بحث:وقایع میدان نبرد عاشورا
ممانعت ابن زیاد از رسیدن نیروی کمکی به امام
فضای وحشت کوفه را فرا گرفته بود. تازیانه تحکم و ارعاب بر پیکر شهر نواخته میشد. قلدری و نعره زنازادهای بیهویت به نام ابن زیاد بر دین و دل مردم شلاق تسلیم و سکوت میزد. از خطابههای تند و قهارانه او بوی خون به مشام میرسید. فریادها در گلو خفه شد. نفسها در سینهها حبس گردید. ایمانها در قلوب رنگ باخت، حتی پیوندهای قومی و عشیرهای که به سختی گسسته میشد با شلاق گرم و اعدامهای فوری با اتهامات واهی گسسته و متلاشی میشد. در برابر استبداد ابن زیاد حتی اگر یکی از رؤسا مخالفتی میکرد، افراد قبیلهاش جرأت حمایت از او را نداشتند. این وضع کوفه در شرایط جدید بود، هنگامی که هانی بن عروه را دستگیر کردند او رئیس بنی مراد بود و به گفته مورخین چهار هزار اسب سوار و هشت هزار پیاده حامی او بودند. اگر همپیمانان و همقسمان بنی مراد از کنده به آنها اضافه میشدند، جمعاً سی هزار نفر بودند، با این حال زمانی که او را دستگیر کرده و در بازار به روی زمینش میکشیدند. در برابر فریاد استغاثه او کمتر دادرسی برای او پیدا نشد[۱].
اندکی بعد که او را به شهادت رساندند کسی مخالفت نکرد، زمانی که امام حسین(ع) در کربلا متوقف گردید، ابن زیاد ضمن سخنانی برای مردم کوفه از آنها خواست تا راهی کربلا شوند، او با تهدید چنین گفت: فايما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفا عن العسكر برئت منه الذمة[۲]. هر مردی که از امروز تخلف از سپاه کند ذمه و عهده او بری است، این بدان معنی بود که جزای او قتل است. ابن زیاد به قعقاع بن سوید دستور داد تا در شهر کوفه گردش کرده و ببیند که آیا کسی از سپاه تخلف کرده است یا خیر. قعقاع در جستجوی خود شخصی را از قبیله همدان را یافت که در طلب ارث پدرش به کوفه آمده بود، او را نزد ابن زیاد برد و ابن زیاد نیز فرمان کشتن وی را صادر کرد. پس از آن فلم يبق محتلم بكوفة إلا خرج إلى العسكر بالنخيلة هیچ بالغی در کوفه یافت نشد مگر آنکه به لشکرگاه کوفه یعنی نخیله رفت. در این زمان بود که همه شمشیرها بر ضد امام حسین(ع) به حرکت درآمد[۳]. از طرف دیگر در همان فضای حکومت نظامی و ترور و وحشت، شیعیان متعهد با گریز از موانع و پیوستن به امام حسین(ع)، ابن زیاد را مجبور کرد تا جلوی مردم را بگیرد، از این رو دست به کار شد. ابن سعد یکی از راویان بسیار قدیمی نوشته است و جعل الرجل و الرجلان و الثلاثة يتسللون إلى حسين من الكوفة مردم تک تک، دو یا سه نفری از کوفه به سمت حسین(ع) میرفتند. وقت خبر به ابن زیاد رسید دستور داد تا لشکرگاه را آماده کرده و عمرو بن حریث را مأمور کرد تا مردم را وادار کند به نخیله بروند. او همچنین دستور داد تا مراقب پل باشند تا کسی از منطقه نگریزد.
به حصین بن نمیر نیز گفت تا منطقه بین قادسیه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسی از آنجا به سمت حجاز برود.؛ چراکه به این بهانه ممکن بود کسانی به امام بپیوندند. ابن زیاد به والی خود در بصره نوشت تا دیدهبانی را بگذارد و تمامی راهها را کنترل کند و اگر کسی عبور کرد او را دستگیر نمایند. واضح است که منظور افرادی بودند که احتمالاً برای کمک به امام میآمدند. به همین صورت ابن زیاد دستور داده بود راههای بین واقصه به طرف جاده شام تا جاده بصره را کنترل کنند. و لا يدعون أحد يلج و لا يخرج و اجازه ندهند کسی تکان خورده و از آن طریق خارج شود. در همان روزهایی که سیدالشهداء در کربلا پیاده شده بود یک بار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در همان نزدیکی بودند تحریک به همکاری کرد، اما سپاه عبیدالله میان هفتاد نفر از آنان و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند. در آن موقعیت بسیاری در زندان بودند که نمونه آنها مختار بود. ابن زیاد او را دستگیر کرده و شلاق به او زده بود. همین شلاق سبب شد تا یک چشم مختار برای همیشه بیناییاش را از دست بدهد[۴]. این کنترل شدید عامل بسیار مؤثری در عدم حمایت مردم کوفه از امام به حساب میآمد.
