حجت الهی بودن امام
معناشناسی
واژۀ "حجّت" در لغت (به ویژه در لغت قرآن) مفید و ظریف است. راغب اصفهانی میگوید:" الحجة الدلالة المبيّنة للحجّة أي المقصد المستقيم، و الّذي يقتضي صحّة أحد النقيضين"[۱]. حجّت نشان دادن راه مستقیم است به طور واضح و بدون شبهه که راه را برود، کاری را انجام دهد، یا نرود و انجام ندهد. این کلمه مکرر در قرآن مجید آمده است. در آیهای میفرماید: ﴿ قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[۲] در جای دیگر میفرماید: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[۳]. خداوند متعال، ائمه (ع) را دلیل قاطع قرار داده و رضایت داده که بیانگر راه مستقیم به سوی خود بعد از رسولان باشند.
در معنای واژۀ "بریّه" راغب اصفهانی این گونه میگوید: "البريّة: الخلق"[۴]. اما معلوم است که مطلق خلق مراد نیست؛ بلکه خلقی که نیاز به حجّت دارد، یعنی خلایقِ دارای نفس از ملائکه، انس و جن. "بریّه"، هم به خوبی متّصف میشود هم به بدی. در قرآن کریم میفرماید: ﴿أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾[۵]، ﴿أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ﴾[۶]. پس این کلمه در این جا از جهتی مقیّد است و از جهتی مطلق. بنابراین، خداوند متعال ائمه (ع) را بین خود و خلق خود اعمّ از خلایق خوب و بد حجّت قرار داده تا همۀ آنهایی که به راهنمایی نیاز دارند، راهنمایی شوند و بر همه اتمام حجّت شده باشد. خداوند متعال آدمیان را خلق کرد و این خلقت بیهدف که نیست. هدف، کمال است که باید همۀ افراد بشر برای رسیدن به این هدف حرکت کنند که خداوند متعال بشر را برای آن خلق کرد. این راهی را که بشر باید طی کند؛ همان راهی است که از آن به صراط مستقیم تعبیر میشود. انسان باید در این راه گام بردارد تا به مقصد برسد، و حرکت در این راه البتّه به دلیل و راهنما نیاز دارد که:
- اوّلاً انسان در این راه اشتباه نکند و راه را عوضی نرود.
- ثانیاً بر فرض این که انسان در طریق مستقیم حرکت میکند و راه منحرفی را طی نمیکند، امّا اگر در این مسیر گرفتار مشکلی شد و چیزی سدّ راه او قرار گرفت، باید بداند چگونه رفتار کند. پس انسان هم در اصل در این راه به راهنما نیاز دارد و هم در استمرار این حرکت. به سخن دیگر، این حرکت هم در حدوث و هم در بقاء به دلیل و راهنما نیاز دارد. از این رو در فرازهای پیشین خواندیم:"وَ الْأَدِلَّاءِ عَلَى مَرَضَاتِ اللَّهِ".
