کاروان اسیران اهل بیت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

بازماندگان کاروان شهادت را، پس از عاشورا به اسارت گرفته، به کوفه، سپس به شام بردند. اسیران، تعدادی از دودمان پیامبر (ص) بودند، برخی هم همسران یا فرزندان شهدای دیگر کربلا. زنان بنی هاشم به شام برده شدند و از آنجا به مدینه بازگشتند. برخی از زنان غیر بنی هاشم به خاطر وساطت بستگان خود از اسارت رها شده، در کوفه ماندگار شدند و به قبیله خود پیوستند[۱]. در منابع تاریخی و تعبیرات روایی و اشعار، از آنان به نام سبایا و اساری یاد شده است. به اسیری گرفتن افرادی از اهل بیت هم برخلاف مقررات جنگ‌های اسلامی بود، هم جسارت و توهین به رسول الله (ص) به شمار می‌آمد. اما امویان بر اساس کینه‌ای که از عترت پیامبر خدا (ص) داشتند، چنان کردند. این گستاخی در حق عترت پیامبر خدا ریشه در همان سقیفه و زیر پا گذاشتن سخن آن حضرت داشت. حضرت زینب و حضرت سجاد (ع) دو چهره بارز آن جمع بودند و با نطق‌ها و خطابه‌های خویش، امویان را رسوا و شهدای کربلا را معرفی کردند. اسامی اسرای کربلا از اهل بیت و دیگران (طبق آنچه در منتخب التواریخ آمده است) چنین است[۲]: امام زین العابدین، امام محمد باقر چهار ساله، محمد بن حسین بن علی، عمر بن حسین، حسن بن حسین، زید بن الحسن المجتبی، عمر بن الحسن المجتبی (مجروح شد و به کوفه بردند) محمد بن عمر بن الحسن المجتبی. اما از بانوان: زینب کبری، ام کلثوم، فاطمه، رقیه، صفیه، ام هانی این ۶ نفر از دختران علی بودند فاطمه دختر امام حسین، سکینه دختر امام حسین، دختری که می‌گویند در خرابه شام جان داد، رباب همسر امام حسین، شاه‌زنان همسر امام سجاد، مادر محسن فرزند سید الشهدا (این فرزند در راه شام سقط شد) دختر مسلم بن عقیل، فضه کنیز فاطمه زهرا (ع)، یکی از کنیزان امام حسین، مادر وهب بن عبدالله. نسبت به برخی ازاین ۲۵ نفر، نقل‌های دیگر هم وجود دارد و همه مورد اتفاق نیست[۳].

کاروان اسیران اهل بیت از کربلا تا کوفه

عمر بن سعد، پس از کشتن حسین (ع)، دو روز [در کربلا] توقّف کرد و سپس به سوی کوفه حرکت نمود و دختران و خواهران و کودکانِ همراه حسین (ع) و نیز زین العابدین (ع) را ـ که بیمار بود ـ با خود برد[۴].

از "حذلم بن ستیر" نقل است: محرّم سال ۶۱، به کوفه وارد شدم، در هنگامی که زین العابدین (ع) با زنان [خانواده‌اش] از کربلا باز می‌گشت و سربازان با آنان بودند و در محاصره‌شان داشتند و مردم برای تماشای آنها بیرون آمده بودند. هنگامی که آنان را، سوار بر شترانِ بی‌جهاز، وارد کردند، زنان کوفی به گریه و زاری پرداختند. شنیدم که زین العابدین (ع) با صدایی آهسته، ناشی از بیماری و درد یوغ، دست بسته به گردن می‌گوید: «هان! این زنان می‌گِریند. پس چه کسی ما را کُشت؟!»[۵].

