اخبار غیبی از شهادت حضرت فاطمه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==[[خبر دادن خدا از شهادت حضرت فاطمه]]{{س}}==
== [[خبر دادن خدا از شهادت حضرت فاطمه]]{{س}}==
۱. «[[محمد بن قولویه]]» به سند خود از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده است که:
۱. «[[محمد بن قولویه]]» به سند خود از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده است که:
در [[معراج]] به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} گفته شد: [[خداوند تبارک و تعالی]] تو را در سه هنگام، می‌آزماید تا شکیبایی‌ات را [[امتحان]] کند. پیامبر اکرم{{صل}} عرض کرد «پروردگارا! در برابر فرمانت، [[تسلیم]] هستم و بی‌مدد تو بر [[شکیبایی]] ناتوانم، آن سه چیز کدامند»؟
در [[معراج]] به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} گفته شد: [[خداوند تبارک و تعالی]] تو را در سه هنگام، می‌آزماید تا شکیبایی‌ات را [[امتحان]] کند. پیامبر اکرم{{صل}} عرض کرد «پروردگارا! در برابر فرمانت، [[تسلیم]] هستم و بی‌مدد تو بر [[شکیبایی]] ناتوانم، آن سه چیز کدامند»؟
خط ۲۲: خط ۲۲:
به دخترت [[فاطمه]]{{س}} ستم روا می‌دارند. او را از حقش [[محروم]] می‌کنند، آنچه را تو، به او دادی با ستم می‌ستانند. در حال بارداری، او را کتک می‌زنند. با [[زور]] وارد خانه‌اش می‌شوند، [[حرمت]] حریمش را می‌شکنند. آن‌گاه او را به [[خفت]] و [[خواری]] می‌کشند در حالی که توان هیچ گونه [[دفاعی]] از خود ندارد. سپس آن بانوی بزرگوار، فرزند باردارش را به علت کتک و آزار [[دشمنان]]، سقط می‌کند و به همین سبب به شهادت می‌رسد. حضرت گفت «ما از آن خداییم و به سوی از باز می‌گردیم»<ref>{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶، این جمله را آیه «استرجاع» می‌نامند که بنابر فرمایش قرآن، مؤمنان آن را هنگام مصیبت دیدن می‌خوانند.</ref> پروردگارا! پذیرفتم و [[تسلیم]] هستم و از تو، [[توفیق]] و [[شکیبایی]] را خواهانم»<ref>کامل الزیارات، ص۴۵۷، ح۸۴۰.</ref><ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین]]، ج۱ ص ۴۳۳.</ref>
به دخترت [[فاطمه]]{{س}} ستم روا می‌دارند. او را از حقش [[محروم]] می‌کنند، آنچه را تو، به او دادی با ستم می‌ستانند. در حال بارداری، او را کتک می‌زنند. با [[زور]] وارد خانه‌اش می‌شوند، [[حرمت]] حریمش را می‌شکنند. آن‌گاه او را به [[خفت]] و [[خواری]] می‌کشند در حالی که توان هیچ گونه [[دفاعی]] از خود ندارد. سپس آن بانوی بزرگوار، فرزند باردارش را به علت کتک و آزار [[دشمنان]]، سقط می‌کند و به همین سبب به شهادت می‌رسد. حضرت گفت «ما از آن خداییم و به سوی از باز می‌گردیم»<ref>{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶، این جمله را آیه «استرجاع» می‌نامند که بنابر فرمایش قرآن، مؤمنان آن را هنگام مصیبت دیدن می‌خوانند.</ref> پروردگارا! پذیرفتم و [[تسلیم]] هستم و از تو، [[توفیق]] و [[شکیبایی]] را خواهانم»<ref>کامل الزیارات، ص۴۵۷، ح۸۴۰.</ref><ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین]]، ج۱ ص ۴۳۳.</ref>


==[[خبر دادن پیامبر خاتم از شهادت حضرت فاطمه]]{{س}}==
== [[خبر دادن پیامبر خاتم از شهادت حضرت فاطمه]]{{س}}==
۱. «[[صدوق]]» به سند خود از «[[ابن عباس]] [[روایت]] کرده است که:
۱. «[[صدوق]]» به سند خود از «[[ابن عباس]] [[روایت]] کرده است که:
روزی [[رسول خدا]]{{صل}} نشسته بود که حسن{{ع}} سوی او آمد. همین که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} او را دید، گریست و فرمود: «پسرم! کجا می‌روی؟» پیامبر اکرم{{صل}} او را همچنان، می‌خواند و پیش می‌کشید تا اینکه او را بر زانوی راستش نشاند. سپس حسین{{ع}} سمت ایشان آمد.
روزی [[رسول خدا]]{{صل}} نشسته بود که حسن{{ع}} سوی او آمد. همین که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} او را دید، گریست و فرمود: «پسرم! کجا می‌روی؟» پیامبر اکرم{{صل}} او را همچنان، می‌خواند و پیش می‌کشید تا اینکه او را بر زانوی راستش نشاند. سپس حسین{{ع}} سمت ایشان آمد.
خط ۹۸: خط ۹۸:
[[فاطمه]]{{س}} در [[بیماری]] [[وفات پیامبر اکرم]]{{صل}} نزد ایشان رفت. [[حضرت]] فرمود: «خبر رحلتم را داده‌اند». فاطمه{{س}} گریست، سپس حضرت فرمود:
[[فاطمه]]{{س}} در [[بیماری]] [[وفات پیامبر اکرم]]{{صل}} نزد ایشان رفت. [[حضرت]] فرمود: «خبر رحلتم را داده‌اند». فاطمه{{س}} گریست، سپس حضرت فرمود:
[[گریه]] مکن! تو پس از من ۷۲ [[روز]] و نصف روز، بیشتر نخواهی زیست و نزد من خواهی آمد؛ البته به من نمی‌رسی؛ مگر اینکه قبل از آن، میوه‌های بهشتی به تو [[هدیه]] می‌شود. فاطمه‌{{س}} از مژده [[پیامبر اکرم]]{{صل}} شاد و خندان شد<ref>بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۶، ح۳.</ref><ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین]]، ج۱ ص ۴۳۵.</ref>
[[گریه]] مکن! تو پس از من ۷۲ [[روز]] و نصف روز، بیشتر نخواهی زیست و نزد من خواهی آمد؛ البته به من نمی‌رسی؛ مگر اینکه قبل از آن، میوه‌های بهشتی به تو [[هدیه]] می‌شود. فاطمه‌{{س}} از مژده [[پیامبر اکرم]]{{صل}} شاد و خندان شد<ref>بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۶، ح۳.</ref><ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین]]، ج۱ ص ۴۳۵.</ref>
==[[خبر دادن حضرت فاطمه‌ از شهادت خود]]==
== [[خبر دادن حضرت فاطمه‌ از شهادت خود]] ==
«[[طبری]] امامی» به سندش از [[امام صادق]]{{ع}} چنین روایت کرده است:
«[[طبری]] امامی» به سندش از [[امام صادق]]{{ع}} چنین روایت کرده است:
زمانی که پیامبر اکرم{{صل}} درگذشت، تنها [[ثقلین]]؛ «[[کتاب خدا]] و خاندانش» را به یادگار گذاشت. پیامبر اکرم{{صل}} در [[گوش]] فاطمه{{س}} گفت او به زودی به آن حضرت، ملحق خواهد شد و از [[اهل بیت]]{{عم}}، نخستین کسی است که در آن [[دنیا]] به او می‌پیوندد.
زمانی که پیامبر اکرم{{صل}} درگذشت، تنها [[ثقلین]]؛ «[[کتاب خدا]] و خاندانش» را به یادگار گذاشت. پیامبر اکرم{{صل}} در [[گوش]] فاطمه{{س}} گفت او به زودی به آن حضرت، ملحق خواهد شد و از [[اهل بیت]]{{عم}}، نخستین کسی است که در آن [[دنیا]] به او می‌پیوندد.
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
[[فاطمه]]{{س}} فرمود: تنها بر تو [[حلال]] است که بدنم را ببینی؛ بنابراین در هنگامی که [[زنان]] مرا [[غسل]] می‌دهند تو نیز کنارم باش. مرا شبانه به [[خاک]] بسپار و هیچ کس را از تربتم، [[آگاه]] مکن<ref>دلائل الامامة، ص۱۳۱، ح۴۲.</ref><ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین]]، ج۱ ص ۴۵۳.</ref>
[[فاطمه]]{{س}} فرمود: تنها بر تو [[حلال]] است که بدنم را ببینی؛ بنابراین در هنگامی که [[زنان]] مرا [[غسل]] می‌دهند تو نیز کنارم باش. مرا شبانه به [[خاک]] بسپار و هیچ کس را از تربتم، [[آگاه]] مکن<ref>دلائل الامامة، ص۱۳۱، ح۴۲.</ref><ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین]]، ج۱ ص ۴۵۳.</ref>


