ابولهب در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'الإرشاد' به 'الارشاد') |
جز (جایگزینی متن - 'داود' به 'داوود') |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
[[ابولهب]] در [[دشمنی]] با [[رسول الله]]، به ریختن کثافات بر سر راهش بسنده نمیکرد<ref>أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۱.</ref>، بلکه گاه شکمبه و خاشاک بر سر و روی آن حضرت میریخت<ref>الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۰.</ref>؛ عملی که گاه [[خشم]] دیگر [[بنیهاشم]] را بر میانگیخت، چنان که روزی [[حمزه]] با [[مشاهده]] آن، از سر خشم، خار و خاشاک بر سر ابولهب ریخت<ref>أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۴۷- ۱۴۸.</ref>. ابولهب همچنین میکوشید تا حضرت را در پیش چشمان دیگران کوچک نماید و دروغگویش بخواند<ref>سیرة ابن إسحاق، ص۲۳۲.</ref>. [[طارق بن یزید محاربی]] نقل میکند که روزی [[پیامبر]] را در بازار [[ذیالمجاز]] دید که بر مردم میگذشت و فریاد میزد: بگویید {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}} تا [[رستگار]] شود. مردی دنبالش میرفت و با سنگ او را میزد و میگفت: اطاعتش نکنید که دروغگوست. او میگوید: از [[مردم]] پرسیدم: آن مرد کیست؟ گفتند: او [[جوانی]] از [[عبدالمطلب]] است. سپس سؤال کردم: کسی که در پی او میرود و سنگ میزند کیست؟ گفتند: عبدالعزی، [[ابولهب]] است<ref>کتاب الثقات، ج۱، ص۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ السنن الکبری، نسائی، ج۶، ص۲۰.</ref>. او با این [[رفتارها]] میکوشید تا دیگران را از گرویدن به [[حضرت]] [[اسلام]] باز دارد<ref>البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۱۱.</ref>. برابر روایتی، روزی بر آن شد تا [[پیامبر]] را که در حال [[سجده]] بود به [[قتل]] برساند و به این منظور سنگی برداشت تا بر سر او بزند، اما دستانش در هوا خشکید و [[ثابت]] ماند و به دعای آن حضرت دوباره به حالت عادی برگشت<ref>المناقب، ابنشهر آشوب، ج۱، ص۶۹؛ أعلام النبوة، ج۱، ص۱۳۰.</ref>. همین رفتارها پیامبر {{صل}} را به [[شکایت]] کشاند و فرمود: من بین دو [[همسایه]] بد، ابولهب و [[عقبة بن ابیمعیط]]، قرار گرفتهام<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۵۷؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۴۸.</ref>. ابن ابیمعیط همان کسی است که [[امام رضا]] {{ع}} [[سلطه]] [[نسل]] وی بر [[مسلمانان]] را [[تضعیف]] [[رسالت]] [[نبی]] میدانست<ref>عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۱۰۲.</ref>. با همه اینها [[رسول خدا]] {{صل}} [[انتظار]] داشت و میکوشید تا ابولهب به [[ایمان]] روی آورد، هر چند [[خداوند]] به ایشان خبر داده بود که او ایمان نمیآورد<ref>الاقتصاد، ص۷۲.</ref>. | [[ابولهب]] در [[دشمنی]] با [[رسول الله]]، به ریختن کثافات بر سر راهش بسنده نمیکرد<ref>أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۱.</ref>، بلکه گاه شکمبه و خاشاک بر سر و روی آن حضرت میریخت<ref>الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۰.</ref>؛ عملی که گاه [[خشم]] دیگر [[بنیهاشم]] را بر میانگیخت، چنان که روزی [[حمزه]] با [[مشاهده]] آن، از سر خشم، خار و خاشاک بر سر ابولهب ریخت<ref>أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۴۷- ۱۴۸.</ref>. ابولهب همچنین میکوشید تا حضرت را در پیش چشمان دیگران کوچک نماید و دروغگویش بخواند<ref>سیرة ابن إسحاق، ص۲۳۲.</ref>. [[طارق بن یزید محاربی]] نقل میکند که روزی [[پیامبر]] را در بازار [[ذیالمجاز]] دید که بر مردم میگذشت و فریاد میزد: بگویید {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}} تا [[رستگار]] شود. مردی دنبالش میرفت و با سنگ او را میزد و میگفت: اطاعتش نکنید که دروغگوست. او میگوید: از [[مردم]] پرسیدم: آن مرد کیست؟ گفتند: او [[جوانی]] از [[عبدالمطلب]] است. سپس سؤال کردم: کسی که در پی او میرود و سنگ میزند کیست؟ گفتند: عبدالعزی، [[ابولهب]] است<ref>کتاب الثقات، ج۱، ص۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ السنن الکبری، نسائی، ج۶، ص۲۰.</ref>. او با این [[رفتارها]] میکوشید تا دیگران را از گرویدن به [[حضرت]] [[اسلام]] باز دارد<ref>البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۱۱.</ref>. برابر روایتی، روزی بر آن شد تا [[پیامبر]] را که در حال [[سجده]] بود به [[قتل]] برساند و به این منظور سنگی برداشت تا بر سر او بزند، اما دستانش در هوا خشکید و [[ثابت]] ماند و به دعای آن حضرت دوباره به حالت عادی برگشت<ref>المناقب، ابنشهر آشوب، ج۱، ص۶۹؛ أعلام النبوة، ج۱، ص۱۳۰.</ref>. همین رفتارها پیامبر {{صل}} را به [[شکایت]] کشاند و فرمود: من بین دو [[همسایه]] بد، ابولهب و [[عقبة بن ابیمعیط]]، قرار گرفتهام<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۵۷؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۴۸.</ref>. ابن ابیمعیط همان کسی است که [[امام رضا]] {{ع}} [[سلطه]] [[نسل]] وی بر [[مسلمانان]] را [[تضعیف]] [[رسالت]] [[نبی]] میدانست<ref>عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۱۰۲.</ref>. با همه اینها [[رسول خدا]] {{صل}} [[انتظار]] داشت و میکوشید تا ابولهب به [[ایمان]] روی آورد، هر چند [[خداوند]] به ایشان خبر داده بود که او ایمان نمیآورد<ref>الاقتصاد، ص۷۲.</ref>. | ||