بلاذری نوشته: و كان الرجل يبحث في ألف فلا يصل إلا في ثلاث مأة أو أربع مأة و أقل من ذلك كراهة منهم لهذا الوجه فرماندهای با هزار نیرو فرستاده میشد، اما وقتی به کربلا میرسید همراه او سیصد یا چهارصد نفر و یا حتی کمتر بود. این به علت کراهت مردم در رفتن به جنگ با حسین(ع) بود. مگر نه اینست که دیندار واقعی در صحنه سخت امتحانات جوهره دین خود را نشان میدهد و در کوران گرم و تلخ حوادث است که بیدین از دیندار صفوفشان جدا میشود؟ فرزدق در ملاقاتش با سیدالشهداء در بین راه کوفه وقتی تحلیلی واقعبینانه را به امام ارائه میدهد که قلبها با شماست ولی شمشیرها در خدمت بنیامیه، امام فرمود: «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَ الدَّيَّانُونَ...»[۵]. وقتی مردم به سختیها آزمایش شدند، دیندارها کم خواهند بود و امروز که تازیانه ابن زیاد بدنها را کبود کرده دیندارها به حداقل خود رسیدهاند. بسیاری از مردم کوفه قصد پیوستن به امام را داشتند اما نتوانستند. نکته جالب این است که بلاذری مینویسد: سعد بن عبیده میگفت: بسیاری از شیوخ ما از اهل کوفه بر تپهای ایستاده و دعا میکردند: اللهم انزل عليه نصرك خدایا نصرت خود را بر حسین(ع) نازل فرما» سعد میگوید: به آنها گفتم: يا أعداء الله الا تنزلون فتنصرونه ای دشمنان خدا چرا پایین نمیآیید تا او را یاری کنید؟[۶].
وقتی کاروان حضرت به منزل بیضه رسید در آنجا امام(ع) برای اصحاب خود و اصحاب حر خطبهای قرائت فرمود بدین مضمون: «بَعْدَ الْحَمْدِ وَ الثَّنَاءِ أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ فَاطِمَةَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ(ص)... وَ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي مَعَ أَهَالِيكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ فَلَكُمْ بِي أُسْوَةٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَكُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ فَلَعَمْرِي مَا هِيَ مِنْكُمْ بِنُكْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ وَ نَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ- فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ سَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»[۷].
«بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: اما اکنون بدانید که من حسین بن علی پسر رسول خدا هستم که جان من با جان شما، اهل و فرزندان من با اهل و فرزندان شما یکی میباشد. شما به من تأسی نمایید اگر شما این مطالب را گوش نکنید، عهد و پیمان خود را بشکنید، بیعت خود را خلع نمایید قسم به جان خودم که این اعمال از شما تازگی ندارد؛ زیرا شما اینگونه بیوفاییها را با پدر و برادر و پسر عمویم مسلم کردید. گول خوردید و فریب خورده آن کسی است که به گفتار و کردار شما فریفته شود. شما راجع به حظ و بهره خود خطا کردید و نصیب و سهم خود را ضایع نمودید. این را بدانید هر کسی که پیمانشکنی کند بر علیه خود نموده و این شکست را بر علیه خودش وارد آورده. به زودی خدا مرا از شما بینیاز خواهد کرد و السلام».[۸]
مظلومیت سیدالشهداء در تطمیع کوفیان و خلف وعده آنها
