پادشاهی در فقه سیاسی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۳۱: خط ۳۱:


یک مورد از اقتداربخشی خداوند به فردی غیر از انبیا، مربوط به "[[طالوت]]" است. خداوند او را فرمانروا قرار داد و او را با [[صفت علم]] و قدرت [[فضیلت]] داد؛ درحالی ‌که قومش از فرمانروایی او ناخشنود بودند: {{متن قرآن|وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۷.</ref>. بررسی [[حاکمیت]] و فرمانروایی [[انبیای الهی]] در قرآن کریم از مباحث [[سیاسی]] مهمی است که باید در [[تاریخ پیامبران]] [[الهی]] مورد بررسی و [[تأمل]] قرار گیرد.<ref>[[عبدالله نظرزاده|نظرزاده، عبدالله]]، [[فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم]]، ص: ۴۹۲-۴۹۳.</ref>
یک مورد از اقتداربخشی خداوند به فردی غیر از انبیا، مربوط به "[[طالوت]]" است. خداوند او را فرمانروا قرار داد و او را با [[صفت علم]] و قدرت [[فضیلت]] داد؛ درحالی ‌که قومش از فرمانروایی او ناخشنود بودند: {{متن قرآن|وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۷.</ref>. بررسی [[حاکمیت]] و فرمانروایی [[انبیای الهی]] در قرآن کریم از مباحث [[سیاسی]] مهمی است که باید در [[تاریخ پیامبران]] [[الهی]] مورد بررسی و [[تأمل]] قرار گیرد.<ref>[[عبدالله نظرزاده|نظرزاده، عبدالله]]، [[فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم]]، ص: ۴۹۲-۴۹۳.</ref>
==سلطنت در درسنامه فقه سیاسی==
یکی دیگر از [[قواعد]] [[فقهی]] که در گسترۀ وسیعی کاربرد دارد و [[شیعه]] و [[سنی]] بدان استناد می‌کند، [[قاعده سلطنت]] است. [[فقیهان]] با استفاده از [[آیات]] و [[روایات]]، به‌ویژه [[حدیث]] معروف {{متن حدیث|النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَى‏ أَمْوَالِهِمْ‏}}<ref>ابن ابی‌جمهور، عوالی اللئالی، ج۳، ص۲۰۸، ح۵۹؛ شیخ طوسی، الخلاف، ج۳، ص۱۷۶-۱۷۷؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۴۸۹؛ علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج۲، ص۲۷۲، ح۷؛ حدیث به‌رغم ضعف سند، مورد عمل اصحاب قرار گرفته است. حتی برخی از فقیهان بر این باورند چون نگارنده عوالی اللئالی در مقدمه کتابش طریق روایات و سند خویش به علامه حلی و سند او به شیخ طوسی را بیان کرده، روایات این کتاب مسند و معتبر است (ر.ک: اشتهاردی، تقریرات ثلاث، دروس آیت‌الله سیدحسین بروجردی، ص۱۸۱).</ref> قاعده‌ای به‌دست آورده‌اند که از آن به قاعده سلطنت یا [[تسلط]] یاد می‌شود، قاعده‌ای عقلایی که از [[احکام]] [[مالکیت]] است. براساس این قاعده [[مالک]] هرگونه تصرفی را لازم بداند در [[اموال]] خویش می‌کند، می‌تواند با [[تجارت]] و هر اشتغال [[مشروع]] دیگری بر [[ثروت]] خویش بیافزاید، می‌تواند از ثروت خود در فعالیت‌های [[اجتماعی]] و [[سیاسی]]، رسیدن به [[مناصب]] سیاسی و [[دستیابی به قدرت]] در چارچوب [[قوانین]] و مقررات بهره ببرد و کسی نمی‌تواند مانع شود. در [[شرع]] [[مقدس]] نیز این اعتبار عقلایی مورد [[تأیید]] قرار گرفته است<ref>امام خمینی، بدائع الدّرر، ص۱۲۷؛ کتاب البیع، ج۴، ص۱۹۵.</ref>.
مفاد قاعده آن است که [[مردم]] بر [[مال]] خویش [[سلطه]] داشته و [[حق]] [[تصمیم‌گیری]] دارند. کسی نمی‌تواند درباره اموال مردم [[تصمیم]] بگیرد و بدون [[رضایت]] آنان در اموالشان [[تصرف]] کند، از این قاعده در سراسر [[فقه]] استفاده شده است. گسترۀ قاعده منافاتی با [[تعیین]] چارچوبی از جانب [[خداوند]]، به‌عنوان قانونگذار [[حکیم]]، ندارد. [[انسان]] بر مال خویش [[سلطنت]] دارد، اما از چند جهت [[محدودیت]] دارد:
از جهت “متعلق سلطنت”، انسان بر آنچه از نظر خداوند [[مفسده]] دارد، مانند شراب یا گوشت خوک یا مردار و مانند آن سلطنت ندارد، [[خرید و فروش]] آنها [[ممنوع]] است و کسی نمی‌تواند [[مالک]] آنها شود؛
