پادشاهی در فقه سیاسی

مقدمه

سلطان به کسی گویند که عهده‌دار حاکمیت و اعمال‌کننده قدرت سیاسی باشد. در نصوص اسلامی نیز، به هر دو معنا آمده است[۱]. واژه سلطان در ابتدا، لقب وزرای دولت عباسی بود و اغلب بر والی بغداد و شام اطلاق می‌گردید. مقام سلطانی تا زمان محمود غزنوی، رتبه رسمی کشوری به شمار نمی‌آمد و وی به عنوان اولین سلطان رسمی در جامعه اسلامی مطرح شد[۲]. در اواخر قرن چهارم (ﻫ.ق) واژه سلطان، جایگزین واژه "امیرالامراء" شد و در گذر زمان، لقب پادشاهان ترک، کرد و مانند آن از سلاجقه گردید[۳]. سلاطین در دوره اسلامی، به خاطر کسب و حفظ وجهه دینی حکومتشان، به ظاهر از سوی خلفا منصوب می‌شدند[۴][۵].

سلطان

صاحب سلطه[۶]، والی و قدرت پادشاهی[۷]. اصل آن "سلط" به معنای قوت و زور[۸]، تمکن با برتری و تفوق (قهری یا غیر قهری)[۹].

﴿ٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا[۱۰]. در قرآن کریم سلطان به دو معنا آمده است:

  1. حکومت و سلطنت؛
  2. برهان و حجّت.

معمولاً به مناسبت حکم و موضوع یا قرینه لفظی یا معنوی، سلطان در معانی مختلف به کار رفته است. غالباً در آیاتی که سلطان با وصف "مبین" آمده، معنای برهان و حجت را دلالت دارد: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ[۱۱].

سلطان با وصف "نصیر" به معنای حکومت و سلطه است: ﴿وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا[۱۲]. این آیه شریفه مکّی است و پیامبر (ص) از خداوند درخواست سلطه و حکومت می‌کند[۱۳]. این درخواست از سرِ شهوتِ قدرت و سلطه نیست؛ بلکه برای حمایت از حریم اسلام و مسلمانان است. همراهی و هماهنگی بیّنات و آیات هدایت الهی با قدرت و سلطه برای ترویج شریعت و اجرای آن ضرورت دارد: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ[۱۴]. خداوند تعالی در این آیه شریفه بین "رسالة و بیان" و "حدید و قدرت" مقارنت و همراهی برقرار کرده است که بر این ملازمه تأکید می‌نماید[۱۵].[۱۶]

ملک

فرمانروایی، جهانداری، حاکم بودن[۱۷]. اصل آن "ملک" به معنای قدرت و صحت در چیزی[۱۸] یا تسلّط بر چیزی[۱۹] که از زبان عبری و سریانی گرفته شده است. "مَلِک" یعنی پادشاه و فرمانروا[۲۰].

﴿قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ[۲۱].

در قرآن کریم مالک و فرمانروای حقیقی همه مخلوقات خداوند تعالی است: ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ[۲۲]؛ امّا خداوند تعالی، سلطنت دنیایی و ظاهری را به برخی بندگان خود تفویض کرده است. بسیاری از افرادی که خداوند پادشاهی و سلطنت به آنها تفویض کرده، انبیا و و رسولان الهی بوده‌اند؛ مانند حضرت داوود (ع) که قرآن کریم درباره آن حضرت می‌فرماید: ﴿وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ[۲۳].

یک مورد از اقتداربخشی خداوند به فردی غیر از انبیا، مربوط به "طالوت" است. خداوند او را فرمانروا قرار داد و او را با صفت علم و قدرت فضیلت داد؛ درحالی ‌که قومش از فرمانروایی او ناخشنود بودند: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ[۲۴]. بررسی حاکمیت و فرمانروایی انبیای الهی در قرآن کریم از مباحث سیاسی مهمی است که باید در تاریخ پیامبران الهی مورد بررسی و تأمل قرار گیرد.[۲۵]

