵۷ و ج۲۰، ص۳۸۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص٢٢۵ – ٢٢۴؛ الطبرسی، العلامه، تاج الموالید فی موالید الائمه و وفیاتهم، (ضمن مجموعه نفیسه...) قم، منشورات بصیرتی، ص۸۵.
  41. حیاه الحیوان، ج۱، ص۴٨١ و ج۲، ص۳۲۱. حلبی می‌نویسد: دلدل را که مقوقس برای حضرت فرستاد پیامبر(ص) بیشتر از آن استفاده می‌کرد، سپس اضافه می‌کند که بعد از پیغمبر حضرت علی(ع) روی آن نشست، آن گاه به امام حسن(ع) رسید و از سالخوردگی دندان برای آن نمانده بود و قوت او را از آرد تهیه می‌کردند و در زمان حکومت معاویه از بین رفت. السیره الحلبیه، ج۳، ص۳۳۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۱۱؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، منشورات مؤسسه الوفاء، ط ٢، ١۴٠٣ ه. ق، ج۲۲، ص۱۵۱؛ دکتر آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تحقیق دکتر گرجی، سال ۶١، ص۴٩۵-۴٩۴؛ القرمانی، احمد بن یوسفغ، اخبار الدول و آثار الاول فی التاریخ، دراسه و تحقیق الدکتور احمد حطیط، الدکتور فهمی سعد، بیروت، عالم الکتب، ط ١، ١۴١٢ ه، ج۳، ص٢٣۴؛ السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن ابی بکر، الخصائص الکبری، الناشر دارالکتاب العربی، بی‌تا، ج۲، ص۱۲. وقتی مقوقس نامه پیامبر را گرفت و خواند قدری فکر کرد و از حاطب ابن ابی بلتعه سؤال کرد: اگر راستی محمد فرستاده خداست چرا مخالفان او توانستند وی را از زادگاه خود بیرون کنند و ناچار شد در مدینه سکنی گزیند؟ چرا به آنها نفرین نکرد تا نابود شوند. فرستاده پیامبر در جواب گفت: عیسی رسول خدا(ص) بود و شما نیز به حقانیت او گواهی می‌دهید. هنگامی که بنی اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند، چرا وی درباره آنها نفرین نکرد تا خدا آنها را هلاک کند؟ او که انتظار چنین پاسخ دندان شکنی را نداشت در برابر منطق محکم سفیر به زانو درآمد و زبان به تحسین گشود و گفت: احسنت. انت حکیم جاء من عند حکیم مرد فهمیده‌ای هستی و از طرف شخص فهمیده و با کمالی پیغام آورده‌ای. اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص٢۶٢؛ حیاه الحیوان الکبری، منشورات ناصر خسرو تهران، ج۲، ص۳۲۲-۳۲۱.
  42. دکتر آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴٩۴-۴٩۵.
  43. علیدوست خراسانی، نورالله، منابع مالی اهل بیت ص ۱۸۱
  44. جبله همچنان مسلمان بود، سپس به کیش نصرانی بازگشت و با قبیله خود رهسپار دیار روم شد. دکتر آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۶۴؛ ابی عمر احمد بن محمد بن عبدربه الاندلسی، العقد الفرید، شرح احمد امین، الزبن، ابراهیم الابیاری، مکتبه النهضه المرتضویه، القاهره، ط ۲، ۱۳۸۱ ه. ق، ١٩۶٢م، ج۲، ص۵۶؛ الاغانی، ابوالفرج الاصبهانی، چاپ بیروت، طبع بولاق، ۱۳۹۰ ه. ق، ۱۹۷۰ م. ناشر دارالفکر للجمیع، ج١۴، ص۴؛ المحاسن و المساوی، ص۷۲ و ۷۳.
  45. علیدوست خراسانی، نورالله، منابع مالی اهل بیت ص ۱۸۳
  46. نجاشی لقب پادشاه حبشه است مثل کسری و قیصر، احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، پاورقی ۱۲۱؛ درباره نام وی که اصحم یا اصحمه بوده، اختلاف است. رجوع شود به مکاتیب الرسول، ج۱، پاورقی ص۱۲۷.
  47. تاریخ پیامبر اسلام، ص۴٩۵، نامه دیگری هم که پیامبر فرستاد در همین مدرک آمده است. در اعلام الوری می‌نویسد پیامبر عمرو بن امیه را به همراه جعفر بن ابیطالب و عده‌ای دیگر فرستاد، ص۴٣-۴۶؛ الدکتور محمد، حمید الله، مجموعه الوثائق السیاسیه، القاهره، مطبعة لجنه، التألیف و الترجمه، ١٩۴١، صفحات ٢٨، ٢۶، ٢۴.
  48. مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۳۰؛ الاموال ابوعبید، ص۳۰؛ جهت اطلاع بیشتر درباره نامه‌های پیامبر(ص) به نجاشی و جواب او و شرح حال وی به مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۲۱ و ۱۲۳ رجوع شود.
  49. داری‌ها منسوب به جد خود دارین‌ هانی بن نماره بوده‌اند.
  50. الطبقات الکبری، ج۱، ص٣۴٣.
  51. علیدوست خراسانی، نورالله، منابع مالی اهل بیت ص ۱۸۳
  52. او معروف به ملاعب الاسنه بود. المغازی، ج۱، ص٣۴۶. علت شهرت او به ملاعب الاسنه این است که در جنگی میان قیس و تمیم برادرش گریخت و شاعری خطاب به برادرش گفت: از جنگ گریختی و برادرت عامر را واگذاشتی که با لبه‌های بران سنان‌ها (نیزه‌ها) ملاعبه و بازی کند. پاورقی واقدی به نقل از الروض الانف، ج۲، ص١٧۴.
  53. مغازی، ج۱، ص٣۴۶، غزوه بئر معونه.
  54. مغازی، ج۱، ص۳۵۰.
  55. مغازی، ج۱، ص۵۷۵.
  56. مغازی، ج۲، ص٩۴١-٩۴٢. در این مورد که پیامبر(ص) هدیه مشرکان را نمی‌پذیرفت، رجوع شود به: ابوعبید، القاسم بن سلام، الاموال، بیروت، لبنان، دارالحداثه، للطباعه و النشر، ۱۹۸۸م، ص٢۶٢-٢۶١، حدیث ۶٣١، ۶٣٢، ۶٣٣ و در ص٢۶٣ می‌نویسد: آنچه نزد ما مسلم است اینست که پیامبر(ص) هدیه مشرک محارب را نمی‌پذیرفت.
  57. علیدوست خراسانی، نورالله، منابع مالی اهل بیت ص ۱۸۷