از جهت راه‌های تحصیل [[مال]] نیز محدودیت‌هایی وجود دارد. [[انسان]] نمی‌تواند از طریق تجارتِ [[حرام]]، [[ربا]]، [[رشوه]]، [[قماربازی]] و مانند آن تحصیل مال نماید یا بر [[ثروت]] خود بیافزاید، تنها می‌تواند از طریق [[تجارت]] صحیح و انجام معاملاتی که [[رضایت]] طرفین را به همراه دارد، حیازت مباحات و مانند آن ثروت خود را افزایش دهد؛
چنان‌که از جهت [[مصرف اموال]] خویش هم [[سلطنت]] مطلق نداشته و باید از [[اسراف]]، [[تبذیر]] و صرف [[اموال]] خویش در [[راه]] [[معصیت الهی]] بپرهیزد، بخشی از اموال خود را به‌منظور رفع نیازهای [[اجتماعی]] به‌عنوان [[مالیات]]، [[زکات]] یا [[خمس]] بپردازد<ref>ر.ک: مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۵-۳۶.</ref>.
به‌رغم محدود بودن [[حدیث]] به “سلطنت بر اموال”، و فقدان واژه “حقوق”، برخی از [[فقیهان]] با “الغای خصوصیت از اموال”، یا به خاطر “بنای عقلا بر سلطنت انسان بر [[حقوق]] خویش”، “سلطنت بر حقوق” را هم از این حدیث استفاده کرده‌اند<ref>ر.ک: نجفی، جواهر الکلام، ج۲۵، ص؟؟؟؟؛ مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۶؛ شیرازی، الفقه، القواعد الفقهیه، ص۱۳۶؛ موسوعه الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهل البیت{{عم}}، ج۲، ص۴۱۱.</ref>، برخی هم برای [[اثبات]] آن به [[دلایل]] دیگری مثل {{متن حدیث|لَا يَبْطُلُ‏ حَقُ‏ امْرِئٍ مُسْلِمٍ}} استناد نموده‌اند<ref>حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۶۵.</ref>.
چنان‌که برخی دیگر واژه “انفسهم” را بر [[روایت]] افزوده و سلطنت بر نفس را نیز استفاده کرده‌اند<ref>ر.ک: اصفهانی، حاشیه المکاسب، ج۵، ص۳۸۱؛ علامه حلی، تبصرة المتعلمین، ج۲، ص۴۸۶؛ خوئی، موسوعة الامام الخوئی، ج۲۳، ص۳۱.</ref>. برخی از فقیهان، سلطنتِ بر [[جان]] را اولی از سلطنتِ بر مال دانسته‌اند؛ زیرا به مراتب مهم‌تر از مال است. اگر [[خداوند]] سلطنت بر مال را به انسان [[عطا]] کرده، به طریق اولی سلطنت بر جان را نیز به او [[تفویض]] نموده است؛ زیرا اصولاً سلطنت بر مال از [[شئون]] سلطنت بر جان است. انسان با سلطنتی که بر نفس و قوای آن دارد، می‌تواند اموالی به‌دست آورده و مالک شود<ref>منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه، ج۱، ص۴۹۵-۴۹۶.</ref>. برخی هم از [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ}}<ref>«پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.</ref> [[سلطنت]] بر [[نفوس]] را استفاده کرده‌اند<ref>شیرازی، الفقه، القواعد الفقهیه، ص۱۳۶.</ref>؛ زیرا تا [[انسان]] بر نفس خویش [[ولایت]] و [[سلطه]] نداشته باشد، [[اولویت]] دیگری از خود انسان بر او معنا و مفهومی نخواهد داشت. از [[آیه]] فوق استفاده می‌شود که [[مؤمنان]] بر [[جان]] خویش ولایت دارند که [[خداوند]] در [[تعارض]] بین “ولایت انسان بر خود” با “ولایت [[پیامبر]] بر او”، [[ولایت پیامبر]] را اولی شمرده است.
برخی دیگر از [[اتفاق نظر]] [[فقهی]] بر “سلطنت بر نفوس” سخن به میان آورده‌اند<ref>اراکی، کتاب النکاح، ص۴۹.</ref>. “سلطنت بر جان” می‌تواند در عرصه‌های مختلف مانند [[اجیر]] شدن، [[ازدواج]] کردن، اهدای عضو در صورت [[مرگ]] مغزی و... آشکار شود<ref>ر.ک: مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۶؛ مؤمن قمی، کلمات سدیده، ص۱۶۵.</ref>. انسان می‌تواند برای انجام کاری اجیر دیگری شود یا می‌تواند با دیگری ازدواج کند، بی‌آنکه کسی بتواند او را از اجیر شدن یا ازدواج کردن منع نماید<ref>ر.ک: مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۶-۳۷.</ref>. پیشتر از استناد برخی از [[فقیهان]] به این قاعده برای [[اثبات]] “حق [[تعیین]] سرنوشت” سخن گفتیم<ref>ر.ک: درس پنجم، قاعده عدم ولایت (حق تعیین سرنوشت). در برخی از شئون، این دو قاعده با یکدیگر مشترک‌اند.</ref>. [[بدیهی]] است سلطنت بر جان به معنای [[اختیار]] خودکشی یا آسیب رساندن به [[جسم]] و جان نیست؛ زیرا سلطنت انسان بر جان، [[مال]] و [[حق]] خویش در چارچوبی است که [[خالق]] انسان تعیین کرده است. [[مالک]] [[حقیقی]] انسان [[خداوند سبحان]] است، [[اراده انسان]] در [[شئون]] مختلف [[حیات]] خویش، در طول [[اراده]] و [[مشیت الهی]] است.