پادشاهی، حکومت سلطنتی

پادشاهی حکومتی است که در رأس آن سلطان و شاه قرار می‌گیرد و بدون آنکه مسئولیت قانونی نسبت به اعمال خود داشته باشد، کشور را اداره می‌کند. کلمه شاه یا سلطان، مبین اختلاف مرتبه اجتماعی و سیاسی میان وی و رعایای اوست. و خانواده سلطنتی دارای امتیازات مخصوصی است که آنها را از سایر طبقات، ممتاز می‌کند. به همین دلیل، انتخاب شاه موروثی است و در پاره‌ای موارد نیز به صورت انتخابی تعیین می‌شود. مانند لهستان در سال ۱۵۷۳ که پس از مرگ شاه، از سوی مردم پادشاه جدیدی انتخاب شد. در دوره انتقال سلطنت از قاجاریه، رضاخان به ظاهر با انتخاب نمایندگان مجلس و در باطن با اعمال زور و ایجاد جو وحشت سلطنت را تصاحب کرد. حکومت پادشاهی، گاه نامحدود بوده و تمامی اقتدارات دولتی در دست شاه قرار داشته و قوای سه گانه، از شخص شاه، ناشی می‌شده است و زمانی محدود، و به وسیله نمایندگان ملت یا طبقات ممتاز بخشی از اقتدارات دولتی از اختیار شاه خارج می‌شده است. ولی اغلب قدرت شاه موجب آن بود که تصمیمات نمایندگان یا طبقات ممتاز جنبه مشورتی داشته باشد و بدون اراده او به اجرا گذاشته نشود و در بسیاری از موارد چنان بود که شاه این گونه تصمیمات را تأیید و دستور اجرای آن را صادر می‌کرد. ریاست قوه مجریه، تعیین نمایندگان خارجی، عقد قراردادهای خارجی، تعیین وزرا و فرماندهی کل قوا، حق انحلال مجلس و تعیین برخی از اعضای مجلس، با شاه بود. به دلیل بن‌بستی که در این میان بوجود می‌آمد کشورهایی که خواهان حفظ سنت‌های گذشته خویش بودند و از طرفی هم به آزادی بیشتر مردم پایبندی نشان می‌دادند، به نوع سومی از حکومت پادشاهی گرایش پیدا کردند که بیشترین حکومت‌های پادشاهی از این نوع، هستند. در این نوع رژیم که مشروطه نامیده می‌شود، اقتدارات شاه یا ملکه، توسط مجالس قانونگذاری محدود می‌شود و وضع قوانین، از حیطه قدرت شاه خارج و به نمایندگان مردم تفویض می‌شود و اعمال مسئولان اجرایی به وسیله مجلس کنترل و مورد سئوال و استیضاح قرار می‌گیرد. از این رو در قوانین اساسی رژیم‌های سلطنتی مشروطه، بخشی از اختیارات شاه به مردم تفویض شده و حاکمیت بین سلطنت و نمایندگان مردم (مجلس قانونگذاری) تقسیم می‌شود.[۲۶][۲۷]

سلطان

سلطان به معنای مصدری مترادف با حاکمیت و به مفهوم اعمال قدرت سیاسی است و سلطان در معنای کسی که عهده‌دار حاکمیت و اعمال کننده قدرت سیاسی است نیز، گفته می‌شود و به هر دو معنی در نصوص اسلامی وارد شده است:

  1. ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ[۲۸]. در خطبۀ ۱۲۹ نهج البلاغه، امام(ع) در زمینۀ بیان علت مقاومت در برابر مخالفان می‌گوید، «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ». خدایا تو می‌دانی که آنچه که از ما در زمینۀ حکومت رخ داده است به دلیل رقابت و اختلاف برای به دست گرفتن قدرت نبوده است. در مورد دیگر (نامۀ ۳۹) در پاسخ برادرش عقیل که در زمینۀ جنگ پرسش کرده بود، می‌گوید: «سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي». آنها که قدرت و حاکمیت پیامبر را از من گرفتند؛
  2. در نامۀ ۳۱ نهج البلاغه، سلطان به معنای حکمران آمده است: «إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ». هنگامی که حکمران تغییر حالت می‌دهد، شرایط و زمان نیز دگرگون می‌شود. و در جای دیگر از علی(ع) آمده: «السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[۲۹] حکمران پاسدار شریعت خدا در سرزمین خداست[۳۰].

سلطان اعظم

بر اساس فقه سیاسی اهل تسنن سلطان اعظم فرمانروایی است که حکومت وی سراسر سرزمین‌های اسلامی را فراگرفته و یا قسمت اعظم جهان اسلام را شامل است. سلطان اعظم هرگاه شرایطی چون، قرشی و عدالت را دارا باشد هم حکومتش مشروع خواهد بود و هم اطاعت از وی مشروعیت خواهد داشت، اما اگر ظالم و فاقد شرایط لازم باشد هر چند که حکومتش مشروعیت ندارد، اما به عنوان ثانوی به خاطر اجتناب از فتنه، اطاعت وی بر همگان واجب خواهد بود. بنابراین سلطان اعظم فاسق با خلیفۀ اعظم فاسق یکسان شمرده می‌شود[۳۱].[۳۲]

سلطان اعظم در اندیشه ابن تیمیه

ابن تیمیه در مقابل خلیفة النبی که دوران وجود عینی آن را سی سال تا زمان آخر خلافت امام علی(ع) می‌داند، حکومت خلفایی چون بنی‌امیه و بنی‌العباس را ملوکیت و سلطنت می‌شمارد و بدینگونه حالت سومی در حکومت فرض می‌کند که از آن می‌توان به سلطان اعظم نام برد. سلطان اعظم فرمانروایی است که حکومت وی سراسر سرزمین‌های اسلامی را فراگرفته و یا قسمت اعظم جهان اسلام را شامل است. در دیدگاه ابن تیمیه، سلطان اعظم هرگاه شرایطی چون قرشی، و عدالت را دارا باشد، هم حکومتش مشروع خواهد بود و هم اطاعت از وی مشروعیت خواهد داشت. اما اگر ظالم و فاقد شرایط لازم باشد هر چند که حکومتش مشروعیت ندارد، اما به عنوان ثانوی به خاطر اجتناب از فتنه، اطاعت وی بر همگان واجب خواهد بود. ابن تیمیه، سلطان اعظم فاسق را با خلیفۀ اعظم فاسق یکسان می‌شمارد، بدون آنکه تفاوت آن دو را به وضوح روشن و مصداق خلیفة النبی ظالم را مشخص کند. وی در اثبات وجوب اطاعت از سلطان ظالم به آیات قرآن و روایات نبوی(ص) تمسک می‌کند و از سوی دیگر دلیل عقلی دفع افسد به فاسد را مورد استناد قرار می‌دهد[۳۳].[۳۴]

سلطان عادل

تعبیر «سلطان عادل اسلام» در اندیشه سیاسی شیعه، ریشه در زمان ائمه معصومین(ع) دارد که از آن در بسیاری از روایات برای تفهیم بسیاری از مسائل سیاسی بهره گرفته شده است. اندیشۀ «سلطان عادل اسلام» همواره به معنای تقسیم‌بندی دولت‌های حاکم بر مسلمانان به کار رفته است و تقابل سلطان عادل و سلطان جائر به معنای طبقه‌بندی رژیم‌های سیاسی و دولت‌های حاکم بر مسلمانان بوده که اثبات اولی و نفی دومی را به همراه داشته است. براساس این تقسیم‌بندی سیاسی، هر فرد شیعه سلطان عادل و نظام سیاسی او را به رسمیت شناخته و نظام سلطان جائر را تحریم کرده و آن را نامشروع می‌شمرده است و به هنگام بروز مسائلی که باید توسط دولت و ارکان آن حل و فصل شود وی موظف بوده که نخست در اندیشۀ سلطان عادل و نظام منسوب به او بیاندیشد تا بتواند با مراجعه به او مشکل خود را حل و فصل کند و در فرض مسئله، تصرف در امور را به دستگاه‌ها و مسؤولان نظام سلطان عادل، واگذار کند. بی‌شک این حکم فقهی یعنی لزوم مراجعه به دولت سلطان عادل، نمی‌تواند به طور مجرد و به معنای آنکه اگر چنین دولتی وجود داشت، تفسیر شود، بلکه مفهوم سیاسی آن ناگزیر چنین خواهد بود که نخست باید در اندیشه وجود چنین نظام مشروعی باشد و در صورت امکان با ایجاد و تأسیس آن، زمینۀ رجوع به آن را برای حل و فصل امور فراهم کند[۳۵].[۳۶]

سلطان عادل از دیدگاه شیخ مفید

شیخ مفید در باب وصیت از کتاب المقنعه در بیان حالت فوت وصی که کار وصایت بلاتکلیف می‌ماند، می‌نویسد: هرگاه وصی فوت نماید نظارت بر امور وصیت بر عهدۀ کسی است که ناظر در امور مسلمانان است و او ولایت و مسئولیت تنفیذ وصیت را به روالی که وصی باید انجام دهد، بر عهده دارد. وی در این فرض از دولت مشروع به عنوان «الناظر فی امور المسلمانان» نام می‌برد که صفت «الناظر» حاکی از مهم‌ترین مسئولیت دولت اسلامی یعنی نظارت بر تمامی امور کشور اسلامی است. قدر متیقن منظور از «امور مسلمانان» امور عمومی و مسئولیت‌های دولتی است که نظارت بر امور وصیت بر عهده کسی است که ناظر در امور مسلمانان است و او ولایت و مسئولیت دولت اسلامی یعنی نظارت بر همۀ امور کشور اسلامی را دارا است که شیخ مفید از آن به سلطان عادل تعبیر می‌کند[۳۷].[۳۸][۳۹]

