عثمان بن حنیف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۶۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = عثمان بن حنیف | |||
| عنوان مدخل = عثمان بن حنیف | |||
| مداخل مرتبط = [[عثمان بن حنیف در تاریخ اسلامی]] - [[عثمان بن حنیف در نهج البلاغه]] - [[عثمان بن حنیف انصاری در تراجم و رجال]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
'''عثمان بن حنیف''' از [[قبیله اوس]] و [[اهل مدینه]] و از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} است. از [[جنگ احد]] به بعد در تمام جنگهای پیامبر{{صل}} شرکت داشت. جزء دوازده نفری بود که به [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] کرده و علی{{ع}} را شایسته [[خلافت]] میدانستند. از طرف [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[والی بصره]] شد و در آنجا بود، تا اینکه [[طلحه]] و [[زبیر]] همراه با [[عایشه]] به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی{{ع}} رفت و در [[کوفه]] سکونت گزید و در زمان [[خلافت]] [[معاویه]] از [[دنیا]] رفت. نامه عتاب آمیز [[حضرت علی]]{{ع}} به او درباره چرایی شرکت در مهمانی اشراف معروف است. | |||
== مقدمه == | |||
نام و نسب او [[عثمان بن حنیف بن واهب بن مالک بن الأوس]] و کنیه وی «أباعمرو» است. او [[برادر]] [[سهل بن حنیف]]، از [[قبیله اوس]] و [[اهل مدینه]] و از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.</ref>. در اولین [[جنگی]] که در کنار [[رسول خدا]] {{صل}} شرکت داشت<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ الاصابه، ابن جحر، ج۴، ص۳۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.</ref>، [[جنگ احد]] بود و بعد از آن در تمامی [[جنگها]] همراه حضرت بود. | |||
از [[شیخ مفید]] [[روایت]] شده که [[رسول اکرم]] {{صل}} با چند نفر از [[یاران]] خود [[پیمان]] [[همکاری]] بستند که عبارت بودند از: [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]]، [[عمار بن یاسر]]، [[ابوساسان]]، [[عثمان بن حنیف|ابو عمرو انصاری]]، [[سهل انصاری]]، [[عثمان بن حنیف]] و [[جابر بن عبدالله انصاری]]<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۶۰.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶]]، ص۲۳۴.</ref> | |||
[[عثمان بن حنیف]] [[احادیث]] زیادی را از [[پیامبر]] {{صل}} و [[امیر المؤمنین]] {{ع}} [[نقل]] کرده است. یکی از [[احادیث]] مهمی که او از پیامبر {{صل}} نقل کرده این است که روزی مردی نابینا نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد و گفت: "یا [[رسول الله]]، [[دعا]] بفرمایید تا [[خداوند]] چشمان مرا بینا گرداند". حضرت فرمود: "اگر بخواهی [[دعا]] میکنم لکن اگر [[صبر]] کنی برای تو بهتر است و از حضرت خواست تا دعا کند. پس حضرت به او فرمود: "وضوی کاملی بساز و سپس این دعا را بخوان: {{متن حدیث|اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِي الرَّحْمَةِ يا مُحَمَّدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّي في حاجَتي لِتَقْضي، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِي}}؛ خداوند! از تو میخواهم و به سبب [[شفاعت]] پیامبر رحمتت. [[حضرت محمد]] {{صل}} به سوی تو رو میکنم. ای [[محمد]]، تو را نزد خداواسطه میگیرم تا حاجتم را برآوری پروردگارا! شفاعتش را دربارهام بپذیر. بعد از دعا آن مرد، به [[برکت]] دعای پیامبر {{صل}} و [[توسل]] جستن به ایشان توانست [[بینایی]] خود را به دست آورد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۴.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶]]، ص۲۴۲.</ref> | |||
==عثمان بن حنیف | == عثمان بن حنیف بعد از [[درگذشت پیامبر]] {{صل}} == | ||
=== در زمان ابوبکر === | |||
{{همچنین|ابوبکر بن ابیقحافه}} | |||
عثمان بن حنیف از اعضای [[شرطة الخمیس]] بود و جزو دوازده نفری که به [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] کرده و علی{{ع}} را شایسته [[خلافت]] میدانستند<ref>مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 290.</ref> | |||
[[ابان بن تغلب]] میگوید: به [[امام جعفر صادق]]{{ع}} عرض کردم: فدایت شوم، آیا در میان [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} کسی بود که بر کار [[ابوبکر]] و [[خلافت]] او اعتراض نماید؟! فرمود: آری دوازده نفر بودند که به ابوبکر اعتراض کردند؛ آنها عبارتاند از: [[خالد بن سعید بن عاص]] از [[بنی امیه]]؛ [[سلمان فارسی]]؛ [[ابوذر غفاری]]؛ [[مقداد بن اسود]]؛ [[عمار بن یاسر]]؛ [[بریده اسلمی]]؛ [[ابوهیثم بن تیهان]]؛ [[سهل بن حنیف]]؛ [[عثمان بن حنیف]]؛ [[خزیمة بن ثابت]] [[ذوالشهادتین]]؛ [[ابی بن کعب|اُبی بن کعب]] و [[ابو ایوب انصاری]]<ref>طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۹۷.</ref>. | |||
عثمان | سپس حضرت سخنان اعتراضآمیز نامبردگان را ذکر میکند و میفرماید: آنگاه عثمان بن حنیف حرکت کرد و گفت از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدیم که فرمود: «[[اهل بیت]] من به منزله [[ستارگان]] زمینند. از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید؛ زیرا آنان پس از من والیان شمایند. سپس مردی حرکت کرد و گفت: ای رسول خدا{{صل}} اهل بیت تو کیانند؟ فرمود: علی و [[فرزندان]] طاهر و [[پاک]] وی هستند». | ||
پس رسول خدا [[وظیفه]] را بیان کرده و ابن حنیف ادامه داد: ای ابوبکر تو اوّل [[کافر]] به دستور پیامبر مباش {{متن قرآن|لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}<ref>«ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانتهای خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.</ref>.<ref>طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.</ref> | |||
سخنان عثمان بن حنیف نشانگر [[ایمان]] و [[اعتقاد]] وی به رسول خدا و [[ولایت علی]]{{ع}} است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۲۹۱ – ۲۹۲؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۹۶۶-۹۶۷.</ref>. | |||
=== در زمان خلیفه دوم === | |||
{{همچنین|عمر بن خطاب}} | |||
او مردی کارآزموده، با [[بصیرت]] و [[عاقل]] بود، لذا بعد از درگذشت پیامبر {{صل}} و در دوران [[حکومت]] [[عمر بن خطاب]]، وقتی او خواست کسی را برای حکومت [[عراق]] بفرستد، با [[اصحاب]] [[مشورت]] کرد که چه کسی لایق است تا او را برای حکومت عراق بفرستم که وضع نابسامان آنجا را سامان بخشد و به ویژه برای تعیین مساحت و حدود [[اراضی]] و تعیین مقدار مالیاتی که نیاز است برای آنجا در نظر بگیرد، شایسته باشد. همگی عثمان را معرفی کرده و گفتند: اگر او را به کاری مهمتر از این هم بگماری با [[عقل]] و فراستی که دارد از عهدهاش بر میآید. | |||
در [[زمان]] [[حکومت]] او بر سداد (شمال عراق) بود که جنگهای [[اعراب]] با [[ایران]] آغاز شد و [[عمر]]، [[سعد بن ابی وقاص]] را فرماندۀ این [[جنگها]] قرار داد و اعراب در جلولاء که دروازه [[آذربایجان]] و جبال و [[فارس]] بود با [[ایرانیان]] به [[جنگ]] پرداختند و توانستند [[لشکر]] [[ایرانی]] را [[شکست]] دهند و [[شهر]] [[مدائن]] را [[فتح]] کنند<ref>فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۸۰.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶]]، ص۲۳۴-۲۳۵.</ref> | |||
نوشتهاند: در سال بیست و یک که [[مردم]] از [[امیر]] [[کوفه]] [[سعد بن ابی وقاص]] [[شکایت]] کردند. عُمَر وی را برکنار کرد و به جای وی، [[عمار بن یاسر]] را به عنوان پیشنماز و فرمانده نیروهای نظامی و عثمان بن حنیف را به عنوان مسئول خراج و مساحت زمین و [[عبدالله بن مسعود]] را به عنوان [[قاضی]] و مسئول بیت المال به کوفه فرستاد<ref>ر.ک: جلد سوم همین اثر، ص۳۲۱ و ۷۶۴، علت انتخاب این جمع و اعزام آنها به کوفه تحلیل شده است.</ref> و به او دستور داد به مردم [[قرآن]] بیاموزد و مردم را با مسائل [[دینی]] آشنا سازد. مزد روزانه آنان را یک گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند (کله و پاچه و...) برای عمار قرار داد و نصف دیگر آن را برای آن دو نفر<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.</ref>. | |||
یعقوبی مینویسد: [[عمر]] با علی{{ع}} [[مشورت]] کرد که با زمینهای عراق چه کند؟ آیا آنها را تقسیم نماید؟ حضرت فرمود: «اگر امروز آنها را تقسیم کنی برای آیندگان چیزی نمیماند. پس آنها را در دست مردم بگذار که روی آن کار کنند». از این روی عمر برای مساحت عراق عثمان بن حنیف و [[حذیفة بن یمان]] را فرستاد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۵۱.</ref>. | |||
عثمان [[مالیات]] هر جریب (ده هزار متر مربع) نخل را ده درهم و هر جریب باغ انگور را ده درهم و هر جریب نیزار را شش درهم قرار داد و بر هر جریب گندم، چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم قرار داد. [[عمر]] نیز آنچه را وی تعیین کرده بود، [[اجازه]] داد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.</ref>. | |||
[[خراج]] منطقه [[عراق]] در [[زمان]] وی به یکصد میلیون درهم رسیده بود. مساحت عراق سی و شش میلیون جریب بود و بر هر جریبی یک درهم و قفیزی دوازده (مَنْ) مالیات وضع کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۸، ۲۷۰.</ref>. عمر، عثمان بن حنیف را بر بخشی که از [[فرات]] آبیاری میشد و [[حذیفه]] را بر بخشی که از دجله آبیاری میشد گمارده بود<ref>خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۲۹۲ - ۲۹۴.</ref> | |||
=== در زمان [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} === | |||
براساس [[شناختی]] که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از عثمان داشت وی را به [[استانداری بصره]] برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد [[بصره]] شد. وی این [[شهر]] حساس را تحت کنترل خود درآورد و [[جانشین]] [[عبدالله بن عامر]]؛ والی بصره را [[زندانی]] کرد<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢. </ref>. عثمان در بصره باقی بود، تا اینکه [[طلحه]] و [[زبیر]] همراه با [[عایشه]] به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی{{ع}} رفت و در [[کوفه]] سکونت گزید و در زمان [[خلافت]] [[معاویه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۲۹۲ ـ ۲۹۴؛[[ رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶]]، ص۲۳۵-۲۳۶.</ref> | |||
== بصره و اهمیت آن == | |||
{{همچنین|بصره}} | |||
