بنیعبدالاشهل در معارف و سیره نبوی
بنی عبدالاشهل و هجرت پیامبر(ص)
پس از بیعت عقبه دوم، بیشتر مردم مدینه اسلام پذیرفته بودند و این شهر پایگاهی برای گسترش اسلام شده بود؛ لذا شماری از مسلماناتی که در مکه مورد آزار و اذیت مشرکان قریش بودند با اجازة پیامبر(ص) به مدینه هجرت کردند. مردم مدینه از مهاجران مسلمان استقبال کردند و آنان را در مساکن مستقل یا در منازل خود جای دادند. ابن اسحاق از قبیلههایی که میزبانی مسلمانان مهاجر را به عهده داشتهاند نام برده است؛ از جمله بنی عمرو بن عوف در قبا، بنی حارث بن خزرج در سُنح، بنی جحجبا در «عصبه» و بنی عبدالأشهل و بنی نجار در «مدینه». سعد بن معاذ از بنی عبدالاشهل پذیرای مصعب بن عمیر و عباد بن بشر اشهلی میزبان عتبة بن غزوان بودند.[۱] تا این که با ورود رسول خدا(ص) به مدینه، چهره شهر تحول دیگری یافت. پیامبر(ص) در بدو ورود به مدینه و در راستای تقویت مسلمانان و همبستگی آنان به اقداماتی دست زدند، که پیمان اخوت بین مهاجران و انصار از جمله آنان بود. بر این اساس، حضرت، میان سعد بن معاذ اشهلی انصاری با ابوعبیده جراح، سلمة بن سلامه بن وقش با زبیر بن عوام، عباد بن بشر با ابوحذیفة بن عتبه و حذیفة بن یمان با عمار بن یاسر عقد اخوت بست.[۲] با این اقدامات، مسلمانان مدینه از وحدت سیاسی و اجتماعی برخوردار شده آماده هر گونه رودررویی با دشمنان مشرک شدند. از نکات قابل توجه این که به اذعان مورخان و سیره نگاران، اسلام به معنای واقعی آن در دل مردم بنی عبد الاشهل نفوذ کرده بود؛ چندان که گفته شده منافق و منافقهای در میان مردم این طایفه نبود جز ضحاک بن ثابت که او نیز، تنها متهم به نفاق شده بود.[۳].[۴].[۵]
بنی عبدالاشهل و حضور در کنار پیامبر(ص)
حضور بنی عبدالاشهل در جنگ بدر (سال دوم هجری)
پس از نزول آیات جهاد و در پی آن، تصمیم مسلمانان برای تصرف کاروان تجاری قریش، پیامبر(ص) از طرف انصار نگرانهایی را حس نمود؛ چراکه پیمان حضرت با انصار جنبه دفاعی داشت؛ یعنی در صورت تعرض دشمن، آنان میبایست حضرت را یاری میرساندند. بدین ترتیب، آنان ملزم به خروج از مدینه نبودند و این پیمان، تنها در برابر حملات دشمن برای آنان تعهدآور بود.[۶] به همین جهت، حضرت تصمیم گرفت نظر مسلمانان را درباره درگیری با قریش بداند. در این میان، از مهاجران چندین نفر در حمایت از پیامبر(ص) و پیروی از دستورهای ایشان سخن گفتند و حضرت از جانب آنان اطمینان حاصل نمود. بار دیگر فرمود: «ای مردم! نظر خود را بیان کنید». مقصود ایشان آگاهی از نظر انصار بود. سعد بن معاذ از سران قبیل بنی عبدالأشهل و سخنگوی آنان، برخاست و گفت: «ای رسول خدا! گویا روی سخن شما با ماست». حضرت فرمود: «آری!» سعد گفت: «من از جانب انصار میگویم شما به فرمان خداوند از منزلت خارج شدهای، ما شما را تصدیق کرده و ایمان آوردهایم و به حقانیت گفتههایت گواهی دادهایم. با شما پیمان بستهایم که از شما پیروی کنیم. ای رسول خدا! آنچه را که میخواهید. انجام دهید؛ ما با شما هستیم. سوگند به آنکه شما را به حق برانگیخته اگر به دریا وارد شوید از شما پیروی خواهیم کرد و کسی با فرمان شما مخالفت نخواهد کرد. ما از مقابله با دشمن باک نداریم؛ ما در جنگ پایدار و در مقابل دشمن استواریم. به مدد الهی ما را به جنگ آنان ببر». پیامبر(ص) از سخنان سعد بن معاذ خرسند گردید و دستور حرکت داد.