آیه اولی الامر از دیدگاه اهل سنت
بررسی دیدگاههای اهل سنت
تمام اهل سنت به جز فخر رازی (که قول وی را پس از این خواهید دید) اطاعت از اولی الامر در این آیه را مشروط به اطاعت از خدا و عدم معصیت او میدانند؛ از این رو، برخلاف دیدگاه شیعه اولی الامر را بر افرادی خاص از معصومان تطبیق نمیکنند. اقوال تفسیری اهل سنت در این زمینه بدین شرح است:
حاکمان بر حق: اولی الامر در این نظریه، تنها حاکمان بر حقاند. زمخشری (م. ۵۳۸ق) طرفدار این دیدگاه است و میگوید: «خداوند [در آیه قبل] به والیان دستور داد امانات را به اهلش بازگردانند و به عدالت داوری کنند؛ سپس در این آیه به مردم دستور داد از آنان اطاعت کنند و داوریشان را گردن نهند. آنان جز حاکمان بر حق نیستند؛ زیرا خدا و رسول او از حاکمان جور بیزارند و امکان ندارد وجوب اطاعت آنان به اطاعت خدا و رسول عطف شود»[۱]. زمخشری بر همین اساس، مخاطب ﴿إِنْ تَنَازَعْتُمْ﴾ را حاکمان بر حق میشناسد که در حین تنازع، تنها با رجوع به کتاب خدا و سنت پیامبر به اختلافها پایان میدهند[۲].
امیران و عالمان: در این دیدگاه اولی الامر شامل امیران و عالمان هر دو میشود. قرطبی (م. ۶۷۱ق) ضمن ارائه برخی احادیث، در این باره مینویسد: «درستترین اقوال در این زمینه دو قول است؛ قول اول: مراد از اولی الامر حاکماناند؛ زیرا آنان صاحب امرند و حاکمیت برای آنهاست. قول دوم: مراد دانشمندان دین شناسند؛ زیرا خداوند فرمان داده تنازع را به کتاب خدا و سنت پیامبرش ارجاع دهند و کسی جز عالمان دین، کیفیت رد به کتاب خدا و سنت رسول او را نمیشناسند»[۳]. قرطبی، قول دوم (که میگوید: اولی الامر تنها عالماناند) را اختیار مالک بن انس میداند[۴]. ابن کثیر (م. ۷۷۴ق) نیز اولی الامر را شامل حاکمان و عالمان هر دو میداند[۵]. صاحبان ولایت شرعیه: این قول دایره وسیعتری را درباره اولی الامر میشناسد و آنان را شامل حاکمان جزء، سلاطین، قاضیان و هر کس که ولایت شرعیه دارد، میداند[۶].
اصحاب اجماع: در این دیدگاه، اولی الامر اصحاب اجماعاند. این قول در میان اهل سنت پیش از فخر رازی نیز مطرح بوده است[۷]، لیکن رازی (م. ۶۰۶ق) به آن توجه ویژه کرده و آن را مدلل ساخته است. وی میگوید: «خداوند تعالی بر اطاعت اولی الامر بدون هیچ قید و شرطی دستور داده است و هر که را خداوند بدین صورت به اطاعتش امر کند، به طور قطع مصون از خطاست؛ بنابراین اولی الامر باید از خطا مصون باشند... و چون در این زمان معرفت امام معصوم و دسترسی به وی امکانپذیر نیست، از این رو مصداق دیگری از معصوم که اجماع اهل حل و عقد از امتاند، مراد میباشد و این بدین معناست که اجماع اهل حل و عقد، حجت خواهد بود»[۸]. سپس فخر رازی درباره اقوال دیگر مناقشههایی دارد و مدار مناقشههای وی بر ظاهر اطلاق اطاعت اولی الامر در آیه است که چون مقرون به اطاعت رسول خداست، همانند دلالت بر عصمت رسول خدا، بر عصمت اولی الامر دلالت دارد؛ بنابراین از نظر فخر رازی اولی الامر معصوماند، لیکن مصداق آنها تنها اجماع امت است که در اهل حل و عقد متبلور خواهد شد نه آنچه را شیعه در تعیین مصداق اولی الامر میگوید. فخر رازی دیدگاه شیعه را در این باره به نقد کشیده که پس از این خواهد آمد. حاصل آنکه مفسران اهل سنت اولی الامر را به دو صورت معنا کردهاند: والیان و دانشمندان به شرطی که حکمشان منطبق بر احکام خدا باشد، و اهل حل و عقد بدون قید و شرط؛ زیرا اجماع آنان مصون از خطاست. اکنون باید دید روایات اهل سنت در این زمینه چه پیامی دارد و دانشمندان اهل سنت تا چه اندازه متأثر از این روایاتاند.[۹].
اولی الامر در روایات اهل سنت
روایات اهل سنت در این زمینه چند دستهاند:
امام علی(ع) و اهل بیت(ع)
اولی الامر افرادی خاصاند که نخستین آنان علی(ع) است. حاکم حسکانی[۱۰] - از دانشمندان قرن پنجم - با سند خود از امام علی(ع) از رسول خدا(ص) چنین آورده است: «شریکان من کسانیاند که خداوند [[[اطاعت]]] آنان را با اطاعت خویش و من کنار هم آورد و درباره آنان چنین نازل کرد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...﴾[۱۱]. من گفتم: ای پیامبر خدا، آنان چه کسانیاند؟ فرمود: «تو نخستین آنان هستی»[۱۲].