[[بصره]] در سال دوازدهم هجری که [[مسلمانان]] در آن مناطق به [[جهاد]] میپرداختند، بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ چراکه مسلمانان نیاز به پایگاه و مقر ثابتی داشتند تا بتوانند نیروی [[جهادی]] به مناطق جنوبی [[ایران]] گسیل دارند از این روی در سال چهاردهم هجری، شش ماه پیش از ایجاد [[شهر کوفه]] موافقت [[خلیفه دوم]] را برای ایجاد [[شهر بصره]] جلب کردند. [[عتبة بن غزوان]] که در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، در نامهای از عُمَر برای بنای [[شهر]] کسب [[اجازه]] کرد و [[خلیفه]] نیز موافقت خود را با ایجاد شهر بصره اعلام کرد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۲۸۹.</ref>. | |||
== اعزام [[عثمان بن حنیف]] به بصره == | |||
[[عبدالله بن عامر]] از طرف [[عثمان بن عفان]] [[والی بصره]] بود، تا اینکه [[حکومت]] به علی{{ع}} رسید. حضرت، [[عثمان بن حنیف]] را که یکی از [[یاران]] با وفایش بود، جزو اولین گروه [[کارگزاران]] اعزامی، به [[بصره]] فرستاد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۳.</ref>. عثمان بن حنیف جزو افرادی بود که [[ولایت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را بعد از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} پذیرفته بودند و [[امام صادق]]{{ع}} او را جزو افرادی دانسته که بر روش [[رسول خدا]]{{صل}} باقی ماندند بدون اینکه در [[ایمان]] آنها [[تغییر]] و تبدیلی به وجود آمده باشد<ref>صدوق، خصال، ص۶۰۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۲۹۰.</ref> | |||
== شرکت عثمان در مهمانی اشرافی و [[اعتراض]] [[امام]] {{ع}} == | |||
امیرالمؤمنین علی{{ع}} در دوران [[خلافت]] خویش [[کارگزاران]] خود را تحت نظر داشت و از راههای گوناگون کارهای آنان را بررسی میکرد و چنانچه فردی مرتکب عملی خلاف میشد، وی را [[نصیحت]] و در صورت [[لزوم]] از کار برکنار میکرد. در [[عهدنامه مالک اشتر]] توصیه میکند که مأمورین مخفی برای [[نظارت بر کارگزاران]] بگمارد. | |||
عثمان بن حنیف [[کارگزار]] حضرت در [[بصره]] بود. به حضرت خبر دادند او در دعوتی که از جانب اشراف بصره ترتیب یافته و در آن [[فقرا]] و [[مستمندان]] شرکت نداشتند، حضور یافته است. [[حضرت امیر]] در نامهای، وی را از این عمل باز داشت. از نامه حضرت [[استنباط]] میشود که [[نهی]] از حضور در چنین مجالسی، علتهای گوناگونی داشته است: | |||
# در این مجلس [[ثروتمندان]] شرکت داشتند، اما فقرا از آن بیبهره بودند و اگر مبنای مهمانی این است که دیگران به نوایی برسند، لازم است افرادی در مهمانی شرکت کنند که محتاج چنین غذایی هستند نه کسانی که ثروتمندند. از این رو این مهمانیها بیشتر جنبه [[ریا]] و [[خودنمایی]] دارد و [[رضای خدا]] در آن نیست و استاندار علی{{ع}} نباید در آن شرکت کند. | |||
# در مهمانیهای اشرافی احتمال انجام کارهای ناشایست بسیار است و نهی، حمل بر [[کراهت]] شود یا چنین مهمانیهایی که مخصوص والیان است، شرکت آنها در آن [[حرام]] باشد. به ویژه با توجه به این موضوع که ثروتمندان هیچگاه بدون [[هدف]] و جلب منفعت، دنبال [[کار خیر]] نیستند. هدف آنان جلب اعتماد کارگزار برای رسیدن به [[ثروت]] بیشتر بوده است. | |||
# احتمال دیگری که متصور است این که علت منع از شرکت در همچون مجالسی این بوده که در آن [[اسراف]] و [[تبذیر]] میشود و غذاهای رنگارنگ و متنوع برای [[مهمانان]] میآورند<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۸.</ref>. | |||
به هر حال علی{{ع}} عثمان بن حنیف [[کارگزار بصره]] را از شرکت در [[مجلسی]] که [[فقرا]] در آن [[دعوت]] نشدهاند، [[نهی]] کرد و نامهای به او نوشت. [[سید رضی]] این نامه را در [[نهج البلاغه]] آورده و در آغاز آن گوید: «از نامههای آن حضرت است به [[عثمان بن حنیف انصاری]] که [[کارگزار]] او در [[بصره]] بود، زمانی که به [[امام]]{{ع}} خبر رسید او را گروهی از «[[مترفین]]»<ref>تعبیر به مترفین در نهج السعاده آمده است، ج۴، ص۳۲.</ref> مردم بصره به مهمانی خواندهاند و او بدانجا رفته است». | |||
'''متن نامه:''' | |||
اما بعد، ای پسر [[حنیف]] به من خبر رسیده است که مردی از جوانمردان [[بصره]] تو را به ولیمه و طعامی فرا خوانده است و تو به سوی آن شتافتهای. خوردنیهای رنگارنگ و [[نیکو]] برایت آورده و کاسههای بزرگ، پی در پی برابر تو نهادهاند. [[گمان]] نمیکردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان را به جفا رانده و توانگرانشان را خواندهاند. پس بنگر که بر این سفره چه میخواهی؛ آنچه [[حلال و حرام]] آن بر تو آشکار نیست، بیرون انداز و آنچه دانی از [[حلال]] به دست آمده تناول نما. | |||
[[آگاه]] باش که هر پیرو و مأمومی را [[پیشوایی]] است که باید از او [[پیروی]] کند و به [[روشنایی]] [[نور]] [[دانش]] وی روشنی گیرد. بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو [[جامه]] فرسوده و از خوردنی خویش به دو گرده نان بسنده کرده است. [[آگاه]] باشید که شما توان انجام این [[کارها]] را ندارید، اما مرا به [[پارسایی]]، کوشش، [[پاکدامنی]] و درستکاری [[یاری]] کنید. به [[خدا]] [[سوگند]] از دنیای شما زر نیندوختم و از غنیمتهای آن [[مالی]] نینباشتم و بر (دو) جامه کهنهام جامه کهنه دیگری نیفزودم. اندکی (وجبی) از [[زمین]] آن ([[دنیا]]) به دست نیاوردهام و از آن چیزی نگرفتم جز به مقدار خوراک حیوان شکسته پشت (که از بسیاری درد از خوردن کامل، عاجز است) [[دنیا]] در چشم من از دانهای حنظل تلخ، بیمایهتر و نا ارزندهتر است. | |||
آری از آنچه [[آسمان]] بر آن [[سایه]] افکنده بود، تنها [[فدک]] در دست ما بود. مردمی بر آن [[بخل]] ورزیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن دیده پوشیدند و خدای بهترین داور است؛ مرا به فدک و غیر فدک چه کار است؟ در حالی که جایگاه [[آدمی]] گوری است که در [[تاریکی]] آن نشانههایش بر جای نماند و خبرهایش [[نهان]] گردد. گودالی است که اگر به گشادگی آن افزوده شود و دستهای گورکن فراخش سازد، سنگ و کلوخ، آن را میفشارد (و تنگ میسازد) و خاک انباشته، روزنههای آن را فرو میبندد. من نفس خود را تنها با [[پرهیزگاری]] میپرورانم تا در [[روز]] بزرگترین [[بیمها]] و ترسها ایمن باشم و در لغزشگاه نلغزم. | |||
اگر میخواستم تا به شهد و عسل پالوده و مغز گندم و بافتههای [[ابریشم]]، راه داشتم. لکن دور است که [[هوا و هوس]] من بر من چیره گردد و زیادی [[حرص]] مرا به گزیدن خوراکهای (رنگارنگ) بکشاند ـ شاید در [[حجاز]] و یمامه کسانی باشند که امیدی به [[قرض]] نان نداشته باشند و هیچگاه [[سیر]] نشده باشند ـ و دور است از من که سیر بخوابم و پیرامون من شکمهایی باشد که از [[گرسنگی]] به پشت چسبیده و جگرهایی سوخته باشد؛ یا چنان باشم که [[شاعر]] گوید: «درد تو این بس است که شب [[سیر]] بخوابی و گرداگرد تو جگرهایی باشد که در آرزوی سبوی چرمین آب، بسوزند». | |||
آیا از خویشتن به این بسنده کنم که مرا [[امیرمؤمنان]] بنامند و در ناگواریهای [[روزگار]] [[شریک]] آنان نباشم؟ یا در [[سختی]] [[زندگی]] نمونه و اسوهای برایشان نشوم؟ مرا نیافریدهاند که خوردنیهای گوارا سرگرمم سازد، همچون چارپای بسته (و پروار) که تمام توجّهش به علف است، یا مانند چارپای رها گشته که خاکروبهها را به هم زند و شکم را از علف بینبارد و از آنچه از آن خواهند [[غفلت]] نماید. مرا نیافریدهاند که وانهند یا [[بیهوده]] رها شوم یا ریسمان [[گمراهی]] را بکشم و یا بیمقصودی، راه [[سرگردانی]] بپیمایم. | |||
و چنان بینم که گوینده شما بگوید: «اگر پسر [[ابوطالب]] را خوراک این است، ضعف ناتوانی او را از [[پیکار]] با همآوردان بر جای نشاند و از [[جنگ]] با [[دلاور]] مردان باز دارد». اما بدانید درختی که در بیابان خشک روید، چوبش سختتر است و درختهای سبز و خوشنما (و پر آب) پوستش نازکتر؛ و گیاهان و رستنیهای صحرایی بیشتر افروزد و دیرتر افسرد و خاموش شود. یگانگی من با [[رسول خدا]]{{صل}} مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته و آرنجی است که به بازو پیوسته. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[عرب]] در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آنان بر نتابم و اگر لازم آید و فرصت دست دهد، به پیکار همه بشتابم و خواهم کوشید تا [[زمین]] را از این شخص وارونه و کالبد سرگشته [[خِرَد]] ([[معاویه]]) [[پاک]] سازم، تا کلوخ ذره از دانه جدا گردد و با [[ایمان]] از چنگ [[منافق]] جدا شود<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ | |||
بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ: | |||
{{شعر}} | |||
{{ب|''وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ''|2=''وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ. وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ}}.</ref>. | |||
'''پایان این نامه چنین است:''' ای [[دنیا]] از من دور شو که مهار تو بر گردنت آویخته است (تو را رها کردم) و من از چنگالت به در جستهام و از دام ریسمانهایت رستهام و از لغزشگاههایت دوری گزیدهام. کجایند مهترانی که به بازیچههای خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت دام [[فریب]] بر سر راهشان نهادی. اینک آنان در گرو گورهایند و فرو خفته در لابهلای لحدها. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر شخصی بودی دیدنی و کالبدی [[حس]] کردنی؛ حدّ خدا را دربارهات اجرا میکردم، به [[کیفر]] بندگانی که آنان را با [[آرزوها]] دستخوش فریب ساختی و مردمانی که به پرتگاه [[تباهی]] در افکندی و پادشاهانی که به دست نابودیشان سپردی و در چنگال بلاشان درآوردی که نه راهی برای فرود آمدن و نه گریزگاهی برای بازگشتن دارند. هیهات! آنکه پا در لغزشگاهت نهاد به سر در آمد. آنکه در موجهای انبوهت فرو رفت، غرق شد و آنکه از ریسمانهای دامت کناره گرفت، [[توفیق]] یافت (و از گرفتاری رهید) و هر کس که از گزند تو به [[سلامت]] است، باکش نیست که [[مسکن]] و جایش تنگ باشد و [[دنیا]] در دیده او چنان است که [[روز]] پایان آن است. | |||
از دیدهام دور شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا [[خوار]] بدانی و سر به [[فرمان]] تو نیَم تا از این سو بدان سویم بکشانی. سوگند به خدا ـ سوگندی که در آن [[مشیت]] و خواست خدا را جدا میسازم ـ نفس خود را چنان [[تربیت]] کنم که اگر گرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از نان خورش، به نمک [[خرسند]] گردد و چشم [[خانه]] را واگذارم تا چون چشمه خشکیده، آبی در آن نماند. آیا چرنده، شکم خود را با چرا (و خوردن گیاه) پرسازد و بخسبد و رمه گوسفند از علف، [[سیر]] بخورد و به آغل بکوچد، در حالی که علی نیز از توشه خود میخورد و میخوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیان درازی به چارپایان یله و رها یا چرنده سر داده به چرا، [[اقتدا]] کند. خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده او نهاده، پرداخته است و در [[سختی]]، صبور و [[شکیبا]] باشد و به شب از [[خواب]] دوری گزیند و چون خواب بر او چیره گردد، [[زمین]] را بستر و کف دست را بالش گیرد؛ در جمعی که از [[بیم]] بازگشت دیدههاشان در شب، بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بر کنار و لبهاشان به یاد [[پروردگار]] مترنم؛ و گناهانشان به بسیاری [[استغفار]] زدوده است (آنان [[حزب]] خدایند و بدانید که [[حزب خدا]] رستگارند). | |||