مشی و مرام غیر منطقی ابولهب به مثابه یک [[دین]] در [[فکر]] [[امامت]] [[شناسایی]] شد. از این رو، وقتی [[ | مشی و مرام غیر منطقی ابولهب به مثابه یک [[دین]] در [[فکر]] [[امامت]] [[شناسایی]] شد. از این رو، وقتی [[داوود بن علی]]، [[قاتل]] [[معلی بن خنیس]]، به [[نفرین]] [[امام صادق]] {{ع}} از پای درآمد، آن حضرت فرمود: او بر دین ابولهب مرده است<ref>الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۱۲.</ref>. آنچه بیش از همه مایه [[تأمل]] است، [[راز]] [[دشمنی]] ابولهب با اسلام و پیامبر {{صل}} است. محققان این امر را به شکلهای گوناگون تحلیل کردهاند. برخی به [[حکم]] آنکه او فردی [[معتقد]] به بتان بود، [[دفاع]] از آنها را عامل اصلی دشمنی با حضرتش ذکر کردهاند، به این معنا که [[عقاید]] [[بتپرستی]] وی ایجاب میکرد تا در مقابل [[اندیشه]] بتستیزانه [[رسول خدا]] {{صل}} [[ایستادگی]] کند، چنان که طبق گزارشی به [[هند]] ([[همسر]] [[ابوسفیان]]) میگوید: با رد [[دعوت]] [[محمد]]، [[لات]] و [[عزی]] را [[یاری]] کردم<ref>البدایة و النهایة، ج۳، ص۶۹.</ref>. گرچه روشن است که با فرض وجود چنین رویکردی، این بیشتر نگاه انتفاعی او و امثال او بود که آنان را به [[ستیزهجویی]] میکشاند، چون از قبل بتان از یک سو توجه [[مردم]] [[بتپرست]] را به خود جلب میکردند و از دیگر سو از [[هدایا]] و قربانیهای [[معتقدان]] برخوردار میشدند. برخی این [[دشمنی]] را تا سر حد امری [[عاطفی]] و خصومتی شخصی کاسته و گفتهاند روزی [[ابولهب]] و [[ابوطالب]] با یکدیگر کشتی میگرفتند. ابولهب او را بر [[زمین]] افکند و روی سینهاش نشست و بر صورتش ضربه میزد. در این هنگام، [[پیامبر]] {{صل}} به یاری ابوطالب شتافت و به او کمک کرد تا بر فراز آید و بر سینه ابولهب بنشیند. وقتی چنین شد، ابولهب به او گفت: من نیز عموی تو هستم. چرا او را یاری کردی؟ [[حضرت]] گفت: چون او نزد من از تو محبوبتر است. همین امر موجب دشمنی و [[خشونت]] او با پیامبر شد<ref>أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۱.</ref>. اما [[بدیهی]] است که چنین چیزی هرگز نمیتواند موجب کینهتوزیهای دراز دامنی گردد و فردی را از جرگه [[قبیله]] خویش بیرون برد و در میان رقیبان قرار دهد. گویا آنچه بیش از همه میتواند دشمنی ابولهب با پیامبر {{صل}} را توجیه کند، داعیه [[سروری]] [[قریش]] و [[ریاست]] [[مکه]] بود که پس از [[عبدالمطلب]]، برخی به آن چشم داشتند و ابولهب یکی از آنها بود. به ویژه آنکه وی، علاوه بر انتساب به عبدالمطلب، امتیازاتی داشت که در ذهنیت [[عربی]] میتوانست [[شایستگی]] وی را بیش از دیگران نشان دهد یا لااقل در ذهنیت خود وی چنین تلقیای را پدید میآورد؛ پیوند سببی با تیره [[بنیامیه]] یکی از آنها بود<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶۶.</ref> و از آن مهمتر، او از طرف [[مادر]] با تیره [[خزاعه]] نسبت مییافت<ref>المعارف، ابنقتیبه، ص۱۱۹.</ref>؛ تیرهای که دیر زمانی [[ریاست]] [[کعبه]] و [[مکه]] را پیش از [[اسلام]] بر عهده داشتند<ref>تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۳۵.</ref> و این امر میتوانست برای وی انگیزهای تشدید کننده باشد. البته تحریک [[مشرکان]] را که در وی زمینههایی را میدیدند، نمیتوان نادیده انگاشت<ref>أعلام النبوة، ج۱، ص۱۳۰؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۷۵.</ref>. روشن است که مقوله [[بعثت]] و روی کار آمدن [[پیامبر]] {{صل}} فرایند [[تصدی]] ریاست را به هم میزد و این امر خوشایند [[ابولهب]] نبود. به همین سبب، بیش از دیگر [[دشمنان]] آن [[حضرت]] در صدد بازداری ایشان بر آمده بود. ابولهب با [[نزول]] [[سوره مسد]] که شدیدترین تعابیر را متوجه وی ساخته بود، بیش از پیش به [[مخالفت با پیامبر]] و اسلام برخاست و رسماً با دیگر سران [[مشرک]] [[قریش]] همدست شد<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۵۷.</ref>. او برای [[آزردن]] و به [[سختی]] انداختن پیامبر {{صل}}، [[پسران]] خود [[عتبه]] و [[عتیبه]] را به [[طلاق]] دادن [[دختران]] او را داشت<ref>البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۷؛ الإصابة، ج۸ ص۴۶۱.