جوینی[۱۳] (م. ۷۳۰ق) نیز با سند خود در ضمن حدیثی درازدامن از مُحاجه امام علی(ع) با برخی صحابه در زمان خلافت عثمان چنین نقل میکند: «فَأَنْشُدُكُمْ أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...﴾[۱۴] وَ حَيْثُ نَزَلَتْ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۱۵] وَ حَيْثُ نَزَلَتْ ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً﴾[۱۶] قَالَ النَّاسُ يَا رَسُولَ اللَّهِ خَاصَّةٌ فِي بَعْضِ الْمُؤْمِنِينَ أَمْ عَامَّةٌ لِجَمِيعِهِمْ فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيَّهُ(ص) أَنْ يُعْلِمَهُمْ وُلَاةَ أَمْرِهِمْ وَ أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَايَةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ حَجِّهِمْ فَنَصَبَنِي لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ ثُمَّ خَطَبَ وَ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِي بِرِسَالَةٍ ضَاقَ بِهَا صَدْرِي وَ ظَنَنْتُ أَنَّ النَّاسَ تُكَذِّبُنِي فَأَوْعَدَنِي لأبلغها [لَأُبَلِّغَنَّهَا] أَوْ لَيُعَذِّبَنِّي ثُمَّ أَمَرَ فَنُودِيَ بِ الصَّلَاةَ جَامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُمْ يَا عَلِيُّ فَقُمْتُ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ هَذَا مَوْلَاهُ...»؛
علی(ع) به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید [و بیاد دارید] هنگامی که آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...﴾ و آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ...﴾ و آیه ﴿وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ...﴾ نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا، آیا ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ و ﴿الْمُؤْمِنِينَ﴾ [در این سه آیه] افرادی خاص و برخی از مؤمناناند یا شامل همه آنان میشود؟ پس خداوند به پیامبرش دستور داد والیان امر را [در این آیات] به مردم بشناساند و برای ایشان همانگونه که نماز و زکات و حج را تفسیر کرده است، ولایت را تفسیر کند. پس رسول خدا(ص) من را در غدیرخم برای مردم نصب کرد [تا به روشنی نشان دهد مراد از این آیات من هستم]؛ پس خطبه خواند و فرمود: ای مردم، آیا میدانید خداوند مولای من و من مولای مؤمنانم و من به ایشان از خودشان، سزاوارترم؟ گفتند: آری، ای رسول خدا؛ آنگاه به من فرمود: ای علی، برخیز پس برخاستم پس فرمود: هر کس من مولای اویم، پس این علی هم مولای او است.»..[۱۷]. حسکانی به نقل از مجاهد بن جبر تابعی نیز شأن نزول آیه را درباره جانشینی امام علی(ع) در مدینه به جای رسول خدا(ص) در ماجرای جنگ تبوک میداند که در بررسی و ارزیابی احادیث اهل سنت خواهد آمد.[۱۸].
فرماندهان منصوب
اولی الامر فرماندهان سپاه منصوب از سوی پیامبر خدایند. سیوطی به نقل از بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی، ابن جریر طبری و... از قول ابن عباس مینویسد: آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، «درباره عبدالله بن حذافة بن قیس نازل شد، هنگامی که حضرت رسول وی را به فرماندهی سپاهی گماشتند»[۱۹].
ابن کثیر پس از نقل این شأن نزول مینویسد: «ترمذی این حدیث را حسن غریب میداند و گفته است آن را جز از طریق ابن جریج نمیشناسیم»[۲۰]. شأن نزول دیگری نیز برای آیه به نقل از «سدی» (از تابعین) نقل کردهاند که وی آیه را در باره خالد بن ولید که به فرماندهی سپاهی از ناحیه پیامبر خدا(ص) منصوب شد و با عمار یاسر اختلاف پیدا کرد، میداند[۲۱].[۲۲].
عالمان و فقیهان
اولی الامر عالمان و فقیهان دین شناسند. این روایات در بین صحابه از ابن عباس و جابر بن عبدالله و از تابعین و در رأس آنان از مجاهد بن جبر نقل شده[۲۳] و سپس گسترش یافته است. حاکم نیشابوری به نقل از ابن عباس درباره اولی الامر چنین آورده است: «آنان اهل فقه و دین و اهل طاعت خدایند؛ مردم را به دینشان آگاه میکنند؛ آنان را به معروف امر و از منکر باز میدارند؛ از این رو، خداوند اطاعتشان را واجب کرده است»[۲۴].[۲۵].
اصحاب پیامبر خدا(ص)
روایاتی است که دلالت میکند اولی الامر تمام اصحاب پیامبرند. این قول در عصر صحابه مطرح نبوده و در بین تابعان تنها از مجاهد و ضحاک نقل شده است[۲۶].[۲۷].
ابوبکر و عمر و...
روایاتی منسوب به عکرمه است که وی اولی الامر را بر ابوبکر و عمر تطبیق کرده و کلبی نیز آن را بر ابوبکر، عمر، عثمان، امام علی و ابن مسعود، تطبیق داده است[۲۸].[۲۹].
امانتداران
اولی الامر همان افرادی هستند که خداوند در آیه قبل دستور داده امانات را به آنان بسپارید و فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا...﴾[۳۰]. سیوطی به نقل از مکحول (از تابعین م. ۱۱۳ق) روایتی را در این زمینه نقل میکند که میگوید: «این آیه درباره حاکمان و کسانی که امور مردم را به عهده دارند و در آیه قبل به آن اشاره شده، میباشد»[۳۱]. طبری نیز به همین معنا حدیثی را از زید بن أسلم (از تابعین، م. ۱۳۶ق) نقل میکند، وی اولی الامر را به سلاطین معنا کرده است[۳۲].
اهل سنت روایات فراوانی دیگر در ذیل این آیه نقل کردهاند، لیکن این احادیث در مقام بیان شأن نزول آیه یا تفسیر و تبیین «اولی الامر» نیست. از جمله آنها احادیثی است که در آنها سفارش رسول خدا(ص) به فرمانبرداری از امیران منصوب از سوی خود آمده است. سیوطی به نقل از ابن ابی شیبة، بخاری، مسلم، ابن جریر و ابن ابیحاتم از ابوهریره نقل کرده که پیامبر خدا(ص) چنین فرمودهاند: «من أطاعني فقد أطاع الله و من أطاع أميري فقد أطاعني ومن عصاني فقد عصى الله و من عصى أميري فقد عصاني»؛ هر کس من را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر کس امیر منصوب از ناحیه من را اطاعت کند، من را اطاعت کرده و هر کس من را نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده و هر کس امیر منصوب از ناحیه من را نافرمانی کند، من را نافرمانی کرده است»[۳۳].
باز در حدیثی دیگر که از رسول خدا(ص) در خطبه حجة الوداع نقل شده، آمده است: «اتقوا الله و صلوا رحمكم... و أطيعوا ذا أمركم تدخلوا جنة ربكم»؛ «تقوای خدا پیشه کنید، صله رحم کنید... و از صاحب امر [و والیان] خود اطاعت کنید، تا به بهشت پروردگارتان وارد شوید»[۳۴]. به همین مضمون احادیثی دیگر در کتب روایی اهل سنت به چشم میخورد[۳۵].[۳۶].