پس پسر حنیف از [[خدا]] بترس و اگر [[رهایی]] از [[آتش دوزخ]] را عنایت داری، گردههای نانت تو را کافی است<ref>{{متن حدیث|إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمَ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ {{متن قرآن|أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ}}. فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ}}؛ نهج البلاغه، نامه ۴۵، صبحی صالح، ص۴۱۶؛ فیض الاسلام ص۹۶۵؛ دکتر شهیدی، ص۳۱۷؛ اسدالله مبشری، ج۲، ص۱۵۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۲، کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۰؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ۳۴۰، حدیث ۲۷، همه به نقل از نهج البلاغه.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۲۹۷ ـ ۳۰۴؛ [[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶]]، ص۲۳۸-۲۴۱؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص۲۶۸ و [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۹۶۷-۹۷۲.</ref> | |||
== منابع نامه == | |||
آنچه ذکر شد نامه ۴۵ [[نهج البلاغه]] است و در منابع روایی و [[تاریخی]] دیگر بدین گونه نقل نشده است. قسمتهایی از این را که عمدتاً مربوط به [[زهد علی]]{{ع}} است در [[مناقب شهر آشوب]]<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.</ref>، [[الخرائج و الجرائح (کتاب)|الخرائج و الجرائح]] [[راوندی]]<ref>راوندی، خرائج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸ به نقل از راوندی. </ref>، مجموعه ورام<ref> ورام، تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۵۴.</ref>، ربیع الابرار<ref>زمخشری، ربیع الأبرار، ج۲، ص۷۱۹؛ حسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۳۷۵، از آغاز نامه تا «تصنع بالملح مأدوما».</ref> [[زمخشری]] و [[روضة الواعظین]]<ref>ابن فتّال، روضة الواعظین، ص۱۲۷، انتشارات رضی و (چاپ اعلمی)، بیروت، ص۱۴۲.</ref> [[ابن فتال]] نقل کردهاند. به نظر میرسد نقل دیگری از این نامه نزد [[ابن ابی الحدید]] بوده؛ زیرا وی نسخه بدلهایی از جملات نامه را در شرح خود آورده است. [[صدوق]] قسمتی از نامه را که در ارتباط با [[شجاعت علی]]{{ع}} و قسمتی که مربوط به دَرِ قلعه خیبر است ـ که البته در نقل نهج البلاغه موجود نیست ـ در مجلس ۷۷ [[امالی]] خود ذیل [[حدیث]] دهم که مربوط به [[خیبر]] است، نقل کرده و میگوید: سند آنچه نقل کردم و تمام نامه نزد من وجود دارد که بعداً سند وی را نقل میکنیم. در نقل [[شیخ صدوق]]، [[روضة الواعظین]] و [[طبری]] در [[بشارة المصطفی لشیعة المرتضی (کتاب)|بشارة المصطفی لشیعة المرتضی]]<ref>طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص۱۹۱.</ref>، آمده است که حضرت نامه را به [[سهل بن حنیف]] نوشته است. چنین به نظر میرسد [[اشتباه]] از راویان باشد که به جای [[عثمان]]، سَهل ذکر کردهاند. نقل این چهار منبع و راوندی و ورام برابر نسخه دیگر نامه است. | |||
نقل دیگری از این در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی و آله<ref>این کتاب بخشی از کتاب «الجوهرة فی نسب النبی و اصحابه العشرة» است که کاتب اندلسی، محمدبن ابی بکر بن عبدالله بن موسی انصاری تلمسانی، مشهور به برّی نگاشته است. این کتاب توسط دکتر محمد تونچی. استاد دانشگاه حلب در سال ۱۴۰۲ ق (۱۹۸۲م) منتشر شده است.</ref> آمده است. این نقل جوهره با نسخه بدلهایی که [[ابن ابی الحدید]] ذکر کرده و با آنچه در خرایج و [[امالی]] [[صدوق]] و... آمده، مشابهت دارد. اما آورده است که حضرت آن را به [[عثمان بن حنیف]] [[کارگزار]] خود در [[بصره]] نوشته است. | |||
صدوق مینویسد در نامهای که [[حضرت علی]]{{ع}} به [[سهل بن حنیف]] نوشت، فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] دروازه [[خیبر]] را نکندم و آن را چهل ذراع به پشت سر خود نینداختم. با توانایی جسمی و حرکت غذایی؛ بلکه من با قوت [[ملکوتی]] [[تأیید]] شدم و [[جان]] را از [[نور]] [[پروردگار]] روشن ساختم. یگانگی من با احمد{{صل}} مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته است. به خدا سوگند اگر [[عرب]] در [[جنگ]] علیه من پشت به پشت دهد، روی از آن برنتابم و اگر فرصت دست دهد و به گَرْدنهای آنان دست یابم، [[منتظر]] نمیمانم کسی که [[ترس]] ندارد که [[مرگ]] بر وی وارد شود قلبش در حوادث ناگوار و بزرگ، [[شجاع]] و [[قوی]] است<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ وَ لَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ}}؛ صدوق، امالی، مجلس ۷۷، [[حدیث]]، ۱۰، ص۵۱۴؛ [[بحار الانوار]]، ج۲۱، ص۲۶. اما آنچه در خرایج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲، [[قطب الدین راوندی]] آمده، به نقل از [[بحار الأنوار]]، ج۴۰، ص۳۱۸، چنین است:{{متن حدیث|وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّةٍ}}.</ref>. | |||
[[صدوق]] در ادامه مینویسد: تمام نامه را ـ که این قسمت نیز در آن است ـ [[حدیث]] کرد برای من، علی بن احمد بن موسی دقاق و او [[حدیث]] کرده از محمد بن هارون صوفی از [[ابوبکر]]، عبیدالله بن موسی حبال طبری که گفت حدیث کرد ما را محمد بن حسین خشاب، گفت حدیث کرد ما را محمد بن محصن از [[یونس بن ظبیان]] از [[امام صادق]] از پدر از جدش{{عم}}<ref>صدوق، امالی، ص۴۱۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۳۰۴ - ۳۰۷.</ref> | |||
== نقل دیگری از نامه حضرت به [[عثمان بن حنیف]] == | |||
بِرّی در جوهره مینویسد: [[امیرالمؤمنین]]، هنگامی که [[عثمان بن حنیف انصاری اوسی]] را [[کارگزار بصره]] کرد، به وی چنین نوشت: اما بعد، به من خبر رسید که یکی از اهالی بصره تو را به مهمانی [[دعوت]] کرده است تو هم با [[شتاب]] به این مهمانی رفتهای. در آنجا کاسههای (رنگارنگ) نزد تو به گردش درآمده است و تو نیز آنها را سر کشیدهای و از آنها مانند یتیمی آزمند و یا کفتاری که به خوردن گوشت [[اشتیاق]] دارد تناول کردهای و من [[گمان]] نمیبردم که از طعام قومی بخوری که [[فقیر]] آنها رانده شده و توانگرشان دعوت گردیده است. بدانید که پیشوای شما به کهنه [[جامه]] خویش اکتفا کرده است و فوران و [[آتش]] [[گرسنگی]] خود را با پاره نانی خاموش میکند و پاره گوشتی را جز در سال از گوسفند [[قربانی]] خود نمیخورد. و شما هرگز بر چنین کاری [[توانایی]] ندارید پس مرا با [[پرهیزگاری]] و کوشش در راه [[حق]] [[یاری]] نمایید. متاع [[دنیا]] رو به نابودی است و [[سوگند]] به [[خدا]] از دنیای شما زری نیندوختهام و از اقطار آن یک وجب [[زمین]] هم فراهم نکردهام و غذای من در این دنیا شتر زخم خورده است و این [[جهان]] در نزد من از برگ تلخ درخت هم بیارزشتر و پستتر است. (سرای [[آخرت]] را برای کسانی قرار میدهیم که قصد [[تکبر]] و [[فساد در زمین]] ندارند و انجام [[نیک]] از آن [[پرهیزگاران]] است). | |||
و اگر میخواستم به این عسل مصفی و مغز این گندم پرورده هنگامی که [[آتش]] ([[تنور]]) آن را پخته میکند راه مییافتم. هیهات که به هم رسیده و پخته آن مرا بفریبد. شاید که در [[مدینه]] یتیمی است که از [[گرسنگی]] به خود میپیچد. آیا من با شکم پر، شب را به صبح آورم در حالی که در اطرافم شکمهایی گرسنه باشند! آنگاه جماعتی از مرد و [[زن]] در [[روز قیامت]] مرا [[دشمن]] خود قرار دهند؟ گویی که گوینده شما را میبینم که میگوید: هنگامی که این، غذای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} باشد، [[ناتوانی]]، او را از [[مبارزه]] با دلیران و [[نبرد]] با همگنان [[جنگی]] باز خواهد داشت. آیا نشنیدهاید که [[خداوند]] میفرماید: (پس [[سستی]] نورزیدند برای آنچه در [[راه خدا]] به آنها رسید و [[ناتوان]] نشدند و در برابر دشمن [[تضرع]] نکردند و خداوند [[شکیبایان]] را [[دوست]] دارد). | |||
به [[خدا]] [[سوگند]] درِ [[خیبر]] را به نیروی جسمانی از جای نکندم و به حرکت غذایی هم از جای نکندم. بلکه به نیروی [[ملکوتی]] مؤید شدم. و من نسبت به [[رسول خدا]]{{صل}} همچون پرتو نوری هستم از [[نور]] دیگر. سوگند به [[پروردگار]] اگر [[عرب]] یکدیگر را برای نبرد با من [[یاری]] کنند؛ من هراسی به [[دل]] راه نمیدهم و اگر هم مرا بر گردنهای خود مسلط کنند من [[ستم]] ننمایم (و به زودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که به کدام جای بازگشت، بر میگردند). | |||
ای [[دنیا]] از من دور شو که مهارت را به گردنت انداخته تو را رها کردهام، برای من دام گستردی. پس من هم از چنگالهای تو فرار کردم و نشانههای دامت را دیدم. آنگاه از این که از نشستن گاه تو [و کیدهایت] گذر کنم اجتناب نمودم. کجاست مردمانی که آنها را به زیورهایت [[فریب]] دادی و به دامهایت انداختی و در محل[هلاکتها نابود نمودی. سوگند به خدا اگر شخصی قابل [[رؤیت]] و ویرانهای محسوس بودی [[حدود الهی]] را بر تو جاری مینمودم به خاطر بندگانی که آنها را به دست هلاکت سپردی و آنها را به آبشخورهای نابودی و [[اندوه]] درآوردی، دور باد، دور باد، (که من بر تو [[دل]] ببندم) هر که در جایگاه تو قدم گذارد بلغزد و آنکه از آب تو بنوشد گلوگیر شود. آنکه از تو سالم بماند اندک است و عزیز تو (دنیا) هر چند عظیم باشد کوچک و زبون است. | |||
