حجت الهی بودن امام: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '﴾' به ' ')
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{خرد}}
{{مدخل مرتبط
{{امامت}}
| موضوع مرتبط = حجت الهی
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل = [[حجت الهی بودن امام]]
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| مداخل مرتبط = [[حجت الهی بودن امام در کلام اسلامی]] - [[حجت الهی بودن امام در معارف و سیره رضوی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[حجت الهی بودن امام در قرآن]] | [[حجت الهی بودن امام در حدیث]] | [[حجت الهی بودن امام در کلام اسلامی]]</div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
== معناشناسی ==
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[حجت الهی بودن امام (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
{{اصلی|حجت}}
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
واژۀ "[[حجّت]]" در لغت (به ویژه در لغت [[قرآن]]) مفید و ظریف است. [[راغب اصفهانی]] می‌گوید:{{عربی|" الحجة الدلالة المبيّنة للحجّة أي‏ المقصد المستقيم‏، و الّذي‏ يقتضي‏ صحّة أحد النقيضين‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>المفردات فی غریب القرآن، ص۱۰۷.</ref>. حجّت نشان دادن [[راه مستقیم]] است به طور واضح و بدون [[شبهه]] که راه را برود، کاری را انجام دهد، یا نرود و انجام ندهد. این کلمه مکرر در [[قرآن مجید]] آمده است. در آیه‌ای می‌فرماید: {{متن قرآن| قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ}}<ref> بگو برهان رسا از آن خداوند است؛ سوره انعام، آیه۱۴۹.</ref> در جای دیگر می‌فرماید: {{متن قرآن|لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ}}<ref>تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.</ref>. [[خداوند متعال]]، [[ائمه]] {{عم}} را دلیل [[قاطع]] قرار داده و [[رضایت]] داده که بیان‌گر راه مستقیم به سوی خود بعد از [[رسولان]] باشند.


==آیا حجت الهی‌انگاری امامان با خاتمیت ناسازگار است؟==
در معنای واژۀ "بریّه" راغب اصفهانی این گونه می‌گوید: {{عربی|"البريّة: الخلق‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>المفردات فی غریب القرآن، ص۴۵.</ref>. اما معلوم است که مطلق [[خلق]] مراد نیست؛ بلکه خلقی که نیاز به حجّت دارد، یعنی خلایقِ دارای نفس از [[ملائکه]]، انس و [[جن]]. "بریّه"، هم به خوبی متّصف می‌شود هم به [[بدی]]. در [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ}}<ref> بهترین آفریدگانند؛ سوره بینه، آیه۷.</ref>، {{متن قرآن|أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ}}<ref>آنانند که بدترین آفریدگانند؛ سوره بینه، آیه۶.</ref>. پس این کلمه در این جا از جهتی مقیّد است و از جهتی مطلق. بنابراین، خداوند متعال ائمه {{عم}} را بین خود و خلق خود اعمّ از خلایق خوب و بد حجّت قرار داده تا همۀ آنهایی که به [[راهنمایی]] نیاز دارند، راهنمایی شوند و بر همه [[اتمام حجّت]] شده باشد. خداوند متعال [[آدمیان]] را خلق کرد و این [[خلقت]] [[بی‌هدف]] که نیست. [[هدف]]، کمال است که باید همۀ افراد [[بشر]] برای رسیدن به این هدف حرکت کنند که خداوند متعال بشر را برای آن خلق کرد. این راهی را که بشر باید طی کند؛ همان راهی است که از آن به [[صراط مستقیم]] تعبیر می‌شود. [[انسان]] باید در این راه گام بردارد تا به مقصد برسد، و حرکت در این راه البتّه به دلیل و [[راهنما]] نیاز دارد که:
*برخی مدعی‌اند که [[خاتمیت]]، پایان و [[خاتمیت]] حجیّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است؛ چراکه آنها جزء مختصات [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} بودند و با [[رحلت]] آن حضرتَ، دیگر ما به [[انسان|انسانی]] قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما [[حجت]] و شخصیّت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجوب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب می‌باشد، برای این‌که [[حجیت]] ذاتی شخصیّت‌های دینی به [[پیامبران]] اختصاص داشته و در آیین [[اسلام]] تنها [[حضرت محمد]]{{صل}} از آن بهره‌مند بود. براین اساس، [[جایگاه]] خاصی که [[شیعه]] بر امامان{{ع}} می-دهد و آنان را دارای [[مقام]] قدسی و [[حجت الهی]] وصف می‌کند، با اصل [[خاتمیت]] تعارض دارد، یک روشنفکر به اصطلاح مسلمان در این وادی در جاهای متعدد حکم‌فرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی "غلو" شمرده است: آنچه ذاتی [[اسلام]] استَ، شخصیّت [[پیامبر]] و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با [[رحلت]] ایشان خاتمه می‌پذیرد و هرچه پس از آن می‌آید باید چنان [[تفسیر]] شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. [[غالیان]] بسیار بوده‌اند چه آنان که اولیا [[خدا]] را رتبه‌ای خدایی داده‌اند و چه آنان که آنان را در مرتبه [[پیامبر]] نشانده‌اند <ref>بسط تجربه نبوی، ص ۱۴۴.</ref>. البتّه پیش از این روشنفکر برخی دگراندیشان [[شیعی]] اشکال فوق را مطرح کرده بودند <ref>ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله « اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا [[جعل]] [[حجت]] به دست شما دعاسازان است یا [[حجت]] الهی را [[خدا]] باید [[حجت]] قرار دهد - [[خدا]] کجا گفته اقوال [[ائمه]] [[حجت]] است تا شما هر خرافاتی به نام [[ائمه]] و قول ایشان [[جعل]] کنید!»، ( تضاد با مفاتیح، صص ۲۴و۲۵) - وی آنگاه به ظاهر یک آیه و فرازی ار [[نهج البلاغه]] استناد می‌کند که شرح آن در صفحات آینده خواهد آمد.</ref>


شبهه ناسازگاری [[حجیت]] انگاری [[امامان]] با [[خاتمیت]] در دو نکته ذیل قابل تحلیل است:
# '''اوّلاً''' انسان در این راه [[اشتباه]] نکند و راه را عوضی نرود.
#'''ناسازگاری با شخصیّت حقوقی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}:'''[[پیامبر اسلام]] از سوی [[خداوند]] دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهم‌ترین مولفه آن خصلت "[[ولایت]]" است که لازمه آن، [[حق تشریع]] احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل وتعدی و [[حجیت]] تجربه دینی وی در سایر افراد می‌باشد. یک روشنفکر به اصطلاح مسلمان در این‌باره می‌گوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی پیامبر" [[ولایت]] است، [[ولایت]] به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو [[حجت]] سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به [[خاتمیت]] مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچ‌کس را نمی‌پذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا [[پیامبران]] چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، [[حجت]] سرخود بودند... تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل می‌شد، تکلیف آوردند، و [[عمل]] آفرین‌اند <ref>بسط تجربه نبوی، صص ۱۳۳،۱۳۲.</ref>. وی تصریح می‌کند با [[رحلت پیامبر]]اسلام، اعتبار [[حجت الهی]] نیز پایان یافته است و این شامل اقوال [[امامان]] نیز می‌شود: پس از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.</ref>.
# '''ثانیاً''' بر فرض این که انسان در طریق مستقیم حرکت می‌کند و راه منحرفی را طی نمی‌کند، امّا اگر در این مسیر گرفتار مشکلی شد و چیزی [[سدّ]] راه او قرار گرفت، باید بداند چگونه [[رفتار]] کند. پس انسان هم در اصل در این راه به راهنما نیاز دارد و هم در استمرار این حرکت. به سخن دیگر، این حرکت هم در حدوث و هم در بقاء به دلیل و راهنما نیاز دارد. از این رو در فرازهای پیشین خواندیم:{{عربی|"وَ الْأَدِلَّاءِ عَلَى‏ مَرَضَاتِ‏ اللَّهِ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}.
#'''عدم [[حجیت]] [[روایات]] [[ائمه]]{{ع}}:'''لازمه انحصار شخصیّت حقوقی و دینی به [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}، نفی [[حجیت]] به صورت مطلق از دیگران، وبه صورت خاص از [[امامان]] در حوزه دین، و [[تفسیر]] آن از طریق [[روایات]] است؛ چراکه در زعم مدعی تئوری فوق [[حجت]] انگاری کلام و [[تفسیر]] [[امامان]] با [[خاتمیت]] ناسازگار است. یک روشنفکر به اصطلاح مسلمان در این‌باره می‌گوید: پس از [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّت به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۳.</ref> ... [[تفسیر]] کلمات [[خدا]] و [[پیامبر]] هم نمی‌تواند شخصی و متکی به شخصیّت‌ها باشد، آن‌هم باید دسته جمعی و مستدل باشد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.</ref>
*یک روشنفکر به اصطلاح مسلمان از [[خاتمیت]] [[حجت الهی]] به مقوله [[معرفت]] و [[تفسیر]] متن دینی تعدی می‌کند و لازمه [[خاتمیت]] را ختم [[حجیت]] [[تفسیر]] متون دینی و به عبارتی جزمی نبودن [[معرفت دینی]] [[تفسیر]] می‌کند:هیچ کلام و متن دینی را هم نمی‌توان چنان [[تفسیر]] کرد که حق [[ولایت]] بدین معنی را به کسی بدهد این عین تناقض است که [[رسول]] خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشند که ناقض [[خاتمیت]] باشد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۵.</ref>
*پیام [[خاتمیت]] این است که هیچ فهمی از [[دین]] را [[فهم]] خاتم ندانیم و ار این طریق، راه این دریا را دریاهای دیگر بگشاییم و به بسط تجربه [[نبوی]] مجال بدهیم<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۵۹.</ref>
*خاتم‌النبیین آمده است، اما خاتم‌الشارحین نیامده است. و سخن هیچ‌کس در مقام شرح و [[تفسیر]] در [[رتبه]] [[وحی]] نمی‌نشیند، لذا اگر چه [[دین]] خاتم داریم، اما [[فهم]] خاتم نداریم و گرچه [[دین]] کامل داریم ( که مدعای درون [[دین]] است و به تبع تصدیق نبی، تصدیق می‌شود) امّا [[معرفت دینی]] کامل نداریم<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۴۸.</ref>


*یک روشنفکر به اصطلاح مسلمان تصریح می‌کند که ما تنها در کلام [[نبوی]] دنبال دلیل نمی‌گردیم، امّا در کلام غیر [[پیامبر]] حتّی [[حضرت علی]]{{ع}} نیز باید ملاک پذیرش آن دلیل باشد وگرنه صرف شخصیّت صاحب سخن، حجّت‌آور نخواهد بود:اگر دلیل قانع‌کننده باشد، مدّعا را می‌پذیریم و اگر نباشد، دیگر مهمّ نیست که استدلال‌کنندهٔ ‌[[امام علی|علی]]{{ع}} باشد یا دیگری از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۵.</ref>. همو در آخرین موضع‌گیری‌اش نیز [[حجیت]] قول [[امامان]] را با [[خاتمیت]] ناسازگار توصیف می‌کند <ref>پاسخ اوّل به بهمن‌پور، اوّل شهریور ۸۴، سایت بازتاب و سروش.</ref>  
[[ائمه معصومین]] {{عم}} هدایت‌گران به راه [[خداوند متعال]] هستند هم در اصل ورود و هم در ادامۀ حرکت؛ راهی که به کمال، [[قرب الهی]] و [[رضوان خدا]] منتهی شود که این راه دلیل لازم دارد و [[خدا]]، [[ائمه]] {{عم}} [[راهنمایان]] این راه قرار داده و برای این جهت [[اختیار]] کرده؛ یعنی غیر از اینها منتخب خدا نیستند و [[پیروی]] از دیگران مورد [[رضا]] نمی‌باشد. پس اگر فرد دیگری را دلیل قرار بدهیم، او دلیل نیست، چون راهی را می‌خواهیم برویم که به خدا منتهی بشود و او باید دلیل را معیَّن کند. از طرفی [[رسیدن به کمال]] (که [[هدف خلقت]] است) وقتی برای انسان حاصل می‌شود که در تمام جهات وجودی او [[صلاح]] و [[فلاح]] پیدا بشود؛ چراکه کمال در یک بعد فایده ندارد و [[هدف]] نیست؛ بلکه هدف، [[کمال انسان]] است از نظر [[فکری]] و [[عقیدتی]] که درست [[فکر]] کند، [[انحراف]] عقیدتی نداشته باشد، در [[اصول دین]] محکم باشد؛ زیرا که یک بعد وجود انسان، فکر اوست. بُعد دیگر کمال در [[اعمال]] است. انسان وقتی به [[کمال عملی]] می‌رسد که به [[احکام]] مولا به طور کامل تعبّد داشته باشد؛ [[عبد صالح]] کسی است که به آن چه که مولا گفته و خواسته و مقرر کرده [[مطیع]] و در جمیع [[افعال]] و تروک [[انقیاد]] کامل داشته باشد، این کمال مربوط به [[اعمال]] بدنی و جسمی است. بُعد سوم کمال، [[نفسانی]] است، که [[انسان]] باید از نظر [[اخلاقی]] نیز [[فرد صالح]] و با کمالی باشد. ممکن است کسی از نظر [[فکری]] [[انحراف]] [[عقیدتی]] نداشته باشد و [[فکر]] و [[اندیشه]] او صحیح باشد، و از نظر عملی نیز از [[محرّمات]] اجتناب کند و [[واجبات]] و [[مستحبات]] را به جا آورد حتّی از مکروهات هم اجتناب کند؛ امّا از جهت اخلاقی به کمال نرسیده باشد؛ یعنی [[بخل]]، [[حسد]]، [[کبر]] و... دارد، به صفات [[حسنه]] مزیّن نیست و از صفات [[سیّئه]] [[منزّه]] نیست. انسان وقتی کامل خواهد بود که در جمیع جهات به سر حدّ کمال برسد. از این رو انسان باید [[تهذیب نفس]] کند و این نفس را از صفات قبیحه منزّه و به صفات حسنه مزّین نماید. بنابراین آن چه گذشت، اگر کسی از نظر فکری، عملی و نفسانی تلاش کرد و در هر جهت به کمال متناسب خودش رسید، [[انسان کامل]] خواهد بود. ولی این [[هدف]]، راه دارد و برای حرکت به سوی این هدف به [[راهنما]] نیاز هست و آن راهنما باید در همۀ ابعاد کمال در [[اعلی]] مراتب بوده باشد وگرنه نمی‌تواند راهنما باشد چون:{{عربی|" فاقد الشيء لا یعطی‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}. و او در هر [[زمان]] امامی از [[ائمه]] [[اهل بیت]] {{عم}} می‌باشد، و جز آنها کسی صلاحیت [[راهنمایی]] این [[امت]] را ندارد. پس ما در جهت [[اعتقادی]] به دلیل نیاز داریم و باید [[اعتقاد]] خود را از ائمه {{عم}} بگیریم، و در بعد عملی، [[عبادی]] و اخلاقی بایستی در [[مکتب]] اهل بیت {{عم}} شاگردی کنیم و فرمایشات و کلمات آن بزرگواران را بسنجیم و با [[نفی]] صفات [[سیئه]] و [[اثبات]] صفات حسنه (آن‌گونه که فرموده‌اند) در خودمان منعکس و پیاده نماییم که این کمال، [[هدف خلقت]] است<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۲ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.</ref>.


