کاروان اسیران اهل بیت از شام تا مدینه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

روی گرداندن مردم از یزید

ابن ابی الدنیا اینگونه نقل می‌کند: هنگامی که یزید با چوب‌دستی بر دندان‌های پیشینِ حسین (ع) زد و این شعر حصین بن حمام مری را خواند: شکیب ورزیدیم و شکیبایی، خوی ماست و شمشیرهایمان، سر و مچ دست را می‌بُرند. سرِ کسانی را می‌شکافیم که محبوب ما هستند؛ ولی آنان، نافرمان‌ترین و ستمکارترین بودند. مجاهد می‌گوید: به خدا سوگند، هیچ کس میان مردم نماند، جز آنکه یزید را دشنام داد و سرزنش کرد و رهایش نمود[۱].[۲]

پشیمانی یزید

از یونس بن حبیب جرمی نقل شده است که: هنگامی که عبیداللّه بن زیاد، حسین بن علی (ع) و پسران پدرش را کُشت، سرهای آنان را برای یزید بن معاویه فرستاد. یزید، در ابتدا از کشتن آنان شادمان شد و جایگاه و منزلت عبیداللّه بن زیاد در نزد او بالا رفت؛ ولی طولی نکشید که بر کشتن حسین (ع) پشیمان شد و می‌گفت: چه می‌شد اگر به خاطر پاسداشت احترام پیامبر خدا (ص) و رعایت حقّ او و خویشاوندی حسین با او، آزار حسین را تحمل می‌کردم و او را با خود در خانه‌ام، جای می‌دادم و حرف او را در آنچه می‌خواست، قبول می‌کردم، حتی اگر این کار، ننگ و سستی‌ای برای من به شمار می‌آمد؟! خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند که او، حسین را بیرون راند و ناگزیرش کرد... و او را کُشت و با کُشتن او، مرا منفور مسلمانان کرد و تخمِ دشمنی با من را در دل‌های آنان کاشت و نیک و بدِ مردم، کشته شدنِ حسین را به امر من، بزرگ می‌شمُرَند و از من، نفرت دارند. مرا با ابن مَرجانه، چه کار؟! خدا او را لعنت کند و بر او خشم گیرد![۳].[۴]

دادن اجازه عزاداری برای شهیدان

در کتاب الطبقات الکبری نقل است که: یزید، فرمان داد تا زنان اسیر را بر زنان خود، وارد کنند و به زنان خاندان ابو سفیان فرمان داد که سه روز برای حسین (ع) عزاداری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر آنکه او را در حال گریه و فغان کردن می‌دیدی. آنان، سه روز بر حسین (ع)، نوحه سرایی کردند. امّ کلثوم، دختر عبداللّه بن عامر بن کریز - که آن زمان، همسر یزید بن معاویه بود - نیز بر حسین (ع) گریست و یزید گفت: سزامندِ اوست که بر بزرگ قریش و سَرور آنان، بلند بگِرید[۵].

در کتاب الکامل فی التاریخ نقل شده است که: زنان خاندان پیامبر (ص) را بیرون آوردند، و به خانه یزید بردند و زنی از خاندان یزید نماند، جز آنکه نزد آنان آمد. آنها مجلس عزا به پا داشتند[۶].[۷]

خواسته‌های امام زین العابدین (ع) از یزید

در کتاب الملهوف نقل شده است که: یزید به علی بن الحسین (زین العابدین) (ع) گفت: سه خواسته‌ای را که وعده برآورده کردنشان را به تو داده بودم، بر شمار. علی بن الحسین (ع) به او فرمود: «نخست، آنکه صورت سَرور و مولایم حسین (ع) را به من بنمایی تا از آن، توشه بر گیرم و به آن بنگرم و با آن، وداع کنم. دوم، آنکه آنچه را از ما گرفته شده است، به ما باز گردانی. سوم، آنکه اگر تصمیم به کُشتن من گرفته‌ای، کسی را با این زنان، همراه کن تا آنها را به حرم جدّشان مدینه باز گردانَد». یزید گفت: اما صورت پدرت، دیگر هیچ گاه آن را نخواهی دید؛ و اما کُشتنت، من، از تو گذشتم؛ و اما زنان را کسی جز تو به مدینه باز نمی‌گردانَد و هر چه را هم از شما گرفته‌اند، چندین برابر قیمتش را به شما باز می‌گردانم. علی بن الحسین (ع) فرمود: «ما داراییِ تو را نمی‌خواهیم و دارایی‌ات فراوان باد [و ارزانی خودت]! من، تنها آنچه را از ما گرفته شده، خواستم؛ زیرا در آن، دوک پشم‌ریسیِ فاطمه، دختر محمد (ص) و نیز مَقنعه و گردن‌بند و پیراهن اوست. یزید، فرمان داد آنها را باز گردانند و دویست دینار هم بر آن افزود. زین العابدین (ع) آن [دینارها] را گرفت و میان فقیران و بینوایان، قسمت کرد. آنگاه یزید، فرمان داد اسیران و دستگیرشدگان خاندان فاطمه (س) را به وطنشان، شهر پیامبر (ص)، باز گردانند[۸].[۹]

آزاد گذاشتن امام زین العابدین (ع) برای بازگشت به مدینه

در کتاب شرح الأخبار نقل شده است که: یزید، فرمان داد علی بن الحسین (زین العابدین) (ع) را آزاد کنند و ایشان را در ماندن پیش خود یا باز گشتن، مُخیَّر کرد. ایشان، بازگشت به مدینه را انتخاب نمود و یزید هم ایشان را رها کرد[۱۰].[۱۱]

آماده شدن خاندان پیامبر (ص) برای بازگشت به مدینه

در کتاب تاریخ الطبری به نقل از فاطمه دختر علی (ع) آمده است که: یزید بن معاویه گفت: ای نعمان بن بشیر! آنچه را نیاز دارند، برایشان فراهم کن و مردی امین و شایسته را از شامیان، همراه با سواران و یاورانی برگُزین تا با آنان باشد و ایشان را به مدینه برساند[۱۲].

