(۳۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱:
خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[حضرت فاطمه زهرا]]''' است. "'''[[شهادت حضرت فاطمه]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| موضوع مرتبط = شهادت حضرت فاطمه
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[شهادت حضرت فاطمه در حدیث]] - [[شهادت حضرت فاطمه در معارف و سیره فاطمی]] - [[شهادت حضرت فاطمه در نهج البلاغه]] - [[شهادت حضرت فاطمه در تاریخ اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل = شهادت حضرت فاطمه
| مداخل مرتبط = [[شهادت حضرت فاطمه در معارف و سیره فاطمی]] - [[شهادت حضرت فاطمه در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط =
}}
==[[روزهای پایانی عمر حضرت فاطمه]]{{س}}==
بعد از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} حوادثی برای [[اهل بیت]] {{ع}} مخصوصاً [[حضرت زهرا]] {{س}} مانند [[آتش]] زدن [[خانه]] آن حضرت، مجروح شدن و سقط [[فرزند]] پیش آمد که بهسبب آنها اوضاع جسمی [[فاطمه]] {{س}} [[روز]] به روز وخیمتر میشد تا آنکه آن حضرت بستری شد و در نهایت پس از مدت کوتاهی از [[شهادت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} ایشان هم به [[شهادت]] رسیدند. بنابر وصیتی که آن حضرت کرده بودند ـ بهدلیل نشان دادن نارضایتی از [[غاصبان خلافت]] ـ [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ایشان را شبانه [[غسل]] و کفن کرده و [[دفن]] نمودند.
[[فاطمه زهرا]]{{س}} پس از [[پدر]] بزرگوارش چند ماه بیشتر زنده نبود و این مدت را، با [[گریه]] و [[آه]] و ناله سپری کرد تا در زمره یکی از بسیار گریهکنندگان [[تاریخ]] درآمد و هیچگاه خندان دیده نشد<ref>طبقات ابن سعد، ج۲، بخش ۸۴۲؛ حلیة الأولیاء، ج۲، ص۴۳.</ref>.
گریههای [[زهرا]] از علل و اسباب و انگیزههای گوناگونی برخوردار بود که مهمترین آنها به جهت [[انحراف]] [[مسلمانان]] از [[راه راست]] و [[سقوط]] در وادی پر مخاطرهای بود که به [[اختلاف]] و جدایی و [[فروپاشی]] تدریجی مسلمانان میانجامید. آن مخدّره در دوران [[حیات]] پدر بزرگوارش [[شاهد]] گسترش [[رسالت الهی]] بود و در راه پیشبرد آن ارزشمندترین چیزهایی را که در جهت [[پیروزی اسلام]] و [[تحکیم]] پایههای [[عدل و داد]] در سراسر [[گیتی]] داشت، در طبق [[اخلاص]] نهاده و تقدیم نمود، ولی [[غصب خلافت]] و رخدادهای بعدی، [[کاخ]] [[آمال]] و آرزوهایش را درهم کوبید و [[قلب]] و [[روح]] پاکش را [[اندوهگین]] و مکدّر ساخت و بدینسان، [[حزن]] و اندوهی افزون بر حزن و [[اندوه]] از دست دادن پدر بزرگوارش [[رسول اکرم]]{{صل}} متحمّل گشت.
روزی امّ [[سلمه]] بر حضرت زهرا{{س}} وارد شد و عرضه داشت: [[دخت رسول خدا]]! دیشب به تو چه گذشت؟ فرمود:
== واپسین لحظات ==
شب را میان حزن و اندوه شدید بسر آوردم زیرا [[پیامبر]] از [[دنیا]] رفته و [[جانشین]] وی [[مظلوم]] واقع شده است. به [[خدا]] [[سوگند]]! پردههای [[تزویر]] و [[فریب]] از کار کسیکه زمامداریاش بر خلاف [[حکم خدا]] و [[قرآن]] و یا [[سنّت]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[تأویل]] و [[تفسیر قرآن]] بود، کنار رفت ولی این عقدههای [[جنگ بدر]] و کینهتوزیهای [[احد]] است که خود را نشان میدهد<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۵۶.</ref>. از علی{{ع}} [[روایت]] شده که فرمود:
در آن [[روز]] که مرغ [[روح]] بلند [[فاطمه دخت رسول خدا]] {{صل}} به [[آسمانها]] پر کشید، [[حضرت]] در بستر افتاده و [[پدر]] بزرگوارش را در [[خواب]] دیده بود که بدو میفرماید: دخترم! [[مشتاق]] [[دیدار]] توام نزدم بشتاب و سپس به او فرمود: [[فاطمه]] [[جان]]! تو امشب مهمان من هستی. از خواب خفیفش بیدار شد و آماده [[سفر آخرت]] گشت، این سخن را از پدرش [[راستگوترین]] [[انسانها]] شنیده بود که: آنکس که مرا در خواب ببیند، گویی مرا در [[بیداری]] دیده است و از آن بزرگوار خبر [[رحلت]] خویش را شنیده بود بنابراین، جایی برای [[شک و تردید]] در [[صحت]] چنین خبری وجود نداشت.
[[پیکر مطهر]] رسول خدا{{صل}} را از زیر پیراهنش [[غسل]] دادم، [[فاطمه]] همواره درخواست میکرد پیراهن پدرم را به من نشان بده، وقتی بدو نشان دادم و آن را بویید فریادی زد و از هوش رفت، چون چنین دیدم، پیراهن را [[نهان]] ساختم<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۵۷.</ref>.
[[روایت]] شده پس از [[رحلت]] جانسوز [[نبیّ اکرم]]{{صل}} [[بلال]] از گفتن [[اذان]] خودداری کرد و اظهار داشت: بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} هرگز برای کسی اذان نخواهم گفت. روزی [[فاطمه]]{{س}} فرمود: دوست دارم یکبار دیگر صدای [[بلال مؤذن]] پدرم را بشنوم.
فاطمه که گویی در حالت بیداری قبل از رحلت بسر میبرد، چشمان مبارکش را گشود و جانی تازه گرفت و به اتخاذ [[تدابیر]] لازم پرداخت و با [[غنیمت]] شمردن آخرین لحظات [[عمر]] شریفش با کمک دست و یا با تکیه بر دیوار به محلی که آب در [[خانه]] بود به راه افتاد، و با دستهای لرزان خویش به شستن لباسهای کودکانش [[همت]] گمارد و سپس عزیزانش را خواست و سر آنها را شستوشو داد و [[امام علی]] {{ع}} که وارد خانه شد دید زهرای عزیزش بستر [[بیماری]] را ترک کرده و به انجام کارهای خانه پرداخته است.
این خبر به بلال رسید، وی ندای اذان سر داد و گفت: {{متن قرآن|اللَّهُ أَكْبَرُ}}، {{متن قرآن|اللَّهُ أَكْبَرُ}}.
فاطمه{{س}} [[پدر]] بزرگوار و دوران [[حیات]] و [[زندگی]] او را به یاد آورد و نتوانست از [[گریه]] خودداری کند. وقتی بلال به جمله أشهد انّ محمدا [[رسول الله]] رسید، زهرای [[مرضیه]] فریادی زد و نقش بر [[زمین]] شد و از هوش رفت. [[مردم]] به این [[تصور]] که فاطمه از [[دنیا]] رفته رو به بلال کردند و گفتند: اذان را قطع کن [[دخت پیامبر]] از دنیا رفت. بلال اذان را قطع کرد، و به پایان نرساند. زهرا{{س}} که به هوش آمد از بلال خواست اذانش را تمام کند، ولی بلال عرضه داشت: ای [[بانوی بانوان جهان]]! [[بیم]] آن دارم اگر صدای اذانم را بشنوی خود را هلاک سازی، و بدین ترتیب، آن [[حضرت]]، بلال را از تمام کردن اذان معذور داشت<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۵۷.</ref>.
وقتی [[امام]] {{ع}} به فاطمهاش نگریست دلش به حال او سوخت؛ چراکه میدید [[زهرا]] با آن حال یکبار دیگر بهپا خاسته و به کارهای [[دشواری]] که ایّام سلامتیاش انجام میداد، پرداخته است و اگر امام {{ع}} سبب انجام این [[کارها]] را با وجود بیماری زهرا از آن مخدّره پرسید، جای [[شگفتی]] نیست و فاطمه با [[صراحت]] تمام به امام {{ع}} پاسخ داد: [علی جان!] انجام این کارها بدین جهت است که امروز آخرین روز [[زندگی]] من است، بهپا خاستم تا [[بدن]] و [[لباس]] کودکانم را شستشو دهم؛ چراکه فردا غبار [[یتیمی]] بر سرشان ریخته و بیمادر میشوند. [[امام علی]] {{ع}} از او جویای منبع خبر شد، زهرا {{س}} [[امام]] {{ع}} را در جریان خوابی که دیده بود قرار داد و با نقل این [[رؤیا]]، خبر [[شهادت]] تردیدناپذیرش را به [[همسر]] داد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص ۲۴۶.</ref>.
گریه و [[شیون]] زهرا{{س}} شب و [[روز]] متوقف نشد و اشکش بازنایستاد. به گونهای که همسایگانش از این وضعیت [[ناشکیبایی]] کردند و [[بزرگان مدینه]] گرد هم آمده و [[خدمت]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} رسیدند و گفتند: [[ابو الحسن]]! فاطمه شب و روز میگرید، و ما نه شب [[آسایش]] [[خواب]] داریم و نه روز [[آرامش]] کار و گذران زندگی، خواستیم به اطلاع شما برسانیم که از وی بخواهی یا شب گریه کند یا روز.
== وصیت حضرت فاطمه ==
{{اصلی|وصیت حضرت فاطمه}}
حضرت زهرا {{س}} در آخرین لحظات عمر خطاب به [[حضرت علی]] {{ع}} عرضه داشت: [[پسر عمو]]! من خبر [[مرگ]] خویش را دریافت کردهام و لحظه به لحظه به [[دیدار]] پدر بزرگوارم نزدیکتر میشوم، اکنون تو را به انجام خواستههایی که در [[دل]] دارم سفارش میکنم (...) نخستین وصیّتم این است که پس از من زنی را به [[ازدواج]] خویش درآوری... ؛ زیرا مردان بدون [[زن]] نمیتوانند ادامه [[زندگی]] دهند و سپس معروض داشت: سفارش بعدیام این است که اجازه ندهی هیچیک از افرادی که در حقم [[ستم]] روا داشتند در [[تشییع]] جنازهام حاضر شوند؛ زیرا آنان [[دشمنان خدا]] و رسولند و [[رخصت]] ندهی هیچکدام از آنان یا هوادارانشان بر جنازهام [[نماز]] بگزارند و شبانگاه، آن زمانکه دیدگان [[مردم]] [[آرامش]] یافت و [[چشمها]] به [[خواب]] رفت، مرا به [[خاک]] بسپار<ref>روضة الواعظین، ج، ص۱۵۱.</ref>.
امیر مؤمنان{{ع}} به [[خانه]] آمد و بر زهرا{{س}} وارد شد و بدو فرمود:
پس از آن فرمود: پسر عموی [[مهربان]]! از [[دنیا]] که رفتم بدنم را از زیر [[لباس]] [[غسل]] بده؛ زیرا بدنم [[پاک]] و [[پاکیزه]] است، با باقیمانده کافوری که از پدرم [[رسول خدا]] {{صل}} بهجای مانده مرا [[حنوط]] نما و خود بر پیکرم نماز بگزار و سپس [[خویشان]] و [[نزدیکان]] خاندانم به ترتیب بر جنازهام نماز بگزارند، شبانه و نهانی بدنم را به خاک بسپار و محل قبرم را پوشیده دار، هیچکس از کسانی که در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازهام حاضر نشوند، پسر عمو! به خوبی میدانم که تو پس از من نمیتوانی بدون [[همسر]] بمانی...<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۸ و ۱۹۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص۲۴۸.</ref>
[[دخت رسول خدا]]! فاطمه [[جان]]! بزرگان مدینه از من درخواست کردهاند از شما بخواهم یا شب در [[مصیبت]] پدر گریه کنی یا روز.
[[فاطمه زهرا]]{{س}} در پاسخ [[امیر المؤمنین]]{{ع}} عرضه داشت:
ابو الحسن، علی! من اندک زمانی بیش میان آنها نیستم و بهزودی از میان آنها رخت بر خواهم بست. [[امیر المؤمنین]]{{ع}} ناگزیر در پشت دیوار [[بقیع]] خارج از [[شهر]]، سایبانی که آن را «[[بیت]] الاحزان» نامید ایجاد کرد و زهرای [[مرضیه]]{{س}} بامدادان، [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} را پیشاپیش و خود در پی آنان رهسپار بیت الاحزان میشد و گریهکنان و اشکریزان از بقیع میگذشت و با فرارسیدن شب، امیر المؤمنین{{ع}} نزد [[فاطمه]] میرفت و وی را تا [[منزل]] [[همراهی]] میکرد<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۷.</ref>.
از [[أنس]] منقول است گفت: زمانیکه از [[خاکسپاری]] [[پیکر مطهر]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[فراغت]] یافتیم من [[خدمت]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} رسیدم تا چشمش به من افتاد فرمود: چگونه دلتان [[راضی]] شد [[خاک]] بر چهره [[مبارک]] رسول خدا{{صل}} بریزید و سپس به [[گریه]] افتاد<ref>اسد الغابه ابن اثیر، ج۵، ص۵۲۴؛ طبقات ابن سعد، ج۲، بخش ۲، ص۸۲.</ref>.
[[امام صادق]]{{ع}} فرمود:
== تابوت حضرت فاطمه ==
حال [مادرمان] فاطمه زهرا{{س}} در اثر [[حزن]] و [[اندوه]] بسیار به وخامتگرایید، تنها لبخند او پس از [[رحلت]] [[پدر]] بزرگوارش هنگامی بود که در بستر [[شهادت]] با [[پوشیدن لباس]] [[آخرت]]، نگاهی به [[اسماء بنت عمیس]] کرد و لبخندی زد و به تابوتی که برای حمل جنازهاش قبل از [[وفات]] وی ساخته شده بود، نگریست و فرمود: شما با تهیه این [[تابوت]] [[بدن]] مرا پوشاندید، [[خداوند]] لغزشهای شما را بپوشاند<ref>اهل البیت از توفیق ابو علم، ص۱۶۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۳۳.</ref>.
{{اصلی|تابوت حضرت فاطمه}}
از [[امام صادق]] {{ع}} روایت شده فرمود: نخستین تابوتی که در [[اسلام]] ساخته شد، تابوت مربوط به [مادرمان] فاطمه زهرا {{س}} بود وی در آن [[بیماری]] که در اثر آن دنیا را [[وداع]] گفت به اسماء فرمود: اسماء! بدنم لاغر و تکیده شده، حاضری برایم تابوتی درست کنی که بدنم را بپوشاند؟ اسماء عرضه داشت: بانوی من! دورانی که من در [[حبشه]] به سر میبردم، دیدم مردم آن سامان برای مردگان خود چگونه تابوتی میساختند، اگر مایل باشید نظیر آن را برایتان تهیه کنم؟ اگر آن را پسندیدید برایتان مانند آن را تهیه خواهم کرد [[زهرای مرضیه]] فرمود: باشد. [[اسماء]] تختی را خواست و آن را وارونه کرد و سپس قطعههای چوبی از نخلطلبید و آنها را به پایههای تخت محکم بست و آنگاه با پارچهای آن را پوشاند و عرضه داشت: [[فاطمه]] [[جان]]! تابوتی را که دیدم آنها میساختند به این شکل بود، [[فاطمه زهرا]] {{س}} فرمود: نظیر همین را برایم بساز و بدنم را بپوشان، [[خداوند]] بدنت را از [[آتش دوزخ]] مصون دارد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص۲۵۰.</ref>.
==[[فاطمه]]{{س}} در بستر بیماری==
== آخرین لحظات دنیوی حضرت فاطمه ==
خبر [[بیماری]] [[دخت رسول خدا]]{{صل}} در [[مدینه]] پیچید و [[مردم]] از آن [[آگاه]] شدند. [[شکوه]] زهرای [[بتول]]{{س}} از بیماری غیر قابل مداوا نبود، بلکه از حادثه فشار بین در و دیوار و شکسته شدن استخوان سینه و سقط جنین و خوردن سیلی به صورت، شکوه داشت.
فاطمه زهرا {{س}} به بستر خویش که میان [[خانه]] گسترده شده بود، منتقل گردید و رو به [[قبله]] آرمید.
همه این موارد در وخامت حال آن مخدّره و بازماندن از انجام وظائفش دست به هم داد. [[همسر]] مهربانش [علی] با کمک [[اسماء بنت عمیس]] [[پرستاری]] آن بانو را بر عهده داشت<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۸۵.</ref>. جمعی از [[زنان]] مدینه به [[عیادت]] [[زهرا]] آمدند و [[حضرت]] برایشان خطابهای ایراد کرد که از نظرتان خواهد گذشت. این زنان سخنان دخت [[نبی اکرم]]{{صل}} را برای [[همسران]] خود بازگو کردند و مردان [[خدمت]] حضرت رسیده و به پوزشخواهی افتادند ولی زهرا{{س}} عذر آنان را نپذیرفت و فرمود: از من دور شوید، عذرتان پذیرفته نیست و بعد از آن همه تقصیر چه عذری برایتان باقی میماند.
خبر رنجیدهخاطر شدن [[حضرت فاطمه]]{{س}} از [[سلطه]] [[حاکم]] و [[انزجار]] و تنفّر او از کسانی که با [[سکوت]] خود، [[حزب]] حاکم را کمک رساندند، همهجا گسترش یافت و سلطهگران، تمام آیاتی را که در [[شأن]] [[خاندان رسول اکرم]]{{صل}} نازل شده بود به [[فراموشی]] سپردند و از کلیه روایاتی که از دو لب گهربار [[پیامبر خدا]]{{صل}} در مورد [[حضرت زهرا]]{{س}} و همسر و فرزندانش شنیده بودند، روگردان شدند، ولی روزهای پایانی [[عمر]] زهرا{{س}} مردم اندکی به خود آمده و پی بردند در راستای [[همکاری]] خود با [[نظام]] حاکمی که [[زمامداری]] [[خاندان]] [[نبیّ اکرم]]{{صل}} را به رسمیت نشناخته و به [[واقعیت]] و [[منطق]] ارزشی جز [[زور]] و [[قدرت]] [[شمشیر]] قائل نیست، دچار [[خطا]] و [[اشتباه]] شدهاند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۳۷.</ref>.
==زهرا{{س}} و عیادت زنان مدینه==
سبب [[حقیقی]] و [[انگیزه]] اصلی عیادت زنان [[مهاجر]] و [[انصار]] از بانوی دو [[جهان]] حضرت زهرا{{س}} دقیقا برای ما روشن نیست و نمیدانیم آیا حضور این زنان با اشاره همسرانشان صورت گرفته است؟ و اگر چنین بود [[همسران]] آنها برای فرستادن [[زنان]] خویش به [[خانه زهرا]]{{س}} چه هدفی را دنبال میکردند؟ آیا این زنان خود، به [[آگاهی]] دست یافته و بیدار شدند و [[احساس]] کردند در مورد زهرای [[مرضیه]] کوتاهی انجام داده، بلکه [[دخت رسول خدا]]{{صل}} را تنها گذاشتهاند و با فزونی گرفتن این احساس میان زنان، برای [[عیادت]] و [[دلجویی]] از [[فاطمه]] بدانجا آمدند؟ و یا برای [[آرامش]] [[وجدان]] ناآرام خویش از آنچه بر فاطمه [[بانوی بانوان جهان]] گذشته بود، به دیدارش آمده بودند؟ و یا در این راستا علل و اسباب [[سیاسی]] وجود داشت که آنها را ناگزیر به این [[کارها]] ساخته بود و برای آرامش بخشیدن به فضای ناآرام و کاهش تیرگی [[روابط]] میان دخت [[نبی اکرم]]{{صل}} و [[سلطه]] [[حاکم]] در آن [[روز]]، از [[زهرا]] عیادت کردند؟ به ویژه با عزلتگزینی و [[گوشهگیری]] فاطمه{{س}} و دور زیستن از آن [[جامعه]]، که خود عملی مؤثر بود، بلکه در [[آگاه]] ساختن [[مردم]] یکی از عوامل کمککننده به شمار میآمد. بالأخص آن زمانکه [[امیر مؤمنان]]{{ع}} [[فاطمه زهرا]]{{س}} را سوار بر مرکب بر خانههای [[انصار]] گردش میداد و با [[یاری]] خواستن از آنها، به [[بیداری]] آنان [[همت]] میگمارد، ولی نه تنها از آنان یاری ندید بلکه او را برای همیشه تنها گذاشتند<ref>الامامة و السیاسه ابن قتیبه، ص۲۹.</ref>.
به هر حال تعداد زنانی که به عیادت صدّیقه [[طاهره]]{{س}} در بستر [[بیماری]]، حضور یافتند، مشخص نیست، امّا به نظر میرسد تعداد آنها اندک نبوده، بلکه [[جمعیت]] قابل توجهی را تشکیل میدادهاند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۳۸.</ref>.
==[[خطبه]] دوم [[حضرت زهرا]]{{س}}==
[[سوید بن غفله]] میگوید: آنگاه که فاطمه زهرا{{س}} [[بیمار]] شد و در همان بیماری [[دنیا]] را [[وداع]] گفت، جمعی از زنان [[مهاجر]] و انصار برای عیادت [[حضرت]] نزد آن مخدّره شرفیاب شدند و بدو عرضه داشتند: دخت رسول خدا{{صل}}! امروز حالتان چطور است؟ زهرای مرضیه{{س}} [[خدا]] را [[سپاس]] گفت و بر [[پدر]] بزرگوارش [[درود]] فرستاد و آنگاه فرمود:
#{{متن حدیث|أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَ قَرْعِ الصَّفَاةِ وَ صَدْعِ الْقَنَاةِ وَ خَتْلِ الْآرَاءِ وَ زَلَلِ الْأَهْوَاءِ وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ}} «به [[خدا]] [[سوگند]]! در حالی صبح کردم که از دنیای شما متنفّر، مردانتان را [[دشمن]] میشمارم و از آنها بیزارم، آنان را آزمودم و دور افکندم و در بوته [[آزمایش]] قرار دادم و متنفّر شدم، چقدر [[زشت]] و [[ناپسند]] است شکسته شدن شمشیرها و [[سکوت]] در برابر دشمن و به [[شوخی]] گرفتن [[سرنوشت]] [[مسلمانان]] و انجام کارهای بیحاصل و [[تسلیم]] در برابر دشمن و [[فساد]] و [[تباهی]] [[عقیده]] و [[آرمان]] و [[گمراهی]] [[افکار]] و [[اندیشه]] و [[لغزش]] [[ارادهها]]، آنان چه [[اعمال]] ناپسندی پیش از خود برای [[آخرت]] فرستادند که خدا بر آنها [[خشم]] گرفت و در [[عذاب الهی]] [[جاودانه]] خواهند بود».
#{{متن حدیث|لَا جَرَمَ [وَ اللهِ] لَقَدْ قَلَّدْتُهْم رِبْقَتَهَا وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَاتِهَا فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ}} «چون اینگونه دیدم، [[مسئولیت]] آن را به گردنشان افکندم و بار سنگین [[گناه]] آن را بر دوش آنان و رهآورد هجومش را بر عهده آنها نهادم».
#{{متن حدیث|وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلَالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ الطَّبِينِ بِأُمُورِ الدُّنْيَا وَ الدِّينِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ وَ مَا الَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَنِ{{ع}} نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ لِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ عزَّوَجَلَّ}} «وای بر آنها! چگونه [[خلافت]] را از کوههای [[استوار]] [[رسالت]] و ارکان [[متین]] [[نبوّت]] و [[رهبری]] و خاستگاه [[نزول وحی]] و [[جبرئیل امین]] و آگاهان در امر [[دنیا]] و [[دین]]، کنار زدند. به هوش باشید! که این ضرر و زیانی آشکار است. آنان چه ایرادی بر [[ابو الحسن]] [علی] داشتند؟».
#{{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَوْ تَكَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} لَاعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لَا يَكْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لَا يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً فَضْفَاضاً تَطْفَحُ ضِفَّتَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَيَّرَ لَهُمُ الرَّيَّ غَيْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطَائِلٍ إِلَّا بِغَمْرِ الْمَاءِ وَ رَدْعِهِ سَوْرَةَ السَّاغِبِ وَ لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكَاتُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ سَيَأْخُذُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ}} «به [[خدا]] [[سوگند]]! آنها بر [[شمشیر]] برنده علی و بیاعتناییاش در برابر [[مرگ]] در میدان [[نبرد]] و قدرتش در جنگجویی و ضربات درهم شکنندهاش، ایراد میگرفتند. به خدا سوگند! اگر [[مردم]] با یکدیگر همدست شده بودند و زمام [[خلافت]] را بر عهده کسی که [[رسول خدا]]{{صل}} فرموده بود، سپرده بودند هرگاه مردم از جاده [[حق]] [[منحرف]] میشدند، آنها را بیرنج و دغدغه چنان به [[راه راست]] رهنمون میشد که نه مرکب [[ناتوان]] میشد و نه راکب خسته و ملول میگشت و سرانجام آنان را به سرچشمه آب زلال و گوارا، وارد میساخت، نهری که دو طرفش مالامال از آب بود، آبی که هرگز ناصاف نمیشد و سپس آنها را پس از [[سیرابی]] کامل، بازمیگرداند و در نتیجه او را در [[نهان]] و آشکار [[خیرخواه]] خود مییافتند. [علی] هرگز از [[دنیا]] بهره نمیگرفت و از آن سودی جز [[سیراب کردن]] تشنهکامان و [[سیر]] نمودن گرسنگان نداشت و در اینجا [[دنیاپرست]] از [[زاهد]]، و [[راستگو]] از [[دروغگو]]، برای همه آنان روشن میشد. و به فرموده خدا: اگر [[اهل]] [[شهرها]] و آبادیها، [[ایمان]] میآوردند و [[تقوا]] پیشه میکردند، درهای [[برکات]] [[آسمان]] و [[زمین]] رای بر روی آنها میگشودیم، ولی آنها [[تکذیب]] کردند و ما آنان رای به [[کیفر]] اعمالشان گرفتار ساخته و [[مجازات]] نمودیم و کسانی که از آنها به [[جور]] و [[ستم]] رو آورند، اعمالشان دامان آنها رای خواهد گرفت و هرگز نمیتوانند از چنگال [[عذاب الهی]] بگریزند».
#{{متن حدیث|أَلَا هَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ مَا عِشْتَ أَرَاكَ الدَّهْرُ الْعَجَبَ وَ إِنْ تَعْجَبُ فَقَدْ أَعْجَبَكَ الْحَادِثُ [لیت شعری] إِلَى أَيِّ لَجَإٍ أَسْنَدُوا [و علی أیّ عماد اعتمدوا] وَ بِأَيِّ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا [و علی أیّة ذرّیّة اقدموا و احتنکوا]؟ {{متن قرآن|لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ}}<ref>«بد یار و بد همدمی است» سوره حج، آیه ۱۳.</ref> {{متن قرآن|بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا}}<ref>«بد جایگزینی برای ستمگرانند» سوره کهف، آیه ۵۰.</ref>}} «اکنون بیا و دلائل واهی آنان را بشنو! هر اندازه [[عمر]] کنی و زنده بمانی، [[دنیا]] شگفتیهای تازهای به تو نشان خواهد داد و اگر میخواهی شگفتزده شوی، از سخنان آنان پیرامون [[خلافت]] دیگران به شگفت آی؛ کاش میدانستم آنها در کارهایشان به کدام سند استناد جستند؟ و بر کدام پشتوانه [[اعتماد]] کردند؟ و به کدام دستآویز محکم چنگ زدند؟ و بر کدامین ذریّه [[گستاخی]] کرده و مسلّط شدند؟ چه بد [[سرپرست]] و [[یاوری]]، و چه بد مونس و [[همدمی]] برای خود برگزیدند؟».
#{{متن حدیث|اسْتَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذُّنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزِ بِالْكَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ {{متن قرآن|يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا}}<ref>«خود گمان میبرند که نیکوکارند» سوره کهف، آیه ۱۰۴.</ref> {{متن قرآن|أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ}}<ref>«آگاه باشید! آنانند که تبهکارند امّا در نمییابند» سوره بقره، آیه ۱۲.</ref>}} «آنها [[پیشگامان]] را رها کرده و به سراغ دنبالهها رفتند، شانه را با دم معاوضه کردند! بینی گروهی که با کارهای ناپسندانه، به [[تصور]] خود [[کار نیک]] انجام میدهند، به [[خاک]] مالیده خواهد شد! به هوش باشید! که آنها مفسدند ولی خود، [[درک]] نمیکنند!».
#{{متن حدیث|وَيْحَهُمْ}} {{متن قرآن|أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}<ref>«آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.</ref> أَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُبِيداً هُنَالِكَ {{متن قرآن|يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ}}<ref>«در آن روز تباهاندیشان زیان میبرند» سوره جاثیه، آیه ۲۷.</ref> وَ يُعْرَفُ الْبَاطِلُونَ غِبَّ مَا أُسِّسَ الْأَوَّلُونَ}} «وای به حالشان! آیا کسی که [[مردم]] رای به سوی [[حق]] [[دعوت]] میکند به [[پیروی]] سزاوارتر است یا آنکس که تا هدایتش نکنند، به [[هدایت]] رهنمون نمیشود، شما رای چه میشود چگونه [[داوری]] میکنید؟! به جانم [[سوگند]]! اکنون شتر [[خلافت]] باردار شده، در [[انتظار]] بمانید در آیندهای نه چندان دور نوزادش را بهدنیا میآورد و شما که در پی [[منافع]] آن هستید به جای کاسه شیر، کاسههای پر از [[خون]] تازه و زهر کشنده بدوشید، در آن هنگام است که باطلگرایان به زیان گرفتار میشوند و دنبالهروان، فرجام کاری را که پیشوایانشان پایه نهادهاند، خواهند دید».
#{{متن حدیث|ثُمَّ طِيبُوا (بعد ذلک) عَنْ أَنْفُسِكُمْ أَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ زَرْعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَتَى لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ {{متن قرآن|أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ}}<ref>«آیا میتوانیم شما را به (قبول) آن وا داریم در حالی که شما آن را ناپسند میدارید؟» سوره هود، آیه ۲۸.</ref>}} «بروید و از این پس به دنیای خود [[دل]] خوش کنید و از آن [[راضی]] و [[خرسند]] باشید، ولی برای [[آزمون]] و [[فتنه]] پراضطرابی که در انتظار شماست، خویشتن را مهیا سازید، به شمشیرهای برنده و [[سلطه]] [[تجاوزگران]] [[ستمکار]] و خونخوار، و [[هرج]] و مرجی گسترده و [[حکومت]] مستبدانه [[ستمگران]]، که ثروتهای شما را بر باد و [[جمعیت]] شما را درو میکند، شادمان باشید! [[تأسف]] بر شما! چگونه [[امید]] [[نجات]] و [[رهایی]] دارید، با اینکه [[حقیقت]] بر شما پوشیده مانده و از واقعیتها بیخبرید؟ آیا ممکن است ما شما را با [[کراهت]] مجبور به [[پذیرش حق]] کنیم؟».
[[سوید بن غفله]] میگوید: [[زنان]] [[مهاجر]] و [[انصار]]، سخنان آتشین دخت [[نبیّ اکرم]]{{صل}} را برای مردانشان بازگو کردند و در پی آن گروهی از سران مهاجر و انصار حضور آن مخدره شرفیاب شده و در [[مقام]] پوزشخواهی برآمدند و عرضه داشتند: ای [[بانوی بانوان]]! اگر [[ابو الحسن]] (علی{{ع}}) مسأله [[بیعت]] را پیش از آنکه ما [[پیمان]] و بیعتی را با کسی برقرار کنیم، به ما پیشنهاد کرده بود، هرگز به سراغ دیگران نمیرفتیم.
[[فاطمه]]{{س}} پاسخ داد: از من دور شوید! عذرهای شما پذیرفته نیست و پس از این همه تقصیر، چه عذری برایتان باقی میماند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۳۹.</ref>.
==[[عیادت]] [[ابوبکر]] و [[عمر]]، از [[حضرت فاطمه]]{{س}}==
[[صحابه]] و [[زنان]] آنها هر لحظه به عیادت [[فاطمه اطهر]]{{س}} میآمدند ولی از آنجا که آن مخدّره با ابوبکر و عمر [[قطع رابطه]] کرده و آنها را به حضور نپذیرفته و اجازه عیادت از خود را به آنان نداده بود، آن دو به عیادتش نیآمدند ولی زمانیکه [[بیماری]] زهرای [[مرضیه]]{{س}} شدّت یافت و در آستانه [[رحلت]] قرار گرفت ناگزیر به عیادت او آمدند تا قبل از رحلت پاره تن [[رسول خدا]]{{صل}} که [[خشم]] خود را از آنان، آشکارا [[اعلان]] داشته بود، به دیدارش نائل شوند تا این لکه [[ننگ]]، بر تارک [[خلیفه]] و دستگاه حکومتش تا [[قیامت]] باقی نماند. و با کسب [[رضایت]] زهرا{{س}}، خواستند بر [[انحراف]] خود [[پوشش]] نهاده و همه چیز با این کار تمام شود و [[اندوه]] و [[مصیبت]] جنایاتی که انجام دادند، رفتهرفته به [[فراموشی]] سپرده شود.
[[روایت]] شده عمر به ابوبکر گفت: بیا به [[دیدار]] فاطمه برویم؛ چراکه ما او را به خشم آوردهایم، هر دو راه افتادند و از فاطمه{{س}} اجازه ورود خواستند، [[حضرت]] بدانها اجازه نداد، [[خدمت]] علی{{ع}} آمدند و از او خواستند از [[زهرا]] برایشان اجازه [[ملاقات]] بگیرد و [[امام علی]]{{ع}} برایشان اجازه ورود گرفت و آنها را وارد [[خانه]] گرداند، آن دو به زهرا{{س}} [[سلام]] کردند حضرت پاسخ سلام آنها را نداد، ابوبکر به سخن درآمد و عرضه داشت: ای [[محبوب]] [[دل]] [[پیامبر]]! به [[خدا]] [[سوگند]]! [[نزدیکان]] رسول خدا{{صل}} نزد من، محبوبتر از نزدیکان خودم بوده و تو نزد من از دخترم [[عایشه]] عزیزتری. کاش آن [[روز]] که [[پدر]] بزرگوارت رحلت کرد، من نیز مرده بودم و پس از او زنده نمانده بودم، با [[شناختی]] که من از شما دارم و به [[مجد]] و [[عظمت]] تو آگاهم، چگونه تو را از [[میراث]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[محروم]] میسازم؟ من خود، از پدرت [[رسول اکرم]]{{صل}} شنیدم میفرمود:
ما [[پیامبران]] میراث نمینهیم، آنچه از ما باقی میماند [[صدقه]] است.
[[فاطمه]]{{س}} فرمود:
اگر [[حدیثی]] را از رسول خدا{{صل}} برایتان بازگو کنم آن را خواهید پذیرفت و بدان عمل خواهید کرد؟
شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا شما دو تن از رسول خدا{{صل}} نشنیدید که میفرمود: [[خشنودی]] فاطمه از خشنودی من، و [[خشم فاطمه]] از [[خشم]] من است، آن کس که [[دوستدار]] فاطمه است، مرا [[دوست]] داشته و کسیکه [[زهرا]] را [[خشنود]] کند مرا خشنود ساخته است و هرکه او را به خشم آورد، مرا [[خشمگین]] کرده است؟ گفتند: درست است، ما این [[حدیث]] را از رسول خدا{{صل}} شنیدهایم.
خدا و فرشتگانش را [[گواه]] میگیرم که شما دو تن مرا به خشم آورده و در صدد خشنودیم برنیامدید. اگر [[پیامبر]]{{صل}} را [[دیدار]] کنم [[شکایت]] شما را نزدش خواهم برد.
[[ابوبکر]] عرضه داشت: فاطمه! من از [[خشم خدا]] و خشم تو به [[پروردگار]] [[پناه]] میبرم و سپس به [[گریه]] افتاد.
[[فاطمه زهرا]]{{س}} فرمود: به خدا سوگند! پس از هر نمازی که میگزارم شما دو تن را [[نفرین]] میکنم. ابوبکر گریهکنان بیرون رفت و [[مردم]] گرد او جمع شدند، به آنان گفت: هر کدام از شما شب را در کنار خانوادهاش به [[آرامش]] بسر میبرد و [[روزگار]] را به [[شادمانی]] میگذراند، امّا مرا با انبوه گرفتاریهایم دست به گریبان رها ساختهاید، اکنون من [[بیعت]] با شما را نمیخواهم، [[بیعت]] خود را از من بازستانید<ref>الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۴۶.</ref>.
==واپسین لحظات==
در آن [[روز]] که مرغ [[روح]] بلند [[فاطمه دخت رسول خدا]]{{صل}} به [[آسمانها]] پر کشید، [[حضرت]] در بستر افتاده و [[پدر]] بزرگوارش را در [[خواب]] دیده بود که بدو میفرماید: دخترم! [[مشتاق]] [[دیدار]] توام نزدم بشتاب و سپس به او فرمود: [[فاطمه]] [[جان]]! تو امشب مهمان من هستی. از خواب خفیفش بیدار شد و آماده [[سفر آخرت]] گشت، این سخن را از پدرش [[راستگوترین]] [[انسانها]] شنیده بود که: آنکس که مرا در خواب ببیند، گویی مرا در [[بیداری]] دیده است و از آن بزرگوار خبر [[رحلت]] خویش را شنیده بود بنابراین، جایی برای [[شک و تردید]] در [[صحت]] چنین خبری وجود نداشت.
فاطمه که گویی در حالت بیداری قبل از رحلت بسر میبرد، چشمان مبارکش را گشود و جانی تازه گرفت و به اتخاذ [[تدابیر]] لازم پرداخت و با [[غنیمت]] شمردن آخرین لحظات [[عمر]] شریفش با کمک دست و یا با تکیه بر دیوار به محلی که آب در [[خانه]] بود به راه افتاد، و با دستهای لرزان خویش به شستن لباسهای کودکانش [[همت]] گمارد و سپس عزیزانش را خواست و سر آنها را شستوشو داد و [[امام علی]]{{ع}} که وارد خانه شد دید زهرای عزیزش بستر [[بیماری]] را ترک کرده و به انجام کارهای خانه پرداخته است.