ملک

واژه‌هایی چون: مُلک، مَلک، ملوک، ملکیت، ملکوت و مالک در قرآن، بسیار به‌کار برده شده است و اغلب در فارسی به معنای سلطنت و پادشاهی ترجمه کرده‌اند، که در اصطلاح علوم سیاسی نوعی از اعمال حاکمیت است. بررسی واژه‌های هم‌ریشه کلمه ملک در قرآن، این نتیجه را می‌رساند که ملک همان حاکمیت بی‌چون‌وچرایی است که از وابستگی تکوینی جهان هستی به آفریننده آن ناشی می‌شود؛ این نوع حاکمیت در انحصار خداست و خداوند به هر کسی که بخواهد آن را اعطا می‌کند. ملک به این معنای با اعطای آزادی به انسان و آفرینش انسان به صورت موجودی با شعور و مختار، به نوعی محدود شده است، ولی محدودیت حاکمیت نیز حقی است که خداوند عطا کرده است و به معنای آن نیست که ملک و ملکوت خدا محدود باشد. کاربرد این بینش در تبیین سیاست و حکومت از دیدگاه قرآن، بیشتر در مسئله مشروعیت و سرچشمه حاکمیت آشکار می‌شود:

  1. بگو بارخدایا تو صاحب همه قلمروهای ملک هستی و به هر کس که بخواهی از آن عطا می‌کنی و از هر کس که بخواهی بازمی‌ستانی: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ[۴۰].
  2. خداوند به او ملک و حکمت داد و او را از علم بهره‌مند نمود: ﴿وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ[۴۱].
  3. گفتند چگونه می‌تواند او ملک را در اختیار داشته باشد درحالی‌که ما شایسته‌تر از او هستیم. ما از قدرت و ثروت بیشتر بهره‌مندیم: ﴿قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ[۴۲].
  4. نعمت‌های خدا را به یاد آورید که در میان شما پیامبرانی مبعوث کرد و شما را به ملک رسانید: ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ[۴۳][۴۴].

مُلک و مَلک به همان دو معنای حاکمیت و حکمران در نصوص اسلامی به‌کار رفته است، چنان‌که هر واژه در مورد حاکمیت مطلق الهی نیز استعمال شده است:

۱. نخست مُلک به معنای حکومت مانند: ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا[۴۵]. به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و آنها را با حکومت عظیم مفتخر نمودیم؛ «وَ مُزِيلِ مُلْكِ الْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْيَرَ»[۴۶]. خداوندی که بنیان‌کن حکومت فراعنه مانند کسری و قیصر و تبع وحمیر بوده است؛

۲. دوم مَلک به معنای سلطان و حکمران مانند: ﴿وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ[۴۷] حکمران گفت او را پیش من آورید؛ ﴿قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ[۴۸]. منادیان گفتند ما پیمانه حاکم و سلطان نیز گم کرده‌ایم. علی(ع) از امرءالقیس شاعر معروف به ملک الضلیل نام می‌برد (حکم شماره ۴۴۵) و در خطبه ۱۹۰، ملوک فی اطراف الرضین تفسیر می‌کند. و در خطبه ۲۰۸، «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ» می‌گوید. و در نامه ۴۵ «وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ» می‌آورد. و همچنین در نامه ۳۱ «مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ» به‌کار می‌برد. در قرآن هم مشاهده می‌کنیم: ﴿فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ[۴۹] ﴿أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُبِينًا[۵۰][۵۱].[۵۲]