[۷] حضرت در نخستین برخورد با قربش برای هر قبیلهای پرچمی قرار داد و در جنگ بدر پرچم اوس را به دست سعد بن معاذ سپرد.[۸] پیش از آغاز جنگ، سعد بن معاذ به پیامبر(ص) پیشنهاد ساخت «عریش» (پایگاه فرماندهی) را داد[۹] تا بتوانند از آنجا صحنه نبرد را زیر نظر داشته باشند و نیروها را هدایت کنند. افزون بر این، سعد به همراه عدهای دیگر، محافظ حضرت در "عریش" بود.[۱۰] از قبیله بنی عبدالاشهل حدود ۳۴ نفر در جنگ بدر حضور داشتند. آنان در این جنگ، در کنار فرمانده بزرگ خود سعد بن معاذ، از خود رشادتهای بسیار نشان دادند. نقل است که در جنگ بدر شمشیر سلمه بن اسلماشهلی شکست و او بیسلاح ماند. حضرت چوب دستیاش را به او داد و فرمود: با آن ضربت بزن. این چوب به شمشیر تبدیل شد[۱۱] و معجزهای از ایشان آشکار گردید. سلمة بن أسلم توانست با آن دو نفر از مشرکان را اسیر کند. پیامبر(ص) آن دو اسیر را به سبب نداشتن مال بدون فدیه آزاد کرد.[۱۲] با این وجود، برخی از اشهلیها از جمله شخصیت بارز و برجستهای مانند اسید بن حضیر در این نبرد سرنوشت ساز، حضور نداشتند؛ چراکه مسلمانان در آغاز، قصدی برای نبرد با دشمن نداشتند، بلکه برای گرفتن اموال کاروان قریش خارج شده بودند. از این رو، پس از پایان جنگ، وی در گفتگو با رسول خدا(ص) ضمن اظهار خرسندی از این پیروزی، در مقام اعتذار به حضرت عرضه داشت: و الذی بعثک بالحق ما تخلفت عنک رغبة بنفسی عن نفسک[۱۳] و لاظننت انک تلاقی عدوا و لاظننت آلاً انها العیر؛ سوگند به آنکه تو را به حق فرستاده من به سبب حفظ جانم از جنگ تخلف نکردم؛ حتی گمان برخورد با دشمن را نداشتم. میپنداشتم برای گرفتن اموال کاروان قریش رفتهاید». پیامبر(ص) نیز سخنان او را تصدیق کرد.[۱۴].[۱۵]
نقش آفرینی در قتل کعب بن اشرف (سال سوم هجری)
خبر پیروزی مسلمانان در جنگ بدر به گوش کعب بن اشرف از اشراف یهود رسید. وی با ناراحتی گفت: «اگر محمّد بر این قوم پیروز شده، زیر خاک رفتن بهتر از زندگی روی زمین است».[۱۶] پس به مکه رفت تا مردم آن دیار را برای جنگ با حضرت ترغیب کند. وی در این سفر، جهت تحریک بیشتر قریش، اشعاری در مرثیه کشته شدگان قریش سرود.[۱۷] وی همچنین در مدینه درباره زنان مسلمان اشعاری سرود و آنان را هجو نمود. به همین جهت، حضرت، یکی از حلفاء بنی عبدالأشهل به نام محمد بن مسلمه را مأمور قتل کعب کرد[۱۸] و فرمود در این مورد با سعد بن معاذ مشورت شود.[۱۹]محمد بن سلمه به همراه تنی چند از مردان بنی عبدالاشهل به نامهای ابونائله سلکان بن سلامة بن وقش - برادر رضاعی کعب بن اشرف - عیاد بن بشر بن وقش، حارث بن اوس بن معاذ و از برادران بنی عبدالأشهل ابوعبس عبدالرحمن بن جبر، با نقشهای از پیش طراحی شده، به قلعه کعب رفتند و در پی یک غافلگیری او را به هلاکت رساندند.[۲۰].[۲۱].[۲۲]
بنی عبدالأشهل و حضور در جنگ احد (سال سوم هجری)
بنی سلمه، بنی حارثه، بنی ظفر و بنی عبدالاشهل از ساکنان ناحیه «عرض» مدینه بودند و در آنجا به زراعت اشتغال داشتند. در روز جمعه در این ناحیه، سلمة بن سلامة اشهلی با پیش قراولان مشرکان برخورد و ضمن درگیری با آنان، ایشان را مجبور به فرار کرد. وی بیدرنگ به مزرعه خود آمد و شمشیر و زرهاش را که پنهان کرده بود، برداشت و نزد بنی عبدالاشهل آمد و آنان را از برخوردش با دشمن مطلع ساخت.[۲۳] حضرت در بدو جنگ، تصمیمی برای خروج از شهر نداشت به ویژه آنکه عبدالله بن أبی نیز بر ماندن در شهر تأکید داشت. ولی جوانانی که در جنگ بدر حضور نداشتند و شوق شهادت بر سر داشتند، برخورد با دشمن را لذت بخش میدانستد و خواستار خروج از شهر بودند. ایاس بن اوس - از جوانان بنی عبدالأشهل - به پا خاست و ضمن ابراز آرزومندیاش برای شهادت، گفت: «دوست نداریم که دشمن بگوید: محمّد را در قلعههای یثرب محاصره کردیم. این کار موجب گستاخی او میشود. مشرکان زراعت ما را زیر پا گذاشتهاند و اگر آنها را بیرون نرانیم نمیتوانیم کشاورزی کنیم. ای رسول خدا! ما در جاهلیت وقتی دشمن به جنگ ما میآمد، تا با شمشیرهای خود خارج نمیشدیم بیرون نمیرفت و طمعاش قطع نمیشد. امروز ما برای این کار سزاوارتریم؛ زیر! خداوند ما را به وجود شما تأیید کرده است».[۲۴] سرانجام نظر خروج از مدینه بر دیگر انظار غالب آمد و بدین ترتیب، مسلمانان همراه با رسول خدا(ص) به سمت احد حرکت کردند. حضرت، پرچم اوسیان را به اسید بن حضیر که مردی شجاع و رزم دیده بود، سپرد و برای مهاجران و خزرجیان نیز پرچمهایی قرار داد. سعد بن معاذ و سعد بن عباده، زره به تن پیشاپیش حضرت حرکت میکردند.[۲۵] آن شب، حضرت در منطقه «شیخان» فرود آمد و محمد بن مسلمه - حلیف بنی عبدالآشهل - همراه پنجاه نفر به پاسداری از مدینه مشغول بودند.[۲۶] در احد، دشمن با پرتاب تیر، جنگ را آغاز کرد. مسلمانان ابتدا بر دشمن غلبه کردند اما سرپیچی عدهای از تیراندازان در دامنه کوه «عنین» موجب شکست آنان شد. از گروه پنجاه نفرهای که حضرت برای محافظت از گردنه احد تعیین فرموده بود، تنها ده نفر در مقابل دشمن ایستادگی کردند که از جمله آنان حارث بن انس بن رافع اشهلی بود. وی در این حین، تیراندازان خاطی را خطاب قرار داد و گفت: «ای قوم! فرمان پیامبرتان را بهیاد آورید و از فرمانده اطاعت کنید»؛ ولی آنان نپذیرفتند.[۲۷] همچنین از تیراندازان این واقعه میتوان از ابونائله سلکان بن سلامة اشهلی نام بُرد.[۲۸] مسلمانان مشغول جمعآوری غنایم بودند که دشمن ناگهان یورش آورد و سپاه اسلام را از هم پاشید، به گونهای که دو سپاه در هم آمیخته شدند. مسلمانان هم بدون اینکه همدیگر را بشناسند به یکدیگر ضربت میزدند. یمان، که نام اصلیاش حسیل بنجابر بود به همراه ثابت بن وقش اشهلی از افراد سالخوردهای بود که بر روی بامها، نگهبان شهر مدینه بودند. یکی از آن دو به دوست خود گفت: «مگر از عمر من و تو چقدر باقی است؛ امروز یا فردا میمیریم. سزاوار است شمشیرهای خود را برداریم و به آنان ملحق شویم، شاید خداوند شهادت را نصیب ما کند». بدین ترتیب، آن دو به راه افتادند و روز جنگ احد به سپاه اسلام پیوستند. ثابت بن وقش را مشرکان به شهادت رساندند و یمان را مسلمانان بدون این که او را بشناسند، کشتند؛ زیرا سپاه اسلام از هم پاشیده و به هم ربخته بود و کسی او را نشناخت؛ پس به او هجوم آوردند و هر چه حذیفه فریاد کرد: «این پدر من است! مواظب باشید» کارساز نشد و او کشته شد.[۲۹].[۳۰]