ائمه معصومین (ع) هدایتگران به راه خداوند متعال هستند هم در اصل ورود و هم در ادامۀ حرکت؛ راهی که به کمال، قرب الهی و رضوان خدا منتهی شود که این راه دلیل لازم دارد و خدا، ائمه (ع) راهنمایان این راه قرار داده و برای این جهت اختیار کرده؛ یعنی غیر از اینها منتخب خدا نیستند و پیروی از دیگران مورد رضا نمیباشد. پس اگر فرد دیگری را دلیل قرار بدهیم، او دلیل نیست، چون راهی را میخواهیم برویم که به خدا منتهی بشود و او باید دلیل را معیَّن کند. از طرفی رسیدن به کمال (که هدف خلقت است) وقتی برای انسان حاصل میشود که در تمام جهات وجودی او صلاح و فلاح پیدا بشود؛ چراکه کمال در یک بعد فایده ندارد و هدف نیست؛ بلکه هدف، کمال انسان است از نظر فکری و عقیدتی که درست فکر کند، انحراف عقیدتی نداشته باشد، در اصول دین محکم باشد؛ زیرا که یک بعد وجود انسان، فکر اوست. بُعد دیگر کمال در اعمال است. انسان وقتی به کمال عملی میرسد که به احکام مولا به طور کامل تعبّد داشته باشد؛ عبد صالح کسی است که به آن چه که مولا گفته و خواسته و مقرر کرده مطیع و در جمیع افعال و تروک انقیاد کامل داشته باشد، این کمال مربوط به اعمال بدنی و جسمی است. بُعد سوم کمال، نفسانی است، که انسان باید از نظر اخلاقی نیز فرد صالح و با کمالی باشد. ممکن است کسی از نظر فکری انحراف عقیدتی نداشته باشد و فکر و اندیشه او صحیح باشد، و از نظر عملی نیز از محرّمات اجتناب کند و واجبات و مستحبات را به جا آورد حتّی از مکروهات هم اجتناب کند؛ امّا از جهت اخلاقی به کمال نرسیده باشد؛ یعنی بخل، حسد، کبر و... دارد، به صفات حسنه مزیّن نیست و از صفات سیّئه منزّه نیست. انسان وقتی کامل خواهد بود که در جمیع جهات به سر حدّ کمال برسد. از این رو انسان باید تهذیب نفس کند و این نفس را از صفات قبیحه منزّه و به صفات حسنه مزّین نماید. بنابراین آن چه گذشت، اگر کسی از نظر فکری، عملی و نفسانی تلاش کرد و در هر جهت به کمال متناسب خودش رسید، انسان کامل خواهد بود. ولی این هدف، راه دارد و برای حرکت به سوی این هدف به راهنما نیاز هست و آن راهنما باید در همۀ ابعاد کمال در اعلی مراتب بوده باشد وگرنه نمیتواند راهنما باشد چون:" فاقد الشيء لا یعطی". و او در هر زمان امامی از ائمه اهل بیت (ع) میباشد، و جز آنها کسی صلاحیت راهنمایی این امت را ندارد. پس ما در جهت اعتقادی به دلیل نیاز داریم و باید اعتقاد خود را از ائمه (ع) بگیریم، و در بعد عملی، عبادی و اخلاقی بایستی در مکتب اهل بیت (ع) شاگردی کنیم و فرمایشات و کلمات آن بزرگواران را بسنجیم و با نفی صفات سیئه و اثبات صفات حسنه (آنگونه که فرمودهاند) در خودمان منعکس و پیاده نماییم که این کمال، هدف خلقت است[۷].
پس خداوند متعال ائمه (ع) را با رضایت خود برگزید تا در این مسیر از مردم دستگیری کنند. قرآن کریم میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[۸] هدف، عبادتی است که باید روی معرفت، کمال و شناخت باشد. پس خداوند متعال انسان را آفرید و از او حرکت در راه کمال خواسته و رسیدن به کمال را هم میخواهد، از آن طرف میداند که انسان در انتخاب راه به اشتباه میافتد؛ چراکه در هر زمانی شیّادان و راهزنانی وجود دارند و انسان قدرت تشخیص به تمام معنا را ندارد. خلاصۀ کلام این که در جمله قبل "رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ" ضرورت وجود خلیفه خدا در زمین امری مفروغ عنه و مسلّم بوده، آنگاه فرمود که خلفاء، ائمه اطهار (ع) هستند. و در این جمله آمده که ائمه، حجّتهای خدا بر خلایقی هستند که به حجّت نیاز دارند. پس اصل وجود حجّت نیز امری تمام شده است، و ائمه (ع) مصداق میباشند. این که ضرورت وجود خلیفه و حجّت مسلّم گرفته شده به سبب آن است که وجودش مقتضای قاعده لطف است و الّا نقض غرض یا تکلیف بما لا یطاق لازم میآید. برای توضیح این مطلب میگوییم: چون خداوند متعال از خلق بشر و تکلیف او به عمل به شریعت غرض داشته، برای تحقق غرض که همانا کمال بشر میباشد، باید سه کار انجام بشود:
- خداوند متعال باید دلیلی برای بشر بگذارد تا به راهنمای او در راه مستقیم حرکت کند و به مقصد برسد، یا دست کم به مقصد نزدیکتر بشود که در جهان آخرت نیز اهل نجات باشد و این دلیل، یا نبی یا وصیّ در هر زمانی است. این کار از نظر عقلی بر خداوند متعال به قاعدۀ لطف واجب است، وگرنه تناقض، نقض غرض، تکلیف بما لا یطاق لازم میآید.
- به عهدۀ نبی یا وصی است که این مسئولیّت را به احسن وجه انجام دهد که انبیا و اوصیای آنان در هر امّتی این مسئولیت را پذیرفتهاند و به احسن وجه به این مسئولیت قیام کردهاند.
- بشر باید از دلالت این دلیل از نظر حدوثی و بقایی استفاده بکند تا در این مسیر حرکت کرده و منحرف نشود و در اثنای مسیر دچار مشکل نگردد تا به هدف که کمال اوست و نفعی برای خداوند متعال ندارد، برسد؛ چراکه اگر همۀ این خلایق بر ضدّ کمال گام بردارند، هیچ ضرری به خداوند متعال وارد نمیشود. پس اگر بشر به کمال نرسید چه کسی مقصّر است؟ اگر روز قیامت از این بشر بپرسند: چرا چنین شد؟ نمیتواند عذر و بهانهای بیاورد. چون قرآن کریم میفرماید: ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[۹]. در ذیل این آیه در روایتی آمده است که مسعدة بن زیاد گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که درباره این سخن خدای تعالی که میفرماید: دلیل رسا برای خداوند است» پرسیده بودند، فرمود: همانا خدای تعالی در روز قیامت به بنده میفرماید: بندۀ من، آیا میدانستی؟ پس اگر بگوید: آری! به او گفته میشود: پس چرا به آن چه میدانستی عمل نکردی؟ و اگر بگوید: نمیدانستم و جاهل بودم؛ به او گفته میشود: چرا نیاموختی تا عمل کنی؟ پس او را محکوم مینماید و این است همان حجّت رسا و آشکار[۱۰]. در آیۀ دیگر میفرماید: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[۱۱]. آری، خداوند متعال بعد از انبیا، اوصیا را نصب میکرد و دیگر هیچ بندهای در برابر خداوند متعال حجّتی ندارد. از این روست که در علم اصول در تعریف حجّت میگویند:"الحجّیة متقوّمة بالمنجزّیة علی تقدیر الموافقة، و المعذریة علی تقدیر المخالفة للواقع، فإنّ الحجّة بالاعتبار الأوّل حجّة للمولی علی عبده و بالاعتبار الثانی حجّة للعبد علی مولاء"[۱۲]. اگر بنده، کسی را نداشت که برود از او بپرسد که راه از کجاست و کسی نبود که در ابعاد سه گانه او را دستگیری کند، یاد بدهد و راهنمایی نماید، روز قیامت میتواند به خداوند متعال بگوید: خداوندا! کسی را برای من نگذاشته بودی که از او یاد بگیرم. امّا قرآن کریم میفرماید: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[۱۳]. بنابراین بیان، هر بشری که در این عالم به جایی نرسد و در آن عالم روسیاه باشد خودش مقصّر است؛ چراکه مطلب از ناحیۀ خداوند متعال، انبیا و اوصیای انبیا تمام است[۱۴].
پس از توضیح مطلب از حیث کبروی مفروغ عنه، میگوییم: خلفاء خدا و حجّتهای الهی بعد از انبیا، ائمه اطهار (ع) از اهل بیت رسول الله و خاتم النبیین (ص) هستند، و اینک تذکر چند نکته ضروری است:
- وقتی ائمه (ع) این شأن را از ناحیۀ خداوند متعال دارا شدند ناگزیر باید معصوم باشند؛ چراکه غیر معصوم نمیتواند حجّت باشد. آیا غیر معصومی که خود خطا میکند یا احتمال اشتباه میدهد، میتواند دلیل و راهنما به سوی کمال بشر باشد؟! از این رو برای رسیدن به کمال، تمسّک کردن و استدلال نمودن به سخنان غیر معصومان و آنها را واسطه قرار دادن و از آنها کمک گرفتن باطل است، مگر غیر معصومی که از معصوم اخذ کرده و در مکتب معصوم تربیت شده باشد.