لذات دنیا همیشه صحنه امتحانی بوده تا بندگان خدا از بندگان دنیا تفکیک شوند. برای بندگان شکم و شهوت لقمه حرام و حلال مساوی است، چون این انسان تا مرز مردارخواری سقوط کرده است. در کوفه خداوند با دو بلای بزرگ از کوفیان امتحان گرفت، بلای اول که در مبحث قبلی اشاره شد، شلاق گرم و فضای ترور و وحشت بود که ابن زیاد با ارعاب عمومی همه را به سوی پادگان نخیله میفرستاد تا علیه پسر پیغمبرشان شمشیر بکشند. امام با دعوت کوفیان و با قصد تشکیل حکومت از مکه به سوی کوفه حرکت کرد. در معادلات طبیعی آن حضرت بود که ابراز علاقه و آمادگی مردم از یک طرف و ضعف حاکمیت رژیم در کوفه از طرف دیگر باعث شد که حضرت شرایط رفتن را مساعد ببیند ولی متأسفانه در حین حرکت پارامتر جدیدی به صحنه میآید که شرایط را کاملاً عوض میکند. طبیعتاً تصمیمگیری هم عوض میشود، عزل نعمان بن بشیر و حضور ابن زیاد در کوفه و تسلط قهارانه او و شدت عمل در برابر مردم باعث شد ورق برگردد. این بود که وضع جدید کوفه اولین تأثیر در تصمیمگیری حضرت را اینگونه رقم زد که حضرت در تاکتیکهایش تنزل دهد. یعنی امام فرمود حال که ما را نمیپذیرید بر میگردم. گویا امام میخواست بفرماید چون استطاعت و قدرت ندارم تکلیف ندارم. یعنی تکلیف «امر به معروف و نهی از منکر» به قوت خود باقی است، ولی تکلیف تشکیل حکومت منتفی است. امام حسین در دو منزل قبل از رسیدن به کربلا با حربن یزید ریاحی برخورد نمود که با او هزار سوار در تعقیب امام بود، حر به امام عرض کرد... ای پسر پیغمبر! کجا میروی! برگرد به جانب حرم جدت؛ زیرا اگر به عراق بیایی کشته خواهی شد.
امام حسین(ع) در جواب حر این اشعار را خواند: «سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى *** إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ *** وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً فَإِنْ مِتُّ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْ *** كَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَمُوتَ وَ تُرْغَمَا»[۹].
- یعنی من به زودی از این جهان میگذرم و مرگ برای جوانمرد عیب و عار نیست، در صورتی که نیت او حق باشد و در حالی که مسلمان باشد و جهاد نماید.
- و جان خود را برای مردان نیکوکار فدا کند و از شخص ملعون مفارقت و با شخص مجرم مخالفت نماید.
- اگر من شهید گردم ندامت و پشیمانی ندارم و اگر زنده بمانم مورد ملامت نخواهم بود. ولی برای تو همین بس که در حال ذلت بمیری و بینی تو به خاک مالیده شود.
وقتی که حر گفت: «بَلْ عَلَيْكَ» بلکه بر علیه شما هستم، امام حسین(ع) فرمود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا...» پس از آن سخنانی بین او و امام رد و بدل شد... حر و یارانش از امام ممانعت نمودند و عرض کردند یابن رسول الله پس راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه وارد کند و نه به مدینه برساند.
امام پیش از نماز ظهر برای ۱۰۰۰ نفر سپاه دشمن «حر» سخن گفت و فرمود: به دلخواه خود به سوی کوفه نیامدم، بلکه درخواستهای پیگیر مردم باعث شد که به سوی کوفه حرکت کنم، اینک اگر با من پیمان وفاداری میبندید به شهر کوفه میآیم «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ لِمَقْدَمِي كَارِهِينَ انْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي جِئْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ»[۱۰]. «اگر حاضر نیستید مرا بپذیرید به همان محلی که از آنجا آمدهام بر میگردم و این سخنان را پس از نماز عصر بار دیگر هم تکرار کرد». عمر سعد هم وقتی به کربلا آمد نمایندهای نزد امام فرستاد که بپرسد برای چه به اینجا آمدهای؟ امام فرمود: مردم کوفه به من نوشتند و از من دعوت کردند به کوفه بیایم «فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ»[۱۱]. «اگر آماده پذیرش من نیستید برمیگردم».