همچنین می‌گوید: زینب دختر علی (ع) را دیدم و زن باحیایی سخنورتر از او ندیده‌ام و گویی از زبان [پدرش] امیر مؤمنان (ع) سخن می‌گفت. او در آغاز به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید». نَفَس‌ها در سینه‌ها حبس شدند و آواها فرو خفتند. زینب (س) گفت: «ستایش، خدا راست و بر پدرم پیامبر خدا، درود! اما بعد، ای کوفیان و ای دغلکاران بی‌وفا! اشکتان، هرگز خشک مباد! و ناله‌تان هیچ‌گاه فرو خفته مباد! مَثَل شما، «مَثَل زنی است که رشته تابیده [به دست خویش] را پس از محکم کردن، از هم می‌گسست. سوگندهایتان را دستاویز فریب یکدیگر قرار می‌دهید»[۶]. هان! آیا جز لاف‌زنانِ گزافه‌گو و سینه‌های کینه‌جو میان شما هست؟ به گاهِ دیدار، نرم، و در برابر دشمن، ناتوان، و شکننده پیمان و تباه‌کننده تعهّدید. چه بد چیزی برای خود، پیش فرستاده‌اید که موجب خشم خدا بر شما و عذاب همیشگی می‌شود! گریه می‌کنید؟! آری به خدا سوگند، باید فراوان بگِریید و کم بخندید، که به ننگ و عار آن رسیده‌اید و هرگز از آلودگی آن، پاکیزه نخواهید شد. نگین مُهر پیامبری و سَرور جوانان بهشتی، پناهگاه نیکوکارانتان و جان‌پناه پیشامدهایتان و نشانه روشن راهتان و نردبان پیروزی‌تان را تنها گذاشتید و او را کشتید. چه بد باری را بر دوش می‌کشید! سرنگون و نگونسار باشید، که تلاشتان ناکام و دستانتان خالی ماند و بازی را باختید و در خشم خدا، خانه کردید و مُهر خواری و درماندگی بر پیشانی تان زده شد! وای بر شما! آیا می‌دانید چه جگری از محمّد (ص) دریدید؟! و چه خونی از او ریختید؟! و چه دُردانه‌ای را از او گرفتید؟! «بی‌گمان، کاری ناروا کردید. نزدیک است که آسمان‌ها از آن بشکافند و زمین، دهان باز کند و کوه‌ها فرو ریزند!»[۷]، به سانِ احمقان زشتکار، بر سرِ دُردانه او ریختید و زمین و آسمان را از سیاهی لشکر، پُر کردید. آیا از خونْ بارشِ آسمان، به شگفت می‌آیید؟! «عذاب آخرت که رسوا کننده‌تر است». مهلت خدا، سبُک‌سرتان نکند، که خدا عجله‌ای ندارد و از دست دادنِ فرصت انتقام، نگرانش نمی‌کند. هرگز! «به درستی که پروردگارت در کمین است»»[۸]. آنگاه زینب (س) خاموش شد. مردم را حیران و انگشت به دهان دیدم و پیرمردی گریان را دیدم که محاسنش خیس شده بود[۹].

و امام زین العابدین (ع) به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید». آنان ساکت شدند. امام (ع) برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند و یادکرد پیامبر (ص) ـ آن‌گونه که سزامندش بود ـ و درود فرستادن بر او فرمود: «ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد، که می‌شناسد. هر کس مرا نمی‌شناسد، خودم را به او می‌شناسانم. من، علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هستم. من پسر کسی هستم که در رود فرات، بدون آنکه کسی از شما را کشته باشد و خونی ریخته باشد، سر بُریده شد. من پسر کسی هستم که حریمش هتک شد و نعمتش سلب گردید و مالش به غارت رفت و خانواده‌اش اسیر شدند. من پسر کسی هستم که او را در میان گرفتند و پس از مدّتی کشتند و این برای افتخار من، کافی است. ای مردم! شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و به او نیرنگ زدید و از سوی خود با او عهد و پیمان بستید و دست بیعت به او دادید و سپس با او جنگیدید و او را وا نهادید؟! نابود باد آنچه برای خود، پیش فرستاده‌اید و بدا به رأیتان! با چه چشمی به پیامبر خدا (ص) می‌نگرید، آنگاه که به شما می‌گوید: خاندانم را کُشتید و حرمتم را هتک کردید. پس شما از امّت من نیستید». صدای مردم از هر سو بلند شد و به همدیگر گفتند: هلاک شده‌اید و نمی‌دانید![۱۰].

در کتاب الطبقات الکبری نقل است که عبیداللّه بن زیاد، فرمان داد تا باقی ماندگان خاندان حسین (ع) که بر او وارد شده‌اند، همراه او در کاخ، حبس شوند[۱۱].

ابن زیاد، فرمان داد که علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) را در بند کنند و همراه زنان و اسیران به زندان ببرند. من با آنان بودم و از کوچه‌ای نگذشتیم، مگر اینکه آن را پُر از مرد و زنی یافتیم که بر صورت خود می‌زدند و می‌گریستند. آنان را در زندان افکندند و در را بر آنان بستند[۱۲].[۱۳]

کاروان اسیران اهل بیت از کوفه تا شام

در کتاب الإرشاد آمده است: عبیداللّه بن زیاد، پس از روانه کردن سر حسین (ع)، فرمان داد زنان و کودکانِ او را آماده کنند و فرمان داد تا علی بن الحسین (زین العابدین) (ع) را تا گردن در بند کنند. آن‌گاه، آنان را با مجفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن، در پی سر، روانه کرد. آنان رفتند تا به حاملان سر رسیدند و علی بن الحسین (ع) در راه، کلمه‌ای با آنان سخن نگفت تا [به شام] رسیدند[۱۴].

مسیر حرکت این کاروان، در کتب تاریخ و سیره، معیّن نشده است. از این‌رو، پیموده شدن هر کدام از مسیرهای میان کوفه و دمشقِ آن روزگار، محتمل است. برخی خواسته‌اند با ارائه شواهدی، حرکت آنان را از یکی از این چند راه، قطعی نشان دهند؛ ولی مجموع قرائن، ما را به اطمینان کافی نمی‌رساند[۱۵]. میان کوفه و دمشق، فقط سه راه اصلی بوده است. البتّه هر کدام از این راه‌ها، در بخشی از مسیر، فرعی‌های متعدّد کوتاه و بلندی هم داشته‌اند که طبیعی است.