</ref>،گرچه بر پایه روایتی، این پیامبر {{صل}} بود که دختران خویش را از آنان جدا ساخت، زیرا [[خداوند]] [[دوست]] نمیداشت دخترانش جز با [[اهل بهشت]] تزویج کنند<ref>المسائل السرویة، ص۹۲؛ معجم الصحابة، ابنقانع، ج۳، ص۱۹۶.</ref> و بر اساس گزارشی دیگر این [[قریشیان]] بودند که از [[عتبة بن ابولهب]] خواستند تا [[دختر پیامبر]] را طلاق دهد و [[متعهد]] شدند که در قبال آن حاضرند هر زنی را که بخواهد به تزویجش در آورند<ref>ذخائر العقبی، ص۱۶۲.</ref>. عتبه همان کسی است که به [[نفرین]] [[رسول خدا]] {{صل}} به چنگ شیری دریده شد و از پای درآمد<ref>أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۱؛ المعارف، ابنقتیبه، ص۱۲۵.</ref>. | ||
به هر حال، ابولهب در [[جهت]] [[دشمنی]] با پیامبر {{صل}}، در [[پیمان]] [[صحیفه]] که مشرکان مکه برای [[تحریم]] و [[آزار]] [[بنیهاشم]] منعقد کرده و بر آن شده بودند تا با آنان سخن نگویند و هیچ معاملهای با آنها انجام ندهند تا دست از [[حمایت]] [[محمد]] {{صل}} بردارند و او را [[تسلیم]] سازند<ref>روضة الواعظین، ج۱، ص۵۳.</ref>، با رقیبان [[بنیهاشم]] همراه شد. این امر نتیجه آنکه منجر به انزوای هاشمیان در [[شعب ابوطالب]] گردید، اما او تنها فردی از [[بنی عبدالمطلب]] بود که در آن شعب به جمع آنان نپیوست<ref>سیرة ابنهشام، ج۱، ص۲۶۹؛ تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۵۰.</ref>؛ کنشی که در [[سنت]] قبیلهای بسیار شگفتآور است، چون اساس [[نظام قبیله]] بر [[همگرایی]] بیچون و چرای اعضای آن است. او که در پی دستیابی به [[ریاست]] [[قوم]] در تکاپو بود، پس از [[درگذشت ابوطالب]] به آن دست یافت<ref>البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۵۴- ۱۵۵.</ref> و برابر برخی از دادهها که البته با دیگر [[اخبار]] به [[آسانی]] قابل جمع نیست، در این [[مقام]]، اندک تمایلی به [[پیامبر]] {{صل}} نشان داد و ابراز حمایت کرد، اما پس از تحریک دیگر [[مشرکان]]، دست از حمایت او برداشت<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۶۴؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۰۶ ۱۰۷.</ref>. اما [[پذیرفتن]] چنین گزارشی منطقی نمینماید، چنان که حضور وی در [[توطئه]] [[دارالندوه]] که طراحی [[قتل]] آن [[حضرت]] بود<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۹۸؛ شرح الأخبار، ج۱، ص۲۵۷؛ الارشاد، ج۱، ص۳۵۰.</ref>، آن را به خوبی نشان میدهد. طبق روایتی وقتی مشرکان [[مکه]] گرد هم آمدند تا درباره مواجهه با پیامبر [[تصمیم]] بگیرند، در نهایت بر آن شدند تا از هر بطنی (تیرهای) فردی را برگزینند تا به اتفاق یک دیگر آن حضرت را از پای در آورند<ref>الخصال، ص۳۶۷.</ref> و در این میان او منتخب از تیره بنیهاشم و یکی از پانزده نفری بود که از بطون مختلف [[قریش]] برگزیده شده بودند تا در انجام دادن آن وارد عمل شوند<ref>الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۴۳.</ref> و او تا صبح در [[انتظار]] خروج حضرت نشست<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۷۶- ۱۷۷.</ref>، هر چند ترفندشان کارساز نشد. | به هر حال، ابولهب در [[جهت]] [[دشمنی]] با پیامبر {{صل}}، در [[پیمان]] [[صحیفه]] که مشرکان مکه برای [[تحریم]] و [[آزار]] [[بنیهاشم]] منعقد کرده و بر آن شده بودند تا با آنان سخن نگویند و هیچ معاملهای با آنها انجام ندهند تا دست از [[حمایت]] [[محمد]] {{صل}} بردارند و او را [[تسلیم]] سازند<ref>روضة الواعظین، ج۱، ص۵۳.</ref>، با رقیبان [[بنیهاشم]] همراه شد. این امر نتیجه آنکه منجر به انزوای هاشمیان در [[شعب ابوطالب]] گردید، اما او تنها فردی از [[بنی عبدالمطلب]] بود که در آن شعب به جمع آنان نپیوست<ref>سیرة ابنهشام، ج۱، ص۲۶۹؛ تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۵۰.</ref>؛ کنشی که در [[سنت]] قبیلهای بسیار شگفتآور است، چون اساس [[نظام قبیله]] بر [[همگرایی]] بیچون و چرای اعضای آن است. او که در پی دستیابی به [[ریاست]] [[قوم]] در تکاپو بود، پس از [[درگذشت ابوطالب]] به آن دست یافت<ref>البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۵۴- ۱۵۵.</ref> و برابر برخی از دادهها که البته با دیگر [[اخبار]] به [[آسانی]] قابل جمع نیست، در این [[مقام]]، اندک تمایلی به [[پیامبر]] {{صل}} نشان داد و ابراز حمایت کرد، اما پس از تحریک دیگر [[مشرکان]]، دست از حمایت او برداشت<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۶۴؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۰۶ ۱۰۷.</ref>. اما [[پذیرفتن]] چنین گزارشی منطقی نمینماید، چنان که حضور وی در [[توطئه]] [[دارالندوه]] که طراحی [[قتل]] آن [[حضرت]] بود<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۹۸؛ شرح الأخبار، ج۱، ص۲۵۷؛ الارشاد، ج۱، ص۳۵۰.