اسعد بن زراره در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب') |
جز (جایگزینی متن - ' آنکه ' به ' آنکه ') |
||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
عتبه گفت: "اولاً: فاصله میان ما و شما زیاد است و دو قبیلهای، همقسم میشوند که نزدیک هم باشند تا در مواقع حساس بتوانند به یکدیگر کمک کنند؛ و از طرفی خود ما هم گرفتاریم و نمیتوانیم به چنین کاری برسیم". | عتبه گفت: "اولاً: فاصله میان ما و شما زیاد است و دو قبیلهای، همقسم میشوند که نزدیک هم باشند تا در مواقع حساس بتوانند به یکدیگر کمک کنند؛ و از طرفی خود ما هم گرفتاریم و نمیتوانیم به چنین کاری برسیم". | ||
اسعد پرسید: [[گرفتاری]] شما چیست با | اسعد پرسید: [[گرفتاری]] شما چیست با آنکه شما در [[حرم]] و [[شهر]] امنی هستید؟ | ||
عتبه گفت: "مردی در میان ما [[ادعای پیامبری]] نموده است که [[جوانان]] ما را [[گمراه]] میکند، به [[خدایان]] ما [[دشنام]] میدهد و اجتماعات ما را متفرق میسازد". | عتبه گفت: "مردی در میان ما [[ادعای پیامبری]] نموده است که [[جوانان]] ما را [[گمراه]] میکند، به [[خدایان]] ما [[دشنام]] میدهد و اجتماعات ما را متفرق میسازد". | ||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
وقتی خبر به [[سعد بن معاذ]] رسید، به [[اسید بن حضیر]] که یکی از بزرگان [[اوس]] به شمار میآمد رو کرد و گفت: "شنیدهام اسعد بن زراره با این [[مرد]] [[قریشی]] به محله ما آمده و [[جوانان]] ما را [[گمراه]] میکنند؛ برو و او را از این عمل باز دار". همین که [[اسید بن حضیر]] از دور نمایان شد، اسعد به مصعب گفت: "این مرد از بزرگان [[طایفه]] [[اوس]] است و اگر اسلام بیاورد ما تا اندازه زیادی به مقصود خود نایل شدهایم". [[اسید بن حضیر]] به آنها نزدیک شد و به اسعد گفت: "دایی شما، [[سعد بن معاذ]] میگوید که از محله ما برو و [[جوانان]] ما را [[گمراه]] مکن و از [[خشم]] [[اوس]] بترس». مصعب گفت: «ممکن است بنشینید تا من مطلب خود را برای شما بیان کنم؛ اگر پسندیدید، بپذیرید، در غیر این صورت ما میرویم و اسباب ناخوشی شما را فراهم نمیکنیم". | وقتی خبر به [[سعد بن معاذ]] رسید، به [[اسید بن حضیر]] که یکی از بزرگان [[اوس]] به شمار میآمد رو کرد و گفت: "شنیدهام اسعد بن زراره با این [[مرد]] [[قریشی]] به محله ما آمده و [[جوانان]] ما را [[گمراه]] میکنند؛ برو و او را از این عمل باز دار". همین که [[اسید بن حضیر]] از دور نمایان شد، اسعد به مصعب گفت: "این مرد از بزرگان [[طایفه]] [[اوس]] است و اگر اسلام بیاورد ما تا اندازه زیادی به مقصود خود نایل شدهایم". [[اسید بن حضیر]] به آنها نزدیک شد و به اسعد گفت: "دایی شما، [[سعد بن معاذ]] میگوید که از محله ما برو و [[جوانان]] ما را [[گمراه]] مکن و از [[خشم]] [[اوس]] بترس». مصعب گفت: «ممکن است بنشینید تا من مطلب خود را برای شما بیان کنم؛ اگر پسندیدید، بپذیرید، در غیر این صورت ما میرویم و اسباب ناخوشی شما را فراهم نمیکنیم". | ||
[[اسید بن حضیر]] نشست و مصعب سورهای از [[قرآن]] را برای او [[تلاوت]] کرد. وقتی او آن [[سوره]] را شنید، گفت: «شما موقعی که [[مسلمان]] میشوید چه میکنید؟» مصعب گفت: «[[غسل]] میکنیم و [[جامه]] [[پاک]] میپوشیم و بعد [[شهادتین]] را میگوییم و دو رکعت [[نماز]] میخوانیم». [[اسید بن حضیر]] پس از پرسیدن چگونگی [[غسل]]، خود را در [[چاه]] افکند و [[غسل]] کرد و هنگامی که بیرون آمد لباسهایش را فشرد و گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. پس دو رکعت [[نماز]] خواند و رو به اسعد کرد و گفت: «هماکنون حیلهای اندیشیدهام تا [[سعد بن معاذ]] را به این جا بفرستم». [[اسید بن حضیر]] نزد [[سعد بن معاذ]] برگشت و به سعد گفت: «[[سوگند]] یاد میکنم که [[اسید بن حضیر]] آن طوری که رفت برنگشت». [[سعد بن معاذ]] به نزد مصعب آمد و به او گفت: «از آنچه میخوانی برای من بخوان». مصعب این [[آیات]] را [[تلاوت]] کرد: {{متن قرآن|حم * تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}؛ همین که سعد این [[آیات]] را شنید آثار [[پذیرش اسلام]] در چهرهاش نمایان گردید. پس گفت: تا برای او دو [[جامه]] [[پاک]] آوردند و سپس [[غسل]] کرد و [[شهادتین]] را گفت و دو رکعت [[نماز]] خواند. سپس برخاست و دست مصعب را گرفته و به [[منزل]] خود برد و به او گفت: «از احدی مترس و کار خود را علنی کن». بعد به میان محله آمد و با صدای بلند گفت: «ای [[فرزندان]] [[عمرو بن عوف]]! همگی از مرد و [[زن]]، دوشیزه و شوهردار و پیر و [[جوان]] بیایید که امروز روز [[پردهپوشی]] نیست». وقتی همه جمع شدند، پرسید: موقعیت من نزد شما چگونه است؟ همه گفتند: تو [[رئیس]] و بزرگ مایی ما هرگز حرف تو را رد نمیکنیم و هرچه [[دستور]] بدهی [[اطاعت]] میکنیم. سعد گفت: «[[سخن گفتن]] با مردان و [[زنان]] و فرزندانتان بر من [[حرام]] است مگر | [[اسید بن حضیر]] نشست و مصعب سورهای از [[قرآن]] را برای او [[تلاوت]] کرد. وقتی او آن [[سوره]] را شنید، گفت: «شما موقعی که [[مسلمان]] میشوید چه میکنید؟» مصعب گفت: «[[غسل]] میکنیم و [[جامه]] [[پاک]] میپوشیم و بعد [[شهادتین]] را میگوییم و دو رکعت [[نماز]] میخوانیم». [[اسید بن حضیر]] پس از پرسیدن چگونگی [[غسل]]، خود را در [[چاه]] افکند و [[غسل]] کرد و هنگامی که بیرون آمد لباسهایش را فشرد و گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. پس دو رکعت [[نماز]] خواند و رو به اسعد کرد و گفت: «هماکنون حیلهای اندیشیدهام تا [[سعد بن معاذ]] را به این جا بفرستم». [[اسید بن حضیر]] نزد [[سعد بن معاذ]] برگشت و به سعد گفت: «[[سوگند]] یاد میکنم که [[اسید بن حضیر]] آن طوری که رفت برنگشت». [[سعد بن معاذ]] به نزد مصعب آمد و به او گفت: «از آنچه میخوانی برای من بخوان». مصعب این [[آیات]] را [[تلاوت]] کرد: {{متن قرآن|حم * تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}؛ همین که سعد این [[آیات]] را شنید آثار [[پذیرش اسلام]] در چهرهاش نمایان گردید. پس گفت: تا برای او دو [[جامه]] [[پاک]] آوردند و سپس [[غسل]] کرد و [[شهادتین]] را گفت و دو رکعت [[نماز]] خواند. سپس برخاست و دست مصعب را گرفته و به [[منزل]] خود برد و به او گفت: «از احدی مترس و کار خود را علنی کن». بعد به میان محله آمد و با صدای بلند گفت: «ای [[فرزندان]] [[عمرو بن عوف]]! همگی از مرد و [[زن]]، دوشیزه و شوهردار و پیر و [[جوان]] بیایید که امروز روز [[پردهپوشی]] نیست». وقتی همه جمع شدند، پرسید: موقعیت من نزد شما چگونه است؟ همه گفتند: تو [[رئیس]] و بزرگ مایی ما هرگز حرف تو را رد نمیکنیم و هرچه [[دستور]] بدهی [[اطاعت]] میکنیم. سعد گفت: «[[سخن گفتن]] با مردان و [[زنان]] و فرزندانتان بر من [[حرام]] است مگر آنکه [[اسلام]] بیاورید. [[خدا]] را [[سپاس]] میگوییم که ما را به این امر گرامی داشت و این همان [[پیامبری]] است که [[یهودیان]] خبر آمدنش را به ما میدادند». پس از این ماجرا خانهای در [[قبیله]] [[بنیعمرو]] بن عوف نماند مگر آنکه همه [[مسلمانان]] شدند و از این زمان بود که [[اسلام در مدینه]] شایع شد و به تدریج همه [[مسلمان]] شدند. مصعب مسائل پیش آمده را برای [[پیامبر]] {{صل}} نوشت. از آن پس، مسلمانانی که در [[مکه]] [[شکنجه]] و [[آزار]] میشدند به [[مدینه]] [[مهاجرت]] میکردند و [[مردم]] [[اوس]] و [[خزرج]] آنان را به خانههای خود برده و با ایشان به خوبی [[رفتار]] میکردند و ایشان را مانند فردی از خودشان محسوب میکردند ([[اعلام الوری]] بأعلام الهدی، [[طبرسی]]، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۲؛ اسدالغابة، [[ابن اثیر]]، ج۴، ص۳۶۹).</ref>. | ||
[[کعب بن مالک]] میگوید: [[اسلام آوردن]] بسیاری از [[انصار]] به دست مصعب و با [[همکاری]] اسعد بن زراره بود؛ به این ترتیب که معصب مبلّغ و [[معلم]] و اسعد حامی و نیروی کمکی بود<ref>کتاب الاوائل، طبرانی، ص۵۶-۵۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲-۶۵۵.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۵.</ref>. | [[کعب بن مالک]] میگوید: [[اسلام آوردن]] بسیاری از [[انصار]] به دست مصعب و با [[همکاری]] اسعد بن زراره بود؛ به این ترتیب که معصب مبلّغ و [[معلم]] و اسعد حامی و نیروی کمکی بود<ref>کتاب الاوائل، طبرانی، ص۵۶-۵۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲-۶۵۵.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۵.</ref>. | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۰: | ||
== اسعد و [[سرپرستی]] [[پیغمبر]] {{صل}} درباره [[خانواده]] او == | == اسعد و [[سرپرستی]] [[پیغمبر]] {{صل}} درباره [[خانواده]] او == | ||
هنگامی که اسعد مریض بود [[پیامبر]] {{صل}} به [[عیادت]] او رفت. وقتی [[پیامبر]] وارد شد، فرمود: "خدا [[یهود]] را بکشد، میگویند چرا [[پیامبر]]، [[مرگ]] را از اسعد برنمی دارد، با | هنگامی که اسعد مریض بود [[پیامبر]] {{صل}} به [[عیادت]] او رفت. وقتی [[پیامبر]] وارد شد، فرمود: "خدا [[یهود]] را بکشد، میگویند چرا [[پیامبر]]، [[مرگ]] را از اسعد برنمی دارد، با آنکه من نه برای او و نه درباره خود میتوانم کاری انجام دهم و همه [[کارها]] به دست خداست"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. سپس [[دستور]] داد تا گلوی او را که زخم داشت با سنگی داغ کنند، این کار را کردند اما فایدهای نداشت و او از [[دنیا]] رفت. | ||
اسعد هنگام مرگش [[وصیت]] کرد تا دخترانش تحت [[سرپرستی]] [[پیامبر]] {{صل}} در آیند و آنها که سه نفر به نامهای کبشه، حبیبه و فارعه بودند پس از [[مرگ]] اسعد به [[خانه پیامبر]] {{صل}} منتقل شده و در خانههای [[زنان پیامبر]] {{صل}} به سر میبردند؛ به این ترتیب که هر روز در [[خانه]] زنی که [[نبوت]] او بود و [[رسول اکرم]] {{صل}} در آن [[خانه]] بود ایشان هم با [[پیامبر]] بودند. [[زینب]]، نوه اسعد میگوید: "روزی مقداری زیورآلات [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} آوردند که مقداری طلا و گوهر در آنها بود. [[پیامبر اسلام]] {{صل}} آن زیورها را به [[دختران]] اسعد داد که بعدها مقداری از آنها را نزد مادرم [[مشاهده]] کردم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۰.</ref> | اسعد هنگام مرگش [[وصیت]] کرد تا دخترانش تحت [[سرپرستی]] [[پیامبر]] {{صل}} در آیند و آنها که سه نفر به نامهای کبشه، حبیبه و فارعه بودند پس از [[مرگ]] اسعد به [[خانه پیامبر]] {{صل}} منتقل شده و در خانههای [[زنان پیامبر]] {{صل}} به سر میبردند؛ به این ترتیب که هر روز در [[خانه]] زنی که [[نبوت]] او بود و [[رسول اکرم]] {{صل}} در آن [[خانه]] بود ایشان هم با [[پیامبر]] بودند. [[زینب]]، نوه اسعد میگوید: "روزی مقداری زیورآلات [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} آوردند که مقداری طلا و گوهر در آنها بود. [[پیامبر اسلام]] {{صل}} آن زیورها را به [[دختران]] اسعد داد که بعدها مقداری از آنها را نزد مادرم [[مشاهده]] کردم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۰.</ref> |
نسخهٔ ۱۸ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۱۹
مقدمه
ابوامامه، اسعد بن زراره بن عدس بن نجار انصاری خزرجی از بزرگان صحابه و یکی از دوازده نفری است که پیامبر اکرم (ص) او را برای خزرجیان اهل مدینه رئیس قرار داد[۱].
اسعد در تمام مدتی که پیامبر اسلام (ص) در خانه ابوایوب انصاری بود، غذای صبح و ظهر را خدمت حضرت میفرستاد، و غذای شب پیامبر (ص) را هم از خانه سعد بن عباده میفرستادند.
او اولین اسلام آورنده از اهل مدینه بود. سبب اسلام آوردن اسعد این بود که مدتی طولانی بین دو طایفه اوس و خزرج در مدینه جنگ بود و آخرین جنگی که بین آنها اتفاق افتاد جنگ "بعاث" بود که در آن جنگ، طایفه اوس پیروز شد.
در چنین موقعی اسعد بن زراره و ذکوان به مکه آمدند که هم عمره رجبیه را به جا آورند و هم طایفه قریش را با خود همدست نمایند تا پشتیبان خزرجیها باشند. چون اسعد سابقه دوستی با عتبة بن ربیعه را داشت به منزل وی آمد و مقصود خود را بیان کرد.
عتبه گفت: "اولاً: فاصله میان ما و شما زیاد است و دو قبیلهای، همقسم میشوند که نزدیک هم باشند تا در مواقع حساس بتوانند به یکدیگر کمک کنند؛ و از طرفی خود ما هم گرفتاریم و نمیتوانیم به چنین کاری برسیم".