'''در تحلیل و نقد ادّعای فوق نکات ذیل در خور تأمّل است:'''
پس [[خداوند متعال]] [[ائمه]] {{عم}} را با [[رضایت]] خود برگزید تا در این مسیر از [[مردم]] [[دستگیری]] کنند. [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ}}<ref> و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند؛ سوره ذاریات، آیه۵۶.</ref> [[هدف]]، عبادتی است که باید روی [[معرفت]]، کمال و [[شناخت]] باشد. پس خداوند متعال [[انسان]] را آفرید و از او حرکت در [[راه کمال]] خواسته و [[رسیدن به کمال]] را هم می‌خواهد، از آن طرف می‌داند که انسان در [[انتخاب]] راه به [[اشتباه]] می‌افتد؛ چراکه در هر زمانی شیّادان و راهزنانی وجود دارند و انسان [[قدرت]] تشخیص به تمام معنا را ندارد. خلاصۀ [[کلام]] این که در جمله قبل {{عربی|"رَضِيَكُمْ‏ خُلَفَاءَ فِي‏ أَرْضِهِ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} [[ضرورت]] وجود [[خلیفه خدا در زمین]] امری مفروغ عنه و مسلّم بوده، آن‌گاه فرمود که [[خلفاء]]، [[ائمه اطهار]] {{عم}} هستند. و در این جمله آمده که ائمه، حجّت‌های [[خدا]] بر خلایقی هستند که به [[حجّت]] نیاز دارند. پس اصل وجود حجّت نیز امری تمام شده است، و ائمه {{عم}} مصداق می‌باشند. این که ضرورت وجود [[خلیفه]] و حجّت مسلّم گرفته شده به سبب آن است که وجودش مقتضای [[قاعده لطف]] است و الّا [[نقض غرض]] یا [[تکلیف بما لا یطاق]] لازم می‌آید. برای توضیح این مطلب می‌گوییم: چون خداوند متعال از [[خلق]] [[بشر]] و [[تکلیف]] او به عمل به [[شریعت]] غرض داشته، برای تحقق غرض که همانا [[کمال بشر]] می‌باشد، باید سه کار انجام بشود:


'''۱. ادعای بدون دلیل:''' چنان‌که در پاسخ تو هم ناسازگاری [[عصمت]] با اصل [[خاتمیت]] ذکر شد، [[عصمت]] در آن بحث و مفترض الطاعه و [[حجت]] با اصل [[نبوت]] و [[خاتمیت]] منافات ندارد. به دیگر سخن، مدّعی تنافی نخست باید ادّعای خود یعنی تنافی [[واجب الاطاعة]] و [[حجت]] بودن [[امام]]{{ع}} با [[نبوت]] و اصل [[خاتمیت]] را ثابت کند؛ در حالی‌که به صرف ادّعا بسنده نموده است. افزون بر این ما در نکات بعدی عکس ادّعای فوق را ثابت خواهیم کرد.  
# خداوند متعال باید دلیلی برای بشر بگذارد تا به راهنمای او در [[راه مستقیم]] حرکت کند و به مقصد برسد، یا دست کم به مقصد نزدیک‌تر بشود که در [[جهان آخرت]] نیز [[اهل]] [[نجات]] باشد و این دلیل، یا [[نبی]] یا [[وصیّ]] در هر زمانی است. این کار از نظر [[عقلی]] بر [[خداوند متعال]] به [[قاعدۀ لطف]] [[واجب]] است، وگرنه تناقض، [[نقض غرض]]، [[تکلیف بما لا یطاق]] لازم می‌آید.
# به عهدۀ [[نبی]] یا [[وصی]] است که این [[مسئولیّت]] را به احسن وجه انجام دهد که [[انبیا]] و اوصیای آنان در هر امّتی این [[مسئولیت]] را پذیرفته‌اند و به احسن وجه به این مسئولیت [[قیام]] کرده‌اند.
# [[بشر]] باید از دلالت این دلیل از نظر حدوثی و بقایی استفاده بکند تا در این مسیر حرکت کرده و [[منحرف]] نشود و در اثنای مسیر دچار مشکل نگردد تا به [[هدف]] که کمال اوست و نفعی برای خداوند متعال ندارد، برسد؛ چراکه اگر همۀ این خلایق بر ضدّ کمال گام بردارند، هیچ ضرری به خداوند متعال وارد نمی‌شود. پس اگر بشر به کمال نرسید چه کسی مقصّر است؟ اگر [[روز قیامت]] از این بشر بپرسند: چرا چنین شد؟ نمی‌تواند عذر و بهانه‌ای بیاورد. چون [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ}}<ref>بگو برهان رسا از آن خداوند است؛ سوره انعام، آیه۱۴۹.</ref>. در ذیل این [[آیه]] در روایتی آمده است که [[مسعدة بن زیاد]] گوید: از [[امام صادق]] {{ع}} شنیدم که درباره این سخن [[خدای تعالی]] که می‌فرماید: دلیل رسا برای [[خداوند]] است» پرسیده بودند، فرمود: همانا خدای تعالی در روز قیامت به [[بنده]] می‌فرماید: بندۀ من، آیا می‌دانستی؟ پس اگر بگوید: آری! به او گفته می‌شود: پس چرا به آن چه می‌دانستی عمل نکردی؟ و اگر بگوید: نمی‌دانستم و [[جاهل]] بودم؛ به او گفته می‌شود: چرا نیاموختی تا عمل کنی؟ پس او را محکوم می‌نماید و این است همان [[حجّت]] رسا و آشکار<ref>{{متن حدیث|عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ {{ع}} وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى {{متن قرآن| فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ}} فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَبْدِي أَ كُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ كُنْتُ جَاهِلًا قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَيَخْصِمُهُ وَ ذَلِكَ {{متن قرآن|الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ}}‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏}}؛ الأمالی، شیخ مفید: ۲۲۷ ـ ۲۲۸، حدیث ۶، بحار الأنوار: ج۲، ص۲۹، حدیث۱۰.</ref>. در آیۀ دیگر می‌فرماید: {{متن قرآن|لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ}}<ref> تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.</ref>. آری، [[خداوند متعال]] بعد از [[انبیا]]، [[اوصیا]] را [[نصب]] می‌کرد و دیگر هیچ بنده‌ای در برابر خداوند متعال حجّتی ندارد. از این روست که در [[علم اصول]] در تعریف [[حجّت]] می‌گویند:{{عربی|"الحجّیة متقوّمة بالمنجزّیة علی تقدیر الموافقة، و المعذریة علی تقدیر المخالفة للواقع، فإنّ الحجّة بالاعتبار الأوّل حجّة للمولی علی عبده و بالاعتبار الثانی حجّة للعبد علی مولاء‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref> نهایة الدرایه فی شرح الکفآیه ج۲، ص۲۹۸.</ref>. اگر [[بنده]]، کسی را نداشت که برود از او بپرسد که راه از کجاست و کسی نبود که در ابعاد سه گانه او را [[دستگیری]] کند، یاد بدهد و [[راهنمایی]] نماید، [[روز قیامت]] می‌تواند به خداوند متعال بگوید: خداوندا! کسی را برای من نگذاشته بودی که از او یاد بگیرم. امّا [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ}}<ref> تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.</ref>. بنابراین بیان، هر بشری که در این عالم به جایی نرسد و در آن عالم روسیاه باشد خودش مقصّر است؛ چراکه مطلب از ناحیۀ خداوند متعال، انبیا و اوصیای انبیا تمام است<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۲ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.</ref>.


'''۲. [[حجت]] و مفترض الطّاعه لازمهٔ ‌[[عصمت]]:''' پیش‌تر [[عصمت]] امامان{{ع}} با ادلّهٔ ‌عقلی و نقلی ثابت شد، حال به این نکته اشاره می‌کنیم که با وجود [[امام]] و شخص [[معصوم]] در [[جامعه]] و اعلام و [[تأیید]] آن توسط [[قرآن]] و [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} آیا مقصود از آن اعلام و [[تأیید]] و سفارش‌های مکرر در [[اطاعت]] از آن، [[وجوب اطاعت]] و [[پیروی]] از آن نیست؟ آیا لازمهٔ ‌[[عصمت]] این نیست که حرف و عمل، مواضع و تکالیفش، مفترض الطاعه و مطابق واقع و برای دیگران [[حجت]] و معیار باشد؟ اگر بر [[عصمت]] [[امامان]] خدشه وارد شود و مورد انکار قرار گیرد، برای طرح [[شبهه]] فوق (انکار [[لزوم اطاعت]] و [[حجیت]] اقوال امامان) مجالی باقی می‌ماند، امّا با فرض [[عصمت]]، [[شبهه]] از بن ناموجّه است؛ چراکه در آن به معنا و لازمهٔ ‌[[عصمت]] توجّه نشده است.  
پس از توضیح مطلب از حیث کبروی مفروغ عنه، می‌گوییم: [[خلفاء]] [[خدا]] و [[حجّت‌های الهی]] بعد از انبیا، [[ائمه اطهار]] {{عم}} از [[اهل بیت]] [[پیامبر خاتم|رسول الله و خاتم النبیین]] {{صل}} هستند، و اینک [[تذکر]] چند نکته ضروری است:
# وقتی [[ائمه]] {{عم}} این [[شأن]] را از ناحیۀ خداوند متعال دارا شدند ناگزیر باید [[معصوم]] باشند؛ چراکه غیر معصوم نمی‌تواند [[حجّت]] باشد. آیا غیر معصومی که خود [[خطا]] می‌کند یا احتمال [[اشتباه]] می‌دهد، می‌تواند دلیل و [[راهنما]] به سوی [[کمال بشر]] باشد؟! از این رو برای [[رسیدن به کمال]]، تمسّک کردن و [[استدلال]] نمودن به سخنان غیر [[معصومان]] و آنها را واسطه قرار دادن و از آنها کمک گرفتن [[باطل]] است، مگر غیر معصومی که از [[معصوم]] اخذ کرده و در [[مکتب]] معصوم [[تربیت]] شده باشد.
# [[ائمه]] {{عم}} این [[شأن]] را دارند و در هر حالی که باشند دارای این شأن هستند؛ چه در رأس [[حکومت]] قرار بگیرند یا نه؛ زیرا شرط "[[خلیفه]]" و "حجّت" بودن [[بسط ید]] و [[نفوذ]] کلمه نمی‌باشد، ائمه {{عم}} در هر حال دلالت و [[راهنمایی]] [[امّت]] را بر عهده دارند. البته اگر [[حاکم]] می‌بودند عملاً [[هدایت]] و دلالت در بین امّت به [[اجرا]] گذارده می‌شد.
# [[امام مهدی|امام زمان]] {{ع}} در [[دوران غیبت]] نیز [[حجّت خدا]] است چون [[خداوند متعال]] او را آفرید و او را برای دلیل بودن [[نصب]] کرد. اگر من در [[زمان غیبت]]، [[گمراه]] هستم خود مقصّرم، هم‌چنان که در اصل غایب بودن آن [[حضرت]]، امّت مقصّر هستند»<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۲ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.</ref>.