وقتی [[امام]]{{ع}} به فاطمهاش نگریست دلش به حال او سوخت؛ چراکه میدید [[زهرا]] با آن حال یکبار دیگر بهپا خاسته و به کارهای [[دشواری]] که ایّام سلامتیاش انجام میداد، پرداخته است و اگر امام{{ع}} سبب انجام این [[کارها]] را با وجود بیماری زهرا از آن مخدّره پرسید، جای [[شگفتی]] نیست و فاطمه با [[صراحت]] تمام به امام{{ع}} پاسخ داد: [علی جان!] انجام این کارها بدین جهت است که امروز آخرین روز [[زندگی]] من است، بهپا خاستم تا [[بدن]] و [[لباس]] کودکانم را شستشو دهم؛ چراکه فردا غبار [[یتیمی]] بر سرشان ریخته و بیمادر میشوند. [[امام علی]]{{ع}} از او جویای منبع خبر شد، زهرا{{س}} [[امام]]{{ع}} را در جریان خوابی که دیده بود قرار داد و با نقل این [[رؤیا]]، خبر [[شهادت]] تردیدناپذیرش را به [[همسر]] داد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۴۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۴۶.</ref>.
==[[وصیت حضرت فاطمه به امام علی]]{{ع}}==
در آخرین لحظات [[حیات زهرا]]{{س}} وقت آن رسیده بود که آن مخدّره رازهایی را که در این مدت در سینه [[نهان]] داشته بود در قالب وصیّتهای لازم الاجراء با همسرش علی{{ع}} فاش سازد. از اینرو، عرضه داشت:
[[پسر عمو]]! من خبر [[مرگ]] خویش را دریافت کردهام و لحظه به لحظه به [[دیدار]] [[پدر]] بزرگوارم نزدیکتر میشوم، اکنون تو را به انجام خواستههایی که در [[دل]] دارم سفارش میکنم.
امام{{ع}} به او فرمود: [[دخت رسول خدا]]{{صل}}! هرچه [[دوست]] داری سفارش کن.
امام{{ع}} بر بالین زهرا نشست و از افراد حاضر در [[خانه]] خواست خارج شوند و سپس [[فاطمه زهرا]]{{س}} لب به سخن گشود و عرضه داشت:
پسر عمو! بر این باورم از آن زمانکه [[زندگی]] خود را با تو آغاز کردم، در خانهات [[دروغ]] نگفتم و به تو [[خیانت]] نورزیدم و از اطاعتت سر برنتافتم؟
امام علی{{ع}} فرمود:
حاشا! از چنین چیزی [[فاطمه]] [[جان]]! تو به [[عظمت خداوند]] آگاهتر و فردی نکوکارتر و پرواپیشهتر و گرامیتر و [[ترس]] و [[بیم]] تو از [[خدا]] بیشتر از آن است که من تو را بر نافرمانیات مورد [[نکوهش]] قرار دهم. جدایی و از دست دادنت برایم بس دشوار است، ولی راه گریزی از آن نیست، به خدا [[سوگند]]! با رفتنت [[مصیبت]] جانسوز [[رسول خدا]]{{صل}} را یکبار دیگر برایم تازه کردی، بار جدایی و [[رحلت]] تو فوقالعاده سنگین است، همه از خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم، مصیبت و [[فراق]] تو آن قدر اندوهبار است که سختتر و دردناکتر و رنجآورتر و غمانگیزتر از آن وجود ندارد! مصیبتی است که [[عزا]] و مصیبتی فراتر از آن نمیتوان سراغ داشت.
سپس لحظاتی هردو گریستند و امام{{ع}} سر [[مبارک]] فاطمه{{س}} را بر سینه نهاد و آنگاه فرمود:
[فاطمه جان!] هرگونه وصیتی میخواهی به من سفارش کن، به وصیّتهایت مو به مو عمل خواهم کرد و هرچه را به من [[فرمان]] دادهای به انجام میرسانم، و فرمان تو را بر کار خود ترجیح میدهم زهرای [[مرضیه]]{{س}} عرضه داشت:
[[پسر عمو]]! [[خداوند]] از ناحیه من به تو [[پاداش]] خیر [[عنایت]] کند، نخستین وصیّتم این است که پس از من زنی را به [[ازدواج]] خویش درآوری...؛ زیرا مردان بدون [[زن]] نمیتوانند ادامه [[زندگی]] دهند.
و سپس معروض داشت:
سفارش بعدیام این است که اجازه ندهی هیچیک از افرادی که در حقم [[ستم]] روا داشتند در [[تشییع]] جنازهام حاضر شوند؛ زیرا آنان [[دشمنان خدا]] و رسولند و [[رخصت]] ندهی هیچکدام از آنان یا هوادارانشان بر جنازهام [[نماز]] بگزارند و شبانگاه، آن زمانکه دیدگان [[مردم]] [[آرامش]] یافت و [[چشمها]] به [[خواب]] رفت، مرا به [[خاک]] بسپار<ref>روضة الواعظین، ج، ص۱۵۱.</ref>.
پس از آن فرمود:
پسر عموی [[مهربان]]! از [[دنیا]] که رفتم بدنم را از زیر [[لباس]] [[غسل]] بده؛ زیرا بدنم [[پاک]] و [[پاکیزه]] است، با باقیمانده کافوری که از پدرم [[رسول خدا]]{{صل}} بهجای مانده مرا [[حنوط]] نما و خود بر پیکرم نماز بگزار، و سپس [[خویشان]] و [[نزدیکان]] خاندانم به ترتیب بر جنازهام نماز بگزارند، شبانه و نهانی بدنم را به خاک بسپار و محل قبرم را پوشیده دار، هیچکس از کسانیکه در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازهام حاضر نشوند، پسر عمو! به خوبی میدانم که تو پس از من نمیتوانی بدون [[همسر]] بمانی.
بنابراین، آنگاه که با زنی ازدواج کردی، یک شبانهروز نزد او باش و یک شبانهروز را به [[سرپرستی]] فرزندانم اختصاص بده و نزد آنها بمان. [[ابوالحسن]]! استدعایم این است که با فرزندانم ([[حسن]] و [[حسین]]) به [[تندی]] سخن نگویی،؛ چراکه آنان دو [[یتیم]] و [[غریب]] و شکستهدلند که چندی پیش جدّ بزرگوارشان را از دست دادند و امروز در [[فراق]] و جدایی مادرشان میسوزند<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۸ و ۱۹۲.</ref>.
[[ابن عباس]] [[وصیّت]] نوشته شدهای را از آن مخدّره [[روایت]] کرده که در آن آمده است:
این [[وصیّت]] [[فاطمه دخت رسول خدا]]{{صل}} است و [[گواهی]] میدهد معبودی جز [[خدای یکتا]] نیست و محمد{{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست، [[بهشت]] و [[جهنّم]] [[حق]] است و [[روز قیامت]] بیتردید فراخواهد رسید و [[خداوند]] در آن [[روز]] [[مردگان]] را از قبرها بر میانگیزاند و زنده میکند. علی [[جان]]! من [[فاطمه]] دختر محمدم، خداوند مرا به [[ازدواج]] تو درآورد تا در [[دنیا]] و [[آخرت]] از [[افتخار]] همسریات برخوردار باشم، تو از دیگران به من سزاوارتری، مرا شبانه [[حنوط]] نما و [[غسل]] بده و [[کفن]] کن و بر جنازهام [[نماز]] بگزار و در [[تاریکی]] شب به خاکم بسپار، و هیچکس را خبر نکن، تو را به [[خدا]] میسپارم و تا [[دیدار]] روز قیامت به فرزندانم [[درود]] و [[سلام]] میفرستم<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۴۸.</ref>.
==نخستین [[تابوت]] در اسلام==
از [[اسماء بنت عمیس]] روایت شده که [[فاطمه زهرا]]{{س}} به او فرمود: چه [[ناپسند]] است تابوتهایی که برای [[زنان]] میسازند؛ زیرا در آن پوششی روی بدن میافکنند که اندام میّت برای [[مردم]] مشخص است، [[اسماء]] عرضه داشت: ای [[دخت رسول خدا]]{{صل}} من برای شما تابوتی میسازم که نظیر آن را در [[سرزمین حبشه]] دیدهام. از اینرو، قطعه چوبهای تازهای خواست و آنها را صاف کرد و محکم به یکدیگر بست و آنگاه پارچهای روی آن انداخت، فاطمه{{س}} با دیدن آن تابوت فرمود: چه تابوت [[زیبایی]] که مرد و [[زن]] در آن مشخص نمیشود<ref>کشف الغمه، ج۱، ص۵۰۳؛ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۱۳؛ تهذیب الأحکام، ج۱، ص۴۶۹.</ref>.
از [[امام صادق]]{{ع}} روایت شده فرمود:
نخستین تابوتی که در [[اسلام]] ساخته شد، تابوت مربوط به [مادرمان] فاطمه زهرا{{س}} بود وی در آن [[بیماری]] که در اثر آن دنیا را [[وداع]] گفت به اسماء فرمود: اسماء! بدنم لاغر و تکیده شده، حاضری برایم تابوتی درست کنی که بدنم را بپوشاند؟
اسماء عرضه داشت: بانوی من! دورانی که من در [[حبشه]] به سر میبردم، دیدم مردم آن سامان برای مردگان خود چگونه تابوتی میساختند، اگر مایل باشید نظیر آن را برایتان تهیه کنم؟ اگر آن را پسندیدید برایتان مانند آن را تهیه خواهم کرد زهرای [[مرضیه]] فرمود: باشد. [[اسماء]] تختی را خواست و آن را وارونه کرد و سپس قطعههای چوبی از نخلطلبید و آنها را به پایههای تخت محکم بست و آنگاه با پارچهای آن را پوشاند و عرضه داشت: [[فاطمه]] [[جان]]! تابوتی را که دیدم آنها میساختند به این شکل بود، [[فاطمه زهرا]]{{س}} فرمود: نظیر همین را برایم بساز و بدنم را بپوشان، [[خداوند]] بدنت را از [[آتش دوزخ]] مصون دارد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۵۰.</ref>.
==آخرین لحظات [[عمر]]==
فاطمه زهرا{{س}} به بستر خویش که میان [[خانه]] گسترده شده بود، منتقل گردید و رو به [[قبله]] آرمید.
گفته شده: آن مخدّره، دخترانش [[زینب]] و [[ام کلثوم]] را به خانههای برخی از [[زنان]] [[بنی هاشم]] فرستاد تا [[شاهد]] جان دادن [[مادر]] نباشند، همه این امور را [[زهرا]] به جهت مهر و [[دلسوزی]] انجام داد تا از آسیب [[روحی]] [[فرزندان]] در [[مشاهده]] [[مصیبت]] مادر، جلوگیری به عمل آورد.
گفته شده: آن مخدّره، دخترانش [[زینب]] و [[ام کلثوم]] را به خانههای برخی از [[زنان]] [[بنی هاشم]] فرستاد تا [[شاهد]] جان دادن [[مادر]] نباشند، همه این امور را [[زهرا]] به جهت مهر و [[دلسوزی]] انجام داد تا از آسیب [[روحی]] [[فرزندان]] در [[مشاهده]] [[مصیبت]] مادر، جلوگیری به عمل آورد.
در آن لحظات [[امام علی]]{{ع}} و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} بیرون از خانه بودند و شاید بیرون بودن آنان به علل و اسبابی ناخواسته و شرایطی معیّن انجام پذیرفته بود.
در آن لحظات [[امام علی]] {{ع}} و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بیرون از خانه بودند و شاید بیرون بودن آنان به علل و اسبابی ناخواسته و شرایطی معیّن انجام پذیرفته بود.
از [[اسماء بنت عمیس]] [[روایت]] شده: وقتی لحظه [[وفات حضرت زهرا]]{{س}} نزدیک شد به اسماء فرمود:
اسماء! زمانیکه [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} نزدیک شد، [[جبرئیل]] برایش کافوری از [[بهشت]] آورد و [[رسول خدا]]{{صل}} آن را سه قسمت کرد، یکسوم برای خود، یک سوم برای علی و یکسوم آن را که به اندازه چهل درهم بود به من اختصاص داد، سپس فرمود: اسماء! باقیمانده [[کافور]] [[حنوط]] پدرم را از فلانجا برایم بیاور و زیر بالین سرم قرار ده، اسماء نیز [[فرمان]] زهرا را [[اطاعت]] کرد و آن را بر بالین سر [[حضرت]] قرار داد و سپس هنگامیکه برای [[نماز]] [[وضو]] گرفت به اسماء فرمود: عطری که بدنم را با آن [[خوشبو]] میکردم و [[لباس]] ویژه نمازم را بیاور، بعد از آن [[وضو]] گرفت.
و آنگاه با همان [[لباس]] در بستر خوابید و به [[اسماء]] فرمود:
لحظهای منتظرم بمان و سپس صدایم بزن، اگر پاسخت را ندادم بدان که بر [[پدر]] بزرگوارم وارد شدهام و علی را خبر کن.
لحظه [[احتضار]] که فرارسید و پردهها کنار رفت زهرای [[مرضیه]] نگاهی عمیق به اطراف کرد و فرمود: [[درود]] و [[سلام]] بر [[جبرئیل]] و [[رسول خدا]]{{صل}} خدایا! در کنار [[رسول]] تو و در [[رضوان]] و جوار [[رحمت]] و خانهات [[دار السلام]] قرار دارم، سپس فرمود: جمعی از [[آسمانیان]] را میبینم، این شخص جبرئیل و آن یک [[رسول اکرم]]{{صل}} است که میفرماید:
دخترم! نزد من بیا؛ آنچه در پیش داری برایت بهتر است.