پس ای [[دنیا]] از من دور شو. [[سوگند]] به [[خداوند]] برای تو نرم نخواهم شد تا مرا [[فریب]] دهی و [[فرمان]] از تو نخواهم برد تا مرا زبون کنی، آیا مرا میفریبی که در جامههای نازک قباطی<ref>قباطی منسوب به قبط است و آن یک نوع لباس نازک بوده که در مصر بافته میشود.</ref> [[یمنی]] بخوابم و در فرشهایی که بر آنها نقش و نگار ارمن<ref>منظور از فرشهای منقوشی به نقش ارمن یک نوع فرش زیبا و با ارزش بوده که در ارمنستان میبافتند.</ref> است غوطهور شوم و نفسی گردم که شیرینی و تلخیش آن است که فقط فربه گردد. پس در این صورت چون شتری خواهم بود که بچرد و سرگین اندازد. سوگند به [[خدا]] نفس خود را آنچنان [[ریاضت]] دهم که هرگاه قوت خویش را به دست آورد، شادمان شود و در خورشتش به نمکی که یافت شود بسازد هرگاه که [[روزه]] گشاید. شاید نعمتی تازه و [[پادشاهی]] عظیم به دست آورد. والسلام <ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ بَعْضَ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ}} (ابن ابی الحدید نسخه بدلهای نامه را با «یروی» و «روی» نقل کرده است. ظاهراً ابن ابی الحدید این بخشها را از شرح نهج البلاغه قطب راوندی گرفته است که در ذیل این نامه آورده است (خوئی، [[منهاج]] البراعه، ج۳، ص۳۹ به بعد). {{متن حدیث|أَنَّ رَجُلَاً مِنْ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۷۶.) {{متن حدیث|دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ. وَ کَرَّتْ عَلَیْکُمُ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، فَأَكَلْتَ أَكْلَ يَتِيمٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ}} ( {{متن حدیث|وَ کَثُرَتْ عَلَیْکَ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، وَ أَكَلْتَ أَكْلَ ذِئْبٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ}} ). {{متن حدیث|وَ مَا خِلْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ}} ( {{متن حدیث|وَ مَا حَسِبْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ}}) {{متن حدیث|عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّتِةِ}} ({{متن حدیث|قَدِ اكْتَفَى مِنَ الدُّنْیَا بِطَمْرَيْهِ وَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَیْهِ إِلَّا فِي یَوْمٍ أُضْحِيَّتِةِ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۷.) {{متن حدیث|وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ. فَمَتَاعُ الدُّنْیَا صَائِرٌ إِلَی نَفَادٍ. وَ اللَّهِ مَا ادَّخَرْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْ أَقْطَارِهَا شِبْراً. وَ إِنَّ قُوَّتِي فِیهَا لَبَعْضُ قُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ عِنْدِي أَهْوَنُ مِنْ عَصْفَةٍ مَقِرَةٍ {{متن قرآن|تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}} وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ البُرِّ الْمُرَبَّى حِينَ يُنْضِجُهُ وُقُودُهُ}} {{متن حدیث|وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ هَذَا البُرِّ الْمُنَقِّي فضربت هذا بذاك حتى ينضج وقودا و يستحكم معقوداً}}؛ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷. ) {{متن حدیث|هَيْهَاتَ أَنْ يَغُرَّنِي مَعْقُودُهُ. وَ لَعَلَّ يَتِيمَاً فِي الْمَدِينَةِ يَتَضَوَّرُ مِنْ سَغَبِهِ، أَأَبِيتُ مِبْطَانَاً، وَ حَوْلِي بُطُونُ غَرْثَى؟ إِذاً يَخْصِمُنِي فِي الْقِيَامَةِ دَهْمٌ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى}} {{متن حدیث|و لعل بالمدينة يتيما تربا يتضور سغبا أ أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى إذن يحضرني يوم القيامة و هم من ذكر و أنثى}} و روی: {{متن حدیث|بطون غرثی}} بإضافة {{متن حدیث|بطون إلی غرثی}}. ([[ابن ابی الحدید]]، [[شرح نهج البلاغه]]، ج۱۶، ص۲۸۷.)، {{متن حدیث|وَ كَأنْ بِقَائِلُكُمْ يَقُولُ: إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَد قَعَدَ بِهِ الْعَجْزُ عَنْ مُبَارَزَةِ الشُّجْعَانِ وَ مُنَازَعَةِ الْأَقْرَانِ، أَلَمْ تَسْمَعُوا يَقُولُ: {{متن قرآن|فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ}}. وَاللهِ مَا اقْتَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرْكَةٍ غِذَائِيَّةٍ، لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ. وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ{{صل}}، كَالضُّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي مَا بَالَيْتُ، وَ لَوْ أَمْكَنَتْنِي مِنْ رِقَابِهَا مَا بَغَيْتُ: {{متن قرآن|وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}}. إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، حَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، بَثَثْتِ ليَ الْحِبَالَةَ، فَانْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ، وَ رَأَيْتُ آثَارَ مَكَائِدَكَ، فَاجْتَنَبْتُ الْعُبُورَ فِي مَرَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّتِي أَفْنَيْتَهَا بِزَخَارِفِكِ، وَ فِي حِبَائِلِكِ أَوْقَعْتِهَا وَ مَتَالِفِكِ. وَ اللهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئيّاً أَوْ طَالاً حِسِّيَّاً لأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوارِدَ الْهَلَكَةِ وَ الْأَسَفِ. هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ. مَنْ وَطِيءَ رَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ شَرِبَ مِنْ مَائِكِ شَرِقَ. وَ السَّالِمُ مِنْكِ قَلِيلٌ، وَ عَزِيزُكِ وَإِنْ عَظُمَ حَقِيرٌ ذَلِيلٌ. فَاغْرُبِي عَنِّي، فَوَ اللهِ لَا أَلِينُ لَكِ فتَخْدَعِينِي، وَ لَا أَنْقَادُ لَكِ فَتَذُلِّينِي. أَتَغُرِّينِي بِأَنْ أَنَامَ عَلَى الْقَبَاطِّيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وَ أَتَمَرَّغَ فِي مَفْرُوشٌ مِنْ مَنْقُوشِ الْأَرْمَنِ، وَ أَغْذُ وَ نَفْسَاً حُلْوَهَا وَمُزَّهَا لِتَسْمَّنَ، إِذَاً أَكُونَ كَإِبْلٍ تَرْعَى وَ تَبْعَرُ. وَ اللهِ لَأُرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ إِلَى قُوتِهَا إِذَا عَنْهُ نَفَرَتْ، وَتَقْنَعُ بِمِلْحِهَا مَأْدُومَاً إِذَا هِيَ أَفْطَرَتْ، لَعَلَّهَا تَنَالُ نَعِيمَاً، وَ مُلْكَاً كَبِيراً جَسِيمَاً وَ السَّلَامِ}}؛ بری تلمسانی، الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص۸۱ - ۸۳ و مترجم، ص۸۴ به بعد؛ الجوهره فی نسب النبیّ و اصحابه العشره، ج۲، ص۲۴۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۳۰۷ - ۳۱۱.</ref> | |||
== عثمان بن حنیف و [[جنگ جمل]] == | |||
{{اصلی|جنگ جمل}} | |||
پس از آنکه [[علی]] {{ع}} [[عثمان بن حنیف]] را به استانداری بصره گماشت، طولی نکشید که طلحه و زبیر که به مقصود خود در حکومت علی {{ع}} نرسیده بودند، در مکه با عایشه همراه شدند و به سوی بصره حرکت کردند. چون خبر حرکت آنها به [[استاندار بصره]] رسید، او [[ابوالأسود دوئلی]]، از [[دوستان]] علی {{ع}} را به همراه [[عمران]] که مردی بیطرف بود، نزد عایشه فرستاد تا ببیند [[هدف]] او و همراهانش چیست؟ فرستادگان او از عایشه پرسیدند: برای چه به این سو آمدهاید؟ عایشه گفت: "افراد پست [[اجتماع]] و [[اختلافات]] [[قبایل]]، [[حرم]] [[رسول خدا]] {{صل}} ([[مدینه]]) را میدان [[جنگ]] قرار داده، در آن [[بدعتها]] پدید آوردند. [[مردم]] آنجا به [[بدعت گذاران]] پناه داده و [[لعنت خدا]] و [[رسول]] آنها را در برگرفت. آنها [[پیشوای مسلمانان]]، [[عثمان]] را بدون [[گناه]] و [[تقصیر]] کشتند، اینها [[خون]] ناحق را در [[ماه حرام]] و مکان امن ریختند از و [[اموال]] را به [[غارت]] بردند؛ من برای این بیرون آمدهام تا به مردم خبر دهم که اینها چه کردند و [[مسلمانان]] در چه وضعی قرار گرفتهاند و بر همه لازم است که برای [[اصلاح جامعه]] مسلمانان [[قیام]] کنند"<ref>عایشه خود را خون خواه عثمان معرفی میکند با اینکه زمینه کشته شدن او را خود آماده کرد، زیرا در بین مردم از عثمان بدگویی و مردم را علیه او تحریک میکرد. چنانکه ابوسعید خدری میگوید: در مکه با عدهای در خیمه عایشه بودیم که عثمان از کنار ما گذشت و چون چشم افراد به او افتاد به جز من تمام کسانی که در خیمه بودند او را لعنت کردند. عثمان جرأت نکرد به هیچ یک از ما چیزی بگوید، پس به یک نفر از اهل کوفه گفت: به من ناسزا میگویی؟ گویا او را تهدید میکرد. چون مرد کوفی به مدینه برگشت عثمان او را دید و سخت تهدیدش کرد. مرد کوفی بر جان خود ترسید. مردم مدینه به او گفتند: نترس، نزد طلحه برو که او از تو حمایت میکند. مرد کوفی با طلحه به نزد عثمان رفت. عثمان به او گفت: به تو صد تازیانه میزنم. طلحه گفت: مگر زنا کرده که صد تازیانه بخورد؟ عثمان گفت: سهم او را از بیت المال قطع میکنم. طلحه گفت: روزیاش با خداست. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶). میبینیم که آتش فتنه کشتن عثمان با کمک و پشتیبانی عایشه روشن شده است و افزون بر آن بارها عایشه مردم را با جمله {{عربی| اقتلوا نعثلا قتله الله}}، به کشتن عثمان تشویق میکرد.</ref>. سپس فرستادگان نزد [[طلحه]] رفتند و از او علت [[قیام]] شان را پرسیدند؟ طلحه گفت: "ما برای گرفتن [[انتقام]] خون عثمان قیام کردهایم"<ref>طلحه که خود از همه بیشتر برای کشتن عثمان میکوشید خود را خون خواه عثمان معرفی میکند! ابن سیرین میگوید: {{عربی| لم یکن أحد من أصحاب النبی اشد علی عثمان من طلحه}}؛ میان یاران پیامبر کسی سخت گیرتر از طلحه بر عثمان نبود. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۰) شاهد دیگر اینکه در جنگ جمل، مروان حکم که خود در لشکر عایشه بود و از همکاران طلحه و زبیر به حساب میآمد، وقتی طلحه را در نزدیکی خود دید، با خود گفت الان انتقام خون عثمان را میگیرم و سپس تیری به چله کمان نهاد و طلحه را هدف گرفت با همان تیر کارش را ساخت و او را کشت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۹) به راستی اگر طلحه به خونخواهی عثمان قیام کرده بود و میگفت دیگران عثمان را کشتهاند، پس چرا هم دستاش از او انتقام جویی میکنند؟! چون عبدالملک مروان به حکومت رسید، گفت: اگر پدرم نگفته بود که من طلحه را کشتهام، یکی از فرزندان او را باقی نمیگذاشتم و همه را به خونخواهی عثمان میکشتم. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳).</ref>. آنها گفتند: مگر تو با [[علی]] {{ع}} [[بیعت]] نکردی؟ طلحه گفت: "آری، بیعت کردم ولی [[شمشیر]] روی گردنم بود به [[اجبار]] این کار را کردم<ref>این سخن طلحه هم بر خلاف واقع است، زیرا طلحه و زبیر و بلکه عایشه نیز به خلافت علی {{ع}} راضی بودند، چنانکه احنف بن قیس میگوید: هنگام رفتن به حج، دیدم که مردم در مدینه خانه عثمان را محاصره کرده و میخواهند او را بکشند، نزد طلحه و زبیر رفتم و گفتم: خواه ناخواه مردم عثمان را میکشند، صلاح میدانید با چه کسی بیعت کنم؟ گفتند: با علی. گفتم: شما بیعت با او را میپسندید؟ گفتند: آری. در مکه بودم که خبر کشته شدن عثمان به آنجا رسید و عایشه هم در مکه بود. به او گفتم: مادر، دستور میدهی با که بیعت کنم؟ گفت: با علی بن ابی طالب. گفتم: امر میکنی که با او بیعت کنم؟ گفت: آری. پس از بازگشت به مدینه با علی بیعت کردم و به وطن خود بصره برگشتم. طولی نکشید که عایشه و طلحه و زبیر با لشکری به بصره وارد شدند، نزد ایشان رفته و گفتم: مگر شما نبودید که مرا به بیعت با علی دستور دادید، پس چه شد که امروز علیه او قیام کردهاید؟ گفتند: تغییر کرد. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۸) همچنین عبد الله بن بدیل میگوید: روز جمل جلو محمل عایشه رفتم و گفتم: تو را به خدا قسم، یاد داری که نزد تو آمدم و گفتم عثمان کشته شد، تکلیف من چیست؟ به من دستور دادی با علی همراه باش، عایشه سکوت کرد و چیزی نگفت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۲۸).</ref> ولی اگر [[علی]] میان ما و کشندگان [[عثمان]] مانع نشود بیعتش را نمیشکنیم". [[ابوالاسود]] و [[عمران]] از نزد [[طلحه]] خارج شده و پیش [[زبیر]] رفتند و همان [[پرسش]] را از او کردند و همان پاسخ طلحه را شنیدند پس فرستادگان به نزد عثمان برگشتند. ابوالاسود گفت: "پسر [[حنیف]]! آمادۀ [[جنگ]] باش و محکم دامن را به کمر بزن". عثمان گفت: "ما از [[خدا]] هستیم و به سوی او باز میگردیم؛ به [[پروردگار]] [[کعبه]] قسم که از [[پیشرفت]] [[اسلام]] جلوگیری کردند. ببینید به چه خرافاتی پای بند میشوند؛ بگویید چه باید بکنم؟" عمران گفت: "از [[مقام]] خود کناره بگیر تا [[امیرالمؤمنین]] خود بیاید". عثمان گفت: "این کار، درست نیست بلکه مانع ورود آنها خواهیم شد". | |||