==[[دلداری]] و افشای [[اسرار]] به [[فاطمه]]{{س}}==
== [[دلداری]] و افشای [[اسرار]] به [[فاطمه]]{{س}}==
[[ابوذر]] می‌گوید: در محضر [[رسول خدا]] بودم و ایشان در بستر [[بیماری]] بودند. همان بیماری که با آن از [[دنیا]] رفت. رسول خدا رو به من کرد و فرمود: ای ابوذر [[جان]]! دخترم فاطمه{{س}} را صدا کن. من برخاستم و به حضور [[دختر گرامی رسول خدا]] شتافتم و عرض کردم: ای [[سرور]] [[بانوان]]! [[پدر]] بزرگوارتان را پاسخ دهید! حبیبه [[خدا]] برخاست و چادر بر سر کرد و به محضر پدرش رسول خدا آمد. وقتی پدر عزیزش را با آن حالت بیماری دید خود را به رویش انداخت و گریست. رسول خدا نیز با [[گریه]] دختر نازدانه‌اش گریست و او را به سینه خود چسبانید و فرمود:
[[ابوذر]] می‌گوید: در محضر [[رسول خدا]] بودم و ایشان در بستر [[بیماری]] بودند. همان بیماری که با آن از [[دنیا]] رفت. رسول خدا رو به من کرد و فرمود: ای ابوذر [[جان]]! دخترم فاطمه{{س}} را صدا کن. من برخاستم و به حضور [[دختر گرامی رسول خدا]] شتافتم و عرض کردم: ای [[سرور]] [[بانوان]]! [[پدر]] بزرگوارتان را پاسخ دهید! حبیبه [[خدا]] برخاست و چادر بر سر کرد و به محضر پدرش رسول خدا آمد. وقتی پدر عزیزش را با آن حالت بیماری دید خود را به رویش انداخت و گریست. رسول خدا نیز با [[گریه]] دختر نازدانه‌اش گریست و او را به سینه خود چسبانید و فرمود:
{{متن حدیث|يَا فَاطِمَةُ لَا تَبْكِي فِدَاكِ أَبُوكِ فَأَنْتِ أَوَّلُ مَنْ تَلْحَقِينَ بِي مَظْلُومَةً مَغْصُوبَةً وَ سَوْفَ تَظْهَرُ بَعْدِي حَسِيكَةُ النِّفَاقِ وَ يَسْمُلُ جِلْبَابُ الدِّينِ أَنْتِ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ}}؛
{{متن حدیث|يَا فَاطِمَةُ لَا تَبْكِي فِدَاكِ أَبُوكِ فَأَنْتِ أَوَّلُ مَنْ تَلْحَقِينَ بِي مَظْلُومَةً مَغْصُوبَةً وَ سَوْفَ تَظْهَرُ بَعْدِي حَسِيكَةُ النِّفَاقِ وَ يَسْمُلُ جِلْبَابُ الدِّينِ أَنْتِ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ}}؛
خط ۱۳۸: خط ۱۳۸:
رسول خدا فرمود: {{متن حدیث|عَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ‌}}؛ «به تعداد مهتران و نقیبان [[بنی اسرائیل]]»<ref>بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۳۶، ص۲۸۸.</ref>.
رسول خدا فرمود: {{متن حدیث|عَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ‌}}؛ «به تعداد مهتران و نقیبان [[بنی اسرائیل]]»<ref>بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۳۶، ص۲۸۸.</ref>.
[[عمار]] هم می‌گوید: در آن هنگام که رسول خدا در آخرین لحظات [[زندگی]] خویش به سر می‌برد، من در محضرش بودم. آن [[حضرت]] [[برادر]] و [[جانشین]] خود [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} را به کنار بستر خویش خواند و مدت زیادی اسراری را با آن حضرت بازگو نمود. آن‌گاه فرمود:؛
[[عمار]] هم می‌گوید: در آن هنگام که رسول خدا در آخرین لحظات [[زندگی]] خویش به سر می‌برد، من در محضرش بودم. آن [[حضرت]] [[برادر]] و [[جانشین]] خود [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} را به کنار بستر خویش خواند و مدت زیادی اسراری را با آن حضرت بازگو نمود. آن‌گاه فرمود:؛
ای علی! تو [[وصی]] و جانشین [[منی]]، تو [[وارث]] منی. به [[حقیقت]] [[خداوند]]، [[دانش]] و [[فهم]] مرا به تو عطا فرموده است. هنگامی که من از [[دنیا]] رفتم [[کینه]] و دشمنی‌هایی که در دل این گروه نسبت به توست، آشکار خواهد گشت و [[حق]] تو را [[غصب]] خواهند نمود.<ref>{{متن حدیث|يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي قَدْ أَعْطَاكَ اللَّهُ عِلْمِي وَ فَهْمِي فَإِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَكَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ وَ غُصِبْتَ عَلَى حَقِّكَ‌}}</ref>. وقتی [[فاطمه]]{{س}} این سخنان را شنید گریست و [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} نیز از [[گریه]] [[مادر]]، گریان شدند. [[پیامبر خدا]] که [[تحمل]] [[ناراحتی]] دخترش فاطمه{{س}} و فرزندانش را نداشت، رو به دخت گرامی خویش نمود و فرمود: {{متن حدیث|يَا سَيِّدَةَ النِّسْوَانِ مِمَّ بُكَاؤُكِ}}؛«ای [[سرور]] [[بانوان]]! چرا گریه می‌کنی؟» 
ای علی! تو [[وصی]] و جانشین [[منی]]، تو [[وارث]] منی. به [[حقیقت]] [[خداوند]]، [[دانش]] و [[فهم]] مرا به تو عطا فرموده است. هنگامی که من از [[دنیا]] رفتم [[کینه]] و دشمنی‌هایی که در دل این گروه نسبت به توست، آشکار خواهد گشت و [[حق]] تو را [[غصب]] خواهند نمود.<ref>{{متن حدیث|يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي قَدْ أَعْطَاكَ اللَّهُ عِلْمِي وَ فَهْمِي فَإِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَكَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ وَ غُصِبْتَ عَلَى حَقِّكَ‌}}</ref>. وقتی [[فاطمه]]{{س}} این سخنان را شنید گریست و [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} نیز از [[گریه]] [[مادر]]، گریان شدند. [[پیامبر خدا]] که [[تحمل]] [[ناراحتی]] دخترش فاطمه{{س}} و فرزندانش را نداشت، رو به دخت گرامی خویش نمود و فرمود: {{متن حدیث|يَا سَيِّدَةَ النِّسْوَانِ مِمَّ بُكَاؤُكِ}}؛«ای [[سرور]] [[بانوان]]! چرا گریه می‌کنی؟»