اسعد پرسید: گرفتاری شما چیست با آنکه شما در حرم و شهر امنی هستید؟
عتبه گفت: "مردی در میان ما ادعای پیامبری نموده است که جوانان ما را گمراه میکند، به خدایان ما دشنام میدهد و اجتماعات ما را متفرق میسازد".
اسعد گفت: "او کیست، آیا از شماست؟"
عتبه گفت: "آری، او فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است که از نظر شرافت و خانوادگی از بزرگترین خاندان مکه است".
اسعد و ذکوان؛ بلکه همه مردم مدینه از یهودیان بنیقریظه و بنینضیر، شنیده بودند که به زودی پیامبری در مکه مبعوث میشود و به مدینه مهاجرت میکند. اسعد با این سابقه ذهنی و با شنیدن این جملات، تکانی خورد و از عتبه پرسید: این مرد کجاست؟
عتبه گفت: "او اکنون در حِجر اسماعیل نشسته است؛ هر چند او و طایفهاش در شعب ابیطالب در محاصرهاند و فقط در ماههای حرام میتوانند بیرون آیند. اسعد! به تو سفارش میکنم که نزدیکش مرو، با او سخن مگو و به سخنانش گوش مده، زیرا او ساحر است و با سخنانش تو را سحرمیکند".
اسعد گفت: "پس چه کنم، مجبورم که به مسجد رفته و طواف نمایم؟"
عتبه گفت: "پنبه در گوشهایت بگذار تا سخنانش را نشنوی".
اسعد بن زراره در گوشهایش پنبه گذاشت، به مسجد آمد و مشغول طواف شد. در این هنگام پیامبر (ص) را دید که در کناری نشسته است و جمعیتی اطرافش را گرفتهاند؛ نگاهی به آنها کرد و به کار خود ادامه داد.
در شوط دوم[۲] طواف با خود گفت: "آیا کسی از من نادانتر هست؟ اگر در مکه درباره چنین خبر مهمی که تمام مردم قریش را فلج کرده است تحقیق نکنم، وقتی به مدینه رفتم و مردم در این باره از من پرسیدند، چه بگویم؟"
پس پنبه را از گوش خود خارج ساخت و نزد پیامبر (ص) آمد و طبق آداب زمان جاهلیت گفت: أنعم صباحاً. پیامبر (ص) نگاهی به صورت شخص تازه وارد نمود و فرمود: "خدای بزرگ به جای این کلام، درودی بهتر به ما دستور داده است و آن تحیّت و درود بهشتیان است، بگو: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ»".
اسعد گفت: "یا محمد! مردم را به چه چیز دعوت میکنی؟"
پیامبر (ص) فرمودند: «إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى: ﴿أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[۳]».
اسعد همین که این جملات را شنید، با شوق بسیاری گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ»، ای پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت، من از طایفه خزرج و اهل مدینهام. بین ما و برادران اوسی ما مدت مدیدی است که رشته علاقه و محبت گسیخته، و مهر و محبت خویشاوندی به کینه و عداوت مبدل گشته است. امیدوارم خدا به وسیله شما این رشته گسیخته را دوباره برقرار ساخته و این دشمنی را به دوستی تبدیل فرماید. ای پیامبر! رفیقی دارم از بستگانم که اگر او هم اسلام آورد امید است کار ما با وجود شما سامان یابد.
ای پیامبر الهی! از دیر زمان خبر بعثت شما را از یهود میشنیدیم؛ محل بعثت شما را به ما مژده میدادند و صفات و خصوصیات شما را برای ما بیان میکردند. امیدواریم وطن ما محل هجرت شما باشد که این را هم از دانشمندان یهود شنیدهایم. خدا را شکر میکنم که مرا به اینجا رهنمون ساخت. من آمده بودم تا پشتیبان و همپیمانی برای طایفهام پیدا کنم اما خدا بهتر از آنچه میخواستم به من عطا فرمود.
در این میان ذکوان هم به آنها نزدیک شد. اسعد او را صدا زد و به او گفت: "آن پیامبری که یهود، سالیان دراز مژده آمدنش را به ما میدادند، این جاست، بیا و مسلمان شو". ذکوان هم مسلمان شد؛ سپس از پیامبر (ص) تقاضا کردند کسی را با آنها به مدینه بفرستد تا به آنها قرآن بیاموزد و مردم را به دین اسلام بخواند[۴].
مصعب بن عمیر[۵] نیز مأمور شد تا به همراه ایشان به مدینه رفته و دین اسلام را تبلیغ نماید و به کسانی که ایمان میآورند قرآن و دستورهای دینی را بیاموزد[۶][۷].
اسعد و حمایت از تبلیغ اسلام در مدینه
مصعب به اتفاق همراهانش وارد مدینه شد و میهمان اسعد بن زراره شد و مردم مدینه را از دعوت پیامبر آگاه کرد. مصعب هر روز به همراه میزبان خود به محل اجتماع طایفه خزرج میرفتند و مردم را به اسلام دعوت میکردند. اکثر جوانها دعوتش را پذیرفتند، اما عبدالله بن ابی که دو طایفه اوس و خزرج تصمیم گرفته بودند او را به ریاست خود انتخاب کنند (و تاجی هم به این منظور تهیه کرده بودند). چون که میدید با آمدن پیامبر (ص) کار او دشوار میشود، به کارشکنی مشغول شد. اما اسعد و عدهای از تازه مسلمانان کاملاً از اسلام پشتیبانی میکردند[۸].
کعب بن مالک میگوید: اسلام آوردن بسیاری از انصار به دست مصعب و با همکاری اسعد بن زراره بود؛ به این ترتیب که معصب مبلّغ و معلم و اسعد حامی و نیروی کمکی بود[۹][۱۰].
اسعد و بیعت عقبه
در موسم حج هفتاد نفر از بزرگان اهل مدینه در مکه خدمت پیامبر اسلام (ص) رسیدند. پیامبر اکرم (ص) با ایشان قرار گذاشت که در شب دوازدهم ذیحجه در منطقه عقبه حضرت را ملاقات کنند، اما به آنها فرمود که هر کدام تنها بیاید و حتی کسی را که در کنارش خوابیده است خبر نکند. وقتی هفتاد نفر از قبایل اوس و خزرج که عدهای از ایشان مسلمان و عدهای نیز هنوز کافر بودند، آمدند، حضرت به پا خواست و فرمود: "آیا از من حمایت میکنید تا کتاب خدا را بر شما بخوانم و بهشت جاویدان اجر و ثواب شما باشد؟"
اسعد بن زراره، براء بن معرور و عبدالله بن حزام گفتند:آری یا رسول الله، هر چه میخواهی به نفع خود و برای خدا با ما شرط کن که میپذیریم.
پیامبر (ص) فرمودند: "آیا از من پشتیبانی میکنید همچنان که از خود پشتیبانی میکنید و از خاندان من حمایت میکنید همان طور که از خاندان خود حمایت میکنید؟"
حاضران گفتند: در مقابل این عمل پاداش ما چیست؟
پیامبر (ص) فرمودند: "بهشت جاویدان در آخرت نصیب شما خواهد بود و در دنیا هم مالک میشوید عرب و عجم به دین شما در میآیند و شما ریاست مییابید".
حاضران گفتند: راضی شدیم.
در این موقع عباس بن نضله که یکی از اوسیان بود به پا خاست و گفت: "ای گروه اوس و خزرج! میدانید به چه کار بزرگی اقدام میکنید؟ باید با سیاه و سفید و با سلاطین و پادشاهان بجنگید؛ اگر میدانید که در مقام جانبازی و گذشتن از مال و ثروت و هستی کوتاهی میکنید، پیامبر الهی را امیدوار نکنید". اسعد، ابوهیثم بن التیهان و عبدالله بن حرام گفتند: یا رسولالله! خون ما فدای خون شما و جان ما فدای جان شما؛ هرچه میخواهی برای خود و پروردگارت با ما شرط کن، میپذیریم.