درباره سختی‌های این سفر در کتاب المصابیح از امام صادق نقل شده است: از پدرم علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) درباره بردن او به سوی یزید پرسیدم. فرمود: «مرا بر شتری لَنگ و بدون جهاز، سوار کردند و سر حسین (ع) بر بالای عَلَمی بود و زنانمان، پشت سرِ من بر اَسترانی بدون پالان، سوار بودند. کسانی که ما را می‌بردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نیزه، ما را احاطه کرده بودند و آزار می‌دادند. اگر اشکی از دیده یکی از ما فرو می‌چکید، با نیزه به سرش می‌کوبیدند، تا آنکه وارد شام شدیم. جارچی جار زد: ای شامیان! اینان، اسیران اهل بیتِ ملعون‌اند»[۱۶].

درباره رسیدن اسیران کربلا به شام عبداللّه بن میمون از امام صادق (ع) نقل کرده است: هنگامی که خاندان حسین (ع) را بر یزید وارد کردند، روز بود و صورت‌های آنان باز بود. شامیان جفاکار گفتند: ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیده‌ایم. شما کیستید؟! سکینه دختر حسین (ع) گفت: ما اسیران خاندان محمّدیم[۱۷].

در کتاب الإرشاد به نقل از فاطمه دختر امام حسین (ع) نقل شده است: هنگامی که پیشِ روی یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردی سرخ‌رو از شامیان برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دختری زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّه‌ام زینب (س) را گرفتم و او می‌دانست که این نمی‌شود. عمّه‌ام به آن مرد شامی گفت: به خدا سوگند، خطا کردی و پَستی نشان دادی. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید. یزید، خشمگین شد و گفت: تو خطا کردی. این، حقّ من است و اگر بخواهمچنین کنم، می‌کنم. زینب (س) گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند، این حق را برای تو ننهاده است، مگر آنکه از دین ما خارج شوی و به دین دیگری بگروی. یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با این‌گونه سخن، با من رویارو می‌شوی؟! آنانی که از دین خارج شده‌اند، پدر و برادرت هستند. زینب (س) گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شده‌اید. یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ گفتی. زینب (س) به او گفت: تو امیری و به ستم، ناسزا می‌گویی و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیره‌ای. یزید، گویی خجالت کشید و ساکت شد. آن شامی، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خداوند، به تو مرگی دهد که زندگی‌ات به پایان رسد![۱۸].

و در کتاب تفسیر القمی از امام صادق نقل شده است: هنگامی که سرِ حسین بن علی (ع) و علی بن الحسین (زین العابدین) (ع) را دست بسته و در بند، همراه دخترانِ اسیر شده امیر مؤمنان علی (ع) نزد یزید - که خدا، لعنتش کند - آوردند، یزید گفت: ای علی بن الحسین! ستایش، خدایی را که پدرت را کُشت. علی بن الحسین (ع) فرمود: «خداوند، لعنت کند هر کس را که پدرم را کشت!». یزید، خشمگین شد و فرمان داد تا گردنش را بزنند. علی بن الحسین (ع) فرمود: «اگر مرا بکُشی، چه کسی دختران پیامبر خدا (ص) را به خانه‌هایشان باز گردانَد، که مَحرمی غیر از من ندارند؟». یزید گفت: تو آنان را به خانه‌هایشان باز می‌گردانی. سپس سوهانی خواست و جلو آمد و با دست خود، غُل و زنجیر را از گردن امام (ع) گشود. سپس به امام (ع) گفت: ای علی بن الحسین! آیا می‌دانی از این کار، چه قصدی دارم؟ فرمود: «آری. می‌خواهی که غیر از تو، کسِ دیگری بر من منّت نداشته باشد». یزید گفت: به خدا سوگند، این، همان چیزی است که می‌خواستم بکنم. سپس یزید گفت: ای علی بن الحسین! «و هر مصیبتی که به شما رسید، دستاورد خودتان است»[۱۹]. علی بن الحسین (ع) فرمود: «هرگز! این آیه در حقّ ما نازل نشده است. درباره ما، تنها این آیه نازل شده است: «مصیبتی در زمین مانند زلزله و یا در خودتان مانند بیماری به شما نمی‌رسد، جز آنکه پیش از آنکه ایجادش کنیم، ثبت شده است. این برای خدا آسان است، تا بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین نشوید و بر آنچه به شما داد، سرمستی نکنید»[۲۰]. ما کسانی هستیم که بر آنچه از دست ما برود، اندوهگین نمی‌شویم و بر آنچه [خدا] به ما داده است، شادی [فزون از حد] نمی‌کنیم»[۲۱].