عرض کرد: {{متن حدیث|يَا أَبَةِ! أَخْشَى الضَّيْعَةَ بَعْدَكَ}}؛ «[[پدر]] [[جان]]! پس از تو از ضایع شدن و مورد [[ستم]] قرار گرفتن می‌ترسم».
عرض کرد: {{متن حدیث|يَا أَبَةِ! أَخْشَى الضَّيْعَةَ بَعْدَكَ}}؛ «[[پدر]] [[جان]]! پس از تو از ضایع شدن و مورد [[ستم]] قرار گرفتن می‌ترسم».

نسخهٔ ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۲۰

خبر دادن خدا از شهادت حضرت فاطمه(س)

۱. «محمد بن قولویه» به سند خود از امام صادق(ع) روایت کرده است که: در معراج به پیامبر اکرم(ص) گفته شد: خداوند تبارک و تعالی تو را در سه هنگام، می‌آزماید تا شکیبایی‌ات را امتحان کند. پیامبر اکرم(ص) عرض کرد «پروردگارا! در برابر فرمانت، تسلیم هستم و بی‌مدد تو بر شکیبایی ناتوانم، آن سه چیز کدامند»؟ گفته شد: نخستین هنگامه: گرسنگی تو و خانواده‌ات است که به دلیل ایثارتان بر نیازمندان است.

حضرت پاسخ داد «پروردگارا! پذیرفتم و راضی و تسلیم هستم و از تو، توفیق و شکیبایی می‌طلبم». گفته شد: اما دومین مورد: تکذیب رسالتت و ترس شدید است، همچنین تلاش کردن در جنگ با کافران با هزینه کردن جان و مالت در این راه و شکیبایی بر مصیبت‌هایی که از آنها و منافقان به تو می‌رسد و تحمل درد و رنج در جنگ و زخمی شدن تو است.

حضرت ابراز کرد «پروردگارا! پذیرفتم و راضی و تسلیم می‌باشم و از تو، توفیق و شکیبایی می‌خواهم». گفته شد: اما آخرین آزمایش: پس از تو، خاندانت کشته خواهند شد و برادرت علی(ع)، از سوی امتت، مورد اهانت و دشنام، اذیت و آزار، توبیخ و شماتت و بالاخره انکار و ستم قرار خواهد گرفت و انجامش شهادت است.

حضرت عرض کرد: «پروردگارا! همه را پذیرفتم و راضی‌ام و تنها از تو، خواستار توفیق و شکیبایی هستم». به دخترت فاطمه(س) ستم روا می‌دارند. او را از حقش محروم می‌کنند، آنچه را تو، به او دادی با ستم می‌ستانند. در حال بارداری، او را کتک می‌زنند. با زور وارد خانه‌اش می‌شوند، حرمت حریمش را می‌شکنند. آن‌گاه او را به خفت و خواری می‌کشند در حالی که توان هیچ گونه دفاعی از خود ندارد. سپس آن بانوی بزرگوار، فرزند باردارش را به علت کتک و آزار دشمنان، سقط می‌کند و به همین سبب به شهادت می‌رسد. حضرت گفت «ما از آن خداییم و به سوی از باز می‌گردیم»[۱] پروردگارا! پذیرفتم و تسلیم هستم و از تو، توفیق و شکیبایی را خواهانم»[۲][۳]

خبر دادن پیامبر خاتم از شهادت حضرت فاطمه(س)

۱. «صدوق» به سند خود از «ابن عباس روایت کرده است که: روزی رسول خدا(ص) نشسته بود که حسن(ع) سوی او آمد. همین که پیامبر اکرم(ص) او را دید، گریست و فرمود: «پسرم! کجا می‌روی؟» پیامبر اکرم(ص) او را همچنان، می‌خواند و پیش می‌کشید تا اینکه او را بر زانوی راستش نشاند. سپس حسین(ع) سمت ایشان آمد.

