بنی جبلة بن عدی
مقدمه
این طایفه را از کهلانیان[۱] و از شاخههای بنی معاویة بن کنده گفتهاند و از انتساب ایشان به جبلة بن عدی بن ربیعة بن معاویة بن حارث بن معاویة بن حارث بن معاویة بن ثور بن مرتّع بن معاویة بن کندة بن عفیر خبر دادهاند[۲]. جبله و برادرش حجر، از مادری به نام لمیس بنت امریء القیس بن حارث الولاده تولد یافتند[۳]. جبله فرزندانی به اسامی معاویه[۴]، اسود[۵]، ابی شمر[۶]، عدی[۷] و ثابت[۸] داشت که نسل او از آنها تداوم یافت. بنی جبله که در منابع با نسبت «البجلی» از ایشان یاد میشود[۹]، از فروعات و شعب متعددی برخوردار بودند که از معروفترین آنان میتوان به بنی أشاة[۱۰] و آل اشعث بن قیس[۱۱] اشاره کرد.[۱۲]
منازل و مساکن بنی عمرو بن معاویه
از خاستگاه و محل اولیه سکونت این طایفه تا پیش از مهاجرت به حَضرموت و نیز تاریخ دقیق این کوچ که به دلایل نامعلوم و در پی بروز حوادث، همراه با دیگر طوایف کنده اتفاق افتاده است[۱۳]، اطلاع دقیقی در دست نیست. آنان پس از مهاجرت به یمن در سلسله جبال اطراف حضرموت مأوا گزیدند[۱۴]. سکونتگاه کندیان - و از جمله آنان بنی جبلة بن عدی - از غمر تا ذات العرق امتداد داشت[۱۵] و جبال یمن، حضرموت و غمر ذی کنده عمده مناطقی بودند که کندیان در آن سکنی گزیده بودند[۱۶]. غمر ذی کنده - که در بیست مایلی مکه قرار داشت - [۱۷] پیوسته به نام کندیان مشهور و معروف بود و چهار قبیله صدف، تجیب، عباد و بنی معاویه کنده در آن سکونت داشتند[۱۸]. حضرموت هم که در پیش و پس از اسلام، بطون عمدهای از کندیان را - عمدتاً در قسمت شرقی یمن - در خود جا داده بود، از مناطق اصلی کندیان و نیز طایفه بنی جبلة بن عدی به شمار میرفت[۱۹] در اواسط قرن پنجم میلادی، بخش کوچکی از قبیله کنده[۲۰] - که خاندان حجر آکل المرار و نیز بنی جبلة بن عدی از جمله آنان بودند - در حالی که روابط خود را با آن دسته از قبایل خویش که در جنوب باقی ماندند، همچنان حفظ کرده و از حمایت ملوک حِمیَر نیز برخوردار بودند[۲۱] از جنوب یمن به شمال شبه جزیره عربستان عزیمت کردند[۲۲]. در بیان علت این مهاجرت برخی بر این اعتقادند که درگیر شدن دو قبیله کنده و حضرموت و تهدید هر دو قبیله به نابودی، موجب شد تا قبیله ضعیفتر - یعنی کنده - به نجد کوچ کند و به ادامه حیات در این سرزمین بپردازد[۲۳]. با افول دولت کندیان و در پی جنگ داخلی بین فرزندان حارث و کشتاری که منذر بن ماء السماء از بازماندگان آنان به راه انداخت[۲۴]، فرمانروایی از آنان منقرض شد[۲۵] و باقیمانده کِندیان به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۲۶].