حضرت فرمود: "دوازده نفر از خودتان را به عنوان نقیب و سرپرست تعیین کنید تا از طرف شما با من پیمان ببندند چنان که موسی بن عمران از بنیاسراییل دوازده نفر را به عنوان نقیب انتخاب کرد".
حاضران گفتند: شما خود هر که را میخواهی انتخاب کن.
سپس پیامبر (ص) با اشاره جبرئیل نه نفر از خزرج به نامهای اسعد بن زراره[۱۱]، براء بن معرور، عبدالله بن حرام، رافع بن مالک، سعد بن عُباده، منذر بن عمرو، عبدالله بن رواحه، سعد بن ربیع و عبادة بن صامت ثابت و سه نفر از اوس به نامهای ابو هیثم، اسید بن حضیر و سعد بن خیثمه را برگزید. آنگاه این دوازده نفر اجتماع نموده و طبق شرایط قبلی با حضرت بیعت کردند [۱۲][۱۳].
اسعد و برگزاری اولین نماز جمعه
اسعد اولین نماز جمعه را در مدینه در مکان هزمه[۱۴] از حرّه بنی بیاضه[۱۵] همراه چهل نفر برگزار کرد[۱۶]. عبدالرحمن بن کعب بن مالک میگوید: زمانی که پدرم به بصره میرفت من همراه او بودم. پس زمانی که برای نماز جمعه خارج شدیم و او صدای اذان را شنید برای ابوامامه (اسعد بن زراره) استغفار و در حق او دعا کرد.
من مقداری مکث کردم و سپس با خود گفتم: من هر وقت اذان جمعه را میشنوم او برای ابوامامه استغفار و دعا میکند و علّت آن را تا به حال نپرسیدهام. پس زمانی که برای نماز جمعه میرفتیم از پدرم سؤال کردم که چرا هر زمانی اذان جمعه را میشنوی برای اسعد بن زراره درود میفرستی؟ پدرم گفت: "پسرم، اولین کسی که قبل از آمدن پیامبر از مکه به مدینه برای ما نماز جمعه خواند، اسعد بن زراره بود"[۱۷][۱۸].
اسعد و خریدن زمین مسجد
در مدینه محل اصلی مسجدی که مسلمانان در آن نماز میخواندند، زمینی بود که محل خشکاندن خرما بود، پیامبر (ص) به اسعد بن زراره فرمود تا آن زمین را از صاحبانش بخرد. این زمین متعلق به دو نفر از بستگان اسعد بود که در موقع فروش قصد داشتند بهای زمین را نگیرند، اما حضرت فرمود که حتماً باید بهای آن را بگیرند و عاقبت زمین به ده دینار خریداری و بنای مسجد شروع شد[۱۹][۲۰].
اسعد و ذکر فضیلت امیرالمؤمنین (ع)
اسعد بن زرارة روایتی را به نقل از پدرش از داستان معراج نقل میکند که به شرح زیر است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ انْتُهِيَ بِي إِلَى قَصْرٍ مِنْ لُؤْلُؤٍ فِرَاشُهُ مِنْ ذَهَبٍ يَتَلَأْلَأُ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ وَ أَمَرَنِي فِي عَلِيٍّ بِثَلَاثِ خِصَالٍ بِأَنَّهُ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ»؛
پیامبر (ص) فرمود: هنگامی که به معراج رفتم وارد قصری شدم که از مروارید ساخته شده بود و سطح آن پوشیده از طلا بود. پس خداوند مرا به سه چیز درباره علی (ع) امر فرمود: به اینکه علی (ع) آقای مسلمین، امام متقین و رهبر افراد سر و پا نورانی (در قیامت) است[۲۱][۲۲].
اسعد از راویان حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه» در اوائل هجرت
در کتاب "حدیث الولایه" تألیف ابن عقده، از علمای بزرگ اهل سنت، آمده است که اسعد بن زراره یکی از اصحابی است که حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه» را نقل کرده است[۲۳][۲۴].
اسعد و سرپرستی پیغمبر (ص) درباره خانواده او
هنگامی که اسعد مریض بود پیامبر (ص) به عیادت او رفت. وقتی پیامبر وارد شد، فرمود: "خدا یهود را بکشد، میگویند چرا پیامبر، مرگ را از اسعد برنمی دارد، با آنکه من نه برای او و نه درباره خود میتوانم کاری انجام دهم و همه کارها به دست خداست"[۲۵]. سپس دستور داد تا گلوی او را که زخم داشت با سنگی داغ کنند، این کار را کردند اما فایدهای نداشت و او از دنیا رفت.
اسعد هنگام مرگش وصیت کرد تا دخترانش تحت سرپرستی پیامبر (ص) در آیند و آنها که سه نفر به نامهای کبشه، حبیبه و فارعه بودند پس از مرگ اسعد به خانه پیامبر (ص) منتقل شده و در خانههای زنان پیامبر (ص) به سر میبردند؛ به این ترتیب که هر روز در خانه زنی که نبوت او بود و رسول اکرم (ص) در آن خانه بود ایشان هم با پیامبر بودند. زینب، نوه اسعد میگوید: "روزی مقداری زیورآلات خدمت رسول خدا (ص) آوردند که مقداری طلا و گوهر در آنها بود. پیامبر اسلام (ص) آن زیورها را به دختران اسعد داد که بعدها مقداری از آنها را نزد مادرم مشاهده کردم"[۲۶][۲۷]
اسعد؛ اولین میتی که پیامبر (ص) بر او نماز گزارد
پس از وفات اسعد، اولین صحابهای که نه ماه بعد از هجرت پیامبر (ص) از دنیا رفت، پیامبر (ص) در غسل او شرکت کرد و او را در سه جامه کفن کرد که یکی از آنها بُرد یمانی بود. حضرت در تشییع جنازه او در جلوی جنازه او حرکت میکرد و او اولین میتی بود که پیامبر (ص) بر او نماز خواند[۲۸]. بنا به نظر انصار، اسعد اولین میتی بود که در بقیع به خاک سپرده شد[۲۹] اما مهاجرین معتقدند اولین میتی که در بقیع به خاک سپرده شد عثمان بن مظعون است[۳۰]. البته جمع بین این دو قول ممکن است و آن اینکه اولین میت از انصار، اسعد بن زراره و اولین شهید از مهاجرین، عثمان بن مظعون بوده است[۳۱].
پیامبر (ص)؛ نقیب خاندان اسعد
پس از درگذشت اسعد، بستگان وی خدمت پیامبر (ص) آمده و گفتند: یارسول الله! نقیب ما در گذشت، برای ما نقیبی معین فرمایید، حضرت فرمود: "من نقیب و کفیل شما خواهم بود" و این افتخاری برای بستگان اسعد شد[۳۲].[۳۳]
اسعد بن زرارة در دانشنامه سیره نبوی
کنیهاش ابو أمامه از قبیله بنو نجار از تیره خزرج است[۳۴]. او پیش از پذیرش اسلام تمایلات یکتاپرستانه داشت[۳۵]. خبری که مربوط به نشانههای پیامبری رسول خدا (ص) پیش از بعثت است، میتواند مؤید گرایش او باشد. در این خبر، اسعد در بازگشت از تجارت شام خوابی دید که بدو سفارش میشد از پیامبری که در مکه مبعوث خواهد شد پیروی کند و نشانه درستی خواب چنین بیان شد که در سفری، به همراهان اسعد آسیب میرسد، ولی او در امان خواهد ماند. چنین نیز شد[۳۶].
در اختلافی که میان او و ذکوان بن عبد قیس درگرفت، بنا شد برای حکمیت نزد عتبة بن ربیعه به مکه روند و به داوری وی تن دهند. در این زمان به احتمال، سال دهم بعثت. که اوس و خزرج درگیر جنگهای داخلی بودند، آنان چون به مکه آمدند با رسول الله (ص) و دعوت وی آشنا شدند، و اسلام را پذیرفتند و از رفتن به سوی عتبة بن ربیعه برای داوری منصرف شدند[۳۷]. از این دو به عنوان نخستین مسلمانان انصاری یاد شده که اسلام را به مدینه آوردند[۳۸].
