مادر امام مهدی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط| موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط = }} | ||
براساس [[روایات]] مشهور [[نرجس خاتون]]، '''مادر امام مهدی{{ع}}''' دختر پادشاه روم است که براساس واقعهای به [[اسارت]] [[مسلمانان]] درآمد و [[همسر]] [[امام عسکری]]{{ع}} شد و از آن بانوی گرامی، [[حضرت مهدی]]{{ع}} متولد شد. برای آن بانو نامهای مختلفی ذکر شده است مانند: [[ملیکه]]، [[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[حدیثه]] و... . | براساس [[روایات]] مشهور [[نرجس خاتون]]، '''مادر امام مهدی {{ع}}''' دختر پادشاه روم است که براساس واقعهای به [[اسارت]] [[مسلمانان]] درآمد و [[همسر]] [[امام عسکری]] {{ع}} شد و از آن بانوی گرامی، [[حضرت مهدی]] {{ع}} متولد شد. برای آن بانو نامهای مختلفی ذکر شده است مانند: [[ملیکه]]، [[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[حدیثه]] و... . | ||
== مادر امام مهدی {{ع}} == | == مادر [[امام مهدی]]{{ع}} == | ||
[[مادر حضرت مهدی]]{{ع}} دختر [[پادشاه روم]] بود. وی از سوی مادر یکی از [[فرزندان]] [[وصی]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} بود او در قالب گروهی از اُسرا به [[سامرا]] آمد و [[همسر]] [[امام عسکری]]{{ع}} شد. مرحوم [[محدث نوری]] در کتاب [[شریف]] [[نجم الثاقب]] و مرحوم [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین]]، چگونگی شرفیابی [[حضرت نرجس خاتون]] به [[خدمت]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} را اینگونه [[نقل]] نموده است: | [[مادر حضرت مهدی]] {{ع}} دختر [[پادشاه روم]] بود. وی از سوی مادر یکی از [[فرزندان]] [[وصی]] [[حضرت عیسی]] {{ع}} بود او در قالب گروهی از اُسرا به [[سامرا]] آمد و [[همسر]] [[امام عسکری]] {{ع}} شد. مرحوم [[محدث نوری]] در کتاب [[شریف]] [[نجم الثاقب]] و مرحوم [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین]]، چگونگی شرفیابی [[حضرت نرجس خاتون]] به [[خدمت]] [[امام حسن عسکری]] {{ع}} را اینگونه [[نقل]] نموده است: | ||
"[[بشر بن سلیمان]]" برده فروشی بود که از [[فرزندان]] [[ابو ایوب انصاری]] و از [[پیروان]] حضرت [[امام هادی]]{{ع}} و [[امام حسن عسکری]]{{ع}} بود و در [[همسایگی]] ایشان در [[سامرا]] سکونت داشت. وی میگوید: شبی در منزل خود در [[سامرا]] بودم و پاسی از شب گذشته بود. ناگهان دیدم که درب منزل را میزنند. شتابان رفتم و دیدم "[[کافور]]" [[خادم امام هادی]]{{ع}} است و مرا به [[خدمت]] حضرت احضار نمود. من جامه خود را به تن کرده و نزد حضرت شرفیاب شدم و دیدم [[امام هادی]]{{ع}} با [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} و جناب [[حکیمه خاتون]] [[خواهر]] خود در پشت پرده سخن میگوید. نشستم، حضرت به من فرمود: ای [[بشر]]! تو از [[فرزندان]] أنصار [[رسول خدا]] هستی و [[دوستی]] ما [[اهل بیت]] همیشه در میان شما بوده و از پدرانتان به [[ارث]] رسیده است و شما جزو معتمدین ما [[اهل بیت]] هستید. هم اکنون میخواهم تو را به [[زیور]] فضیلتی آراسته کنم و تو را بدین ویژگی مشرف سازم که به واسطه انجام آن بر سایر [[شیعیان]] سبقتجویی. این رازی است که تو را از آن [[آگاه]] میکنم و تو را برای خریدن کنیزی میفرستم. سپس حضرت [[نامه]] لطیفی به خط و زبان رومی نوشت و آن را به مهر خود ممهور ساخت و کیسهای زرد رنگ آورد که در آن دویست و بیست [[دینار]] بود و فرمود: این را بگیر و به [[بغداد]] برو و صبح فلان روز در کنار گذرگاه [[فرات]] برو. پس هنگامی که قایق [[اسیران]] نزدیک شد و [[اسیران]] را در معرض فروش قرار دادند، میبینی که گروهی از فرستادگان بنیالعباس و برخی [[جوانان]] [[عرب]] برای خرید گرد آنان جمع میشوند. در آن هنگام تو باید تمام روز را از دور مراقب شخصی به نام [[عمر بن زید]] برده فروش باشی تا زمانی که یک کنیز را برای فروش بیاورد. آن کنیز چنین و چنان ویژگیهایی دارد و دو جامه حریر مرغوب بر تن کرده است و خود را از عرضه در بازار و دسترس خریداران بر کنار میدارد و در برابر تعرض و تفتیش و نگاه خریداران امتناع میورزد و پارچهای نازک به روی افکنده است. برده فروش او را کتک میزند و او با زبان رومی ناله سر میدهد، بدان که او از این هتک [[حرمت]] مینالد. برخی از خریداران میخواهند او را به سیصد [[دینار]] بخرد زیرا [[عفت]] و حیای او را دیدهاند. آن کنیز بدانها با زبان [[عربی]] میگوید: اگر تو [[ملک]] [[سلیمان]] و تاج و تخت او را داشته و به خریداری من بیایی، من هیچ رغبتی در تو نخواهم داشت، بیهوده [[مال]] خود را بر [[باد]] مده! برده فروش میگوید: چاره چیست؟ به هر حال باید تو را بفروشم. آن کنیز میگوید: چرا اینقدر [[عجله]] میکنی، من باید یک خریداری را [[انتخاب]] کنم که دلم نزد او آرام گیرد و بر [[ایمان]] و [[امانت]] او [[اعتماد]] کنم. در این لحظه تو برخیز و به نزد "عمر بن یزید" برده فروش برو و به او بگو: من نامهای به همراه دارم که یکی از اشراف به [[لطافت]] و زبان و خط رومی نوشته است و در آن [[بخشش]] و وقار و [[بزرگواری]] و [[سخاوت]] خود را بیان داشته است، این [[نامه]] را به او بده تا در آن از [[اخلاق]] [[صاحب]] خود [[آگاه]] شود و اگر به سوی او مایل گشت و [[رضایت]] داد، من [[وکیل]] ایشان هستم که این کنیز را از تو خریداری کنم. | "[[بشر بن سلیمان]]" برده فروشی بود که از [[فرزندان]] [[ابو ایوب انصاری]] و از [[پیروان]] حضرت [[امام هادی]] {{ع}} و [[امام حسن عسکری]] {{ع}} بود و در [[همسایگی]] ایشان در [[سامرا]] سکونت داشت. وی میگوید: شبی در منزل خود در [[سامرا]] بودم و پاسی از شب گذشته بود. ناگهان دیدم که درب منزل را میزنند. شتابان رفتم و دیدم "[[کافور]]" [[خادم امام هادی]] {{ع}} است و مرا به [[خدمت]] حضرت احضار نمود. من جامه خود را به تن کرده و نزد حضرت شرفیاب شدم و دیدم [[امام هادی]] {{ع}} با [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} و جناب [[حکیمه خاتون]] [[خواهر]] خود در پشت پرده سخن میگوید. نشستم، حضرت به من فرمود: ای [[بشر]]! تو از [[فرزندان]] أنصار [[رسول خدا]] هستی و [[دوستی]] ما [[اهل بیت]] همیشه در میان شما بوده و از پدرانتان به [[ارث]] رسیده است و شما جزو معتمدین ما [[اهل بیت]] هستید. هم اکنون میخواهم تو را به [[زیور]] فضیلتی آراسته کنم و تو را بدین ویژگی مشرف سازم که به واسطه انجام آن بر سایر [[شیعیان]] سبقتجویی. این رازی است که تو را از آن [[آگاه]] میکنم و تو را برای خریدن کنیزی میفرستم. سپس حضرت [[نامه]] لطیفی به خط و زبان رومی نوشت و آن را به مهر خود ممهور ساخت و کیسهای زرد رنگ آورد که در آن دویست و بیست [[دینار]] بود و فرمود: این را بگیر و به [[بغداد]] برو و صبح فلان روز در کنار گذرگاه [[فرات]] برو. پس هنگامی که قایق [[اسیران]] نزدیک شد و [[اسیران]] را در معرض فروش قرار دادند، میبینی که گروهی از فرستادگان بنیالعباس و برخی [[جوانان]] [[عرب]] برای خرید گرد آنان جمع میشوند. در آن هنگام تو باید تمام روز را از دور مراقب شخصی به نام [[عمر بن زید]] برده فروش باشی تا زمانی که یک کنیز را برای فروش بیاورد. آن کنیز چنین و چنان ویژگیهایی دارد و دو جامه حریر مرغوب بر تن کرده است و خود را از عرضه در بازار و دسترس خریداران بر کنار میدارد و در برابر تعرض و تفتیش و نگاه خریداران امتناع میورزد و پارچهای نازک به روی افکنده است. برده فروش او را کتک میزند و او با زبان رومی ناله سر میدهد، بدان که او از این هتک [[حرمت]] مینالد. برخی از خریداران میخواهند او را به سیصد [[دینار]] بخرد زیرا [[عفت]] و حیای او را دیدهاند. آن کنیز بدانها با زبان [[عربی]] میگوید: اگر تو [[ملک]] [[سلیمان]] و تاج و تخت او را داشته و به خریداری من بیایی، من هیچ رغبتی در تو نخواهم داشت، بیهوده [[مال]] خود را بر [[باد]] مده! برده فروش میگوید: چاره چیست؟ به هر حال باید تو را بفروشم. آن کنیز میگوید: چرا اینقدر [[عجله]] میکنی، من باید یک خریداری را [[انتخاب]] کنم که دلم نزد او آرام گیرد و بر [[ایمان]] و [[امانت]] او [[اعتماد]] کنم. در این لحظه تو برخیز و به نزد "عمر بن یزید" برده فروش برو و به او بگو: من نامهای به همراه دارم که یکی از اشراف به [[لطافت]] و زبان و خط رومی نوشته است و در آن [[بخشش]] و وقار و [[بزرگواری]] و [[سخاوت]] خود را بیان داشته است، این [[نامه]] را به او بده تا در آن از [[اخلاق]] [[صاحب]] خود [[آگاه]] شود و اگر به سوی او مایل گشت و [[رضایت]] داد، من [[وکیل]] ایشان هستم که این کنیز را از تو خریداری کنم. | ||