در کتاب الأخبار الطّوال نقل است که: یزید فرمان داد تا آنان را به بهترین شکل، آماده کنند و به علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) گفت: همراه زنان خاندانت برو تا آنان را به وطنشان برسانی. او مردی را با سی سوار، همراه آنان روانه کرد تا پیشاپیش آنان برود و با فاصله از ایشان، فرود آید تا آنان را به مدینه برساند[۱۳].[۱۴]

عبور خاندان پیامبر (ص) از کربلا

در کتاب الملهوف نقل است که: هنگامی که زنان و خاندان امام حسین (ع) از شام باز گشتند و به عراق رسیدند. به راه نمایشان گفتند: «ما را از راه کربلا ببر». آنان به قتلگاه شهدا رسیدند و جابر بن عبداللّه انصاری - که خدا رحمتش کند - و گروهی از بنی هاشم و مردانی از خاندان پیامبر (ص) را دیدند که برای زیارت قبر حسین (ع) آمده بودند. پس در یک زمان، در آنجا گرد آمدند و با گریه و اندوه و بر سر و صورت زنان، به هم رسیدند و مجلس‌های عزایی بر پا داشتند که جگر را آتش می‌زد. زنان حاضر در آنجا هم گِرد آمدند و چندین روز، همین‌گونه ماندند[۱۵].[۱۶]

نخستین زائر قبر امام حسین (ع) از مردم

از عطیه عوفی[۱۷] نقل شده است که: همراه جابر بن عبداللّه انصاری، برای زیارت قبر حسین بن علی بن ابی طالب (ع) حرکت کردیم. هنگامی که به کربلا رسیدیم، جابر به کرانه فرات، نزدیک شد و غسل کرد و پیراهن و ردایی به تن کرد و کیسه عطری را گشود و آن را بر بدنش پاشید و هیچ گامی برنداشت، جز آنکه ذکر خدای متعال گفت، تا این که به قبر، نزدیک شد و [به من] گفت: مرا بگیر. او را گرفتم. بیهوش، بر روی قبر افتاد. اندکی آب بر او پاشیدم و هنگامی که به هوش آمد، سه بار گفت: ای حسین! آنگاه گفت: دوست، پاسخ دوست را نمی‌دهد؟! سپس گفت: چگونه پاسخ دهی، در حالی که خون رگ‌هایت را بر میان شانه‌ها و پشتت ریختند و میان سر و پیکرت، جدایی انداختند؟! گواهی می‌دهم که تو، فرزند خاتم پیامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم پیمان تقوا و چکیده هدایت و پنجمین فرد از اصحاب کسایی و فرزند سالار نقیبان و فرزند فاطمه، سَرور زنانی؟! و چگونه چنین نباشی، در حالی که از دست سَرور پیامبران، غذا خورده‌ای و در دامان تقواپیشگان، پرورش یافته‌ای و از سینه ایمان، شیر نوشیده‌ای و با اسلام، تو را از شیر گرفته‌اند. پاک زیستی و پاک رفتی؛ اما دل‌های مؤمنان، در فراق تو خوش نیست، بی‌آنکه در این، تردیدی رود که همه اینها به خیرِ تو بود. سلام و رضوان خدا بر تو باد! و گواهی می‌دهم که تو بر همان روشی رفتی که برادرت یحیی بن زکریا رفت. آنگاه جابر، دیده خود را گِرد قبر چرخاند و گفت: سلام بر شما، ای روح‌هایی که گرداگردِ حسین، فرود آمده، همراهش شدید! گواهی می‌دهم که نماز را به پا داشتید و زکات دادید و به نیکی فرمان دادید و از زشتی، باز داشتید و با مُلحدان جنگیدید و خدا را پرستیدید تا به شهادت رسیدید. سوگند به آنکه محمد را به حق برانگیخت، در آنچه به آن در آمدید، با شما شریک هستیم. به جابر گفتم: ای جابر! چگونه [با آنان شریک باشیم]، با آنکه ما نه به درّه‌ای فرود آمدیم و نه از کوهی بالا رفتیم و نه شمشیری زدیم، در حالی که اینان، سرهایشان از پیکر، جدا شد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند؟! جابر گفت: ای عطیه! شنیدم که حبیبم پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: «هر کس گروهی را دوست داشته باشد، با آنان محشور می‌شود، و هر کس کارِ کسانی را دوست داشته باشد، در کارشان شریک می‌شود»، و سوگند به آنکه محمّد را به حق به پیامبری بر انگیخت، نیّت من و همراهانم، همان است که حسین (ع) و یارانش بر آن رفته‌اند. مرا به سوی خانه‌های کوفه ببر[۱۸].

در کتاب المصباح نقل شده است که: زیارت اربعین (چهلم) را به این خاطر چنین نامیدند که زمان آن، روز بیستم ماه صفر است که چهل روز از کشته شدن امام حسین (ع) می‌گذرد و همان، روز ورود جابر بن عبداللّه انصاری، صحابی پیامبر (ص)، از مدینه به کربلا برای زیارت قبر امام حسین (ع) است. او نخستین زائر امام حسین (ع) از میان مردم است... و در این روز، بازگشت اهل بیتِ امام حسین (ع) از شام به مدینه نیز اتفاق افتاده است[۱۹].[۲۰]

بازگشت اهل بیتِ امام به کربلا و ملاقات آنها با جابر در روز اربعین

درباره بازگشت اهل بیت سید الشهدا (ع) به کربلا و ملاقات آنان با جابر بن عبداللّه انصاری در اربعین شهدای عاشورا، چند مسئله قابل بحث و بررسی است: اول، این که: آیا خانواده امام (ع) در بازگشت از شام، از کربلا عبور کرده‌اند یا نه؟ و اگر عبور کرده‌اند، این ماجرا در اربعین شهدا اتّفاق افتاده یا نه؟ و اگر در اربعین بوده، اربعین اول (سال ۶۱ هجری) بوده است یا اربعین دوم؟ دوم، این که: آیا جابر بن عبداللّه، می‌توانسته در اربعین اول، خود را به کربلا برساند؟ سوم، این که: آیا ملاقاتی میان جابر و اهل بیت سیّد الشهدا در کربلا انجام شده است یا نه؟[۲۱]

بازگشت اهل بیت امام (ع) به کربلا

در مورد اصل بازگشت خانواده سید الشهدا به کربلا، و بر فرضِ بازگشت آنان، درباره زمان دقیق آن (اربعین اول، اربعین دوم یا هر زمان دیگر)، آرای مختلفی وجود دارد که اینک به آنها اشاره می‌شود:

عدم بازگشت اهل بیت امام (ع) به کربلا

برخی مانند استاد شهید مرتضی مطهّری، بر این باورند که اصولاً اهل بیت سیّد الشهدا (ع)، به کربلا باز نگشته‌اند. ظاهرا این نظریّه، مبتنی بر آن چیزی است که محدّث نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان، در این باره آورده است. وی ضمن بیان دلایلی برای اثبات نظریّه خود، مبنی بر باز نگشتن اهل بیت امام (ع) به کربلا، می‌گوید: بر هر ناظری در کتب مقاتل، مخفی نیست که بعد از ندامت ظاهری رِجس پلید یزید و عذر خواستن و مخیّر نمودنْ آل اللّه را بین ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلی (مدینه طیّبه) و اختیار کردن ایشان، مراجعت را، در این که به عزم مدینه از شام بیرون رفتند و از عراق و کربلا، ذکری در آنجا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود و راه شام به عراق، از خودِ شام، از راه حجازْ جدا می‌شود و قدر مشترکی ندارند، چنان که از متردّدین شنیده شده و از اختلاف طول این سه بَلَد با یکدیگر معلوم می‌شود. پس هر که خواهد از شام به عراق رود، از آنجا عازم و به خطّ عراق، خواهد سیر کرد و اگر اهل بیت [امام (ع)] از آنجا به این عزم بیرون آمدند - چنان که ظاهر عبارت لهوف است - بی‌اطّلاعِ آن خبیث و بی‌اذن او، هرگز برای ایشان، میسّر نبوده و نشود و در آن مجالس، ذکری از این عزم نشود. و ظاهر است که در سیر به عراق، جز زیارت تربت مقدّسه، مقصدی نداشتند و گمان نمی‌رود با آن خُبث شریره یزید و پلیدیِ فطرتش، اگر اظهار می‌کردند و اذن می‌خواستند، راضی شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان کند، با آن دنائتِ طبع و بی‌حیایی که دویست دینار دهد و بگوید: این، به عوضِ آنچه از شما رفته! به هر حال، این استبعادی است که بالمَرّه، وثوق را از کلام آن راویِ مجهول که در لهوف از او نقل کرده - و البتّه یکی از اهل سِیَر و تواریخ است - می‌بَرَد و چون منضم شود به آن، شواهد مقدّمه، اساس این احتمال از اصل، خراب خواهد شد و با این حال، اخبار جزمی روضه خوانان به وقوع این واقعه به مجرّد کلام مذکور، کاشف از نهایت جهل و تجرّی است و کاش به همان چند سطر لهوف یا مقتل ابی مِخنَف، قناعت می‌کردند و آن را مانند ریشه درخت در زمین شورزار قلب ویران نمی‌کاشتند. آنگاه این همه شاخه و برگ از او نمی‌رویانیدند. پس از آن، این همه میوه‌های گوناگونِ اکاذیب از آن نمی‌چیدند و از زبان حجّت بالغه خداوند، حضرت سجّاد (ع)، این همه دروغ در وقت ملاقات خیالی با جابر، نقل نمی‌نمودند...[۲۲].[۲۳]

عدم بازگشت اهل بیت امام (ع) به کربلا در اربعین اول

سید ابن طاووس بازگشت اهل بیتِ سید الشهدا (ع) را در اربعین اول، مستبعد می‌داند؛ ولی منکر اصل بازگشت آنها به کربلا نیست. متن عبارت ایشان، این است: در مصباح المتهجّد دیدم که خانواده امام حسین (ع)، در روز بیستم صفر، به همراه مولایمان امام سجاد (ع) وارد مدینه شدند[۲۴] و در غیر این کتاب، آمده که آنان در بازگشت از شام، روز بیستم صفر به کربلا رسیدند و این هر دو قول، بعید است؛ زیرا عبیداللّه بن زیاد- که لعنت خدا بر او باد - به یزید، نامه نوشت و حادثه کربلا را برایش گزارش کرد و از وی اجازه خواست که خاندان امام حسین (ع) را بفرستد، و تا جواب یزید نرسید، اقدامی صورت نداد و این کار، به حدود بیست روز یا بیشتر، وقت نیاز دارد. و نیز روایت شده که وقتی کاروان اسیران را به شام بردند، آنها در دمشق به مدت یک ماه در جایی ماندند که از گرما و سرما، در امان نبودند و صورت قضیّه، مقتضی است که اهل بیت، تا رسیدن به عراق یا مدینه، بیش از چهل روز از زمان شهادت، تأخیر داشته‌اند. پس عبورشان از کربلا در بازگشت (از شام)، شدنی است؛ ولی در بیستم صفر نمی‌توانند رسیده باشند[۲۵]. با تأمّل در این سخن، روشن می‌شود که میان کلام سید ابن طاووس در این جا با آنچه در کتاب الملهوف نقل کرده که خاندان امام حسین (ع) در بازگشت از شام، از کربلا عبور کرده‌اند، تعارضی وجود ندارد. آنچه ایشان بعید می‌داند، رسیدن اهل بیت امام (ع) در اربعین سال ۶۱ هجری (اربعین اول) به کربلاست، نه مطلقِ عبور آنها از آن جا. بنا بر این، آنچه گفته شده که سید ابن طاووس در کتاب الإقبال از سخن خود در الملهوف عدول کرده[۲۶]، صحیح نیست و ناشی از عدم تأمّل در کلام ایشان است.[۲۷]

بازگشت اهل بیت امام (ع) به کربلا در اربعین دوم

برخی، با عنایت به قرائنی که حاکی از عدم امکان بازگشت اهل بیتِ سید الشهدا به کربلاست، بر این باورند که ورود آنان و نیز جابر بن عبداللّه انصاری به کربلا، در اربعین دوم و در سال ۶۲ هجری اتفاق افتاده است. فرهاد میرزا معتمد الدوله، صاحب قمقام زخّار، این نظریه را مطرح کرده است. گفتنی است که این نویسنده، دلیلی برای اثبات نظریه خود اقامه نکرده است.[۲۸]

بازگشت اهل بیت امام (ع) به کربلا در غیر اربعین

در میان منابع کهن، تنها در الآثار الباقیة ابو ریحان بیرونی (م ۴۴۰ق) تصریح شده که اهل بیتِ سید الشهدا در اربعین به کربلا باز گشته‌اند[۲۹]؛ لکن با عنایت به آنچه گفته شد، این سخن، قابل قبول نیست، به‌ویژه این که پس از ابوریحان، تا قرن هفتم هجری، هیچ یک از منابع، این نظریه را تأیید نکرده‌اند. اما بازگشت اهل بیتِ سید الشهدا (ع) به کربلا در غیر اربعین، در منابعی مانند: الأمالی صدوق[۳۰]، الملهوف و مثیر الأحزان[۳۱]، آمده است. شاید تنها ایرادی که به این مطلب می‌توان وارد کرد، این است که راه شام به مدینه، راه جداگانه‌ای است[۳۲] و همان‌طور که محدّث نوری گفته، بعید است که یزید، اجازه داده باشد که سفر را طولانی کنند و مجدّداً خانواده امام (ع) را به کربلا بیاورند؛ لکن با وجود این استبعاد، نمی‌توان اصل بازگشت آنان را به کربلا، انکار کرد.[۳۳]

حضور جابر در اربعین اول در کربلا

گزارش‌های متعددی، حاکی از حضور جابر بن عبداللّه انصاری در کربلا در نخستین اربعین شهدا در سال ۶۱ هجری‌اند. برخی، در این گزارش‌ها تردید کرده و گفته‌اند: با توجه به امکانات آن دوران، سفر از مدینه تا کربلا، پس از دریافت خبر واقعه کربلا، بیش از چهل روز طول می‌کشیده است. از این‌رو، جابر نمی‌توانسته در اربعین اول، در کربلا حضور یابد. در پاسخ این تردید، می‌توان گفت: اولاً از کجا ثابت شده که جابر، هنگام واقعه عاشورا، در مدینه بوده است؟ شاید وی آن هنگام، مدینه را به سوی کوفه، ترک کرده بوده است. ثانیاً می‌توان گفت که امکان دریافت خبر شهادت امام حسین (ع) و یارانش تا ده روز بعد از واقعه عاشورا وجود دارد و جابر می‌توانسته در مدت باقی مانده تا اربعین، خود را به کربلا برساند.[۳۴]

ملاقات اهل بیت امام (ع) با جابر در کربلا

با تأمّل در آنچه به تفصیل، توضیح داده شد که بازگشت اهل بیتِ سید الشهدا (ع) در غیر اربعین به کربلا (مطابق گزارش سید ابن طاووس)، ممکن است انجام شده باشد، ملاقات آنها در غیر اربعین با جابر نیز امکانِ وقوع دارد، با این توضیح که ممکن است جابر، مدتی را در کربلا مانده باشد و یا در کوفه یا حوالی آن، اقامت گزیده و مجدّدا برای زیارت سید الشهدا (ع) به کربلا باز گشته باشد. تنها سؤالی که در این باره بی‌پاسخ می‌ماند، این است که اگر چنین امری وقوع یافته، چرا در منابع شیعه تا قرن هفتم به آن، اشاره‌ای نشده است و گزارشی از اهل بیت (ع) در این باره در منابع متقدم و معتبر، وجود ندارد؟ البتّه در منابع متأخّر، مطالب فراوانی در این باره آمده که قابل استناد نیستند. به هر حال، بعید شمردن یا انکار بازگشت اهل بیتِ سید الشهدا به کربلا، به‌گونه‌ای که محدث نوری، شیخ عباس قمی و استاد مطهری گفته‌اند، صحیح به نظر نمی‌رسد.[۳۵]