در کتاب مثیر الأحزان نقل است: زنان، در مدّت اقامتشان در دمشق، با اندوه و ناله بر حسین (ع) نوحه می‌خواندند و با آوا و صدای بلند، بر او می‌گریستند. مصیبت اسیران، بس سنگین شد و اندوه زخمِ فرزندْ از دست‌دادگان، بالا گرفت. آنان را در خانه‌هایی جای دادند که نه از گرما و نه از سرما، نگاهشان نمی‌داشت، تا آنجا که بدن‌هایشان پوست انداخت و پوستشان چرک کرد؛ آنانی که [پیش‌تر] در پسِ پرده و زیرِ سایه بودند. صبر، از کف رفت و بی‌تابی، خیمه زد و اندوه، همدمشان شد[۲۲].[۲۳]

کاروان اسیران اهل بیت از شام تا مدینه

بعد از حوادثی که در شام اتفاق افتاد یزید در ظاهر از کار خود پشیمان شد؛ از یونس بن حبیب جرمی نقل شده است: هنگامی که عبیداللّه بن زیاد، حسین بن علی (ع) و پسران پدرش را کُشت، سرهای آنان را برای یزید بن معاویه فرستاد. یزید، در ابتدا از کشتن آنان شادمان شد و جایگاه و منزلت عبیداللّه بن زیاد در نزد او بالا رفت؛ ولی طولی نکشید که بر کشتن حسین (ع) پشیمان شد و می‌گفت: چه می‌شد اگر به خاطر پاسداشت احترام پیامبر خدا (ص) و رعایت حقّ او و خویشاوندی حسین با او، آزار حسین را تحمل می‌کردم و او را با خود در خانه‌ام، جای می‌دادم و حرف او را در آنچه می‌خواست، قبول می‌کردم، حتی اگر این کار، ننگ و سستی‌ای برای من به شمار می‌آمد؟! خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند که او، حسین را بیرون راند و ناگزیرش کرد... و او را کُشت و با کُشتن او، مرا منفور مسلمانان کرد و تخمِ دشمنی با من را در دل‌های آنان کاشت و نیک و بدِ مردم، کشته شدنِ حسین را به امر من، بزرگ می‌شمُرَند و از من، نفرت دارند. مرا با ابن مَرجانه، چه کار؟! خدا او را لعنت کند و بر او خشم گیرد![۲۴].

و در پی این کار اجازه عزاداری داد و فرمان داد تا زنان اسیر را بر زنان خود، وارد کنند و به زنان خاندان ابو سفیان فرمان داد سه روز برای حسین (ع) عزاداری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر آنکه او را در حال گریه و فغان کردن می‌دیدی. آنان، سه روز بر حسین (ع)، نوحه سرایی کردند. امّ کلثوم، دختر عبداللّه بن عامر بن کریز ـ که آن زمان، همسر یزید بن معاویه بود ـ نیز بر حسین (ع) گریست و یزید گفت: سزامندِ اوست که بر بزرگ قریش و سَرور آنان، بلند بگِرید[۲۵].

بعد از آن یزید، فرمان داد علی بن الحسین (زین العابدین) (ع) را آزاد کنند و ایشان را در ماندن پیش خود یا بازگشتن، مُخیَّر کرد. ایشان، بازگشت به مدینه را انتخاب نمود و یزید هم ایشان را رها کرد[۲۶].

در پی آن یزید بن معاویه به نعمان بن بشیر گفت: ای نعمان بن بشیر! آنچه را نیاز دارند، برایشان فراهم کن و مردی امین و شایسته را از شامیان، همراه با سواران و یاورانی برگُزین تا با آنان باشد و ایشان را به مدینه برساند[۲۷].

درباره بازگشت اهل بیت سید الشهدا (ع) به کربلا و ملاقات آنان با جابر بن عبداللّه انصاری در اربعین شهدای عاشورا، چند مسئله قابل بحث و بررسی است: اول، اینکه: آیا خانواده امام (ع) در بازگشت از شام، از کربلا عبور کرده‌اند یا نه؟ و اگر عبور کرده‌اند، این ماجرا در اربعین شهدا اتّفاق افتاده یا نه؟ و اگر در اربعین بوده، اربعین اول (سال ۶۱ هجری) بوده است یا اربعین دوم؟ دوم، اینکه: آیا جابر بن عبداللّه، می‌توانسته در اربعین اول، خود را به کربلا برساند؟ سوم، اینکه: آیا ملاقاتی میان جابر و اهل بیت سیّد الشهدا در کربلا انجام شده است یا نه؟ در این زمینه نظرهای مختلفی وجود دارد.