'''۳. سفارش [[قرآن]] به [[اطاعت]] و [[جعل]] حجّیت:''' [[قرآن کریم]] [[اطاعت]] {{عربی| {{متن قرآن|أُولِي الأَمْرِ}} }} را هم طراز و هم ردیف [[اطاعت]] [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] ذکر کرده است {{عربی| {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً }} }}<ref> ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.</ref>. در این [[آیه شریفه]] با یک امر {{عربی| {{متن قرآن|أَطِيعُواْ}} }} از [[مردم]] خواسته که از [[پیامبر]] و {{عربی| {{متن قرآن|أُولِي الأَمْرِ}} }} [[اطاعت]] و [[پیروی]] کنند، در حقیقت [[اطاعت]] {{عربی| {{متن قرآن|أُولِي الأَمْرِ}} }} [[اطاعت]] [[پیامبر]] تلقّی شده است. این‌که در [[شبهه]] گفته شده [[اطاعت]] به [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} اختصاص دارد با صریح آیهٔ ‌شریفه ناسازگار است. البتّه در [[تفسیر]] {{عربی| {{متن قرآن|أُولِي الأَمْرِ}} }} بحث است که آیا آن به [[امام]] معصوم{{ع}} اختصاص دارد یا به غیر آن نیز شامل می‌شود؟ [[شیعه]] و [[سنی]] در شمول آن بر [[رهبر]] واجد شرایط دینی اتّفاق نظر دارند <ref>«الامامة هی خلافة الرسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتباعه علی کافة الأمة‌»، (شرح مواقف، ج ۸، ص ۳۴۵ و نیز: سیف الدین آمدی، ابکار الأفکار فی اصول الدّین، ج ۳، ص ۴۱۶).</ref> که مصداق بارز آن [[ائمه اطهار]] هستند، که [[روایات]] مختلفی از [[فریقین]] وارد شده است <ref>ر. ک: شواهد التنزیل، ج ۱،‌ ص ۱۹۱ و [[تفاسیر]] [[اهل سنت]] و [[شیعه]]، ذیل آیهٔ ‌فوق.</ref> امّا [[اهل تسنن]] آن را به هر [[حاکم]] و [[رهبری]] تعمیم داده و چه‌بسا بعضی‌شان آن را شامل [[حاکم]] فاسق نیز می‌دانند <ref>ر .ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج ۳، ص ۴۶۹.</ref> پس "مفترض الطاعه" نه به [[شیعه]] اختصاص دارد و نه با اصل [[خاتمیت]] تعارض پیدا می‌کند. چراکه [[خاتمیت]] تنها در قلمرو [[نبوت]] و نزول [[وحی]] و [[شریعت]] جدید معنا و مفهوم پیدا می‌کند و آن با ظهور [[انسان|انسان‌های]] [[معصوم]]، مفترض الطاعه و [[حجت الهی]] تهافتی ندارد.  
== حجت الهی ==
{{متن حدیث|وَ حُجَج الله عَلی أهلِ الدُّنیا و الآخِرَةِ و الأُولی}}. «حجج» جمع حجّت و به معنای [[برهان]] است. آری، اگر کسی دارای ویژگی‌های یاد شده باشد البته حجّت خدا بر [[اهل]] [[دنیا][[آخرت]] و اولی خواهد بود. این چه شأن و منزلتی است که کسی برهان [[خدا]] باشد؟ [[خداوند]] در هر عالَمی از [[عوالم]]، چه در دنیا و چه در قبل و بعد به ائمه اطهار {{عم}} [[احتجاج]] می‌کند و آیا کسی [[قدرت]] [[ایستادگی]] در مقابل [[برهان الهی]] را دارد؟ احتجاچ برای چیست؟ [[بدیهی]] است که خداوند متعال به احتجاج، استدلال و اقامه [[شهود]] نیاز ندارد. اگر بخواهد کسی را [[مؤاخذه]] کند، مطابق علمش [[حکم]] می‌کند؛ چراکه به همۀ امور احاطه دارد. پس آوردن [[برهان]] و اقامۀ [[شهود]] برای چیست؟ مگر کسی می‌تواند بر [[حکم]] [[خداوند متعال]] [[اعتراض]] کند؟ مگر [[عدل الهی]]، [[حکم الهی]] و [[علم الهی]] خدشه بردار است؟ مگر خودش در [[آخرت]] به حساب بندگانش رسیدگی نمی‌کند؟ آری، [[قاعدۀ لطف]] این را اقتضا می‌کند که [[حق تعالی]] کسانی را در این عالَم برهان قرار دهد که از طریق آنها [[احتجاج]] نماید و [[انسان]] را [[مؤاخذه]] کند. بحثی در [[فقه اسلامی]] مطرح است که اگر دو [[نقر]] مثلاً بر سر ملکی [[نزاع]] داشته باشند و به حاکمی مراجعه کنند که می‌داند [[حق]] با کیست، آیا می‌توان طبق [[علم]] خود [[داوری]] کند یا نه؟ این بحث هم در [[حقوق الهی]] و هم در [[حقّ]] [[مردم]] مطرح شده است. <ref>برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر.ک: القضاء و الشهادات، ج۱، ص۱۴۱ از همین نگارنده.</ref> [[هشام بن حکم]] می‌گوید: [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إنما اقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان}}<ref>من فقط با دلیل و سوگند داوری می‌نمایم.</ref> حضرتش در پایان [[حدیث]] فرمودند: {{متن حدیث|و بعضکم ألحن بحجّته من بعض، فأیّما رجل قطعت له من مال أخیه شیئاً فإنّما قطعت له به قطعة من النار}}؛<ref>الکافی، ج۷، ص۴۴۱، حدیث ۱، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲۹، حدیث ۳، وسایل الشیعه، ج۲۷، ص۲۳۲، حدیث ۱.</ref> باید بر حسب [[قواعد]] باب [[قضاوت]] و [[حکومت]] داوری شود. پس هر که از راه قضاوت و حکمِ [[حاکم]]، چیزی از [[مال]] برادرش به ناحق بردارد، در واقع قطعۀ آتشی برای او مهیّا شده است. مگر [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بر قضایا محیط، عالم و [[آگاه]] نیستند؟ بیان شد که [[حاکم شرع]] معمولی نیز از قضیّه‌ای امکان دارد [[آگاهی]] داشته باشد و بگوید من می‌دانم این [[خانه]] از آنِ فلانی بوده و اکنون به [[ارث]] رسیده است و طرف مقابل بی‌خود می‌گوید. این موضوع در جای خود بحث می‌شود. وقتی پیامبر خاتم|پیامبر خدا {{صل}} چنین باشد، آیا [[خدای سبحان]] به احتیاج نیاز دارد؟ نه، امّا به مقتضای [[قاعدۀ لطف]] کار به جایی می‌رسد که [[امام]] {{ع}} را [[برهان]] یا [[شاهد]] می‌آورند و اگر لازم باشد انطاق جوارج می‌نمایند<ref>نگارنده رساله‌ای در مورد انطاق جوارح در جهان آخرت تألیف نموده است.</ref>. اگر پای او [[انکار]] کرد، دستش به سخن می‌آید. این امور برای [[احتجاج]] است و برای آن است که [[انسان]] کمی [[شرم]] و [[حیا]] نماید. وقتی [[خداوند متعال]] به همۀ امور محیط و [[آگاه]] است و با وجود این از باب [[لطف]] کسی را قرار دهد که [[راهنمایی]] کند، [[ارشاد]] نماید و [[تعلیم]] دهد، آن‌گاه هم به دستورهای او گوش فرا ندهیم، فردا به او احتجاج خواهد کرد<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۱ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.</ref>.