بنی جبلة بن عدی پس از اسلام و در پی فتوحات اسلامی در سرزمینهای مفتوحه از جمله عراق و بهویژه کوفه[۲۷]، شام[۲۸] و حمص[۲۹] کوچ کردند و در این مناطق مأوا و مسکن گرفتند. آنان در کوفه، مسجدی مختص خود داشتند[۳۰] که حکایت از انبوهی جمعیت این طایفه در این شهر دارد.[۳۱]
بنی جبلة بن عدی و تاریخ جاهلی این قوم
پس از مرگ حارث بن عمرو - بزرگترین و مشهورترین ملوک کنده، - و با به راه افتادن جنگ داخلی میان فرزندان حارث و در پی آن با کشتاری که منذر از بازماندگان آنها به راه انداخت[۳۲]، فرمانروایی از آنان منقرض شد[۳۳] و باقیمانده کِندیان به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۳۴]. در پی این واقعه، حکومت از نسل بنی آکل المرار خارج شد و به دست بنی جبلة بن عدی بن ربیعه - از طوایف بنیمعاویة الاکرمین بن حارث - افتاد[۳۵]. معدیکرب بن جبله، جدّ اشعث، که از ملوک قدرتمند عرب به شمار رفته و توسط «اعشی» شاعر مشهور، در قصاید چهارگانهاش ستوده شده است، از جمله پادشاهان این تیره است که عهدهدار ریاست این قبیله گردید[۳۶]. پس از کشته شدن او، فرزندش قیس الاشجّ[۳۷] حکمران کندیان شد و چون بواسطه خیانتش به بنی مراد، در جنگ با آنان کشته شد[۳۸]، پسرش معدیکرب معروف به «اشعث»[۳۹] به ریاست بنی کنده دست یافت[۴۰] اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی به اسارت در آمد و مجبور شد تا جهت آزادی خود، سههزار شتر فدیه بپردازد[۴۱]. اشعث در نوبه دیگر، با شکستن پیمان صلح و حسن همجواری خود با بنی حارث بن کعب - یکی از طوایف بزرگ مَذحِج - حمله برد اما در این جنگ نیز شکست خورد و بار دیگر اسیر شد و تعهد کرد تا برای آزادی خود دویست ماده شتر جوان فدیه دهد، ولی صد شتر پرداخت و از پرداخت ما بقی آن طفره رفت[۴۲].
نکته حائز اهمیت این است که هر چند از روؤسای کنده در پیش از اسلام با نام ملوک کنده یاد شده اما در حقیقت این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند و آنگونه که ابنشَبه[۴۳]، یعقوبی[۴۴]، یاقوت[۴۵] و بلاذری[۴۶] بر ما معلوم داشتهاند شاهان چهارگانه کنده - مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَه - فقط مالک درههای خود بودند. کندیان پس از قتل حارث بن عمرو «اصلاً دارای سلطنت نبودند، اینان افرادی دارای ثروت و مکنت بودند که به نام ریحانه یمن خوانده میشدند»[۴۷]. ابنخلدون نیز از قول جرجانی مینویسد: «پس از پادشاهان دولت کنده در میان کنده پادشاهی دیده نشد، جز آنکه در میانشان صاحبان ریاست و سروری بودند تا آنجا که عرب قبیله کنده را قبیله پادشاهان مینامید»[۴۸]. بدینسان، نظریه کاسکل را در این باره که گفته: «دولت کندیان هرگز دولتی بدوی (بادیهنشین) نبوده است»[۴۹] و حاکمیت آنان را «دولت کنده» و «دولت شهر» خوانده[۵۰] نمیتوان پذیرفت و عنوان ملک را اینان از اجدادشان به ارث میبردند و به آن افتخار میجستند و آنگونه که از رفتار امرؤالقیس[۵۱] شاعر و اشعث بن قیس برمیآید جاهطلبی آنان را وامیداشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند. در واقع اینان مالک درهها بودند و به طور مستقل بر قلعهها و سرزمینهای خود حکومت میکردند و در قبیله خود ملک خوانده میشدند، به طوری که ابنسعد میگوید: به این علت به آنان پادشاه میگفتند که درههایی داشتند و مالک آنچه در آنها قرار داشت، بودند[۵۲]. آنان در یمن از همبستگی و اتحاد و حکومت واحد برخوردار نبودند، از شواهد این عدم همبستگی اعزام سه هیأت نمایندگی از کنده، تُجیب و صَدف به مدینه منوره است. هیأت نمایندگی کنده به رهبری اشعث بن قیس بن معدی کرب را چهار نفر از بزرگان کنده به نامهای مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَة همراهی میکردند[۵۳].[۵۴]