بازگشت خاندان پیامبر (ص) به مدینه

از بشیر بن حذلم[۳۶] نقل شده است: هنگامی که به نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) فرود آمد و بارش را فرود آورد و خیمه‌اش را بر پا کرد و زنان کاروان را فرود آورد و فرمود: «ای بشیر! خدا، پدرت را که شاعر بود، بیامرزد! آیا تو نیز می‌توانی چیزی بسرایی؟». گفتم: آری، ای فرزند پیامبر خدا! من شاعرم. فرمود: «به مدینه برو و خبر شهادت ابا عبداللّه (ع) را اعلام کن». اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدینه وارد شدم. هنگامی که به مسجد پیامبر (ص) رسیدم، صدایم را به گریه بلند کردم و چنین سرودم و خواندم: ای اهل یثرب! دیگر در آن نمانید. حسین، کشته شد. پس اشک بریزید! پیکر خونین او در کربلاست و سر او بر نیزه، به این سو و آن سو برده می‌شود. سپس گفتم: این، علی بن الحسین است، با عمّه‌ها و خواهرانش، که در اطراف و حومه شما فرود آمده‌اند و من، فرستاده او به سوی شما هستم تا جایش را به شما بشناسانم. هیچ زن پرده نشین و باحجابی در مدینه باقی نمانْد، جز آنکه از پسِ پرده‌ها، سرْ باز و صورتْ خراشیده و بر سر و صورتْ زنان، بیرون آمد. آنان، با صدای بلند می‌گریستند و زاری می‌کردند و هیچ گاه به اندازه آن روز، مرد و زن گریان، و پس از رحلت پیامبر خدا (ص) روزی تلخ‌تر از آن، بر مسلمانان ندیده بودم[۳۷].[۳۸]

پیروزی، از آنِ کیست؟

عبداللّه بن سیابه از امام صادق نقل کرده است: هنگامی که علی بن الحسین (زین العابدین) پس از شهادت حسین بن علی - که درودهای خدا بر آن دو باد - به مدینه گام نهاد، ابراهیم بن طلحة بن عبیداللّه به استقبالش آمد و گفت: ای علی بن الحسین! چه کسی چیره گشت؟ و ایشان، سرش را پوشانده و در محمل، نشسته بود. علی بن الحسین (ع) به او فرمود: «اگر می‌خواهی بدانی چه کسی پیروز شد، هنگامی که وقت نماز در رسید، اذان و سپس اقامه بگو»[۳۹].[۴۰]

ورود کاروان اسراء به مدینه

هنگامی که خبر کشته شدن حسین (ع) به اهالی مدینه رسید ام لقمان دختر عقیل بن ابی طالب با زنان مدینه بیرون آمد، در حالی که روسری خود را هنوز نپیچیده بود و داشت بر سر می‌پیچید با زبان شعر می‌گفت: اگر پیامبر به شما بگوید، شما که آخرین امت بودید بعد از من با عترت و خاندانم چه کرده‌اید که برخی اسیر و برخی به خون خود آغشته شده‌اند، چه خواهید گفت؟