پیامبر اکرم(ص) با مشاهده او نیز گریست و فرمود: «پسرم! کجا می‌روی؟» و او را پیش خود خواند و روی زانوی چپش نشاند. سپس فاطمه(س) به طرف او آمد و حضرت با دیدن فاطمه(س) به گریه درآمد و فرمود: «دخترم! بیا» و او را جلوی خود نشاند. بعد از آن، امیرمؤمنان(ع) آمد و تا چشم حضرت به علی(ع) افتاد، گریه کرد و گفت: «برادرم! پیش بیا». حضرت، او را نیز در سمت راست خود نشاند.

یاران پیامبر اکرم(ص) گفتند: «ای رسول خدا(ص)! چرا هنگام دیدن هر یک از ایشان گریستی؟ آیا میان آنها، کسی نبود که با دیدنش شاد شوی؟» حضرت فرمود: سوگند به خدایی که مرا به پیامبری برانگیخته و از همه آفریده‌ها مرا برگزیده است! من و ایشان، گرامی‌ترین بندگان در نزد خدای عزیز و بزرگ هستیم و در روی زمین، برای من کسی دوست داشتنی از اینان نیست؛ زیرا: علی بن ابی طالب(ع)! برادر، همراز، جانشین، پرچمدار من در دنیا و آخرت و صاحب حوض و شفاعتم است؛ او سرپرست هر مسلمان، امام هر مؤمن و پیشوای هر پرهیزگار است؛ او، وصی و جانشینم در خانواده و امتم است، چه در زندگی و بعد از رحلتم.

دوستدار او، دوستدار من و دشمن او، دشمن من است. هنگامی که او را دیدم، گریستم؛ زیرا به یاد خیانت امتم در حق او افتادم که بعد از من، او را از جایگاهش، پایین می‌کشند و خلافتش را غصب می‌کنند؛ اما سرانجام رهبری امت به دست او می‌افتد تا اینکه در ماه برترین‌ها، ماه رمضان - که در آن خداوند قرآن را برای هدایت مردم نازل کرد- ضربه‌ای بر فرق همایونش می‌زنند که محاسنش از خون، رنگین می‌گردد.

اما دخترم فاطمه‌(س) او سرور زنان جهان از اولیان و آخریان آنهاست. پاره تن من، نور دیدگانم و میوه دل و جانم است. او، فرشته‌ای در کالبد انسانی است. هرگاه در محراب عبادت، برابر خدایش می‌ایستد، نورش بر فرشتگان آسمان پرتو افشانی می‌کند، همان‌گونه که نور ستارگان، برای زمینیان می‌تابد. آن‌گاه خداوند به فرشتگان می‌فرماید: «ای فرشتگان من! به بنده‌ام فاطمه(س)، سرور بندگانم، بنگرید که در برابرم زانوانش از ترس، می‌لرزد. او با جان و دل به پرستش من، روی آورده است، شما را گواه می‌گیرم که پیروان او را از آتش دوزخ، ایمن ساختم».

هنگامی که او را دیدم به یاد رفتار امت با او بعد از خودم افتادم، گویا می‌بینم: فردی پست و زبون به خانه‌اش در می‌آید و حرمتش شکسته می‌شود و حقش را به ستم می‌گیرد و او را از ارث، باز می‌دارد و پهلویش را می‌شکند و طفل در شکمش را ساقط می‌کند در آن حالی فریاد می‌زند: «یا محمدا!» و پدرش را به یاری می‌طلبد، ولی کسی پاسخ او را نمی‌دهد. او پس از من، همچنان اندوهگین، رنجور و گریان است؛ زیرا گاهی به یاد می‌آورد، وحی از خانه‌اش قطع شده است، بار دیگر دوری و فراق مرا به خاطر می‌آورد. هنگام شب شنیده نشدن صدای نماز و قرآنم، او را اندیشناک می‌سازد. بعد از آنکه در زمان پدرش عزیز بود، خود را خوار و خفیف می‌یابد. در این هنگام، خدای تبارک و تعالی، او را همدم فرشتگان می‌سازد و آنها، همان‌گونه که با «مریم» دختر «عمران» به گفت‌و‌گو می‌نشستند با او، صحبت می‌کنند و به او می‌گویند: «ای فاطمه(س)! خدا تو را برگزید و پاک گردانید و بر زنان جهان، برتری بخشید»[۴]. ای فاطمه‌(س)! برای پروردگارت، نیایش کن و برای او، نماز گزار و سجده‌اش را به جای آور و با رکوع کنندگان، رکوع کن»[۵].

سپس از آن همه ستم‌ها و صدمه‌هایی که به او رسیده است رنج و بیماری او، آغاز می‌شود و خدای متعال، «مریم» دختر «عمران» را می‌فرستد تا از وی، پرستاری کند و در زمان بیماری، انیس و همنشین او باشد. در این هنگام فاطمه(س) می‌گوید: «خدایا! از زندگی خسته و رنجور شده‌ام و از اهل دنیا بیزارم. مرا به پدرم ملحق کن».

خدای متعال او را به من می‌رساند و وی نخستین فرد از خاندانم است که به من، ملحق می‌شود، در حالی که اندوهگین است، گرفتار درد و غم، بلا و مصیبت می‌باشد که حقش را به ستم از او ستانده و شهیدش کرده‌اند. هنگام رسیدنش به نزد من خواهم گفت: «خدایا! هر که به او ستم روا کرده است، نفرین و از رحمتت دورش کن؛ هر که حقش را به زور ستانده است به عقوبتش رسان؛ هر که او را خوار گردانیده، خوارش گردان: آنکه تازیانه به پهلویش زده و فرزندش را سقط کرده است جایگاهش را در آتش دوزخ، جاودان قرار ده»؛ فرشتگان نیز آمین می‌گویند.»..[۶].

۲. «صدوق» همچنین به سند خود از امام صادق(ع) از پدرش از «جابر بن عبدالله انصاری» نقل کرده است که: از رسول خدا(ص) سه روز پیش از رحلتش شنیدم که به علی بن ابی طالب(ع) فرمود: ای پدر دو ریحانه‌ام - حسن و حسین - درود خدا بر تو باد! به تو دو ریحانه‌ام را سفارش می‌کنم که در این دنیا مواظب آنها باشی و بدان: به زودی، دو ستون استوار تو، فرو می‌ریزد. و خداوند خلیفه من بر شماست. زمانی که پیامبر اکرم(ص) رحلت کردند، علی(ع) فرمود: «این یکی از آن دو ستونی بود که رسول خدا(ص) درباره‌اش فرموده بود». و چون، فاطمه(س) از دنیا رفت گفت: «این نیز رکن دوم است که رسول خدا(ص)، خبر داده بودند»[۷].