یکی از نتایج مهم این قاعده، “آزادی انسان” از [[تعدی]] و [[تجاوز]] دیگران است. انسان، به مقتضای [[آفرینش]]، مالک جان، مال، [[فکر]] و قوای خویش است و به همین [[دلیل]] بر شئون مختلف [[زندگی فردی]] و [[اجتماعی]] خویش [[سلطه]] دارد. جز آنچه [[خداوند]] با وضع [[قوانین]] و مقررات سلطه و [[آزادی]] او را محدود کرده، هیچ [[انسانی]] مجاز به محدود کردن سلطه و آزادی [[انسان]] نیست. به مقتضای این قاعده انسان [[حق]] [[انتخاب]] دارد، انتخاب شغل، [[مسکن]]، [[تابعیت]]، [[وکیل]]، [[زمامدار]] واجد شرایط؛ همچنین دارای حق انتخاب شدن برای منصب‌های [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] است، می‌تواند نسبت به [[شئون]] مختلف [[زندگی]] خویش [[تصمیم]] بگیرد و دیگران را از دخالت در زندگی خویش بازدارد.
معمولاً برای [[اثبات]] این قاعده، افزون بر بنای عقلا که از سوی [[شارع]] [[حکیم]] [[انکار]] نشده، بلکه مورد [[تأیید]] قرار گرفته، به آیاتی از [[قرآن]] و روایاتی از [[معصومان]] استناد می‌شود که از آن جمله می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:
{{متن قرآن|لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان! دارایی‌های یکدیگر را میان خود به نادرستی نخورید مگر داد و ستدی با رضای خودتان باشد و یکدیگر را نکشید بی‌گمان خداوند نسبت به شما بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۲۹.</ref>.
{{متن قرآن|وَآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا}}<ref>«دارایی‌های یتیمان را به ایشان برسانید و (دارایی‌های آنان که برای شما) ناپاک (است) را، جایگزین (دارایی‌های) پاک (خود) نگردانید و دارایی‌های آنان را با افزودن به دارایی‌های خود نخورید که این گناهی بزرگ است» سوره نساء، آیه ۲.</ref>؛
{{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ}}<ref>«و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.</ref>؛
{{متن قرآن|وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا}}<ref>«و کابین زنان را با خشنودی به آنان بپردازید و اگر با خوشدلی چیزی از آن را به شما بخشیدند نوش و گوارا بخورید» سوره نساء، آیه ۴.</ref>؛
[[ابوبصیر]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] کرده است: {{متن حدیث|أَنَّ لِصَاحِبِ‏ الْمَالِ‏ أَنْ‏ يَعْمَلَ‏ بِمَالِهِ مَا شَاءَ}}؛ “صاحب [[مال]] می‌تواند هر تصمیمی برای [[اموال]] خود بگیرد”<ref>حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۳، ص۳۸۱، ح۲.</ref>؛
سماعه از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] کرده است: {{متن حدیث|إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ‏ أُمُورَهُ‏ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِيلًا أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ}} {{متن قرآن|وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ}}<ref>«با آنکه فراپایگی تنها از آن خداوند و پیامبر او و مؤمنان است» سوره منافقون، آیه ۸.</ref>؛ ‏ “خداوند بلندمرتبه همه امور [[مؤمن]] را به او واگذار کرده، ولی [[خوار]] کردن خود را به او وانگذاشته، آیا نشنیدی سخن [[خدا]] را که فرمود: [[عزت]] و [[سربلندی]] از آنِ خدا و [[رسول]] او و [[مؤمنان]] است؟”»<ref>[[سید جواد ورعی|ورعی، سید جواد]]، [[درسنامه فقه سیاسی (کتاب)|درسنامه فقه سیاسی]]، ص ۷۴.</ref>