وقتی به عبدالله بن جعفر خبر کشته شدن دو فرزندش محمد و عون در کنار حسین (ع) رسید، مردم نزدش آمده به او تسلیت می‌گفتند عبدالله رو به همنشینان خویش کرد و گفت: خدای - عزّوجلّ - را در هر مصیبتی حتی بر قتل حسین (ع) حمد و سپاس می‌گویم، اگر با دست‌هایم با حسین مواسات و همدردی و یاری نکرده‌ام لااقل دو فرزندم با او مواسات و یاری نموده‌اند. والله اگر نزدش حاضر بودم دوست می‌داشتم از او جدا نشوم تا در رکابش کشته شوم! به خدا چیزی که مرا وادار می‌کند از دو فرزندم دست کشیده، مصیبت‌شان را بر خود آسان سازم این است که آن دو در حال پایداری و یاری برادر و عموزاده‌ام حسین (ع)، از دست رفته‌اند[۴۱].[۴۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «إنَّهُ لَمَّا نَكَتَ [يَزيدُ] بِالقَضِيبِ ثَنَايَاهُ [أَي الْحُسَيْنِ (ع)] أَنْشَدَ لِحُصَيْنِ بْنِ الحُمَامِ المُرِّيِّ: صَبَرْنَا وَ كَانَ‏ الصَّبْرُ مِنَّا سَجِيَّةً / بِأَسْيَافِنَا تَفْرِينَ هاما وَ مِعْصَما *** نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ رِجَالٍ أَعِزَّةٍ / عَلَيْنَا وَ هُمْ‏ كَانُوا أَعَقَ‏ وَ أَظْلَمَا. قَالَ مُجَاهِدٌ: فَوَاللّهِ لَمْ يَبْقَ فِي النَّاسِ أَحَدٌ إلَّا مَنْ سَبَّهُ وَ عَابَهُ وَ تَرَكَهُ» (تذکرة الخواص، ص۲۶۲).
  2. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۱۲.
  3. «لَمَّا قَتَلَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) وَ بَنِي أَبِيهِ، بَعَثَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَسُرَّ بِقَتْلِهِم أَوَّلاً وَ حَسُنَتْ بِذَلِكَ مَنْزِلَةُ عُبَيْدِ اللّهِ عِنْدَهُ، ثُمَّ لَمْ يَلْبَثْ إِلَّا قَلِيلاً حَتَّى نَدِمَ عَلَى قَتْلِ الحُسَيْنِ (ع)، فَكَانَ يَقُولُ: وَ مَا كَانَ عَلَيَّ لَوِ احْتَمَلْتُ الْأَذِى وَ أَنْزَلْتُهُ مَعِي فِي دَارِي وَ‌حَكَّمْتُهُ فِيمَا يُرِيدُ، وَ إِنْ كَانَ عَلَيَّ فِي ذَلِكَ وَكَفٌ وَ وَهْنٌ فِي سُلْطانِي، حِفْظاً لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ رِعَايَةً لِحَقِّهِ وَ قَرَابَتِهِ! لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ فَإِنَّهُ أَخْرَجَهُ وَاضْطَرَّهُ... وَ قَتَلَهُ، فَبَغَّضَنِي بِقَتْلِهِ إِلَى المُسْلِمِينَ، وَ زَرَعَ لِي فِي قُلُوبِهِمُ العَدَاوَةَ، فَبَغَضَنِي البَرُّ وَ الفَاجِرُ بِمَا اسْتَعظَمَ النَّاسُ مِنْ قَتْلِي حُسَيْناً، مَا لِي وَلِابْنِ مَرْجَانَةَ! لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۶؛ تاریخ دمشق، ج۱۰، ص۹۴).
  4. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۳.
  5. «أَمَرَ [يَزِيدُ] بِالنِّسَاءِ فَاُدْخِلْنَ عَلَى نِسَائِهِ، وَ أَمَرَ نِسَاءَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ فَأَقَمْنَ الْمَأْتَمَ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) ثَلاثَةَ أَيَّامٍ، فَمَا بَقِيَتْ مِنْهُنَّ امْرَأَةٌ إِلَّا تَلَقَّتنَا تَبْكِي وَ تَنْتَحِبُ، وَ نُحْنَ عَلَى حُسَيْنٍ ثَلاثاً. وَ بَكَتْ اُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ كُرَيزٍ عَلَى حُسَيْنٍ (ع)، وَ هِيَ يَوْمَئِذٍ عِنْدَ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَقَالَ يَزِيدُ: حُقَّ لَهَا أَنْ تُعُوِلَ عَلَى كَبِيرِ قُرَيْشٍ وَ سَيِّدِهَا» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۸۹؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۰۳).
  6. «اُخْرِجْنَ [نِسَاءُ أَهْلِ البَيْتِ] وَ اُدْخِلْنَ دورَ يَزِيدَ، فَلَمْ تَبْقَ امْرَأَةٌ مِنْ آلِ يَزِيدَ إلَّا أَتَتْهُنَّ، وَ أَقَمْنَ المَأتَمَ» (الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۷؛ الأمالی، صدوق، ص۲۳۰، ح۲۴۲).
  7. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۴.
  8. «قَالَ [یَزیدُ] لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ اذْكُرْ حَاجَاتِكَ الثَّلَاثَ الَّتِی وَعَدْتُكَ بِقَضَائِهِنَّ فَقَالَ لَهُ الْأُولَى أَنْ تُرِيَنِي وَجْهَ سَيِّدِي وَ وَ مَوْلَايَ الْحُسَيْنِ فَأَتَزَوَّدَ مِنْهُ‏ وَ أَنْظُرَ إِلَيْهِ‏ وَ أُوَدِّعَهُ وَ الثَّانِيَةُ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا وَ الثَّالِثَةُ إِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِي أَنْ تُوَجِّهَ مَعَ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةِ مَنْ يَرُدُّهُنَّ إِلَى حَرَمِ جَدِّهِنَّ (ص). فَقَالَ أَمَّا وَجْهُ أَبِيكَ فَلَنْ تَرَاهُ أَبَداً وَ أَمَّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ وَ أَمَّا النِّسَاءُ فَمَا يُؤَدِّيهِنَّ إِلَى الْمَدِينَةِ غَيْرُكَ وَ أَمَّا مَا أُخِذَ مِنْكُمْ فَإِنِّی أُعَوِّضُكُمْ عَنْهُ أَضْعَافَ قِيمَتِهِ فَقَالَ (ع) أَمَّا مَالُكَ فَمَا نُرِيدُهُ وَ هُوَ مُوَفَّرٌ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ مَا أُخِذَ مِنَّا لِأَنَّ فِيهِ مِغْزَلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ مِقْنَعَتَهَا وَ قِلَادَتَهَا وَ قَمِيصَهَا فَأَمَرَ بِرَدِّ ذَلِكَ وَ زَادَ عَلَيْهِ مِائَتَيْ دِينَارٍ فَأَخَذَهَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ (ع) وَ فَرَّقَهَا فِي الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ ثُمَّ أَمَرَ بِرَدِّ الْأُسَارَى وَ سَبَايَا الْبَتُولِ إِلَى أَوْطَانِهِمْ بِمَدِينَةِ الرَّسُولِ» (الملهوف، ص۲۲۴).
  9. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۴.
  10. «أَمَرَ [يَزِيدُ] بِإِطلاقِ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ (ع)، وَ خَيَّرَهُ بَيْنَ المُقَامَ عِنْدَهُ أَوِ الْاِنْصِرَافِ، فَاخْتَارَ الاِنْصِرافَ إِلَى المَدِينَةِ، فَسَرَّحَهُ» (شرح الأخبار، ج۳، ص۱۵۹، ح۱۰۸۹).