- ائمه (ع) این شأن را دارند و در هر حالی که باشند دارای این شأن هستند؛ چه در رأس حکومت قرار بگیرند یا نه؛ زیرا شرط "خلیفه" و "حجّت" بودن بسط ید و نفوذ کلمه نمیباشد، ائمه (ع) در هر حال دلالت و راهنمایی امّت را بر عهده دارند. البته اگر حاکم میبودند عملاً هدایت و دلالت در بین امّت به اجرا گذارده میشد.
- امام زمان (ع) در دوران غیبت نیز حجّت خدا است چون خداوند متعال او را آفرید و او را برای دلیل بودن نصب کرد. اگر من در زمان غیبت، گمراه هستم خود مقصّرم، همچنان که در اصل غایب بودن آن حضرت، امّت مقصّر هستند»[۱۵].
حجت الهی
«وَ حُجَج الله عَلی أهلِ الدُّنیا و الآخِرَةِ و الأُولی». «حجج» جمع حجّت و به معنای برهان است. آری، اگر کسی دارای ویژگیهای یاد شده باشد البته حجّت خدا بر اهل دنیا، آخرت و اولی خواهد بود. این چه شأن و منزلتی است که کسی برهان خدا باشد؟ خداوند در هر عالَمی از عوالم، چه در دنیا و چه در قبل و بعد به ائمه اطهار (ع) احتجاج میکند و آیا کسی قدرت ایستادگی در مقابل برهان الهی را دارد؟ احتجاچ برای چیست؟ بدیهی است که خداوند متعال به احتجاج، استدلال و اقامه شهود نیاز ندارد. اگر بخواهد کسی را مؤاخذه کند، مطابق علمش حکم میکند؛ چراکه به همۀ امور احاطه دارد. پس آوردن برهان و اقامۀ شهود برای چیست؟ مگر کسی میتواند بر حکم خداوند متعال اعتراض کند؟ مگر عدل الهی، حکم الهی و علم الهی خدشه بردار است؟ مگر خودش در آخرت به حساب بندگانش رسیدگی نمیکند؟ آری، قاعدۀ لطف این را اقتضا میکند که حق تعالی کسانی را در این عالَم برهان قرار دهد که از طریق آنها احتجاج نماید و انسان را مؤاخذه کند. بحثی در فقه اسلامی مطرح است که اگر دو نقر مثلاً بر سر ملکی نزاع داشته باشند و به حاکمی مراجعه کنند که میداند حق با کیست، آیا میتوان طبق علم خود داوری کند یا نه؟ این بحث هم در حقوق الهی و هم در حقّ مردم مطرح شده است. [۱۶] هشام بن حکم میگوید: امام صادق (ع) فرمود: پیامبر خدا (ص) فرمود: «إنما اقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان»[۱۷] حضرتش در پایان حدیث فرمودند: «و بعضکم ألحن بحجّته من بعض، فأیّما رجل قطعت له من مال أخیه شیئاً فإنّما قطعت له به قطعة من النار»؛[۱۸] باید بر حسب قواعد باب قضاوت و حکومت داوری شود. پس هر که از راه قضاوت و حکمِ حاکم، چیزی از مال برادرش به ناحق بردارد، در واقع قطعۀ آتشی برای او مهیّا شده است. مگر پیامبر اکرم (ص) بر قضایا محیط، عالم و آگاه نیستند؟ بیان شد که حاکم شرع معمولی نیز از قضیّهای امکان دارد آگاهی داشته باشد و بگوید من میدانم این خانه از آنِ فلانی بوده و اکنون به ارث رسیده است و طرف مقابل بیخود میگوید. این موضوع در جای خود بحث میشود. وقتی پیامبر خاتم|پیامبر خدا (ص) چنین باشد، آیا خدای سبحان به احتیاج نیاز دارد؟ نه، امّا به مقتضای قاعدۀ لطف کار به جایی میرسد که امام (ع) را برهان یا شاهد میآورند و اگر لازم باشد انطاق جوارج مینمایند[۱۹]. اگر پای او انکار کرد، دستش به سخن میآید. این امور برای احتجاج است و برای آن است که انسان کمی شرم و حیا نماید. وقتی خداوند متعال به همۀ امور محیط و آگاه است و با وجود این از باب لطف کسی را قرار دهد که راهنمایی کند، ارشاد نماید و تعلیم دهد، آنگاه هم به دستورهای او گوش فرا ندهیم، فردا به او احتجاج خواهد کرد[۲۰].