در گزارش دیگری او همراه عدهای (شش یا هشت نفر) که قاعدتاً در سال یازدهم بعشت بود، در موسم حج خدمت رسول خدا (ص) رسیدند و اسلام را پذیرفتند[۳۹]، این جمع نیز به عنوان نخستین مسلمانان انصاری معرفی میشوند[۴۰]. در سال بعد به دوازدهم بعثت - جمعی از اهل مدینه به همراه اسعد بن زراره در عقبه حضور یافتند و با رسول خدا (ص) بیعت کردند[۴۱].
ابن حجر به نقل از ابن اسحاق، اسلام اسعد را در عقبه اول دانسته است، اما ابن اسحاق (در سیره ابن هشام موجود) به صراحت اسلام وی را پیش از عقبه اول ثبت کرده است[۴۲]. این اشتباه میتواند ناشی از اختلاف تعداد عقبهها نزد سیرهنویسان باشد؛ زیرا برخی دیدار انصار با رسول خدا (ص) را در سه عقبه (شش نفره، دوازده نفره و ۷۳ نفره که اطلاق عقبه در مورد نخست با تسامح است) دانستهاند که اسعد در هر سه بار حضور داشته است[۴۳]، اما برخی نخستین دیدار شش نفره را به عنوان عقبه حساب نکردهاند. او وعدهای دیگر، پس از پذیرفتن اسلام، بتهای قبیله خود را شکستند[۴۴].
اسعد در عقبه دوم نیز حضور داشت[۴۵]. او که سخنگوی یثربیها بود (متکلم القوم) و به عنوان نقیب النقباء انتخاب شد، از وظایف بیعت کنندگان در برابر خدا، پیامبر و یاران آن حضرت جویا شد. رسول خدا (ص) پرستش خدا و شرک نورزیدن به او، ایمان به نبوت و حفظ و دفاع از آن حضرت و مواسات و همدلی با اصحاب را به ترتیب وظایف آنان در برابر خدا، پیامبر و اصحاب برشمرد و به انصار در برابر انجام این کارها وعده بهشت داد[۴۶]. هنگامی که پیامبر شروط خود را برای بیعت با حاضران در عقبه عرضه داشت، اسعد پیش از انجام بیعت، خطاب به انصار، پیامد و دشواری این بیعت، از جمله واکنش عرب و رویارویی با آنان را گوشزد کرد و از آنان خواست چنانچه از جانشان هراس دارند، از بیعت منصرف شوند، اما انصار بر بیعت تأکید کردند[۴۷].
ابونعیم گزارش عقبه دوم را که به زهری میرسد، با تفاوتی نقل کرده است. براساس این خبر، چون پیامبر با نقبای انصار در حال گفتگو بود، عباس بن عبد المطلب صدای آنان را شنید و به سوی آنان رفت و با اوس و خزرج به گونهای سخن گفت که آنان ناراحت شدند. اسعد از رسول خدا (ص) اجازه خواست پاسخ وی را بدون تعرض و بدون وارد کردن اتهامی بدهد تا روشن شود دعوت آنان از سر صدق بوده و بر آن وفادار خواهند بود. اسعد با اجازه رسول خدا (ص) به تفصیل سخن عباس را پاسخ گفت و به پیروی از رسول الله (ص) تأکید کرد و دشواریهایی را که تاکنون متحمل شده بودند یادآور گشت و دستورهای آن بزرگوار را مطاع دانست؛ با اینکه برای آنان روشن بود تبعات بسیاری برایشان خواهد داشت [۴۸].
در اینکه نخستین بیعت کننده انصاری در عقبه دوم چه کسی بود، اختلافهایی که در تفاخرات قبیلهای ریشه دارد، پدید آمده است، براء بن معرور، ابو الهیثم بن تیهان و اسعد بن زراره از جمله اینان هستند[۴۹]. چون در این زمینه از عباس عموی پیامبر، که خود را دارای علم در این مورد میدانست، پرسش شد، وی اسعد را به عنوان نخستین بیعت کننده معرفی کرد[۵۰].
وی از نقبای دوازده گانه و کوچکترین آنان بود[۵۱] که افزون بر نقابت بنو نجار[۵۲] به عنوان نقیب نقیبان معرفی شد[۵۳]. بیعت دو تن از ماندگان از بیعت عقبه با وی[۵۴] مؤید موقعیت اوست. وی برای رواج اسلام میان قبیله خود تلاش بسیار کرد و منزل او پذیرای مصعب بن عمیر، فرستاده رسول الله (ص) شد[۵۵]. او در پذیرش اسلام از سوی سعد بن معاذ، بزرگ قبیله عبدالأشهل نقش داشت. پس از پذیرش اسلام از سوی سعد بن معاذ[۵۶]، مصعب و اسعد بن زراره پایگاه تبلیغ خود را به خانه سعد بن معاذ انتقال دادند و در خانه وی مردم را به اسلام فراخواندند[۵۷].
در اینکه برپایی نماز جماعت در مدینه با چه کسی بود، اختلاف است. بنا بر گزارشهایی، اسعد پیش از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه و حتی با حضور مصعب در مدینه [۵۸] مسلمانان را برای نماز جمع میکرد و خود به امامت میایستاد[۵۹]. محل برپایی نماز جماعت وی، مکانی بود که بعدها مسجد نبوی در آن ساخته شد[۶۰]. از واقدی نقل شده که آموزش و قرائت قرآن بر عهده مصعب بن عمیر بود و نماز جماعت را اسعد برپا میداشت[۶۱].
در گزارشهای دیگری مصعب برگزارکننده نماز جماعت معرفی میشود. ابن اسحاق با این استدلال که اوس و خزرج، امامت یکی بر دیگری را نمیپذیرفتند، مصعب را برپا کننده جماعات میداند[۶۲]. روایت میانه دیگری از واقدی، برپایی جماعت به امامت اسعد را مربوط به زمانی دانسته که مصعب برای حضور در عقبه دوم در مدینه نبود[۶۳]. روشن است که اسعد بن زراره نیز در عقبه دوم حضور داشت، ولی مصعب پس از دو ماه و اندی و تنها دوازده روز پیش از هجرت رسول خدا (ص) در اول ربیع الاول، به مدینه بازگشت[۶۴] که در این مدت برگزارکننده جماعت میتوانسته اسعد باشد؛ ضمن آنکه برپایی جماعت پیش از مأموریت مصعب به مدینه، علیالقاعده بر عهده اسعد بوده است. با توجه به گزارشهای نقل شده و با عنایت به کثرت خزرجیان در مقایسه با اوس، اسعد میتوانسته با حضور افراد قابل توجهی جماعت را برپا کند.
در اینکه نخستین نماز جمعه در مدینه به امامت چه کسی برگزار شد، دو دسته گزارش وجود دارد. در گزارشی برپایی نماز جمعه به امامت مصعب بن عمیر و با اجازه کتبی رسول خدا (ص) دانسته شده است. براساس روایت شگفتی، پیامبر به مصعب نوشت در روزی که یهودیان مراسم شنبه خود را انجام میدهند[!] پس از ظهر، خطبه و دو رکعت نماز بخواند. مصعب نخستین بار با مسلمانان انصاری که تعدادشان دوازده نفر بود، در خانه سعد بن خیثمه، نماز جمعه را به پا داشت[۶۵].