'''۴. [[جعل]] [[حجیت]] توسّط [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}:''' مدّعی تئوری فوق می‌کوشید که با توسّل به خاتمیّت، تنها و آخرین [[حجت الهی]] و آسمانی را [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} معرفی کند و از آن طریق [[شأن]] و مرتبهٔ ‌خاصّ [[ائمه اطهار]]{{ع}} را به حدّ [[انسان|انسان‌های]] عادی فرو کاسته بود، لکن اگر منتقد محترم به تئوری فوق باور دارد و می‌پذیرد که حداقل [[حضرت محمد]]{{صل}} یک شخصیّت حقوقی دارد که باید آن حضرت را [[حجت الهی]] قلمداد کرد و کلام و نظر ایشان را به تعبیر خود بدون مطالبه دلیل پذیرفت، باید به لازمهٔ ‌ادّعای خود نیز ملتزم باشد، یعنی [[روایات]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در حقّ [[امام علی]]{{ع}} و [[منزلت]] و [[مقام]] آن حضرت و دیگر [[امامان]] را بپذیرد. با این پیش فرض، وقتی به [[روایات]] حضرت [[پیامبر]] در حقّ [[امام علی|علی]]{{ع}} نیم‌نگاهی می‌اندازیم، که پی می‌بریم که [[حضرت علی]]{{ع}} توسّط [[پیامبر]] و خداوند، دارای یک شخصیّت حقوقی در [[اسلام]] می‌باشد که لازمهٔ ‌آن [[جعل]] [[حجیت]] و [[مقام ولایت]] - نه [[نبوت]] - برای [[حضرت علی]]{{ع}} می‌باشد. چنان‌که در شرح [[حدیث منزلت]] گفته شد، [[پیامبر اسلام]] با [[حدیث منزلت]] و دیگر [[روایات]] و هم‌چنین [[آیات]] متعدّد [[مقام امامت]] به معنای [[مرجعیت علمی]] و [[مرجعیت دینی|دینی]] و [[جانشینی]] [[پیامبر]] در [[شئون دینی]] را به [[حضرت علی]]{{ع}} [[تفویض]] کرده است که لازمهٔ ‌آن [[حجیت]] اقوال و افعال حضرت برای [[مسلمانان]] و [[اعتبار روایات]] و [[تفاسیر]] [[امام]]{{ع}} در [[معرفت دینی]] است. [[آیات]] و [[روایات]] متعدّدی در این باب از [[فریقین]] گزارش شده است که ما در این‌جا به اشاره بسنده می‌کنیم:
== ضرورت وجود حجت ==
#'''[[امام علی|علی]]{{ع}} حجت خدا:''' [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بارها به [[مقام]] و [[منزلت امام]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به عنوان [[برگزیده]] و [[حجت الهی]] تصریح داشته است، چنان‌که خطاب به یکی از [[اصحاب]] خویش با اشاره به آن حضرت فرمود:{{عربی|" يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ‏ عَلَى‏ خَلْقِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>تاریخ میدنة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۰۴.</ref>. نکتهٔ ‌قابل تأمّل در این [[حدیث]] توصیف [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[حضرت علی]]{{ع}} را به [[حجت الهی]] مانند خودش می‌باشد، [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} گویا [[حجت خدا]] بودن هر درویشان را به یک سیاق [[تفسیر]] می‌کند. از [[حضرت علی]]{{ع}} روایاتی بر استمرار [[حجت الهی]] بعد از [[خاتمیت]] وارد شده است که در ذیل نقد دلیل نقلی [[شبهه]] فوق خواهد آمد. [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} هم‌چنین فرمود:{{عربی|" إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ‏ وَ أَبْنَاءَهُ‏ حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«خداى سبحان؛ على عليه السّلام و همسر و فرزندانش را حجّت‏هاى خود بر [[مردم]] قرار داده است‏» شواهد التنزیل، ج۱، ص۷۶. </ref>
=== قاعدۀ لطف ===
#'''[[امام علی|علی]]{{ع}} [[واجب الاطاعة]]:''' آیهٔ ‌ذیل [[مؤمنان]] را به [[اطاعت]] از [[خداوند]] و [[رسول|رسولش]] و[[أولی الأمر]] امر می‌کند: {{عربی| {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً }} }}<ref> ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.</ref>. [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} در [[روایات]] متعدّد {{عربی| {{متن قرآن|أُولِي الأَمْرِ}} }} را - که [[اطاعت]] آن [[اطاعت]] از [[رسول]] است - بر [[حضرت علی]]{{ع}} [[تفسیر]] می‌کند<ref>موسوعه الامام علی، ج ۲، صص ۱۲۹ و ۱۶۹.</ref>. [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} در [[روایات]] دیگر به تصدیق و [[اطاعت]] حضرت امر می‌نمایند:{{عربی|" إِنَّ إِمَامَكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَنَاصِحُوهُ وَ صَدِّقُوهُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«امام شما على بن ابى طالب است، پس او را تصديق كرده و با او اخلاص ورزيد» شرح [[نهج البلاغه]] این ابی الحدید، ج ۳، ص ۹۸؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۲۵.</ref>؛ {{عربی|" إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«اين برادر و وصى و وزير و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمان بريد» همان، ج۱۳، ص ۲۴۴؛ ج۲، ص ۱۴۵؛ تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۸. </ref>
اساساً مقتضای قاعدۀ لطف این است که سه چیز بایستی باشد:
#'''[[امام علی|علی]]{{ع}} ولی خداوند:''' [[خداوند]] در آیهٔ ‌ذیل ولی [[مؤمنان]] را خداوند، [[پیامبر]] و کسانی که نماز و [[زکات]] در حال رکوع اقامه می‌کنند معرّفی می‌کند: {{عربی| {{متن قرآن|إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ}} }}<ref> سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند؛ سوره مائده، آیه:۵۵.</ref>. [[پیامبر اسلام]] در [[روایات]] متعدّد آن را بر [[حضرت علی]]{{ع}} تطبیق می‌کند <ref>موسوعةالامام علی، ج۲، ص ۱۹۷.</ref>
# چون غرض از [[خلقت]] [[بشر]] به کمال رسیدن او است، پس باید برنامه‌ای برای این جهت وجود داشته و کسی رساننده آن به بشر باشد. از برنامه به [[شریعت]] تعبیر می‌شود و [[رسول]] حامل آن است. و این کار را خداوند متعال انجام داده است.
#'''[[امام علی|علی]]{{ع}} [[ملازم حق]] و [[قرآن]]:''' در [[روایات نبوی]] بین حق و [[قرآن]] از یک‌سو و [[امام علی]]{{ع}} از سوی دیگر یک نوع رابطهٔ ‌ملازمهٔ ‌غیر قابل انفکاک بیان شده است:{{عربی|" عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَة‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>علی با حق و حق نیز با علی است. آن دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا این‌که در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۱۸. </ref>؛ {{عربی|" عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ، وَ الحٌّق وَ القُرآنِ مَعَ عَلِىٍّ، وَ لَن يَفتِرقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«على با حقّ و [[قرآن]] است، و حق و [[قرآن]] با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند»؛ موسوعة الامام علی، ج۲،‌ص ۲۳۵.</ref>
# رسول [[الهی]]، که وقتی خداوند متعال او را جهت [[ابلاغ شریعت]] و [[هدایت مردم]] [[انتخاب]] و [[نصب]] نمود، این [[مسئولیت]] را بپذیرد.
#'''[[امام علی|علی]]{{ع}} مدار [[هدایت]] و نجات:''' از [[حضرت علی]]{{ع}} و سایر [[اهل بیت]] در [[روایات نبوی]] به "[[کشتی نوح]]" و "[[پرچم هدایت]]" تعبیر شده است:{{عربی|" إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«مثل اهل بيت من در ميان شما چون كشتى نوح است هر كه سوار آن شد [[نجات]] يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد» بحار، ج ۲۳، ص ۱۰۵؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج ۵، ص ۳۵۵؛ مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۱۱، ص ۱۷۸.</ref>؛ {{عربی|" إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ عَهِدَ لِي عَهْداً فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ إِنَّهُ‏ رَايَةُ الْهُدَى‏ وَ مَنَارُ الْإِيمَانِ‏ وَ إِمَامُ أَوْلِيَائِي ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«پروردگار عالميان دربارۀ على با من عهد كرده است كه على پرچم هدايت و منار ايمان و [[امام]] اولياء من است» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۱۸۶.</ref>؛ {{عربی|" إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي، أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«من در بين شما يادگارى را مى‌نهم كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد. يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است و آن كتاب [[خدا]] است كه ريسمان پيوسته‌اى است از آسمان به زمين و ديگرى عترتم يعنى اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند» موسوعة امام علی، ج ۲، ص۵۶. </ref>
# [[امام الهی]] بعد از رسول، چون رسول از [[دنیا]] رود باید [[زمین]] خالی از [[حجت]] نباشد و [[هدایت‌گر]] بین [[مردم]] از جانب [[خدا]] و به [[نیابت از رسول]] وجود داشته و پذیرای این مسئولیت بوده است. و این کار از طرف امام تمام است.
#[[امام علی|علی]]{{ع}} [[مرجع حل اختلافات]]: [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}، [[امام علی]]{{ع}} را [[مرجع]] [[حل و فصل اختلافات]] [[امت]] خویش معرفی می‌کند:{{عربی|" أَنْتَ تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«تو پس از من اختلاف‏های [[امت]] را براى آن‏ها تبيين مى‏كنى‏» تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص ۳۸۷؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۳۸۲؛ موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۵.</ref>. [[پیامبر]] در [[روایات]] دیگر به [[تبیین]] بیشتر [[مرجعیت علمی]] و [[مرجعیت دینی|دینی]] حضرت می‌پردازد و [[جایگاه]] حضرت را در این مقوله، با [[جایگاه]] خویش تطبیق می‌دهد: {{عربی|" يَا عَلِيُّ أَنْتَ الَّذِي تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ بَعْدِي وَ تَقُومُ فِيهِمْ مَقَامِي قَوْلُكَ قَوْلِي وَ أَمْرُكَ أَمْرِي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«اى على! تو كسى هستى كه اختلافات [[امت]] را پس از من برايشان روشن مى‌كنى و در ميان آنان به جاى من قرار مى‌گيرى.گفته تو گفته من،فرمان تو فرمان من است» موسوعة امام علی، ج۲، ص۲۴۶. </ref>؛ {{عربی|" عَلِيٌّ بَابُ عِلْمِي وَ مُبِينٌ لِأُمَّتِي مَا أُرْسِلْتُ بِهِ مِنْ بَعْدِي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«على باب [[علم]] من و روشنگر تمام چيزهائى است كه من از جانب پروردگار براى [[امت]] آورده‏ام پس از من‏» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۷. </ref>. چگونگی استدلال بر [[روایات]] روشن است. از این‌که [[پیامبر]]، [[امام]]{{ع}} را "[[ولی خدا]]"، "[[واجب الاطاعة]]"، "[[ملازم حق]] و [[ملازم قرآن|قرآن]]"، "[[پرچم هدایت]]"، "[[کشتی نوح]]"، "[[مرجع دین|مرجع]] و [[مفسر دین]]"، "[[متصل به عالم غیب]]" و "[[حجت خدا]]" به صورت متعدّد توصیف می‌کند که ظاهر بل [[نص]] در [[جعل]] [[حجیت]] است وگرنه این‌همه [[روایات]] و سفارش‌ها لغو خواهد بود.  


حاصل آن‌که با توجّه به [[روایات]] فوق که شاید یک‌صدم همهٔ [[روایات]] دربارهٔ [[امامان]] و [[حضرت علی]]{{ع}} نباشد، باید گفت که انکار شخصیت حقوقی [[امام]]{{ع}} و فروکاستن آن به حدّ [[انسان]] عادی و انکار [[حجیت]] کلام و [[حدیث]] [[امام]] در [[تفسیر]] دین، در نگاه حسن نگرانه، باید آن را به عدم مشاهده [[روایات]] فوق حمل و توجیه کرد و لذا از منتقدان در حوزهٔ [[امامت]] دلسوزانه استدعا می‌شود، نیم‌نگاهی به [[روایات]] مسئله بیندازند تا آفتاب حقیقت روشن گردد.  
پس از این مراحل که به [[قاعده لطف]] تحقق یافته، [[خداوند]] در احتجاج بر مکلّفان می‌فرماید: مگر برای شما شریعت نفرستادم؟ آری، فرستادی. آیا حامل این شریعت [[پیامبر خاتم|محمّد بن عبدالله]] {{صل}} شما را [[دعوت]] نکرد و به وظایفش عمل ننمود؟ چرا، خیلی [[زحمت]] هم کشید. آیا پس از او برای شما حجّت‌هایی قرار دادم و آنها [[هدایت]] شما را به عهده نگرفتند؟ چرا قرار دادی، و به تکلیفشان عمل کردند. پس چرا گوش ندادید؟ چه کسی مقصّر است؟ این همان [[احتجاج الهی]] است. بنابراین، اگر غیر از این باشد، [[مؤاخذه]] و بازخواست [[قبیح]] خواهد بود؛ از این رو [[عقل]] می‌گوید: [[عقاب]] بدون بیان، قبیح است و [[شرع]] هم همین را می‌گوید، آنجا که می‌خوانیم: {{متن قرآن|وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا}}<ref>«و ما هرگز (گروهی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری برانگیزیم». سورۀ اسراء، آیۀ 15.</ref> طبق این بیان، [[شأن]] و [[منزلت]] [[ائمه]] {{عم}} در این [[جهان]] چنین می‌شود که "[[خداوند]] به وسیلۀ آنان بر بندگانش [[احتجاج]] می‌کند" تا فردی [[معصوم]] نباشد، قابلیّت احتجاج ندارد وگرنه هر عالمی در [[جامعه]] در حدّ خود که به وظایفش عمل می‌کند [[حجّت]] است. مگر نمی‌گویند: حجّة الاسلام؟ هر فرد [[متّقی]] و متدیّنی در جامعه در حدّ خود بر دیگران حجّت است؛ ولی هیچ کدام از اینها معصوم نیستند. معصوم حجّت [[خداوند سبحان]] است بر جمیع خلایق. این که در مورد غیر معصوم گفته شود: "حجّة [[الله]]" این سخن غلط است، یا مجاز است، یا [[تعارف]]... آری، آن [[مقام]] ائمه {{عم}} است. و طبق شرحی که گفته شد [[صلاح جامعه]] به سه پایه نیاز دارد: پایۀ نخستین بر خداست؛ پایۀ دوم بر مرسَل، و پایۀ سوم بر [[امام]] بعد از [[رسول]]، که با این سه اصل، زمینۀ [[صلاح]] یک جامعه تحقّق پیدا می‌کند. پس اگر چنین نشود خود [[مردم]] مقصرند، و این واقعیّتی است و به این معنا [[برهان]] [[قائم]] است. [[برید بن معاویه]] گوید: [[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: {{متن حدیث|لیس لله علی خلقه أن یعرفوا قبل أن یعرّفهم و للخلق علی الله أن یعرّفهم و لله علی الخلق إذا عرّفهم أن یقبلوا}}<ref>«برای خدا بر مردم حقی نیست تا بشناسند؛ بلکه حق مردم نسبت به خداوند این است که خداوند به آنها بشناساند و آن‌گاه حق خدا بر مردم این می‌شود که آنان پس از شناخت بپذیرند». الکافی، ج۱، ص۱۶۴، حدیث ۱، التوحید، شیخ صدوق، ص۴۱۲.</ref>؛ پس [[خدا]] معرّف را باید [[نصب]] کند و او را به [[مردم]] معرّفی نماید و تا این امر تحقّق نیابد، [[احتجاج]] معنا ندارد. از طرفی [[معرفت]] این معرّف بایستی از طریق خاصّی باشد؛ چراکه [[خداوند متعال]] معرفت خود را نیز از طریق خاصّی معیّن کرده است، نه هر کسی که عقلش هر چه گفت و نه هر شیخ یا مرشدی در عالم ادّعا کند. در این صورت، همۀ این راه‌ها [[انحرافی]] می‌شود؛ از این رو [[ائمه]] {{عم}} فقط بعد از [[پیامبر خاتم|رسول الله]] {{صل}} حجّت‌های خداوند متعال هستند. آری، این بیان واضح و برهانی گویا است که اگر [[خداوند]] در این عالم [[حجّت]] قرار نداده بود، مردم بر خدا حجّت داشتند و [[محاجّه]] می‌کردند که کسی را برای ما نفرستادی. پس چه می‌خواهی؟ این همان معنای [[آیه]] است که می‌فرماید: {{متن قرآن|لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ}}<ref>تا پس از آمدن پیامبران حجّتی برای مردم در برابر خدا نباشد. سورۀ نساء، آیۀ ۱۶۵.</ref> تمام آن چه گفته شد، دربارۀ [[قیام]] ائمه {{عم}} به وظیفۀ [[الهی]] خویش در برابر [[شریعت]] از جهتی و در برابر مکلّفان از جهت دیگر است که خداوند متعال به نقش آنان در [[حفظ]] و [[ابلاغ شریعت]] و [[هدایت]] [[امّت]] احتجاج خواهد کرد. ظاهر عبارت این است که ائمه {{عم}} خودشان حجج خداوند متعال هستند و این [[شأن]] و [[منزلت]] بالاتری از [[مقام]] یاد شده است<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۱ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.</ref>.
امّا اگر منتقدی با وجود [[روایات]] فوق، باز منکر [[حجت]] انگاری [[امام]]{{ع}} گردد، باید گفت انکار [[حجیت]] [[امام]]{{ع}} به انکار [[حجت]] شخصیت حقوقی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} منجر می‌شود؛ چراکه بر حسب [[روایات]] متعدّد و [[متواتر]] - که بیشترشان از [[فریقین]] گزارش شده است - جاعل [[حجیت]] [[امام]]{{ع}} خود [[پیامبر]] و [[خداوند]] است و کسی که کلام و قول [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} را ذاتی می‌نامد باید به لوازم آن یعنی پذیرفتن [[احادیث]] حضرت نیز ملتزم باشد، مگر این‌که [[مسلمان|مسلمانی]] منکر شخصیّت حقوقی و [[حجیت]] آسمانی [[پیامبر]] گردد که در این صورت [[صدق]] اسم «مسلمان» بر وی مشکل بل محال خواهد بود.  