۳. «شیخ طوسی» در حدیثی آورده است: ... پیامبر اکرم(ص) به فاطمه‌(س) فرمود: دخترم! گریه نکن! فاطمه(س) گفت «ای رسول خدا(ص)! برای آنچه بعد از تو با ما می‌کنند، نمی‌گریم؛ بلکه بر فراق تو، می‌گریم» حضرت فرمود: ای دختر محمد(ص)! تو را مژده باد. به زودی به من می‌پیوندی و نخستین کسی از خاندانم هستی که به من ملحق می‌شود[۸].

۴. «اربلی» از «ابن عباس» روایت کرده که: فاطمه‌(س) در آخرین لحظه‌های عمر پیامبر اکرم(ص) به ایشان عرض کرد: ای پدر! پس از تو نمی‌توانم لحظه‌ای در این دنیا زندگی کنم و بدون تو، صبر نمایم در کجا با هم دیدار خواهیم کرد؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود «تو، نخستین کسی از خاندانم هستی که به من، ملحق می‌شود؛ محل ملاقات ما روی پل جهنم است».

فاطمه گفت: پدر جان! مگر خداوند، آتش را بر جسم و جان تو، حرام نکرده است؟ حضرت فرمود «آری؛ ولی آنجا ایستاده‌ام تا امتم از آن، بگذرند».

پرسید: اگر تو را در آنجا ندیدم؟ فرمود «مرا در پل هفتم از پل‌های دوزخ، خواهی دید؛ جایی که ستمکار از ستمدیده، درخواست بخشش می‌کند».

پرسید: اگر شما را در آنجا ندیدم؟ فرمود «مرا در مقام شفاعت، خواهی یافت که در آنجا از امتم، شفاعت خواهم کرد».

پرسید: اگر آنجا نیافتم؟ فرمود «کنار میزان - سنجش اعمال - می‌بینی، در آنجا از خدا، رهایی امتم را از آتش دوزخ می‌خواهم.

پرسید: اگر آنجا نیز نیافتم؟ فرمود: مرا کنار حوض «کوثر» می‌یابی؛ حوضی که عرض آن به اندازه میان «ایله» - سرزمینی در حجاز - و صنعا - سرزمینی در یمن - می‌باشد و بر لب آن، هزار بنده که آنها سفید جامه و سیاه چشم‌اند با هزار جام زرین که مانند مرواریدهای به رشته درآمده است، می‌باشند. هرکس از آن حوض، جامی بیاشامد، هرگز تشنه نخواهد شد. آن حضرت همچنان با فاطمه(س) سخن می‌گفت تا اینکه روح از بدنش، پرواز کرد. درود خدا بر او و خاندانش باد[۹].

۵. «صدوق» به سند خود از «سلیم بن قیس هلالی» روایت کرده است که: از «سلمان فارسی» - خدایش از او خشنود باشد - شنیدم که می‌گفت: در بیماری پیامبر اکرم(ص) که به رحلتش انجامید، بر بالینش نشسته بودم. فاطمه(س) وارد شد و چون ناتوانی پدر را دید، گریست به طوری که اشک بر گونه‌هایش روان شد. پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای فاطمه جان! چه چیز تو را به گریه، واداشت؟ گفت «ای رسول خدا! بر رنج و تباهی خود و فرزندانم پس از تو می‌گریم». با شنیدن سخن فاطمه(س) چشمان حضرت، پر از اشک شد و فرمود: ای فاطمه! می‌دانی که خدای متعال، سرای جاویدان را برای خاندانم برگزید و مرگ را برای همه آفریده‌هایش حتمی قرار داده است. خداوند به زمین نگریست و مرا از میان آفریده‌هایش، برگزید و پیامبر خود، قرار داد، دوباره به زمین نگریست و همسرت را از میان آنها برگزید و به من وحی کرد تا تو را به عقد او درآورم و او را ولی و وزیر خود، قرار دهم و جانشینم در میان امتم باشد؛ بنابراین پدرت بهترین پیامبران خدا و فرستادگانش می‌باشد و شوهرت، بهترین اوصیاست. از میان خاندانم، تو اول کسی هستی که به من، می‌پیوندی؛ سپس خدای متعال، برای بار سوم به زمین نگریست که تو و دو فرزندت - حسن و حسین(ع) - را برگزید. تو، سرور زنان بهشت و پسرانت، حسن و حسین(ع)، سالار جوانان بهشت هستند[۱۰].

۶. «طبرانی» به سند خود از «عایشه» نقل کرده است که گفت: رسول خدا(ص) در بیماری وفاتش به فاطمه‌(س) فرمود: «دخترم! زیر بازوانم را بگیر و مرا بنشان!» فاطمه(س) پیش رفت و حضرت را نشاند. مدتی باهم زمزمه کردند، پس از آن از پیامبر اکرم(ص) جدا شد در حالی که می‌گریست. عایشه نیز حاضر بود، پس از مدتی پیامبر اکرم(ص) دوباره فرمود: «دخترم! پیش آی، زیر بغلم را بگیر و مرا بنشان».

فاطمه(س) پیش رفت و حضرت را نشاند. پیامبر اکرم(ص) ساعتی با او، زمزمه کرد. آن‌گاه فاطمه(س) برخاست در حالی که می‌خندید. عایشه گفت: از فاطمه(س) پرسیدم: ای دختر رسول خدا(ص)! پدرت در گوش تو چه می‌گفت؟ فرمود «با من رازی را زمزمه کرد و گمان مبر که در زمان حیات او، رازش را فاش می‌کنم؟!» این مسئله بر عایشه سخت، گران آمد که بین آن دو، رازی باشد و او نداند. زمانی که پیامبر اکرم(ص) رحلت کرد، عایشه از حضرت فاطمه(س) پرسید: دخترم! مرا از آن راز باخبر نمی‌کنی؟ فرمود: آری، اکنون می‌گویم. بار اول، پدرم به من خبر داد که: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر او نازل می‌کرد، ولی امسال دو بار چنین کرده است.