[[بشر بن سلیمان]] میگوید: من تمام آنچه را که سرورم، حضرت [[ابوالحسن]] [[امام هادی]]{{ع}} درباره آن کنیز فرموده بود انجام دادم. زمانی که او نیز به آن [[نامه]] نگاه کرد، سخت [[گریه]] کرد و به "عمر بن یزید" برده فروش گفت: مرا به دارنده این [[نامه]] بفروش و سوگندهایی شدید یاد کرد که اگر چنین نکند، خود را هلاک خواهد کرد. من پیوسته با فروشنده درباره قیمت چانهزنی میکردم تا اینکه به همان مقدار دیناری که [[امام هادی]]{{ع}} در کیسه زرد به من داده بود [[راضی]] شد. | [[بشر بن سلیمان]] میگوید: من تمام آنچه را که سرورم، حضرت [[ابوالحسن]] [[امام هادی]] {{ع}} درباره آن کنیز فرموده بود انجام دادم. زمانی که او نیز به آن [[نامه]] نگاه کرد، سخت [[گریه]] کرد و به "عمر بن یزید" برده فروش گفت: مرا به دارنده این [[نامه]] بفروش و سوگندهایی شدید یاد کرد که اگر چنین نکند، خود را هلاک خواهد کرد. من پیوسته با فروشنده درباره قیمت چانهزنی میکردم تا اینکه به همان مقدار دیناری که [[امام هادی]] {{ع}} در کیسه زرد به من داده بود [[راضی]] شد. | ||
"عمر بن یزید" آن دینارها را گرفت و کنیز را به ما تحویل داد و آن کنیز خوشحال و خندان گشت. من آن کنیز را به [[بغداد]] آوردم و در اتاقی که از پیش برای او مهیا کرده بودم بردم، به محض وارد شدن به اتاق [[نامه]] [[امام]]{{ع}} را از جامه خود بیرون آورد و میبوسید بر صورت خود مینهاد و بر دیدگان خود قرار میداد و آن را بر [[بدن]] خود میکشید. من شگفت زده شدم و گفتم: آیا نامهای را میبوسی که نویسنده آن را نمیشناسی؟! آن کنیز پاسخ داد: ای درماندهای که از [[جایگاه]] [[فرزندان پیامبر]] معرفتی اندک داری! گوش فرا دار و [[دل]] بسپار که چه میگویم: من "[[ملیکه]]" دختر "یشوعا" هستم که پدرم [[فرزند]] [[قیصر]] و [[پادشاه روم]] است و مادرم از [[فرزندان]] [[حواریون]] [[عیسی بن مریم]] است و [[نسب]] او به [[شمعون]]، [[وصی]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} میرسد. من ماجرایی بسیار شگفت دارم. که تو بازگو خواهم کرد. من سیزده سال داشتم و پدر بزرگ من، [[پادشاه روم]] میخواست مرا به [[عقد]] پسر برادرش درآورد. برای همین منظور سیصد نفر از [[خاندان]] [[حواریون]] و قسیسین و [[راهبان]] و هفتصد نفر از بزرگان و اشراف و چهار هزار نفر از امرای لشکری و کشوری جمع کرد و از قصر خود تختی را که به انواع جواهرات آراسته بود در حیاط کاخ حاضر ساخته و بر [[چهل]] پایه [[نصب]] نمود و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بر آن تخت فراز آمد. در آن هنگام صلیبها در گرد او [[نصب]] شد و أسقفهای [[مسیحی]] حلقه زدند و انجیلها را گشودند، اما ناگهان صلیبها از بلندی بر [[زمین]] سقوط کرد و پایههای تخت شکسته و واژگون شد و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بیهوش روی [[زمین]] افتاد. رنگ از چهره اسقفها پرید و بدنشان به لرزه درآمد. بزرگ آن أسقفها به پدر بزرگ من گفت: ای [[پادشاه]]، ما را از این پیشامد نامبارک و نحس معاف دار زیرا در این امر پایان [[کیش]] [[مسیحیت]] و زوال این [[پادشاهی]] خواهد بود. پدر بزرگ من که از دهشت این واقعه به [[سختی]] حیران شده بود، به أسقفها گفت: پایههای تخت را دوباره بر پا دارید و صلیبها را دوباره برافرازید و [[برادر]] دیگر این بدبخت منحوس را بیاورید تا این دختر را بدو تزویج کنم و نحوستِ [[برادر]] اول را به مبارکیِ [[برادر]] دوم دفع کنم. پس زمانی که [[دستور]] وی [[اجرا]] کردند، برای [[برادر]] دوم نیز حادثهای مانند [[برادر]] دوم نیز حادثهای مانند [[برادر]] اول روی داد و [[مردم]] متفرق شدند و پدربزرگ من اندوهناک به کاخ خود رفت و پردهها را کشید. در آن شب من در [[خواب]] مشاهده کردم که [[حضرت مسیح]]{{ع}} با جناب [[شمعون]] و گروهی از [[حواریون]] در قصر پدربزرگ جمع شدهاند و در مکانی که جدم آن تخت را نهاده بود، منبری قرار دادند که سر بر [[آسمان]] میسایید. آنگاه [[حضرت محمد]]{{صل}} با گروهی [[جوانان]] و [[فرزندان]] خود وارد شدند و [[حضرت مسیح]]{{ع}} به استقبال [[رسول خدا]] رفت و او را در آغوش گرفت. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: ای [[روح الله]]! من آمدهام تا از [[وصی]] تو، [[شمعون]]، دخترش [[ملیکه]] را برای پسرم خواستگاری کنم و با دست مبارکش به حضرت [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} اشاره نمود، همان شخص که این [[نامه]] را نوشته است. سپس [[حضرت عیسی]]{{ع}} به [[شمعون]] نظر کرد و به ایشان فرمود: [[شرافت]] به سویت روی آورده است پس با [[رسول خدا]] پیوند [[خویشاوندی]] برقرار کن. [[شمعون]] گفت: من این وصلت را برقرار کردم و آنگاه [[حضرت محمد]]{{صل}} بر [[منبر]] بالا رفت. و مرا به [[ازدواج حضرت]] [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} که در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[فرزندان]] [[رسول خدا]] و [[حواریون حضرت عیسی]]{{ع}} نیز [[شاهد]] این [[عقد]] بودند. | "عمر بن یزید" آن دینارها را گرفت و کنیز را به ما تحویل داد و آن کنیز خوشحال و خندان گشت. من آن کنیز را به [[بغداد]] آوردم و در اتاقی که از پیش برای او مهیا کرده بودم بردم، به محض وارد شدن به اتاق [[نامه]] [[امام]] {{ع}} را از جامه خود بیرون آورد و میبوسید بر صورت خود مینهاد و بر دیدگان خود قرار میداد و آن را بر [[بدن]] خود میکشید. من شگفت زده شدم و گفتم: آیا نامهای را میبوسی که نویسنده آن را نمیشناسی؟! آن کنیز پاسخ داد: ای درماندهای که از [[جایگاه]] [[فرزندان پیامبر]] معرفتی اندک داری! گوش فرا دار و [[دل]] بسپار که چه میگویم: من "[[ملیکه]]" دختر "یشوعا" هستم که پدرم [[فرزند]] [[قیصر]] و [[پادشاه روم]] است و مادرم از [[فرزندان]] [[حواریون]] [[عیسی بن مریم]] است و [[نسب]] او به [[شمعون]]، [[وصی]] [[حضرت عیسی]] {{ع}} میرسد. من ماجرایی بسیار شگفت دارم. که تو بازگو خواهم کرد. من سیزده سال داشتم و پدر بزرگ من، [[پادشاه روم]] میخواست مرا به [[عقد]] پسر برادرش درآورد. برای همین منظور سیصد نفر از [[خاندان]] [[حواریون]] و قسیسین و [[راهبان]] و هفتصد نفر از بزرگان و اشراف و چهار هزار نفر از امرای لشکری و کشوری جمع کرد و از قصر خود تختی را که به انواع جواهرات آراسته بود در حیاط کاخ حاضر ساخته و بر [[چهل]] پایه [[نصب]] نمود و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بر آن تخت فراز آمد. در آن هنگام صلیبها در گرد او [[نصب]] شد و أسقفهای [[مسیحی]] حلقه زدند و انجیلها را گشودند، اما ناگهان صلیبها از بلندی بر [[زمین]] سقوط کرد و پایههای تخت شکسته و واژگون شد و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بیهوش روی [[زمین]] افتاد. رنگ از چهره اسقفها پرید و بدنشان به لرزه درآمد. بزرگ آن أسقفها به پدر بزرگ من گفت: ای [[پادشاه]]، ما را از این پیشامد نامبارک و نحس معاف دار زیرا در این امر پایان [[کیش]] [[مسیحیت]] و زوال این [[پادشاهی]] خواهد بود. پدر بزرگ من که از دهشت این واقعه به [[سختی]] حیران شده بود، به أسقفها گفت: پایههای تخت را دوباره بر پا دارید و صلیبها را دوباره برافرازید و [[برادر]] دیگر این بدبخت منحوس را بیاورید تا این دختر را بدو تزویج کنم و نحوستِ [[برادر]] اول را به مبارکیِ [[برادر]] دوم دفع کنم. پس زمانی که [[دستور]] وی [[اجرا]] کردند، برای [[برادر]] دوم نیز حادثهای مانند [[برادر]] دوم نیز حادثهای مانند [[برادر]] اول روی داد و [[مردم]] متفرق شدند و پدربزرگ من اندوهناک به کاخ خود رفت و پردهها را کشید. در آن شب من در [[خواب]] مشاهده کردم که [[حضرت مسیح]] {{ع}} با جناب [[شمعون]] و گروهی از [[حواریون]] در قصر پدربزرگ جمع شدهاند و در مکانی که جدم آن تخت را نهاده بود، منبری قرار دادند که سر بر [[آسمان]] میسایید. آنگاه [[حضرت محمد]] {{صل}} با گروهی [[جوانان]] و [[فرزندان]] خود وارد شدند و [[حضرت مسیح]] {{ع}} به استقبال [[رسول خدا]] رفت و او را در آغوش گرفت. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: ای [[روح الله]]! من آمدهام تا از [[وصی]] تو، [[شمعون]]، دخترش [[ملیکه]] را برای پسرم خواستگاری کنم و با دست مبارکش به حضرت [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} اشاره نمود، همان شخص که این [[نامه]] را نوشته است. سپس [[حضرت عیسی]] {{ع}} به [[شمعون]] نظر کرد و به ایشان فرمود: [[شرافت]] به سویت روی آورده است پس با [[رسول خدا]] پیوند [[خویشاوندی]] برقرار کن. [[شمعون]] گفت: من این وصلت را برقرار کردم و آنگاه [[حضرت محمد]] {{صل}} بر [[منبر]] بالا رفت. و مرا به [[ازدواج حضرت]] [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} که در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[فرزندان]] [[رسول خدا]] و [[حواریون حضرت عیسی]] {{ع}} نیز [[شاهد]] این [[عقد]] بودند. | ||