'''۵. [[حجیت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} در طول [[حجیت]] [[پیامبر]] و خدا:''' نکته قابل اشاره این‌که از منظر [[شیعه]] [[حجیت]] و [[اطاعت امام]]{{ع}} در طول [[حجیت]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} و [[خداوند]] است و [[شیعه]] نیز بر ارجاع [[حجیت]] قول [[امام]] به [[پیامبر]] و [[خداوند]] اذعان دارد، لکن از آن‌جا که بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} آخرین [[حجت]] آسمانی از جنس [[نبوت]] خاتمه یافته است، [[حجت]] آسمانی از جنس [[امامت]] و [[ولایت]] جایگزین آن می‌شود و مطابق [[روایات]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}، [[امام]]{{ع}} در همهٔ [[شئون]] [[نبوت]] - مانند [[مرجعیت]]، [[تفسیر دین]] و [[لزوم اطاعت]] - به انجام [[وظیفه]] خواهد پرداخت و کلام آن مانند کلام [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} برای دیگران [[حجت]] و ملاک حق خواهد بود و اینکه [[حجت]] [[امام]] از [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} اخذ شده است، موجب سلب و بی اعتباری [[حجیت]] [[کلام امام]]{{ع}} نمی‌شود، چنان‌که منتقد محترم توهم ‌کرده بود. [[علامه طباطبایی]] با اشاره و تمسّک به [[روایات]] متعدّد [[پیامبر]] مانند احادیث: [[حدیث غدیر|غدیر]]، [[حدیث سفینه|سفینه]]، [[حدیث ثقلین|ثقلین]]، [[حدیث حق|حق]]، [[حدیث منزلت|منزلت]] و [[حدیث انذار|انذار]] می‌نویسد:با [[تواتر]] قطعی از آن حضرت رسیده است که بیان [[اهل بیت]] وی مانند بیان خودش می‌باشد. و به موجب این [[حدیث]] و [[احادیث نبوی]] قطعی دیگر بیان [[اهل بیت]] تالی بیان [[پیامبر خاتم|پیغمبر]]{{صل}} می‌باشد و [[اهل بیت]] در [[اسلام]] سمت [[مرجعیت علمی]] داشته، در [[بیان معارف]] و [[احکام]] [[اسلام]] هرگز [[خطا]] نمی‌کنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل قابل اعتماد و [[حجت]] است <ref>شیعه در اسلام، صص ۷۸ و ۱۷۷.</ref>
== ائمه؛ حجّت در [[دنیا]] ==
پس ائمه {{عم}} به هر دو وجه در همۀ [[عوالم]] [[حجّت خدا]] هستند. امّا در [[عالم دنیا]] (یعنی همین جهانی که در آن [[زندگی]] می‌کنیم. به آن دنیا می‌گویند یا برای این که پایین و بی‌ارزش است و یا برای این که از عوالم دیگر به ما نزدیک‌تر است) پر واضح است که وجودشان بر وجود [[خالق]] [[متعال]] [[برهان]] است و آثار وجودشان بر همۀ خلایق [[حجّت]] است، به طوری که احدی نمی‌تواند در برابر [[احتجاج]] [[خداوند]] به صفات و حالاتشان [[مقاومت]] کند<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۱ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.</ref>.


'''۶. دلالت [[قرآن]] بر [[خاتمیت]] [[حجت الهی]]؟ !''' یکی از طرّاحان [[شبهه]] با فحص زیاد توانسته است یک آیه پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی [[حجت]] بعد از [[پیامبران]] اشاره دارد که عبارت است از: {{عربی| {{متن قرآن|رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا }} }}<ref> پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است؛ سوره نساء، آیه:۱۶۵.</ref>
== [[ائمّه]]، حجّت در عالم قبل ==
در عالم قبل که به "الاولی" تعبیر شده است، [[ائمه]] {{عم}} حجّت [[خداوند متعال]] بر [[اهل]] آن عالم هستند و خداوند در آن عالم، [[میثاق]] با [[اهل بیت]] {{عم}} را از آنان اخذ کرده است. در این زمینه [[روایات]] فراوان است؛ از جمله روایتی که مرحوم [[کلینی]] از [[امام باقر]] {{ع}} نقل می‌کند که آن [[حضرت]] فرمود: همانا [[خدای عزوجل]] [[خلق]] را آفرید و هر که را [[دوست]] داشت، از ماده‌ای که دوست داشت که همان [[خاک]] بهشتی بود آفرید، و هر که را [[دشمن]] داشت، از آن چه نزدش مبغوض بود که همان خاک دوزخی است آفرید؛ سپس آنها را در [[ضلال]] برانگیخت. [[راوی]] گوید: عرض کردم: ظلال چیست؟ فرمود: مگر سایۀ خود را در پرتو [[خورشید]] نمی‌بینی که چیزی هست؛ ولی چیزی نیست. سپس از میان آنها [[پیامبران]] را برانگیخت و ایشان را به [[اقرار]] به خدای عزوجل [[دعوت]] کرد. این است معنای گفتار خدای عزوجل که می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ}}<ref>«اگر از آنها بپرسی چه کسی خلقشان کرده به یقین خواهد گفت: خدا». سورۀ زخرف آیۀ ۸۷.</ref>سپس آنها را به اقرار پیامبران دعوت کرد. برخی اقرار کردند و برخی [[انکار]] ورزیدند. آن‌گاه به [[ولایت]] ما دعوتشان فرمود. به [[خدا]] [[سوگند]]، کسی به آن اقرار کرد که خدا او را دوست داشت و هر که را دشمن داشت انکار ورزید و همین است معنای گفتار [[خدای تعالی]] که می‌فرماید: {{متن قرآن|فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ}}<ref>«آنها به آن چه در گذشته تکذیب کرده بودند، ایمان نخواهند آورد». سورۀ اعراف آیۀ ۱۰۱.</ref> سپس [[امام باقر]] {{ع}} فرمود: [[تکذیب]] در آنجا واقع شد.<ref> {{متن حدیث|إنّ الله عزوجل خلق الخلق فخلق من أحب مما أحب و کان ما أحب أن خلقه من طینة الجنة و خلق من أبغض مما أبغض أن خلقه من طینة النار، ثمّ بعثهم فی الظلال، فقلت: و أی شیء الظلال؟ فقال: ألم‌تر إلی ظلک فی الشمس شیئاً و لیس بشیء. ثمّ منهم النبیین فدعوهم إلی الإقرار بالله عزوجل و هو قوله عزوجل: {{متن قرآن|وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ}} ثمّ دعوهم إلی الإقرار بالنبیین فأقرّ بعضهم و أنکر بعض. ثمّ دعوهم إلی و لا یتنا فأقرّ بها و الله من أحب و أنکرها من أبغض، و هو قوله: {{متن قرآن|فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ}} ثمّ قال أبو جعفر {{ع}}: کان التکذیب ثمّ. الکافی، ج۱، ص۴۳۶، حدیث ۲ و ج۲، ص۱۰، حدیث ۳}}.</ref> [[ائمه]] {{عم}} در آن عالم [[حجّت الهی]] بر تمام [[انبیا]] و ملائکۀ [[مقرّب]] بوده‌اند، و حتّی [[ملائکه]] [[عبادت]] [[خداوند متعال]] را از ائمه {{عم}} یاد گرفته‌اند<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۱ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.</ref>.


مستشکل آیه را چنین ترجمه و معنی می‌کند: پس از رسولان الهی کسی را [[خدا]] [[حجت]] قرار نداده است... در [[دین اسلام]] به حکم آیه، پس از انبیا کس دیگر [[حجت]] نیست و جز انبیا به کسی [[وحی]] نمی‌شود، ولی در مذهب، هر امامی [[حجت]] و هر ملّائی [[حجت]] الاسلام و قول هر [[قطب]] و پیشوا [[حجت]] است <ref>ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵-۱۹۶ و ۲۵. </ref>
== ائمه؛ [[حجّت]] در [[عالم آخرت]] ==
از توضیحات پیش گفته سستی دلیل مزبور روشن می‌شود، امّا از باب ضرورت به نکاتی اشاره می‌شود:
[[ائمّه]] {{عم}} در عالم آخرت نیز هم [[شاهد]] خداوند متعال هستند و هم حساب‌رس [[مردم]] به [[اذن]] او. [[امام علی|امیر مؤمنان علی]] {{ع}} {{متن حدیث|قسیم الجنّة و النار}} است و در [[احادیث]] [[فریقین]] چنین آمده است: {{متن حدیث|لا یدخل الجنّة إلّا من جاء بجواز من علی بن أبی طالب}}<ref>المناقب، ابن مغازلی، ص۱۱۹.</ref>، کسی نمی‌تواند به [[بهشت]] وارد شود مگر جوازی از جانب [[امام علی|علی بن ابی طالب]] {{عم}} داشته باشد. ما در [[آینده]] در این باره به تفصیل سخن خواهیم گفت. خلاصه این که ائمه {{عم}} به تمام معنا و در تمام [[عوالم]] و در همۀ احوال حجّت‌های خداوند متعال هستند»<ref>ر.ک: [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر ج۱ (کتاب)|با پیشوایان هدایتگر]]؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.</ref>.
#آیهٔ ‌شریفهٔ ‌فوق در [[مقام]] بیان و [[تبیین]] [[فلسفه بعثت پیامبران]] است، به این معنی برخی گمان برده‌اند که با وجود عقل به [[نبوت]] آسمانی نیازی نیست یا این‌که ممکن بود برخی در قیامت دلیل عدم [[ایمان]] خود به [[خدا]] و آخرت را عدم [[اتمام حجت الهی]] در حقّ خودشان توجیه کنند، آیهٔ ‌شریفه [[ضرورت بعثت انبیا]] را چنین بازگو می‌کند که [[خداوند]] در طول تاریخ [[پیامبر|پیامبرانی]] با دو وصف [[بشارت]] و انذاردهنده فرستاد تا این‌که بهانه و توجیه‌ای به نفع [[مردم]] {{عربی| {{متن قرآن|لِلنَّاسِ}} }} - لام برای نفع است - بر علیه [[خداوند]] {{عربی| {{متن قرآن|عَلَى اللَّهِ}} }} وجود نداشته باشد، البتّه سلب توجیه ملحدان {{عربی| {{متن قرآن|بَعْدَ الرُّسُلِ}} }} یعنی بعد از فرستادن [[پیامبران]] تحقّق می‌یابد <ref>ر. ک: تفسیر المیزان، ج۵، ص ۱۴۳.</ref>. خواننده مشاهده می‌کند، اصلاً آیه در [[مقام]] بحث [[خاتمیت]] [[پیامبران]] و حجت‌های آسمانی نیست تا از آن به عنوان پایان دورهٔ ‌تحقّق [[حجت الهی]] تلقّی شود.
#از نکتهٔ ‌پیشین روشن می‌شود [[حجت]] در آیهٔ ‌شریفه به معنای دلیل و مستمسک ملحدان اراده و قصد شده است و بر [[انسان|انسان های]] [[برگزیده الهی]] اعمّ از [[پیامبر]] یا [[امام]] ناظر نیست.
#آیهٔ ‌شریفهٔ ‌فوق نهایت بر [[خاتمیت]] و پایان ظهور {{عربی| {{متن قرآن|الرُّسُلِ}} }} دلالت می‌کند و این ادّعا مورد نفاق است.
 