==منابع==
==منابع==

نسخهٔ ‏۲۷ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۰۶

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث پادشاهی است. "پادشاهی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل پادشاهی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

سلطان به کسی گویند که عهده‌دار حاکمیت و اعمال‌کننده قدرت سیاسی باشد. در نصوص اسلامی نیز، به هر دو معنا آمده است[۱]. واژه سلطان در ابتدا، لقب وزرای دولت عباسی بود و اغلب بر والی بغداد و شام اطلاق می‌گردید. مقام سلطانی تا زمان محمود غزنوی، رتبه رسمی کشوری به شمار نمی‌آمد و وی به عنوان اولین سلطان رسمی در جامعه اسلامی مطرح شد[۲]. در اواخر قرن چهارم (ه.ق.) واژه سلطان، جایگزین واژه "امیرالامراء" شد و در گذر زمان، لقب پادشاهان ترک، کرد و مانند آن از سلاجقه گردید[۳]. سلاطین در دوره اسلامی، به خاطر کسب و حفظ وجهه دینی حکومتشان، به ظاهر از سوی خلفا منصوب می‌شدند[۴][۵].

سلطان در فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی

صاحب سلطه[۶]، والی و قدرت پادشاهی[۷]. اصل آن "سلط" به معنای قوت و زور[۸]، تمکن با برتری و تفوق (قهری یا غیر قهری)[۹].

﴿ٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا[۱۰].

در قرآن کریم سلطان به دو معنا آمده است:

  1. حکومت و سلطنت؛
  2. برهان و حجّت.

معمولاً به مناسبت حکم و موضوع یا قرینه لفظی یا معنوی، سلطان در معانی مختلف به کار رفته است. غالباً در آیاتی که سلطان با وصف "مبین" آمده، معنای برهان و حجت را دلالت دارد: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ[۱۱].