من از [[خواب]] بیدار شدم و رؤیای خود را برای [[پدر]] و پدربزرگم [[نقل]] نکردم زیرا میترسیدم مرا بکشند. من پیوسته این راز را در سینهام نگاه میداشتم و به آنان نمیگفتم. [[اشتیاق]] حضرت [[امام عسکری]]{{ع}} در سینه من افتاده بود و مرا از [[آب]] و [[غذا]] انداخته بود و مرا ضعیف و لاغر ساخته بود و مریضی شدیدی به جانم افتاده بود. پدربزرگ من تمام صلیبیان [[روم]] را حاضر کرد و مداوای مرا از آنان خواستار شد، اما هیچ کدام موفق نشدند. زمانی که پدربزرگم [[ناامید]] شد، به من گفت: ای [[نور]] دیده! آیا خواستهای داری که در این [[دنیا]] برای تو برآورده سازم؟ گفتم: ای پدربزرگ، من همه درهای [[گشایش]] را به روی خود بسته میبینم، اگر تو بند از پای [[زندانیان]] [[مسلمان]] برداری، به [[شکنجه]] آنان پایان دهی و آنان را آزاد سازی، امیدوارم که [[حضرت مسیح]] و [[مریم]] [[مقدس]] به من شفا [[عنایت]] کند و مرا بهبود بخشد. هنگامی که پدربزرگم این خواسته مرا [[اجابت]] نمود، من هم مقداری اظهار بهبودی نمودم و کمی [[غذا]] خوردم و پدربزرگم از این بسیار خوشحال شد و اسرای [[مسلمان]] را اکرام نمود. | من از [[خواب]] بیدار شدم و رؤیای خود را برای [[پدر]] و پدربزرگم [[نقل]] نکردم زیرا میترسیدم مرا بکشند. من پیوسته این راز را در سینهام نگاه میداشتم و به آنان نمیگفتم. [[اشتیاق]] حضرت [[امام عسکری]] {{ع}} در سینه من افتاده بود و مرا از [[آب]] و [[غذا]] انداخته بود و مرا ضعیف و لاغر ساخته بود و مریضی شدیدی به جانم افتاده بود. پدربزرگ من تمام صلیبیان [[روم]] را حاضر کرد و مداوای مرا از آنان خواستار شد، اما هیچ کدام موفق نشدند. زمانی که پدربزرگم [[ناامید]] شد، به من گفت: ای [[نور]] دیده! آیا خواستهای داری که در این [[دنیا]] برای تو برآورده سازم؟ گفتم: ای پدربزرگ، من همه درهای [[گشایش]] را به روی خود بسته میبینم، اگر تو بند از پای [[زندانیان]] [[مسلمان]] برداری، به [[شکنجه]] آنان پایان دهی و آنان را آزاد سازی، امیدوارم که [[حضرت مسیح]] و [[مریم]] [[مقدس]] به من شفا [[عنایت]] کند و مرا بهبود بخشد. هنگامی که پدربزرگم این خواسته مرا [[اجابت]] نمود، من هم مقداری اظهار بهبودی نمودم و کمی [[غذا]] خوردم و پدربزرگم از این بسیار خوشحال شد و اسرای [[مسلمان]] را اکرام نمود. | ||
پس از چهار شب دوباره [[خواب]] دیدم که سیدة النساء به [[دیدار]] من آمده است و [[حضرت مریم]]{{س}} و هزار حوریه بهشتی نیز همراه او بودند. [[حضرت مریم]]{{س}}به من گفت: این سرور [[زنان]] عالم است و مادر شوهر توست. من نیز دست به دامان او شدم و شکوه به درگاهش بردم که [[ابو محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} به [[دیدار]] من نمیآید. سرور [[زنان]] فرمود: بدان که فرزندم [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} به [[زیارت]] تو نخواهد آمد زیرا تو به [[خداوند]] [[مشرک]] هستی و بر [[کیش]] [[نصرانیان]] هستی، در حالی که این [[خواهر]] من جناب [[مریم]]{{س}} است که از [[مذهب]] تو بیزاری میجوید. اگر خوشنودی خدای را میطلبی و در پی [[رضایت]] [[حضرت مسیح]] و [[حضرت مریم]]{{ع}} هستی و [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] را خواستاری، پس باید شهادتین را بر زبان جاری کنی و بگویی {{متن حدیث| أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. وقتی من شهادتین را گفتم: سرور [[زنان]] مرا در آغوش گرفت و حالم [[نیکو]] گشت و به من فرمود: اکنون [[منتظر]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] باش، من او را نزد تو خواهم فرستاد. | پس از چهار شب دوباره [[خواب]] دیدم که سیدة النساء به [[دیدار]] من آمده است و [[حضرت مریم]] {{س}} و هزار حوریه بهشتی نیز همراه او بودند. [[حضرت مریم]] {{س}}به من گفت: این سرور [[زنان]] عالم است و مادر شوهر توست. من نیز دست به دامان او شدم و شکوه به درگاهش بردم که [[ابو محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} به [[دیدار]] من نمیآید. سرور [[زنان]] فرمود: بدان که فرزندم [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} به [[زیارت]] تو نخواهد آمد زیرا تو به [[خداوند]] [[مشرک]] هستی و بر [[کیش]] [[نصرانیان]] هستی، در حالی که این [[خواهر]] من جناب [[مریم]] {{س}} است که از [[مذهب]] تو بیزاری میجوید. اگر خوشنودی خدای را میطلبی و در پی [[رضایت]] [[حضرت مسیح]] و [[حضرت مریم]] {{ع}} هستی و [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] را خواستاری، پس باید شهادتین را بر زبان جاری کنی و بگویی {{متن حدیث| أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. وقتی من شهادتین را گفتم: سرور [[زنان]] مرا در آغوش گرفت و حالم [[نیکو]] گشت و به من فرمود: اکنون [[منتظر]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] باش، من او را نزد تو خواهم فرستاد. | ||
من از [[خواب]] بیدار شدم مشتاقانه در [[انتظار]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]]{{ع}} بودم. فردا شب حضرت [[ابا محمد]]{{ع}} را در [[خواب]] دیدم و از [[فراق]] حضرت شکوه نمودم و گفتم: ای حبیب من، دلم را از [[محبت]] خود مالامال نمودی و سپس بر من جفا نمودی؟! حضرت پاسخ داد. بدان که این تأخیر من در آمدن فقط به خاطر این بود که [[مشرک]] بودی و از زمانی که تو [[اسلام]] [[اختیار]] نمودی، من هر شب به [[دیدار]] تو خواهم آمد، تا زمانی که [[خداوند]] این هجران را به وصال مبدل سازد و پس از آن شب، هیچ شبی نیست که ایشان به زیارتم نیامده باشد. | من از [[خواب]] بیدار شدم مشتاقانه در [[انتظار]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] {{ع}} بودم. فردا شب حضرت [[ابا محمد]] {{ع}} را در [[خواب]] دیدم و از [[فراق]] حضرت شکوه نمودم و گفتم: ای حبیب من، دلم را از [[محبت]] خود مالامال نمودی و سپس بر من جفا نمودی؟! حضرت پاسخ داد. بدان که این تأخیر من در آمدن فقط به خاطر این بود که [[مشرک]] بودی و از زمانی که تو [[اسلام]] [[اختیار]] نمودی، من هر شب به [[دیدار]] تو خواهم آمد، تا زمانی که [[خداوند]] این هجران را به وصال مبدل سازد و پس از آن شب، هیچ شبی نیست که ایشان به زیارتم نیامده باشد. | ||
[[بشر]] میگوید از جناب [[نرجس خاتون]] پرسیدم: چگونه در میان [[اسیران]] قرار گرفتی؟ گفت: در یکی از شبها حضرت [[ابو محمد]]{{ع}} به من خبر داد که پدربزرگ تو در فلان روز لشکری را برای [[جنگ]] [[مسلمانان]] خواهد فرستاد، تو نیز در [[لباس]] خدمه با برخی از کنیزان به طور ناشناس با آنان همراه شو. من نیز [[دستور]] حضرت را [[اجرا]] کردم و پیش قراولان [[لشکر]] [[مسلمانان]] آمدند و ما را [[اسیر]] کردند. | [[بشر]] میگوید از جناب [[نرجس خاتون]] پرسیدم: چگونه در میان [[اسیران]] قرار گرفتی؟ گفت: در یکی از شبها حضرت [[ابو محمد]] {{ع}} به من خبر داد که پدربزرگ تو در فلان روز لشکری را برای [[جنگ]] [[مسلمانان]] خواهد فرستاد، تو نیز در [[لباس]] خدمه با برخی از کنیزان به طور ناشناس با آنان همراه شو. من نیز [[دستور]] حضرت را [[اجرا]] کردم و پیش قراولان [[لشکر]] [[مسلمانان]] آمدند و ما را [[اسیر]] کردند. | ||