بررسی و ارزیابی احادیث اهل سنت
با بررسی احادیث اهل سنت در این زمینه چند نکته روشن میشود:
- احادیث اهل سنت جز دسته اول از آنها، از شخص رسول خدا(ص) درباره تبیین «اولی الامر» و چگونگی اطاعت از آنان (به طور مطلق یا مشروط) نیست. احادیث آنان (غیر از دسته اول) در تبیین اولی الامر، همه از صحابه و تابعین نقل شده است. احادیثی متنوع که دیدگاههای مختلفی را پدید آورده است.
- در این احادیث، «اولی الامر» به حاکمان و والیان معنا نشدهاند، جز روایتی که از مکحول (از تابعین) نقل کردهاند. وی آیه را بر اساس برداشت خود که پیوستگی این آیه با آیه قبلی است، تفسیر کرده است؛ تنها یک حدیث دیگر نیز از ابوهریره است که به دو صورت نقل شده در یک صورت آن «اولی الامر» به امیران معنا شده است. سیوطی به نقل از چند نفر از محدثان سنی از ابوهریره چنین آورده است: هم الأمراء منكم و في لفظ، هم أمراء السرايا؛ «آنان [اولی الامر] امیران از خود شمایند و در تعبیر دیگر از این حدیث [میگوید]: آنان فرماندهان سپاه هستند»[۳۷].
- اطاعت از اولی الامر نزد اهل سنت مشروط به اطاعت از خدا و عدم معصیت او است؛ از این رو، در ذیل این آیه روایاتی متعدد که در بین آنها احادیثی صحیح نیز از نظر اهل تسنن به چشم میخورد، از رسول خدا(ص) و نیز صحابه و تابعین نقل میکنند با این مضمون که «اطاعت مخلوق در جایی که معصیت خالق است، روا نیست»[۳۸]. با وجود این، هیچ حدیثی در کتب اهل سنت از پیامبر خدا(ص) به چشم نمیخورد که دلالت کند خصوص اطاعت از اولی الامر در این آیه، مقید و مشروط به آن شرط است، بلکه چنین حدیثی از صحابه یا تابعین نیز نقل نشده تا بتوان به واسطه آن، این دو دسته روایت (روایات درباره معنای اولی الامر و اطاعت از آنان با روایاتی که اطاعت را مشروط به عدم معصیت میکنند) را پیوند داد، جز آنکه بتوان از احادیثی که درباره شأن نزول این آیه نقل کردهاند، چنین قید و شرطی را استنباط کرد که به زودی بررسی خواهد شد.
به نظر میرسد نخستین کسی که این دو دسته احادیث را با یکدیگر پیوند داده و کوشیده است اولی الامر را بر اساس این پیوند تفسیر کند، ابن جریر طبری (م. ۳۰۳ق) است. وی ضمن توسعه در معنای اولی الامر به حاکمان و والیان، به کمک احادیث مشروط به عدم معصیت مینویسد: «قول درستتر [درباره معنای اولی الامر] سخن کسی است که میگوید: مراد از اولی الامر فرماندهان و حاکماناند؛ زیرا اخبار صحیح از رسول خدا(ص) نقل شده که در آن به اطاعت پیشوایان و فرماندهان در جایی که امر به اطاعت از خدا کنند و برای مسلمانان مصلحت باشد، دستور داده است»[۳۹].
آنگاه طبری از ابوهریره روایتی را نقل میکند که در آن از قول پیامبر(ص) آمده است: «پس از من حاکمانی امور شما را به دست خواهند گرفت...، پس آنان را در آنچه موافق حق بود، اطاعت کنید و سخنشان را بشنوید»[۴۰]. طبری روایاتی دیگر در این زمینه که از ناحیه رسول خداست و امر به اطاعت جز در معصیت خدا شده، نقل کرده است[۴۱]. آنچه در اینجا دشوار مینماید، دو امر است:
- عدم وجود دلیل برای این پیوند؛ زیرا اولی الامر در احادیث اهل سنت، دستکم در عصر صحابه، به حاکمان و سلاطین معنا نشده بود و به تدریج در دورانهای بعد در بین اهل سنت طرفدارانی یافت و سپس با احادیث دیگر درباره کیفیت اطاعت - از جمله مشروط به عدم معصیت - پیوند خورد، با آنکه گفتیم در کتب اهل سنت حدیثی از رسول خدا(ص) و حتی از صحابه به چشم نمیخورد که در خصوص تبیین معنای اولی الامر در این آیه، آن را به حاکمان و سلاطین معنا و اطاعتشان را به مواردی مقید کند که موجب معصیت خدا نشود.
- عدم امکان اجرای این نظریه در مقام عمل به دلیل عدم امکان کشف اطاعت از خدا معصیت او در حکم حاکمان یا عالمانی که حاکمان از آنان استفتا میکنند. برای نمونه، در جایی که حاکم به جای فرمان دادن به صلح، به جنگ فرمان میدهد، آیا این فرمان وی اطاعت یا معصیت خداست؟ و اگر از فقها استفتا کند، باز این پرسش پابرجاست که آیا فتوای فقیه در این مورد اطاعت از خدا یا معصیت او خواهد بود؟ چه کسی عهدهدار تشخیص در این موارد است؟ به همین رو، به نظر میآید اشکالهای فخر رازی درست باشد که میگوید: «اولاً: اگر مراد از اولی الامر حاکمان و سلاطین باشند و اطاعت آنان در جایی واجب باشد که دلیلی بر حق و صواب بودن او امرشان در دست باشد، این دلیل چیزی جز کتاب و سنت نیست و در این صورت، اطاعت از اولی الامر منفصل از اطاعت از کتاب خدا و سنت رسول نخواهد بود و این اطاعت همان اطاعت از خدا و رسول او است، در حالی که اطاعت از اولی الامر در آیه مستقل از آن دو اطاعت است... [پس باید اطاعت اولی الامر را در جایی فرض کرد که موجب اطاعت از خدا و رسول نشود]. ثانیاً: دخالت شرط در اطاعت اولی الامر خلاف ظاهر آیه است [به دلیل آنکه اطاعت از آنان با اطاعت از رسول با یک خطاب ﴿أَطِيعُوا﴾ آمده و همان طور که گفتیم، اطاعت رسول به هیچ قیدی مقید نیست؛ به همین دلیل، اطاعت از اولی الامر نیز تقییدپذیر نیست]. ثالثاً: اعمال امرا و سلاطین موقوف بر فتاوی فقیهان است و اطاعت از آنان در واقع اطاعت از امرای سلاطین یعنی همان فقهاست»[۴۲].