تعاملات سیاسی - اجتماعی بنی جبله با دیگر قبایل جاهلی
در کل میتوان رفتار قبیله کنده[۵۵] و طوایف آن با دیگر قبایل را رفتاری خصمانه و خشن توأم با تبختر و خیانت ارزیابی کرد. چندان که گفته شده، جنگهایی که بین آنان و قبایل حضرموت به وقوع پیوست، آنها را نابود ساخت[۵۶]. با این حال، وضع پیوسته بر مدار جنگ و خونریزی نمیگشت بلکه شاهد تعاملات سازنده و صلحآمیز طوایف کندی با خود و دیگر قبایل - در عرصههای مختلف - نیز هستیم. به طور کلی، کنده با مَذحِج پیوندهای نیکو برقرار کرده بود[۵۷]، ولی گاه روابط آنان تیره میشد مثلاً قیس بن معدی کرب کندی پدر اشعث با آنکه همپیمان مراد بود، عهد خویش را نقض کرد و با آنها جنگید و کشته شد. اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی اسیر شد و مجبور به پرداخت سههزار شتر فدیه شد تا آزادی خود را به دست آورد[۵۸]. اشعث بار دیگر به بنی حارث بن کعب از مَذحِج نیرنگ زد و پیمان صلح و حسن همجواری خود را با آنان شکست، در نتیجه دگر بار به اسارت در آمد و متعهد گردید، برای آزادی خود دویست شتر ماده جوان فدیه دهد، ولی او صد شتر داد و صد شتر دیگر را پرداخت نکرد تا این که اسلام آمد و امور جاهلی را از بین برد[۵۹].چنین به نظر میرسد که خیانت در تاریخ خاندان معدیکرب بن جبله، قبل و بعد از اسلام، امری رایج بوده است: فروة بن مسیک مرادی همپیمان با کنده بود، ولی آنان به وی خیانت کرده؛ او را یاری ندادند. اشعث در جریان ارتداد قبایل جنوب، پس از شکست از زیاد بن لبید بیاضی پیمان صلحی با وی بست و به قوم خود خیانت کرد[۶۰]. بعد از اسلام شاهد ارتداد اشعث و خیانتهای وی به حضرت علی(ع) هستیم و بعداً نیز فرزند و نوادهاش خیانتهایی داشتهاند؛ به همین جهت، این خاندان در تاریخ «مشهور به خیانت میباشند»[۶۱] - [۶۲].[۶۳]
بنی جبلة بن عدی و پیامبر اکرم(ص)
پذیرش اسلام
پذیرش عمومی اسلام این طایفه، در سال نهم یا دهم هجرت و پس از ورود هیأت اعزامی کنده به مدینه اتفاق افتاد. در پی فتح مکه در سال هشتم هجرت، قبایل عرب، از مناطق مختلف شبه جزیره، خود را گروه گروه به محضر رسول خدا(ص) رسانده، اظهار مسلمانی کردند. از جمله این قبایل کنده بود که به ریاست اشعث بن قیس رهسپار مدینه شدند[۶۴] این گروه شصت[۶۵] یا هشتاد[۶۶] نفره در حالی که با تبختر و غرور خاصی خود را آراسته بودند و جبههای حریر سیاه حاشیه دار پوشیده و دیباهای زربفت که جقههای زرین داشت بر تن کرده بودند، به مدینه رفته، وارد مسجد النبی(ص) شدند. رسول خدا(ص) فرمودند: «مگر شما مسلمان نشده اید. گفتند: چرا، فرمودند: پس اینها چیست که بر تن کرده اید». در پی دستور پیامبر(ص) به کندن این لباسها از تن، آنان لباسهای حریر خود را از تن در آوردند و سپس با رسول خدا(ص) به گفتگو پرداختند[۶۷]. نقل است اشعث در این دیدار به حضرت گفت: «ای پیامبر خدا(ص) ما فرزندان آکل المراریم[۶۸] و تو هم فرزند آکل المراری». نبی خاتم(ص) خندید و فرمود: «عباس بن عبدالمطلب و ربیعة بن حارثه را بدین نسب منسوب دارید»[۶۹]. سپس فرمود: «ما فرزندان بنی نضر بن کنانه ایم مادر خود را بدنام نمیکنیم و پدر خویش را انکار نمیکنیم». اشعث هم خطاب به قوم خود ابراز داشت که از این به بعد هر کس خود را به بنی آکل المرار منتسب کند بر او هشتاد تازیانه بزند[۷۰]. این گروه پس از اعلان مسلمانی، عازم سرزمین خود شدند. در زمان بازگشت، حضرت به هر یک از آنان ده اوقیه و به اشعث دوازده اوقیه عطا فرمود[۷۱].