اما هیچ کس متوجه نشد که من [[فرزند]] [[پادشاه]] هستم مگر اکنون که تو از این [[راز]] [[آگاه]] شدی، چون من خود به تو این سر را فاش کردم. آن مردی که من در سهم [[غنیمت]] او قرار داشتم نام مرا پرسید، اما من نام واقعی خود را نگفتم و گفتم نام من [[نرجس]]" است. [[بشر]] میگوید من تعجب کردم که او رومی است، اما [[عربی]] را به خوبی صحبت میکند، جناب [[نرجس خاتون]] گفت: چون جد من بسیار مشتاق بود که من [[آداب و رسوم]] را فرا گیرم، از این روی زنی مترجم را پیوسته نزد من میفرستاد و او هر صبح و [[شام]] میآمد و زبان [[عربی]] را به من میآموخت، تا اینکه زبانم به این سخن عادت کرد. [[بشر]] میگوید: زمانی که [[حضرت نرجس خاتون]] را به [[سامرا]] بردم، او را نزد [[امام هادی]]{{ع}} بردم و حضرت به او فرمود: آیا دیدی که [[خداوند]] چگونه [[اسلام]] را [[عزت]] بخشید و نصرانیت را [[خوار]] نمود، و [[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را [[شرافت]] بخشید؟ [[حضرت نرجس خاتون]] عرضه داشت: من چگونه چیزی را که شما از آن آگاهترید بیان کنم؟! حضرت فرمود: اکنون میخواهم تو را اکرام نمایم، میخواهم ده هزار درهم یا بشارتی که [[شرافت]] ابدی در آن است به تو بدهم، کدام یک را [[انتخاب]] مینمایی؟ [[نرجس خاتون]] گفت: البته که آن نوید پرشرف را به من بدهید! حضرت فرمود: پس [[بشارت]] ده به فرزندی که بر [[شرق]] و [[غرب]] [[دنیا]] [[سلطنت]] خواهد کرد و [[زمین]] را از [[عدل و داد]] پر میکند آن گونه که از [[ظلم و ستم]] پر شده است. [[حضرت نرجس]] عرض کرد: این [[فرزند]] از آنِ کیست؟ حضرت فرمود: از آن شخصی که [[رسول خدا]]{{صل}} در فلان شب تو را به [[عقد]] او در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[وصی]] او تو را به [[ازدواج]] او در آوردند. [[نرجس خاتون]] گفت: آیا از [[فرزند]] شما [[ابو محمد]] است؟ حضرت فرمود: آیا او را میشناسی؟ [[حضرت نرجس]] عرضه داشت: از آن شبی که به دست سرور [[زنان]] و مادر [[ابا محمد]] [[مسلمان]] شدم هیچ شبی نشده که او به [[زیارت]] من نیامده باشد. | اما هیچ کس متوجه نشد که من [[فرزند]] [[پادشاه]] هستم مگر اکنون که تو از این [[راز]] [[آگاه]] شدی، چون من خود به تو این سر را فاش کردم. آن مردی که من در سهم [[غنیمت]] او قرار داشتم نام مرا پرسید، اما من نام واقعی خود را نگفتم و گفتم نام من [[نرجس]]" است. [[بشر]] میگوید من تعجب کردم که او رومی است، اما [[عربی]] را به خوبی صحبت میکند، جناب [[نرجس خاتون]] گفت: چون جد من بسیار مشتاق بود که من [[آداب و رسوم]] را فرا گیرم، از این روی زنی مترجم را پیوسته نزد من میفرستاد و او هر صبح و [[شام]] میآمد و زبان [[عربی]] را به من میآموخت، تا اینکه زبانم به این سخن عادت کرد. [[بشر]] میگوید: زمانی که [[حضرت نرجس خاتون]] را به [[سامرا]] بردم، او را نزد [[امام هادی]] {{ع}} بردم و حضرت به او فرمود: آیا دیدی که [[خداوند]] چگونه [[اسلام]] را [[عزت]] بخشید و نصرانیت را [[خوار]] نمود، و [[اهل بیت]] [[رسول خدا]] {{صل}} را [[شرافت]] بخشید؟ [[حضرت نرجس خاتون]] عرضه داشت: من چگونه چیزی را که شما از آن آگاهترید بیان کنم؟! حضرت فرمود: اکنون میخواهم تو را اکرام نمایم، میخواهم ده هزار درهم یا بشارتی که [[شرافت]] ابدی در آن است به تو بدهم، کدام یک را [[انتخاب]] مینمایی؟ [[نرجس خاتون]] گفت: البته که آن نوید پرشرف را به من بدهید! حضرت فرمود: پس [[بشارت]] ده به فرزندی که بر [[شرق]] و [[غرب]] [[دنیا]] [[سلطنت]] خواهد کرد و [[زمین]] را از [[عدل و داد]] پر میکند آن گونه که از [[ظلم و ستم]] پر شده است. [[حضرت نرجس]] عرض کرد: این [[فرزند]] از آنِ کیست؟ حضرت فرمود: از آن شخصی که [[رسول خدا]] {{صل}} در فلان شب تو را به [[عقد]] او در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[وصی]] او تو را به [[ازدواج]] او در آوردند. [[نرجس خاتون]] گفت: آیا از [[فرزند]] شما [[ابو محمد]] است؟ حضرت فرمود: آیا او را میشناسی؟ [[حضرت نرجس]] عرضه داشت: از آن شبی که به دست سرور [[زنان]] و مادر [[ابا محمد]] [[مسلمان]] شدم هیچ شبی نشده که او به [[زیارت]] من نیامده باشد. | ||
آنگاه [[امام هادی]]{{ع}} به "[[کافور]]" فرمود: خواهرم [[حکیمه]] را نزد من بخوان. زمانی که جناب [[حکیمه خاتون]] وارد شد، حضرت به او فرمود: این همان [[نرجس خاتون]] است و [[حکیمه خاتون]] هم او را در آغوش کشید و بسیار از [[دیدار]] او [[خشنود]] شد. [[امام هادی]]{{ع}} به [[خواهر]] خود فرمود: ای دختر [[رسول خدا]]! او را به نزد خود ببر و [[واجبات]] [[دینی]] و [[احکام اسلام]] را به او بیاموز زیرا او [[همسر]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} خواهد بود و مادر [[حضرت قائم]]{{ع}}است<ref>کمال الدین، ص ۴۱۸.</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳.</ref> | آنگاه [[امام هادی]] {{ع}} به "[[کافور]]" فرمود: خواهرم [[حکیمه]] را نزد من بخوان. زمانی که جناب [[حکیمه خاتون]] وارد شد، حضرت به او فرمود: این همان [[نرجس خاتون]] است و [[حکیمه خاتون]] هم او را در آغوش کشید و بسیار از [[دیدار]] او [[خشنود]] شد. [[امام هادی]] {{ع}} به [[خواهر]] خود فرمود: ای دختر [[رسول خدا]]! او را به نزد خود ببر و [[واجبات]] [[دینی]] و [[احکام اسلام]] را به او بیاموز زیرا او [[همسر]] [[امام حسن عسکری]] {{ع}} خواهد بود و مادر [[حضرت قائم]] {{ع}}است<ref>کمال الدین، ص ۴۱۸.</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳.</ref> | ||
==نامهای مادر امام زمان {{ع}}== | == نامهای مادر [[امام زمان]]{{ع}} == | ||
برای جناب [[نرجس خاتون]]، غیر از [[ملیکه]] و [[نرجس]] نامهای دیگر نیز ذکر کردهاند، از جمله "[[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[صیقل]]" یا [[صقیل]]، [[حدیثه]]، [[حکیمه]]، [[ملیکه]] و [[خمط]].<ref>نجم الثاقب: باب اول:</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳؛ [[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref> | برای جناب [[نرجس خاتون]]، غیر از [[ملیکه]] و [[نرجس]] نامهای دیگر نیز ذکر کردهاند، از جمله "[[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[صیقل]]" یا [[صقیل]]، [[حدیثه]]، [[حکیمه]]، [[ملیکه]] و [[خمط]].<ref>نجم الثاقب: باب اول:</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳؛ [[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref> | ||
از دیدگاه برخی از پژوهشگران، سبب تعدد نامهای آن بانو، علاقه و [[محبت]] فراوان مالک او به وی بوده است که باعث شده بود با [[بهترین]] اسمها و زیباترین نامها، او را صدا بزنند؛ از اینرو تمام نامهای آن بانو، از اسامی گلها و شکوفهها است؛ چون [[مردم]]، این نامهای مختلف را شنیده بودند، میپنداشتند همه اینها نامهای آن بانوی بزرگوار است. | از دیدگاه برخی از پژوهشگران، سبب تعدد نامهای آن بانو، علاقه و [[محبت]] فراوان مالک او به وی بوده است که باعث شده بود با [[بهترین]] اسمها و زیباترین نامها، او را صدا بزنند؛ از اینرو تمام نامهای آن بانو، از اسامی گلها و شکوفهها است؛ چون [[مردم]]، این نامهای مختلف را شنیده بودند، میپنداشتند همه اینها نامهای آن بانوی بزرگوار است. | ||
دیگر آنکه این بانوی گرامی، پس از اینکه وارد کانون [[خانواده]] [[امام]]{{ع}} شد، خط مشی و مسیر دیگری ـ بر خلاف سایر کنیزان ـ داشت؛ زیرا او مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} بود. او، فشار و [[ظلم]] [[ستمگران]] و حکومتها را میدید و میدانست مدتی باید در زندان به سر برد. او میدانست باید برای حفظ خود و [[فرزند]] گرامیاش، نقشههایی بیندیشد، تا [[حاکمان]] وقت، ندانند [[صاحب]] کدام نام را باید زندانی کنند و حامل [[نور]] [[امام مهدی|مهدی]]{{ع}} کدام است. بر این اساس، هر روز نامی تازه برای خود مینهاد و در [[خانواده]] [[امام]]{{ع}} او را به این نامها میخواندند، تا [[دشمنان]] خیال کنند این نامهای مختلف، مربوط به چند نفر است و نفهمند همه مربوط به یک نفر است<ref>سید محمد صدر، پژوهشی در زندگی امام مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و نگرشی به غیبت صغرا، ص ۲۰۴ و ۲۰۵</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref> | دیگر آنکه این بانوی گرامی، پس از اینکه وارد کانون [[خانواده]] [[امام]] {{ع}} شد، خط مشی و مسیر دیگری ـ بر خلاف سایر کنیزان ـ داشت؛ زیرا او مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} بود. او، فشار و [[ظلم]] [[ستمگران]] و حکومتها را میدید و میدانست مدتی باید در زندان به سر برد. او میدانست باید برای حفظ خود و [[فرزند]] گرامیاش، نقشههایی بیندیشد، تا [[حاکمان]] وقت، ندانند [[صاحب]] کدام نام را باید زندانی کنند و حامل [[نور]] [[امام مهدی|مهدی]] {{ع}} کدام است. بر این اساس، هر روز نامی تازه برای خود مینهاد و در [[خانواده]] [[امام]] {{ع}} او را به این نامها میخواندند، تا [[دشمنان]] خیال کنند این نامهای مختلف، مربوط به چند نفر است و نفهمند همه مربوط به یک نفر است<ref>سید محمد صدر، پژوهشی در زندگی امام مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و نگرشی به غیبت صغرا، ص ۲۰۴ و ۲۰۵</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref> | ||
مشهورترین نام مادر امام زمان {{ع}} "[[نرجس]]" و معروفترین کنیهاش "[[ام محمد]]" است. هرکدام از نامهای آن بانوی بزرگوار، بُعدی از شخصیت والای او را بیان میکند. [[نرجس]] نام گلی عطرآگین است. "خمط" نوعی درخت میوه است که [[قرآن]] نیز آن را به کار برده است<ref>سوره سبا، ۱۶.</ref>. "[[سوسن]]" نوعی گل خوشبو و معطر و پرفایده است که در کتابهای طب نیز آمده است. "[[صیقل]]" به مفهوم پدیده نورانی و پرجلوه و نرم است. بههرحال هیچ مانعی ندارد که یک [[زن]] باشخصیت، دارای نامهای متعددی باشد و هرکدام از آنها در مورد او به تناسب به کار رود. در مورد نرجسخاتون، چه بسا که این نامهای متعدد، براساس [[مصالح]] [[سیاسی]] و اجتماعی بوده که برای ما ناشناخته مانده است<ref>[[سید محمد کاظم قزوینی|قزوینی، سید محمد کاظم]]، [[امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور (کتاب)|امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور]]، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۰۷.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۹۶.</ref> | مشهورترین نام مادر امام زمان {{ع}} "[[نرجس]]" و معروفترین کنیهاش "[[ام محمد]]" است. هرکدام از نامهای آن بانوی بزرگوار، بُعدی از شخصیت والای او را بیان میکند. [[نرجس]] نام گلی عطرآگین است. "خمط" نوعی درخت میوه است که [[قرآن]] نیز آن را به کار برده است<ref>سوره سبا، ۱۶.</ref>. "[[سوسن]]" نوعی گل خوشبو و معطر و پرفایده است که در کتابهای طب نیز آمده است. "[[صیقل]]" به مفهوم پدیده نورانی و پرجلوه و نرم است. بههرحال هیچ مانعی ندارد که یک [[زن]] باشخصیت، دارای نامهای متعددی باشد و هرکدام از آنها در مورد او به تناسب به کار رود. در مورد نرجسخاتون، چه بسا که این نامهای متعدد، براساس [[مصالح]] [[سیاسی]] و اجتماعی بوده که برای ما ناشناخته مانده است<ref>[[سید محمد کاظم قزوینی|قزوینی، سید محمد کاظم]]، [[امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور (کتاب)|امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور]]، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۰۷.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۹۶.</ref> | ||
== اختلاف اقول درباره مادر امام زمان {{ع}} == | == اختلاف اقول درباره مادر امام زمان {{ع}} == | ||
[[روایات]] مربوط به مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} به چهار دسته تقسیم میشود: | [[روایات]] مربوط به مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} به چهار دسته تقسیم میشود: | ||
# روایاتی که آن بانوی بزرگوار را شاهزادهای رومی معرفی کرده است؛ | |||
# روایاتی که آن بانوی بزرگ را [[تربیت]] شده خانه [[حکیمه خاتون]] دانسته است؛ | |||
# روایتی که علاوه بر [[تربیت]] وی، ولادت آن بانوی بزرگ را نیز در خانه [[حکیمه]] ذکر کرده است<ref> مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲</ref>؛ | |||
# روایاتی که مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} را بانویی سیاهپوست دانسته است. | |||
یکی از روایتهای مشهور، حکایت از آن دارد که مادر [[امام مهدی]] {{ع}}، شاهزادهای رومی است که [[اعجازگونه]] به بیت شریف [[امام عسکری]] {{ع}} راه یافته است. | |||
[[شیخ صدوق]] در داستان مفصلی، حکایت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} را [[نقل]] کرده است<ref> [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، باب ۴۱، ح ۱</ref>. | |||
[[شیخ صدوق]] در | '''[[روایات]] دسته اول:''' این [[روایت]]، نخست از طریق [[شیخ صدوق]]، در کتاب "[[کمال الدین و تمام النعمة]]" [[نقل]] شده است. آنگاه [[محمد بن جریر طبری]] آن را با سندی متفاوت، در کتاب "دلائل الامامة"<ref> محمد بن جریر طبری، دلائل الامامة، ص ۲۶۲</ref> آورده و [[شیخ طوسی]]" در کتاب "[[الغیبة]]" به [[نقل]] آن پرداخته است<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۰۸، ح ۱۷۸</ref>. وی، [[روایت]] را درست مانند [[روایت]] "[[کمال الدین و تمام النعمة]]" آورده است؛ امّا [[سند]] وی با [[سند]] کتاب [[کمال الدین]] متفاوت است. | ||
[[فتّال نیشابوری]]، [[ابن شهرآشوب]]<ref>ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص۴۴۰.</ref>، [[عبد الکریم نیلی]]<ref>عبد الکریم نیلی، منتخب الانوار المضیئة، ص ۱۰۵.</ref> و از متأخران [[صاحب]] "إثبات الهداة فی النصوص و المعجزات" از کسانی هستند که این حکایت را [[نقل]] کردهاند. [[علامه مجلسی]] نیز حکایت را، یکجا از [[کتاب الغیبة]] و در جای دیگر، از [[کمال الدین و تمام النعمة]] [[نقل]] کرده است<ref> محمّد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۶</ref>. | |||
[[ | برخی گفتهاند: این حکایت پس از سال ۲۴۲ ق اتّفاق افتاده است؛ در حالی که از سال ۲۴۲ ق به بعد، [[جنگ]] مهمّی میان [[مسلمانان]] و [[رومیان]]، رخ نداده است تا [[نرجس خاتون]] اسیر [[مسلمانان]] شوند<ref> جاسم حسین، تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص ۱۱۵</ref>. در پاسخ گفته شده: در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگهایی میان آنان رخ داده است که در بسیاری از کتابهای تاریخی، میتوان نمونههایی از این درگیریها را یافت<ref>ر. ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۹، ص ۲۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۷، ص ۸۰، ۸۱، ۸۵، ۹۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۱۰، ص ۳۲۳، ۳۴۳، ۳۴۵، ۳۴۷؛ همچنین در مقدمه کتاب مهدی موعود {{ع}}، ص ۱۵۲ مطلب مستندی در رد کسانی که جنگ در آن دوران را منتفی دانستهاند، آورده است</ref>. | ||
'''[[روایات]] دسته دوم:''' در بعضی از احادیث ـ بدون اشاره به سرگذشت آن بانوی بزرگوار ـ فقط به [[تربیت]] وی در بیت شریف [[حکیمه]] دختر [[امام جواد]] {{ع}} اشاره شده است<ref> [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، باب ۴۲، ح ۲</ref>. عموم [[روایات]] این دسته، با [[احادیث]] دسته نخست منافاتی ندارد؛ زیرا میتوان [[روایات]] مربوط به [[نرجس خاتون]] را پس از ورود او به خانه آن بانوی بزرگ دانست. | |||
'''[[روایت]] دسته سوم:''' [[مسعودی]] در "اثبات الوصیة" پس از [[نقل]] [[روایت]] پیشین، افزوده است: [[نرجس خاتون]]، علاوه بر اینکه در بیت شریف عمه [[امام عسکری]] {{ع}} [[تربیت]] یافته بود؛ در همان بیت شریف نیز به [[دنیا]] آمده بود<ref> مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲</ref>. [[شیخ طوسی]] این [[روایت]] را بدون جمله {{عربی|" ولدت فی بیتها"}}، [[نقل]] کرده است<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۴۴</ref>. | |||
'''[[روایت]] دسته سوم:''' [[مسعودی]] در "اثبات الوصیة" پس از [[نقل]] [[روایت]] پیشین، افزوده است: [[نرجس خاتون]]، علاوه بر اینکه در بیت شریف عمه [[امام عسکری]]{{ع}} [[تربیت]] یافته بود؛ در همان بیت شریف نیز به [[دنیا]] آمده بود<ref> | |||
در سه دسته [[روایت]] یاد شده، چند مطلب [[مورد اتفاق]] است: | در سه دسته [[روایت]] یاد شده، چند مطلب [[مورد اتفاق]] است: | ||
# آن بانوی شریف، کنیز بوده است؛ | |||
#آن بانوی شریف، کنیز بوده است؛ | # او در خانه [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام جواد]] {{ع}} بوده است؛ | ||
#او در خانه [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام جواد]]{{ع}} بوده است؛ | # [[حکیمه خاتون]] در موضوع [[ازدواج]] [[امام عسکری]] {{ع}}، از این کنیز سخن به میان آورده است. | ||
#[[حکیمه خاتون]] در موضوع [[ازدواج]] [[امام عسکری]]{{ع}}، از این کنیز سخن به میان آورده است. | |||
'''[[روایات]] دسته چهارم:''' در این دسته ـ بر خلاف [[روایات]] پیشین ـ سخن از کنیزی سیاهپوست به میان آمده است و عدهای نیز با [[تمسک]] به این [[روایات]]، خواستهاند دیدگاه مشهور را خدشهدار سازند. | '''[[روایات]] دسته چهارم:''' در این دسته ـ بر خلاف [[روایات]] پیشین ـ سخن از کنیزی سیاهپوست به میان آمده است و عدهای نیز با [[تمسک]] به این [[روایات]]، خواستهاند دیدگاه مشهور را خدشهدار سازند. | ||
طرفداران این دیدگاه به [[روایت]] زیر از [[کناسی]]<ref>قابل توجه اینکه این روایت در غیبت نعمانی از یزید کناسی و در کمال الدین و تمام النعمة از ضریس کناسی نقل شده است</ref> استناد کردهاند. او میگوید: از [[امام باقر]]{{ع}} شنیدم که فرمود: همانا در [[صاحب]] این امر، سنّتی از [[حضرت یوسف|یوسف]]{{ع}} است و آن اینکه او [[فرزند]] کنیزی سیاه است. [[خداوند]] سبحانه و تعالی امرش را در یک شب [[اصلاح]] میفرماید<ref>ر. ک: نعمانی، الغیبة، ص ۱۶۳؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۲۹، باب ۳۲، ح ۱۲</ref>. | طرفداران این دیدگاه به [[روایت]] زیر از [[کناسی]]<ref>قابل توجه اینکه این روایت در غیبت نعمانی از یزید کناسی و در کمال الدین و تمام النعمة از ضریس کناسی نقل شده است</ref> استناد کردهاند. او میگوید: از [[امام باقر]] {{ع}} شنیدم که فرمود: همانا در [[صاحب]] این امر، سنّتی از [[حضرت یوسف|یوسف]] {{ع}} است و آن اینکه او [[فرزند]] کنیزی سیاه است. [[خداوند]] سبحانه و تعالی امرش را در یک شب [[اصلاح]] میفرماید<ref>ر. ک: نعمانی، الغیبة، ص ۱۶۳؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۲۹، باب ۳۲، ح ۱۲</ref>. | ||