'''۷. [[کلام امام]]{{ع}} در [[خاتمیت]] [[حجت الهی]]؟ !'''  دلیل دوّم طرّاح [[شبهه]] استناد به یک فراز [[نهج البلاغه]] است که [[حضرت علی]]{{ع}} فرمود:{{عربی|" تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ{{صل}} حُجَّتُهُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«به وسيله پيامبر ما محمّد {{صل}} حجّتش تمام شد» فیض الاسلام، نهج البلاغه، [[خطبه]] ۹۰، ش ۴۸، ص ۲۶۲.</ref>. همو در معنای کلام حضرت می‌گوید: "حجت خدایی با آمدن [[پیامبر خاتم|محمّد]] تمام شد و کسی پس از او [[حجت]] نیست" <ref>برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵، ۲۵ و ۱۹۶. </ref> 
 
در نقد این دلیل نیز به نکاتی چند اشاره می‌شود:
#طراحان چنین شبهاتی در همه‌جا همهٔ ‌روایاتی که از [[ائمه اطهار]] که توسّط محدثّان نقل و گزارش شده است را به هر بهانه ای مورد انکار قرار می‌دادند، مثلاً می‌گفتند چنین روایاتی [[جعل]] خود محدّثان است یا [[شأن]] و [[منزلت امامت]] و [[امام]] را نباید با [[روایت]] خود [[امام]]{{ع}} اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر [[روایت]] و [[خطبه]] [[حضرت علی]]{{ع}} را به نفع ادّعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرف‌نظر نموده است. لکن بحث اخلاقی و منطقی مقتضی است که [[انسان]] در همهٔ ‌زمینه‌ها بر مبنای خود ملتزم باشد.
#ظاهر [[خطبه]] حضرت بر مدّعای [[شبهه]] ناسازگاری [[حجت]] انگاری [[امام]] با اصل [[خاتمیت]] نیز دلالت ندارد؛ چراکه مدّعی ناسازگاری فراز کامل [[خطبه]] را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، [[خطبه]] حضرت چنین است:{{عربی|" بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ{{صل‏}} حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}. خواننده عزیز چنان‌که مشاهده می‌کند حضرت در توصیف برانگیختن [[پیامبران الهی]] در هر قرن و زمانی است که [[خداوند]] برای [[راهنمایی]] [[مردم]]، [[پیامبران الهی]] در هر قرن و زمانی است که [[خداوند]] برای [[راهنمایی]] [[مردم]]، [[پیامبران]] متعددی فرستاده است، حضرت تأکید می‌کند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل [[بعثت انبیاء]] به [[کمال]] نهایی خود رسیده و دیگر ما شاهد ظهور [[پیامبر]] آسمانی نخواهیم بود. مقصود حضرت از [[حجت]] در کلام شریفش {{عربی|"تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ{{صل‏}} حُجَّتُهُ"}} [[حجت]] آسمانی یعنی ظهور [[پیامبر]] آسمانی است که بر آن کلام پیشین "که بر [[بعثت انبیاء]] در هر قرنی ناظر بود" و کلام پسین حضرت "پایان و قطع عذر مردم" دلالت می‌کند، مقصود از [[حجت]] همان دلیل و مستمسک است که [[خداوند]] با ارسال [[آخرین پیامبر]] خود [[حجت]] و [[احتجاج]] خود بر [[مردم]] را تمام کرد که این [[حجت]] در قالب ظهور [[پیامبر اسلام]] اتفاق افتاد. چراکه ذیل [[روایت]] دلالت دارد که با ظهور [[پیامبر اسلام]]{{صل}} عذر و بهانه [[مردم]] تمام شد، شارح معروف [[نهج‌البلاغه]] یعنی [[ابن ابی الحدید]] معتزلی فراز فوق [[نهج‌البلاغه]] را بر همین معنا "[[ختم نبوت]] و نه حجّت" [[تفسیر]] نموده است:بعد از [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[رسول]] و [[پیامبر]] دیگری که انتظار کشیده شود، ظهور نخواهد کرد<ref>{{عربی|"ای لم یبلغ بعده [[رسول]] ینتظر"}}؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۶. </ref>. این‌که بعد از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} دیگر پیشوای دینی [[برگزیده الهی]] در غیر [[مقام امامت]] و [[شریعت]] مثلاً [[مقام امامت]] ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق [[نهج‌البلاغه]] بر‌نمی‌آید. نهایت می‌توان گفت از این [[حدیث مجمل]] و [[حدیث متشابه|متشابه]] است و حکم آن رجوع به [[نصوص]] دیگر حضرت است.
#دلیل دیگر بر این‌که مقصود از [[اتمام حجت]] اتمام [[نبوت]] و نه [[حجت الهی]] است، ادلّهٔ نقلی منقول از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و خود [[امام علی]]{{ع}} است که بر استمرار [[حجت الهی]] دلالت دارند. چنان‌که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} خود و [[حضرت علی]]{{ع}} را [[حجت خداوند]] وصف می‌کند: {{عربی|" يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«اى انس! من و اين،[[حجت خدا]] بر خلقش هستيم»؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص ۲۷۲.</ref> [[امام علی]]{{ع}} نیز خود را [[حجت الهی]] توصیف می‌کند:{{عربی|" أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} <ref>«آگاه باشيد كه من بر شما از جانب [[خدا]] [[حجت]] رسايم پس دوست مداريد گروهى را كه [[خدا]] بر ايشان خشم كرده است» التوحید، ص۹۳؛ تفسیر کنز الدقائق و بحرالغرائب، ج ۱۴، ص ۵۱۳.</ref>. [[حضرت علی]]{{ع}} در جای دیگر به صورت مطلق بر [[عدم خلو زمین از حجت الهی]] تأکید و تصریح می‌کند. علاوه بر آن یادآور می‌شود این [[حجت الهی]] ممکن است ظاهر مثل یازده [[امام]] [[معصوم]] یا غایب مثل [[حضرت حجت]]{{ع}} گردد: {{عربی|" اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ"}} <ref>«آرى! خداوند! زمين هيچ گاه از [[حجت]] الهى خالى نيست، كه براى [[خدا]] با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا [[حجت خدا]] باطل نشود» [[نهج‌البلاغه]]، حکمت، شمارهٔ ۱۳۹، ص ۱۱۵۸.</ref>. حضرت در اولین [[خطبه]] [[نهج‌البلاغه]] نیز بر عدم خلو خلق از [[پیامبر]] و [[حجت]] تأکید می‌کند:{{عربی|" وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ"}} <ref>«خداوند هرگز [[انسان]]‏ها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است‏» [[نهج‌البلاغه]]، [[خطبه]] اول، ص ۳۷.</ref>. در این [[خطبه]] [[حضرت حجت]] را در ردیف و عرض {{عربی|"نَبِيٍّ مُرْسَلٍ"}} قرار داده و از آن بر‌می‌آید که آن دو متفاوت‌اند.
روشن است اگر اصل [[خاتمیت]] بر [[خاتمیت]] [[حجت الهی]] به صورت مطلق دلالت می‌کرد، به هیچ وجه [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و خود [[حضرت علی]]{{ع}} بر استمرار آن تأکید نمی‌کردند؛ چراکه آن دو بزرگوار خود مبیّن و شارح حقیقی [[دین]] و عالم واقعی به مقصود [[قرآن]] از جمله آیه مورد استناد طراح [[شبهه]] می‌باشند.
 
'''۸. انحصار [[حجت]] به [[پیامبر]] و عقل:''' مستشکل به [[روایت]] دیگر از [[امام صادق]]{{ع}} تمسّک کرده که در آن [[حجت]] به دو [[حجت]] یعنی "[[پیامبر]]" و "عقل" بسنده و منحصر شده است <ref>ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، ص ۱۹۶.</ref>
{{عربی|" حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ"}}ظاهر [[روایت]] انحصار [[حجت]] به دو [[حجت]] [[پیامبر]] و عقل است و اگر [[امام]] نیز جزء [[حجت]] بود، در [[روایت]] ذکر می‌شد <ref>«[[حجت خدا]] بر بندگان پيغمبر است و [[حجت]] ميان بندگان و [[خدا]] عقل است‏» کافی، ج ۱، کتاب العقل و الجهل، ح ۲۲، ص ۲۵.</ref>.
 
'''تحلیل و بررسی:'''
#[[روایت]] فوق در [[مقام]] [[تبیین]] و توضیح [[حجت خداوند]] بر [[انسان]] است که به دو نوع بیرونی و آسمانی (پیامبران) و درونی (عقل) تقسیم می‌شود، [[حدیث شریف]] به صورت کلی به دو [[حجت]] مستقل (عقل و نبی) اشاره داشته است، امّا این‌که بعد از [[نبوت]]، [[حجت خدا]] چیست؟ [[حدیث]] در [[مقام]] [[تبیین]] آن نیست. به دیگر سخن از آن‌جا که [[حجت]] بودن [[امام]] منشعب از [[حجت]] [[نبی]] و در طول آن است در [[حدیث]] به افراد و مصادیق طولی [[حجت]] [[نبی]] اشاره نشده است.  
#باقطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در [[روایت]] نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که [[امام]]{{ع}} در این [[روایت]] در صدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چراکه در [[روایات]] دیگر به مصادیق دیگر [[حجت]] اشاره شده است. مانند وصف [[قرآن]] به [[حجت]] - که خود مستشکل آن را در همان‌جا آورده است - یا توصیف [[امامان]] به [[حجت]] که تفصیل آن در صفحات پیشین گذشت. اگر حصر [[روایت]] فوق بر حصر حقیقی حمل شود، لازم می‌آید که با دیگر [[روایات]] تعارض پیدا کند در حالی‌که لسان [[روایت]] بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه می‌باشد.
#نکته آخر این‌که اگر مستشکل به [[روایت]] [[ائمه اطهار]] تمسّک می‌کند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه [[روایات]] [[ائمه]] استناد ورزد و با مطالعه و کنار هم قرار دادن مجموعه [[روایات]] در باب حجّت، به یک راه حل و نظریه مستفاد از [[روایات]] دست یازد. نه این‌که هر [[روایت|روایتی]] را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر [[روایات]] را طرد نماید<ref>ر.ک: کافی، ج ۱، کتاب الحجّة.</ref><ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص:۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>.
 
== پرسش‌های وابسته ==
* [[آیا حجت الهی‌انگاری امامان با خاتمیت ناسازگار است؟ (پرسش)]]


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
* [[حجت]]
* [[حجت‌شناسی]]
* [[حجت الهی]]
* [[شبهه ناسازگاری حجیت‌انگاری امامان با خاتمیت]]
{{پایان مدخل وابسته}}


==منابع==
== منابع ==
* [[پرونده:978964298273.jpg|22px]] [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|'''امامت''']].
{{منابع}}
 
# [[پرونده:5604.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[با پیشوایان هدایتگر (کتاب)|'''با پیشوایان هدایتگر''']]
==پانویس==
{{پایان منابع}}
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس2}}


== پانویس ==
{{پانویس}}


[[رده:حجت الهی بودن امام]]
[[رده:حجت‌شناسی]]
[[رده:مدخل امامت پاسخ به شبهات کلامی]]
[[رده:مدخل امامت پاسخ به شبهات کلامی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۴۸

معناشناسی

واژۀ "حجّت" در لغت (به ویژه در لغت قرآن) مفید و ظریف است. راغب اصفهانی می‌گوید:" الحجة الدلالة المبيّنة للحجّة أي‏ المقصد المستقيم‏، و الّذي‏ يقتضي‏ صحّة أحد النقيضين‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"[۱]. حجّت نشان دادن راه مستقیم است به طور واضح و بدون شبهه که راه را برود، کاری را انجام دهد، یا نرود و انجام ندهد. این کلمه مکرر در قرآن مجید آمده است. در آیه‌ای می‌فرماید: ﴿ قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[۲] در جای دیگر می‌فرماید: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۳]. خداوند متعال، ائمه (ع) را دلیل قاطع قرار داده و رضایت داده که بیان‌گر راه مستقیم به سوی خود بعد از رسولان باشند.

در معنای واژۀ "بریّه" راغب اصفهانی این گونه می‌گوید: "البريّة: الخلق‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"[۴]. اما معلوم است که مطلق خلق مراد نیست؛ بلکه خلقی که نیاز به حجّت دارد، یعنی خلایقِ دارای نفس از ملائکه، انس و جن. "بریّه"، هم به خوبی متّصف می‌شود هم به بدی. در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ[۵]، ﴿أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ[۶]. پس این کلمه در این جا از جهتی مقیّد است و از جهتی مطلق. بنابراین، خداوند متعال ائمه (ع) را بین خود و خلق خود اعمّ از خلایق خوب و بد حجّت قرار داده تا همۀ آنهایی که به راهنمایی نیاز دارند، راهنمایی شوند و بر همه اتمام حجّت شده باشد. خداوند متعال آدمیان را خلق کرد و این خلقت بی‌هدف که نیست. هدف، کمال است که باید همۀ افراد بشر برای رسیدن به این هدف حرکت کنند که خداوند متعال بشر را برای آن خلق کرد. این راهی را که بشر باید طی کند؛ همان راهی است که از آن به صراط مستقیم تعبیر می‌شود. انسان باید در این راه گام بردارد تا به مقصد برسد، و حرکت در این راه البتّه به دلیل و راهنما نیاز دارد که:

  1. اوّلاً انسان در این راه اشتباه نکند و راه را عوضی نرود.
  2. ثانیاً بر فرض این که انسان در طریق مستقیم حرکت می‌کند و راه منحرفی را طی نمی‌کند، امّا اگر در این مسیر گرفتار مشکلی شد و چیزی سدّ راه او قرار گرفت، باید بداند چگونه رفتار کند. پس انسان هم در اصل در این راه به راهنما نیاز دارد و هم در استمرار این حرکت. به سخن دیگر، این حرکت هم در حدوث و هم در بقاء به دلیل و راهنما نیاز دارد. از این رو در فرازهای پیشین خواندیم:"وَ الْأَدِلَّاءِ عَلَى‏ مَرَضَاتِ‏ اللَّهِ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏".