و آنگاه چشمان مبارکش را گشود و فرمود:
سلام و درود بر تو ای گیرنده [[روح]] [[آدمیان]]، در قبض روحم [[شتاب]] کن و آن را به [[سختی]] مگیر.
و سپس چشمان خود را بست و دست و پاهایش را به سمت [[قبله]] دراز کرد.
پس از لحظاتی اسماء او را صدا زد، پاسخی نشنید، [[پوشش]] از چهره [[دخت رسول خدا]]{{صل}} کنار زد، دید [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است، خود را روی [[بدن]] [[پاک]] [[زهرا]] افکند و آن را میبوسید و میگفت: فاطمه [[جان]]! آنگاه که بر پدر بزرگوارت رسول خدا{{صل}} وارد میشوی، سلام [[اسماء بنت عمیس]] را به او برسان، در همین اثناء [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} وارد [[خانه]] شدند، مادرشان را در بستر خوابیده دیدند، به اسماء گفتند: اسماء! مادرمان هیچگاه این [[ساعت]] از [[روز]] نمیخوابید؟ اسماء عرضه داشت: عزیزان رسول خدا{{صل}} مادرتان نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است.
[[امام حسن]]{{ع}} خود را روی بدن [[مادر]] انداخت و آن را میبوسید و میگفت:
از [[اسماء بنت عمیس]] [[روایت]] شده: وقتی لحظه [[وفات حضرت زهرا]] {{س}} نزدیک شد به اسماء فرمود: اسماء! زمانیکه [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} نزدیک شد، [[جبرئیل]] برایش کافوری از [[بهشت]] آورد و [[رسول خدا]] {{صل}} آن را سه قسمت کرد، یکسوم برای خود، یک سوم برای علی و یکسوم آن را که به اندازه چهل درهم بود به من اختصاص داد، سپس فرمود: اسماء! باقیمانده [[کافور]] [[حنوط]] پدرم را از فلانجا برایم بیاور و زیر بالین سرم قرار ده، اسماء نیز [[فرمان]] زهرا را [[اطاعت]] کرد و آن را بر بالین سر [[حضرت]] قرار داد و سپس هنگامیکه برای [[نماز]] [[وضو]] گرفت به اسماء فرمود: عطری که بدنم را با آن [[خوشبو]] میکردم و [[لباس]] ویژه نمازم را بیاور، بعد از آن [[وضو]] گرفت.
مادر [[عزیز]]! تا روح از بدنم خارج نشده با من سخنی بگو و حسین{{ع}} بر پاهای مادر بوسه میزد و میگفت: مادر! من فرزندت حسینم، با من حرف بزن، نزدیک است قلبم از فراقت پارهپاره شود و جان دهم.
اسماء به آنها گفت: ای [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} نزد [[پدر]] بزرگوارتان علی بروید و او را از [[رحلت]] مادرتان [[آگاه]] سازید، [[حسن]] و [[حسین]] دواندوان خود را نزدیک [[مسجد]] رساندند، صدای خود را به [[گریه]] بلند کردند، جمعی از [[صحابه]] با پیشدستی خود را به آنان رسانده و سبب گریه آنها را جویا شدند، در پاسخ گفتند: مادرمان [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است. [[امام علی]]{{ع}} از شنیدن این خبر روی [[زمین]] افتاد و میفرمود: {{متن حدیث|بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ}}<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۸۶.</ref>؛ ای [[دخت رسول خدا]]{{صل}} پس از تو [[دل]] را به چه کسی تسلّی دهم.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۵۱.</ref>.
و آنگاه با همان [[لباس]] در بستر خوابید و به [[اسماء]] فرمود: لحظهای منتظرم بمان و سپس صدایم بزن، اگر پاسخت را ندادم بدان که بر [[پدر]] بزرگوارم وارد شدهام و علی را خبر کن.
==[[تشییع]] و خاکسپاری==
لحظه [[احتضار]] که فرارسید و پردهها کنار رفت [[زهرای مرضیه]] نگاهی عمیق به اطراف کرد و فرمود: [[درود]] و [[سلام]] بر [[جبرئیل]] و [[رسول خدا]] {{صل}} خدایا! در کنار [[رسول]] تو و در [[رضوان]] و جوار [[رحمت]] و خانهات [[دار السلام]] قرار دارم، سپس فرمود: جمعی از [[آسمانیان]] را میبینم، این شخص جبرئیل و آن یک [[رسول اکرم]] {{صل}} است که میفرماید: دخترم! نزد من بیا؛ آنچه در پیش داری برایت بهتر است.
صدای گریه از [[خانه]] بلند شد و [[شهر مدینه]] از [[شیون]] و [[زاری]] مرد و [[زن]] به لرزه درآمد و [[مردم]] همانند روزی که [[رسول خدا]] را از دست داده بودند، سر گشته و پریشان شدند، [[زنان]] [[بنی هاشم]] در [[خانه فاطمه]]{{س}} گرد آمده و به [[گریه و زاری]] پرداختند، و مردم دستهدسته برای عرض [[تسلیت]] نزد امام علی{{ع}} میآمدند [[حضرت]] جلوس فرموده و حسن و حسین در کنار وی بر [[مصیبت]] [[مادر]]، میگریستند. [[ام کلثوم]] با گفتن این عبارات از خانه بیرون آمد: پدر! ای رسول خدا{{صل}} به [[راستی]] اکنون تو را از دست دادهایم و دیگر هرگز تو را [[دیدار]] نخواهیم کرد<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۲.</ref>.
مردم، اشکباران گرد آمدند و روی زمین نشستند و در [[انتظار]] بیرون آمدن جنازه فاطمه بودند تا بر پیکر پاکش [[نماز]] بگزارند، که [[ابوذر]] از خانه بیرون آمد و [[اعلان]] داشت: مردم! به خانههایتان بروید [[تشییع جنازه]] دخت رسول خدا{{صل}} امشب به تأخیر افتاده است، [[ابوبکر]] و [[عمر]] برای عرض تسلیت [[خدمت]] امام علی{{ع}} رسیدند و به او گفتند: [[ابو الحسن]]! قبل از حضور ما بر جنازه دخت رسول خدا{{صل}} نماز نخوان<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۹.</ref>.
و آنگاه چشمان مبارکش را گشود و فرمود: سلام و درود بر تو ای گیرنده [[روح]] [[آدمیان]]، در قبض روحم [[شتاب]] کن و آن را به [[سختی]] مگیر و سپس چشمان خود را بست و دست و پاهایش را به سمت [[قبله]] دراز کرد.
بدین ترتیب، مردم با این [[تصور]] که پیکر زهرای [[مرضیه]]{{س}} صبح فردا تشییع میشود، پراکنده شدند ([[روایت]] شده [[وفات حضرت زهرا]]{{س}} بعد از [[نماز عصر]] و یا اوائل شب رخ داده است).
ولی [[امام علی]]{{ع}} با کمک [[اسماء]] در همان شب پیکر نازنین [[زهرا]] را [[غسل]] داد و [[کفن]] نمود و سپس صدا زد: [[حسن]]، [[حسین]]، [[زینب]]، [[ام کلثوم]] بیایید و از [[دیدار]] مادرتان توشه برگیرید اکنون لحظه جدایی فرارسیده و در [[بهشت]] با یکدیگر دیدار خواهید کرد و پس از لحظاتی [[امیر مؤمنان]]{{ع}} [[فرزندان]] را از [[بدن]] [[مادر]] جدا کرد<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۹.</ref>.
پس از لحظاتی اسماء او را صدا زد، پاسخی نشنید، [[پوشش]] از چهره [[دخت رسول خدا]] {{صل}} کنار زد، دید [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است، خود را روی [[بدن]] [[پاک]] [[زهرا]] افکند و آن را میبوسید و میگفت: فاطمه [[جان]]! آنگاه که بر پدر بزرگوارت رسول خدا {{صل}} وارد میشوی، سلام [[اسماء بنت عمیس]] را به او برسان، در همین اثناء [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} وارد [[خانه]] شدند، مادرشان را در بستر خوابیده دیدند، به اسماء گفتند: اسماء! مادرمان هیچگاه این [[ساعت]] از [[روز]] نمیخوابید؟ اسماء عرضه داشت: عزیزان رسول خدا {{صل}} مادرتان نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است.
آنگاه امام علی{{ع}} بر جنازه فاطمهاش [[نماز]] گزارد و دستان خود را به [[آسمان]] بلند کرد و عرضه داشت:
[[امام حسن]] {{ع}} خود را روی بدن مادر انداخت و آن را میبوسید و میگفت: مادر [[عزیز]]! تا روح از بدنم خارج نشده با من سخنی بگو و حسین {{ع}} بر پاهای مادر بوسه میزد و میگفت: مادر! من فرزندت حسینم، با من حرف بزن، نزدیک است قلبم از فراقت پارهپاره شود و جان دهم.
خدایا! این پیکر [[فاطمه]]، [[دخت پیامبر]] توست، وجود [[مقدس]] او را با [[قدرت]] خود از [[تاریکی]] و [[ظلمت]]، به [[روشنایی]] و [[نور]] منتقل ساختی و همهجا را از نور رخش پرتو افکن ساخت.
با آرام شدن هیاهو و سر و صداها که دیدگان [[مردم]] به [[خواب]] رفت و پاسی از شب گذشت، [[امیر المؤمنین]]{{ع}} و عباس و [[فضل بن عباس]] به اتفاق یک تن دیگر، پیکر نحیف و تکیده زهرا را حمل و حسن و حسین، [[عقیل]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[بریده]] و [[عمّار]] آن را [[تشییع]] کردند<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۳.</ref>.
[[امام]]{{ع}} داخل [[قبر]] شد و بدن [[مطهّر]] پاره تن [[رسول خدا]]{{صل}} را گرفت و در لحد قرار داد و گفت: ای [[زمین]]! امانتم را به تو سپردم، این پیکر [[پاک]] دخت [[رسول]] خداست، ای [[صدیقه]] [[طاهره]]، [[به نام خداوند بخشنده مهربان]]، به یاد و [[نام خدا]] و بر [[آیین]] [[امت]] رسول خدا [[حضرت]] [[محمد بن عبد الله]]{{صل}} تو را به کسی که از خودم به تو سزاوارتر است سپردم و در مورد تو به آنچه [[رضایت خدا]] در آن است [[راضی]] هستم.
اسماء به آنها گفت: ای [[فرزندان رسول خدا]] {{صل}} نزد [[پدر]] بزرگوارتان علی بروید و او را از [[رحلت]] مادرتان [[آگاه]] سازید، [[حسن]] و [[حسین]] دواندوان خود را نزدیک [[مسجد]] رساندند، صدای خود را به [[گریه]] بلند کردند، جمعی از [[صحابه]] با پیشدستی خود را به آنان رسانده و سبب گریه آنها را جویا شدند، در پاسخ گفتند: مادرمان [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است. [[امام علی]] {{ع}} از شنیدن این خبر روی [[زمین]] افتاد و میفرمود: {{متن حدیث|بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ}}<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۸۶.</ref>؛ ای [[دخت رسول خدا]] {{صل}} پس از تو [[دل]] را به چه کسی تسلّی دهم<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص۲۵۱.</ref>.
و سپس این [[آیه]] [[شریف]] را [[تلاوت]] فرمود شما رای از [[خاک]] آفریدیم و دوباره به خاک برمیگردانیم و بار دیگر شما رای از آن برمیانگیزانیم و از قبر بیرون آمد و حاضران، نزدیک قبر حضور یافته و بر [[پیکر مطهر]] گوهر تابناک [[نبیّ اکرم]]{{صل}} خاک ریختند و علی{{ع}} قبر [[شریف]] آن [[حضرت]] را با [[زمین]] یکسان نمود.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۵۴.</ref>.
== تشییع حضرت فاطمه ==
{{اصلی|تشییع حضرت فاطمه}}
بعد از [[شهادت]] حضرت زهرا {{س}} مردم، اشکباران گرد آمدند و روی زمین نشستند و در [[انتظار]] بیرون آمدن جنازه فاطمه بودند تا بر پیکر پاکش [[نماز]] بگزارند اما [[ابوذر]] از خانه بیرون آمد و [[اعلان]] داشت: مردم! به خانههایتان بروید [[تشییع جنازه]] دخت رسول خدا {{صل}} امشب به تأخیر افتاده است<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۹.</ref>. بدین ترتیب، مردم با این [[تصور]] که پیکر [[زهرای مرضیه]] {{س}} صبح فردا تشییع میشود، پراکنده شدند ([[روایت]] شده [[وفات حضرت زهرا]] {{س}} بعد از [[نماز عصر]] و یا اوائل شب رخ داده است). ولی [[امام علی]] {{ع}} با کمک [[اسماء]] در همان شب پیکر نازنین [[زهرا]] را [[غسل]] داد و [[کفن]] نمود.