[[علامه مجلسی]] با بیان اینکه این [[روایت]]، با بسیاری از [[روایات]] درباره مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} [[مخالفت]] دارد<ref>گفتنی است روایات فراوانی از سوی مدعیان مهدویّت و طرفداران آنها در طول تاریخ، جعل شده و به امامان معصوم علیهم السّلام نسبت داده شده است</ref>؛ راه حل را این دانسته است که مقصود از [[روایت]]، میتواند مادر با واسطه یا مربی آن حضرت باشد<ref>محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۲۱۹، باب ۱۳</ref>. | [[علامه مجلسی]] با بیان اینکه این [[روایت]]، با بسیاری از [[روایات]] درباره مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} [[مخالفت]] دارد<ref>گفتنی است روایات فراوانی از سوی مدعیان مهدویّت و طرفداران آنها در طول تاریخ، جعل شده و به امامان معصوم علیهم السّلام نسبت داده شده است</ref>؛ راه حل را این دانسته است که مقصود از [[روایت]]، میتواند مادر با واسطه یا مربی آن حضرت باشد<ref>محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۲۱۹، باب ۱۳</ref>. | ||
در منابع معتبر، به سرگذشت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} پس از ولادت آن حضرت هیچ اشارهای نشده است. البته سخنی که در این باره [[نقل]] شده این است که: [[ابو علی خزیزرانی]]، کنیزی داشت که او را به [[امام حسن عسکری]]{{ع}} اهدا کرد و چون [[جعفر کذاب]]، خانه [[امام]] را [[غارت]] کرد؛ وی از دست [[جعفر کذاب]] گریخت و با [[ابو علی خزیزرانی]] [[ازدواج]] کرد. [[ابو علی خزیزرانی]] میگوید: او گفته است در ولادت [[سید]] حاضر بود و مادر او [[صقیل]] نام داشت. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[صقیل]] را از آنچه بر سر خاندانش میآید، [[آگاه]] کرد و او از [[امام]] خواست از [[خدای تعالی]] بخواهد [[مرگ]] وی را پیش از آن برساند. او در حیات [[امام حسن عسکری]]{{ع}} درگذشت و بر سر [[قبر]] وی لوحی است که بر آن نوشتهاند: این، [[قبر]] مادر [[محمد]] است<ref>[[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، ص ۴۳۱، ح ۷.</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref> | در منابع معتبر، به سرگذشت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} پس از ولادت آن حضرت هیچ اشارهای نشده است. البته سخنی که در این باره [[نقل]] شده این است که: [[ابو علی خزیزرانی]]، کنیزی داشت که او را به [[امام حسن عسکری]] {{ع}} اهدا کرد و چون [[جعفر کذاب]]، خانه [[امام]] را [[غارت]] کرد؛ وی از دست [[جعفر کذاب]] گریخت و با [[ابو علی خزیزرانی]] [[ازدواج]] کرد. [[ابو علی خزیزرانی]] میگوید: او گفته است در ولادت [[سید]] حاضر بود و مادر او [[صقیل]] نام داشت. [[امام حسن عسکری]] {{ع}} [[صقیل]] را از آنچه بر سر خاندانش میآید، [[آگاه]] کرد و او از [[امام]] خواست از [[خدای تعالی]] بخواهد [[مرگ]] وی را پیش از آن برساند. او در حیات [[امام حسن عسکری]] {{ع}} درگذشت و بر سر [[قبر]] وی لوحی است که بر آن نوشتهاند: این، [[قبر]] مادر [[محمد]] است<ref>[[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، ص ۴۳۱، ح ۷.</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref> | ||
==پرسش مستقیم== | == پرسش مستقیم == | ||
{{پرسش وابسته}} | {{پرسش وابسته}} | ||
* [[نام مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش)]] | * [[نام مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش)]] | ||
{{پایان پرسش وابسته}} | {{پایان پرسش وابسته}} | ||
== پرسشهای وابسته == | |||
{{پرسمان خاندان و نیاکان امام مهدی}} | {{پرسمان خاندان و نیاکان امام مهدی}} | ||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۹۲: | خط ۸۶: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:امام مهدی]] | [[رده:امام مهدی]] | ||
[[رده:مدخل موعودنامه]] | [[رده:مدخل موعودنامه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۶ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۴۹
موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد
براساس روایات مشهور نرجس خاتون، مادر امام مهدی (ع) دختر پادشاه روم است که براساس واقعهای به اسارت مسلمانان درآمد و همسر امام عسکری (ع) شد و از آن بانوی گرامی، حضرت مهدی (ع) متولد شد. برای آن بانو نامهای مختلفی ذکر شده است مانند: ملیکه، سوسن، ریحانه، حدیثه و... .
مادر امام مهدی(ع)
مادر حضرت مهدی (ع) دختر پادشاه روم بود. وی از سوی مادر یکی از فرزندان وصی حضرت عیسی (ع) بود او در قالب گروهی از اُسرا به سامرا آمد و همسر امام عسکری (ع) شد. مرحوم محدث نوری در کتاب شریف نجم الثاقب و مرحوم شیخ صدوق در کتاب کمال الدین، چگونگی شرفیابی حضرت نرجس خاتون به خدمت امام حسن عسکری (ع) را اینگونه نقل نموده است:
"بشر بن سلیمان" برده فروشی بود که از فرزندان ابو ایوب انصاری و از پیروان حضرت امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) بود و در همسایگی ایشان در سامرا سکونت داشت. وی میگوید: شبی در منزل خود در سامرا بودم و پاسی از شب گذشته بود. ناگهان دیدم که درب منزل را میزنند. شتابان رفتم و دیدم "کافور" خادم امام هادی (ع) است و مرا به خدمت حضرت احضار نمود. من جامه خود را به تن کرده و نزد حضرت شرفیاب شدم و دیدم امام هادی (ع) با ابا محمد امام عسکری (ع) و جناب حکیمه خاتون خواهر خود در پشت پرده سخن میگوید. نشستم، حضرت به من فرمود: ای بشر! تو از فرزندان أنصار رسول خدا هستی و دوستی ما اهل بیت همیشه در میان شما بوده و از پدرانتان به ارث رسیده است و شما جزو معتمدین ما اهل بیت هستید. هم اکنون میخواهم تو را به زیور فضیلتی آراسته کنم و تو را بدین ویژگی مشرف سازم که به واسطه انجام آن بر سایر شیعیان سبقتجویی. این رازی است که تو را از آن آگاه میکنم و تو را برای خریدن کنیزی میفرستم. سپس حضرت نامه لطیفی به خط و زبان رومی نوشت و آن را به مهر خود ممهور ساخت و کیسهای زرد رنگ آورد که در آن دویست و بیست دینار بود و فرمود: این را بگیر و به بغداد برو و صبح فلان روز در کنار گذرگاه فرات برو. پس هنگامی که قایق اسیران نزدیک شد و اسیران را در معرض فروش قرار دادند، میبینی که گروهی از فرستادگان بنیالعباس و برخی جوانان عرب برای خرید گرد آنان جمع میشوند. در آن هنگام تو باید تمام روز را از دور مراقب شخصی به نام عمر بن زید برده فروش باشی تا زمانی که یک کنیز را برای فروش بیاورد. آن کنیز چنین و چنان ویژگیهایی دارد و دو جامه حریر مرغوب بر تن کرده است و خود را از عرضه در بازار و دسترس خریداران بر کنار میدارد و در برابر تعرض و تفتیش و نگاه خریداران امتناع میورزد و پارچهای نازک به روی افکنده است. برده فروش او را کتک میزند و او با زبان رومی ناله سر میدهد، بدان که او از این هتک حرمت مینالد. برخی از خریداران میخواهند او را به سیصد دینار بخرد زیرا عفت و حیای او را دیدهاند. آن کنیز بدانها با زبان عربی میگوید: اگر تو ملک سلیمان و تاج و تخت او را داشته و به خریداری من بیایی، من هیچ رغبتی در تو نخواهم داشت، بیهوده مال خود را بر باد مده! برده فروش میگوید: چاره چیست؟ به هر حال باید تو را بفروشم. آن کنیز میگوید: چرا اینقدر عجله میکنی، من باید یک خریداری را انتخاب کنم که دلم نزد او آرام گیرد و بر ایمان و امانت او اعتماد کنم. در این لحظه تو برخیز و به نزد "عمر بن یزید" برده فروش برو و به او بگو: من نامهای به همراه دارم که یکی از اشراف به لطافت و زبان و خط رومی نوشته است و در آن بخشش و وقار و بزرگواری و سخاوت خود را بیان داشته است، این نامه را به او بده تا در آن از اخلاق صاحب خود آگاه شود و اگر به سوی او مایل گشت و رضایت داد، من وکیل ایشان هستم که این کنیز را از تو خریداری کنم.
بشر بن سلیمان میگوید: من تمام آنچه را که سرورم، حضرت ابوالحسن امام هادی (ع) درباره آن کنیز فرموده بود انجام دادم. زمانی که او نیز به آن نامه نگاه کرد، سخت گریه کرد و به "عمر بن یزید" برده فروش گفت: مرا به دارنده این نامه بفروش و سوگندهایی شدید یاد کرد که اگر چنین نکند، خود را هلاک خواهد کرد. من پیوسته با فروشنده درباره قیمت چانهزنی میکردم تا اینکه به همان مقدار دیناری که امام هادی (ع) در کیسه زرد به من داده بود راضی شد.