ائمه معصومین (ع) هدایت‌گران به راه خداوند متعال هستند هم در اصل ورود و هم در ادامۀ حرکت؛ راهی که به کمال، قرب الهی و رضوان خدا منتهی شود که این راه دلیل لازم دارد و خدا، ائمه (ع) راهنمایان این راه قرار داده و برای این جهت اختیار کرده؛ یعنی غیر از اینها منتخب خدا نیستند و پیروی از دیگران مورد رضا نمی‌باشد. پس اگر فرد دیگری را دلیل قرار بدهیم، او دلیل نیست، چون راهی را می‌خواهیم برویم که به خدا منتهی بشود و او باید دلیل را معیَّن کند. از طرفی رسیدن به کمال (که هدف خلقت است) وقتی برای انسان حاصل می‌شود که در تمام جهات وجودی او صلاح و فلاح پیدا بشود؛ چراکه کمال در یک بعد فایده ندارد و هدف نیست؛ بلکه هدف، کمال انسان است از نظر فکری و عقیدتی که درست فکر کند، انحراف عقیدتی نداشته باشد، در اصول دین محکم باشد؛ زیرا که یک بعد وجود انسان، فکر اوست. بُعد دیگر کمال در اعمال است. انسان وقتی به کمال عملی می‌رسد که به احکام مولا به طور کامل تعبّد داشته باشد؛ عبد صالح کسی است که به آن چه که مولا گفته و خواسته و مقرر کرده مطیع و در جمیع افعال و تروک انقیاد کامل داشته باشد، این کمال مربوط به اعمال بدنی و جسمی است. بُعد سوم کمال، نفسانی است، که انسان باید از نظر اخلاقی نیز فرد صالح و با کمالی باشد. ممکن است کسی از نظر فکری انحراف عقیدتی نداشته باشد و فکر و اندیشه او صحیح باشد، و از نظر عملی نیز از محرّمات اجتناب کند و واجبات و مستحبات را به جا آورد حتّی از مکروهات هم اجتناب کند؛ امّا از جهت اخلاقی به کمال نرسیده باشد؛ یعنی بخل، حسد، کبر و... دارد، به صفات حسنه مزیّن نیست و از صفات سیّئه منزّه نیست. انسان وقتی کامل خواهد بود که در جمیع جهات به سر حدّ کمال برسد. از این رو انسان باید تهذیب نفس کند و این نفس را از صفات قبیحه منزّه و به صفات حسنه مزّین نماید. بنابراین آن چه گذشت، اگر کسی از نظر فکری، عملی و نفسانی تلاش کرد و در هر جهت به کمال متناسب خودش رسید، انسان کامل خواهد بود. ولی این هدف، راه دارد و برای حرکت به سوی این هدف به راهنما نیاز هست و آن راهنما باید در همۀ ابعاد کمال در اعلی مراتب بوده باشد وگرنه نمی‌تواند راهنما باشد چون:" فاقد الشيء لا یعطی‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏". و او در هر زمان امامی از ائمه اهل بیت (ع) می‌باشد، و جز آنها کسی صلاحیت راهنمایی این امت را ندارد. پس ما در جهت اعتقادی به دلیل نیاز داریم و باید اعتقاد خود را از ائمه (ع) بگیریم، و در بعد عملی، عبادی و اخلاقی بایستی در مکتب اهل بیت (ع) شاگردی کنیم و فرمایشات و کلمات آن بزرگواران را بسنجیم و با نفی صفات سیئه و اثبات صفات حسنه (آن‌گونه که فرموده‌اند) در خودمان منعکس و پیاده نماییم که این کمال، هدف خلقت است[۷].

پس خداوند متعال ائمه (ع) را با رضایت خود برگزید تا در این مسیر از مردم دستگیری کنند. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ[۸] هدف، عبادتی است که باید روی معرفت، کمال و شناخت باشد. پس خداوند متعال انسان را آفرید و از او حرکت در راه کمال خواسته و رسیدن به کمال را هم می‌خواهد، از آن طرف می‌داند که انسان در انتخاب راه به اشتباه می‌افتد؛ چراکه در هر زمانی شیّادان و راهزنانی وجود دارند و انسان قدرت تشخیص به تمام معنا را ندارد. خلاصۀ کلام این که در جمله قبل "رَضِيَكُمْ‏ خُلَفَاءَ فِي‏ أَرْضِهِ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏" ضرورت وجود خلیفه خدا در زمین امری مفروغ عنه و مسلّم بوده، آن‌گاه فرمود که خلفاء، ائمه اطهار (ع) هستند. و در این جمله آمده که ائمه، حجّت‌های خدا بر خلایقی هستند که به حجّت نیاز دارند. پس اصل وجود حجّت نیز امری تمام شده است، و ائمه (ع) مصداق می‌باشند. این که ضرورت وجود خلیفه و حجّت مسلّم گرفته شده به سبب آن است که وجودش مقتضای قاعده لطف است و الّا نقض غرض یا تکلیف بما لا یطاق لازم می‌آید. برای توضیح این مطلب می‌گوییم: چون خداوند متعال از خلق بشر و تکلیف او به عمل به شریعت غرض داشته، برای تحقق غرض که همانا کمال بشر می‌باشد، باید سه کار انجام بشود:

  1. خداوند متعال باید دلیلی برای بشر بگذارد تا به راهنمای او در راه مستقیم حرکت کند و به مقصد برسد، یا دست کم به مقصد نزدیک‌تر بشود که در جهان آخرت نیز اهل نجات باشد و این دلیل، یا نبی یا وصیّ در هر زمانی است. این کار از نظر عقلی بر خداوند متعال به قاعدۀ لطف واجب است، وگرنه تناقض، نقض غرض، تکلیف بما لا یطاق لازم می‌آید.
  2. به عهدۀ نبی یا وصی است که این مسئولیّت را به احسن وجه انجام دهد که انبیا و اوصیای آنان در هر امّتی این مسئولیت را پذیرفته‌اند و به احسن وجه به این مسئولیت قیام کرده‌اند.
  3. بشر باید از دلالت این دلیل از نظر حدوثی و بقایی استفاده بکند تا در این مسیر حرکت کرده و منحرف نشود و در اثنای مسیر دچار مشکل نگردد تا به هدف که کمال اوست و نفعی برای خداوند متعال ندارد، برسد؛ چراکه اگر همۀ این خلایق بر ضدّ کمال گام بردارند، هیچ ضرری به خداوند متعال وارد نمی‌شود. پس اگر بشر به کمال نرسید چه کسی مقصّر است؟ اگر روز قیامت از این بشر بپرسند: چرا چنین شد؟ نمی‌تواند عذر و بهانه‌ای بیاورد. چون قرآن کریم می‌فرماید: ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[۹]. در ذیل این آیه در روایتی آمده است که مسعدة بن زیاد گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که درباره این سخن خدای تعالی که می‌فرماید: دلیل رسا برای خداوند است» پرسیده بودند، فرمود: همانا خدای تعالی در روز قیامت به بنده می‌فرماید: بندۀ من، آیا می‌دانستی؟ پس اگر بگوید: آری! به او گفته می‌شود: پس چرا به آن چه می‌دانستی عمل نکردی؟ و اگر بگوید: نمی‌دانستم و جاهل بودم؛ به او گفته می‌شود: چرا نیاموختی تا عمل کنی؟ پس او را محکوم می‌نماید و این است همان حجّت رسا و آشکار[۱۰]. در آیۀ دیگر می‌فرماید: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۱۱]. آری، خداوند متعال بعد از انبیا، اوصیا را نصب می‌کرد و دیگر هیچ بنده‌ای در برابر خداوند متعال حجّتی ندارد. از این روست که در علم اصول در تعریف حجّت می‌گویند:"الحجّیة متقوّمة بالمنجزّیة علی تقدیر الموافقة، و المعذریة علی تقدیر المخالفة للواقع، فإنّ الحجّة بالاعتبار الأوّل حجّة للمولی علی عبده و بالاعتبار الثانی حجّة للعبد علی مولاء‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"[۱۲]. اگر بنده، کسی را نداشت که برود از او بپرسد که راه از کجاست و کسی نبود که در ابعاد سه گانه او را دستگیری کند، یاد بدهد و راهنمایی نماید، روز قیامت می‌تواند به خداوند متعال بگوید: خداوندا! کسی را برای من نگذاشته بودی که از او یاد بگیرم. امّا قرآن کریم می‌فرماید: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۱۳]. بنابراین بیان، هر بشری که در این عالم به جایی نرسد و در آن عالم روسیاه باشد خودش مقصّر است؛ چراکه مطلب از ناحیۀ خداوند متعال، انبیا و اوصیای انبیا تمام است[۱۴].

پس از توضیح مطلب از حیث کبروی مفروغ عنه، می‌گوییم: خلفاء خدا و حجّت‌های الهی بعد از انبیا، ائمه اطهار (ع) از اهل بیت رسول الله و خاتم النبیین (ص) هستند، و اینک تذکر چند نکته ضروری است:

  1. وقتی ائمه (ع) این شأن را از ناحیۀ خداوند متعال دارا شدند ناگزیر باید معصوم باشند؛ چراکه غیر معصوم نمی‌تواند حجّت باشد. آیا غیر معصومی که خود خطا می‌کند یا احتمال اشتباه می‌دهد، می‌تواند دلیل و راهنما به سوی کمال بشر باشد؟! از این رو برای رسیدن به کمال، تمسّک کردن و استدلال نمودن به سخنان غیر معصومان و آنها را واسطه قرار دادن و از آنها کمک گرفتن باطل است، مگر غیر معصومی که از معصوم اخذ کرده و در مکتب معصوم تربیت شده باشد.
  2. ائمه (ع) این شأن را دارند و در هر حالی که باشند دارای این شأن هستند؛ چه در رأس حکومت قرار بگیرند یا نه؛ زیرا شرط "خلیفه" و "حجّت" بودن بسط ید و نفوذ کلمه نمی‌باشد، ائمه (ع) در هر حال دلالت و راهنمایی امّت را بر عهده دارند. البته اگر حاکم می‌بودند عملاً هدایت و دلالت در بین امّت به اجرا گذارده می‌شد.
  3. امام زمان (ع) در دوران غیبت نیز حجّت خدا است چون خداوند متعال او را آفرید و او را برای دلیل بودن نصب کرد. اگر من در زمان غیبت، گمراه هستم خود مقصّرم، هم‌چنان که در اصل غایب بودن آن حضرت، امّت مقصّر هستند»[۱۵].

حجت الهی

«وَ حُجَج الله عَلی أهلِ الدُّنیا و الآخِرَةِ و الأُولی». «حجج» جمع حجّت و به معنای برهان است. آری، اگر کسی دارای ویژگی‌های یاد شده باشد البته حجّت خدا بر اهل دنیا، آخرت و اولی خواهد بود. این چه شأن و منزلتی است که کسی برهان خدا باشد؟ خداوند در هر عالَمی از عوالم، چه در دنیا و چه در قبل و بعد به ائمه اطهار (ع) احتجاج می‌کند و آیا کسی قدرت ایستادگی در مقابل برهان الهی را دارد؟ احتجاچ برای چیست؟ بدیهی است که خداوند متعال به احتجاج، استدلال و اقامه شهود نیاز ندارد. اگر بخواهد کسی را مؤاخذه کند، مطابق علمش حکم می‌کند؛ چراکه به همۀ امور احاطه دارد. پس آوردن برهان و اقامۀ شهود برای چیست؟ مگر کسی می‌تواند بر حکم خداوند متعال اعتراض کند؟ مگر عدل الهی، حکم الهی و علم الهی خدشه بردار است؟ مگر خودش در آخرت به حساب بندگانش رسیدگی نمی‌کند؟ آری، قاعدۀ لطف این را اقتضا می‌کند که حق تعالی کسانی را در این عالَم برهان قرار دهد که از طریق آنها احتجاج نماید و انسان را مؤاخذه کند. بحثی در فقه اسلامی مطرح است که اگر دو نقر مثلاً بر سر ملکی نزاع داشته باشند و به حاکمی مراجعه کنند که می‌داند حق با کیست، آیا می‌توان طبق علم خود داوری کند یا نه؟ این بحث هم در حقوق الهی و هم در حقّ مردم مطرح شده است. [۱۶] هشام بن حکم می‌گوید: امام صادق (ع) فرمود: پیامبر خدا (ص) فرمود: «إنما اقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان»[۱۷] حضرتش در پایان حدیث فرمودند: «و بعضکم ألحن بحجّته من بعض، فأیّما رجل قطعت له من مال أخیه شیئاً فإنّما قطعت له به قطعة من النار»؛[۱۸] باید بر حسب قواعد باب قضاوت و حکومت داوری شود. پس هر که از راه قضاوت و حکمِ حاکم، چیزی از مال برادرش به ناحق بردارد، در واقع قطعۀ آتشی برای او مهیّا شده است. مگر پیامبر اکرم (ص) بر قضایا محیط، عالم و آگاه نیستند؟ بیان شد که حاکم شرع معمولی نیز از قضیّه‌ای امکان دارد آگاهی داشته باشد و بگوید من می‌دانم این خانه از آنِ فلانی بوده و اکنون به ارث رسیده است و طرف مقابل بی‌خود می‌گوید. این موضوع در جای خود بحث می‌شود. وقتی پیامبر خاتم|پیامبر خدا (ص) چنین باشد، آیا خدای سبحان به احتیاج نیاز دارد؟ نه، امّا به مقتضای قاعدۀ لطف کار به جایی می‌رسد که امام (ع) را برهان یا شاهد می‌آورند و اگر لازم باشد انطاق جوارج می‌نمایند[۱۹]. اگر پای او انکار کرد، دستش به سخن می‌آید. این امور برای احتجاج است و برای آن است که انسان کمی شرم و حیا نماید. وقتی خداوند متعال به همۀ امور محیط و آگاه است و با وجود این از باب لطف کسی را قرار دهد که راهنمایی کند، ارشاد نماید و تعلیم دهد، آن‌گاه هم به دستورهای او گوش فرا ندهیم، فردا به او احتجاج خواهد کرد[۲۰].