- دسته سوم از این روایات که اولی الامر را عالمان و فقیهان معرفی میکند، با چند اشکال روبهرو است؛ از جمله قیدی که در اطاعت از آنان لحاظ شده، در حالی که آیه به طور مطلق به اطاعت فرمان داده است (جز آنکه بگوییم مراد از این عالمان و فقیهان، معصومان از عترت پیامبر خدا(ص) باشند؛ یعنی همان که شیعه میگوید)؛ اطاعت از آنان نیز در صورتی که مقید باشد، به اطاعت از خدا و رسول بازگشت میکند و اطاعتی مستقل نخواهند بود. افزون بر آن – همانگونه که شیخ طوسی میگوید- اولی الامر به معنای صاحبان امر و فرمان میباشند و عالمان موضوعاً از این عنوان بیروناند[۴۳]؛ زیرا آنان صاحبان امر و فرمان نیستند.
اشکال دیگری که بر همه این روایات وارد میشود این است که با این معنا از اولی الامر، اطاعت از آنان مولوی نخواهد بود و ارشادی است؛ یعنی اطاعتی که خداوند دستور داده از اولی الامر انجام گیرد، ارشاد به حکم عقل است که همواره انسان را به فرمانبرداری از فرمانده خود جز در مواردی که به معصیت خدا بینجامد، فرا میخواند، در حالی که به نظر میآید آیه در مقام بیان امر مولوی به اطاعت از اولی الامر به طور مطلق است، به همان شکلی که به اطاعت از رسول به صورت مطلق فرمان داده است[۴۴]. افزون بر آن، اگر مراد از اولی الامر، عالمان و فقیهان باشند خطاب ﴿إِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ﴾[۴۵] به اولی الامر خواهد بود؛ یعنی در این فرض قرآن به عالمان دستور میدهد نزاع خود را با ارجاع به کتاب خدا و رسول او حل کنند؛ زیرا عالمان و فقیهان اطاعتی مستقل از خدا و رسول ندارند و امکان اشتباه و اختلاف در فهم و فتوای آنان از کتاب و سنت نیز هست، در صورتی که ظاهر خطاب در آیه به فرمانبرداران یعنی مؤمنان و افراد جامعه است؛ همان افرادی که خطاب ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ...﴾ متوجه آنهاست.
- روایات دسته چهارم و پنجم که در مقام تطبیق اولی الامر بر افرادی خاص است، اجتهاد شخصی از ناحیه افرادی مانند عکرمه میباشد و از نظر اهل سنت نیز قابل استناد نیست؛ از این رو به آنها توجهی نکردهاند. دسته ششم نیز که گفته شد در اعصار بعدی به تدریج در بین اهل سنت طرفدارانی یافت، در بین صحابه مطرح نبوده و نخستین کسی که چنین تفسیری از آیه دارد «مکحول» از تابعین است.
- تطبیق آیه با آنچه اهل سنت درباره شأن نزول آن گفتهاند نیز با دشواریهای جدی روبهرو است.
برای این آیه دو شأن نزول نقل شده است؛ یکی از ابن عباس درباره عبدالله بن حُذافة بن قیس که از سوی پیامبر به فرماندهی سپاهی منصوب شده بود. خلاصه داستان وی بدین شرح است: «... وی به افراد تحت فرمان خود میگوید: آیا رسول خدا(ص) به شما دستور ندادند از من اطاعت کنید؟ گفتند: آری. گفت: برای من هیزم فراهم کنید؛ پس آنها را آتش زد و گفت: داخل آتش شوید. جوانی در میان آنان گفت: از این آتش به رسول خدا پناه برید. اگر ایشان به شما دستور دادند، وارد آن شوید. هنگامی که آنان نزد رسول خدا(ص) آمدند و جریان را گفتند، حضرت فرمود: «لَوْ دَخَلْتُمُوهَا مَا خَرَجْتُمْ مِنْهَا أَبَداً إِنَّمَا الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ»؛ «اگر داخل میشدید، هرگز راه عذری نداشتید؛ اطاعت تنها در امور معروف رواست»[۴۶]. پیام آیه با این شأن نزول که با خبر واحد نقل شده، قابل انطباق نیست؛ زیرا آیه در مقام بیان اطاعت از اولی الامر است نه در مقام حد و حدود اطاعت از اولی الامر که موضوع اصلی در این داستان است؛ بنابراین به نظر میآید این داستان ارتباطی با آیه مورد بحث ندارد و اهل سنت که آن را در ذیل این آیه نقل کردهاند، تنها برای تأیید چندین حدیث است که ذیل همین آیه آوردهاند، با این مفاد که: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ»؛ «اطاعت مخلوق در جایی که به معصیت خدا بینجامد، روا نیست». شاهد آن هم حدیث امام علی(ع) و ابوسعید خدری است که چندین نفر از محدثان اهل سنت، از جمله ابن ابی شیبة، احمد بن حنبل، ابویعلی، ابن خزیمه، ابن حبان، و حاکم نیشابوری از قول آنان همین ماجرا را نقل کردهاند، بدون آنکه آن را به عنوان شأن نزول آیه به شمار آورند[۴۷]؛ بنابراین معلوم نیست این آیه پس از ماجرای عبدالله بن حذافه بن قیس نازل شده باشد تا این رخداد سبب نزول آیه به شمار آید.