</ref>، آن را به خوبی نشان میدهد. طبق روایتی وقتی مشرکان [[مکه]] گرد هم آمدند تا درباره مواجهه با پیامبر [[تصمیم]] بگیرند، در نهایت بر آن شدند تا از هر بطنی (تیرهای) فردی را برگزینند تا به اتفاق یک دیگر آن حضرت را از پای در آورند<ref>الخصال، ص۳۶۷.</ref> و در این میان او منتخب از تیره بنیهاشم و یکی از پانزده نفری بود که از بطون مختلف [[قریش]] برگزیده شده بودند تا در انجام دادن آن وارد عمل شوند<ref>الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۴۳.</ref> و او تا صبح در [[انتظار]] خروج حضرت نشست<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۷۶- ۱۷۷.</ref>، هر چند ترفندشان کارساز نشد. |
نسخهٔ ۷ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۳۹
مقدمه
مورد مذمت امام رضا (ع). عبدالعزی فرزند عبدالمطلب بن هاشم، مکنی به اباعتبه [۱] و به اشتباه اباعقبه[۲]، معروف به ابولهب، عموی پیامبر (ص) و تنها فرد از بنیهاشم که به دشمنی با پیامبر (ص) روی کرد و آن حضرت را به سختی آزرد[۳]. امام رضا (ع) در روایتی میزان دشمنی، ناسازگاری و ستیزهجوییاش با رسول خدا (ص) را بیان میکند. بر اساس این روایت، تنی چند از واقفه نزد حضرت آمده بودند تا درباره جانشینی امام کاظم (ع) با ایشان گفتوگو کنند، اما از اینکه وی بیمحابا به طرح امامت خویش پرداخت دچار شگفتی شدند، چون به زعم آنان کسی از پدرانش چنین نکرده بود. امام برای فرو کاستن از تعجب آنان، عمل خویش را به رفتار پیامبر (ص) تشبیه فرمود، آنگاه که در اجرای فرمان خداوند خویشاوندان خود را دعوت کرد و پس از پذیرایی از آنان، خود را رسول خدا خواند. در این میان، عمویش ابولهب بیش از همه به تکذیب و انکارش پرداخت، اما پیامبر (ص) در مواجهه با او فرمود: اگر خدشهای از سوی شما به من برسد، من پیامبر نیستم. این اولین معجزه ایشان بود. امام سپس خود نیز در مقابله با هارون چنین ادعا کرد: اگر از او آسیبی به من برسد، من امام نیستم[۴]. عین همین روایت البته برای ابوجهل نیز ذکر شده است[۵] که به طور طبیعی میتواند مایه تأمل در سند آن شود، اما به لحاظ محتوا تردیدی در صحت آن نمیتوان داشت، چنان که گزارشهای تاریخی به خوبی آن را نشان میدهد.
شدت ناسازگاری و دشمنی ابولهب با اسلام و پیامبر (ص) تا بدانجا بود که خداوند سورهای با ذکر نام در نفرین او و همسرش فرو فرستاد[۶]. راز و رمز این دشمنی در ویژگیهای شخصیتی و توقعات اجتماعی او نهفته بود. او یکی از مدعیان دستیابی به ریاست کعبه و جانشینی پدر بود. آوردهاند مادرش لُبنی از بنیخُزاعه[۷] و همسرش اَروی یا عوراء، مشهور به امجمیل، دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان بود[۸]. بدین طریق وی به لحاظ سببی پیوندی با خاندان بنیامیه مییافت که سابقه دشمنیشان از زمان امیه بن عبدمناف تا آن زمان ادامه داشت و از طلایهداران دشمنی با اسلام و هاشمیان بودند[۹]، هر چند گاه رابطه سببی، هاشمیان و امویان را به هم نزدیک میساخت[۱۰].
از زیستنامه پیش از اسلام ابولهب اطلاعات چندانی در اختیار نیست. گویا در آن زمان به کنیه اباعتبه خطاب میشد[۱۱] و به اعتبار زیبایی و برافروختگی چهره از سوی پدرش عبدالمطلب، ابولهب نامیده شد[۱۲]، برخی به اعتبار فرزند او که لهب نام داشت، او را مکنی به آن کنیه دانستهاند[۱۳]، اما بر پایه روایتی، این کنیه از سوی خداوند به او داده شد، چون عاقبت او با آتش است[۱۴]. به هر حال، او برابر برخی از دادهها، کنیز خود ثویبه را که ولادت محمد (ص)، فرزند برادرش عبدالله را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت[۱۵]. به نظر میرسد سببش آن بود که او نیز مانند دیگران در انتظار به دنیا آمدن فرزندی بود که نسل عبدالله را که در جوانی در گذشته بود[۱۶]، تداوم بخشد. برابر روایتی، شبی پیامبر (ص) او را در خواب دید که فریاد العطشش بلند بود، اما از انگشت ابهامش آب مینوشید. چون رازش را از او پرسید، گفت: به آن جهت که ثویبه را به سبب ولادت تو آزاد کردم[۱۷]. برخی این حکایت را نشان لطف پروردگار و بزرگی رسول خدا دانستهاند، بدین معنا که حتی دشمنترین افراد نسبت به آن حضرت، فقط به بهانه عملی کوچک که در حق ایشان انجام داد، به همان میزان از رحمت حق برخوردار شده است[۱۸]. ولی برخی از معاصران در صحت این خبر تردید کردهاند[۱۹]، به ویژه که بر پایه دیگر اخبار، آزادی ثویبه تا نزدیکیهای هجرت رسول خدا (ص) هنوز تحقق نیافته بود و حتی چون خدیجه در صدد خریدن و آزاد کردنش بر آمد، ابولهب همراهی نکرد[۲۰]. ثویبه همان کنیز ابولهب است که اندک زمانی دایگی کودک عبدالله را بر عهده داشت[۲۱] و از همین طریق، آن کودک با حمزه، جعفر و ابوسلمه که همگی از آن زن شیر خورده بودند، نسبت رضاعی یافت[۲۲].