منابع

پانویس

  1. ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ «و بی‌گمان ما موسی را با نشانه‌های خویش و با حجّتی روشن فرستادیم» سوره هود، آیه ۹۶؛ ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ «شما به جای او جز نام‌هایی را نمی‌پرستید که خود و پدرانتان آنها را نامیده‌اید و خداوند بر آنها هیچ حجّتی نفرستاده است، داوری جز از آن خداوند نیست، فرمان داده است که جز وی را نپرستید؛ این، دین پا برجاست اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره یوسف، آیه ۴۰؛ نهج البلاغه، نامه ۳۱ و کلمات قصار ۳۳۲.
  2. از میان خلفای اسلامی، معاویه خود را به طورغیر رسمی سلطان نامید. ر. ک: خلفای راشدین؛ مصنف، ج۱۱، ص۱۴۷.
  3. وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۷.
  4. تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۵۶.
  5. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۱۲۲.
  6. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۴۲۰.
  7. ابن‌منظور، لسان العرب، ج۷، ص۳۲۱.
  8. ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغة، ج‌۳، ص‌۹۵.
  9. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۵، ص۱۷۸.
  10. «و بگو: پروردگارا مرا با درآوردنی درست (به هر کار) در آور و با بیرون بردنی درست (از هر کار) بیرون بر و از نزد خویش برای من برهانی یاریگر بگمار!» سوره اسراء، آیه ۸۰.
  11. «و بی‌گمان ما موسی را با نشانه‌های خویش و با حجّتی روشن فرستادیم» سوره هود، آیه ۹۶.
  12. «و بگو: پروردگارا مرا با درآوردنی درست (به هر کار) در آور و با بیرون بردنی درست (از هر کار) بیرون بر و از نزد خویش برای من برهانی یاریگر بگمار!» سوره اسراء، آیه ۸۰.
  13. عبدالقادر حامد تیجانی، مبانی اندیشه سیاسی در آیات مکی، ص۲۷-۳۵.
  14. «ما پیامبرانمان را با برهان‌ها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و (نیز) آهن را فرو فرستادیم که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است و تا خداوند معلوم دارد چه کسی در نهان، (دین) او و پیامبرانش را یاری می‌کند؛ بی‌گمان خداوند توانمندی پیروزمند است» سوره حدید، آیه ۲۵.
  15. وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر، ج۱۵، ص۱۴۸.
  16. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص: ۳۴۳-۳۴۴.
  17. بهاءالدین خرمشاهی، قرآن کریم، ترجمه، توضیحات و واژه‌نامه، ص۸۱۷.
  18. ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۵، ص۳۵۱-۳۵۲.
  19. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱۱، ص۱۶۳.
  20. بهاءالدین خرمشاهی، قرآن کریم، ترجمه، توضیحات و واژه‌نامه، ص۸۱۷.
  21. «گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  22. «فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنهاست از آن خداوند است و او بر هر کاری تواناست» سوره مائده، آیه ۱۲۰.
  23. «خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  24. «و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  25. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص: ۴۹۲-۴۹۳.
  26. فقه سیاسی، ج۱، ص۸۱-۸۲.
  27. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۴۴۷.
  28. «و بی‌گمان ما موسی را با نشانه‌های خویش و با حجّتی روشن فرستادیم» سوره هود، آیه ۹۶.
  29. باب حکم نهج البلاغه، خ ۳۳۲.
  30. فقه سیاسی، ج۲، ص۱۵۳.
  31. فقه سیاسی، ج۷، ص۱۷۲.
  32. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۴۳.
  33. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۳۰۷.
  34. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۴۳.
  35. فقه سیاسی، ج۸، ص۲۸.
  36. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۴۳.
  37. المقنعه، ج۲۷۹.
  38. فقه سیاسی، ج۸، ص۲۸.
  39. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۴۴.
  40. «بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی!» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  41. «پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داوود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت، و اگر خداوند برخی مردم را با برخی دیگر باز نمی‌داشت، زمین تباه می‌گردید امّا خداوند بر جهانیان بخششی (بزرگ) دارد» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  42. «و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  43. «و نعمت خداوند را به یاد آورید و (نیز) پیمانی را که استوار با شما بسته است هنگامی که گفتید: شنیدیم و گردن نهادیم؛ و از خداوند پروا کنید بی‌گمان خداوند به اندیشه‌ها داناست» سوره مائده، آیه ۷.
  44. فقه سیاسی، ج۲، ص۱۳۷.
  45. «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟ بی‌گمان ما به خاندان ابراهیم کتاب (آسمانی) و فرزانگی دادیم و به آنان فرمانروایی سترگی بخشیدیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
  46. نهج البلاغه، نامه ۳.
  47. «و پادشاه گفت: او را پیش من آورید!» سوره یوسف، آیه ۵۰.
  48. «گفتند: پیمانه (زرّین) شاه را گم کرده‌ایم و (یوسف گفت) هر که آن را بیاورد یک بار شتر (جایزه) خواهد داشت و من بدین (وعده) ضامنم» سوره یوسف، آیه ۷۲.
  49. «پس، فرابرترا که خداوند است، آن فرمانفرمای راستین و در قرآن پیش از آنکه وحی آن به تو پایان پذیرد شتاب مکن و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای!» سوره طه، آیه ۱۱۴.
  50. «ای مؤمنان! کافران را به جای مؤمنان دوست نگیرید، آیا برآنید تا برای خداوند بر خویش حجّتی روشن قرار دهید؟» سوره نساء، آیه ۱۴۴.
  51. فقه سیاسی، ج۲، ص۱۵۴.
  52. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۶۳۰.