تطبیق آیه بر شأن نزول دیگری که برای آن نقل شده، دشوارتر از شأن نزول قبلی است. سدی - از مفسران تابعی - داستانی را نقل کرده و نزول آیه را در مورد آن دانسته است. خلاصه داستان بدین شرح است: «پیامبر خدا(ص) خالد بن ولید را به فرماندهی سپاهی گماشتند. در آن سپاه عمار نیز حضور داشت. یکی از دشمنان به حضور عمار آمد و اسلام آورد و امان خواست، عمار نیز به او امان داد، خالد از این کار بر آشفت، عمار و خالد به یکدیگر دشنام دادند؛ سپس نزاعشان را نزد پیامبر(ص) مطرح کردند. حضرت امانی را که عمار داده بود، پذیرفتند و وی را از انجام دوباره این کار بدون اجازه فرمانده نهی کردند. در آنجا دوباره به یکدیگر دشنام دادند، پیامبر خدا(ص) به خالد فرمود: عمار را دشنام نده، هر کس عمار را دشنام دهد، خدا را دشنام داده و... عمار که خشمگین بود، برخاست و رفت. خالد به دنبال وی شتافت و لباسش را گرفت و از او عذر خواست و عمار نیز از او درگذشت؛ پس آیه مذکور نازل شد»[۴۸]. به نظر میرسد این شأن نزول از قبیل تطبیق آیه بر استنباطی است که سدی از آیه داشته است، نه آنکه واقعاً آیه درباره این ماجرا نازل شده باشد. این استنباط به دلیل روایات فراوان دیگری است که اهل سنت از پیامبر خدا(ص) در ذیل این آیه و آیات دیگر نقل کردهاند که در آنها حضرت به اطاعت از امیران منصوب از سوی خود را دستور داده و مردم را از مخالفت با آنان برحذر داشته است؛ مانند این حدیث که بخاری و دیگران به نقل از أنس بن مالک از پیامبر خدا(ص) آوردهاند: «إسمعوا و أطيعوا و إن استعمل عليكم حبشي»؛ «بشنوید و اطاعت کنید هر چند بر شما فرماندهی حبشی گمارده شود.»..[۴۹].
شاهد بر این مطلب این است که اولاً: اطاعت از فرماندهان منصوب از سوی پیامبر خدا(ص)، اطاعت از پیامبر است نه اطاعت از اولی الامر؛ همانگونه که پیش از این نیز این روایت را از اهل سنت از قول پیامبر خدا(ص) ملاحظه کردید که فرمود: «من أطاعني فقد أطاع الله و من أطاع أميري فقد أطاعني ومن عصاني فقد عصى الله و من عصى أميري فقد عصاني»؛ ثانیاً: عنوان اولی الامر بر خالد، پس از بازگشت از جنگ، صدق نمیکند و سخن از فرمان دادن به اطاعت از او نیست. ثالثاً: این شأن نزول در میان صحابه که شاهد نزول آیات بودهاند، مطرح نبوده و سدی تابعی آن را نقل کرده است، مگر یک روایت که از طریق ابوصالح از ابن عباس نقل شده و این نقل قول گذشته از ضعف سند، با آنچه از ابن عباس در روایات دیگر نقل شده که این آیه درباره «عبدالله بن حذافة بن قیس» نازل گردیده، تهافت دارد، مگر آنکه بگوییم آیه دو بار نازل شده، یا آیه بر این دو مورد تطبیق شده است. رابعاً: نزاع عمار با خالد با سیاق آیه هماهنگ نیست؛ زیرا - پیش از این نیز گفتیم - خطاب ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾[۵۰] به مؤمنان است که در صدر آیه با تعبیر ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا...﴾ آمده است. یعنی: اگر شما مؤمنان در چیزی با یکدیگر نزاع کردید (نه آنکه با اولی الامر نزاع کنید)، نزاع را به خدا و رسولش برگردانید اما در این شأن نزول، نزاع عمار به عنوان یکی از افراد مؤمن با خالد بن ولید به عنوان اولی الامر است و حال آنکه سیاق آیه درباره نزاع مؤمنان با اولی الامر نیست بلکه معنا ندارد خداوند دستور به پیروی از اولی الامر دهد در عین حال نزاع با آنان را روا شمرد. حاصل آنکه از روایات اهل سنت تنها روایات دسته اول پذیرفتنی است چون با اطلاق اطاعت از اولی الامر و نیز روایات متعدد از پیامبر خدا(ص) توافق دارد که در آنها اطاعت مطلق فرمانبرداران از فرماندهان و والیان منصوب خود، دستور داده است؛ از این رو «اولی الامر» تنها بر افرادی معین از معصومان اطلاق میشود که نخستین آنان امام علی(ع) است. شاهد آن نیز شأن نزول دیگری است که برخی از اهل سنت درباره آیه نقل کردهاند؛ از جمله حاکم حسکانی به نقل از مجاهد بن جبر تابعی، شأن نزول آیه را درباره جانشینی امام علی(ع) به جای رسول خدا(ص) در مدینه آورده و مینویسد: «... ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ قَالَ: نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حِينَ خَلَّفَهُ رَسُولُ اللَّهِ بِالْمَدِينَةِ فَقَالَ: أَ تُخَلِّفُنِي عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ فَقَالَ: أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى...»؛ اولی الامر درباره امیرمؤمنان(ع) نازل شد، هنگامی که رسول خدا(ص) ایشان را در مدینه به جای خود گذاشتند و علی(ع) عرض کرد: «آیا مرا در میان زنان و کودکان را میگذارید؟» فرمود: «آیا خشنود نیستی برای من به منزله هارون برای موسی باشی؟»[۵۱].
هر چند این شأن نزول از مجاهد نقل شده که از تابعین است، لیکن شواهدی در دست میباشد که صحت آن را تأیید میکند که عبارتاند از:
- این شأن نزول با ظاهر آیه که به اطاعت مطلق فرمان میدهد، سازگار است.
- این شأن نزول با تبیین پیامبر خدا(ص) درباره اولی الامر که در دسته اول روایات اهل سنت ملاحظه کردید، مطابقت میکند.
- احادیثی متعدد نیز که از طریق اهل بیت درباره تبیین این آیه رسیده، آن را تأیید میکند.
- این شأن نزول با شرایط جانشینی امام علی(ع) در مدینه سازگار است؛ زیرا این جانشینی در ماجرای جنگ تبوک بوده است که در آن منافقان شایعه گردند پیامبر خدا(ص) از امام علی(ع) به ستوه آمده و همراهیاش را نمیپسندد[۵۲]، و از جنگ سر باز زدند تا در مدینه بمانند و توطئه کنند. در اینجا فرمان به اطاعت مطلق از اولی الامر (یعنی امام علی(ع)) نازل میشود تا هیچ بهانهای برای منافقان در سرپیچی از امام علی نباشد.
- تنها این شأن نزول با روایاتی متعدد از اهل سنت (که پیش از این بیان شد و در آنها دستور پیامبر به اطاعت مطلق از افراد منصوب خود آمده است) توافق و سازگاری همه جانبه دارد؛ زیرا در تعیین مصداق نیز پیامبر خدا تنها بر اطاعت مطلق از امام علی(ع) فرمان داده، بر رفتارش صحه گذاشته و در همان روایات نیز به ولایت امام علی(ع) اشاره کردهاند؛ مانند داستانی که اهل سنت نقل کردهاند که در آن امام علی(ع) به فرماندهی سپاهی منصوب شد و افرادی از سپاه بر رفتار امام خرده گرفتند و چون نزد پیامبر خدا(ص) آمدند، حضرت خشمگینانه فرمودند: «مَاذَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؛ «از علی چه میخواهید؟!... درباره علی عیبجویی نکنید؛ علی از من است و من از علیام و او ولی شما پس از من است»[۵۳].
- اصل ماجرای جانشینی امام علی(ع) به جای پیامبر خدا(ص) در مدینه و سخن پیامبر خدا(ص) به ایشان که فرمود: «تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی» به دلیل اسناد و مدارک فراوان، جای هیچ شک و شبههای ندارد[۵۴]. اگر از یک سو به تمثیل دقت کنیم که در آن اطاعت امام علی(ع) مانند اطاعت از هارون دانسته شده است و اطاعت هارون پیامبر نیز مانند اطاعت از خود حضرت موسی مطلق و بدون هیچ قیدی میباشد و از سوی دیگر، به ظاهر آیه در اطاعت مطلق تمسک کنیم، میتوانیم بر این شأن نزول تأکید نماییم.
- این شأن نزول با حدیث ثقلین که تمسک به عترت را همانند تمسک به قرآن بدون هیچ قید و شرطی، مایه هدایت میداند[۵۵] و نیز احادیثی دیگر مانند «حدیث سفینه»[۵۶] تأیید میشود.
تذکر این نکته نیز لازم است که اگر طبق روایات اهل سنت، آیه شریفه را تنها درباره منصوبان از سوی پیامبر خدا(ص) بدانیم (که از جمله آنان فرماندهان سپاهیان اعزامی در عصر رسول خدا(ص) میباشند) در این صورت، باید بر دیدگاه شیعه درباره نص بر اولی الامر تأکید کنیم؛ زیرا به باور شیعه، اولی الامر منحصر در افرادی هستند که از جانب رسول خدا(ص) به امر خدا به عنوان «اولی الامر» منصوص و منصوباند. با تحلیلی که درباره روایات اهل سنت ارائه شد، روشن میشود نقدهایی که بر دیدگاههای تفسیری اهل سنت درباره «اولی الامر» وجود دارد، متأثر از روایات در این زمینه است و تنها دیدگاه فخر رازی به نوعی مستقل از سایر دیدگاهها و روایات میباشد که شایسته بررسی و نقد جداگانه است.[۵۷].
بررسی و نقد دیدگاه فخر رازی (اولی الامر، اهل حل و عقد)
همانگونه که پیشتر گذشت، فخر رازی «اولی الامر» را اهل حل و عقد و اجماع آنان را از هر گونه خطا و اشتباهی مصون میداند، لیکن این ادعاست و در مقام ثبوت و اثبات، قابل دفاع نیست؛ زیرا اگر مراد از عصمت، عصمت فرد فرد اهل حل و عقد باشد، بطلان آن روشن و کسی هم آن را ادعا نکرده است و اگر مراد، عصمت اجتماع اها حل و عقد از آن نظر که اجتماع کردهاند، باشد، آن نیز باطل است؛ زیرا تصور اجتماع مستقل از افراد امری اعتباری و ذهنی است و نمیتواند به واقعیتی به نام عصمت متصف شود. اگر گفته شود هنگامی که اهل حل و عقد بر حکمی اتفاق نظر داشته باشند، به طور طبیعی حکم آنان ملازم با حق و صواب خواهد بود، مانند خبر دادن گروهی از حادثهای که اگر در حد متواتر باشد، به طور طبیعی خبر آنان ملازم با حقیقت است، لیکن این تقریر نیز ناکافی است؛ زیرا در این صورت این ملازمت به امت اسلام اختصاصی نخواهد داشت و چه بسا اهل حل و عقد در تاریخ اسلام بر حکمی اتفاق نظر داشتند و پس از مدتی خطای آن برملا شود.
تقریر دیگری نیز از این مطلب وجود دارد، به این بیان که گفته میشود هر چند تک تک افراد اهل حل و عقد معصوم نیستند و هیئت اجتماعی آنان نیز از عصمت برخوردار نیست، لیکن لطف خدا شامل آنان میشود و هنگام اتفاق، آنان را از خطا و اشتباه مصون میدارد؛ همانگونه که از پیامبر خدا(ص) روایت شده که فرمودهاند: «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى خَطَإٍ»؛ «هرگز امت من بر خطا اجتماع نمیکنند». لیکن این تقریر نیز درست نیست؛ زیرا در این صورت نباید شاهد خطاها و لغزشهای اهل حل و عقد در تاریخ مسلمانان باشیم و حدیثی که نقل شده نیز بر فرض صدور آن، درباره اجتماع همه امت اسلام بر امری از امور است نه تنها اجتماع اهل حل و عقد از امت؛ افزون بر آن، عدهای گفتهاند (هر چند سخن آنان تام نیست) اساساً مراد از این حدیث این است که همه امت اسلام بر راه خطا اجتماع نمیکنند، بلکه عدهای در میان آنان یافت میشوند که راه صواب را مییابند؛ یعنی دائماً عدهای در بین امت اسلام هستند که بر حق مشی میکنند، هر چند اکثریت آنان به خطا روند[۵۸]. واقعیت آن است که اگر حقیقتاً برای اهل حل و عقد از این امت، چنین لطف و کرامتی بود، قرآن کریم و پیامبر خدا(ص) به آن اهتمام ویژه نشان میدادند و به گونههای مختلف طرح میکردند و در پی آن از شخص رسول خدا(ص) در این باره پرسشهای متعددی صورت میگرفت[۵۹].
جالب این است که فخر رازی - مبدع این نظریه و تفسیر کننده اولی الامر به اهل حل و عقد - قول خود را خرق اجماع میداند؛ اجماعی که به قول او اطاعت از آنان واجب و مخالفت با آن حرام است. وی میگوید: مفسران فریقین تاکنون اولی الامر را به چهار گروه معنا کردهاند: خلفای راشدین، فرماندهان سپاه منصوب از جانب پیامبر خدا(ص)، عالمان دینشناس، و ائمه معصوم، و چون اقوال امت در تفسیر این آیه محصور در این وجوه است، قول پنجم در تفسیر اولی الامر (یعنی اهل حل و عقد) خرق اجماع امت و باطل میباشد[۶۰]. آنگاه از این اشکال بدین صورت پاسخ میدهد: «در واقع قول ما که اولی الامر را اهل حل و عقد میدانیم، همان قول سوم است که اولی الامر را عالمان دینشناس میداند؛ زیرا اهل حل و عقد همان علما میباشند که جملگی گرد آمدهاند»[۶۱].
اگر اهل حل و عقد همان علمای امت باشند هیچ کس تاکنون ادعا نکرده که همواره عنایتی از جانب خدا متوجه اجتماع عالمان میشده و آنان را از خطا مصون نگه میداشته است. افزون بر آن، این سخن فخر رازی دیدگاه خودش را نقض میکند؛ زیرا اگر اولی الامر علمای امت باشند (همانگونه که خود فخر رازی میگوید: «آنان تنها در احکام شرعیه فتوا میدهند و مردم را به دینشان آگاه میکنند»[۶۲]) اطاعت از آنان همان اطاعت از خدا و رسول او است و اطاعتی مستقل که ظاهر آیه بر آن دلالت دارد، نخواهند بود و فخر رازی نیز خود به آن ملتزم نیست[۶۳]، و اگر مراد از اولی الامر، علمای امت در حال اجتماع باشند که به آنان اهل حل و عقد گفته میشود- یعنی اجتماعشان موضوعیت دارد- هر چند در این صورت اطاعت از آنان داخل در اطاعت خدا و رسول نیست و مستقل خواهد بود، لیکن این قول خرق اجماع مرکب از امت میشود که خود فخر رازی اجماع آنان را مصون از خطا دانسته و مخالفت با آن را روا نمیداند. در مقام اثبات نیز نباید از این واقعیت چشم پوشید که اتفاق نظر اهل حل و عقد در مورد مسائل اجتماعی و اجرایی در این امت (مانند سایر امتها) امکان پذیر نیست و به ندرت میتوان از نمونه عینی آن نشانی به دست داد.[۶۴].
منابع
پانویس
- ↑ زمخشری، الکشاف، ج۱، ص۵۲۴ و نیز ر.ک: سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۲، ص۲۹۰-۲۹۲.
- ↑ زمخشری، الکشاف، ج۱، ص۵۲۴.
- ↑ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج۵، ص۲۶۰.
- ↑ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج۵، ص۲۵۹.
- ↑ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم (تفسیر ابن کثیر)، ج۱، ص۵۱۸.
- ↑ ر.ک: شوکانی، فتح القدیر، ج۱، ص۴۸۱؛ آلوسی، روح المعانی، ج۲، ص۹۶.
- ↑ برای نمونه ر.ک: طوسی (شیخ طوسی)، التبیان، ج۳، ص۲۳۷. شیخ طوسی (م.۴۶۰ق) مینویسد: «برخی به استناد به این آیه اجماع را حجت میدانند.».. و نیز ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۰۱.
- ↑ فخر رازی، مفاتیح الغیب (تفسیر فخر رازی)، ج۱۰، ص۱۴۴.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۰
- ↑ ابوالقاسم عبیدالله بن عبد الله بن احمد حسکانی قرشی نیشابوری از محدثان بزرگ حنفی در قرن پنجم است. حافظ شمس الدین ذهبی (م.۷۴۸ق) در کتاب سیر اعلام النبلاء (ج ۱۸، ص۲۶۸، رقم ۱۳۶) درباره وی مینویسد: الامام المحدث البارع؛ «وی پیشوا، محدث و سرآمد دیگران است». وی در کتاب تذکرة الحفاظ (ج۳، ص۲۰۰، رقم ۱۰۳۲) نیز از او چنین یاد میکند: شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث: «استاد استوارکار که عنایتی تمام به دانش حدیث دارد»؛ و نیز، ر.ک: سودونی، تاج التراجم، ص۲۰۲، رقم ۱۵۷.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۹۱، ح۲۰۴.
- ↑ جوینی از بزرگان شافعی و از مشایخ حافظ شمس الدین محمد ذهبی (م.۷۴۸ق) است. ذهبی وی را چنین میستاید: المحدث الأوحد الأكمل فخر الاسلام صدر الدين ابراهيم بن محمد الجويني شيخ الصوفية... و كان شديد الاعتناء بالرواية: «محدث یگانه کاملتر [از دیگران] فخر اسلام، صدرالدین جوینی به روایت عنایت زیاد داشت» (ر.ک: ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۴، ص۱۵۰۵، مبحث شیوخ صاحب التذکرة، رقم ۲۴).
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ «آیا پنداشتهاید که به خود واگذاشته میشوید در حالی که هنوز خداوند کسانی از شما را که جهاد کردهاند و جز خداوند و پیامبرش و مؤمنان همرازی نگزیدهاند معلوم نداشته است؟! و خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است» سوره توبه، آیه ۱۶.
- ↑ حموئی، فرائد السمطین، ج۱، ص۳۱۳، باب ۵۸، ح۲۵۰، حموئی این حدیث را از طریق «ابان بن ابی عیاش» از سلیم بن قیس نقل میکند. شایان ذکر است که شیخ صدوق نیز از طریق ابان بن ابی عیاش این حدیث را نقل کرده است. ر.ک: کمال الدین، الباب الرابع و العشرون، ص۲۷۴، ح۲۵. ابان بن ابی عیاش از رجال ابوداود صاحب سنن ابی داوود است. جمعی وی را تضعیف و برخی او را توثیق کردهاند. ر.ک: مزی، تهذیب الکمال، ج۲، ص۱۹-۲۴، رقم ۱۴۲.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۲
- ↑ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۳، و نیز ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۴۷ و ابن حنبل، مسند الامام احمد، ج۵، ص۲۳۰، ح۳۱۲۴.
- ↑ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم (تفسیر ابن کثیر)، ج۱، ص۵۱۶-۵۱۷.
- ↑ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴ و نیز ر.ک: تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۱، ص۳۸۳. طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۴۸، ابن کثیر میگوید: «ابن مردویه از طریق سدی از ابو صالح از ابن عباس نیز این شأن نزول را نقل کرده است» ر.ک: ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۵۱۷.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۳
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۴۹؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۳ و ۵۷۵؛ واحدی نیشابوری، الوسیط، ج۲، ص۷۱؛ بغوی، معالم التنزیل، ج۱، ص۴۴۴.
- ↑ حاکم نیشابوری، مستدرک، کتاب العلم، ج۱، ص۱۲۳.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۴
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۴۹؛ تفسیر قرطبی، ج۵، ص۲۵۹؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۴، ص۵۷۵.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۴
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۴۹؛ بغوی، معالم التنزیل، ج۱، ص۴۴۵؛ تفسیر قرطبی، ج۵، ص۲۵۹؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۴، ص۵۷۵.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۴
- ↑ «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحب آنها باز گردانید.».. سوره نساء، آیه ۵۸.
- ↑ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴. احتمال دارد «مکحول» مورد نظر در این روایت، مكحول الأزدي العتكي باشد که متوفای ۲۱۰ ق است. ر.ک: مزی، تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۴۸۱.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۴۸.
- ↑ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴.
- ↑ بغوی، معالم التنزیل، ج۱، ص۴۴۵ و نیز ر.ک: سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴. «سیوطی به نقل از احمد حنبل، ترمذی، حاکم نیشابوری (که آن را صحیح میداند) و بیهقی آن را نقل کرده است».
- ↑ ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۵۰؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۶ - ۵۷۸.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۴
- ↑ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴، ابن ابیحاتم فقط تعبیر امراء السرايا را آورده است، ر.ک: رازی، ابن ابیحاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۹۸۸.
- ↑ به طور نمونه ر.ک: سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴ - ۵۷۸. ابن کثیر حدیث «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ» را حدیث صحیح میداند، ر.ک: ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۵۱۸.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۵۰.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۵۰.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۵۰.
- ↑ فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۰، ص۱۴۵-۱۴۶.
- ↑ ر.ک: طوسی (شیخ طوسی)، التبیان، ج۲، ص۲۳۶؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ در واقع در اینجا بین اصل اطاعت و اطلاق آن تفکیک شده است؛ اصل اطاعت از خدا و رسول و اولی الامر ارشادی است، ولی امر به اطاعت از اولی الامر به طور مطلق و بدون قید و شرط (با قید اطلاق) مولوی و به دستور شارع است.
- ↑ «چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۴۷؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴ و نیز ر.ک: ابن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۳۰، ح۳۱۲۴.
- ↑ ر.ک: سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷.
- ↑ سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴. سیوطی میگوید: «ابن عساکر از طریق سدی از ابی صالح به نقل از ابن عباس این داستان را نقل کرده است».
- ↑ به نقل از، سیوطی، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۴؛ و نیز، ر.ک: ابن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۱۹، ص۱۷۸، ح۱۲۱۲۶؛ ج۲۰، ص۱۶۰، ح۲۲۷۵۲.
- ↑ «چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۹۲، ح۲۰۵. قاضی نورالله شوشتری (تستری) نیز به نقل از ابن عباس نیز همین شأن نزول درباره آیه را نقل کرده است، ر.ک: احقاق الحق، ج۳، ص۴۲۵ به نقل از رسالة الاعتقاد ابوبکر بن مؤمن شیرازی. ابن شهر آشوب نیز از تفسیر مجاهد این شأن نزول را نقل کرده است: ر.ک: ابن شهر آشوب، المناقب، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ ر.ک: ابن ابی عاصم، کتاب السنة، ص۵۸۷. ح۱۳۴۲ و ۱۳۴۳؛ مسند ابی یعلی، ج۲، ص۸۶، ح۷۳۸ (محقق مسند، سند را صحیح میداند.)؛ نسائی، خصائص، ص۷۶، ح۴۴.
- ↑ ر.ک: سنن الترمذی، جلد ۵، ص۶۳۳، ح۳۷۱۲؛ ابن ابی عاصم، کتاب السنة، ص۵۵۰، ح۱۱۸۷ (محمد ناصر الدین البانی ۔ محقق این کتاب - مینویسد: سند این روایت صحیح است؛ حاکم نیشابوری نیز آن را صحیح میداند و حافظ ذهبی نیز بر همین رأی است.)؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، ص۱۲۹-۱۳۱ احادیث شماره ۸۹ و ۸۸ (این ماجرا در کتابهای متعدد اهل سنت نقل شده، محقق کتاب خصائص نسائی به چندین کتاب در پاورقی اشاره کرده است.). در تفسیر فرات کوفی نیز روایتی نقل شده که در آن اولی الامر به امیران سپاه معنا شده و آن را بر امام علی(ع) تطبیق کرده است. ر.ک: تفسیر فرات کوفی، ص۱۰۸، ح۱۰۸.
- ↑ ر.ک: نسائی، خصائص امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب، ص۳۵ و ص۷۶- ۹۵. وی دهها حدیث در این باره با اسناد گوناگون نقل کرده است.
- ↑ حدیث ثقلین در بین فریقین متواتر است. ر.ک: «کتاب الله و اهل البیت فی حدیث التقلین» لجنة التحقیق فی مسألة الامامة، مدرسة الامام باقرالعلوم. و نیز ر.ک: «معناشناسی اصطلاح اهل بیت» در فصل کلیات از همین کتاب.
- ↑ ر.ک: حاکم نیشابوری، مستدرک، ج۳، ص۱۵۰-۱۵۱. و نیز، ر.ک: «معناشناسی اصطلاح اهل بیت» در فصل کلیات.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۹۶
- ↑ ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج۴، ص۳۸۴-۳۹۳.
- ↑ برای توضیح بیشتر درباره نقد دیدگاههای فخر رازی، ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج۴، ص۳۹۲-۳۹۶.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۴۴.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۴۵.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۴۴.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۴۵.
- ↑ نجارزادگان، فتحالله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۱۰۴