ضرورت وجود حجت
قاعدۀ لطف
اساساً مقتضای قاعدۀ لطف این است که سه چیز بایستی باشد:
- چون غرض از خلقت بشر به کمال رسیدن او است، پس باید برنامهای برای این جهت وجود داشته و کسی رساننده آن به بشر باشد. از برنامه به شریعت تعبیر میشود و رسول حامل آن است. و این کار را خداوند متعال انجام داده است.
- رسول الهی، که وقتی خداوند متعال او را جهت ابلاغ شریعت و هدایت مردم انتخاب و نصب نمود، این مسئولیت را بپذیرد.
- امام الهی بعد از رسول، چون رسول از دنیا رود باید زمین خالی از حجت نباشد و هدایتگر بین مردم از جانب خدا و به نیابت از رسول وجود داشته و پذیرای این مسئولیت بوده است. و این کار از طرف امام تمام است.
پس از این مراحل که به قاعده لطف تحقق یافته، خداوند در احتجاج بر مکلّفان میفرماید: مگر برای شما شریعت نفرستادم؟ آری، فرستادی. آیا حامل این شریعت محمّد بن عبدالله (ص) شما را دعوت نکرد و به وظایفش عمل ننمود؟ چرا، خیلی زحمت هم کشید. آیا پس از او برای شما حجّتهایی قرار دادم و آنها هدایت شما را به عهده نگرفتند؟ چرا قرار دادی، و به تکلیفشان عمل کردند. پس چرا گوش ندادید؟ چه کسی مقصّر است؟ این همان احتجاج الهی است. بنابراین، اگر غیر از این باشد، مؤاخذه و بازخواست قبیح خواهد بود؛ از این رو عقل میگوید: عقاب بدون بیان، قبیح است و شرع هم همین را میگوید، آنجا که میخوانیم: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا﴾[۲۱] طبق این بیان، شأن و منزلت ائمه (ع) در این جهان چنین میشود که "خداوند به وسیلۀ آنان بر بندگانش احتجاج میکند" تا فردی معصوم نباشد، قابلیّت احتجاج ندارد وگرنه هر عالمی در جامعه در حدّ خود که به وظایفش عمل میکند حجّت است. مگر نمیگویند: حجّة الاسلام؟ هر فرد متّقی و متدیّنی در جامعه در حدّ خود بر دیگران حجّت است؛ ولی هیچ کدام از اینها معصوم نیستند. معصوم حجّت خداوند سبحان است بر جمیع خلایق. این که در مورد غیر معصوم گفته شود: "حجّة الله" این سخن غلط است، یا مجاز است، یا تعارف... آری، آن مقام ائمه (ع) است. و طبق شرحی که گفته شد صلاح جامعه به سه پایه نیاز دارد: پایۀ نخستین بر خداست؛ پایۀ دوم بر مرسَل، و پایۀ سوم بر امام بعد از رسول، که با این سه اصل، زمینۀ صلاح یک جامعه تحقّق پیدا میکند. پس اگر چنین نشود خود مردم مقصرند، و این واقعیّتی است و به این معنا برهان قائم است. برید بن معاویه گوید: امام صادق (ع) میفرماید: «لیس لله علی خلقه أن یعرفوا قبل أن یعرّفهم و للخلق علی الله أن یعرّفهم و لله علی الخلق إذا عرّفهم أن یقبلوا»[۲۲]؛ پس خدا معرّف را باید نصب کند و او را به مردم معرّفی نماید و تا این امر تحقّق نیابد، احتجاج معنا ندارد. از طرفی معرفت این معرّف بایستی از طریق خاصّی باشد؛ چراکه خداوند متعال معرفت خود را نیز از طریق خاصّی معیّن کرده است، نه هر کسی که عقلش هر چه گفت و نه هر شیخ یا مرشدی در عالم ادّعا کند. در این صورت، همۀ این راهها انحرافی میشود؛ از این رو ائمه (ع) فقط بعد از رسول الله (ص) حجّتهای خداوند متعال هستند. آری، این بیان واضح و برهانی گویا است که اگر خداوند در این عالم حجّت قرار نداده بود، مردم بر خدا حجّت داشتند و محاجّه میکردند که کسی را برای ما نفرستادی. پس چه میخواهی؟ این همان معنای آیه است که میفرماید: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[۲۳] تمام آن چه گفته شد، دربارۀ قیام ائمه (ع) به وظیفۀ الهی خویش در برابر شریعت از جهتی و در برابر مکلّفان از جهت دیگر است که خداوند متعال به نقش آنان در حفظ و ابلاغ شریعت و هدایت امّت احتجاج خواهد کرد. ظاهر عبارت این است که ائمه (ع) خودشان حجج خداوند متعال هستند و این شأن و منزلت بالاتری از مقام یاد شده است[۲۴].
ائمه؛ حجّت در دنیا
پس ائمه (ع) به هر دو وجه در همۀ عوالم حجّت خدا هستند. امّا در عالم دنیا (یعنی همین جهانی که در آن زندگی میکنیم. به آن دنیا میگویند یا برای این که پایین و بیارزش است و یا برای این که از عوالم دیگر به ما نزدیکتر است) پر واضح است که وجودشان بر وجود خالق متعال برهان است و آثار وجودشان بر همۀ خلایق حجّت است، به طوری که احدی نمیتواند در برابر احتجاج خداوند به صفات و حالاتشان مقاومت کند[۲۵].
ائمّه، حجّت در عالم قبل
در عالم قبل که به "الاولی" تعبیر شده است، ائمه (ع) حجّت خداوند متعال بر اهل آن عالم هستند و خداوند در آن عالم، میثاق با اهل بیت (ع) را از آنان اخذ کرده است. در این زمینه روایات فراوان است؛ از جمله روایتی که مرحوم کلینی از امام باقر (ع) نقل میکند که آن حضرت فرمود: همانا خدای عزوجل خلق را آفرید و هر که را دوست داشت، از مادهای که دوست داشت که همان خاک بهشتی بود آفرید، و هر که را دشمن داشت، از آن چه نزدش مبغوض بود که همان خاک دوزخی است آفرید؛ سپس آنها را در ضلال برانگیخت. راوی گوید: عرض کردم: ظلال چیست؟ فرمود: مگر سایۀ خود را در پرتو خورشید نمیبینی که چیزی هست؛ ولی چیزی نیست. سپس از میان آنها پیامبران را برانگیخت و ایشان را به اقرار به خدای عزوجل دعوت کرد. این است معنای گفتار خدای عزوجل که میفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[۲۶]سپس آنها را به اقرار پیامبران دعوت کرد. برخی اقرار کردند و برخی انکار ورزیدند. آنگاه به ولایت ما دعوتشان فرمود. به خدا سوگند، کسی به آن اقرار کرد که خدا او را دوست داشت و هر که را دشمن داشت انکار ورزید و همین است معنای گفتار خدای تعالی که میفرماید: ﴿فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ﴾[۲۷] سپس امام باقر (ع) فرمود: تکذیب در آنجا واقع شد.[۲۸] ائمه (ع) در آن عالم حجّت الهی بر تمام انبیا و ملائکۀ مقرّب بودهاند، و حتّی ملائکه عبادت خداوند متعال را از ائمه (ع) یاد گرفتهاند[۲۹].
ائمه؛ حجّت در عالم آخرت
ائمّه (ع) در عالم آخرت نیز هم شاهد خداوند متعال هستند و هم حسابرس مردم به اذن او. امیر مؤمنان علی (ع) «قسیم الجنّة و النار» است و در احادیث فریقین چنین آمده است: «لا یدخل الجنّة إلّا من جاء بجواز من علی بن أبی طالب»[۳۰]، کسی نمیتواند به بهشت وارد شود مگر جوازی از جانب علی بن ابی طالب (ع) داشته باشد. ما در آینده در این باره به تفصیل سخن خواهیم گفت. خلاصه این که ائمه (ع) به تمام معنا و در تمام عوالم و در همۀ احوال حجّتهای خداوند متعال هستند»[۳۱].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ المفردات فی غریب القرآن، ص۱۰۷.