  11. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۶.
  12. «قَالَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ: يَا نُعْمَانَ بْنَ بَشِيرٍ، جَهِّزْهُمْ بِمَا يُصِلْحُهُمْ، وَابْعَثْ مَعَهُمْ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَمِيناً صَالِحاً، وَابْعَث مَعَهُ خَيلاً وَ أَعْواناً، فَيَسيرَ بِهِمْ إلَى المَدِينَةِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۲).
  13. «أمَرَ [يَزِيدُ] بِتَجْهيزِهِمْ بِأَحْسَنِ جِهَازٍ، وَ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع): اِنْطَلِقْ مَعَ نِسَائِكَ حَتَّى تُبْلِغَهُنَّ وَطَنَهُنَّ. وَ وَجَّهَ مَعَهُ رَجُلاً فِي ثَلاثِينَ فَارِساً، يَسِيرُ أَمَامَهُمْ، وَ يَنْزِلُ حَجْرَةً عَنْهُمْ، حَتَّى انْتَهَى بِهِمْ إلَى المَدِينَةِ» (الأخبار الطوال، ص۲۶۱؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۳۲).
  14. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۶.
  15. «لَمَّا رَجَعَ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ (ع) وَ عِيَالُهُ مِنَ الشَّامِ وَ بَلَغُوا الْعِرَاقَ قَالُوا لِلدَّلِيلِ مُرَّ بِنَا عَلَى طَرِيقِ كَرْبَلَاءَ فَوَصَلُوا إِلَى‏ مَوْضِعِ‏ الْمَصْرَعِ‏ فَوَجَدُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ رِجَالًا مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَدْ وَرَدُوا لِزِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ (ع) فَوَافَوْا فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ وَ تَلَاقَوْا بِالْبُكَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ وَ أَقَامُوا الْمَآتِمَ الْمُقْرِحَةَ لِلْأَكْبَادِ وَ اجْتَمَعَتْ إِلَيْهِمْ نِسَاءُ ذَلِكَ السَّوَادِ وَ أَقَامُوا عَلَى ذَلِكَ أَيَّاماً» (الملهوف، ص۲۲۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۴۶).
  16. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۷.
  17. ابو الحسن عطیّة بن سعد بن جُناده عوفی جدلی قیسی کوفی. امیر مؤمنان (ع)، نام او را انتخاب کرد و درباره‌اش فرمود: «این، عطیّه (هدیه) خداست». وی از تابعیان مشهور است و شیخ طوسی، او را در زمره اصحاب امام علی (ع) و امام باقر (ع) بر شمرده است و بَرقی، او را از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) دانسته است. او مورد اعتماد و کثیر الحدیث است. وی همراه ابن اشعث، علیه حَجّاج، قیام کرد و حَجّاج، به دلیل خودداری وی از دشنام‌گویی به امام علی (ع)، دستور داد چهارصد ضربه شلّاق به وی زدند و سر و ریشش را تراشیدند. او سپس به فارس پناه بُرد و در باقی‌مانده دوران حکومت حَجّاج، در خراسان، سُکنا گزید و زمانی که عمر بن هُبَیره، حاکم عراق شد، به کوفه باز گشت. او به سال ۱۱۱ ق (بنا بر قول مشهور) و یا ۱۲۷ ق (بنا بر قولی دیگر، که ظاهراً به قرینه روایت کردنش از امام صادق (ع)، همین تاریخ، درست است)، در همان کوفه درگذشت.
  18. «خَرَجْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ زَائِرَيْنِ قَبْرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) فَلَمَّا وَرَدْنَا كَرْبَلَاءَ دَنَا جَابِرٌ مِنْ شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزَارٍ وَ ارْتَدَى بِآخَرَ ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فِيهَا سُعْدٌ فَنَثَرَهَا عَلَى بَدَنِهِ ثُمَّ لَمْ‏ يَخْطُ خُطْوَةً إِلَّا ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَى حَتَّى إِذَا دَنَا مِنَ الْقَبْرِ قَالَ أَلْمِسْنِيهِ فَأَلْمَسْتُهُ فَخَرَّ عَلَى الْقَبْرِ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَرَشَشْتُ عَلَيْهِ شَيْئاً مِنَ الْمَاءِ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ يَا حُسَيْنُ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ حَبِيبٌ لَا يُجِيبُ حَبِيبَهُ ثُمَّ قَالَ وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ ابْنُ خَاتِمِ النَّبِيِّينَ وَ ابْنُ سَيِّدِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنُ حَلِيفِ التَّقْوَى وَ سَلِيلُ الْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ الْكِسَاءِ وَ ابْنُ سَيِّدِ النُّقَبَاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ وَ مَا لَكَ لَا تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ الْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ الْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلَامِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً غَيْرَ أَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ طَيِّبَةٍ لِفِرَاقِكَ وَ لَا شَاكَّةٍ فِي الْخِيَرَةِ لَكَ فَعَلَيْكَ سَلَامُ اللَّهِ وَ رِضْوَانُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ أَخُوكَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا ثُمَّ جَالَ بَصَرَهُ حَوْلَ الْقَبْرِ وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيَّتُهَا الْأَرْوَاحُ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ الْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمُ الْمُلْحِدِينَ وَ عَبَدْتُمُ اللَّهَ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ فِيمَا دَخَلْتُمْ فِيهِ قَالَ عَطِيَّةُ فَقُلْتُ لَهُ يَا جَابِرُ كَيْفَ وَ لَمْ نَهْبِطْ وَادِياً وَ لَمْ نَعْلُ جَبَلًا وَ لَمْ نَضْرِبْ بِسَيْفٍ وَ الْقَوْمُ قَدْ فُرِّقَ بَيْنَ رُءُوسِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ وَ أُوتِمَتْ أَوْلَادُهُمْ وَ أَرْمَلَتْ أَزْوَاجُهُمْ؟ فَقَالَ يَا عَطِيَّةُ سَمِعْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِي عَمَلِهِمْ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً أَنَّ نِيَّتِي وَ نِيَّةَ أَصْحَابِي عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ (ع) وَ أَصْحَابُهُ خُذْنِي نَحْوَ إلى أَبْيَاتِ كُوفَانَ» (بشارة المصطفی، ص۷۴؛ الحدائق الوردیّة، ج۱، ص۱۲۹).