عثمان مدتی با مهاجمان جنگید تا بالاخره به سبب [[سستی]] و فریب خوردن مردم بصره [[عثمان]] را دستگیر کرده و موهای محاسن و ابرویش را کندند و او را از [[بصره]] بیرون کردند. او در [[ربذه]] به حضور [[علی]] {{ع}} رسید و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]، مرا با ریش فرستاده بودی ولی بیریش نزد تو آمدم". سپس امیرالمؤمنین علی {{ع}} به بصره وارد شد و [[جنگ]] آغاز شد<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۱.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶]]، ص۲۳۶-۲۳۸؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۹۷۳-۹۷۴.</ref> | |||
== سرانجام عثمان بن حنیف == | |||
عثمان بن حنیف در [[جنگ جمل]] همراه علی{{ع}} بود. او در اشعاری در این باره گوید: با اینکه [[جنگها]] مرا پیر کرده است، [[جنگی]] مانند جنگ جمل ندیدهام کاش شتر سوار در خانهاش میماند و کاش شتر «عسکر» حرکت نمیکرد<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۳.</ref> | |||
وی با علی{{ع}} به کوفه رفت و فعالیت چشمگیری بعد از این از او ثبت نشده است. شاید صدماتی که در [[بصره]] دیده بود او را [[علیل]] و [[ناتوان]] کرده بود. ابن حنیف بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} در [[کوفه]] ساکن شد و در [[خلافت]] [[معاویه]] از [[دنیا]] رفت<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ تاریخ الاسلام، عهد معاویه، ص۱۸۱. </ref>. خلیفة بن خیاط [[مرگ]] وی را مانند درگذشت [[اسامة بن زید]] و [[قیس بن سعد]] و گروهی دیگر، در سالهای آخر خلافت معاویه دانسته است<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۷۲.</ref> رحمت خدا]] بر او باد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۳۹۰؛ [[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶]]، ص۲۴۲؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۹۷۳-۹۷۴.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
*[[سهل بن حنیف]] (برادر) | {{مدخل وابسته}} | ||
* [[سهل بن حنیف]] (برادر) | |||
* [[عباد بن حنیف]] (برادر) | |||
* [[ | {{پایان مدخل وابسته}} | ||
== | == منابع == | ||
{{ | {{منابع}} | ||
{{ | # [[پرونده: 1100830.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲''']] | ||
# [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']] | |||
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']] | |||
# [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|'''اصحاب امام علی، ج۲''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب امام علی]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۲۱
عثمان بن حنیف از قبیله اوس و اهل مدینه و از اصحاب رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین علی (ع) است. از جنگ احد به بعد در تمام جنگهای پیامبر(ص) شرکت داشت. جزء دوازده نفری بود که به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و علی(ع) را شایسته خلافت میدانستند. از طرف امیرالمؤمنین(ع) والی بصره شد و در آنجا بود، تا اینکه طلحه و زبیر همراه با عایشه به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی(ع) رفت و در کوفه سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه از دنیا رفت. نامه عتاب آمیز حضرت علی(ع) به او درباره چرایی شرکت در مهمانی اشراف معروف است.
مقدمه
نام و نسب او عثمان بن حنیف بن واهب بن مالک بن الأوس و کنیه وی «أباعمرو» است. او برادر سهل بن حنیف، از قبیله اوس و اهل مدینه و از اصحاب رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین علی (ع) است[۱]. در اولین جنگی که در کنار رسول خدا (ص) شرکت داشت[۲]، جنگ احد بود و بعد از آن در تمامی جنگها همراه حضرت بود.
از شیخ مفید روایت شده که رسول اکرم (ص) با چند نفر از یاران خود پیمان همکاری بستند که عبارت بودند از: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، ابوساسان، ابو عمرو انصاری، سهل انصاری، عثمان بن حنیف و جابر بن عبدالله انصاری[۳].[۴]
عثمان بن حنیف احادیث زیادی را از پیامبر (ص) و امیر المؤمنین (ع) نقل کرده است. یکی از احادیث مهمی که او از پیامبر (ص) نقل کرده این است که روزی مردی نابینا نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: "یا رسول الله، دعا بفرمایید تا خداوند چشمان مرا بینا گرداند". حضرت فرمود: "اگر بخواهی دعا میکنم لکن اگر صبر کنی برای تو بهتر است و از حضرت خواست تا دعا کند. پس حضرت به او فرمود: "وضوی کاملی بساز و سپس این دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِي الرَّحْمَةِ يا مُحَمَّدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّي في حاجَتي لِتَقْضي، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِي»؛ خداوند! از تو میخواهم و به سبب شفاعت پیامبر رحمتت. حضرت محمد (ص) به سوی تو رو میکنم. ای محمد، تو را نزد خداواسطه میگیرم تا حاجتم را برآوری پروردگارا! شفاعتش را دربارهام بپذیر. بعد از دعا آن مرد، به برکت دعای پیامبر (ص) و توسل جستن به ایشان توانست بینایی خود را به دست آورد[۵].[۶]
عثمان بن حنیف بعد از درگذشت پیامبر (ص)
در زمان ابوبکر
عثمان بن حنیف از اعضای شرطة الخمیس بود و جزو دوازده نفری که به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و علی(ع) را شایسته خلافت میدانستند[۷].[۸]
ابان بن تغلب میگوید: به امام جعفر صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا(ص) کسی بود که بر کار ابوبکر و خلافت او اعتراض نماید؟! فرمود: آری دوازده نفر بودند که به ابوبکر اعتراض کردند؛ آنها عبارتاند از: خالد بن سعید بن عاص از بنی امیه؛ سلمان فارسی؛ ابوذر غفاری؛ مقداد بن اسود؛ عمار بن یاسر؛ بریده اسلمی؛ ابوهیثم بن تیهان؛ سهل بن حنیف؛ عثمان بن حنیف؛ خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین؛ اُبی بن کعب و ابو ایوب انصاری[۹].
سپس حضرت سخنان اعتراضآمیز نامبردگان را ذکر میکند و میفرماید: آنگاه عثمان بن حنیف حرکت کرد و گفت از رسول خدا(ص) شنیدیم که فرمود: «اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند. از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید؛ زیرا آنان پس از من والیان شمایند. سپس مردی حرکت کرد و گفت: ای رسول خدا(ص) اهل بیت تو کیانند؟ فرمود: علی و فرزندان طاهر و پاک وی هستند».
پس رسول خدا وظیفه را بیان کرده و ابن حنیف ادامه داد: ای ابوبکر تو اوّل کافر به دستور پیامبر مباش ﴿لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[۱۰].[۱۱]
سخنان عثمان بن حنیف نشانگر ایمان و اعتقاد وی به رسول خدا و ولایت علی(ع) است[۱۲].
در زمان خلیفه دوم
او مردی کارآزموده، با بصیرت و عاقل بود، لذا بعد از درگذشت پیامبر (ص) و در دوران حکومت عمر بن خطاب، وقتی او خواست کسی را برای حکومت عراق بفرستد، با اصحاب مشورت کرد که چه کسی لایق است تا او را برای حکومت عراق بفرستم که وضع نابسامان آنجا را سامان بخشد و به ویژه برای تعیین مساحت و حدود اراضی و تعیین مقدار مالیاتی که نیاز است برای آنجا در نظر بگیرد، شایسته باشد. همگی عثمان را معرفی کرده و گفتند: اگر او را به کاری مهمتر از این هم بگماری با عقل و فراستی که دارد از عهدهاش بر میآید.
در زمان حکومت او بر سداد (شمال عراق) بود که جنگهای اعراب با ایران آغاز شد و عمر، سعد بن ابی وقاص را فرماندۀ این جنگها قرار داد و اعراب در جلولاء که دروازه آذربایجان و جبال و فارس بود با ایرانیان به جنگ پرداختند و توانستند لشکر ایرانی را شکست دهند و شهر مدائن را فتح کنند[۱۳].[۱۴]
نوشتهاند: در سال بیست و یک که مردم از امیر کوفه سعد بن ابی وقاص شکایت کردند. عُمَر وی را برکنار کرد و به جای وی، عمار بن یاسر را به عنوان پیشنماز و فرمانده نیروهای نظامی و عثمان بن حنیف را به عنوان مسئول خراج و مساحت زمین و عبدالله بن مسعود را به عنوان قاضی و مسئول بیت المال به کوفه فرستاد[۱۵] و به او دستور داد به مردم قرآن بیاموزد و مردم را با مسائل دینی آشنا سازد. مزد روزانه آنان را یک گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند (کله و پاچه و...) برای عمار قرار داد و نصف دیگر آن را برای آن دو نفر[۱۶].
یعقوبی مینویسد: عمر با علی(ع) مشورت کرد که با زمینهای عراق چه کند؟ آیا آنها را تقسیم نماید؟ حضرت فرمود: «اگر امروز آنها را تقسیم کنی برای آیندگان چیزی نمیماند. پس آنها را در دست مردم بگذار که روی آن کار کنند». از این روی عمر برای مساحت عراق عثمان بن حنیف و حذیفة بن یمان را فرستاد[۱۷].
عثمان مالیات هر جریب (ده هزار متر مربع) نخل را ده درهم و هر جریب باغ انگور را ده درهم و هر جریب نیزار را شش درهم قرار داد و بر هر جریب گندم، چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم قرار داد. عمر نیز آنچه را وی تعیین کرده بود، اجازه داد[۱۸].
خراج منطقه عراق در زمان وی به یکصد میلیون درهم رسیده بود. مساحت عراق سی و شش میلیون جریب بود و بر هر جریبی یک درهم و قفیزی دوازده (مَنْ) مالیات وضع کرد[۱۹]. عمر، عثمان بن حنیف را بر بخشی که از فرات آبیاری میشد و حذیفه را بر بخشی که از دجله آبیاری میشد گمارده بود[۲۰].[۲۱]
در زمان امیرالمؤمنین علی (ع)
براساس شناختی که امیرالمؤمنین(ع) از عثمان داشت وی را به استانداری بصره برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد بصره شد. وی این شهر حساس را تحت کنترل خود درآورد و جانشین عبدالله بن عامر؛ والی بصره را زندانی کرد[۲۲]. عثمان در بصره باقی بود، تا اینکه طلحه و زبیر همراه با عایشه به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی(ع) رفت و در کوفه سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه از دنیا رفت[۲۳].[۲۴]
بصره و اهمیت آن
بصره در سال دوازدهم هجری که مسلمانان در آن مناطق به جهاد میپرداختند، بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ چراکه مسلمانان نیاز به پایگاه و مقر ثابتی داشتند تا بتوانند نیروی جهادی به مناطق جنوبی ایران گسیل دارند از این روی در سال چهاردهم هجری، شش ماه پیش از ایجاد شهر کوفه موافقت خلیفه دوم را برای ایجاد شهر بصره جلب کردند. عتبة بن غزوان که در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، در نامهای از عُمَر برای بنای شهر کسب اجازه کرد و خلیفه نیز موافقت خود را با ایجاد شهر بصره اعلام کرد[۲۵].