درباره رسیدن خاندان پیامبر (ص) به مدینه از بشیر بن حذلم[۲۸] نقل شده است: هنگامی که نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) فرود آمد و بارش را فرود آورد و خیمه‌اش را بر پا کرد و زنان کاروان را فرود آورد و فرمود: «ای بشیر! خدا، پدرت را که شاعر بود، بیامرزد! آیا تو نیز می‌توانی چیزی بسرایی؟». گفتم: آری، ای فرزند پیامبر خدا! من شاعرم. فرمود: «به مدینه برو و خبر شهادت ابا عبداللّه (ع) را اعلام کن». اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدینه وارد شدم. هنگامی که به مسجد پیامبر (ص) رسیدم، صدایم را به گریه بلند کردم و چنین سرودم و خواندم: ای اهل یثرب! دیگر در آن نمانید. حسین، کشته شد. پس اشک بریزید! پیکر خونین او در کربلاست و سر او بر نیزه، به این سو و آن سو برده می‌شود. سپس گفتم: این، علی بن الحسین است، با عمّه‌ها و خواهرانش، که در اطراف و حومه شما فرود آمده‌اند و من، فرستاده او به سوی شما هستم تا جایش را به شما بشناسانم. هیچ زن پرده نشین و باحجابی در مدینه باقی نمانْد، جز آنکه از پسِ پرده‌ها، سرْ باز و صورتْ خراشیده و بر سر و صورتْ زنان، بیرون آمد. آنان، با صدای بلند می‌گریستند و زاری می‌کردند و هیچ گاه به اندازه آن روز، مرد و زن گریان، و پس از رحلت پیامبر خدا (ص) روزی تلخ‌تر از آن، بر مسلمانان ندیده بودم[۲۹].[۳۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابصار العین، ص ۱۳۳
  2. منتخب التواریخ، محمد هاشم خراسانی، ص ۲۹۷
  3. ر. ک. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۵۳.
  4. أَقَامَ عُمَرُ [بْنُ سَعدٍ] بَعْدَ قَتْلِهِ [أَيِ الحُسَيْنِ (ع)] يَوْمَيْنِ، ثُمَّ ارْتَحَلَ إلَى الْكُوفَةِ، وَ حَمَلَ مَعَهُ بَنَاتِ الحُسَيْن (ع) وَ أَخَوَاتِهِ وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبْيَانِ، وَعَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ (ع) مَرِيضٌ؛ الکامل فی التاریخ: ج۲، ص۵۷۴.
  5. قَدِمْتُ الْكُوفَةَ فِي الْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ عِنْدَ مُنْصَرَفِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) بِالنِّسْوَةِ مِنْ كَرْبَلَاءَ وَ مَعَهُمُ‏ الْأَجْنَادُ مُحِيطُونَ‏ بِهِمْ وَ قَدْ خَرَجَ النَّاسُ لِلنَّظَرِ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا أُقْبِلَ بِهِمْ عَلَى الْجِمَالِ بِغَيْرِ وِطَاءٍ- جَعَلَ نِسَاءُ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَبْكِينَ وَ يَنْتَدِبْنَ فَسَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (ع) وَ هُوَ يَقُولُ بِصَوْتٍ ضَئِيلٍ- وَ قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ وَ فِي عُنُقِهِ الْجَامِعَةُ وَ يَدُهُ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِهِ أَلَا إِنَّ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةَ يَبْكِينَ فَمَنْ قَتَلَنَا؛ الأمالی، مفید، ص۳۲۱، ح۸.
  6. كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ «و چون آن زن مباشید که پشم‌های رشته خود را پس از استوار بافتن پاره‌پاره وا می‌رشت؛ که سوگندتان را (دستاویز) نیرنگی میان خود گردانید» سوره نحل، آیه ۹۲.
  7. لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا «به راستی چیز ناپسندی پیش آورده‌اید! * نزدیک است که از آن، آسمان‌ها پاره‌پاره گردد و زمین شکافته شود و کوه‌ها در هم شکسته، فرو ریزند» سوره مریم، آیه ۸۹-۹۰.
  8. إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ «بی‌گمان پروردگارت در کمینگاه است» سوره فجر، آیه ۱۴.
  9. رَأَيْتُ زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ (ع) وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّهَا تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) قَالَ وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا- فَارْتَدَّتِ‏ الْأَنْفَاسُ‏ وَ سَكَتَتِ الْأَصْوَاتُ‏ فَقَالَتِ- الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى أَبِي رَسُولِ اللَّهِ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ‏ فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ فَمَا مَثَلُكُمْ إِلَّا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ- خَوَّارُونَ‏ فِي اللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاكِثُونَ لِلْبَيْعَةِ مُضَيِّعُونَ لِلذِّمَّةِ فَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ- أَ تَبْكُونَ إِي وَ اللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلًا فَلَقَدْ فُزْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَغْسِلُوا دَنَسَهَا عَنْكُمْ أَبَداً فَسَلِيلَ خَاتَمِ الرِّسَالَةِ وَ سَيِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذَ خِيَرَتِكُمْ وَ مَفْزَعَ نَازِلَتِكُمْ وَ أَمَارَةَ مَحَجَّتِكُمْ- وَ مَدْرَجَةَ حُجَّتِكُمْ‏ خَذَلْتُمْ وَ لَهُ فَتَلْتُمْ‏ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ فَتَعْساً وَ نُكْساً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْيُ وَ تَرِبَتِ الْأَيْدِي‏ وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَيْتُمْ‏ وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَصَبْتُمْ‏- لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا وَ لَقَدْ أَتَيْتُمْ بِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ طِلَاعَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى فَلَا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ لَا يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا يُخَافُ عَلَيْهِ فَوْتُ الثَّأْرِ كَلَّا إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ قَالَ ثُمَّ سَكَتَتْ‏ فَرَأَيْتُ النَّاسَ حَيَارَى قَدْ رَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَ رَأَيْتُ شَيْخاً قَدْ بَكَى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ؛ الأمالی، مفید، ص۳۲۱ ش۸؛ الأمالی، طوسی، ص۹۲، ش۱۴۲.
  10. إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ (ع) أَوْمَأَ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَسَكَتُوا فَقَامَ‏ قَائِماً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ النَّبِيَّ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ (ص) ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِي أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ ُ مَنِ‏ انْتُهِكَ‏ حَرِيمُهُ‏ وَ سُلِبَ نَعِيمُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِيَ عِيَالُهُ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً فَكَفَى بِذَلِكَ فَخْراً. أَيُّهَا النَّاسُ نَاشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِي وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ الْبَيْعَةَ ثُمَّ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لَكُمْ مَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ سُوءً لِرَأْيِكُمْ بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص)- يَقُولُ لَكُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِي وَ انْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِي فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِي قَالَ قَالَ الرَّاوِي: فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ‏ النَّاسِ‏ مِنْ‏ كُلِّ‏ نَاحِيَةٍ وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَكْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ...؛ الملهوف، ص۱۹۹؛ الاحتجاج، ج۲، ص۱۱۷، ح۱۷۱.
  11. أَمَرَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ بِحَبْسِ مَنْ قُدِمَ بِهِ عَلَيْهِ مِنْ بَقِيَّةِ أَهْلِ الحُسَيْنِ (ع) مَعَهُ فِي القَصْرِ؛ الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۸۴.
  12. أَمَرَ [ابْنُ زِيادٍ] بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) فَغُلَّ وَ حُمِلَ مَعَ النِّسْوَةِ وَ السَّبَايَا إِلَى‏ السِّجْنِ‏ وَ كُنْتُ مَعَهُمْ فَمَا مَرَرْنَا بِزُقَاقٍ إِلَّا وَجَدْنَاهُ مَلَاءً رِجَالًا وَ نِسَاءً يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ يَبْكُونَ فَحُبِسُوا فِي سِجْنٍ وَ طُبِّقَ عَلَيْهِمْ؛ الأمالی للصدوق، ص۲۲۹، الرقم ۲۴۲؛ روضة الواعظین، ص۲۱۰.
  13. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۶۶۱ ـ ۶۷۷.
  14. إِنَّ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ بَعْدَ إِنْفَاذِهِ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) أَمَرَ بِنِسَائِهِ وَ صِبْيَانِهِ فَجُهِّزُوا وَ أَمَرَ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) فَغُلَّ‏ بِغُلٍّ‏ إِلَى‏ عُنُقِهِ‏ ثُمَّ سَرَّحَ بِهِمْ فِي أَثَرِ الرَّأْسِ مَعَ مُجْفِرِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعَائِذِيِّ وَ شِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ فَانْطَلَقُوا بِهِمْ حَتَّى لَحِقُوا بِالْقَوْمِ الَّذِينَ مَعَهُمُ الرَّأْسُ وَ لَمْ يَكُنْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يُكَلِّمُ أَحَداً مِنَ الْقَوْمِ فِي الطَّرِيقِ كَلِمَةً حَتَّى بَلَغُوا؛ الإرشاد، ج۲، ص۱۱۹؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۷۳.
  15. مرحوم حاج شیخ عباس قمی در نفس المهموم (ص ۳۸۸) می‌گوید: بدان که ترتیب منزلگاه‌هایی که آنان در هر سفر، در آنها پیاده شدند و خوابیدند و یا [بدون خوابیدن] از آنها گذشتند، مشخّص نیست و در کتاب‌های معتبر نیز چیزی گفته نشده است؛ بلکه در بیشتر آنها، از سفر اهل بیت [-ِ امام (ع)] به شام، سخنی به میان نیامده است.