==[[امام علی]]{{ع}} در [[سوگ زهرا]]{{س}}==
آنگاه امام علی {{ع}} بر جنازه فاطمهاش [[نماز]] گزارد و دستان خود را به [[آسمان]] بلند کرد و عرضه داشت: خدایا! این پیکر [[فاطمه]]، [[دخت پیامبر]] توست، وجود [[مقدس]] او را با [[قدرت]] خود از [[تاریکی]] و [[ظلمت]]، به [[روشنایی]] و [[نور]] منتقل ساختی و همهجا را از نور رخش پرتو افکن ساخت. با آرام شدن هیاهو و سر و صداها که دیدگان [[مردم]] به [[خواب]] رفت و پاسی از شب گذشت، [[امیر المؤمنین]] {{ع}} و عباس و [[فضل بن عباس]] به اتفاق یک تن دیگر، پیکر نحیف و تکیده زهرا را حمل و حسن و حسین، [[عقیل]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[بریده]] و [[عمّار]] آن را [[تشییع]] کردند<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص۲۵۴.</ref>.
برای فاش نشدن ماجرا و [[بیم]] از [[هجوم]] [[مخالفان]]، [[مراسم]] [[خاکسپاری]] [[فاطمه اطهر]]{{س}} به سرعت انجام پذیرفت، هنگامیکه امام علی{{ع}} [[خاک]] [[قبر]] [[زهرا]] را از دستان خود میزدود، برای از دست دادن پاره تن [[رسول خدا]]{{صل}} و [[همسر]] [[مهربان]] خویش که در کمال [[صفا]] و [[صمیمیت]] و [[پاکی]] و گذشت و [[ایثار]] با وی [[زندگی]] کرده و در مسیر اهداف او [[دشواریها]] و [[سختیها]] را [[تحمّل]] نموده بود، [[حزن]] و [[اندوه]] وجودش را فراگرفت و [[اشک]] بر گونههای مبارکش جاری شد و صورت خود را به سمت [[قبر مطهر]] رسول خدا{{صل}} برگرداند و عرضه داشت:
ای رسول خدا! از من و از دخترت که به [[دیدار]] تو شتافته و در کنارت در زیر خروارها خاک آرمیده است، بر تو [[درود]] باد، [[اراده خدا]] بر این تعلق گرفت که او پیش از دیگران به تو بپیوندد، [[مرگ]] او [[صبر]] و [[شکیبایی]] از من گرفته و تاب و توان از کفم ربوده است، امّا همانگونه که در فقدان تو [[بردباری]] پیشه ساختم در مرگ دخترت [[فخر]] جهانیان نیز چارهای جز صبر و بردباری ندارم که صبر و شکیبایی بر سختیها [[سنّت]] توست، ای [[پیامبر خدا]]! [[جان]] [[عزیز]] تو بر روی سینهام از [[بدن]] پاکت مفارقت کرد. چشمان مبارکت را با دستان خود بستم و پیکر مبارکت را به خاک سپردم، [[پیام]] [[قرآن]] آن است که پایان زندگی همه بازگشت به سوی خداست، هم اکنون امانتی که به من سپرده بودی بازگردانده شد و [[روح]] بلندی که در بدن گروگان بود، ستانده شد و زهرا از دستم ربوده شد، ای رسول خدا! پس از [[فاطمه]] [[آسمان]] و زمین بس [[زشت]] مینماید.
حزن و اندوهم تمام نشدنی و شبهایم با [[بیداری]] سپری میشود، [[غم]] و اندوه، [[خانه]] دلم را رها نمیکند، تا آنکه [[خداوند]] جایگاهی را که تو در آن اقامت گزیدهای برایم برگزیند، جدایی [[زهرا]] غصّهای است که [[دل]] را [[خون]] و اندوهی است که [[جان]] را به [[هیجان]] وامیدارد چه زود جمع ما به [[پریشانی]] کشیده شد. [[شکایت]] خود را به درگاه [[خدا]] میبرم، زهرا، خود برایت خواهد گفت که امّتت برای [[ستم]] رواداشتن بر من و او همدست شدند و [[حق]] او را ستمگرانه گرفتند. آنچه خواهی از او بپرس و هرچه خواهی به او بگو، تا گره از دل پر [[عقده]] خود بگشاید،؛ چراکه زهرا گفتنیهای فراوانی داشت و در [[دنیا]] راهی برای گفتن و شرح دادن آنها نیافت و خدا که [[بهترین]] داوران است میان ما و ستمپیشگان [[داوری]] نماید. [[سلام]] و [[درود]] من بر شما، درود و سلام [[وداع]] کنندهای که نه دلتنگ است و نه [[خشمگین]]، اگر از کنار شما میروم، از سر ملامت و خستهجانی نیست و ماندنم از روی [[بدگمانی]] به وعدهای که خدا به [[شکیبایان]] داده نمیباشد، [[صبر]] و [[بردباری]] [[برتر]] و نیکوتر است.
== اندوه امام علی از فقدان حضرت فاطمه ==
{{اصلی|اندوه امام علی از فقدان حضرت فاطمه}}
هنگامیکه امام علی {{ع}} خاک [[قبر زهرا]] را از دستان خود میزدود، برای از دست دادن پاره تن [[رسول خدا]] {{صل}} و [[همسر]] [[مهربان]] خویش که در کمال [[صفا]] و [[صمیمیت]] و [[پاکی]] و گذشت و [[ایثار]] با وی [[زندگی]] کرده و در مسیر اهداف او [[دشواریها]] و [[سختیها]] را [[تحمّل]] نموده بود، [[حزن]] و [[اندوه]] وجودش را فراگرفت و [[اشک]] بر گونههای مبارکش جاری شد و صورت خود را به سمت [[قبر مطهر]] رسول خدا {{صل}} برگرداند و عرضه داشت: ای رسول خدا! از من و از دخترت که به [[دیدار]] تو شتافته و در کنارت در زیر خروارها خاک آرمیده است، بر تو [[درود]] باد، [[اراده خدا]] بر این تعلق گرفت که او پیش از دیگران به تو بپیوندد، [[مرگ]] او [[صبر]] و [[شکیبایی]] از من گرفته و تاب و توان از کفم ربوده است، امّا همانگونه که در فقدان تو [[بردباری]] پیشه ساختم در مرگ دخترت [[فخر]] جهانیان نیز چارهای جز صبر و بردباری ندارم که صبر و شکیبایی بر سختیها [[سنّت]] توست، ای [[پیامبر خدا]]! [[جان]] [[عزیز]] تو بر روی سینهام از [[بدن]] پاکت مفارقت کرد. چشمان مبارکت را با دستان خود بستم و پیکر مبارکت را به خاک سپردم، [[پیام]] [[قرآن]] آن است که پایان زندگی همه بازگشت به سوی خداست، هم اکنون امانتی که به من سپرده بودی بازگردانده شد و [[روح]] بلندی که در بدن گروگان بود، ستانده شد و زهرا از دستم ربوده شد، ای رسول خدا! پس از [[فاطمه]] [[آسمان]] و زمین بس [[زشت]] مینماید...<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص۲۵۶.</ref>
[[فاطمه]] جان! اگر [[بیم]] [[چیرگی]] [[ستمکاران]] نبود، در کنار مزارت میماندم و درنگ در نزدت را همچون معتکفان برمیگزیدم، و بسان [[مادر]] [[جوان]] مردهای بر این [[مصیبت]] گران میگریستم.
== نبش قبر حضرت فاطمه ==
ای [[رسول خدا]]! [[خداوند]] خود [[گواه]] است که دخترت پنهانی به [[خاک]] سپرده شد، هنوز چند روزی از [[رحلت]] جانسوزت سپری نشده بود و نامت از سر زبانها نیفتاده بود که حق زهرا را با ستم بردند و میراثش را آشکارا از او دریغ داشتند، ای [[پیامبر خدا]]! درد دل، با تو در میان مینهم و دل به یاد تو خوش میدارم که درود و [[صلوات]] و [[رحمت]] و [[برکات]] خدا بر تو و فاطمه باد<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۵۶.</ref>.
{{اصلی|نبش قبر حضرت فاطمه}}
صبح [[روز]] بعد از [[دفن حضرت فاطمه]] که [[مردم]] برای [[تشییع پیکر زهرای مرضیه]] {{س}} گرد آمدند، اطلاع یافتند که بدن [خت عزیز رسول اکرم {{صل}} شبانه و نهانی به خاک سپرده شده است. [[امام علی]] {{ع}} در [[بقیع]] هفت صورت [[قبر]] یا بیشتر ایجاد کرد و از آنجا که بقیع از همان دوران تاکنون گورستان [[اهل مدینه]] بوده و هست به همین دلیل [[مردم]] روانه [[بقیع]] شده و به جستجوی [[قبر]] [[زهرا]] پرداختند ولی کار بر آنان دشوار آمد و به [[قبر حقیقی]] بانوی دو [[جهان]] دست نیافتند. برخی از آنان پیشنهاد کردند و گفتند: عدّهای از [[زنان]] [[مسلمان]] را میآوریم تا قبر زهرا {{س}} را نبش کرده و پیکر او را خارج میسازیم و بر آن نماز میگزاریم.
==[[نبش قبر]]==
[[روایت]] شده: [[ابوبکر]] و [[عمر]] به قصد نمازگزاردن بر پیکر [[فاطمه]] {{س}} بدان جا وارد شدند. [[مقداد]] به آنان گفت: ما شب گذشته پیکر [[مطهّر]] فاطمه را به خاک سپردهایم، عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: به تو نگفتم آنها اینکار را خواهند کرد؟ [[عباس بن عبد المطلب]] در پاسخ آنان گفت: زهرا [[وصیت]] کرده بود که شما دو تن بر جنازهاش نماز نخوانید، عمر گفت: شما [[بنی هاشم]] هرگز از [[حقد]] و کینههای دیرینه خود دست برنمیدارید، کینههای شما هرگز از دلتان بیرون نخواهد رفت، به [[خدا]] [[سوگند]]! من تصمیم دارم قبر فاطمه را نبش کنم و جنازهاش را بیرون آورم و بر آن نماز بگزارم<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۹.</ref>.
صبح [[روز]] بعد که [[مردم]] برای [[تشییع پیکر]] زهرای [[مرضیه]]{{س}} گرد آمدند، اطلاع یافتند که [[بدن]] دخت [[عزیز]] [[رسول اکرم]]{{صل}} شبانه و نهانی به خاک سپرده شده است.
[[امام علی]]{{ع}} در [[بقیع]] هفت صورت [[قبر]] یا بیشتر ایجاد کرد و از آنجا که بقیع از همان دوران تاکنون گورستان [[اهل]] [[مدینه]] بوده و هست به همین دلیل [[مردم]] روانه [[بقیع]] شده و به جستجوی [[قبر]] [[زهرا]] پرداختند ولی کار بر آنان دشوار آمد و به [[قبر حقیقی]] بانوی دو [[جهان]] دست نیافتند. از اینرو، صدای ناله و فریاد مردم بلند شد و یکدیگر را مورد [[نکوهش]] قرار دادند و گفتند: پیامبرتان تنها یک دختر داشت و از [[دنیا]] رفت و به [[خاک]] سپرده شد و هیچیک هنگام [[رحلت]] و [[نماز]] بر جنازه او حضور نیافتید و قبر او را نمیشناسید. برخی از آنان پیشنهاد کردند و گفتند: عدّهای از [[زنان]] [[مسلمان]] را میآوریم تا قبر زهرا{{س}} را نبش کرده و پیکر او را خارج میسازیم و بر آن نماز میگزاریم.
[[روایت]] شده: [[ابوبکر]] و [[عمر]] به قصد نمازگزاردن بر پیکر [[فاطمه]]{{س}} بدان جا وارد شدند. [[مقداد]] به آنان گفت: ما شب گذشته پیکر [[مطهّر]] فاطمه را به خاک سپردهایم، عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: به تو نگفتم آنها اینکار را خواهند کرد؟ [[عباس بن عبد المطلب]] در پاسخ آنان گفت: زهرا [[وصیت]] کرده بود که شما دو تن بر جنازهاش نماز نخوانید، عمر گفت: شما [[بنی هاشم]] هرگز از [[حقد]] و کینههای دیرینه خود دست برنمیدارید، کینههای شما هرگز از دلتان بیرون نخواهد رفت، به [[خدا]] [[سوگند]]! من [[تصمیم]] دارم قبر فاطمه را نبش کنم و جنازهاش را بیرون آورم و بر آن نماز بگزارم<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۹.</ref>.
خبر نقشههای [[مخالفان]] برای [[نبش قبر]] زهرا {{س}} به [[امام علی]] {{ع}} رسید، حضرت قبای زردفامی را که در میدانهای [[نبرد]] میپوشید به تن کرد و [[ذوالفقار]] را حمایل ساخت، او که از شدّت [[خشم]] حلقههای چشمان مبارکش به سرخیگراییده و رگهای گردنش برجسته شده بود، آهنگ بقیع کرد.
خبر نقشههای [[مخالفان]] برای [[نبش قبر]] زهرا{{س}} به [[امام علی]]{{ع}} رسید، [[حضرت]] قبای زردفامی را که در میدانهای [[نبرد]] میپوشید به تن کرد و [[ذو الفقار]] را حمایل ساخت، او که از شدّت [[خشم]] حلقههای چشمان مبارکش به سرخیگراییده و رگهای گردنش برجسته شده بود، آهنگ بقیع کرد.