سلطان با وصف "نصیر" به معنای حکومت و سلطه است: ﴿وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا[۱۲]. این آیه شریفه مکّی است و پیامبر(ص) از خداوند درخواست سلطه و حکومت می‌کند[۱۳]. این درخواست از سرِ شهوتِ قدرت و سلطه نیست؛ بلکه برای حمایت از حریم اسلام و مسلمانان است. همراهی و هماهنگی بیّنات و آیات هدایت الهی با قدرت و سلطه برای ترویج شریعت و اجرای آن ضرورت دارد: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ[۱۴]. خداوند تعالی در این آیه شریفه بین "رسالة و بیان" و "حدید و قدرت" مقارنت و همراهی برقرار کرده است که بر این ملازمه تأکید می‌نماید[۱۵].[۱۶]

ملک در فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم

فرمانروایی، جهانداری، حاکم بودن[۱۷]. اصل آن "ملک" به معنای قدرت و صحت در چیزی[۱۸] یا تسلّط بر چیزی[۱۹] که از زبان عبری و سریانی گرفته شده است. "مَلِک" یعنی پادشاه و فرمانروا[۲۰].

﴿قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ[۲۱].

در قرآن کریم مالک و فرمانروای حقیقی همه مخلوقات خداوند تعالی است: ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ[۲۲]؛ امّا خداوند تعالی، سلطنت دنیایی و ظاهری را به برخی بندگان خود تفویض کرده است. بسیاری از افرادی که خداوند پادشاهی و سلطنت به آنها تفویض کرده، انبیا و و رسولان الهی بوده‌اند؛ مانند حضرت داوود(ع) که قرآن کریم درباره آن حضرت می‌فرماید: ﴿وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ[۲۳].

یک مورد از اقتداربخشی خداوند به فردی غیر از انبیا، مربوط به "طالوت" است. خداوند او را فرمانروا قرار داد و او را با صفت علم و قدرت فضیلت داد؛ درحالی ‌که قومش از فرمانروایی او ناخشنود بودند: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ[۲۴]. بررسی حاکمیت و فرمانروایی انبیای الهی در قرآن کریم از مباحث سیاسی مهمی است که باید در تاریخ پیامبران الهی مورد بررسی و تأمل قرار گیرد.[۲۵]