اما بنا بر گزارش انصار[۶۶] که در منابع بیشتری تکرار شده است، نخستین اقامه کننده نماز جمعه اسعد بن زراره معرفی میشود. در خبری که به ابن سیرین میرسد، مسلمانان (پیش از نزول آیات جمعه) چون از روز خاصی برای اجتماعات یهود و نصاری اطلاع داشتند، از اسعد خواستند جمعه (یوم العروبه) را روز اجتماع آنان قرار دهد. اسعد در این روز نمازی برپا کرد و گوسفندی کشت که برای غذای صبح و شام آنان کافی بود. این نشان از اندک بودن آنان دارد[۶۷].
بنا بر خبر دیگری که ابن اسحاق آن را از نوادگان اسعد روایت میکند، نخستین نماز جمعه به امامت وی در محله بنوبیاضه در بیرون مدینه با حضور چهل نفر برپا شد[۶۸].
بنا بر گزارش زهری نیز برپایی نخستین نماز جمعه، پس از حضور مصعب در مدینه و به امامت اسعد بوده است[۶۹]. برخی میان این دو دسته روایات بدین گونه جمع کردهاند که اسعد دستوردهنده به نماز جمعه بود و مصعب برپادارنده آن[۷۰] برخی دیگر نیز برپا کننده نماز جمعه، بیرون از مدینه و در بنوبیاضه را اسعد دانستهاند، اما در شهر مدینه برپایی نخستین نماز جمعه را به امامت مصعب ذکر کردهاند[۷۱].
تعداد حاضران این نماز که چهل تن بودند، مستند عدهای از فقها برای عدد لازم در برپایی نماز جمعه قرار گرفت[۷۲]. برخی محل برپایی نماز جمعه را، همان محل نماز جماعت دانستهاند که بعداً مسجد نبوی در آن ساخته شد (محله بنو نجار)[۷۳].
بنا بر گزارش بلاذری، أسعد مرتب نماز جمعه را به پا میداشت[۷۴]. با مهاجرت یاران رسول خدا (ص) به مدینه، تعدادی از مهاجران همچون طلحه[۷۵] و حمزه در منزل اسعد جای گرفتند [۷۶].
هنگامی که رسول خدا (ص) به قبا رسید، اسعد با تأخیر و با پوشاندن صورت، خدمت آن حضرت آمد. ورودش را تبریک گفت و عدم حضورش را در مراسم استقبال، با درگیریهای ایشان با اوس مرتبط دانست که در قبا سکونت داشتند. پیامبر از اوسیان خواست به اسعد جوار دهند که عویم بن ساعده و سعد بن خیثمه بدو جوار دادند. از آن پس اسعد تا وقتی رسول خدا (ص) در قبا بود، نزد آن حضرت میآمد، با او هم سخن بود و پشت سرش نماز میخواند[۷۷].
با ورود رسول خدا (ص) به مدینه و توقف مرکب آن حضرت در زمینی متعلق به دو طفل به نام «سهل» و «سهیل» که سرپرستیشان به عهده اسعد بود[۷۸] پیامبر تقاضای خرید زمین را کرد که اسعد آن را به رسول خدا (ص) بخشید، ولی ایشان نپذیرفت و رضایت کودکان را خواستار شد و با پرداخت پولی زمین را خریداری کرد[۷۹].
با مشخص شدن محل استقرار رسول خدا (ص)، ابوایوب بار و بنه آن حضرت را برداشت و اسعد نیز شتر ایشان را به منزل برد و نزد خود نگاه داشت[۸۰]. چون پیامبر در منزل ابوایوب به داشتن تختی برای استراحت تمایل نشان داد، اسعد تختی تهیه و به رسول خدا (ص) اهدا کرد که تا پایان عمر از آن استفاده میکرد و نماز بر پیامبر نیز بر آن خوانده شد[۸۱]. وی از کسانی بود که برای رسول خدا (ص) و میهمانانش، هنگامی که آن حضرت در خانه ابوایوب بود، غذا میبرد. در شبهایی که آن حضرت در انتظار غذای اسعد بود، از آمدن ظرف غذای اسعد سؤال میکرد[۸۲].
اسعد بن زراره از بیماری درد گلو (ذُبحَه، شوکة یا شهقه) در رنج بود که طبق رسم پزشکی آن روزگار پیامبر بر اسعد در ناحیه گردن داغ (کَوی) نهاد[۸۳]. این مداوا سودی نبخشید و او درگذشت. رسول خدا (ص) از مرگ وی بدین دلیل که یهود بر او طعن خواهد زد که نمیتواند برای یارانش نفعی رساند، نگران بود[۸۴]. مرگ وی در ماه شوال سال اول، نُه ماه پس از هجرت در حالی رخ داد که هنوز بنای مسجد پیامبر پایان نیافته بود[۸۵].
برخی به اشتباه مرگ او را پیش از آمدن رسول خدا (ص) به مدینه دانستهاند[۸۶]. ابن حبیب[۸۷] نیز به اشتباه مرگ وی را در بدر دانسته است. رسول خدا (ص) در مراسم تجهیز وی شرکت کرد، بر او نماز گزارد، پیشاپیش جنازه حرکت و وی را در بقیع دفن کرد[۸۸]. او نخستین میت انصاری در مدینه بود[۸۹] که بنا بر ادعای انصار، نخستین فردی است که در آن گورستان به خاک سپرده شد. اما مهاجران این فضیلت را از آن عثمان بن مظعون میدانند[۹۰]. پس از مرگ وی، بنو نجار درخواست تعیین نقیبی برای خود کردند که رسول خدا (ص) خود را به عنوان نقیب آنان معرفی کرد [۹۱].
گزارشی نشان میدهد که اسعد پس از ورود رسول خدا (ص) به مدینه، با یهودیان دشمنی ورزیده است. هنگامی که عبدالله بن أبی بیمار بود، پیامبر به عیادت او رفت و بیماریاش را با محبت یهودیان در ارتباط دانست. ابن ابی گفت: چگونه است که اسعد بن زراره دشمن یهودیان بود و حال آنکه درگذشت؟[۹۲].
از اسعد فرزندانی باقی ماند که در شمار راویان حدیث شمرده میشوند. «عبدالرحمان» [۹۳]، «عبدالله»[۹۴] و «یحیی»[۹۵]پسران اویند، اما ابن سعد[۹۶] تصریح میکند که اسعد فرزند پسر نداشته و آنچه باقی مانده، از نسل برادرش سعد بن زراره است[۹۷]. ابن حجر[۹۸] در رد ابن سعد أحتمال میدهد او فرزندان پسر داشته، اما نسلش تنها از طرف دخترانش باقی مانده است. صحابهنویسان برای هریک از سه فرزند پسر وی، عنوان جداگانهای اختصاص دادهاند[۹۹]، در اسناد بسیاری از روایات، این سه تن گاه به عنوان فرزندان اسعد و گاه سعد یاد شدهاند.
اما دختران؛ «کَبشه» کوچکترین دختر اسعد که رسول خدا (ص) وی را به همسری عبدالله بن ابی حبیبه درآورد[۱۰۰]، حبیبه که همسر سهل بن حنیف بود[۱۰۱] و «فارعه» (یا فریعه) بزرگترین دختر اسعد که رسول خدا (ص) وی را به همسری ثبیط بن جابر درآورد[۱۰۲]. اینان دختران او از عمیره، دختر سهل بودند[۱۰۳]. مادر اسعد نیز «شعاد»، دختر رافع بود[۱۰۴]. بنا بر سفارش و وصیت اسعد، سه دختر باقیمانده از وی تحت سرپرستی پیامبر قرار گرفتند و در خانههای همسران رسول خدا (ص) پرورش یافتند. آن حضرت بعدها نیز به آنان توجه داشت و گاه هدایا و جواهراتی برایشان میفرستاد[۱۰۵].
روایات چندی از او در مصادر شیعی و برخی مصادر سنی به جای مانده است. وی روایتگر حدیثی است که در معراج به رسول خدا (ص) درباره امام علی (ع) سفارش و از او با عنوان سید مرسلین و امام متقین و پیشوای روسفیدان (قائد غر محجلین) یاد شده است[۱۰۶].