خبر آمدن علی قبل از حضور وی، به بقیع رسید و منادی [[اعلان]] کرد: علی را آنگونه که میبینید به سمت بقیع میآید وی سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود، دستور دهندگان آن را از دم تیغ خواهد گذراند، با ورود حضرت مردی ([[عمر]]) به وی گفت: [[ابوالحسن]]! چرا چنین کردی؟ به [[خدا]] [[سوگند]]! ما [[قبر]] [[فاطمه]] را نبش میکنیم و بر جنازهاش [[نماز]] میگزاریم. حضرت دست برد و گوشه پیراهنش را گرفت و با یک حرکت او را محکم به [[زمین]] کوبید و بدو فرمود: ای پسر [[زن]] سیاهچهره (صهاک) من به این دلیل که [[مردم]] از [[دین]] و [[آیین]] خود برنگردند، از [[حق]] خویش در [[زندگی]] گذشتم، ولی در مورد قبر فاطمه سوگند به آن کس که [[جان]] علی در دست اوست، اگر تو و هوادارانت کوچکترین حرکتی انجام دهید، زمین را از خونتان [[سیراب]] خواهم ساخت.
خبر آمدن علی قبل از حضور وی، به بقیع رسید و منادی [[اعلان]] کرد: علی را آنگونه که میبینید به سمت بقیع میآید وی سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود، دستور دهندگان آن را از دم تیغ خواهد گذراند، با ورود [[حضرت]] مردی ([[عمر]]) به وی گفت: [[ابوالحسن]]! چرا چنین کردی؟ به [[خدا]] [[سوگند]]! ما [[قبر]] [[فاطمه]] را نبش میکنیم و بر جنازهاش [[نماز]] میگزاریم. حضرت دست برد و گوشه پیراهنش را گرفت و با یک حرکت او را محکم به [[زمین]] کوبید و بدو فرمود:
ای پسر [[زن]] سیاهچهره (صهاک) من به این دلیل که [[مردم]] از [[دین]] و [[آیین]] خود برنگردند، از [[حق]] خویش در [[زندگی]] گذشتم، ولی در مورد قبر فاطمه سوگند به آن کس که [[جان]] علی در دست اوست، اگر تو و هوادارانت کوچکترین حرکتی انجام دهید، زمین را از خونتان [[سیراب]] خواهم ساخت.
[[ابوبکر]] به [[امام]]{{ع}} عرضه داشت: ای ابوالحسن تو را به حق [[رسول خدا]] و به جان فاطمه{{س}} از او درگذر، ما به کاری که تو بدان [[راضی]] نباشی دست نخواهیم زد و علی{{ع}} آن فرد (عمر) را رها کرد و مردم متفرق و پراکنده شدند<ref>دلائل الامامه طبری، ص۴۶- ۴۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۵۸.</ref>.
[[ابوبکر]] به [[امام]] {{ع}} عرضه داشت: ای ابوالحسن تو را به حق [[رسول خدا]] و به جان فاطمه {{س}} از او درگذر، ما به کاری که تو بدان [[راضی]] نباشی دست نخواهیم زد و علی {{ع}} آن فرد (عمر) را رها کرد و مردم متفرق و پراکنده شدند<ref>دلائل الامامه طبری، ص۴۶- ۴۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص۲۵۸.</ref>
==[[تاریخ شهادت حضرت فاطمه]]==
== تاریخ شهادت حضرت فاطمه ==
تردیدی نیست که [[وفات حضرت زهرا]]{{س}} در [[سال یازدهم هجری]] اتفاق افتاده است زیرا [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[سال دهم]]، [[حجة الوداع]] انجام داد و در اوائل [[سال یازدهم]] بدرود [[حیات]] گفت. [[تاریخنگاران]]، همه بر این عقیدهاند که [[فاطمه زهرا]]{{س}} کمتر از یک سال پس از [[رحلت]] [[پدر]] بزرگوار خود زنده بوده است، از سویی زهرای [[اطهر]]{{س}} در [[زمان]] [[حیات رسول خدا]]{{صل}} در عنفوان [[جوانی]] قرار داشته و در کمال صحّت و [[سلامتی]] بهسر میبرده است.
تردیدی نیست که [[وفات حضرت زهرا]] {{س}} در [[سال یازدهم هجری]] اتفاق افتاده است زیرا [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در [[سال دهم]]، [[حجة الوداع]] انجام داد و در اوائل [[سال یازدهم]] بدرود [[حیات]] گفت. [[تاریخنگاران]]، همه بر این عقیدهاند که [[فاطمه زهرا]] {{س}} کمتر از یک سال پس از [[رحلت]] [[پدر]] بزرگوار خود زنده بوده است، از سویی زهرای [[اطهر]] {{س}} در [[زمان]] [[حیات رسول خدا]] {{صل}} در عنفوان [[جوانی]] قرار داشته و در کمال صحّت و [[سلامتی]] بهسر میبرده است.
آری؛ مورّخان در [[روز]] و ماه رحلت آن بزرگوار با یکدیگر [[اختلاف]] نظر زیادی دارند.
آری؛ مورّخان در [[روز]] و ماه رحلت آن بزرگوار با یکدیگر [[اختلاف]] نظر زیادی دارند. نقل شده: فاطمه {{س}} پس از پدر بزرگوار خویش ۶ ماه و به گفتهای ۹۵ روز و به روایتی ۷۵ روز یا کمتر زندگی کرده است. از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که فرمود: فاطمه زهرا {{س}} روز سهشنبه سوم [[جمادی الثانی]] سال یازدهم هجری رحلت نمود<ref>دلائل الامامه طبری، ص۴۵؛ کشف الغمة، ج۱، ص۵۳.</ref>.
نقل شده: فاطمه{{س}} پس از پدر بزرگوار خویش ۶ ماه و به گفتهای ۹۵ روز و به روایتی ۷۵ روز یا کمتر زندگی کرده است.
از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده که فرمود:
فاطمه زهرا{{س}} روز سهشنبه سوم [[جمادی الثانی]] سال یازدهم هجری رحلت نمود<ref>دلائل الامامه طبری، ص۴۵؛ کشف الغمة، ج۱، ص۵۳.</ref>.
و از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] شده که فرمود: سنّ [[فاطمه زهرا]]{{س}} هنگام [[شهادت]]، هیجده سال و ۷۵ [[روز]] بوده است.
و از [[امام باقر]] {{ع}} [[روایت]] شده که فرمود: سنّ [[فاطمه زهرا]] {{س}} هنگام [[شهادت]]، هیجده سال و ۷۵ [[روز]] بوده است. از [[جابر بن عبدالله انصاری]] منقول است که گفت: [[زمان]] [[رحلت]] [[نبیّ اکرم]] {{صل}} [[حضرت زهرا]] {{س}} هیجده سال و هفت ماه داشت<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۵۷.</ref>. [[ابوالفرج اصفهانی]] میگوید: در مدت [[زندگی فاطمه زهرا]] {{س}} پس از رحلت [[پدر]] بزرگوارش [[اختلاف]] است و حداکثر ۶ ماه و حداقل آن را ۴۰ روز دانستهاند، ولی آنچه در این زمینه [[قطعی]] به نظر میرسد موردی است که از روایت [[امام باقر]] {{ع}} استفاده میشود که فاطمه زهرا {{س}} ۳ ماه بعد از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} [[دنیا]] را [[وداع]] گفته است<ref>به کشف الغمه، ص۱۲۸ مراجعه شود.</ref>.
از [[جابر بن عبدالله انصاری]] منقول است که گفت: [[زمان]] [[رحلت]] [[نبیّ اکرم]]{{صل}} [[حضرت زهرا]]{{س}} هیجده سال و هفت ماه داشت<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۵۷.</ref>.
[[ابوالفرج اصفهانی]] میگوید: در مدت [[زندگی فاطمه زهرا]]{{س}} پس از رحلت [[پدر]] بزرگوارش [[اختلاف]] است و حداکثر ۶ ماه و حداقل آن را ۴۰ روز دانستهاند، ولی آنچه در این زمینه [[قطعی]] به نظر میرسد موردی است که از روایت [[امام باقر]]{{ع}} استفاده میشود که فاطمه زهرا{{س}} ۳ ماه بعد از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[دنیا]] را [[وداع]] گفته است<ref>به کشف الغمه، ص۱۲۸ مراجعه شود.</ref>.
بدینسان، [[زندگی]] سرشار از [[فضایل]] و [[مناقب]] و موضعگیریهای به [[حق]] و اصولی و [[ارزشمند]] زهرای [[اطهر]]{{س}} به پایان رسید، [[سلام]] و [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خداوند]] بر او، در آن روز که دیده به [[جهان]] گشود و آن روز که مظلومانه به شهادت رسید و روزی که زنده برانگیخته میشود.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۶۰.</ref>.
بدینسان، [[زندگی]] سرشار از [[فضایل]] و [[مناقب]] و موضعگیریهای به [[حق]] و اصولی و [[ارزشمند]] زهرای [[اطهر]] {{س}} به پایان رسید، [[سلام]] و [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خداوند]] بر او، در آن روز که دیده به [[جهان]] گشود و آن روز که مظلومانه به شهادت رسید و روزی که زنده برانگیخته میشود<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص۲۶۰.</ref>.
بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) حوادثی برای اهل بیت (ع) مخصوصاً حضرت زهرا (س) مانند آتش زدن خانه آن حضرت، مجروح شدن و سقط فرزند پیش آمد که بهسبب آنها اوضاع جسمی فاطمه (س) روز به روز وخیمتر میشد تا آنکه آن حضرت بستری شد و در نهایت پس از مدت کوتاهی از شهادتپیامبر اکرم (ص) ایشان هم به شهادت رسیدند. بنابر وصیتی که آن حضرت کرده بودند ـ بهدلیل نشان دادن نارضایتی از غاصبان خلافت ـ امیرالمؤمنین (ع) ایشان را شبانه غسل و کفن کرده و دفن نمودند.
واپسین لحظات
در آن روز که مرغ روح بلند فاطمه دخت رسول خدا (ص) به آسمانها پر کشید، حضرت در بستر افتاده و پدر بزرگوارش را در خواب دیده بود که بدو میفرماید: دخترم! مشتاقدیدار توام نزدم بشتاب و سپس به او فرمود: فاطمهجان! تو امشب مهمان من هستی. از خواب خفیفش بیدار شد و آماده سفر آخرت گشت، این سخن را از پدرش راستگوترینانسانها شنیده بود که: آنکس که مرا در خواب ببیند، گویی مرا در بیداری دیده است و از آن بزرگوار خبر رحلت خویش را شنیده بود بنابراین، جایی برای شک و تردید در صحت چنین خبری وجود نداشت.
فاطمه که گویی در حالت بیداری قبل از رحلت بسر میبرد، چشمان مبارکش را گشود و جانی تازه گرفت و به اتخاذ تدابیر لازم پرداخت و با غنیمت شمردن آخرین لحظات عمر شریفش با کمک دست و یا با تکیه بر دیوار به محلی که آب در خانه بود به راه افتاد، و با دستهای لرزان خویش به شستن لباسهای کودکانش همت گمارد و سپس عزیزانش را خواست و سر آنها را شستوشو داد و امام علی (ع) که وارد خانه شد دید زهرای عزیزش بستر بیماری را ترک کرده و به انجام کارهای خانه پرداخته است.
وقتی امام (ع) به فاطمهاش نگریست دلش به حال او سوخت؛ چراکه میدید زهرا با آن حال یکبار دیگر بهپا خاسته و به کارهای دشواری که ایّام سلامتیاش انجام میداد، پرداخته است و اگر امام (ع) سبب انجام این کارها را با وجود بیماری زهرا از آن مخدّره پرسید، جای شگفتی نیست و فاطمه با صراحت تمام به امام (ع) پاسخ داد: [علی جان!] انجام این کارها بدین جهت است که امروز آخرین روز زندگی من است، بهپا خاستم تا بدن و لباس کودکانم را شستشو دهم؛ چراکه فردا غبار یتیمی بر سرشان ریخته و بیمادر میشوند. امام علی (ع) از او جویای منبع خبر شد، زهرا (س) امام (ع) را در جریان خوابی که دیده بود قرار داد و با نقل این رؤیا، خبر شهادت تردیدناپذیرش را به همسر داد[۱].
حضرت زهرا (س) در آخرین لحظات عمر خطاب به حضرت علی (ع) عرضه داشت: پسر عمو! من خبر مرگ خویش را دریافت کردهام و لحظه به لحظه به دیدار پدر بزرگوارم نزدیکتر میشوم، اکنون تو را به انجام خواستههایی که در دل دارم سفارش میکنم (...) نخستین وصیّتم این است که پس از من زنی را به ازدواج خویش درآوری... ؛ زیرا مردان بدون زن نمیتوانند ادامه زندگی دهند و سپس معروض داشت: سفارش بعدیام این است که اجازه ندهی هیچیک از افرادی که در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازهام حاضر شوند؛ زیرا آنان دشمنان خدا و رسولند و رخصت ندهی هیچکدام از آنان یا هوادارانشان بر جنازهام نماز بگزارند و شبانگاه، آن زمانکه دیدگان مردمآرامش یافت و چشمها به خواب رفت، مرا به خاک بسپار[۲].