سلطنت در درسنامه فقه سیاسی

یکی دیگر از قواعد فقهی که در گسترۀ وسیعی کاربرد دارد و شیعه و سنی بدان استناد می‌کند، قاعده سلطنت است. فقیهان با استفاده از آیات و روایات، به‌ویژه حدیث معروف «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَى‏ أَمْوَالِهِمْ‏»[۲۶] قاعده‌ای به‌دست آورده‌اند که از آن به قاعده سلطنت یا تسلط یاد می‌شود، قاعده‌ای عقلایی که از احکام مالکیت است. براساس این قاعده مالک هرگونه تصرفی را لازم بداند در اموال خویش می‌کند، می‌تواند با تجارت و هر اشتغال مشروع دیگری بر ثروت خویش بیافزاید، می‌تواند از ثروت خود در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی، رسیدن به مناصب سیاسی و دستیابی به قدرت در چارچوب قوانین و مقررات بهره ببرد و کسی نمی‌تواند مانع شود. در شرع مقدس نیز این اعتبار عقلایی مورد تأیید قرار گرفته است[۲۷]. مفاد قاعده آن است که مردم بر مال خویش سلطه داشته و حق تصمیم‌گیری دارند. کسی نمی‌تواند درباره اموال مردم تصمیم بگیرد و بدون رضایت آنان در اموالشان تصرف کند، از این قاعده در سراسر فقه استفاده شده است. گسترۀ قاعده منافاتی با تعیین چارچوبی از جانب خداوند، به‌عنوان قانونگذار حکیم، ندارد. انسان بر مال خویش سلطنت دارد، اما از چند جهت محدودیت دارد: از جهت “متعلق سلطنت”، انسان بر آنچه از نظر خداوند مفسده دارد، مانند شراب یا گوشت خوک یا مردار و مانند آن سلطنت ندارد، خرید و فروش آنها ممنوع است و کسی نمی‌تواند مالک آنها شود؛ از جهت راه‌های تحصیل مال نیز محدودیت‌هایی وجود دارد. انسان نمی‌تواند از طریق تجارتِ حرام، ربا، رشوه، قماربازی و مانند آن تحصیل مال نماید یا بر ثروت خود بیافزاید، تنها می‌تواند از طریق تجارت صحیح و انجام معاملاتی که رضایت طرفین را به همراه دارد، حیازت مباحات و مانند آن ثروت خود را افزایش دهد؛ چنان‌که از جهت مصرف اموال خویش هم سلطنت مطلق نداشته و باید از اسراف، تبذیر و صرف اموال خویش در راه معصیت الهی بپرهیزد، بخشی از اموال خود را به‌منظور رفع نیازهای اجتماعی به‌عنوان مالیات، زکات یا خمس بپردازد[۲۸]. به‌رغم محدود بودن حدیث به “سلطنت بر اموال”، و فقدان واژه “حقوق”، برخی از فقیهان با “الغای خصوصیت از اموال”، یا به خاطر “بنای عقلا بر سلطنت انسان بر حقوق خویش”، “سلطنت بر حقوق” را هم از این حدیث استفاده کرده‌اند[۲۹]، برخی هم برای اثبات آن به دلایل دیگری مثل «لَا يَبْطُلُ‏ حَقُ‏ امْرِئٍ مُسْلِمٍ» استناد نموده‌اند[۳۰]. چنان‌که برخی دیگر واژه “انفسهم” را بر روایت افزوده و سلطنت بر نفس را نیز استفاده کرده‌اند[۳۱]. برخی از فقیهان، سلطنتِ بر جان را اولی از سلطنتِ بر مال دانسته‌اند؛ زیرا به مراتب مهم‌تر از مال است. اگر خداوند سلطنت بر مال را به انسان عطا کرده، به طریق اولی سلطنت بر جان را نیز به او تفویض نموده است؛ زیرا اصولاً سلطنت بر مال از شئون سلطنت بر جان است. انسان با سلطنتی که بر نفس و قوای آن دارد، می‌تواند اموالی به‌دست آورده و مالک شود[۳۲]. برخی هم از آیه شریفه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۳۳] سلطنت بر نفوس را استفاده کرده‌اند[۳۴]؛ زیرا تا انسان بر نفس خویش ولایت و سلطه نداشته باشد، اولویت دیگری از خود انسان بر او معنا و مفهومی نخواهد داشت. از آیه فوق استفاده می‌شود که مؤمنان بر جان خویش ولایت دارند که خداوند در تعارض بین “ولایت انسان بر خود” با “ولایت پیامبر بر او”، ولایت پیامبر را اولی شمرده است. برخی دیگر از اتفاق نظر فقهی بر “سلطنت بر نفوس” سخن به میان آورده‌اند[۳۵]. “سلطنت بر جان” می‌تواند در عرصه‌های مختلف مانند اجیر شدن، ازدواج کردن، اهدای عضو در صورت مرگ مغزی و... آشکار شود[۳۶]. انسان می‌تواند برای انجام کاری اجیر دیگری شود یا می‌تواند با دیگری ازدواج کند، بی‌آنکه کسی بتواند او را از اجیر شدن یا ازدواج کردن منع نماید[۳۷]. پیشتر از استناد برخی از فقیهان به این قاعده برای اثبات “حق تعیین سرنوشت” سخن گفتیم[۳۸]. بدیهی است سلطنت بر جان به معنای اختیار خودکشی یا آسیب رساندن به جسم و جان نیست؛ زیرا سلطنت انسان بر جان، مال و حق خویش در چارچوبی است که خالق انسان تعیین کرده است. مالک حقیقی انسان خداوند سبحان است، اراده انسان در شئون مختلف حیات خویش، در طول اراده و مشیت الهی است. یکی از نتایج مهم این قاعده، “آزادی انسان” از تعدی و تجاوز دیگران است. انسان، به مقتضای آفرینش، مالک جان، مال، فکر و قوای خویش است و به همین دلیل بر شئون مختلف زندگی فردی و اجتماعی خویش سلطه دارد. جز آنچه خداوند با وضع قوانین و مقررات سلطه و آزادی او را محدود کرده، هیچ انسانی مجاز به محدود کردن سلطه و آزادی انسان نیست. به مقتضای این قاعده انسان حق انتخاب دارد، انتخاب شغل، مسکن، تابعیت، وکیل، زمامدار واجد شرایط؛ همچنین دارای حق انتخاب شدن برای منصب‌های اجتماعی و سیاسی است، می‌تواند نسبت به شئون مختلف زندگی خویش تصمیم بگیرد و دیگران را از دخالت در زندگی خویش بازدارد. معمولاً برای اثبات این قاعده، افزون بر بنای عقلا که از سوی شارع حکیم انکار نشده، بلکه مورد تأیید قرار گرفته، به آیاتی از قرآن و روایاتی از معصومان استناد می‌شود که از آن جمله می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد: ﴿لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ[۳۹]. ﴿وَآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا[۴۰]؛ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ[۴۱]؛ ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا[۴۲]؛ ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل کرده است: «أَنَّ لِصَاحِبِ‏ الْمَالِ‏ أَنْ‏ يَعْمَلَ‏ بِمَالِهِ مَا شَاءَ»؛ “صاحب مال می‌تواند هر تصمیمی برای اموال خود بگیرد”[۴۳]؛ سماعه از امام صادق(ع) نقل کرده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ‏ أُمُورَهُ‏ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِيلًا أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ» ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ[۴۴]؛ ‏ “خداوند بلندمرتبه همه امور مؤمن را به او واگذار کرده، ولی خوار کردن خود را به او وانگذاشته، آیا نشنیدی سخن خدا را که فرمود: عزت و سربلندی از آنِ خدا و رسول او و مؤمنان است؟”»[۴۵]