"عمر بن یزید" آن دینارها را گرفت و کنیز را به ما تحویل داد و آن کنیز خوشحال و خندان گشت. من آن کنیز را به بغداد آوردم و در اتاقی که از پیش برای او مهیا کرده بودم بردم، به محض وارد شدن به اتاق نامه امام (ع) را از جامه خود بیرون آورد و میبوسید بر صورت خود مینهاد و بر دیدگان خود قرار میداد و آن را بر بدن خود میکشید. من شگفت زده شدم و گفتم: آیا نامهای را میبوسی که نویسنده آن را نمیشناسی؟! آن کنیز پاسخ داد: ای درماندهای که از جایگاه فرزندان پیامبر معرفتی اندک داری! گوش فرا دار و دل بسپار که چه میگویم: من "ملیکه" دختر "یشوعا" هستم که پدرم فرزند قیصر و پادشاه روم است و مادرم از فرزندان حواریون عیسی بن مریم است و نسب او به شمعون، وصی حضرت عیسی (ع) میرسد. من ماجرایی بسیار شگفت دارم. که تو بازگو خواهم کرد. من سیزده سال داشتم و پدر بزرگ من، پادشاه روم میخواست مرا به عقد پسر برادرش درآورد. برای همین منظور سیصد نفر از خاندان حواریون و قسیسین و راهبان و هفتصد نفر از بزرگان و اشراف و چهار هزار نفر از امرای لشکری و کشوری جمع کرد و از قصر خود تختی را که به انواع جواهرات آراسته بود در حیاط کاخ حاضر ساخته و بر چهل پایه نصب نمود و پسر برادر پادشاه بر آن تخت فراز آمد. در آن هنگام صلیبها در گرد او نصب شد و أسقفهای مسیحی حلقه زدند و انجیلها را گشودند، اما ناگهان صلیبها از بلندی بر زمین سقوط کرد و پایههای تخت شکسته و واژگون شد و پسر برادر پادشاه بیهوش روی زمین افتاد. رنگ از چهره اسقفها پرید و بدنشان به لرزه درآمد. بزرگ آن أسقفها به پدر بزرگ من گفت: ای پادشاه، ما را از این پیشامد نامبارک و نحس معاف دار زیرا در این امر پایان کیش مسیحیت و زوال این پادشاهی خواهد بود. پدر بزرگ من که از دهشت این واقعه به سختی حیران شده بود، به أسقفها گفت: پایههای تخت را دوباره بر پا دارید و صلیبها را دوباره برافرازید و برادر دیگر این بدبخت منحوس را بیاورید تا این دختر را بدو تزویج کنم و نحوستِ برادر اول را به مبارکیِ برادر دوم دفع کنم. پس زمانی که دستور وی اجرا کردند، برای برادر دوم نیز حادثهای مانند برادر دوم نیز حادثهای مانند برادر اول روی داد و مردم متفرق شدند و پدربزرگ من اندوهناک به کاخ خود رفت و پردهها را کشید. در آن شب من در خواب مشاهده کردم که حضرت مسیح (ع) با جناب شمعون و گروهی از حواریون در قصر پدربزرگ جمع شدهاند و در مکانی که جدم آن تخت را نهاده بود، منبری قرار دادند که سر بر آسمان میسایید. آنگاه حضرت محمد (ص) با گروهی جوانان و فرزندان خود وارد شدند و حضرت مسیح (ع) به استقبال رسول خدا رفت و او را در آغوش گرفت. رسول خدا (ص) فرمود: ای روح الله! من آمدهام تا از وصی تو، شمعون، دخترش ملیکه را برای پسرم خواستگاری کنم و با دست مبارکش به حضرت ابا محمد امام عسکری (ع) اشاره نمود، همان شخص که این نامه را نوشته است. سپس حضرت عیسی (ع) به شمعون نظر کرد و به ایشان فرمود: شرافت به سویت روی آورده است پس با رسول خدا پیوند خویشاوندی برقرار کن. شمعون گفت: من این وصلت را برقرار کردم و آنگاه حضرت محمد (ص) بر منبر بالا رفت. و مرا به ازدواج حضرت ابا محمد امام عسکری (ع) که در آورد و حضرت مسیح و فرزندان رسول خدا و حواریون حضرت عیسی (ع) نیز شاهد این عقد بودند.
من از خواب بیدار شدم و رؤیای خود را برای پدر و پدربزرگم نقل نکردم زیرا میترسیدم مرا بکشند. من پیوسته این راز را در سینهام نگاه میداشتم و به آنان نمیگفتم. اشتیاق حضرت امام عسکری (ع) در سینه من افتاده بود و مرا از آب و غذا انداخته بود و مرا ضعیف و لاغر ساخته بود و مریضی شدیدی به جانم افتاده بود. پدربزرگ من تمام صلیبیان روم را حاضر کرد و مداوای مرا از آنان خواستار شد، اما هیچ کدام موفق نشدند. زمانی که پدربزرگم ناامید شد، به من گفت: ای نور دیده! آیا خواستهای داری که در این دنیا برای تو برآورده سازم؟ گفتم: ای پدربزرگ، من همه درهای گشایش را به روی خود بسته میبینم، اگر تو بند از پای زندانیان مسلمان برداری، به شکنجه آنان پایان دهی و آنان را آزاد سازی، امیدوارم که حضرت مسیح و مریم مقدس به من شفا عنایت کند و مرا بهبود بخشد. هنگامی که پدربزرگم این خواسته مرا اجابت نمود، من هم مقداری اظهار بهبودی نمودم و کمی غذا خوردم و پدربزرگم از این بسیار خوشحال شد و اسرای مسلمان را اکرام نمود.
پس از چهار شب دوباره خواب دیدم که سیدة النساء به دیدار من آمده است و حضرت مریم (س) و هزار حوریه بهشتی نیز همراه او بودند. حضرت مریم (س)به من گفت: این سرور زنان عالم است و مادر شوهر توست. من نیز دست به دامان او شدم و شکوه به درگاهش بردم که ابو محمد امام عسکری (ع) به دیدار من نمیآید. سرور زنان فرمود: بدان که فرزندم ابا محمد امام عسکری (ع) به زیارت تو نخواهد آمد زیرا تو به خداوند مشرک هستی و بر کیش نصرانیان هستی، در حالی که این خواهر من جناب مریم (س) است که از مذهب تو بیزاری میجوید. اگر خوشنودی خدای را میطلبی و در پی رضایت حضرت مسیح و حضرت مریم (ع) هستی و دیدار حضرت ابا محمد را خواستاری، پس باید شهادتین را بر زبان جاری کنی و بگویی « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ». وقتی من شهادتین را گفتم: سرور زنان مرا در آغوش گرفت و حالم نیکو گشت و به من فرمود: اکنون منتظر دیدار حضرت ابا محمد باش، من او را نزد تو خواهم فرستاد.
من از خواب بیدار شدم مشتاقانه در انتظار دیدار حضرت ابا محمد (ع) بودم. فردا شب حضرت ابا محمد (ع) را در خواب دیدم و از فراق حضرت شکوه نمودم و گفتم: ای حبیب من، دلم را از محبت خود مالامال نمودی و سپس بر من جفا نمودی؟! حضرت پاسخ داد. بدان که این تأخیر من در آمدن فقط به خاطر این بود که مشرک بودی و از زمانی که تو اسلام اختیار نمودی، من هر شب به دیدار تو خواهم آمد، تا زمانی که خداوند این هجران را به وصال مبدل سازد و پس از آن شب، هیچ شبی نیست که ایشان به زیارتم نیامده باشد.
بشر میگوید از جناب نرجس خاتون پرسیدم: چگونه در میان اسیران قرار گرفتی؟ گفت: در یکی از شبها حضرت ابو محمد (ع) به من خبر داد که پدربزرگ تو در فلان روز لشکری را برای جنگ مسلمانان خواهد فرستاد، تو نیز در لباس خدمه با برخی از کنیزان به طور ناشناس با آنان همراه شو. من نیز دستور حضرت را اجرا کردم و پیش قراولان لشکر مسلمانان آمدند و ما را اسیر کردند.
اما هیچ کس متوجه نشد که من فرزند پادشاه هستم مگر اکنون که تو از این راز آگاه شدی، چون من خود به تو این سر را فاش کردم. آن مردی که من در سهم غنیمت او قرار داشتم نام مرا پرسید، اما من نام واقعی خود را نگفتم و گفتم نام من نرجس" است. بشر میگوید من تعجب کردم که او رومی است، اما عربی را به خوبی صحبت میکند، جناب نرجس خاتون گفت: چون جد من بسیار مشتاق بود که من آداب و رسوم را فرا گیرم، از این روی زنی مترجم را پیوسته نزد من میفرستاد و او هر صبح و شام میآمد و زبان عربی را به من میآموخت، تا اینکه زبانم به این سخن عادت کرد. بشر میگوید: زمانی که حضرت نرجس خاتون را به سامرا بردم، او را نزد امام هادی (ع) بردم و حضرت به او فرمود: آیا دیدی که خداوند چگونه اسلام را عزت بخشید و نصرانیت را خوار نمود، و اهل بیت رسول خدا (ص) را شرافت بخشید؟ حضرت نرجس خاتون عرضه داشت: من چگونه چیزی را که شما از آن آگاهترید بیان کنم؟! حضرت فرمود: اکنون میخواهم تو را اکرام نمایم، میخواهم ده هزار درهم یا بشارتی که شرافت ابدی در آن است به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مینمایی؟ نرجس خاتون گفت: البته که آن نوید پرشرف را به من بدهید! حضرت فرمود: پس بشارت ده به فرزندی که بر شرق و غرب دنیا سلطنت خواهد کرد و زمین را از عدل و داد پر میکند آن گونه که از ظلم و ستم پر شده است. حضرت نرجس عرض کرد: این فرزند از آنِ کیست؟ حضرت فرمود: از آن شخصی که رسول خدا (ص) در فلان شب تو را به عقد او در آورد و حضرت مسیح و وصی او تو را به ازدواج او در آوردند. نرجس خاتون گفت: آیا از فرزند شما ابو محمد است؟ حضرت فرمود: آیا او را میشناسی؟ حضرت نرجس عرضه داشت: از آن شبی که به دست سرور زنان و مادر ابا محمد مسلمان شدم هیچ شبی نشده که او به زیارت من نیامده باشد.
آنگاه امام هادی (ع) به "کافور" فرمود: خواهرم حکیمه را نزد من بخوان. زمانی که جناب حکیمه خاتون وارد شد، حضرت به او فرمود: این همان نرجس خاتون است و حکیمه خاتون هم او را در آغوش کشید و بسیار از دیدار او خشنود شد. امام هادی (ع) به خواهر خود فرمود: ای دختر رسول خدا! او را به نزد خود ببر و واجبات دینی و احکام اسلام را به او بیاموز زیرا او همسر امام حسن عسکری (ع) خواهد بود و مادر حضرت قائم (ع)است[۱].[۲]
نامهای مادر امام زمان(ع)
برای جناب نرجس خاتون، غیر از ملیکه و نرجس نامهای دیگر نیز ذکر کردهاند، از جمله "سوسن، ریحانه، صیقل" یا صقیل، حدیثه، حکیمه، ملیکه و خمط.[۳].[۴]
از دیدگاه برخی از پژوهشگران، سبب تعدد نامهای آن بانو، علاقه و محبت فراوان مالک او به وی بوده است که باعث شده بود با بهترین اسمها و زیباترین نامها، او را صدا بزنند؛ از اینرو تمام نامهای آن بانو، از اسامی گلها و شکوفهها است؛ چون مردم، این نامهای مختلف را شنیده بودند، میپنداشتند همه اینها نامهای آن بانوی بزرگوار است.