و همچنین گفت: «جبرئیل به او خبر داد، هر پیامبری، نصف عمر پیامبر پیش از خود، زندگی می‌کند و عیسی بن مریم، ۱۲۰ سال زیسته است. به گمانم، من در ۶۰ سالگی از دنیا بروم». این سخن، مرا گریاند. سپس فرمود: «دختر جان! در میان زنان مسلمان، زنی پر مصیبت‌تر از تو نیست، پس کم شکیباتر از آنها مباش!» دگر بار به من گفت که من، نخستین کسی از خاندانش هستم که به او، ملحق خواهم شد و فرمود: «تو سرور زنان اهل بهشتی، مگر «مریم عذرا» دختر «عمران»، به سبب ویژگی‌ای که دارد». از این سخن، شادمان شدم و خندیدم[۱۱].

۷. «طبرانی» باز به سند خود از «ابن عباس» روایت کرده: هنگامی که آیه «هنگامی که یاری خدا و پیروزی فرا رسد»[۱۲] نازل شد؛ پیامبر اکرم(ص)، فاطمه(س) را فراخواند و فرمود: «این، خبر رحلت من است». فاطمه‌(س) از این سخن گریست. آن حضرت فرمود: «گریه مکن که از خاندانم، نخستین کسی هستی که به من می‌پیوندی». فاطمه(س) شاد شد و خندید. یکی از زنان پیامبر اکرم(ص) هنگامی که حالت فاطمه(س) را دید، از او پرسید: دیدم گریستی و خندیدی؟ حضرت پاسخ داد «پدرم خبر وفاتش را داد، گریستم، سپس فرمود: گریه مکن، از خاندانم تو اولین کسی هستی که به من، ملحق خواهی شد؛ از این رو، خندیدم»[۱۳].

۸. «ابن اثیر جزری» از «عایشه» نقل کرده است که: پیامبر اکرم(ص) در روز وفاتش که دوشنبه بود در خود، احساس سبکی و بهبودی کرد. مردم از اطرافش رفتند و زنان پیامبر اکرم(ص) در کنارش آمدند، هیچ زنی بیرون نبود، بلکه حضور داشتند. فاطمه‌(س) پیش آمد- به خدا سوگند! همانند پیامبر اکرم(ص) گام بر می‌داشت و چیزی از راه رفتن پیامبر، کم نداشت - پیامبر اکرم(ص) با دیدن فاطمه(س) شادمان و چهره‌اش روشن شد. پیامبر اکرم(ص) به فاطمه(س) رازی گفت که او گریست، دوباره، رازی گفت که فاطمه(س) خندید.

گفتم: «هیچ روزی را این‌گونه ندیده‌ام که شادی و غم، این قدر به یکدیگر نزدیک باشند». پس از فاطمه(س) درباره آنچه پیامبر اکرم(ص) با او در میان نهاده بود، پرسیدم، فرمود: «هرگز اسرار پیامبر اکرم(ص) را فاش نخواهم کرد». وقتی پیامبر اکرم(ص) رحلت کرد، پرسیدم و گفتم: به آن حقی که بر تو دارم! از آنچه پیامبر اکرم(ص) با تو در میان گذاشته است، آگاهم ساز. او پاسخ داد: پیامبر اکرم(ص) در گوش من نجوا کرد که: هر سال، یک بار قرآن بر من نازل می‌شد، ولی امسال دو بار نازل شده است و این علامت فرا رسیدن رحلت من است و تو کم صبرترین زنان مباش؛ از این رو گریستم. سپس فرمود: «آیا خشنود نمی‌شوی که تو، سرور زنان بهشت باشی و نخستین کسی که از خاندانم با من دیدار می‌کند؟» من از این مژده شاد شدم و خندیدم. این خبر را «بخاری» و «مسلم» نیز روایت کرده‌اند[۱۴].

۹. «ابن اثیر» در روایت دیگری از «ترمذی» نقل کرده که «عایشه» گفت: هیچ کس را در راه رفتن، رفتار و کردار، قد و قیافه و نشست و برخاست، شبیه‌تر از فاطمه‌(س) به پیامبر اکرم(ص) ندیده‌ام. هرگاه فاطمه(س) نزد پیامبر اکرم(ص) می‌آمد، آن حضرت برمی‌خاست و او را می‌بوسید و جای خود، می‌نشاند و هرگاه پیامبر اکرم(ص) بر فاطمه(س) وارد می‌شد، فاطمه(س) برمی‌خاست، او را می‌بوسید و جای خود می‌نشاند. زمانی که پیامبر اکرم(ص) بیمار شد، فاطمه‌(س) نزدش آمد و خود را روی پدر انداخت و او را بوسید، سپس سرش را بلند کرد و گریست. دوباره خودش را روی پدر انداخت. این بار که سر برداشت، خندید. گفتم: گمان می‌کردم که او خردمندترین زنان است در حالی که وی را مانند دیگران یافتم.

پس از درگذشت پیامبر اکرم(ص) از او پرسیدم: آن روز روی پیامبر اکرم(ص) افتادی و او را در آغوش کشیدی و سپس سر برداشتی و گریستی، دوباره خود را روی پیامبر اکرم(ص) انداختی و او را در آغوش کشیدی و سر برداشتی و خندیدی، چه چیز تو را به این کار، واداشت؟ فاطمه(س) پاسخ داد: اکنون، آن راز را فاش می‌کنم. پدرم، نخست خبر داد که با این بیماری، رحلت خواهد کرد؛ از این رو گریستم سپس فرمود: «از خاندانم تو اول کسی هستی که به من ملحق خواهی شد». از این خبر، شاد شدم و خندیدم[۱۵].

۱۰. «مجلسی» با سند خود از «ابن عباس» روایت کرده است که: فاطمه(س) در بیماری وفات پیامبر اکرم(ص) نزد ایشان رفت. حضرت فرمود: «خبر رحلتم را داده‌اند». فاطمه(س) گریست، سپس حضرت فرمود: گریه مکن! تو پس از من ۷۲ روز و نصف روز، بیشتر نخواهی زیست و نزد من خواهی آمد؛ البته به من نمی‌رسی؛ مگر اینکه قبل از آن، میوه‌های بهشتی به تو هدیه می‌شود. فاطمه‌(س) از مژده پیامبر اکرم(ص) شاد و خندان شد[۱۶][۱۷]

خبر دادن حضرت فاطمه‌ از شهادت خود

«طبری امامی» به سندش از امام صادق(ع) چنین روایت کرده است: زمانی که پیامبر اکرم(ص) درگذشت، تنها ثقلین؛ «کتاب خدا و خاندانش» را به یادگار گذاشت. پیامبر اکرم(ص) در گوش فاطمه(س) گفت او به زودی به آن حضرت، ملحق خواهد شد و از اهل بیت(ع)، نخستین کسی است که در آن دنیا به او می‌پیوندد.