سیدالشهداء روز عاشورا هم با مردم سخن گفت و خود را معرفی کرد و بعد به چند نفر از سران کوفه از قبیل شبث بن ربعی و قیس بن اشعث خطاب کرد که مگر شما به من ننوشتید به کوفه بیا که لشکری آراسته و گوش به فرمان، آماده پشتیبانی توست؟ آنان جواب دادند نه! ما چنین ننوشتهایم. امام فرمود: سبحان الله به خدا قسم نوشتید. بعد فرمود: «أيها الناس إذ كرهتموني فدعوني إلى مأمني من الأرض»؛ «ای مردم اگر مرا نمیخواهید، آزادم بگذارید تا به گوشهای از زمین که امنیت داشته باشم بروم»[۱۲]. امام در منزل عذیب هجانات ناگهان چهار نفر را دید که از کوفه میآمدند «امام در آن حالت در محاصره نیروهای حر بود» بر مرکبهای خویش بودند و اسبی برای نافع بن هلال را به نام کامل یدک کرده بودند. بلدشان طرماح بن عدی بر اسب خویش همراهشان بود و شعری به این مضمون میخواند: ای شتر من از اینکه میرانمت بیم مکن و شتاب کن که پیش از سحرگاه به بهترین سواران و بهترین مسافران به مرد والا نسب برسی، بزرگوار، آزاده گشادهدل که خدایش برای بهترین کار آنجا آورد و خدایش همانند روزگار باقی بدارد. گوید: چون به حسین(ع) رسید اشعار را برای وی خواندند که امام فرمود: به خدا من امیدوارم که آنچه خدا برای ما خواسته نیک باشد، کشته شویم یا پیروزی یابیم.
این جمله نهایت و اوج تسلیم امام است که فرمود: «أما و الله اني لأرجو أن يكون خيرا ما أراد الله بنا قتلنا أم ظفرنا». حر بن یزید گفت: این افرادی که از مردم کوفه آمدهاند و جزو همراهان تو نبودهاند، من آنها را پس میفرستم یا نگه میدارم. امام فرمود: «از آنها همانند خود دفاع میکنم، آنها یاران و پشتیبانان منند. شما تعهد کرده بودی متعرض من نشوی تا نامهای از ابن زیاد به سوی تو آید» حر گفت: بله! اما با تو نیامده بودند! امام فرمود: آنها یاران منند و همانند کسانی هستند که همراه من بودهاند. اگر به قراری که میان من و تو بوده عمل نکنی با تو جنگ میکنم! حر دست نگه داشت. آنگاه امام به آنها گفت از مردم پشت سرتان خبر دهید. مجمع بن عبدالله که یکی از آن چهار نفر بود گفت: بزرگان قوم را رشوههای کلان دادهاند و کیسههایشان را پر کردهاند تا دوستیشان را جلب کنند و به صف خود کشانند و بر ضد تو هم دست کنند. دیگر مردم دلهایشان به تو مایل است اما فردا شمشیرهایشان بر ضد تو کشیده میشود[۱۳]. از روز دوم ماه محرم که امام به کربلا رسید، چند دیدار با عمر سعد داشت. دیدار به درخواست امام صورت میگرفت، امام سعی کرد عمر را راضی کند که به کمک امام بشتابد که نپذیرفت، پیشنهاد دوم این بود که امام را آزاد بگذارند تا هر جا بخواهد برود، عمر سعد به ابن زیاد این نظر را منتقل کرد و او با همه عنادی که داشت اول رأی موافق داد و گفت: ما أرانی إلا مخل سبيله يذهب حيث يشاء[۱۴].
رأی من اینست که امام را آزاد بگذارم هر جا میخواهد برود. ولی شمر بن ذی الجوشن او را از این رأی منصرف کرد[۱۵]. بلای دوم تطمیع ابن زیاد بود که پا به پای تهدید عملی شد و این زنازادهای که شیطان حق پدری بر ذمهاش داشت، با سیاست تطمیع و تهدید موفق شد فضای دلبستگی مردم را به سیدالشهداء بشکند و از آنها قدرت اهریمنی درست کند. عبیدالله وقتی عمر بن سعد را حاضر برای رفتن به کربلا دید در مسجد جامع کوفه مردم را جمع کرد و بر فراز منبر رفت و گفت: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ بَلَوْتُمْ آلَ أَبِي سُفْيَانَ فَوَجَدْتُمُوهُمْ كَمَا تُحِبُّونَ وَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدُ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ حَسَنَ السِّيرَةِ مَحْمُودَ الطَّرِيقَةِ مُحْسِناً إِلَى الرَّعِيَّةِ يُعْطِي الْعَطَاءَ فِي حَقِّهِ قَدْ أَمِنَتِ السُّبُلُ عَلَى عَهْدِهِ وَ كَذَلِكَ كَانَ أَبُوهُ مُعَاوِيَةُ فِي عَصْرِهِ وَ هَذَا ابْنُهُ يَزِيدُ مِنْ بَعْدِهِ يُكْرِمُ الْعِبَادَ وَ يُغْنِيهِمْ بِالْأَمْوَالِ وَ يُكْرِمُهُمْ وَ قَدْ زَادَكُمْ فِي أَرْزَاقِكُمْ مِائَةً مِائَةً وَ أَمَرَنِي أَنْ أُوَفِّرَهَا عَلَيْكُمْ وَ أُخْرِجَكُمْ إِلَى حَرْبِ عَدُوِّهِ الْحُسَيْنِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»[۱۶]. «یعنی: ای گروه مردم شما خاندان ابیسفیان را آزمودهاید و آنها را همان طور یافتید که دوست میداشتید، این است یزید که شما او را شناختهاید که رفتاری خوش و پسندیده دارد، به رعیت خوبی میکند و عطا و بخشش در حق رعایا دارد و در عصر خود راهها را امنیت داده و به همان رفتار است که پدرش در عصر خود بود. این است یزید پسر معاویه که بعد از پدرش بندگان خدا را اکرام مینماید و آنها را به دادن اموال بینیاز میکند و ایشان را گرامی میدارد و در ارزاق و معیشت شما صد در صد افزوده و به من دستور داده که باز بر آن بیفزایم و شما را نصیبی وافر دهم و برای جنگ با حسین شما را از کوفه روانه دارم، هم اکنون بشنوید و اطاعت کنید.