پس از آن فرمود: پسر عموی مهربان! از دنیا که رفتم بدنم را از زیر لباسغسل بده؛ زیرا بدنم پاک و پاکیزه است، با باقیمانده کافوری که از پدرم رسول خدا (ص) بهجای مانده مرا حنوط نما و خود بر پیکرم نماز بگزار و سپس خویشان و نزدیکان خاندانم به ترتیب بر جنازهام نماز بگزارند، شبانه و نهانی بدنم را به خاک بسپار و محل قبرم را پوشیده دار، هیچکس از کسانی که در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازهام حاضر نشوند، پسر عمو! به خوبی میدانم که تو پس از من نمیتوانی بدون همسر بمانی...[۳].[۴]
از امام صادق (ع) روایت شده فرمود: نخستین تابوتی که در اسلام ساخته شد، تابوت مربوط به [مادرمان] فاطمه زهرا (س) بود وی در آن بیماری که در اثر آن دنیا را وداع گفت به اسماء فرمود: اسماء! بدنم لاغر و تکیده شده، حاضری برایم تابوتی درست کنی که بدنم را بپوشاند؟ اسماء عرضه داشت: بانوی من! دورانی که من در حبشه به سر میبردم، دیدم مردم آن سامان برای مردگان خود چگونه تابوتی میساختند، اگر مایل باشید نظیر آن را برایتان تهیه کنم؟ اگر آن را پسندیدید برایتان مانند آن را تهیه خواهم کرد زهرای مرضیه فرمود: باشد. اسماء تختی را خواست و آن را وارونه کرد و سپس قطعههای چوبی از نخلطلبید و آنها را به پایههای تخت محکم بست و آنگاه با پارچهای آن را پوشاند و عرضه داشت: فاطمهجان! تابوتی را که دیدم آنها میساختند به این شکل بود، فاطمه زهرا (س) فرمود: نظیر همین را برایم بساز و بدنم را بپوشان، خداوند بدنت را از آتش دوزخ مصون دارد[۵].
آخرین لحظات دنیوی حضرت فاطمه
فاطمه زهرا (س) به بستر خویش که میان خانه گسترده شده بود، منتقل گردید و رو به قبله آرمید.
گفته شده: آن مخدّره، دخترانش زینب و ام کلثوم را به خانههای برخی از زنانبنی هاشم فرستاد تا شاهد جان دادن مادر نباشند، همه این امور را زهرا به جهت مهر و دلسوزی انجام داد تا از آسیب روحیفرزندان در مشاهدهمصیبت مادر، جلوگیری به عمل آورد.
در آن لحظات امام علی (ع) و حسن و حسین (ع) بیرون از خانه بودند و شاید بیرون بودن آنان به علل و اسبابی ناخواسته و شرایطی معیّن انجام پذیرفته بود.
از اسماء بنت عمیسروایت شده: وقتی لحظه وفات حضرت زهرا (س) نزدیک شد به اسماء فرمود: اسماء! زمانیکه رحلت پیامبر اسلام (ص) نزدیک شد، جبرئیل برایش کافوری از بهشت آورد و رسول خدا (ص) آن را سه قسمت کرد، یکسوم برای خود، یک سوم برای علی و یکسوم آن را که به اندازه چهل درهم بود به من اختصاص داد، سپس فرمود: اسماء! باقیمانده کافورحنوط پدرم را از فلانجا برایم بیاور و زیر بالین سرم قرار ده، اسماء نیز فرمان زهرا را اطاعت کرد و آن را بر بالین سر حضرت قرار داد و سپس هنگامیکه برای نمازوضو گرفت به اسماء فرمود: عطری که بدنم را با آن خوشبو میکردم و لباس ویژه نمازم را بیاور، بعد از آن وضو گرفت.
و آنگاه با همان لباس در بستر خوابید و به اسماء فرمود: لحظهای منتظرم بمان و سپس صدایم بزن، اگر پاسخت را ندادم بدان که بر پدر بزرگوارم وارد شدهام و علی را خبر کن.
لحظه احتضار که فرارسید و پردهها کنار رفت زهرای مرضیه نگاهی عمیق به اطراف کرد و فرمود: درود و سلام بر جبرئیل و رسول خدا (ص) خدایا! در کنار رسول تو و در رضوان و جوار رحمت و خانهات دار السلام قرار دارم، سپس فرمود: جمعی از آسمانیان را میبینم، این شخص جبرئیل و آن یک رسول اکرم (ص) است که میفرماید: دخترم! نزد من بیا؛ آنچه در پیش داری برایت بهتر است.
و آنگاه چشمان مبارکش را گشود و فرمود: سلام و درود بر تو ای گیرنده روحآدمیان، در قبض روحم شتاب کن و آن را به سختی مگیر و سپس چشمان خود را بست و دست و پاهایش را به سمت قبله دراز کرد.
پس از لحظاتی اسماء او را صدا زد، پاسخی نشنید، پوشش از چهره دخت رسول خدا (ص) کنار زد، دید فاطمه از دنیا رفته است، خود را روی بدنپاکزهرا افکند و آن را میبوسید و میگفت: فاطمه جان! آنگاه که بر پدر بزرگوارت رسول خدا (ص) وارد میشوی، سلام اسماء بنت عمیس را به او برسان، در همین اثناء حسن و حسین (ع) وارد خانه شدند، مادرشان را در بستر خوابیده دیدند، به اسماء گفتند: اسماء! مادرمان هیچگاه این ساعت از روز نمیخوابید؟ اسماء عرضه داشت: عزیزان رسول خدا (ص) مادرتان نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است.
امام حسن (ع) خود را روی بدن مادر انداخت و آن را میبوسید و میگفت: مادر عزیز! تا روح از بدنم خارج نشده با من سخنی بگو و حسین (ع) بر پاهای مادر بوسه میزد و میگفت: مادر! من فرزندت حسینم، با من حرف بزن، نزدیک است قلبم از فراقت پارهپاره شود و جان دهم.
اسماء به آنها گفت: ای فرزندان رسول خدا (ص) نزد پدر بزرگوارتان علی بروید و او را از رحلت مادرتان آگاه سازید، حسن و حسین دواندوان خود را نزدیک مسجد رساندند، صدای خود را به گریه بلند کردند، جمعی از صحابه با پیشدستی خود را به آنان رسانده و سبب گریه آنها را جویا شدند، در پاسخ گفتند: مادرمان فاطمه از دنیا رفته است. امام علی (ع) از شنیدن این خبر روی زمین افتاد و میفرمود: «بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ»[۶]؛ ای دخت رسول خدا (ص) پس از تو دل را به چه کسی تسلّی دهم[۷].
بعد از شهادت حضرت زهرا (س) مردم، اشکباران گرد آمدند و روی زمین نشستند و در انتظار بیرون آمدن جنازه فاطمه بودند تا بر پیکر پاکش نماز بگزارند اما ابوذر از خانه بیرون آمد و اعلان داشت: مردم! به خانههایتان بروید تشییع جنازه دخت رسول خدا (ص) امشب به تأخیر افتاده است[۸]. بدین ترتیب، مردم با این تصور که پیکر زهرای مرضیه (س) صبح فردا تشییع میشود، پراکنده شدند (روایت شده وفات حضرت زهرا (س) بعد از نماز عصر و یا اوائل شب رخ داده است). ولی امام علی (ع) با کمک اسماء در همان شب پیکر نازنین زهرا را غسل داد و کفن نمود.
هنگامیکه امام علی (ع) خاک قبر زهرا را از دستان خود میزدود، برای از دست دادن پاره تن رسول خدا (ص) و همسرمهربان خویش که در کمال صفا و صمیمیت و پاکی و گذشت و ایثار با وی زندگی کرده و در مسیر اهداف او دشواریها و سختیها را تحمّل نموده بود، حزن و اندوه وجودش را فراگرفت و اشک بر گونههای مبارکش جاری شد و صورت خود را به سمت قبر مطهر رسول خدا (ص) برگرداند و عرضه داشت: ای رسول خدا! از من و از دخترت که به دیدار تو شتافته و در کنارت در زیر خروارها خاک آرمیده است، بر تو درود باد، اراده خدا بر این تعلق گرفت که او پیش از دیگران به تو بپیوندد، مرگ او صبر و شکیبایی از من گرفته و تاب و توان از کفم ربوده است، امّا همانگونه که در فقدان تو بردباری پیشه ساختم در مرگ دخترت فخر جهانیان نیز چارهای جز صبر و بردباری ندارم که صبر و شکیبایی بر سختیها سنّت توست، ای پیامبر خدا! جانعزیز تو بر روی سینهام از بدن پاکت مفارقت کرد. چشمان مبارکت را با دستان خود بستم و پیکر مبارکت را به خاک سپردم، پیامقرآن آن است که پایان زندگی همه بازگشت به سوی خداست، هم اکنون امانتی که به من سپرده بودی بازگردانده شد و روح بلندی که در بدن گروگان بود، ستانده شد و زهرا از دستم ربوده شد، ای رسول خدا! پس از فاطمهآسمان و زمین بس زشت مینماید...[۱۱].[۱۲]
صبح روز بعد از دفن حضرت فاطمه که مردم برای تشییع پیکر زهرای مرضیه (س) گرد آمدند، اطلاع یافتند که بدن [خت عزیز رسول اکرم (ص) شبانه و نهانی به خاک سپرده شده است. امام علی (ع) در بقیع هفت صورت قبر یا بیشتر ایجاد کرد و از آنجا که بقیع از همان دوران تاکنون گورستان اهل مدینه بوده و هست به همین دلیل مردم روانه بقیع شده و به جستجوی قبرزهرا پرداختند ولی کار بر آنان دشوار آمد و به قبر حقیقی بانوی دو جهان دست نیافتند. برخی از آنان پیشنهاد کردند و گفتند: عدّهای از زنانمسلمان را میآوریم تا قبر زهرا (س) را نبش کرده و پیکر او را خارج میسازیم و بر آن نماز میگزاریم.
روایت شده: ابوبکر و عمر به قصد نمازگزاردن بر پیکر فاطمه (س) بدان جا وارد شدند. مقداد به آنان گفت: ما شب گذشته پیکر مطهّر فاطمه را به خاک سپردهایم، عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: به تو نگفتم آنها اینکار را خواهند کرد؟ عباس بن عبد المطلب در پاسخ آنان گفت: زهرا وصیت کرده بود که شما دو تن بر جنازهاش نماز نخوانید، عمر گفت: شما بنی هاشم هرگز از حقد و کینههای دیرینه خود دست برنمیدارید، کینههای شما هرگز از دلتان بیرون نخواهد رفت، به خداسوگند! من تصمیم دارم قبر فاطمه را نبش کنم و جنازهاش را بیرون آورم و بر آن نماز بگزارم[۱۳].
خبر نقشههای مخالفان برای نبش قبر زهرا (س) به امام علی (ع) رسید، حضرت قبای زردفامی را که در میدانهای نبرد میپوشید به تن کرد و ذوالفقار را حمایل ساخت، او که از شدّت خشم حلقههای چشمان مبارکش به سرخیگراییده و رگهای گردنش برجسته شده بود، آهنگ بقیع کرد.
خبر آمدن علی قبل از حضور وی، به بقیع رسید و منادی اعلان کرد: علی را آنگونه که میبینید به سمت بقیع میآید وی سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود، دستور دهندگان آن را از دم تیغ خواهد گذراند، با ورود حضرت مردی (عمر) به وی گفت: ابوالحسن! چرا چنین کردی؟ به خداسوگند! ما قبرفاطمه را نبش میکنیم و بر جنازهاش نماز میگزاریم. حضرت دست برد و گوشه پیراهنش را گرفت و با یک حرکت او را محکم به زمین کوبید و بدو فرمود: ای پسر زن سیاهچهره (صهاک) من به این دلیل که مردم از دین و آیین خود برنگردند، از حق خویش در زندگی گذشتم، ولی در مورد قبر فاطمه سوگند به آن کس که جان علی در دست اوست، اگر تو و هوادارانت کوچکترین حرکتی انجام دهید، زمین را از خونتان سیراب خواهم ساخت.
ابوبکر به امام (ع) عرضه داشت: ای ابوالحسن تو را به حق رسول خدا و به جان فاطمه (س) از او درگذر، ما به کاری که تو بدان راضی نباشی دست نخواهیم زد و علی (ع) آن فرد (عمر) را رها کرد و مردم متفرق و پراکنده شدند[۱۴].[۱۵]
آری؛ مورّخان در روز و ماه رحلت آن بزرگوار با یکدیگر اختلاف نظر زیادی دارند. نقل شده: فاطمه (س) پس از پدر بزرگوار خویش ۶ ماه و به گفتهای ۹۵ روز و به روایتی ۷۵ روز یا کمتر زندگی کرده است. از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: فاطمه زهرا (س) روز سهشنبه سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری رحلت نمود[۱۶].
بدینسان، زندگی سرشار از فضایل و مناقب و موضعگیریهای به حق و اصولی و ارزشمند زهرای اطهر (س) به پایان رسید، سلام و درود و رحمت و برکاتخداوند بر او، در آن روز که دیده به جهان گشود و آن روز که مظلومانه به شهادت رسید و روزی که زنده برانگیخته میشود[۱۹].