فاطمه(س) می‌فرماید: چند روز پس از وفات پدرم، میان خواب و بیداری، دیدم که پدرم بالای سرم آمد. چون او را دیدم، نتوانستم آرام باشم و صدا زدم: ای پدر! اخبار آسمان از ما بریده شده است! دیدم، فرشتگان در چندین صف، نزد من می‌آیند. پیشاپیش آنان، دو فرشته بودند که مرا برداشتند و به آسمان بردند. سر برداشتم، کاخ‌های بلند و بوستان‌ها و رودهای روان را در برابر خود، مشاهده کردم.

در این هنگام از آن قصرها، کنیزکانی سر بر آوردند که در زیبایی، همانند نداشتند و شادان و خندان سوی من آمدند و گفتند: درود بر کسی که ما و بهشت، برای پدرش آفریده شدیم. فرشتگان، همچنان، مرا بالا بردند تا به خانه‌ای رسیدیم که در آن، چندین کاخ بود و در هر کاخ، اتاق‌هایی که همانند آنها را نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است. در آن اتاق‌ها، بر تخت‌های بسیاری، فرش‌هایی از حریر، گسترده بود. بر روی آنها، ملحفه‌های رنگارنگ ابریشمی و دیبا، کشیده شده بود و ظرف‌هایی زرین و سیمین بر روی تخت‌ها، نهاده بودند و غذاهای گوناگون چیده شده بود. در آن بهشت، رودهایی که از شیر، سپید‌تر و از مشک ناب، خوشبوتر جریان داشت.

گفتم: این خانه از آن کیست و این نهر چیست؟ گفتند «این، فردوس اعلایی است که پس از آن، بهشتی نیست و این، خانه پدرت و پیامبران همراهش و کسان دیگرانی است که خدای متعال، آنها را دوست می‌دارد».

گفتم: این رود چیست؟ گفتند «این رود، همان آب کوثر است که خدای متعال به پیامبرش نوید داده است». گفتم: پدرم کجاست؟ گفتند «هم اکنون، نزد تو خواهد آمد» در همین حال، کاخ‌هایی سپید‌تر از کاخ‌های پیشین و فرش‌هایی، زیباتر از فرش‌های آن پدیدار شد خود را روی فرشی بزرگ دیدم که بر تختی نهاده بودند، پدرم نیز رو به رویم، بر آن فرش نشسته بود. گروهی نیز همراهش بودند. هنگامی که مرا دید در آغوش کشید و بین دیدگانم را بوسید و فرمود: «آفرین بر دخترم!» سپس مرا، روی دامنش نشاند و گفت: «حبیب من! دیدی خداوند، چه نعمت‌هایی برایت آماده کرده است؟ نمی‌خواهی در آن، وارد شوی؟»

او کاخ‌های برافراشته‌ای را نشانم داد که در آن، لباس‌های زربافت و فراوان با رنگ‌های متنوع و آراسته با جواهر بود و فرمود: «این، جایگاه تو، همسر و فرزندانت است و کسانی است که آنها را دوست داری و آنان نیز تو را دوست دارند. خوشحال و خندان باش که به زودی، نزد من خواهی آمد».

حضرت فاطمه(س) فرمود: جانم به پرواز درآمد و مشتاق‌تر شدم در آن هنگام، هراسان بیدار شدم. امام صادق(ع) می‌فرماید: امیرمؤمنان(ع) فرمود: زمانی که فاطمه(س) بیدار شد، فریادی کشید و مرا خواند. نزد او شتافتم و گفتم: از چه چیز ناراحتی؟ او مرا از خواب خویش، آگاه ساخت.

آن‌گاه از من پیمان گرفت و به خدا و پیامبرش سوگند داد که در زمان رحلتش، هیچ کس را آگاه نسازم غیر از «ام سلمه» - همسر پیامبر - «ام ایمن» و «فضّه» از بانوان و از مردان، مگر دو فرزندش «حسن و حسین(ع)»، «عبدالله بن عباس»، «سلمان فارسی»، «عمار بن یاسر»، «مقداد»، «ابوذر» و «حذیفه». فاطمه(س) فرمود: تنها بر تو حلال است که بدنم را ببینی؛ بنابراین در هنگامی که زنان مرا غسل می‌دهند تو نیز کنارم باش. مرا شبانه به خاک بسپار و هیچ کس را از تربتم، آگاه مکن[۱۸][۱۹]

دلداری و افشای اسرار به فاطمه(س)

ابوذر می‌گوید: در محضر رسول خدا بودم و ایشان در بستر بیماری بودند. همان بیماری که با آن از دنیا رفت. رسول خدا رو به من کرد و فرمود: ای ابوذر جان! دخترم فاطمه(س) را صدا کن. من برخاستم و به حضور دختر گرامی رسول خدا شتافتم و عرض کردم: ای سرور بانوان! پدر بزرگوارتان را پاسخ دهید! حبیبه خدا برخاست و چادر بر سر کرد و به محضر پدرش رسول خدا آمد. وقتی پدر عزیزش را با آن حالت بیماری دید خود را به رویش انداخت و گریست. رسول خدا نیز با گریه دختر نازدانه‌اش گریست و او را به سینه خود چسبانید و فرمود: «يَا فَاطِمَةُ لَا تَبْكِي فِدَاكِ أَبُوكِ فَأَنْتِ أَوَّلُ مَنْ تَلْحَقِينَ بِي مَظْلُومَةً مَغْصُوبَةً وَ سَوْفَ تَظْهَرُ بَعْدِي حَسِيكَةُ النِّفَاقِ وَ يَسْمُلُ جِلْبَابُ الدِّينِ أَنْتِ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ ای فاطمه! گریه مکن. پدرت قربانت گردد! تو نخستین کسی هستی که به من ملحق خواهی شد در حالی که مورد ستم واقع شده و حق تو غصب گردیده است. پس از من به زودی کینه و عداوت و نفاق آشکار خواهد شد و لباس دین کهنه و فرسوده خواهد گشت. تو نخستین کسی هستی که در کنار حوض (کوثر) نزد من خواهد آمد. فراق رسول خدا بر او سخت آمد؛ بنابراین پرسید: پدر جان! (در آن دنیا) کجا تو را دیدار خواهم نمود؟

رسول خدا فرمود: در کنار حوض، آنجا که من شیعیان و دوستان تو را از آب آن سیراب می‌کنم و دشمنان و کینه‌ورزان تو را از آن می‌رانم. فاطمه زهرا(س) گفت: ای رسول خدا! اگر در کنار حوض ملاقاتت نکنم در کجا به دیدارت شرفیاب خواهم شد؟ فرمود: در کنار میزان.