  19. «سُمِّيَتْ بِزِيَارَةِ الْأَرْبَعِينَ لِأَنَّ وَقْتَهَا يَوْمُ العِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ صَفَرٍ، وَ ذَلِكَ لِأَرْبَعِينَ يَوْماً مِنْ مَقْتَلِ الحُسَيْنِ (ع)، وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي وَرَدَ فِيهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْأَنْصَارِيُّ صَاحِبُ النَّبِيِّ (ص) مِنَ المَدِينَةِ إِلَى كَرْبَلاءَ لِزِيارَةِ قَبْرِ الحُسَيْنِ (ع)، فَكَانَ أوَّلَ مَنْ زَارَهُ مِنَ النَّاسِ... وَ فِي هَذَا الْيَومِ كَانَ رُجُوعُ حَرَمِ الحُسَيْنِ (ع) مِنَ الشَّامِ إلَى المَدِينَةِ» (المصباح، کفعمی، ص۶۴۸ «پاورقی»).
  20. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۷.
  21. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۱.
  22. لؤلؤ و مرجان، ص۱۶۱ - ۱۶۲.
  23. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۱.
  24. مصباح المتهجد، ص۷۸۷.
  25. الإقبال، ج۳، ص۱۰۰.
  26. حماسه حسینی، ج۱، ص۳۰؛ منتهی الآمال، ص۴۸۱.
  27. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۳.
  28. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۴.
  29. ر. ک: الآثار الباقیة، ص۴۲۲.
  30. ر. ک: دانشنامه امام حسین (ع)، ج۸، ص۳۸۵، ح۲۴۴۸. متن این کتاب، تنها آمدن امام زین العابدین (ع) را به کربلا می‌رساند؛ اما در مورد سایر خانواده امام (ع)، ساکت است.
  31. ر. ک: دانشنامه امام حسین (ع)، ج۸، ص۳۸۳، ح۲۴۴۵ و ۲۴۴۶.
  32. چنان‌که گذشت، مرحوم محدث نوری مطرح کرده است که: «راه شام به عراق، از خود شام، از راه حجاز جدا می‌شود و قدر مشترک ندارد» و مرحوم شهید مطهری هم این سخن را تأیید نموده است؛ اما بررسی نقشه‌های فراهم آمده از گذرگاه‌های قدیمی نشان می‌دهد که راه شام به عراق از طریق بادیه، با راه شام به مدینه، حدود ۱۴۷ کیلومتر، مسیر مشترک دارند.
  33. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۴.
  34. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۵.
  35. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۵.
  36. در نام وی، اختلاف است و بِشر و بشیر، گفته شده است. همین‌طور نام پدرش هم متفاوت نقل شده و حذلم، جذلم و حذیم، آمده است.
  37. «فَلَمَّا قَرُبْنَا مِنْهَا [أَي مِنَ المَدِینَةِ] نَزَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَ أَنْزَلَ نِسَاءَهُ وَ قَالَ يَا بَشِيرُ رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ أَبَاكَ‏ لَقَدْ كَانَ‏ شَاعِراً فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهُ فَقَالَ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِنِّي لَشَاعِرٌ قَالَ (ع) فَادْخُلِ الْمَدِينَةَ وَ انْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ بَشِيرٌ: فَرَكِبْتُ فَرَسِي وَ رَكَضْتُ حَتَّى دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ فَلَمَّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِيِّ (ص) رَفَعْتُ صَوْتِي بِالْبُكَاءِ وَ أَنْشَأْتُ أَقُولُ: يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا / قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ *** الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ / وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ. قَالَ ثُمَّ قُلْتُ هَذَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) مَعَ عَمَّاتِهِ وَ أَخَوَاتِهِ قَدْ حَلُّوا بِسَاحَتِكُمْ وَ نَزَلُوا بِفِنَائِكُمْ وَ أَنَا رَسُولُهُ إِلَيْكُمْ أُعَرِّفُكُمْ مَكَانَهُ قَالَ فَمَا بَقِيَتْ فِي الْمَدِينَةِ مُخَدَّرَةٌ وَ لَا مُحَجَّبَةٌ إِلَّا بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَكْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ ضَارِبَاتٍ خُدُودُهُنَّ يَدْعُونَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ فَلَمْ أَرَ بَاكِياً أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ لَا يَوْماً أَمَرَّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مِنْهُ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)» (الملهوف، ص۲۲۶؛ مثیر الأحزان، ص۱۱۲).
  38. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۶.
  39. «لَمَّا قَدِمَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا) اسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِيمُ بْنُ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، وَ قَالَ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، مَنْ غَلَبَ وَ هُوَ مُغَطًّى رَأْسُهُ، وَ هُوَ فِي الْمَحْمِلِ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع): إِذَا أَرَدْتَ‏ أَنْ‏ تَعْلَمَ‏ مَنْ‏ غَلَبَ‏، وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ» (الأمالی، طوسی، ص۶۷۷، ح۱۴۳۲؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۷۷، ح۲۷).
  40. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۲۷.
  41. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۶-۴۶۷، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از عبدالرحمن بن عبید ابی کنود با اندکی جابجایی؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۴، با اندکی تغییر و جابجایی.
  42. یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۱۱۷.