ضرورت وجود حجت

قاعدۀ لطف

اساساً مقتضای قاعدۀ لطف این است که سه چیز بایستی باشد:

  1. چون غرض از خلقت بشر به کمال رسیدن او است، پس باید برنامه‌ای برای این جهت وجود داشته و کسی رساننده آن به بشر باشد. از برنامه به شریعت تعبیر می‌شود و رسول حامل آن است. و این کار را خداوند متعال انجام داده است.
  2. رسول الهی، که وقتی خداوند متعال او را جهت ابلاغ شریعت و هدایت مردم انتخاب و نصب نمود، این مسئولیت را بپذیرد.
  3. امام الهی بعد از رسول، چون رسول از دنیا رود باید زمین خالی از حجت نباشد و هدایت‌گر بین مردم از جانب خدا و به نیابت از رسول وجود داشته و پذیرای این مسئولیت بوده است. و این کار از طرف امام تمام است.

پس از این مراحل که به قاعده لطف تحقق یافته، خداوند در احتجاج بر مکلّفان می‌فرماید: مگر برای شما شریعت نفرستادم؟ آری، فرستادی. آیا حامل این شریعت محمّد بن عبدالله (ص) شما را دعوت نکرد و به وظایفش عمل ننمود؟ چرا، خیلی زحمت هم کشید. آیا پس از او برای شما حجّت‌هایی قرار دادم و آنها هدایت شما را به عهده نگرفتند؟ چرا قرار دادی، و به تکلیفشان عمل کردند. پس چرا گوش ندادید؟ چه کسی مقصّر است؟ این همان احتجاج الهی است. بنابراین، اگر غیر از این باشد، مؤاخذه و بازخواست قبیح خواهد بود؛ از این رو عقل می‌گوید: عقاب بدون بیان، قبیح است و شرع هم همین را می‌گوید، آنجا که می‌خوانیم: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا[۲۱] طبق این بیان، شأن و منزلت ائمه (ع) در این جهان چنین می‌شود که "خداوند به وسیلۀ آنان بر بندگانش احتجاج می‌کند" تا فردی معصوم نباشد، قابلیّت احتجاج ندارد وگرنه هر عالمی در جامعه در حدّ خود که به وظایفش عمل می‌کند حجّت است. مگر نمی‌گویند: حجّة الاسلام؟ هر فرد متّقی و متدیّنی در جامعه در حدّ خود بر دیگران حجّت است؛ ولی هیچ کدام از اینها معصوم نیستند. معصوم حجّت خداوند سبحان است بر جمیع خلایق. این که در مورد غیر معصوم گفته شود: "حجّة الله" این سخن غلط است، یا مجاز است، یا تعارف... آری، آن مقام ائمه (ع) است. و طبق شرحی که گفته شد صلاح جامعه به سه پایه نیاز دارد: پایۀ نخستین بر خداست؛ پایۀ دوم بر مرسَل، و پایۀ سوم بر امام بعد از رسول، که با این سه اصل، زمینۀ صلاح یک جامعه تحقّق پیدا می‌کند. پس اگر چنین نشود خود مردم مقصرند، و این واقعیّتی است و به این معنا برهان قائم است. برید بن معاویه گوید: امام صادق (ع) می‌فرماید: «لیس لله علی خلقه أن یعرفوا قبل أن یعرّفهم و للخلق علی الله أن یعرّفهم و لله علی الخلق إذا عرّفهم أن یقبلوا»[۲۲]؛ پس خدا معرّف را باید نصب کند و او را به مردم معرّفی نماید و تا این امر تحقّق نیابد، احتجاج معنا ندارد. از طرفی معرفت این معرّف بایستی از طریق خاصّی باشد؛ چراکه خداوند متعال معرفت خود را نیز از طریق خاصّی معیّن کرده است، نه هر کسی که عقلش هر چه گفت و نه هر شیخ یا مرشدی در عالم ادّعا کند. در این صورت، همۀ این راه‌ها انحرافی می‌شود؛ از این رو ائمه (ع) فقط بعد از رسول الله (ص) حجّت‌های خداوند متعال هستند. آری، این بیان واضح و برهانی گویا است که اگر خداوند در این عالم حجّت قرار نداده بود، مردم بر خدا حجّت داشتند و محاجّه می‌کردند که کسی را برای ما نفرستادی. پس چه می‌خواهی؟ این همان معنای آیه است که می‌فرماید: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۲۳] تمام آن چه گفته شد، دربارۀ قیام ائمه (ع) به وظیفۀ الهی خویش در برابر شریعت از جهتی و در برابر مکلّفان از جهت دیگر است که خداوند متعال به نقش آنان در حفظ و ابلاغ شریعت و هدایت امّت احتجاج خواهد کرد. ظاهر عبارت این است که ائمه (ع) خودشان حجج خداوند متعال هستند و این شأن و منزلت بالاتری از مقام یاد شده است[۲۴].

ائمه؛ حجّت در دنیا

پس ائمه (ع) به هر دو وجه در همۀ عوالم حجّت خدا هستند. امّا در عالم دنیا (یعنی همین جهانی که در آن زندگی می‌کنیم. به آن دنیا می‌گویند یا برای این که پایین و بی‌ارزش است و یا برای این که از عوالم دیگر به ما نزدیک‌تر است) پر واضح است که وجودشان بر وجود خالق متعال برهان است و آثار وجودشان بر همۀ خلایق حجّت است، به طوری که احدی نمی‌تواند در برابر احتجاج خداوند به صفات و حالاتشان مقاومت کند[۲۵].

ائمّه، حجّت در عالم قبل

در عالم قبل که به "الاولی" تعبیر شده است، ائمه (ع) حجّت خداوند متعال بر اهل آن عالم هستند و خداوند در آن عالم، میثاق با اهل بیت (ع) را از آنان اخذ کرده است. در این زمینه روایات فراوان است؛ از جمله روایتی که مرحوم کلینی از امام باقر (ع) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: همانا خدای عزوجل خلق را آفرید و هر که را دوست داشت، از ماده‌ای که دوست داشت که همان خاک بهشتی بود آفرید، و هر که را دشمن داشت، از آن چه نزدش مبغوض بود که همان خاک دوزخی است آفرید؛ سپس آنها را در ضلال برانگیخت. راوی گوید: عرض کردم: ظلال چیست؟ فرمود: مگر سایۀ خود را در پرتو خورشید نمی‌بینی که چیزی هست؛ ولی چیزی نیست. سپس از میان آنها پیامبران را برانگیخت و ایشان را به اقرار به خدای عزوجل دعوت کرد. این است معنای گفتار خدای عزوجل که می‌فرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[۲۶]سپس آنها را به اقرار پیامبران دعوت کرد. برخی اقرار کردند و برخی انکار ورزیدند. آن‌گاه به ولایت ما دعوتشان فرمود. به خدا سوگند، کسی به آن اقرار کرد که خدا او را دوست داشت و هر که را دشمن داشت انکار ورزید و همین است معنای گفتار خدای تعالی که می‌فرماید: ﴿فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ[۲۷] سپس امام باقر (ع) فرمود: تکذیب در آنجا واقع شد.[۲۸] ائمه (ع) در آن عالم حجّت الهی بر تمام انبیا و ملائکۀ مقرّب بوده‌اند، و حتّی ملائکه عبادت خداوند متعال را از ائمه (ع) یاد گرفته‌اند[۲۹].

ائمه؛ حجّت در عالم آخرت

ائمّه (ع) در عالم آخرت نیز هم شاهد خداوند متعال هستند و هم حساب‌رس مردم به اذن او. امیر مؤمنان علی (ع) «قسیم الجنّة و النار» است و در احادیث فریقین چنین آمده است: «لا یدخل الجنّة إلّا من جاء بجواز من علی بن أبی طالب»[۳۰]، کسی نمی‌تواند به بهشت وارد شود مگر جوازی از جانب علی بن ابی طالب (ع) داشته باشد. ما در آینده در این باره به تفصیل سخن خواهیم گفت. خلاصه این که ائمه (ع) به تمام معنا و در تمام عوالم و در همۀ احوال حجّت‌های خداوند متعال هستند»[۳۱].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. المفردات فی غریب القرآن، ص۱۰۷.
  2. بگو برهان رسا از آن خداوند است؛ سوره انعام، آیه۱۴۹.
  3. تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.
  4. المفردات فی غریب القرآن، ص۴۵.
  5. بهترین آفریدگانند؛ سوره بینه، آیه۷.
  6. آنانند که بدترین آفریدگانند؛ سوره بینه، آیه۶.
  7. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.
  8. و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند؛ سوره ذاریات، آیه۵۶.
  9. بگو برهان رسا از آن خداوند است؛ سوره انعام، آیه۱۴۹.
  10. «عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (ع) وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَبْدِي أَ كُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ كُنْتُ جَاهِلًا قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَيَخْصِمُهُ وَ ذَلِكَ ﴿الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»؛ الأمالی، شیخ مفید: ۲۲۷ ـ ۲۲۸، حدیث ۶، بحار الأنوار: ج۲، ص۲۹، حدیث۱۰.
  11. تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.
  12. نهایة الدرایه فی شرح الکفآیه ج۲، ص۲۹۸.
  13. تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.
  14. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.
  15. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.
  16. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر.ک: القضاء و الشهادات، ج۱، ص۱۴۱ از همین نگارنده.
  17. من فقط با دلیل و سوگند داوری می‌نمایم.
  18. الکافی، ج۷، ص۴۴۱، حدیث ۱، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲۹، حدیث ۳، وسایل الشیعه، ج۲۷، ص۲۳۲، حدیث ۱.
  19. نگارنده رساله‌ای در مورد انطاق جوارح در جهان آخرت تألیف نموده است.
  20. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
  21. «و ما هرگز (گروهی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری برانگیزیم». سورۀ اسراء، آیۀ 15.
  22. «برای خدا بر مردم حقی نیست تا بشناسند؛ بلکه حق مردم نسبت به خداوند این است که خداوند به آنها بشناساند و آن‌گاه حق خدا بر مردم این می‌شود که آنان پس از شناخت بپذیرند». الکافی، ج۱، ص۱۶۴، حدیث ۱، التوحید، شیخ صدوق، ص۴۱۲.
  23. تا پس از آمدن پیامبران حجّتی برای مردم در برابر خدا نباشد. سورۀ نساء، آیۀ ۱۶۵.
  24. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
  25. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
  26. «اگر از آنها بپرسی چه کسی خلقشان کرده به یقین خواهد گفت: خدا». سورۀ زخرف آیۀ ۸۷.
  27. «آنها به آن چه در گذشته تکذیب کرده بودند، ایمان نخواهند آورد». سورۀ اعراف آیۀ ۱۰۱.
  28. «إنّ الله عزوجل خلق الخلق فخلق من أحب مما أحب و کان ما أحب أن خلقه من طینة الجنة و خلق من أبغض مما أبغض أن خلقه من طینة النار، ثمّ بعثهم فی الظلال، فقلت: و أی شیء الظلال؟ فقال: ألم‌تر إلی ظلک فی الشمس شیئاً و لیس بشیء. ثمّ منهم النبیین فدعوهم إلی الإقرار بالله عزوجل و هو قوله عزوجل: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ثمّ دعوهم إلی الإقرار بالنبیین فأقرّ بعضهم و أنکر بعض. ثمّ دعوهم إلی و لا یتنا فأقرّ بها و الله من أحب و أنکرها من أبغض، و هو قوله: ﴿فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ ثمّ قال أبو جعفر (ع): کان التکذیب ثمّ. الکافی، ج۱، ص۴۳۶، حدیث ۲ و ج۲، ص۱۰، حدیث ۳».
  29. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
  30. المناقب، ابن مغازلی، ص۱۱۹.
  31. ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.