علاوه بر شخصیتهای یاد شده، از حجر بن عدی و برادرش هانی بن عدی بن معاویة بن جبله کندی[۷۲]، حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی[۷۳]، شرحبیل بن معدیکرب بن معاویة بن جبلة بن عدی، - پسر عمو یا به نقلی عموی اشعث بن قیس - معروف به «عفیف کندی»[۷۴] - [۷۵] هانی بن حجر بن معاویة بن جبلة بن عدی[۷۶]، إبراهیم بن حجر بن معدیکرب أعرج - خواهرزاده اشعث بن قیس - [۷۷] ابراهیم بن قیس کندی - برادر اشعث بن قیس - [۷۸] سیف بن قیس بن معدی کرب[۷۹] و بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج[۸۰] هم، به عنوان دیگر وفود کنندگان بر پیامبر(ص) نام برده شده است.[۸۱]
بنی جبله و حضور در وقایع عصر نبوی(ص)
از اخبار بنی جبلة بن عدی در دوران حیات پیامبر(ص) میتوان به خبر پرچمداری حجر بن عدی کندی برای رسول خدا(ص)[۸۲] و همراهی او با پیامبر(ص) در یکی از سفرهای حج یاد کرد[۸۳]. همچنین نقل برخی گزارشات مبنی بر ازدواج قتیله بنت قیس با رسول خدا(ص) نیز از دیگر اخبار این قوم است. قتیله بنت قیس - خواهر اشعث بن قیس - که به نقل از برخی منابع، در یمن ساکن بود با وساطت برادرش اشعث که به حضور رسول خدا(ص) شرفیاب شده بود، به ازدواج پیامبر(ص) در آمد اما پیش از آنکه به مدینه برسد، حضرت از دنیا رفت[۸۴]. برخی نیز، او را از زنانی دانستهاند که خود را به پیامبر(ص) بخشیده بود. در برابر این اقوال، برخی نیز ازدواج قتیله بنت قیس را از اساس منکر شده، گزارشات ازدواج او یا هر زن دیگری از کنده را با رسول خدا(ص)، را مردود دانستند[۸۵]. نقل است که قتیله بعد از رحلت نبی خاتم(ص)، در کنار برادرش اشعث به جمع شورشیان علیه حکومت مدینه موسوم به رده پیوست[۸۶].[۸۷]
بنی جبلة بن عدی و ارتداد
پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، مسلمانان منطقه حَضَرمَوت یمن (قبیله کِنده و طوایف آن) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر پذیرش اسلام و اقامه نماز، زکات میپرداختند، اما عده ای دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند[۸۸]. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لبید که از سوی پیامبر(ص) و سپس ابوبکر، عامل جمعآوری زکات در این منطقه بود، مردم، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل میدادند. نقل است روزی جوانی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد[۸۹]. حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود[۹۰]. او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با شمشیر بزن» حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. سپس با سرودن اشعار زیر، نافرمانی خود و قبیلهاش را به ابوبکر اعلام کرد: اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ کانَ وسطَنا فیا عجباً ممّن یُطیع ابابکر *** و ما لبنی تیم بن مُرّة اِمرَةٌ علینا و لاتلکَ القبائلُ من الأسر *** لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولی بمااستولی علیهِم من الأمر[۹۱] اشعث نیز قبیله خود را به وحدت و یکپارچگی فرا خواند و گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من میدانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمیکند. سپس ضمن اشعاری بر این نکته تأکید کرد که: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمانروایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمانروایی شایسته تریم[۹۲] -[۹۳]
زیاد بن لَبید با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنی ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر دعوت نمود. یکی از بزرگان آنها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت میکنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالی که به خلافت سزاوارترند، در حالی که قرآن میفرماید: «وَ اُولوا الْاَرحامِ بَعضُهم اولی ببعض فی کتابِ اللهّ»[۹۴] شما خلافت را از اهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمیتوانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسی را برای پیروی منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت میکنی که رضای خدا در آن نیست. او در اشعاری، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاهتر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده، چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند[۹۵] [۹۶]
کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله ای از قبایل کنده میرسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت میکرد، اما همگان دعوت او را ردّ میکردند. زیاد بن لبید به مدینه رفت و ابوبکر با تجهیز سپاهی چهارهزار نفره او را بار دیگر به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیرههای قبیله کنده، به ریاست اشعث بن قیس، اظهار پشیمانی کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از هجوم دشمن دیرینه شان، قبیله مَذحِج، واهمه داشتند و نمیتوانستند هم زمان در دو جبهه بجنگند. اما خبر سرکوب برخی از تیرههای کنده به دست زیاد بن لبید، باعث خشم اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیرهها، نزدیک شهر «تَریم» با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و مهاجر بن امیه مخزومی را، که با لشکری به یاری وی شتافته بود، در تریم محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه ای به اشعث نوشت و کوشید با او سازش کند و حتی برای دلجویی آنان اعلان داشت که عامل خود (زیاد) را برکنار میکند؛ اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث باقی ماند. برخی صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: میخواهد علی(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عکرمة بن ابی جهل به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد[۹۷]. عکرمه، اشعث را شکست داد و او را اسیر کرد و سپس به مدینه فرستاد. در مدینه، اشعث عصیان خود را نه به انگیزه ارتداد و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر اقدام زیاد به ستم و قتل دانست و تقاضا کرد برای رهایی خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در یمن اسیر بودند، آزاد کند و یاور مسلمانان باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواستهای وی را پذیرفت و به او احسان نمود[۹۸] [۹۹] علاوه بر این گروه، از بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج هم در شمار دیگر معترضان بنی جبلی حکومت ابوبکر و از تحصن کنندگان و کشته شدگان یوم النّجیر[۱۰۰] نام برده شده است[۱۰۱]. اعشی شاعر و دخترش عمرده هم از دیگر مخالفان و معترضان دولت ابوبکر به شمار رفتهاند[۱۰۲].[۱۰۳]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۶.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۴۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۲۳۰.
- ↑ ر.ک: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
- ↑ ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۳۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۹۶.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۰۷.
- ↑ ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
- ↑ ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳. در کتاب «الاشتقاق» این نام، «بنی أشاءه» ذکر شده است. (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴)
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۱۷۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ر.ک: شرف الدین، دراسات فی أنساب قبائل الیمن، ص۷۱.
- ↑ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،، ج۳، ص۹۹۸.
- ↑ اسامه اختیار، مقاله کنده، الموسوعة العربیه.
- ↑ عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب قبل السلام، ج۳، ص۳۱۵ - ۳۱۹.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶ - ۱۶۹.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶ - ۱۶۹.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۵؛ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸. ابن کلبی از عمرو (افحل) بن ابوکرب بن قیس بن سلمه به عنوان کسی که کنده را از غمر ذی کنده به حضرموت وارد کرده، نام برده است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۰)
- ↑ G.olinder al - Gaun of the Family of Akil al Murar. le Monde oriental، ۱۹۳۱، V۲۵، p۲۰۸.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۴۱.
- ↑ ر.ک: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۱۹. از جمله ساکنان نجد خاندان بنی آکل المرار از ملوک کنده بودند که در منطقه شرف منزل داشتند. (عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۹) حموی از شَرَف به عنوان کبد نجد و یکی از منازل بنی آکل المرار کنده یاد کرده است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۳۶)
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۱۶.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۱۹ و ۳۷۸.
- ↑ ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹ و ۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۵. نیز ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۷۰.
- ↑ ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۹۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵ و ج۷۲، ص۳۰۲.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.
- ↑ مجهول، مجمل التواریخ و القصص ص۱۷۹؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۵۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
- ↑ قفطی، تاریخ الحکماء، ترجمه بهین دارایی، ص۴۹۹.
- ↑ قیس بن معدیکرب به خاطر زخمی که سرش در یکی از جنگها برداشته بود، به «اشج» معروف بود، (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.)
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۵.
- ↑ چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او «اشعث» میگفتند. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۳۹.)
- ↑ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۵.
- ↑ ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
- ↑ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۷۱. (ذیل کلمه حضرموت)
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۹.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ۵۴۵.
- ↑ ابنخلدون،تاریخ، ج۲، ص۲۷۵.
- ↑ ۳۳۹W. Caskel. Die einheirischen Quellen p (به نقل از پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۵۲)
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۵۲.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۸۷.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ح۵، ص۱۳.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ مراد از کنده، بنو معاویه است و چنانچه مقصود بنیالأشرس باشد، به اسم یکی از آنان مثل صدف، سکون و سکاسک خوانده میشود. (عبدالرحمن عبدالواحد، الیمن فی صدر الاسلام، ص۴۳)
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۶۷.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۵۲ و ۵۹۶.