- ↑ بگو برهان رسا از آن خداوند است؛ سوره انعام، آیه۱۴۹.
- ↑ تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.
- ↑ المفردات فی غریب القرآن، ص۴۵.
- ↑ بهترین آفریدگانند؛ سوره بینه، آیه۷.
- ↑ آنانند که بدترین آفریدگانند؛ سوره بینه، آیه۶.
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.
- ↑ و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند؛ سوره ذاریات، آیه۵۶.
- ↑ بگو برهان رسا از آن خداوند است؛ سوره انعام، آیه۱۴۹.
- ↑ «عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (ع) وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَبْدِي أَ كُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ كُنْتُ جَاهِلًا قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَيَخْصِمُهُ وَ ذَلِكَ ﴿الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾»؛ الأمالی، شیخ مفید: ۲۲۷ ـ ۲۲۸، حدیث ۶، بحار الأنوار: ج۲، ص۲۹، حدیث۱۰.
- ↑ تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.
- ↑ نهایة الدرایه فی شرح الکفآیه ج۲، ص۲۹۸.
- ↑ تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد؛ سوره نساء، آیه۱۶۵.
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۲، ص۱۵۳ تا ۱۶۲.
- ↑ برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر.ک: القضاء و الشهادات، ج۱، ص۱۴۱ از همین نگارنده.
- ↑ من فقط با دلیل و سوگند داوری مینمایم.
- ↑ الکافی، ج۷، ص۴۴۱، حدیث ۱، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲۹، حدیث ۳، وسایل الشیعه، ج۲۷، ص۲۳۲، حدیث ۱.
- ↑ نگارنده رسالهای در مورد انطاق جوارح در جهان آخرت تألیف نموده است.
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
- ↑ «و ما هرگز (گروهی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری برانگیزیم». سورۀ اسراء، آیۀ 15.
- ↑ «برای خدا بر مردم حقی نیست تا بشناسند؛ بلکه حق مردم نسبت به خداوند این است که خداوند به آنها بشناساند و آنگاه حق خدا بر مردم این میشود که آنان پس از شناخت بپذیرند». الکافی، ج۱، ص۱۶۴، حدیث ۱، التوحید، شیخ صدوق، ص۴۱۲.
- ↑ تا پس از آمدن پیامبران حجّتی برای مردم در برابر خدا نباشد. سورۀ نساء، آیۀ ۱۶۵.
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
- ↑ «اگر از آنها بپرسی چه کسی خلقشان کرده به یقین خواهد گفت: خدا». سورۀ زخرف آیۀ ۸۷.
- ↑ «آنها به آن چه در گذشته تکذیب کرده بودند، ایمان نخواهند آورد». سورۀ اعراف آیۀ ۱۰۱.
- ↑ «إنّ الله عزوجل خلق الخلق فخلق من أحب مما أحب و کان ما أحب أن خلقه من طینة الجنة و خلق من أبغض مما أبغض أن خلقه من طینة النار، ثمّ بعثهم فی الظلال، فقلت: و أی شیء الظلال؟ فقال: ألمتر إلی ظلک فی الشمس شیئاً و لیس بشیء. ثمّ منهم النبیین فدعوهم إلی الإقرار بالله عزوجل و هو قوله عزوجل: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ثمّ دعوهم إلی الإقرار بالنبیین فأقرّ بعضهم و أنکر بعض. ثمّ دعوهم إلی و لا یتنا فأقرّ بها و الله من أحب و أنکرها من أبغض، و هو قوله: ﴿فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ﴾ ثمّ قال أبو جعفر (ع): کان التکذیب ثمّ. الکافی، ج۱، ص۴۳۶، حدیث ۲ و ج۲، ص۱۰، حدیث ۳».
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.
- ↑ المناقب، ابن مغازلی، ص۱۱۹.
- ↑ ر.ک: حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر؛ ج۱، ص۲۷۸ تا ۲۸۶.