  16. «سَأَلْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (ع) عَنْ حَمْلِ يَزِيدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِي عَلَى بَعِيرٍ يَظْلَعُ بِغَيْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) عَلَى عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِي عَلَى بِغَالٍ فأكف وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَيْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ‏ صَاحَ‏ صَائِحٌ‏ يَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَايَا أَهْلِ الْبَيْتِ الْمَلْعُونِ‏»؛ الإقبال، ج۳، ص۸۹؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۵۴، ح۳.
  17. «لَمَّا قُدِّمَ عَلَى يَزِيدَ بِذَرَارِيِّ الْحُسَيْنِ أُدْخِلَ‏ بِهِنَ‏ نَهَاراً مَكْشُوفَاتٍ‏ وُجُوهُهُنَّ فَقَالَ أَهْلُ الشَّامِ الْجُفَاةُ: مَا رَأَيْنَا سَبْياً أَحْسَنَ مِنْ هَؤُلَاءِ، فَمَنْ أَنْتُمْ؟ فَقَالَتْ سُكَينَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ: نَحْنُ سَبَايَا آلِ مُحَمَّدٍ»؛ قرب الإسناد، ص۲۶، ح۸۸.
  18. فَلَمَّا جَلَسْنَا بَيْنَ‏ يَدَيِ‏ يَزِيدَ رَقَ‏ لَنَا فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَحْمَرُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ يَعْنِينِي وَ كُنْتُ جَارِيَةً وَضِيئَةً فَأُرْعِدْتُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّ ذَلِكَ جَائِزٌ لَهُمْ فَأَخَذْتُ بِثِيَابِ عَمَّتِي زَيْنَبَ وَ كَانَتْ تَعْلَمُ أَنَّ ذَلِكَ لَا يَكُونُ. فَقَالَتْ عَمَّتِي لِلشَّامِيِّ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ لَؤُمْتَ وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ لَكَ وَ لَا لَهُ. فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ قَالَ كَذَبْتِ إِنَّ ذَلِكِ لِي وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَفْعَلَ لَفَعَلْتُ. قَالَتْ كَلَّا وَ اللَّهِ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ إِلَّا أَنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنَا وَ تَدِينَ بِغَيْرِهَا. فَاسْتَطَارَ يَزِيدُ غَضَباً وَ قَالَ إِيَّايَ تَسْتَقْبِلِينَ بِهَذَا إِنَّمَا خَرَجَ مِنَ الدِّينِ أَبُوكِ وَ أَخُوكِ. قَالَتْ زَيْنَبُ بِدِينِ اللَّهِ وَ دِينِ أَبِي وَ دِينِ أَخِي اهْتَدَيْتَ أَنْتَ وَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ إِنْ كُنْتَ مُسْلِماً. قَالَ كَذَبْتِ يَا عَدُوَّةَ اللَّهِ. قَالَتْ لَهُ أَنْتَ أَمِيرٌ تَشْتِمُ ظَالِماً وَ تَقْهَرُ بِسُلْطَانِكَ. فَكَأَنَّهُ اسْتَحْيَا وَ سَكَتَ. فَعَادَ الشَّامِيُّ فَقَالَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ. فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ اغْرُبْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ حَتْفاً قَاضِياً؛ الإرشاد، ج۲، ص۱۲۱.
  19. مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست» سوره شوری، آیه ۳۰.
  20. مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ «هیچ گزندی در زمین و به جان‌هایتان نمی‌رسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید» سوره حدید، آیه ۲۲-۲۳.
  21. «لَمَّا أُدْخِلَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) عَلَى يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أُدْخِلَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) وَ بَنَاتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) مُقَيَّداً مَغْلُولًا، فَقَالَ يَزِيدُ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ! الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَ أَبَاكَ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَ أَبِي، قَالَ فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَإِذَا قَتَلْتَنِي- فَبَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَنْ يَرُدُّهُنَّ إِلَى مَنَازِلِهِنَّ- وَ لَيْسَ لَهُنَّ مَحْرَمٌ غَيْرِي، فَقَالَ أَنْتَ تَرُدُّهُمْ إِلَى مَنَازِلِهِمْ ثُمَّ دَعَا بِمِبْرَدٍ- فَأَقْبَلَ يُبَرِّدُ الْجَامِعَةَ مِنْ عُنُقِهِ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ أَ تَدْرِي مَا الَّذِي أُرِيدُ بِذَلِكَ قَالَ بَلَى تُرِيدُ أَنْ لَا يَكُونَ لِأَحَدٍ عَلَيَّ مِنَّةٌ غَيْرُكَ، فَقَالَ يَزِيدُ هَذَا وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ أَفْعَلُهُ- ثُمَّ قَالَ يَزِيدُ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) كَلَّا، مَا هَذِهِ فِينَا نَزَلَتْ، إِنَّمَا نَزَلَتْ فِينَا مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ فَنَحْنُ الَّذِينَ لَا نَأْسَى‏ عَلَى مَا فَاتَنَا وَ لَا نَفْرَحُ بِمَا آتَانَا»؛ تفسیر القمی، ج۲، ص۳۵۲.
  22. كَانَتِ النِّسَاءُ مُدَّةَ مُقَامِهِنَّ‏ بِدِمَشْقَ يَنُحْنَ عَلَيْهِ [أَی عَلَى الحُسَيْنِ (ع)] بِشَجْوٍ وَ أَنَّةٍ وَ يَنْدُبْنَ بِعَوِيلٍ وَ رَنَّةٍ وَ مُصَابِ الْأَسْرَى عَظُمَ خَطْبُهُ وَ الْأَسَى لِكَلْمِ الثَّكْلَى عَالٍ طِبُّهُ وَ أُسْكِنَّ فِي‏ مَسَاكِنَ لَا تَقِيهِنَّ مِنْ حَرٍّ وَ لَا بَرْدٍ حَتَّى تَقَشَّرَتِ الْجُلُودُ وَ سَالَ الصَّدِيدُ بَعْدَ كَنِّ الْخُدُودِ وَ ظِلِّ السُّتُورِ وَ الصَّبْرُ ظَاعِنٌ وَ الْجَزَعُ مُقِيمٌ وَ الْحُزْنُ لَهُنَّ نَدِيمٌ؛ مثیر الأحزان، ص۱۰۲.