برابر دستهای از دادهها، ابولهب فردی بخشنده بود[۲۳] و از همین باب هنگام رحلت عبدالمطلب، متقاضی سرپرستی فرزند عبدالله شد تا تربیت او را بر عهده گیرد، اما عبدالمطلب که به ویژگیهای اخلاقی او وقوف داشت، با این بیان که “شر خود را از او باز دار”، از واگذاری محمد نوجوان به او خودداری کرد[۲۴]، شاید بدان سبب که نام نیکی از او در جامعه مکه وجود نداشت. گفتهاند او بعدها که البته تاریخ دقیقی برای آن ذکر نشده، در دزدیدن گنج کعبه نقش داشت[۲۵]. اگر صحت این داده تأیید شود، حاکی از روحیه پولدوستی، دنیاگرایی افراطی و هنجارشکنی اوست. به گواهی یکی از سارقان دستگیر شده، دو آهوی زرین که عبدالمطلب از درون چاه زمزم بیرون کشیده و بر در کعبه نصب کرده بود، به راهنمایی او دزدیده شد. به همین سبب، مکیان او را تعقیب کردند[۲۶] و به ناچار نزد داییهای خویش، در تیره بنیخزاعه، پناهنده شد[۲۷]. به روایتی این واقعه مقارن ازدواج دو فرزند ابولهب، عتبه و معتب، با دو تن از دختران رسول خدا (ص)، یعنی رقیه و امکلثوم، رخ داد، گرچه اقوال دیگری نیز در این باره وجود دارد[۲۸] و اگر چنین باشد باید در نزدیکیهای بعثت پیامبر (ص) بوده باشد.
ابولهب را ابنسعد در طبقهبندی اشراف، جزو زیرکان آنان جای داده است[۲۹]. وی یکی از افراد ثروتمند مکه بود[۳۰] که همچون دیگر دارایان آن دیار بتپرست بود و از آن بالاتر خود سدانت (تولیت) برخی از بتان مکه را بر عهده داشت[۳۱]. هنگامی که افلح بن نضر شیبانی، متولی عزی، یکی از بتهای بزرگ مکه، در بستر مرگ افتاد و از آینده آن ابراز نگرانی کرد، ابولهب به او دلداری داد و متعهد شد که آن را رها نکند. بدین طریق، مدتی مسئولیت مراقبت از عزّی را بر عهده گرفت. به همین سبب به هر کس میرسید، میگفت: اگر عزی پیروز شود، من با خدمتی که به او کردهام در امانم و اگر محمد بر آن پیروز شود که نمیشود، برادر زادهام است[۳۲]. بدین طریق خود را در هر صورت در امان میدید. مهمترین دوره زندگی ابولهب مربوط به پس از بعثت پیامبر (ص) است. وقتی آن حضرت رسالت خویش را اعلام کرد، او برخلاف سنت عربی، به سیره خاندان خویش عمل نکرد و به رغم همراهی بنی عبدالمطلب با پیامبر خدا (ص) به دیگر تیرههای قریش پیوست و از در دشمنی و ستیزگی با پیامبر در آمد و به شیوههای گوناگون به آزار حضرت پرداخت[۳۳]. از همان آغاز دعوت پیامبر (ص)، وی زبان به اعتراض گشود و تلاش افرادی چون ابوطالب برای ممانعت از او کارساز واقع نشد[۳۴] و برای پراکندن مردم از گرد آن حضرت، او را به شاعری متهم کرد و گویا آیه ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ﴾[۳۵] در پاسخ او نازل گردید[۳۶]. او همچنین پیامبر را ساحر[۳۷] و کاهن میخواند[۳۸]. در شب انذار که رسول خدا (ص) به حکم ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۳۹] خویشاوندان خود را جمع و پیام خدا را ابلاغ کرد، برخی از زنان بنیهاشم از رسول خدا خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نکند[۴۰]، اما چون به آن مجلس فرا خوانده شد، با دیدن کرامت پیامبر (ص) که با اندک غذا و شربت آماده شده توسط علی (ع) همه را سیر و سیراب کرد، پیش از سخن پیامبر (ص) رو به بنیعبدالمطلب کرد و گفت: او شما را سحر کرده است و بدینگونه آن نشست را به هم زد[۴۱]. همچنین وقتی آن حضرت از سوی خداوند مأمور شد تا همگان را به دیانت اسلامی فرا خواند و از مشرکان اعراض کند[۴۲] و ایشان نیز بر فراز کوه صفا[۴۳] یا مروه[۴۴] رفت تا مردم را به پرستش خداوند یگانه دعوت نماید، باز او بود که عمل برادرزادهاش را به سخره گرفت و به نفرین او پرداخت؛ رفتاری که موجب نزول سوره مسد در تحقیر او شد و نفرینی ابدی را برای او و همسرش امجمیل (اروی) که خود در اذیت و آزار آن حضرت نقش آفرین بود، ثبت کرد[۴۵].