اعزام عثمان بن حنیف به بصره
عبدالله بن عامر از طرف عثمان بن عفان والی بصره بود، تا اینکه حکومت به علی(ع) رسید. حضرت، عثمان بن حنیف را که یکی از یاران با وفایش بود، جزو اولین گروه کارگزاران اعزامی، به بصره فرستاد[۲۶]. عثمان بن حنیف جزو افرادی بود که ولایت امیرالمؤمنین(ع) را بعد از رحلت رسول خدا(ص) پذیرفته بودند و امام صادق(ع) او را جزو افرادی دانسته که بر روش رسول خدا(ص) باقی ماندند بدون اینکه در ایمان آنها تغییر و تبدیلی به وجود آمده باشد[۲۷].[۲۸]
شرکت عثمان در مهمانی اشرافی و اعتراض امام (ع)
امیرالمؤمنین علی(ع) در دوران خلافت خویش کارگزاران خود را تحت نظر داشت و از راههای گوناگون کارهای آنان را بررسی میکرد و چنانچه فردی مرتکب عملی خلاف میشد، وی را نصیحت و در صورت لزوم از کار برکنار میکرد. در عهدنامه مالک اشتر توصیه میکند که مأمورین مخفی برای نظارت بر کارگزاران بگمارد.
عثمان بن حنیف کارگزار حضرت در بصره بود. به حضرت خبر دادند او در دعوتی که از جانب اشراف بصره ترتیب یافته و در آن فقرا و مستمندان شرکت نداشتند، حضور یافته است. حضرت امیر در نامهای، وی را از این عمل باز داشت. از نامه حضرت استنباط میشود که نهی از حضور در چنین مجالسی، علتهای گوناگونی داشته است:
- در این مجلس ثروتمندان شرکت داشتند، اما فقرا از آن بیبهره بودند و اگر مبنای مهمانی این است که دیگران به نوایی برسند، لازم است افرادی در مهمانی شرکت کنند که محتاج چنین غذایی هستند نه کسانی که ثروتمندند. از این رو این مهمانیها بیشتر جنبه ریا و خودنمایی دارد و رضای خدا در آن نیست و استاندار علی(ع) نباید در آن شرکت کند.
- در مهمانیهای اشرافی احتمال انجام کارهای ناشایست بسیار است و نهی، حمل بر کراهت شود یا چنین مهمانیهایی که مخصوص والیان است، شرکت آنها در آن حرام باشد. به ویژه با توجه به این موضوع که ثروتمندان هیچگاه بدون هدف و جلب منفعت، دنبال کار خیر نیستند. هدف آنان جلب اعتماد کارگزار برای رسیدن به ثروت بیشتر بوده است.
- احتمال دیگری که متصور است این که علت منع از شرکت در همچون مجالسی این بوده که در آن اسراف و تبذیر میشود و غذاهای رنگارنگ و متنوع برای مهمانان میآورند[۲۹].
به هر حال علی(ع) عثمان بن حنیف کارگزار بصره را از شرکت در مجلسی که فقرا در آن دعوت نشدهاند، نهی کرد و نامهای به او نوشت. سید رضی این نامه را در نهج البلاغه آورده و در آغاز آن گوید: «از نامههای آن حضرت است به عثمان بن حنیف انصاری که کارگزار او در بصره بود، زمانی که به امام(ع) خبر رسید او را گروهی از «مترفین»[۳۰] مردم بصره به مهمانی خواندهاند و او بدانجا رفته است».
متن نامه:
اما بعد، ای پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوانمردان بصره تو را به ولیمه و طعامی فرا خوانده است و تو به سوی آن شتافتهای. خوردنیهای رنگارنگ و نیکو برایت آورده و کاسههای بزرگ، پی در پی برابر تو نهادهاند. گمان نمیکردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان را به جفا رانده و توانگرانشان را خواندهاند. پس بنگر که بر این سفره چه میخواهی؛ آنچه حلال و حرام آن بر تو آشکار نیست، بیرون انداز و آنچه دانی از حلال به دست آمده تناول نما.
آگاه باش که هر پیرو و مأمومی را پیشوایی است که باید از او پیروی کند و به روشنایی نور دانش وی روشنی گیرد. بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و از خوردنی خویش به دو گرده نان بسنده کرده است. آگاه باشید که شما توان انجام این کارها را ندارید، اما مرا به پارسایی، کوشش، پاکدامنی و درستکاری یاری کنید. به خدا سوگند از دنیای شما زر نیندوختم و از غنیمتهای آن مالی نینباشتم و بر (دو) جامه کهنهام جامه کهنه دیگری نیفزودم. اندکی (وجبی) از زمین آن (دنیا) به دست نیاوردهام و از آن چیزی نگرفتم جز به مقدار خوراک حیوان شکسته پشت (که از بسیاری درد از خوردن کامل، عاجز است) دنیا در چشم من از دانهای حنظل تلخ، بیمایهتر و نا ارزندهتر است.
آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده بود، تنها فدک در دست ما بود. مردمی بر آن بخل ورزیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن دیده پوشیدند و خدای بهترین داور است؛ مرا به فدک و غیر فدک چه کار است؟ در حالی که جایگاه آدمی گوری است که در تاریکی آن نشانههایش بر جای نماند و خبرهایش نهان گردد. گودالی است که اگر به گشادگی آن افزوده شود و دستهای گورکن فراخش سازد، سنگ و کلوخ، آن را میفشارد (و تنگ میسازد) و خاک انباشته، روزنههای آن را فرو میبندد. من نفس خود را تنها با پرهیزگاری میپرورانم تا در روز بزرگترین بیمها و ترسها ایمن باشم و در لغزشگاه نلغزم.
اگر میخواستم تا به شهد و عسل پالوده و مغز گندم و بافتههای ابریشم، راه داشتم. لکن دور است که هوا و هوس من بر من چیره گردد و زیادی حرص مرا به گزیدن خوراکهای (رنگارنگ) بکشاند ـ شاید در حجاز و یمامه کسانی باشند که امیدی به قرض نان نداشته باشند و هیچگاه سیر نشده باشند ـ و دور است از من که سیر بخوابم و پیرامون من شکمهایی باشد که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهایی سوخته باشد؛ یا چنان باشم که شاعر گوید: «درد تو این بس است که شب سیر بخوابی و گرداگرد تو جگرهایی باشد که در آرزوی سبوی چرمین آب، بسوزند».
آیا از خویشتن به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان بنامند و در ناگواریهای روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه و اسوهای برایشان نشوم؟ مرا نیافریدهاند که خوردنیهای گوارا سرگرمم سازد، همچون چارپای بسته (و پروار) که تمام توجّهش به علف است، یا مانند چارپای رها گشته که خاکروبهها را به هم زند و شکم را از علف بینبارد و از آنچه از آن خواهند غفلت نماید. مرا نیافریدهاند که وانهند یا بیهوده رها شوم یا ریسمان گمراهی را بکشم و یا بیمقصودی، راه سرگردانی بپیمایم.
و چنان بینم که گوینده شما بگوید: «اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ضعف ناتوانی او را از پیکار با همآوردان بر جای نشاند و از جنگ با دلاور مردان باز دارد». اما بدانید درختی که در بیابان خشک روید، چوبش سختتر است و درختهای سبز و خوشنما (و پر آب) پوستش نازکتر؛ و گیاهان و رستنیهای صحرایی بیشتر افروزد و دیرتر افسرد و خاموش شود. یگانگی من با رسول خدا(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته و آرنجی است که به بازو پیوسته. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آنان بر نتابم و اگر لازم آید و فرصت دست دهد، به پیکار همه بشتابم و خواهم کوشید تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد سرگشته خِرَد (معاویه) پاک سازم، تا کلوخ ذره از دانه جدا گردد و با ایمان از چنگ منافق جدا شود[۳۱].
پایان این نامه چنین است: ای دنیا از من دور شو که مهار تو بر گردنت آویخته است (تو را رها کردم) و من از چنگالت به در جستهام و از دام ریسمانهایت رستهام و از لغزشگاههایت دوری گزیدهام. کجایند مهترانی که به بازیچههای خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی. اینک آنان در گرو گورهایند و فرو خفته در لابهلای لحدها. به خدا سوگند اگر شخصی بودی دیدنی و کالبدی حس کردنی؛ حدّ خدا را دربارهات اجرا میکردم، به کیفر بندگانی که آنان را با آرزوها دستخوش فریب ساختی و مردمانی که به پرتگاه تباهی در افکندی و پادشاهانی که به دست نابودیشان سپردی و در چنگال بلاشان درآوردی که نه راهی برای فرود آمدن و نه گریزگاهی برای بازگشتن دارند. هیهات! آنکه پا در لغزشگاهت نهاد به سر در آمد. آنکه در موجهای انبوهت فرو رفت، غرق شد و آنکه از ریسمانهای دامت کناره گرفت، توفیق یافت (و از گرفتاری رهید) و هر کس که از گزند تو به سلامت است، باکش نیست که مسکن و جایش تنگ باشد و دنیا در دیده او چنان است که روز پایان آن است.
از دیدهام دور شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا خوار بدانی و سر به فرمان تو نیَم تا از این سو بدان سویم بکشانی. سوگند به خدا ـ سوگندی که در آن مشیت و خواست خدا را جدا میسازم ـ نفس خود را چنان تربیت کنم که اگر گرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از نان خورش، به نمک خرسند گردد و چشم خانه را واگذارم تا چون چشمه خشکیده، آبی در آن نماند. آیا چرنده، شکم خود را با چرا (و خوردن گیاه) پرسازد و بخسبد و رمه گوسفند از علف، سیر بخورد و به آغل بکوچد، در حالی که علی نیز از توشه خود میخورد و میخوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیان درازی به چارپایان یله و رها یا چرنده سر داده به چرا، اقتدا کند. خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده او نهاده، پرداخته است و در سختی، صبور و شکیبا باشد و به شب از خواب دوری گزیند و چون خواب بر او چیره گردد، زمین را بستر و کف دست را بالش گیرد؛ در جمعی که از بیم بازگشت دیدههاشان در شب، بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بر کنار و لبهاشان به یاد پروردگار مترنم؛ و گناهانشان به بسیاری استغفار زدوده است (آنان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا رستگارند). پس پسر حنیف از خدا بترس و اگر رهایی از آتش دوزخ را عنایت داری، گردههای نانت تو را کافی است[۳۲].[۳۳]
منابع نامه
آنچه ذکر شد نامه ۴۵ نهج البلاغه است و در منابع روایی و تاریخی دیگر بدین گونه نقل نشده است. قسمتهایی از این را که عمدتاً مربوط به زهد علی(ع) است در مناقب شهر آشوب[۳۴]، الخرائج و الجرائح راوندی[۳۵]، مجموعه ورام[۳۶]، ربیع الابرار[۳۷] زمخشری و روضة الواعظین[۳۸] ابن فتال نقل کردهاند. به نظر میرسد نقل دیگری از این نامه نزد ابن ابی الحدید بوده؛ زیرا وی نسخه بدلهایی از جملات نامه را در شرح خود آورده است. صدوق قسمتی از نامه را که در ارتباط با شجاعت علی(ع) و قسمتی که مربوط به دَرِ قلعه خیبر است ـ که البته در نقل نهج البلاغه موجود نیست ـ در مجلس ۷۷ امالی خود ذیل حدیث دهم که مربوط به خیبر است، نقل کرده و میگوید: سند آنچه نقل کردم و تمام نامه نزد من وجود دارد که بعداً سند وی را نقل میکنیم. در نقل شیخ صدوق، روضة الواعظین و طبری در بشارة المصطفی لشیعة المرتضی[۳۹]، آمده است که حضرت نامه را به سهل بن حنیف نوشته است. چنین به نظر میرسد اشتباه از راویان باشد که به جای عثمان، سَهل ذکر کردهاند. نقل این چهار منبع و راوندی و ورام برابر نسخه دیگر نامه است.
نقل دیگری از این در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی و آله[۴۰] آمده است. این نقل جوهره با نسخه بدلهایی که ابن ابی الحدید ذکر کرده و با آنچه در خرایج و امالی صدوق و... آمده، مشابهت دارد. اما آورده است که حضرت آن را به عثمان بن حنیف کارگزار خود در بصره نوشته است.
صدوق مینویسد در نامهای که حضرت علی(ع) به سهل بن حنیف نوشت، فرمود: به خدا سوگند دروازه خیبر را نکندم و آن را چهل ذراع به پشت سر خود نینداختم. با توانایی جسمی و حرکت غذایی؛ بلکه من با قوت ملکوتی تأیید شدم و جان را از نور پروردگار روشن ساختم. یگانگی من با احمد(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته است. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آن برنتابم و اگر فرصت دست دهد و به گَرْدنهای آنان دست یابم، منتظر نمیمانم کسی که ترس ندارد که مرگ بر وی وارد شود قلبش در حوادث ناگوار و بزرگ، شجاع و قوی است[۴۱].
صدوق در ادامه مینویسد: تمام نامه را ـ که این قسمت نیز در آن است ـ حدیث کرد برای من، علی بن احمد بن موسی دقاق و او حدیث کرده از محمد بن هارون صوفی از ابوبکر، عبیدالله بن موسی حبال طبری که گفت حدیث کرد ما را محمد بن حسین خشاب، گفت حدیث کرد ما را محمد بن محصن از یونس بن ظبیان از امام صادق از پدر از جدش(ع)[۴۲].[۴۳]
نقل دیگری از نامه حضرت به عثمان بن حنیف
بِرّی در جوهره مینویسد: امیرالمؤمنین، هنگامی که عثمان بن حنیف انصاری اوسی را کارگزار بصره کرد، به وی چنین نوشت: اما بعد، به من خبر رسید که یکی از اهالی بصره تو را به مهمانی دعوت کرده است تو هم با شتاب به این مهمانی رفتهای. در آنجا کاسههای (رنگارنگ) نزد تو به گردش درآمده است و تو نیز آنها را سر کشیدهای و از آنها مانند یتیمی آزمند و یا کفتاری که به خوردن گوشت اشتیاق دارد تناول کردهای و من گمان نمیبردم که از طعام قومی بخوری که فقیر آنها رانده شده و توانگرشان دعوت گردیده است. بدانید که پیشوای شما به کهنه جامه خویش اکتفا کرده است و فوران و آتش گرسنگی خود را با پاره نانی خاموش میکند و پاره گوشتی را جز در سال از گوسفند قربانی خود نمیخورد. و شما هرگز بر چنین کاری توانایی ندارید پس مرا با پرهیزگاری و کوشش در راه حق یاری نمایید. متاع دنیا رو به نابودی است و سوگند به خدا از دنیای شما زری نیندوختهام و از اقطار آن یک وجب زمین هم فراهم نکردهام و غذای من در این دنیا شتر زخم خورده است و این جهان در نزد من از برگ تلخ درخت هم بیارزشتر و پستتر است. (سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که قصد تکبر و فساد در زمین ندارند و انجام نیک از آن پرهیزگاران است).
و اگر میخواستم به این عسل مصفی و مغز این گندم پرورده هنگامی که آتش (تنور) آن را پخته میکند راه مییافتم. هیهات که به هم رسیده و پخته آن مرا بفریبد. شاید که در مدینه یتیمی است که از گرسنگی به خود میپیچد. آیا من با شکم پر، شب را به صبح آورم در حالی که در اطرافم شکمهایی گرسنه باشند! آنگاه جماعتی از مرد و زن در روز قیامت مرا دشمن خود قرار دهند؟ گویی که گوینده شما را میبینم که میگوید: هنگامی که این، غذای امیرالمؤمنین(ع) باشد، ناتوانی، او را از مبارزه با دلیران و نبرد با همگنان جنگی باز خواهد داشت. آیا نشنیدهاید که خداوند میفرماید: (پس سستی نورزیدند برای آنچه در راه خدا به آنها رسید و ناتوان نشدند و در برابر دشمن تضرع نکردند و خداوند شکیبایان را دوست دارد).
به خدا سوگند درِ خیبر را به نیروی جسمانی از جای نکندم و به حرکت غذایی هم از جای نکندم. بلکه به نیروی ملکوتی مؤید شدم. و من نسبت به رسول خدا(ص) همچون پرتو نوری هستم از نور دیگر. سوگند به پروردگار اگر عرب یکدیگر را برای نبرد با من یاری کنند؛ من هراسی به دل راه نمیدهم و اگر هم مرا بر گردنهای خود مسلط کنند من ستم ننمایم (و به زودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که به کدام جای بازگشت، بر میگردند).
ای دنیا از من دور شو که مهارت را به گردنت انداخته تو را رها کردهام، برای من دام گستردی. پس من هم از چنگالهای تو فرار کردم و نشانههای دامت را دیدم. آنگاه از این که از نشستن گاه تو [و کیدهایت] گذر کنم اجتناب نمودم. کجاست مردمانی که آنها را به زیورهایت فریب دادی و به دامهایت انداختی و در محل[هلاکتها نابود نمودی. سوگند به خدا اگر شخصی قابل رؤیت و ویرانهای محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری مینمودم به خاطر بندگانی که آنها را به دست هلاکت سپردی و آنها را به آبشخورهای نابودی و اندوه درآوردی، دور باد، دور باد، (که من بر تو دل ببندم) هر که در جایگاه تو قدم گذارد بلغزد و آنکه از آب تو بنوشد گلوگیر شود. آنکه از تو سالم بماند اندک است و عزیز تو (دنیا) هر چند عظیم باشد کوچک و زبون است.
پس ای دنیا از من دور شو. سوگند به خداوند برای تو نرم نخواهم شد تا مرا فریب دهی و فرمان از تو نخواهم برد تا مرا زبون کنی، آیا مرا میفریبی که در جامههای نازک قباطی[۴۴] یمنی بخوابم و در فرشهایی که بر آنها نقش و نگار ارمن[۴۵] است غوطهور شوم و نفسی گردم که شیرینی و تلخیش آن است که فقط فربه گردد. پس در این صورت چون شتری خواهم بود که بچرد و سرگین اندازد. سوگند به خدا نفس خود را آنچنان ریاضت دهم که هرگاه قوت خویش را به دست آورد، شادمان شود و در خورشتش به نمکی که یافت شود بسازد هرگاه که روزه گشاید. شاید نعمتی تازه و پادشاهی عظیم به دست آورد. والسلام [۴۶].[۴۷]
عثمان بن حنیف و جنگ جمل
پس از آنکه علی (ع) عثمان بن حنیف را به استانداری بصره گماشت، طولی نکشید که طلحه و زبیر که به مقصود خود در حکومت علی (ع) نرسیده بودند، در مکه با عایشه همراه شدند و به سوی بصره حرکت کردند. چون خبر حرکت آنها به استاندار بصره رسید، او ابوالأسود دوئلی، از دوستان علی (ع) را به همراه عمران که مردی بیطرف بود، نزد عایشه فرستاد تا ببیند هدف او و همراهانش چیست؟ فرستادگان او از عایشه پرسیدند: برای چه به این سو آمدهاید؟ عایشه گفت: "افراد پست اجتماع و اختلافات قبایل، حرم رسول خدا (ص) (مدینه) را میدان جنگ قرار داده، در آن بدعتها پدید آوردند. مردم آنجا به بدعت گذاران پناه داده و لعنت خدا و رسول آنها را در برگرفت. آنها پیشوای مسلمانان، عثمان را بدون گناه و تقصیر کشتند، اینها خون ناحق را در ماه حرام و مکان امن ریختند از و اموال را به غارت بردند؛ من برای این بیرون آمدهام تا به مردم خبر دهم که اینها چه کردند و مسلمانان در چه وضعی قرار گرفتهاند و بر همه لازم است که برای اصلاح جامعه مسلمانان قیام کنند"[۴۸]. سپس فرستادگان نزد طلحه رفتند و از او علت قیام شان را پرسیدند؟ طلحه گفت: "ما برای گرفتن انتقام خون عثمان قیام کردهایم"[۴۹]. آنها گفتند: مگر تو با علی (ع) بیعت نکردی؟ طلحه گفت: "آری، بیعت کردم ولی شمشیر روی گردنم بود به اجبار این کار را کردم[۵۰] ولی اگر علی میان ما و کشندگان عثمان مانع نشود بیعتش را نمیشکنیم". ابوالاسود و عمران از نزد طلحه خارج شده و پیش زبیر رفتند و همان پرسش را از او کردند و همان پاسخ طلحه را شنیدند پس فرستادگان به نزد عثمان برگشتند. ابوالاسود گفت: "پسر حنیف! آمادۀ جنگ باش و محکم دامن را به کمر بزن". عثمان گفت: "ما از خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم؛ به پروردگار کعبه قسم که از پیشرفت اسلام جلوگیری کردند. ببینید به چه خرافاتی پای بند میشوند؛ بگویید چه باید بکنم؟" عمران گفت: "از مقام خود کناره بگیر تا امیرالمؤمنین خود بیاید". عثمان گفت: "این کار، درست نیست بلکه مانع ورود آنها خواهیم شد".
عثمان مدتی با مهاجمان جنگید تا بالاخره به سبب سستی و فریب خوردن مردم بصره عثمان را دستگیر کرده و موهای محاسن و ابرویش را کندند و او را از بصره بیرون کردند. او در ربذه به حضور علی (ع) رسید و گفت: "ای امیرالمؤمنین، مرا با ریش فرستاده بودی ولی بیریش نزد تو آمدم". سپس امیرالمؤمنین علی (ع) به بصره وارد شد و جنگ آغاز شد[۵۱].[۵۲]
سرانجام عثمان بن حنیف
عثمان بن حنیف در جنگ جمل همراه علی(ع) بود. او در اشعاری در این باره گوید: با اینکه جنگها مرا پیر کرده است، جنگی مانند جنگ جمل ندیدهام کاش شتر سوار در خانهاش میماند و کاش شتر «عسکر» حرکت نمیکرد[۵۳]
وی با علی(ع) به کوفه رفت و فعالیت چشمگیری بعد از این از او ثبت نشده است. شاید صدماتی که در بصره دیده بود او را علیل و ناتوان کرده بود. ابن حنیف بعد از شهادت علی(ع) در کوفه ساکن شد و در خلافت معاویه از دنیا رفت[۵۴]. خلیفة بن خیاط مرگ وی را مانند درگذشت اسامة بن زید و قیس بن سعد و گروهی دیگر، در سالهای آخر خلافت معاویه دانسته است[۵۵] رحمت خدا]] بر او باد[۵۶].
جستارهای وابسته
- سهل بن حنیف (برادر)
- عباد بن حنیف (برادر)
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ الاصابه، ابن جحر، ج۴، ص۳۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۶۰.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۳۴.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۴.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۴۲.
- ↑ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 290.
- ↑ طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۹۷.
- ↑ «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانتهای خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
- ↑ طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۲۹۱ – ۲۹۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۹۶۶-۹۶۷.
- ↑ فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۸۰.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۳۴-۲۳۵.
- ↑ ر.ک: جلد سوم همین اثر، ص۳۲۱ و ۷۶۴، علت انتخاب این جمع و اعزام آنها به کوفه تحلیل شده است.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۵۱.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۸، ۲۷۰.
- ↑ خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۲۹۲ - ۲۹۴.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۲۹۲ ـ ۲۹۴؛فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۳۵-۲۳۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۲۸۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۳.
- ↑ صدوق، خصال، ص۶۰۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۲۹۰.
- ↑ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۸.
- ↑ تعبیر به مترفین در نهج السعاده آمده است، ج۴، ص۳۲.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ
بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ. وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ».
- ↑ «إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمَ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ ﴿أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۵، صبحی صالح، ص۴۱۶؛ فیض الاسلام ص۹۶۵؛ دکتر شهیدی، ص۳۱۷؛ اسدالله مبشری، ج۲، ص۱۵۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۲، کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۰؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ۳۴۰، حدیث ۲۷، همه به نقل از نهج البلاغه.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۲۹۷ ـ ۳۰۴؛ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۳۸-۲۴۱؛ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص۲۶۸ و اصحاب امام علی ج۲، ص۹۶۷-۹۷۲.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.
- ↑ راوندی، خرائج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸ به نقل از راوندی.
- ↑ ورام، تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ زمخشری، ربیع الأبرار، ج۲، ص۷۱۹؛ حسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۳۷۵، از آغاز نامه تا «تصنع بالملح مأدوما».
- ↑ ابن فتّال، روضة الواعظین، ص۱۲۷، انتشارات رضی و (چاپ اعلمی)، بیروت، ص۱۴۲.
- ↑ طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص۱۹۱.
- ↑ این کتاب بخشی از کتاب «الجوهرة فی نسب النبی و اصحابه العشرة» است که کاتب اندلسی، محمدبن ابی بکر بن عبدالله بن موسی انصاری تلمسانی، مشهور به برّی نگاشته است. این کتاب توسط دکتر محمد تونچی. استاد دانشگاه حلب در سال ۱۴۰۲ ق (۱۹۸۲م) منتشر شده است.
- ↑ «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ وَ لَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ»؛ صدوق، امالی، مجلس ۷۷، حدیث، ۱۰، ص۵۱۴؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۲۶. اما آنچه در خرایج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲، قطب الدین راوندی آمده، به نقل از بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸، چنین است:«وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّةٍ».
- ↑ صدوق، امالی، ص۴۱۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۰۴ - ۳۰۷.
- ↑ قباطی منسوب به قبط است و آن یک نوع لباس نازک بوده که در مصر بافته میشود.
- ↑ منظور از فرشهای منقوشی به نقش ارمن یک نوع فرش زیبا و با ارزش بوده که در ارمنستان میبافتند.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ بَعْضَ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ» (ابن ابی الحدید نسخه بدلهای نامه را با «یروی» و «روی» نقل کرده است. ظاهراً ابن ابی الحدید این بخشها را از شرح نهج البلاغه قطب راوندی گرفته است که در ذیل این نامه آورده است (خوئی، منهاج البراعه، ج۳، ص۳۹ به بعد). «أَنَّ رَجُلَاً مِنْ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۷۶.) «دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ. وَ کَرَّتْ عَلَیْکُمُ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، فَأَكَلْتَ أَكْلَ يَتِيمٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ( «وَ کَثُرَتْ عَلَیْکَ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، وَ أَكَلْتَ أَكْلَ ذِئْبٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ). «وَ مَا خِلْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ» ( «وَ مَا حَسِبْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ») «عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّتِةِ» («قَدِ اكْتَفَى مِنَ الدُّنْیَا بِطَمْرَيْهِ وَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَیْهِ إِلَّا فِي یَوْمٍ أُضْحِيَّتِةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۷.) «وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ. فَمَتَاعُ الدُّنْیَا صَائِرٌ إِلَی نَفَادٍ. وَ اللَّهِ مَا ادَّخَرْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْ أَقْطَارِهَا شِبْراً. وَ إِنَّ قُوَّتِي فِیهَا لَبَعْضُ قُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ عِنْدِي أَهْوَنُ مِنْ عَصْفَةٍ مَقِرَةٍ ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ البُرِّ الْمُرَبَّى حِينَ يُنْضِجُهُ وُقُودُهُ» «وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ هَذَا البُرِّ الْمُنَقِّي فضربت هذا بذاك حتى ينضج وقودا و يستحكم معقوداً»؛ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷. ) «هَيْهَاتَ أَنْ يَغُرَّنِي مَعْقُودُهُ. وَ لَعَلَّ يَتِيمَاً فِي الْمَدِينَةِ يَتَضَوَّرُ مِنْ سَغَبِهِ، أَأَبِيتُ مِبْطَانَاً، وَ حَوْلِي بُطُونُ غَرْثَى؟ إِذاً يَخْصِمُنِي فِي الْقِيَامَةِ دَهْمٌ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى» «و لعل بالمدينة يتيما تربا يتضور سغبا أ أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى إذن يحضرني يوم القيامة و هم من ذكر و أنثى» و روی: «بطون غرثی» بإضافة «بطون إلی غرثی». (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷.)، «وَ كَأنْ بِقَائِلُكُمْ يَقُولُ: إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَد قَعَدَ بِهِ الْعَجْزُ عَنْ مُبَارَزَةِ الشُّجْعَانِ وَ مُنَازَعَةِ الْأَقْرَانِ، أَلَمْ تَسْمَعُوا يَقُولُ: ﴿فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ﴾. وَاللهِ مَا اقْتَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرْكَةٍ غِذَائِيَّةٍ، لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ. وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ(ص)، كَالضُّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي مَا بَالَيْتُ، وَ لَوْ أَمْكَنَتْنِي مِنْ رِقَابِهَا مَا بَغَيْتُ: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾. إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، حَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، بَثَثْتِ ليَ الْحِبَالَةَ، فَانْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ، وَ رَأَيْتُ آثَارَ مَكَائِدَكَ، فَاجْتَنَبْتُ الْعُبُورَ فِي مَرَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّتِي أَفْنَيْتَهَا بِزَخَارِفِكِ، وَ فِي حِبَائِلِكِ أَوْقَعْتِهَا وَ مَتَالِفِكِ. وَ اللهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئيّاً أَوْ طَالاً حِسِّيَّاً لأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوارِدَ الْهَلَكَةِ وَ الْأَسَفِ. هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ. مَنْ وَطِيءَ رَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ شَرِبَ مِنْ مَائِكِ شَرِقَ. وَ السَّالِمُ مِنْكِ قَلِيلٌ، وَ عَزِيزُكِ وَإِنْ عَظُمَ حَقِيرٌ ذَلِيلٌ. فَاغْرُبِي عَنِّي، فَوَ اللهِ لَا أَلِينُ لَكِ فتَخْدَعِينِي، وَ لَا أَنْقَادُ لَكِ فَتَذُلِّينِي. أَتَغُرِّينِي بِأَنْ أَنَامَ عَلَى الْقَبَاطِّيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وَ أَتَمَرَّغَ فِي مَفْرُوشٌ مِنْ مَنْقُوشِ الْأَرْمَنِ، وَ أَغْذُ وَ نَفْسَاً حُلْوَهَا وَمُزَّهَا لِتَسْمَّنَ، إِذَاً أَكُونَ كَإِبْلٍ تَرْعَى وَ تَبْعَرُ. وَ اللهِ لَأُرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ إِلَى قُوتِهَا إِذَا عَنْهُ نَفَرَتْ، وَتَقْنَعُ بِمِلْحِهَا مَأْدُومَاً إِذَا هِيَ أَفْطَرَتْ، لَعَلَّهَا تَنَالُ نَعِيمَاً، وَ مُلْكَاً كَبِيراً جَسِيمَاً وَ السَّلَامِ»؛ بری تلمسانی، الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص۸۱ - ۸۳ و مترجم، ص۸۴ به بعد؛ الجوهره فی نسب النبیّ و اصحابه العشره، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۰۷ - ۳۱۱.
- ↑ عایشه خود را خون خواه عثمان معرفی میکند با اینکه زمینه کشته شدن او را خود آماده کرد، زیرا در بین مردم از عثمان بدگویی و مردم را علیه او تحریک میکرد. چنانکه ابوسعید خدری میگوید: در مکه با عدهای در خیمه عایشه بودیم که عثمان از کنار ما گذشت و چون چشم افراد به او افتاد به جز من تمام کسانی که در خیمه بودند او را لعنت کردند. عثمان جرأت نکرد به هیچ یک از ما چیزی بگوید، پس به یک نفر از اهل کوفه گفت: به من ناسزا میگویی؟ گویا او را تهدید میکرد. چون مرد کوفی به مدینه برگشت عثمان او را دید و سخت تهدیدش کرد. مرد کوفی بر جان خود ترسید. مردم مدینه به او گفتند: نترس، نزد طلحه برو که او از تو حمایت میکند. مرد کوفی با طلحه به نزد عثمان رفت. عثمان به او گفت: به تو صد تازیانه میزنم. طلحه گفت: مگر زنا کرده که صد تازیانه بخورد؟ عثمان گفت: سهم او را از بیت المال قطع میکنم. طلحه گفت: روزیاش با خداست. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶). میبینیم که آتش فتنه کشتن عثمان با کمک و پشتیبانی عایشه روشن شده است و افزون بر آن بارها عایشه مردم را با جمله اقتلوا نعثلا قتله الله، به کشتن عثمان تشویق میکرد.
- ↑ طلحه که خود از همه بیشتر برای کشتن عثمان میکوشید خود را خون خواه عثمان معرفی میکند! ابن سیرین میگوید: لم یکن أحد من أصحاب النبی اشد علی عثمان من طلحه؛ میان یاران پیامبر کسی سخت گیرتر از طلحه بر عثمان نبود. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۰) شاهد دیگر اینکه در جنگ جمل، مروان حکم که خود در لشکر عایشه بود و از همکاران طلحه و زبیر به حساب میآمد، وقتی طلحه را در نزدیکی خود دید، با خود گفت الان انتقام خون عثمان را میگیرم و سپس تیری به چله کمان نهاد و طلحه را هدف گرفت با همان تیر کارش را ساخت و او را کشت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۹) به راستی اگر طلحه به خونخواهی عثمان قیام کرده بود و میگفت دیگران عثمان را کشتهاند، پس چرا هم دستاش از او انتقام جویی میکنند؟! چون عبدالملک مروان به حکومت رسید، گفت: اگر پدرم نگفته بود که من طلحه را کشتهام، یکی از فرزندان او را باقی نمیگذاشتم و همه را به خونخواهی عثمان میکشتم. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳).
- ↑ این سخن طلحه هم بر خلاف واقع است، زیرا طلحه و زبیر و بلکه عایشه نیز به خلافت علی (ع) راضی بودند، چنانکه احنف بن قیس میگوید: هنگام رفتن به حج، دیدم که مردم در مدینه خانه عثمان را محاصره کرده و میخواهند او را بکشند، نزد طلحه و زبیر رفتم و گفتم: خواه ناخواه مردم عثمان را میکشند، صلاح میدانید با چه کسی بیعت کنم؟ گفتند: با علی. گفتم: شما بیعت با او را میپسندید؟ گفتند: آری. در مکه بودم که خبر کشته شدن عثمان به آنجا رسید و عایشه هم در مکه بود. به او گفتم: مادر، دستور میدهی با که بیعت کنم؟ گفت: با علی بن ابی طالب. گفتم: امر میکنی که با او بیعت کنم؟ گفت: آری. پس از بازگشت به مدینه با علی بیعت کردم و به وطن خود بصره برگشتم. طولی نکشید که عایشه و طلحه و زبیر با لشکری به بصره وارد شدند، نزد ایشان رفته و گفتم: مگر شما نبودید که مرا به بیعت با علی دستور دادید، پس چه شد که امروز علیه او قیام کردهاید؟ گفتند: تغییر کرد. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۸) همچنین عبد الله بن بدیل میگوید: روز جمل جلو محمل عایشه رفتم و گفتم: تو را به خدا قسم، یاد داری که نزد تو آمدم و گفتم عثمان کشته شد، تکلیف من چیست؟ به من دستور دادی با علی همراه باش، عایشه سکوت کرد و چیزی نگفت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۲۸).
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۱.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۳۶-۲۳۸؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۹۷۳-۹۷۴.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ تاریخ الاسلام، عهد معاویه، ص۱۸۱.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۷۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۹۰؛ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۴۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۹۷۳-۹۷۴.