گفت: پدر جان! اگر در کنار میزان موفق به دیدارت نگردم کجا به دیدارت شرفیاب خواهم شد؟ فرمود: مرا در کنار صراط دیدار خواهی نمود که من می‌گویم: (خدایا) شیعیان علی(ع) را از سقوط حفظ کن، حفظ کن.

ابوذر می‌گوید: دل شقایق‌گونه فاطمه زهرا(س) با این گفت‌وگوی پرمهر و محبت آرام گرفت. آنگاه رسول خدا رو به من کرد و فرمود: ای ابوذر! به راستی که او پاره تن من است. هر که او را بیازارد مرا آزرده است. آگاه باش! که او سرور بانوان جهانیان است، همسرش سرور اوصیا و دو فرزندش حسن و حسین(ع) سروران جوانان اهل بهشت هستند. آن دو پیشوایان مردمند، چه قیام کنند چه سکوت اختیار نمایند و پدرشان بهتر از آنهاست و در آینده نه چندان دور، نه امام از نسل حسین(ع) متولد خواهند شد و مهدی(ع) این امت از خاندان ما است»[۲۰].

عرض کردم: ای رسول خدا! تعداد پیشوایان پس از شما چند نفرند؟ رسول خدا فرمود: «عَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ‌»؛ «به تعداد مهتران و نقیبان بنی اسرائیل»[۲۱]. عمار هم می‌گوید: در آن هنگام که رسول خدا در آخرین لحظات زندگی خویش به سر می‌برد، من در محضرش بودم. آن حضرت برادر و جانشین خود امیرمؤمنان علی(ع) را به کنار بستر خویش خواند و مدت زیادی اسراری را با آن حضرت بازگو نمود. آن‌گاه فرمود:؛ ای علی! تو وصی و جانشین منی، تو وارث منی. به حقیقت خداوند، دانش و فهم مرا به تو عطا فرموده است. هنگامی که من از دنیا رفتم کینه و دشمنی‌هایی که در دل این گروه نسبت به توست، آشکار خواهد گشت و حق تو را غصب خواهند نمود.[۲۲]. وقتی فاطمه(س) این سخنان را شنید گریست و امام حسن و امام حسین(ع) نیز از گریه مادر، گریان شدند. پیامبر خدا که تحمل ناراحتی دخترش فاطمه(س) و فرزندانش را نداشت، رو به دخت گرامی خویش نمود و فرمود: «يَا سَيِّدَةَ النِّسْوَانِ مِمَّ بُكَاؤُكِ»؛«ای سرور بانوان! چرا گریه می‌کنی؟»

عرض کرد: «يَا أَبَةِ! أَخْشَى الضَّيْعَةَ بَعْدَكَ»؛ «پدر جان! پس از تو از ضایع شدن و مورد ستم قرار گرفتن می‌ترسم». رسول خدا فرمود: مژده باد بر تو ای فاطمه! زیرا تو نخستین فرد از اهل بیتم هستی که به من ملحق خواهد شد. پس گریه نکن و غمگین مباش که تو سرور بانوان اهل بهشت هستی؛ پدرت سرور پیامبران و پسرعمویت بهترین اوصیا و دو فرزندانت سروران جوانان اهل بهشت هستند. خداوند از نسل حسین(ع) نُه امام پاک و معصوم متولد خواهد نمود و مهدی(ع) این امت از خاندان ما است».[۲۳][۲۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶، این جمله را آیه «استرجاع» می‌نامند که بنابر فرمایش قرآن، مؤمنان آن را هنگام مصیبت دیدن می‌خوانند.
  2. کامل الزیارات، ص۴۵۷، ح۸۴۰.
  3. یوسفی غروی، محمد هادی، فرهنگ شهادت معصومین، ج۱ ص ۴۳۳.
  4. ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ «خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و بر زنان جهان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۴۲.
  5. ﴿يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ «ای مریم! پروردگارت را به فروتنی فرمان بر و سجده کن و با نمازگزاران نماز بگزار» سوره آل عمران، آیه ۴۳.
  6. امالی، ص۷۷ - ۱۷۴، ح۲.
  7. امالی، ص۱۱۶، ح۱۴.
  8. امالی، ص۱۸۸، ح۳۱۶.
  9. کشف الغمه، ج۱، ص۴۹۷.
  10. الدین، ص۲۶۲، ح۱۰.
  11. معجم الکبیر، ج۲۲، ص۴۱۶، ح۱۰۳۱.
  12. ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ «چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.
  13. معجم الکبیر، ج۱۱، ص۲۶۱، ح۱۱۹۰۷.
  14. جامع الاصول، ج۱۰، ص۸۵.
  15. جامع الاصول، ج۱۰، ص۸۵.
  16. بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۶، ح۳.
  17. یوسفی غروی، محمد هادی، فرهنگ شهادت معصومین، ج۱ ص ۴۳۵.
  18. دلائل الامامة، ص۱۳۱، ح۴۲.
  19. یوسفی غروی، محمد هادی، فرهنگ شهادت معصومین، ج۱ ص ۴۵۳.
  20. «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّهَا بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي أَلَا إِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ بَعْلَهَا سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ ابْنَيْهَا الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ إِنَّهُمْ إِمَامَانِ إِنْ قَامَا أَوْ قَعَدَا وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا وَ سَوْفَ يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ مَعْصُومُونَ قَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ وَ مِنَّا مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ»
  21. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۳۶، ص۲۸۸.
  22. «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي قَدْ أَعْطَاكَ اللَّهُ عِلْمِي وَ فَهْمِي فَإِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَكَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ وَ غُصِبْتَ عَلَى حَقِّكَ‌»
  23. «أَبْشِرِي يَا فَاطِمَةُ فَإِنَّكِ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَا تَبْكِي وَ لَا تَحْزَنِي فَإِنَّكِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبَاكِ سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ابْنُ عَمِّكِ خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ وَ ابْنَاكِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ يُخْرِجُ اللَّهُ الْأَئِمَّةَ التِّسْعَةَ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ وَ مِنَّا مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۳۶، ص۳۲۸.
  24. اسحاقی، سید حسین، فرهنگنامه فاطمی ج۵، ص ۱۶۸۱.