دیگر آنکه این بانوی گرامی، پس از اینکه وارد کانون خانواده امام (ع) شد، خط مشی و مسیر دیگری ـ بر خلاف سایر کنیزان ـ داشت؛ زیرا او مادر حضرت مهدی (ع) بود. او، فشار و ظلم ستمگران و حکومتها را میدید و میدانست مدتی باید در زندان به سر برد. او میدانست باید برای حفظ خود و فرزند گرامیاش، نقشههایی بیندیشد، تا حاکمان وقت، ندانند صاحب کدام نام را باید زندانی کنند و حامل نور مهدی (ع) کدام است. بر این اساس، هر روز نامی تازه برای خود مینهاد و در خانواده امام (ع) او را به این نامها میخواندند، تا دشمنان خیال کنند این نامهای مختلف، مربوط به چند نفر است و نفهمند همه مربوط به یک نفر است[۵].[۶]
مشهورترین نام مادر امام زمان (ع) "نرجس" و معروفترین کنیهاش "ام محمد" است. هرکدام از نامهای آن بانوی بزرگوار، بُعدی از شخصیت والای او را بیان میکند. نرجس نام گلی عطرآگین است. "خمط" نوعی درخت میوه است که قرآن نیز آن را به کار برده است[۷]. "سوسن" نوعی گل خوشبو و معطر و پرفایده است که در کتابهای طب نیز آمده است. "صیقل" به مفهوم پدیده نورانی و پرجلوه و نرم است. بههرحال هیچ مانعی ندارد که یک زن باشخصیت، دارای نامهای متعددی باشد و هرکدام از آنها در مورد او به تناسب به کار رود. در مورد نرجسخاتون، چه بسا که این نامهای متعدد، براساس مصالح سیاسی و اجتماعی بوده که برای ما ناشناخته مانده است[۸].[۹].[۱۰]
اختلاف اقول درباره مادر امام زمان (ع)
روایات مربوط به مادر حضرت مهدی (ع) به چهار دسته تقسیم میشود:
- روایاتی که آن بانوی بزرگوار را شاهزادهای رومی معرفی کرده است؛
- روایاتی که آن بانوی بزرگ را تربیت شده خانه حکیمه خاتون دانسته است؛
- روایتی که علاوه بر تربیت وی، ولادت آن بانوی بزرگ را نیز در خانه حکیمه ذکر کرده است[۱۱]؛
- روایاتی که مادر حضرت مهدی (ع) را بانویی سیاهپوست دانسته است.
یکی از روایتهای مشهور، حکایت از آن دارد که مادر امام مهدی (ع)، شاهزادهای رومی است که اعجازگونه به بیت شریف امام عسکری (ع) راه یافته است.
شیخ صدوق در داستان مفصلی، حکایت مادر حضرت مهدی (ع) را نقل کرده است[۱۲].
روایات دسته اول: این روایت، نخست از طریق شیخ صدوق، در کتاب "کمال الدین و تمام النعمة" نقل شده است. آنگاه محمد بن جریر طبری آن را با سندی متفاوت، در کتاب "دلائل الامامة"[۱۳] آورده و شیخ طوسی" در کتاب "الغیبة" به نقل آن پرداخته است[۱۴]. وی، روایت را درست مانند روایت "کمال الدین و تمام النعمة" آورده است؛ امّا سند وی با سند کتاب کمال الدین متفاوت است.
فتّال نیشابوری، ابن شهرآشوب[۱۵]، عبد الکریم نیلی[۱۶] و از متأخران صاحب "إثبات الهداة فی النصوص و المعجزات" از کسانی هستند که این حکایت را نقل کردهاند. علامه مجلسی نیز حکایت را، یکجا از کتاب الغیبة و در جای دیگر، از کمال الدین و تمام النعمة نقل کرده است[۱۷].
برخی گفتهاند: این حکایت پس از سال ۲۴۲ ق اتّفاق افتاده است؛ در حالی که از سال ۲۴۲ ق به بعد، جنگ مهمّی میان مسلمانان و رومیان، رخ نداده است تا نرجس خاتون اسیر مسلمانان شوند[۱۸]. در پاسخ گفته شده: در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگهایی میان آنان رخ داده است که در بسیاری از کتابهای تاریخی، میتوان نمونههایی از این درگیریها را یافت[۱۹].
روایات دسته دوم: در بعضی از احادیث ـ بدون اشاره به سرگذشت آن بانوی بزرگوار ـ فقط به تربیت وی در بیت شریف حکیمه دختر امام جواد (ع) اشاره شده است[۲۰]. عموم روایات این دسته، با احادیث دسته نخست منافاتی ندارد؛ زیرا میتوان روایات مربوط به نرجس خاتون را پس از ورود او به خانه آن بانوی بزرگ دانست.
روایت دسته سوم: مسعودی در "اثبات الوصیة" پس از نقل روایت پیشین، افزوده است: نرجس خاتون، علاوه بر اینکه در بیت شریف عمه امام عسکری (ع) تربیت یافته بود؛ در همان بیت شریف نیز به دنیا آمده بود[۲۱]. شیخ طوسی این روایت را بدون جمله " ولدت فی بیتها"، نقل کرده است[۲۲].
در سه دسته روایت یاد شده، چند مطلب مورد اتفاق است:
- آن بانوی شریف، کنیز بوده است؛
- او در خانه حکیمه خاتون، دختر امام جواد (ع) بوده است؛
- حکیمه خاتون در موضوع ازدواج امام عسکری (ع)، از این کنیز سخن به میان آورده است.
روایات دسته چهارم: در این دسته ـ بر خلاف روایات پیشین ـ سخن از کنیزی سیاهپوست به میان آمده است و عدهای نیز با تمسک به این روایات، خواستهاند دیدگاه مشهور را خدشهدار سازند.
طرفداران این دیدگاه به روایت زیر از کناسی[۲۳] استناد کردهاند. او میگوید: از امام باقر (ع) شنیدم که فرمود: همانا در صاحب این امر، سنّتی از یوسف (ع) است و آن اینکه او فرزند کنیزی سیاه است. خداوند سبحانه و تعالی امرش را در یک شب اصلاح میفرماید[۲۴].
علامه مجلسی با بیان اینکه این روایت، با بسیاری از روایات درباره مادر حضرت مهدی (ع) مخالفت دارد[۲۵]؛ راه حل را این دانسته است که مقصود از روایت، میتواند مادر با واسطه یا مربی آن حضرت باشد[۲۶].
در منابع معتبر، به سرگذشت مادر حضرت مهدی (ع) پس از ولادت آن حضرت هیچ اشارهای نشده است. البته سخنی که در این باره نقل شده این است که: ابو علی خزیزرانی، کنیزی داشت که او را به امام حسن عسکری (ع) اهدا کرد و چون جعفر کذاب، خانه امام را غارت کرد؛ وی از دست جعفر کذاب گریخت و با ابو علی خزیزرانی ازدواج کرد. ابو علی خزیزرانی میگوید: او گفته است در ولادت سید حاضر بود و مادر او صقیل نام داشت. امام حسن عسکری (ع) صقیل را از آنچه بر سر خاندانش میآید، آگاه کرد و او از امام خواست از خدای تعالی بخواهد مرگ وی را پیش از آن برساند. او در حیات امام حسن عسکری (ع) درگذشت و بر سر قبر وی لوحی است که بر آن نوشتهاند: این، قبر مادر محمد است[۲۷].[۲۸]
پرسش مستقیم
پرسشهای وابسته
- آیا مهدی از اولاد و نسل عباس است؟ (پرسش)
- آیا مهدی همان عیسی بن مریم است؟ (پرسش)
- امام مهدی از نسل چه کسی است؟ (پرسش)
- نام مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- نام پدر امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- مادربزرگ امام مهدی کیست؟ (پرسش)
- القاب مادر امام مهدی چیستند؟ (پرسش)
- معروفترین کنیه مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- پدر و مادر امام مهدی در چه سالی متولد شدهاند؟ (پرسش)
- سرگذشت پدر امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- سرگذشت مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- خوابهای مادر امام مهدی در روم چه بود؟ (پرسش)
- مادر امام مهدی چگونه از بغداد به سامرا آمد و با امام حسن عسکری ازدواج کرد؟ (پرسش)
- امام مهدی پدر و مادر خود را در چند سالگی از دست داد؟ (پرسش)
- چرا امام مهدی از فرزندان امام حسین است نه امام حسن؟ (پرسش)
- به حدیث اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی چگونه پاسخ میگویید؟ (پرسش)
- به حدیث المهدی من ولد الحسن چگونه پاسخ میگویید؟ (پرسش)
- حکیمه خاتون کیست؟ (پرسش)
- القاب امام حسن عسکری چیستند؟ (پرسش)
- اولین مالک نرجس خاتون چه شخصی بوده است؟ (پرسش)
- بعضی از مورخان نوشتهاند فرزند امام حسن عسکری به نام محمد در سن ۶ یا ۷ سالگی شهید شده است آیا صحت دارد؟ (پرسش)
- با توجه به اینکه جنگی بین رومیان و عباسیان اتفاق نیفتاده چطور مادر امام مهدی نوه پادشاه روم هستند و اسیر شدهاند؟ (پرسش)
- چرا بعضی از تاریخنگاران مهدی موعود را از نسل امام حسن مجتبی و طباطبایی میدانند؟ (پرسش)
- علت اختلاف احادیث درباره نام و نسب امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- پدر و مادر امام مهدی در کجا دفن شدند؟ (پرسش)
منابع
پانویس
- ↑ کمال الدین، ص ۴۱۸.
- ↑ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳.
- ↑ نجم الثاقب: باب اول:
- ↑ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳؛ سلیمیان، خدامراد، فرهنگنامه مهدویت، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.
- ↑ سید محمد صدر، پژوهشی در زندگی امام مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و نگرشی به غیبت صغرا، ص ۲۰۴ و ۲۰۵
- ↑ سلیمیان، خدامراد، فرهنگنامه مهدویت، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.
- ↑ سوره سبا، ۱۶.
- ↑ قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص۱۷۲.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۶۰۷.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۶۹۶.
- ↑ مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲
- ↑ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، باب ۴۱، ح ۱
- ↑ محمد بن جریر طبری، دلائل الامامة، ص ۲۶۲
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۲۰۸، ح ۱۷۸
- ↑ ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص۴۴۰.
- ↑ عبد الکریم نیلی، منتخب الانوار المضیئة، ص ۱۰۵.
- ↑ محمّد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۶
- ↑ جاسم حسین، تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص ۱۱۵
- ↑ ر. ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۹، ص ۲۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۷، ص ۸۰، ۸۱، ۸۵، ۹۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۱۰، ص ۳۲۳، ۳۴۳، ۳۴۵، ۳۴۷؛ همچنین در مقدمه کتاب مهدی موعود (ع)، ص ۱۵۲ مطلب مستندی در رد کسانی که جنگ در آن دوران را منتفی دانستهاند، آورده است
- ↑ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، باب ۴۲، ح ۲
- ↑ مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۲۴۴
- ↑ قابل توجه اینکه این روایت در غیبت نعمانی از یزید کناسی و در کمال الدین و تمام النعمة از ضریس کناسی نقل شده است
- ↑ ر. ک: نعمانی، الغیبة، ص ۱۶۳؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۲۹، باب ۳۲، ح ۱۲
- ↑ گفتنی است روایات فراوانی از سوی مدعیان مهدویّت و طرفداران آنها در طول تاریخ، جعل شده و به امامان معصوم علیهم السّلام نسبت داده شده است
- ↑ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۲۱۹، باب ۱۳
- ↑ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۴۳۱، ح ۷.
- ↑ سلیمیان، خدامراد، فرهنگنامه مهدویت، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.