  23. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۶۷۹ ـ ۷۱۱.
  24. لَمَّا قَتَلَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) وَ بَنِي أَبِيهِ، بَعَثَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَسُرَّ بِقَتْلِهِم أَوَّلاً وَ حَسُنَتْ بِذَلِكَ مَنْزِلَةُ عُبَيْدِ اللّهِ عِنْدَهُ، ثُمَّ لَمْ يَلْبَثْ إِلَّا قَلِيلاً حَتَّى نَدِمَ عَلَى قَتْلِ الحُسَيْنِ (ع)، فَكَانَ يَقُولُ: وَ مَا كَانَ عَلَيَّ لَوِ احْتَمَلْتُ الْأَذِى وَ أَنْزَلْتُهُ مَعِي فِي دَارِي وَ‌حَكَّمْتُهُ فِيمَا يُرِيدُ، وَ إِنْ كَانَ عَلَيَّ فِي ذَلِكَ وَكَفٌ وَ وَهْنٌ فِي سُلْطانِي، حِفْظاً لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ رِعَايَةً لِحَقِّهِ وَ قَرَابَتِهِ! لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ فَإِنَّهُ أَخْرَجَهُ وَاضْطَرَّهُ... وَ قَتَلَهُ، فَبَغَّضَنِي بِقَتْلِهِ إِلَى المُسْلِمِينَ، وَ زَرَعَ لِي فِي قُلُوبِهِمُ العَدَاوَةَ، فَبَغَضَنِي البَرُّ وَ الفَاجِرُ بِمَا اسْتَعظَمَ النَّاسُ مِنْ قَتْلِي حُسَيْناً، مَا لِي وَلِابْنِ مَرْجَانَةَ! لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۶؛ تاریخ دمشق، ج۱۰، ص۹۴.
  25. أَمَرَ [يَزِيدُ] بِالنِّسَاءِ فَاُدْخِلْنَ عَلَى نِسَائِهِ، وَ أَمَرَ نِسَاءَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ فَأَقَمْنَ الْمَأْتَمَ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) ثَلاثَةَ أَيَّامٍ، فَمَا بَقِيَتْ مِنْهُنَّ امْرَأَةٌ إِلَّا تَلَقَّتنَا تَبْكِي وَ تَنْتَحِبُ، وَ نُحْنَ عَلَى حُسَيْنٍ ثَلاثاً. وَ بَكَتْ اُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ كُرَيزٍ عَلَى حُسَيْنٍ (ع)، وَ هِيَ يَوْمَئِذٍ عِنْدَ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَقَالَ يَزِيدُ: حُقَّ لَهَا أَنْ تُعُوِلَ عَلَى كَبِيرِ قُرَيْشٍ وَ سَيِّدِهَا؛ الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۸۹؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۰۳.
  26. أَمَرَ [يَزِيدُ] بِإِطلاقِ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ (ع) وَ خَيَّرَهُ بَيْنَ المُقَامَ عِنْدَهُ أَوِ الْاِنْصِرَافِ، فَاخْتَارَ الاِنْصِرافَ إِلَى المَدِينَةِ، فَسَرَّحَهُ؛ شرح الأخبار، ج۳، ص۱۵۹، ح۱۰۸۹.
  27. قَالَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ: يَا نُعْمَانَ بْنَ بَشِيرٍ، جَهِّزْهُمْ بِمَا يُصِلْحُهُمْ، وَابْعَثْ مَعَهُمْ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَمِيناً صَالِحاً، وَابْعَث مَعَهُ خَيلاً وَ أَعْواناً، فَيَسيرَ بِهِمْ إلَى المَدِينَةِ؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۲.
  28. در نام وی، اختلاف است و بِشر و بشیر، گفته شده است. همین‌طور نام پدرش هم متفاوت نقل شده و حذلم، جذلم و حذیم، آمده است.
  29. فَلَمَّا قَرُبْنَا مِنْهَا [أَي مِنَ المَدِینَةِ] نَزَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَ أَنْزَلَ نِسَاءَهُ وَ قَالَ يَا بَشِيرُ رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ أَبَاكَ‏ لَقَدْ كَانَ‏ شَاعِراً فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهُ فَقَالَ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِنِّي لَشَاعِرٌ قَالَ (ع) فَادْخُلِ الْمَدِينَةَ وَ انْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ بَشِيرٌ: فَرَكِبْتُ فَرَسِي وَ رَكَضْتُ حَتَّى دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ فَلَمَّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِيِّ (ص) رَفَعْتُ صَوْتِي بِالْبُكَاءِ وَ أَنْشَأْتُ أَقُولُ: يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا / قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ *** الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ / وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ. قَالَ ثُمَّ قُلْتُ هَذَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) مَعَ عَمَّاتِهِ وَ أَخَوَاتِهِ قَدْ حَلُّوا بِسَاحَتِكُمْ وَ نَزَلُوا بِفِنَائِكُمْ وَ أَنَا رَسُولُهُ إِلَيْكُمْ أُعَرِّفُكُمْ مَكَانَهُ قَالَ فَمَا بَقِيَتْ فِي الْمَدِينَةِ مُخَدَّرَةٌ وَ لَا مُحَجَّبَةٌ إِلَّا بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَكْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ ضَارِبَاتٍ خُدُودُهُنَّ يَدْعُونَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ فَلَمْ أَرَ بَاكِياً أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ لَا يَوْماً أَمَرَّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مِنْهُ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؛ الملهوف، ص۲۲۶؛ مثیر الأحزان، ص۱۱۲.
  30. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۷۱۳ ـ ۷۲۶.