ابولهب در دشمنی با رسول الله، به ریختن کثافات بر سر راهش بسنده نمیکرد[۴۶]، بلکه گاه شکمبه و خاشاک بر سر و روی آن حضرت میریخت[۴۷]؛ عملی که گاه خشم دیگر بنیهاشم را بر میانگیخت، چنان که روزی حمزه با مشاهده آن، از سر خشم، خار و خاشاک بر سر ابولهب ریخت[۴۸]. ابولهب همچنین میکوشید تا حضرت را در پیش چشمان دیگران کوچک نماید و دروغگویش بخواند[۴۹]. طارق بن یزید محاربی نقل میکند که روزی پیامبر را در بازار ذیالمجاز دید که بر مردم میگذشت و فریاد میزد: بگویید ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ تا رستگار شود. مردی دنبالش میرفت و با سنگ او را میزد و میگفت: اطاعتش نکنید که دروغگوست. او میگوید: از مردم پرسیدم: آن مرد کیست؟ گفتند: او جوانی از عبدالمطلب است. سپس سؤال کردم: کسی که در پی او میرود و سنگ میزند کیست؟ گفتند: عبدالعزی، ابولهب است[۵۰]. او با این رفتارها میکوشید تا دیگران را از گرویدن به حضرت اسلام باز دارد[۵۱]. برابر روایتی، روزی بر آن شد تا پیامبر را که در حال سجده بود به قتل برساند و به این منظور سنگی برداشت تا بر سر او بزند، اما دستانش در هوا خشکید و ثابت ماند و به دعای آن حضرت دوباره به حالت عادی برگشت[۵۲]. همین رفتارها پیامبر (ص) را به شکایت کشاند و فرمود: من بین دو همسایه بد، ابولهب و عقبة بن ابیمعیط، قرار گرفتهام[۵۳]. ابن ابیمعیط همان کسی است که امام رضا (ع) سلطه نسل وی بر مسلمانان را تضعیف رسالت نبی میدانست[۵۴]. با همه اینها رسول خدا (ص) انتظار داشت و میکوشید تا ابولهب به ایمان روی آورد، هر چند خداوند به ایشان خبر داده بود که او ایمان نمیآورد[۵۵].
مشی و مرام غیر منطقی ابولهب به مثابه یک دین در فکر امامت شناسایی شد. از این رو، وقتی داوود بن علی، قاتل معلی بن خنیس، به نفرین امام صادق (ع) از پای درآمد، آن حضرت فرمود: او بر دین ابولهب مرده است[۵۶]. آنچه بیش از همه مایه تأمل است، راز دشمنی ابولهب با اسلام و پیامبر (ص) است. محققان این امر را به شکلهای گوناگون تحلیل کردهاند. برخی به حکم آنکه او فردی معتقد به بتان بود، دفاع از آنها را عامل اصلی دشمنی با حضرتش ذکر کردهاند، به این معنا که عقاید بتپرستی وی ایجاب میکرد تا در مقابل اندیشه بتستیزانه رسول خدا (ص) ایستادگی کند، چنان که طبق گزارشی به هند (همسر ابوسفیان) میگوید: با رد دعوت محمد، لات و عزی را یاری کردم[۵۷]. گرچه روشن است که با فرض وجود چنین رویکردی، این بیشتر نگاه انتفاعی او و امثال او بود که آنان را به ستیزهجویی میکشاند، چون از قبل بتان از یک سو توجه مردم بتپرست را به خود جلب میکردند و از دیگر سو از هدایا و قربانیهای معتقدان برخوردار میشدند. برخی این دشمنی را تا سر حد امری عاطفی و خصومتی شخصی کاسته و گفتهاند روزی ابولهب و ابوطالب با یکدیگر کشتی میگرفتند. ابولهب او را بر زمین افکند و روی سینهاش نشست و بر صورتش ضربه میزد. در این هنگام، پیامبر (ص) به یاری ابوطالب شتافت و به او کمک کرد تا بر فراز آید و بر سینه ابولهب بنشیند. وقتی چنین شد، ابولهب به او گفت: من نیز عموی تو هستم. چرا او را یاری کردی؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوبتر است. همین امر موجب دشمنی و خشونت او با پیامبر شد[۵۸]. اما بدیهی است که چنین چیزی هرگز نمیتواند موجب کینهتوزیهای دراز دامنی گردد و فردی را از جرگه قبیله خویش بیرون برد و در میان رقیبان قرار دهد. گویا آنچه بیش از همه میتواند دشمنی ابولهب با پیامبر (ص) را توجیه کند، داعیه سروری قریش و ریاست مکه بود که پس از عبدالمطلب، برخی به آن چشم داشتند و ابولهب یکی از آنها بود. به ویژه آنکه وی، علاوه بر انتساب به عبدالمطلب، امتیازاتی داشت که در ذهنیت عربی میتوانست شایستگی وی را بیش از دیگران نشان دهد یا لااقل در ذهنیت خود وی چنین تلقیای را پدید میآورد؛ پیوند سببی با تیره بنیامیه یکی از آنها بود[۵۹] و از آن مهمتر، او از طرف مادر با تیره خزاعه نسبت مییافت[۶۰]؛ تیرهای که دیر زمانی ریاست کعبه و مکه را پیش از اسلام بر عهده داشتند[۶۱] و این امر میتوانست برای وی انگیزهای تشدید کننده باشد. البته تحریک مشرکان را که در وی زمینههایی را میدیدند، نمیتوان نادیده انگاشت[۶۲]. روشن است که مقوله بعثت و روی کار آمدن پیامبر (ص) فرایند تصدی ریاست را به هم میزد و این امر خوشایند ابولهب نبود. به همین سبب، بیش از دیگر دشمنان آن حضرت در صدد بازداری ایشان بر آمده بود. ابولهب با نزول سوره مسد که شدیدترین تعابیر را متوجه وی ساخته بود، بیش از پیش به مخالفت با پیامبر و اسلام برخاست و رسماً با دیگر سران مشرک قریش همدست شد[۶۳]. او برای آزردن و به سختی انداختن پیامبر (ص)، پسران خود عتبه و عتیبه را به طلاق دادن دختران او را داشت[۶۴]،گرچه بر پایه روایتی، این پیامبر (ص) بود که دختران خویش را از آنان جدا ساخت، زیرا خداوند دوست نمیداشت دخترانش جز با اهل بهشت تزویج کنند[۶۵] و بر اساس گزارشی دیگر این قریشیان بودند که از عتبة بن ابولهب خواستند تا دختر پیامبر را طلاق دهد و متعهد شدند که در قبال آن حاضرند هر زنی را که بخواهد به تزویجش در آورند[۶۶]. عتبه همان کسی است که به نفرین رسول خدا (ص) به چنگ شیری دریده شد و از پای درآمد[۶۷].
به هر حال، ابولهب در جهت دشمنی با پیامبر (ص)، در پیمان صحیفه که مشرکان مکه برای تحریم و آزار بنیهاشم منعقد کرده و بر آن شده بودند تا با آنان سخن نگویند و هیچ معاملهای با آنها انجام ندهند تا دست از حمایت محمد (ص) بردارند و او را تسلیم سازند[۶۸]، با رقیبان بنیهاشم همراه شد. این امر نتیجه آنکه منجر به انزوای هاشمیان در شعب ابوطالب گردید، اما او تنها فردی از بنی عبدالمطلب بود که در آن شعب به جمع آنان نپیوست[۶۹]؛ کنشی که در سنت قبیلهای بسیار شگفتآور است، چون اساس نظام قبیله بر همگرایی بیچون و چرای اعضای آن است. او که در پی دستیابی به ریاست قوم در تکاپو بود، پس از درگذشت ابوطالب به آن دست یافت[۷۰] و برابر برخی از دادهها که البته با دیگر اخبار به آسانی قابل جمع نیست، در این مقام، اندک تمایلی به پیامبر (ص) نشان داد و ابراز حمایت کرد، اما پس از تحریک دیگر مشرکان، دست از حمایت او برداشت[۷۱]. اما پذیرفتن چنین گزارشی منطقی نمینماید، چنان که حضور وی در توطئه دارالندوه که طراحی قتل آن حضرت بود[۷۲]، آن را به خوبی نشان میدهد. طبق روایتی وقتی مشرکان مکه گرد هم آمدند تا درباره مواجهه با پیامبر تصمیم بگیرند، در نهایت بر آن شدند تا از هر بطنی (تیرهای) فردی را برگزینند تا به اتفاق یک دیگر آن حضرت را از پای در آورند[۷۳] و در این میان او منتخب از تیره بنیهاشم و یکی از پانزده نفری بود که از بطون مختلف قریش برگزیده شده بودند تا در انجام دادن آن وارد عمل شوند[۷۴] و او تا صبح در انتظار خروج حضرت نشست[۷۵]، هر چند ترفندشان کارساز نشد.
مهاجرت پیامبر و مسلمانان به سرزمین یثرب که بعدها مدینه خوانده شد، دست ابولهب را از آزار آن حضرت کوتاه کرد و به همان میزان وی را از عرصه تاریخ به محاق برد. در این زمان دیگر یادی از او نیست تا اینکه در سال دوم قمری اولین جدال سخت میان مسلمانان و مشرکان در جنگ بدر واقع گردید. در این نبرد، او که به علت درماندگی و ناتوانی[۷۶] نتوانسته بود شرکت کند[۷۷]، عاص بن هشام بن مغیره، برادر ابو جهل را در مقابل بخشش چهار هزار درهمطلبی که از او داشت، به جای خود فرستاد[۷۸] و بدین گونه در مواجهه با مسلمانان مشارکت جست. البته برخی آوردهاند که علت عدم حضور او در جنگ بدر، خواب خواهرش عاتکه مبنی بر شکست فضاحتبار مشرکان بود[۷۹]، اما این با روحیه او و اقدامات و واکنشهایی که از خود نشان داد سازگاری ندارد. به هر حال، وی که مترصد اخبار نبرد بود[۸۰]، از آنچه درباره امدادهای الهی میشنید بر افروخته میشد و حتی ابورافع را که مدعی یاری فرشتگان شده بود به سختی تنبیه کرد[۸۱]. اما نتیجه جنگ برای وی باورکردنی نبود. از این رو، با شنیدن آن چند روزی بیش دوام نیاورد و از دنیا رفت[۸۲]. برخی مرگ وی را در اثر بیماری پوستی و مسری دانستهاند[۸۳]. به همین سبب، همگان، حتی فرزندانش، از ترس سرایت مرض، از جنازهاش دوری جسته، در نهایت او را در بالای مکه کنار دیواری نهادند و از دور، بیآنکه لمسش کنند، بر او سنگ ریختند تا مدفون شد[۸۴]. نویسندگان در ادوار بعدی از قبری در بیرون مکه یاد کردهاند که منسوب به او بود و مورد غضب مردم قرار داشت[۸۵]، گرچه شاید به آسانی نتوان بر صحت آنها گواهی ارائه کرد، چنان که ادعای ابنجبیر مبنی بر وجود دو قبر در سمت چپ باب العمرة که شایع بود از ابولهب و همسرش امجمیل است[۸۶]، در حد سخنان رایج قابل طرح است، نه دلیلی تاریخی. امروزه هیچ اثری که نشان دهنده محل دفن او باشد دیده نمیشود، جز آنچه در افواه عمومی، به ویژه ایرانیان، شایعاتی وجود دارد که مستندی برای آن نمیتوان یافت. به هر حال، نسل ابولهب از طریق دو فرزندش عتیبه و معتب ادامه یافت. اینان در فتح مکه به دعوت پیامبر مسلمان[۸۷] و در حجة الوداع با آن حضرت همراه شدند و در نبرد حنین که بسیاری از مسلمانان از گرد رسول خدا (ص) پراکنده شدند و از صحنه نبرد گریختند، جزو افرادی بودند که استقامت کردند و پایدار ماندند[۸۸]. از همسر ابولهب، ام جمیل، مشهور به حمالة الحطب[۸۹]، خبری در دست نیست، جز آنکه به سخنچینی یا آزار و اذیت رسول خدا (ص)[۹۰] به عنوان همسر ابولهب، مورد نفرین خداوند واقع شد.[۹۱]
منابع
پانویس
- ↑ المعارف، ابنقتیبه، ص۱۲۵؛ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۹۳.
- ↑ کتاب الثقات، ج۱، ص۳۴.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۵۵؛ کتاب الثقات، ج۱، ص۳۴؛ تاریخ أبی الفداء، ج۱، ص۱۲۰.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۱۴؛ اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۷۶۴؛ بحار الأنوار، ج۴۸، ص۲۷۰.
- ↑ الکافی، ج۸، ص۲۵۷؛ إثبات الوصیة، ص۱۹۹؛ المناقب، ابنشهر آشوب، ج۳، ص۴۵۱؛ بحارالأنوار، ج۴۹، ص۵۹، ۱۱۵؛ مسند الإمام الرضا (ع)، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ * سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ * وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ﴾ «توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد * دارایی و دستاوردش به او سودی نبخشید * زودا که در آتشی زبانهدار درآید * و (نیز) همسرش در حالی که هیزمکش (دوزخ) است * ریسمانی از پوست تافته درخت خرما بر گردن اوست» سوره مسد، آیه ۱-۵.
- ↑ المعارف، ابنقتیبه، ص۱۱۹؛ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۹۳.
- ↑ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶۶؛ تفسیر ابنکثیر، ج۴، ص۶۰۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۲۷۶؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۱۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۷.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۵، ص۱۹۵.
- ↑ أعلام النبوة، ج۱، ص۱۳۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۹۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۶۳؛ المعارف، ابنقتیبه، ص۱۲۵.
- ↑ الخصائص الکبری، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ زاد المعاد، ج۲، ص۳۳۸؛ عمدة القاری، ج۲۰، ص۶؛ الکشاف، ج۴، ص۸۱۴.
- ↑ التحفة اللطیفة، ج۱، ص۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۷۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹.
- ↑ السیرة النبویة، ابنکثیر، ج۱، ص۲۷؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۲۲.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی (ص)، ج۲، ص۸۰.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۱، ص۹۵-۹۶؛ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۸۷.
- ↑ إعلام الوری، ج۱، ص۴۵؛ فتح الباری، ج۹، ص۱۲۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۹۳.
- ↑ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۳۴.
- ↑ سیرة ابن إسحاق، ج۲، ص۸۳؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴.
- ↑ المنتظم، ج۲، ص۱۵.
- ↑ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۶.
- ↑ الإصابة، ج۸ ص۴۶۰-۴۶۱؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۴۴.
- ↑ المُحبِّر، ص۳۰۳.
- ↑ کشف الأسرار، میبدی، ج۱۰، ص۶۵۷؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۷۸۸.
- ↑ رجال أنزل الله فیهم قرآنا، ج۷، ص۹۶.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۸۷۴.
- ↑ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۴۱۵-۴۱۶.
- ↑ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۴۵؛ کشف اللثام، ج۱۱، ص۳۳۳.
- ↑ «و گفتار شاعر نیست» سوره حاقه، آیه ۴۱.
- ↑ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۴۵.
- ↑ مجمع البیان، ج۷، ص۳۲۲.
- ↑ البحر المحیط، ج۷، ص۵۸.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۴۲، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۹۲؛ عمدة عیون صحاح الأخبار، ص۸۸؛ الطرائف، ج۱، ص۲۱.
- ↑ ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ * الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ «از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم * آنان که با خداوند، خدایی دیگر مینهند و به زودی (فرجام این کار را) خواهند دانست» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۵۶- ۱۵۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۶۱؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۷.
- ↑ سیرة ابنهشام، ج۱، ص۳۵۴؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۳۱.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۱.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۰.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۴۷- ۱۴۸.
- ↑ سیرة ابن إسحاق، ص۲۳۲.
- ↑ کتاب الثقات، ج۱، ص۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ السنن الکبری، نسائی، ج۶، ص۲۰.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۱۱.
- ↑ المناقب، ابنشهر آشوب، ج۱، ص۶۹؛ أعلام النبوة، ج۱، ص۱۳۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۵۷؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۴۸.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۰۲.
- ↑ الاقتصاد، ص۷۲.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۱۲.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۳، ص۶۹.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۱.
- ↑ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶۶.
- ↑ المعارف، ابنقتیبه، ص۱۱۹.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ أعلام النبوة، ج۱، ص۱۳۰؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۷۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۵۷.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۷؛ الإصابة، ج۸ ص۴۶۱.
- ↑ المسائل السرویة، ص۹۲؛ معجم الصحابة، ابنقانع، ج۳، ص۱۹۶.
- ↑ ذخائر العقبی، ص۱۶۲.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۳۱؛ المعارف، ابنقتیبه، ص۱۲۵.
- ↑ روضة الواعظین، ج۱، ص۵۳.
- ↑ سیرة ابنهشام، ج۱، ص۲۶۹؛ تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۵۰.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۵۴- ۱۵۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۶۴؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۰۶ ۱۰۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۲، ص۹۸؛ شرح الأخبار، ج۱، ص۲۵۷؛ الارشاد، ج۱، ص۳۵۰.
- ↑ الخصال، ص۳۶۷.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۱۷۶- ۱۷۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵.
- ↑ سیرة ابنهشام، ج۲، ص۴۴۳؛ المغازی، ج۱، ص۳۳؛ الأغانی، ج۴، ص۳۷۸؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۳۱۵.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۳؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۰۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۸ ص۳۶- ۳۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۲۴؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۳۷۷.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۴، ص۵۵؛ الأغانی، ج۴، ص۲۰۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۶؛ کتاب الثقات، ج۱، ص۳۴؛ الخصائص الکبری، ج۱، ص۳۴۳؛ أنساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۲.
- ↑ المعارف، ابنقتیبه، ص۱۲۵.
- ↑ الأغانی، ج۴، ص۲۰۶.
- ↑ رحلة ابنبطوطة، ص۱۳۸.
- ↑ رحلة ابنجبیر، ص۸۸.
- ↑ الخصائص الکبری، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۶، ص۱۱؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۳۸، ص۳۰۳.
- ↑ إمتاع الأسماع، ج۶، ص۲۵۸.
- ↑ واسعی، سید علی رضا، مقاله «ابولهب بن عبدالمطلب»، دانشنامه امام رضا، ج۱، ص ۵۵۱-۵۵۸.