منابع

  1. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی
  2. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم
  3. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی

پانویس

  1. ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ «و بی‌گمان ما موسی را با نشانه‌های خویش و با حجّتی روشن فرستادیم» سوره هود، آیه ۹۶؛ ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ «شما به جای او جز نام‌هایی را نمی‌پرستید که خود و پدرانتان آنها را نامیده‌اید و خداوند بر آنها هیچ حجّتی نفرستاده است، داوری جز از آن خداوند نیست، فرمان داده است که جز وی را نپرستید؛ این، دین پا برجاست اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره یوسف، آیه ۴۰؛ نهج البلاغه، نامه ۳۱ و کلمات قصار ۳۳۲.
  2. از میان خلفای اسلامی، معاویه خود را به طورغیر رسمی سلطان نامید. ر.ک: خلفای راشدین؛ مصنف، ج۱۱، ص۱۴۷.
  3. وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۷.
  4. تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۵۶.
  5. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۱۲۲.
  6. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۴۲۰.
  7. ابن‌منظور، لسان العرب، ج۷، ص۳۲۱.
  8. ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغة، ج‌۳، ص‌۹۵.
  9. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۵، ص۱۷۸.
  10. «و بگو: پروردگارا مرا با درآوردنی درست (به هر کار) در آور و با بیرون بردنی درست (از هر کار) بیرون بر و از نزد خویش برای من برهانی یاریگر بگمار!» سوره اسراء، آیه ۸۰.
  11. «و بی‌گمان ما موسی را با نشانه‌های خویش و با حجّتی روشن فرستادیم» سوره هود، آیه ۹۶.
  12. «و بگو: پروردگارا مرا با درآوردنی درست (به هر کار) در آور و با بیرون بردنی درست (از هر کار) بیرون بر و از نزد خویش برای من برهانی یاریگر بگمار!» سوره اسراء، آیه ۸۰.
  13. عبدالقادر حامد تیجانی، مبانی اندیشه سیاسی در آیات مکی، ص۲۷-۳۵.
  14. «ما پیامبرانمان را با برهان‌ها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و (نیز) آهن را فرو فرستادیم که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است و تا خداوند معلوم دارد چه کسی در نهان، (دین) او و پیامبرانش را یاری می‌کند؛ بی‌گمان خداوند توانمندی پیروزمند است» سوره حدید، آیه ۲۵.
  15. وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر، ج۱۵، ص۱۴۸.
  16. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص: ۳۴۳-۳۴۴.
  17. بهاءالدین خرمشاهی، قرآن کریم، ترجمه، توضیحات و واژه‌نامه، ص۸۱۷.
  18. ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۵، ص۳۵۱-۳۵۲.
  19. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱۱، ص۱۶۳.
  20. بهاءالدین خرمشاهی، قرآن کریم، ترجمه، توضیحات و واژه‌نامه، ص۸۱۷.
  21. «گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم » سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  22. «فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنهاست از آن خداوند است و او بر هر کاری تواناست» سوره مائده، آیه ۱۲۰.
  23. «خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  24. «و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  25. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص: ۴۹۲-۴۹۳.
  26. ابن ابی‌جمهور، عوالی اللئالی، ج۳، ص۲۰۸، ح۵۹؛ شیخ طوسی، الخلاف، ج۳، ص۱۷۶-۱۷۷؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۴۸۹؛ علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج۲، ص۲۷۲، ح۷؛ حدیث به‌رغم ضعف سند، مورد عمل اصحاب قرار گرفته است. حتی برخی از فقیهان بر این باورند چون نگارنده عوالی اللئالی در مقدمه کتابش طریق روایات و سند خویش به علامه حلی و سند او به شیخ طوسی را بیان کرده، روایات این کتاب مسند و معتبر است (ر.ک: اشتهاردی، تقریرات ثلاث، دروس آیت‌الله سیدحسین بروجردی، ص۱۸۱).
  27. امام خمینی، بدائع الدّرر، ص۱۲۷؛ کتاب البیع، ج۴، ص۱۹۵.
  28. ر.ک: مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۵-۳۶.
  29. ر.ک: نجفی، جواهر الکلام، ج۲۵، ص؟؟؟؟؛ مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۶؛ شیرازی، الفقه، القواعد الفقهیه، ص۱۳۶؛ موسوعه الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهل البیت(ع)، ج۲، ص۴۱۱.
  30. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۶۵.
  31. ر.ک: اصفهانی، حاشیه المکاسب، ج۵، ص۳۸۱؛ علامه حلی، تبصرة المتعلمین، ج۲، ص۴۸۶؛ خوئی، موسوعة الامام الخوئی، ج۲۳، ص۳۱.
  32. منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه، ج۱، ص۴۹۵-۴۹۶.
  33. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  34. شیرازی، الفقه، القواعد الفقهیه، ص۱۳۶.
  35. اراکی، کتاب النکاح، ص۴۹.
  36. ر.ک: مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۶؛ مؤمن قمی، کلمات سدیده، ص۱۶۵.
  37. ر.ک: مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج۲، ص۳۶-۳۷.
  38. ر.ک: درس پنجم، قاعده عدم ولایت (حق تعیین سرنوشت). در برخی از شئون، این دو قاعده با یکدیگر مشترک‌اند.
  39. «ای مؤمنان! دارایی‌های یکدیگر را میان خود به نادرستی نخورید مگر داد و ستدی با رضای خودتان باشد و یکدیگر را نکشید بی‌گمان خداوند نسبت به شما بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۲۹.
  40. «دارایی‌های یتیمان را به ایشان برسانید و (دارایی‌های آنان که برای شما) ناپاک (است) را، جایگزین (دارایی‌های) پاک (خود) نگردانید و دارایی‌های آنان را با افزودن به دارایی‌های خود نخورید که این گناهی بزرگ است» سوره نساء، آیه ۲.
  41. «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
  42. «و کابین زنان را با خشنودی به آنان بپردازید و اگر با خوشدلی چیزی از آن را به شما بخشیدند نوش و گوارا بخورید» سوره نساء، آیه ۴.
  43. حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۳، ص۳۸۱، ح۲.
  44. «با آنکه فراپایگی تنها از آن خداوند و پیامبر او و مؤمنان است» سوره منافقون، آیه ۸.
  45. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۷۴.