- ↑ ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
- ↑ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
- ↑ واقدی، کتاب الرده، ص۲۱۱.
- ↑ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
- ↑ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۱۰۳ - ۱۰۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۴.
- ↑ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۲؛ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ بدیهی است که اشعث بن قیس از نسل معاویة الاکرمین است و این نسب با نسبی که نسبشناسان برای بنی آکل المرار برشمردهاند، متفاوت است. اما چرا اشعث در اینجا خود را در شمار بنی مرار معرفی میکند وجوهی محتمل است: ۱. محتمل است که محدثان و مورخان به امر نسب اشعث در اینجا توجهی نداشتند و از این رو بدون توجه به صحت یا سقم این مطلب، به عینه مطالب فوق را ذکر کردند. ۲. این احتمال هم وجود دارد که جمع همراه اشعث بن قیس، بیشتر از فرزندان آکل المرار بودند از این رو اشعث با در نظر گرفتن جمع و وجوه آنان، جمع حاضر را جمیعاً از باب تغلیب، بنی آکل المرار معرفی کرده است. ۳. احتمال دیگری هم که وجود دارد این است که در آن زمان، بزرگی شأن و جایگاه اجتماعی و سیاسی بنی آکل المرار در اذهان عرب به حدی بود که بنی کنده به نام آنها شناخته میشد. کندیها هم فارق از هر طیف و عشیره ای که بودند، بدین امر افتخار میکردند و با فخر فروشی به دیگران، جمیعاً خود را از فرزندان آنها میخواندند.
- ↑ در توضیح علت این انتساب چنین آمده است که عباس و ربیعه بواسطه شغل تجارت پیشگی، دائماً در سرزمین عرب در مسافرت بودند. و چون مردم از نسب شان میپرسیدند [هم به خاطر امنیت و هم به جهت فخرفروشی و افتخار] میگفتند: «ما فرزندان آکل المراریم» و به این نسب بزرگی میکردند. (ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۳۹)
- ↑ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳۸ - ۱۳۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۷۲ - ۷۳.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۱.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۹۶.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۴۱. او را به جهت تحریم شراب بر خود در جاهلیت «عفیف» لقب دادند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰)
- ↑ از عفیف کندی روایت شده که: «در زمان جاهلیت که تجارت میکردم یک بار برای خرید عطر و سایر لوازم به مکه رفتم و به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. روزی در مسجد نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب صفا وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی میگرائید و موهایی مجعد داشت و بینیاش بلند و کشیده، دندانهایش براق و پسندیده، چشم هایش سیاه و گشاده، کف دستها و رویش بسیار زیبا بود و با او جوانی بسیار زیبا بود که تقریبا در سن بلوغ به سر میبرد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیباییهایش را در پوشش قرار داده بود. آن سه کنار حجرالاسود آمدند و اول آن مرد بر حجر دست کشید و بعد آن جوان و سپس آن زن نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط طواف کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل کعبه به نماز ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان رکوع کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها پیروی کرد. وقتی آن جوان به سجده رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از عباس پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار شگفتی است که انجام میدهند؟ عباس گفت: «آن جوان، برادر زادهام فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و معتقد است که پروردگارش که آفریننده آسمانها و زمین است او را به این آیین فرمان داده و این دین، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زادهام فرزند ابوطالب است و آن زن خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است که دعوی پیامبری میکند»». عفیف پس از مسلمان شدن، افسوس میخورد که چرا آن روز به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان میشدم. (شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۹؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۵؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۷۹)
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱. ابن حجر از او با نام و نسب «ابراهیم بن قیس بن حجر بن معدیکرب کندی» یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶)
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۲: ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲ به نقل از شهید اول.
- ↑ ر.ک: حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۵ - ۴۶۸.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۷.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹ - ۱۷۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۳۲.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱ - ۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۷ - ۴۸.
- ↑ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) (معرفت)، مقاله «جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
- ↑ سوره انفال، آیه ۷۵.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱ - ۱۷۶.
- ↑ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷ - ۲۳۰.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶ - ۱۹۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶ - ۵۷.
- ↑ واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۴۹ـ۶۸.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲ - ۲۲۳.
- ↑ النّجیر دژی است در یمن نزدیک حضرموت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۲.)
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۲، ص۳۳۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت