نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Wasity(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۹ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۱۹:۲۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۹ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۱۹:۲۵ توسط Wasity(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ولایت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
تعریف مالکیت
"مالکیّت" از مادّه "م - ل - ک" به معنای تسلّط و استیلای بر چیزی و یا امری مادّی و یا غیرمادّی است؛ به گونهای که اختیار و تولّی امور مملوک در اختیار مالکش باشد[۱]. "مِلک" (به کسر میم) به معنای تملّک بر چیزی است و "مُلک" (به ضم میم) به معنای تسلّط و فرمانروایی بر مردم است.
در مالکیّتهای اعتباری، ممکن است کسی صاحب شیئی باشد، ولی حقّ تصرّف مطلق بر آن را نداشته باشد؛ چنانکه اگر صغیر یا مجنون و یا محجور مالک چیزی باشد، حق تصرّف در آن را ندارد. از همین رو، مِلک به منزله جنس برای مُلک است.
در نتیجه، مِلک اعمّ از مُلک است و هر مُلکی مِلک مولی هست ولی هر مِلکی معلوم نیست مُلک باشد و فرمانروایی بر آن صدق کند[۲].
نکته ظریف در این میان آن است که خداوند در بیشتر آیات قرآن، مُلک را به خود نسبت میدهد؛ زیرا خداوندمالکی است که اختیار همه گونه تصرّف و فرمانروایی را دارد. لذا خداوندمالکی است که مِلک و مُلک عالم از آنِ او است؛ زیرا او خالق هستی است و همه مخلوقات از آنِ او میباشد و هرگونه که بخواهد میتواند در آنها تصرف نماید؛ زیرا ذات و کمالات ذاتی مخلوق متعلّق به خالق او است و از این جهت، عالم، مِلک الهی است و او قاهر و قادر و غالب بر همه امور است: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ﴾[۳].
در نتیجه، همه عالم، مُلک او است و امر الهی بر ظاهر و باطن عالم نافذ است: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[۴]
در معنای مالکیّت، قدرت و استحکام در امری نیز گفته شده است؛ مثلاً، به دیواری که پایه محکمی ندارد گفته میشود: الحائط ليس له مِلاك[۵]. از این جهت نیز خداوند مالک مطلق است؛ زیرا قادرِ قاهر و عزیزی است که مالکیّت قدرتمند و مستحکم او هرگز زوال نمیپذیرد و عزیزی است که هرگز مغلوب نیست و همه امور در ید قدرت او است.﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ... وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[۶][۷].
رابطه تشکیکی مالک و مملوک
با توجّه به آنکه مالکیّت از جمله "صفات ذات اضافه" است، بنابر شدّت و ضعف رابطه متضایفین، این معنا در آنها شدّت و ضعف پیدا میکند. توضیح آنکه، گاه مالک عین مملوک است؛ مانند مالکیّتانسان نسبت به ذات خودش. گاهی نیز مالک، خالقِ مملوک خود است؛ مانند مالکیّت نفس انسان نسبت به قوا و آثار قوای خویش؛ مثلاً هرکس مالک صفات و کمالات ذاتی خود از قبیل علم، قدرت، سمع و بصر خویش است و نیز مالک آثار قوای خویش است؛ مانند صورتهای قوه خیال در مسموعات و یا مبصرات و سایر قوای انسان. چنین رابطهای، تکوینی و ناگسستنی و یا واگذارنشدنی است[۸].
مرتبه ضعیفتر مالکیّت نیز در تکوین وجود دارد؛ مثل رابطه نفس انسان با بدن و یا اعضاء و اجزاء بدن مادّی خود. در این جهت، هرچند انفکاک آنها از یکدیگر مقدور است، ولی ارتباط تنگاتنگی میان آنها برقرار است؛ به گونهای که مملوک به طور کامل در اختیار مالک خود است و از خود اختیار مستقلّی بدون اذن مالک ندارد.
ضعیفتر از این مرتبه، رابطه مالکیّتهای اعتباری در جامعه است؛ که بنا بر قراردادهای اجتماعی، افراد مالک اصل و یا منافع امری مادّی و یا حقوقی - غیر مادّی - میشوند؛ ولی هیچ رابطه حقیقی میان مالک و مملوک، جز اعتبار قانونی و حقوقی، وجود ندارد. مثالهای اجتماعی از این نوع در جامعه فراوان است و عقود و ایقاعات شرعی، مانند عقد بیع، اجاره، رهن، ودیعه، مضاربه و مساقات، نمونههایی از چنین روابط اعتباری در مالکیت است[۹].
در تعریف مالکیّت اشاره شد که معنای جامع در همه انحاء مالکیّتها، قدرت تصرّف و تسلّط مالک بر مملوک است. چون رابطه مالک و مملوک، بنا بر مرتبه ارتباطی که با یکدیگر دارند، ذومراتب، است، پس قدرت بر تصرف نیز ذو مراتب است. اگر رابطه مالک و مملوک، امری وجودی و حقیقی باشد، مالک واقعاً ولایت تصرّف بر مملوک خود را دارد؛ مانند مالکیّت نفس انسانی بر قوا و آثار قوای خود؛ مثلاً چون قوه واهمه و یا متخیّله در درون خود متخیّلاتی را خلق میکند، اوّلاً، مالک آنها است و ثانیاً، ولایت کامل بر آنها دارد و به محض آنکه توجّه خود را از آنها برداشت، همگی نابود میشوند. سایر مالکیّتهای متعارف فردی و جمعی، یا براساس اعتبارات و قراردادهای اجتماعی است، مانند مالکیّتهایی که در جوامع انسانی دائرمدار قوانین اجتماعی است، و یا ولایتی توهّمی است که مملوک براساس خیالی باطل، خود را در تسلّط دیگری قرار میدهد؛ چنانکه خداوند، ولایت شیطان را از این قبیل برمیشمارد: ﴿وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا﴾[۱۰][۱۱].
چون خداوندخالق هستی است، مالک کائنات است و هر مالکی بر مملوک خود ولایت دارد. و چون مالکیّتالهی امری حقیقی است، ولایت او تام و حاکم بر ظاهر و باطن کائنات است؛ چنانکه میفرماید: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[۱۲].
اصل اولی، عدم جواز تصرّف در ملک غیر است؛ مگر آنکه یقین داشته باشیم که صاحب ملک اجازه در تصرف داده است. بر این اساس، برای تصرّف در عالم و از جمله تصرف در مالکیتهای اعتباری، نیازمنداذنشارع هستیم و بدون اذن او، همه تصرفات، خواه در ملک خود و یا غیر، تصرّفی غاصبانه است.
صاحب اصلی عالم - یعنی خداوند - اجازه تصرّف در ملک خود را تنها به خلیفه خود، که نازلمنزله پروردگار در تدبیر و تمشیت امور عالم است، داده است.
در نتیجه، میباید همیشه در جامعه انسانیخلیفه خداوند وجود داشته باشد تا اذن در تصرّف و اعمالولایت به افراد واجد شرایط بدهد. در غیر این صورت، تصرّفات غیر مأذون از مقام ولایت و امامت، تصرّفی غاصبانه و غیرمالکانه است؛ ولو که به حسب قوانین اجتماعی و اعتبارات عرفی، شخص، مالک امر و یا ملکی بوده باشد.
بیان برهانی این مطلب، در آیات مختلف مورد اشاره قرار گرفته است؛ مثلاً در سورهمبارکهاعراف میفرماید: ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۱۳].
این آیه را میتوان به صورت قیاسی اقترانی قرارداد؛ به این ترتیب که:
کبرای قیاس: همه زمین از آنِ خداوند است ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ﴾؛
نتیجه منطقی برهان، در پایان آیه و با بیان وصف به جای موصوف بیان شده است؛ به این ترتیب که اشخاص مأذون از طرف خداوند، با صفت اعلایشان معرفی میشوند: ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾.
توضیح آنکه:
"عاقبت" در لغت یعنی آنچه که در پایان جریان امری مادّی و یا معنوی واقع میشود. در نتیجه، عاقبت در آیه، یعنی جریان میراثولایت و مالکیّتالهی در زمین؛ که بنا بر بیان آیه، در نهایت به متّقین ختم میشود. این متّقین کسانی هستند که خداوند تقوای آنان را تأیید کند؛ ایشان صاحب میراثالهی در روی زمیناند.
اساساً جواز حکم جهاد توسط ایشان، با همه تبعاتش، از جمله شهادتمؤمنین و کشته شدن کفّار و تخریبشهرها و خانهها و اموال، مبتنی بر همین ولایتی است که خداوند به ایشان عطا نموده است. این موضوع در روایات متعدد بیان گردیده که در اینجا نمونههایی از آن را ذکر میکنیم.«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَسْكَرِيِّ(ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ رُوِيَ لَنَا أَنْ لَيْسَ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا الْخُمُسُ فَجَاءَ الْجَوَابُ إِنَّ الدُّنْيَا وَ مَا عَلَيْهَا لِرَسُولِ اللَّهِ(ص)»[۱۵]، «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ(ع) وَ أَقْطَعَهُ الدُّنْيَا قَطِيعَةً فَمَا كَانَ لآِدَمَ(ع) فَلِرَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ فَهُوَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص)»[۱۶]
به تعبیر امام باقر(ع): «الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ وَ لَنَا...»[۱۷][۱۸].
در میان اصحاب، برخی گمان میکردند که سهم رسول خدا(ص) و امام در اموالمردم، تنها خمس و سایر حقوقشرعی است[۱۹]. از همین رو، سؤالات فراوانی در این زمینه از محضر آن حضرات میپرسیدند. پاسخ ائمه(ع) به این قبیل سؤالات چنین بود که عقلاً و به صریح نقلقرآن، همه ملکیّتها از آن خداوند است و از او به رسول خدا(ص) و امام واگذار شده است: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ مَا عَلَى الْإِمَامِ زَكَاةٌ فَقَالَ أَحَلْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ مَا عَلِمَتْ أَنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ لِلْإِمَامِ يَضَعُهَا حَيْثُ يَشَاءُ وَ يَدْفَعُهَا إِلَى مَنْ يَشَاءُ جَائِزٌ لَهُ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ»[۲۰].
توضیح آنکه: در حدیث شریفغدیر آمده که رسول اکرم(ص) در ابتدا از مردم درباره گستره ولایت خودشان و تقدّم آن بر همه ولایتها قرار گرفتند؛ بدین ترتیب که فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ هَلْ تَعْلَمُونَ مَنْ وَلِيُّكُمْ فَقَالُوا نَعَمْ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، ثُمَّ قَالَ(ص) أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى، قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَأَعَادَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ ثَلَاثاً- كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ مِثْلَ قَوْلِهِ الْأَوَّلِ- وَ يَقُولُ النَّاسُ كَذَلِكَ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اشْهَدْ».
سپس رسول خدا(ص) تصریح فرمودند که همان مرتبه و گستره ولایت برای امیرالمؤمنین علی(ع) نیز وجود دارد: «أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ- اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ- وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ- وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ- ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ- اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا مِنَ الشَّاهِدِينَ».
↑«بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی! به هر کس بخواهی فرمانروایی میبخشی و از هر کس بخواهی فرمانروایی را باز میستانی و هر کس را بخواهی گرامی میداری و هر کس را بخواهی خوار میگردانی؛ نیکی در کف توست بیگمان تو بر هر کاری توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
↑«بیگمان زمین از آن خداوند است، به هر کس از بندگان خویش که بخواهد به میراث میدهد و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره اعراف، آیه ۱۲۸.
↑تفسیر القمی (ط. دارالکتاب، ۱۴۰۴ ه.ق.)، ج۱، ص۱۷۴؛ الأمالی (للصدوق) (ط. کتابچی، ۱۳۷۶ ه.ق.)، ص۱۲۲: المجلس السادس و العشرون.
↑«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
↑«سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
↑«از خداوند فرمان برید و از پیامبر» سوره نساء، آیه ۵۹.
↑الخصال (صدوق) (ط. جامعه مدرسین، ۱۳۶۲ ه.ش.)، ج۲، ص۴۷۹: الخلفاء و الأئمه بعد النبی(ص) اثناعشر(ع).