برخی از اسد (کذا) بن زراره به عنوان راوی این روایت یاد کردهاند که مورد نقد رجالیان و صحابهنویسان قرار گرفته و صحیح آن را اسعد دانستهاند[۱۰۷]. او همچنین روایتگر حدیث غدیر خم است[۱۰۸] که با مرگ زودهنگام وی سازگار نیست. احتمال دارد این روایت از آنِ نواده دختری وی، ابوامامه سهل بن حنیف باشد.
طبرانی[۱۰۹] مذاکرهای را میان اسعد بن زراره و عمر بن خطاب در زمان خلافت عمر درباره دستور پرداخت میراث همسر أَشیَم ضبابی - که به خطا کشته شده بود. از دیهاش نقل میکند که علیالقاعده نمیتواند اسعد بن زراره مورد نظر باشد؛ زیرا او در سال اول هجری درگذشت[۱۱۰].
از زهری نقل شده که در خلافت عمر، داستان أَشیَم ضبابی بدو گفته شد. چون از فرد آگاهی که داستان را بداند، پرسید، زرارة بن جزی حدیث را برای او نقل کرد[۱۱۱]. با توجه به این خبر، میتوان منشأ اشتباه در خبر سابق را مشابهت میان نام اسعد بن زراره و زرارة بن جزی دانست.[۱۱۲]
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۰.
- ↑ در طواف، باید هفت بار به دور کعبه چرخید و هر بار را یک شوط نامند.
- ↑ «بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی میرسانیم؛ و زشتکاریهای آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید * و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۱-۱۵۲.
- ↑ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۹-۱۳۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶-۸۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۱۰۹-۱۱۱؛ ص۶۵۰-۶۵۲.
- ↑ جهت توضیح بیشتر ر. ک: دایرة المعارف صحابه، ج۶.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۴۴-۱۳۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۰؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۱.
- ↑ روزی اسعد به مصعب بن عمیر گفت: «برخیز تا به محله عمرو بن عوف برویم، زیرا دایی من (سعد بن معاذ) یکی از بزرگان طایفه اوس و مردی عاقل و شریف در میان قبیله عمرو بن عوف بسیار محترم است و کسی از گفته او سرپیچی نمیکند؛ اگر او مسلمان شود کار ما بسیار پیش رفته است. «مصعب به اتفاق میزبانش به محله اوس آمدند و در کنار چاه آبی که معمولاً مردم در آنجا تجمع میکردند، نشستند. عدهای از جوانان اطراف ایشان اجتماع کرده و مصعب برای ایشان قرآن خواند. وقتی خبر به سعد بن معاذ رسید، به اسید بن حضیر که یکی از بزرگان اوس به شمار میآمد رو کرد و گفت: "شنیدهام اسعد بن زراره با این مرد قریشی به محله ما آمده و جوانان ما را گمراه میکنند؛ برو و او را از این عمل باز دار". همین که اسید بن حضیر از دور نمایان شد، اسعد به مصعب گفت: "این مرد از بزرگان طایفه اوس است و اگر اسلام بیاورد ما تا اندازه زیادی به مقصود خود نایل شدهایم". اسید بن حضیر به آنها نزدیک شد و به اسعد گفت: "دایی شما، سعد بن معاذ میگوید که از محله ما برو و جوانان ما را گمراه مکن و از خشم اوس بترس». مصعب گفت: «ممکن است بنشینید تا من مطلب خود را برای شما بیان کنم؛ اگر پسندیدید، بپذیرید، در غیر این صورت ما میرویم و اسباب ناخوشی شما را فراهم نمیکنیم". اسید بن حضیر نشست و مصعب سورهای از قرآن را برای او تلاوت کرد. وقتی او آن سوره را شنید، گفت: «شما موقعی که مسلمان میشوید چه میکنید؟» مصعب گفت: «غسل میکنیم و جامه پاک میپوشیم و بعد شهادتین را میگوییم و دو رکعت نماز میخوانیم». اسید بن حضیر پس از پرسیدن چگونگی غسل، خود را در چاه افکند و غسل کرد و هنگامی که بیرون آمد لباسهایش را فشرد و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ». پس دو رکعت نماز خواند و رو به اسعد کرد و گفت: «هماکنون حیلهای اندیشیدهام تا سعد بن معاذ را به این جا بفرستم». اسید بن حضیر نزد سعد بن معاذ برگشت و به سعد گفت: «سوگند یاد میکنم که اسید بن حضیر آن طوری که رفت برنگشت». سعد بن معاذ به نزد مصعب آمد و به او گفت: «از آنچه میخوانی برای من بخوان». مصعب این آیات را تلاوت کرد: ﴿حم * تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾؛ همین که سعد این آیات را شنید آثار پذیرش اسلام در چهرهاش نمایان گردید. پس گفت: تا برای او دو جامه پاک آوردند و سپس غسل کرد و شهادتین را گفت و دو رکعت نماز خواند. سپس برخاست و دست مصعب را گرفته و به منزل خود برد و به او گفت: «از احدی مترس و کار خود را علنی کن». بعد به میان محله آمد و با صدای بلند گفت: «ای فرزندان عمرو بن عوف! همگی از مرد و زن، دوشیزه و شوهردار و پیر و جوان بیایید که امروز روز پردهپوشی نیست». وقتی همه جمع شدند، پرسید: موقعیت من نزد شما چگونه است؟ همه گفتند: تو رئیس و بزرگ مایی ما هرگز حرف تو را رد نمیکنیم و هرچه دستور بدهی اطاعت میکنیم. سعد گفت: «سخن گفتن با مردان و زنان و فرزندانتان بر من حرام است مگر آنکه اسلام بیاورید. خدا را سپاس میگوییم که ما را به این امر گرامی داشت و این همان پیامبری است که یهودیان خبر آمدنش را به ما میدادند». پس از این ماجرا خانهای در قبیله بنیعمرو بن عوف نماند مگر آنکه همه مسلمانان شدند و از این زمان بود که اسلام در مدینه شایع شد و به تدریج همه مسلمان شدند. مصعب مسائل پیش آمده را برای پیامبر (ص) نوشت. از آن پس، مسلمانانی که در مکه شکنجه و آزار میشدند به مدینه مهاجرت میکردند و مردم اوس و خزرج آنان را به خانههای خود برده و با ایشان به خوبی رفتار میکردند و ایشان را مانند فردی از خودشان محسوب میکردند (اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۲؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۳۶۹).
- ↑ کتاب الاوائل، طبرانی، ص۵۶-۵۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲-۶۵۵.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۵.
- ↑ اعیان الشعیه، أمین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ کتاب المحبر، محمد بن حبیب بغدادی، ص۲۶۹-۲۷۱.
- ↑ تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۵؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۹۱-۶۹۳.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۱۸۶.
- ↑ حرّه بنی بیاضه در بقیع واقع شده بود که در سیره ابن هشام با نام نقیع الخصمات آمده است (السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۳۵). نقیع جایی را گویند که زیاد وسیع نیست (جامع المقاصد، محقق کرکی، ج۷، ص۳۲). احمد بن حنبل میگوید: نقیع الخصمات، قریه بنیبیاضه در نزدیکی مدینه است (المجموع، محیی الدین نووی، ج۴، ص۵۰۴).
- ↑ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۲۰۱؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۱۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۷.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲۲، ص۲۹۶؛ المصنف، ابن ابی شیبة، ج۸، ص۳۲۶-۳۲۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۱۷۶-۱۷۷؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴؛ صحیح ابن حبان، ابنحبان، ج۱۵، ص۴۷۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۱۸۶، المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۳۰۵؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸-۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۲۵-۱۲۶؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۷۰۷-۷۰۸.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۸.
- ↑ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۹.
- ↑ میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۸۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۰۲؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج۲، ص۳۴۲؛ ذخائر العقبی، احمد بن عبدالله طبری، ص۷۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱، ص۵۹۹؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۲۳۳؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۸۱.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۹.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۷. البته پیش از روز غدیر خم، در سال دهم هجری. (یوسفی غروی).
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۰۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۳؛ اسعد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱، ص۵۹۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۸.
- ↑ الثقات، ابن حبان، ج۱، ص۱۴۵-۱۴۶؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج۱، ص۹۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۰۰-۱۶۰۱؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲۳، ص۲۹۷.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۰.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۵۴- ۳۵۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۰۰-۱۶۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۳۲؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۰۹
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۱.
- ↑ بنو نجار که در مرکز یثرب زندگی میکردند، داییهای رسول خدا (ص) بودند.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۹.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۳۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۹ و ج۳، ص۴۵۶؛ ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۰۸.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۹ و ج۳، ص۴۵۶؛ ابن عبدالبر، ج۴ ص۱۶۳.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۱؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۰ و ج۳، ص۴۵۷؛ ابن ماکولا، ج۱، ص۸۹.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۰۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۰؛ بلاذری، ج۱، ص۲۷۵؛ ابن حبان، ج۱، ص۹۴.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۱.
- ↑ ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۷.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۸۸؛ بلاذری، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۶؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۸۸؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۱۷۴.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۶؛ احمدبن حنبل، ج۳، ص۳۲۳ و ۳۴۰.
- ↑ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۰.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۸۹؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۲ و ج۴، ص۶؛ بلاذری، ج۱، ص۲۹۵.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۶؛ برخی محققان معتقدند عباس عموی پیامبر در عقبه حاضر نبوده است و نام وی به دست ارباب سیاست، به جای عباس بن نضله انصاری نشسته است؛ جعفر مرتضی، ج۳، ص۳۱۶ و ۳۲۱.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۰۸.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۸۶؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۸۷؛ ابن ابی عاصم، ج۳، ص۳۹۷؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۱۱؛ ابن منده به اشتباه نقیب بنی ساعده دانسته است.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۲؛ بلاذری، ج۱، ص۲۹۶.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۸؛ بلاذری، ج۱، ص۲۹۳.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۶؛ ابن سعد، ج۳، ص۸۷؛ بلاذری، ج۹، ص۴۰۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۸؛ ابنشهرآشوب، ج۱، ص۱۵۱.
- ↑ پسرخاله اسعد ابن هشام، ج۲، ص۷۸؛ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۳۲۱.
- ↑ بلاذری، ج۱، ص۲۷۶.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱ و ج۳، ص۴۵۷؛ بلاذری، ج۱، ص۲۷۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۷.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۷؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۲۰۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۷.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۸۸؛ بلاذری، ج۹، ص۴۰۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۸۷؛ بلاذری، ج۹، ص۴۰۷.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۸۸؛ بلاذری، ج۹، ص۴۰۷.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۳، ص۱۵۹؛ شامی، ج۳، ص۳۳۴ و ج۱۲، ص۴۶؛ طبرسی، مجمع، ج۱۰، ص۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۷؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۳۲۷؛ ابن ماجه، ج۱، ص۳۴۴؛ ابن خزیمه، ج۳، ص۱۱۳.
- ↑ بلاذری، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ ابن حجر، تلخیص، ج۴، ص۵۱۷.
- ↑ البانی، ج۳، ص۶۹؛ نخستین نماز جمعهای که به امامت رسول خدا (ص) در مدینه بر پا شد، در وادی رانوناء بود؛ شامی، ج۳، ص۲۷۲.
- ↑ بیهقی، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ بلاذری، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۶۲؛ بلاذری، ج۱۰، ص۱۱۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۲.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ص۶۶.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۸۴؛ بلاذری، ج۱، ص۳۱۴؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۳۹۶.
- ↑ بخاری، ج۴، ص۲۵۸.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۸۳؛ بلاذری، ج۱، ص۳۱۴؛ طبرسی، اعلام الوری، ص۶۸.
- ↑ بلاذری، ج۲، ص۱۸۱؛ بغدادی، ص۱۰۵؛ ابنشهرآشوب، ج۱، ص۱۴۸؛ مجلسی، ج۱۶، ص۱۱۱.
- ↑ بلاذری، ج۱، ص۳۱۵؛ طبرسی، اعلام، ص۶۸؛ مجلسی، ج۱۹، ص۱۰۹.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۸-۴۵۹؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۹؛ ابن قتیبه، ص۳۰۹؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۶۵ و ۱۳۸ و ج۵، ص۳۷۸؛ طبری، ج۲، ص۳۹۷؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۰ نوشته او مبتلا به شوکه بود که رسول خدا (ص) بر او داغ نهاد. سپس بیماری دیگری (ذبحه) در گلوی وی پدید آمد که منجر به مرگش شد.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۵۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۹-۴۵۸؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۰، ص۴۰۷؛ ابن ابی شیبه، ج۵، ص۴۵۱.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۹؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۹؛ بلاذری، ج۱، ص۲۸۲؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۳؛ حاکم نیشابوری، ۳، ص۱۸۶.
- ↑ ر. ک: ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۳.
- ↑ ابن حبیب، ص۲۷۱.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۶ و ج۳، ص۴۵۹.
- ↑ ابن شبه، ج۱، ص۹۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۹؛ ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۵۴؛ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۹؛ بلاذری، ج۱، ص۲۸۲؛ طبری، ج۳، ص۳۹۸؛ حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۸۶؛ مجلسی، ج۱۹، ص۱۲۳.
- ↑ احمدبن حنبل، ج۵، ص۲۰۱؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۱۶۳؛ ابوداوود، ج۲، ص۵۷.
- ↑ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۴۳۸؛ طوسی، امالی، ص۷۱۰.
- ↑ ابن حبان، ج۳، ص۲۴۳؛ ابن ابی حاتم، ج۵، ص۱؛ صدوق، ص۱۱۵.
- ↑ ابن حبان، ج۳، ص۴۴۷؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۱۱.
- ↑ اب سعد، ج۳، ص۴۵۶.
- ↑ ابن منده، سعد بن زراره را همان اسعد دانسته است. ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۴؛ ابن عبدالبر، ج۲، ص۱۵۷ نیز او را از کسانی میداند که اسلام را درک نکردهاند.
- ↑ الاصابه، ج۴، ص۶.
- ↑ ابن اثیر، ج۳، ص۱۷۳ و ۴۲۳ و ج۵، ص۴۳۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۵، ۲۴۱ و ج۵، ص۳۰ و ج۶، ص۵۰۳-۵۰۴ و ۵۵۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۶ و ۴۵۸ و ج۸، ص۳۲۴.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۶ و ج۸، ص۳۲۴.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۶ و ج۸، ص۳۲۴؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۹، ص۱۸۵.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۳۲۸.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۲۷۵؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۳.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۵۸ و ج۸، ص۳۴۹؛ حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۸۷؛ بیهقی، ج۴، ص۱۴۱؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲۵، ص۱۸۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ سلیمان کوفی، ج۱، ص۲۲۹؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۲؛ حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۳۸؛ ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۰۲؛ ابن شهرآشوب، ج۲، ص۲۶۳؛ ابن عدی، ج۷، ص۱۹۹؛ ذهبی، میزان، ج۴، ص۳۹۸؛ ابن بطریق، ص۲۶۸.
- ↑ مغلطای، ج۱، ص۶۳.
- ↑ ابن طاووس، ص۱۶۹؛ امینی، ج۱، ص۱۷.
- ↑ المعجم الکبیر، ج۱، ص۳۰۴.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۰۹؛ همو، تعجیل المنفعه، ص۳۲.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۵، ص۲۷۶؛ همو، مسند الشامیین، ج۲، ص۳۳۱؛ دارقطنی، ج۴، ص۴۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۴۱.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «اسد بن زرارة بن عدس بن عبید انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۴۶-۴۹.