پسر زیاد این سخنان را گفته از منبر فرود آمد و به دارالاماره رفت و جمع کثیری را با دادن زر و سیم و مال و اموال، مهیای جنگ نمود. دنیاطلبان بدون اندیشه و بیم خود را در برابر اوامر پسر زیاد تسلیم و دین را به دنیا، آن هم در مقابل پولی ناچیز فروخته و آماده حرکت شدند. ابن زیاد قبل از رفتن مردم به آنها گفت: یزید برای من چهار هزار دینار و دویست هزار درهم فرستاده است تا بین شما تقسیم کرده و شما را برای جنگ با دشمنش بیرون برم. وابستگی مردم به بخششهای مالی میتوانست بخشی از آنها را در کربلا علیه امام تحریک کند. در روز عاشورا هنگامی که امام دید واقعاً مردم قصد کشتن او را دارند فرمود: «يا هولاء اسمعوا يرحكم الله مالنا و لكم ما هذا بكم يا أهل الكوفة؟ قالوا: خفنا العطاء»؛ «امام فرمود: مردم بشنوید! چه چیز بین من و شماست؟ چه شده است شما را ای اهل کوفه؟ آنها گفتند: ما در مورد عطا و پولی که به ما دادهاند میترسیم. امام پاسخ داد: ما عبد الله العطاء خير لكم اما کسی به سخن امام توجه نکرد[۱۷]. ابن زیاد با تطمیع و تهدید توانست ملتی را با خواستههای نامشروعش همسو کند و از پیوستن و همراهی با امام واجب الاطاعه جدا نماید. امام سیدالشهداء وقتی کوفیان را نکوهش و سرزنش میکند میفرمود: «سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْمَانِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ»[۱۸].
چرا با نیروی خود ما به جنگ ما آمدهاید و چرا آتشی را که ما برافروختیم تا دشمن ما و شما را بسوزاند برای سوختن خود ما به کار میبرید؟ امام در روز عاشورا ضمن انتقاد از کوفیان فرمود: «فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْيُ لِمَا يُسْتَحْصَفُ»[۱۹]. وای بر شما چرا آن وقت که هنوز شمشیرها در نیام و دلها آرام بود و ما تصمیم قطعی درباره حرکت به کوفه نگرفته بودیم ما را رها نکردید؟ یعنی اگر پیش از آنکه ما درباره سفر به کوفه تصمیم بگیریم ما را رها میکردید ما به کوفه نمیآمدیم.[۲۰]
منابع
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۵۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۸؛ اخبار الطوال، ص۲۵۴.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۷۸.
- ↑ المحبر، ص۳۰۳.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۹۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۲۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۵۷.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۰۳؛ ارشاد، ص۲۰۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۱؛ ارشاد، ص۲۰۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۲۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۹۸.
- ↑ سیر النبلاء، ج۳، ص۲۰۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴،ص۳۱۳؛ ارشاد، ص۲۰۱.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۶.
- ↑ تراثنا، ج۱۰، ص۱۷۸.
- ↑ لهوف، ص۸۵.
- ↑ الإحتجاج، ج۲، ص۳۰۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۶۱.