کار بر پیامبر(ص) دشوار گردی و ایشان در محاصره دشمن قرار گرفت. در این حین، چهارده نفر در کنار رسول خدا(ص)، به پایداری و جانفشانی مشغول بودند که اسید بن حضیر و سعد بن معاذ از جمله آنان بودند.[۳۱] حضرت که جراحت فراوانی برداشته بود، خطاب به جمع پراکنده مسلمانان فرمود: «چه کسی جان خود را در راه خدا میفروشد؟» پنج تن از جوانان انصار از جمله عمارة بن زیاد بن سکن اشهلی پاسخ او را دادند و به نبرد با دشمن پرداختند. جنگ عماره با مشرکین فرصتی را برای مسلمانان ایجاد کرد تا با بازیابی خود، کار جنگ را سامان دهند و به میدان جنگ باز گردند. عماره را در حالی که زخمهای فراوانی بر بدن داشت، نزد پیامبر(ص) آوردند. سر او در دامان حضرت بود تا این که به شهادت رسید.[۳۲] اصیرم - از بنی عبدالاًشهل - از مانعین مسلمان شدن قومش بود. لکن وقتی پیامبر(ص) برای جنگ احد از مدینه خارج شد. اسلام پذیرفت. وی شمشیرش را برداشت و در صحنه نبرد حضور یافت و با مشرکان جنگید تا اینکه کشته شد. وقتی جنگ تمام شد، مردان بنی عبدالاشهل در جست وجوی شهدای خود بودند که او را دیدند و با تعجب از او که رمقی در بدن نداشت، پرسیدند: «تو همیشه مسلمانان را انکار و اذیت میکردی آیا به خاطر تعصب قومی و قبیلگی حضور یافتی یا به سبب تمایل به اسلام؟» او گفت: «تمایل به اسلام پیدا کردم و به خدا و رسولش ایمان آوردم. سپس شمشیر را برداشتم و به جنگ کافران آمدم. اکنون حال مرا میبینید». وقتی این سخن را گفت و جان سپرد. این داستان را برای پیامبر(ص) بیان کردند. حضرت فرمود: او از بهشتیان است.[۳۳].[۳۴]
در این نبرد، مردان بنی عبدالاشهل مردانه جنگیدند و رشادتها از خود نشان دادند. از این طایفه در این نبرد بیش از پنجاه تن حضور یافته بودند که حدود ۲۳ نفر از آنان به شهادت رسیدند[۳۵] و سی تن از آنان مجروح گشتند که از این حیث آنان، بیشترین مجروحان این جنگ را به خود اختصاص داده بودند. پیامبر(ص) پس از دفن چند تن از شهدا در منطقه احد، همراه با باقی مانده سپاه و مجروحان به سوی مدینه حرکت کردند. در این میان، قبیله بنی سلمه و بنی عبدالاًشهل مجروحان بسیاری داشتند.[۳۶] لذا پیامبر(ص) حرکتش را به گونهای تنظیم کرد که از کنار قبیله بنی عبدالاشهل عبور کند. در این هنگام، زنان بنی عبدالاشهل فداکاریهای خود را بار دیگر به منصه ظهور رساندند. آنان که فرزندان خود را همراه پیامبر(ص) روانه میدان نبرد کرده و در سوک بسیاری از آنان نشسته بودند، با دیدن رسول خدا(ص)، خدای را شکر کرده، به ابراز احساسات پرداختند. آنان وقتی پیامبر(ص) را به سلامت دیدند، از خانههایشان بیرون آمدند و از آسان شدن تحمل مصیبت شهادت فرزندانشان با دیدن سلامتی حضرت گفتند. ام عامر اشهلی گوید: «ما سرگرم گریه بر کشتههایمان بودیم که شنیدیم رسول خدا(ص) آمده است. از خانه خارج شدیم. زماتی که چشمم به پیامبر - که زره به تن داشت - افتاد به او نگریستم و گفتم: ای رسول خدا! در مقابل سلامتی شما، هر مصیبتی آسان است». مادر سعد بن معاذ نیز از زنانی بود که با دیدن حضرت از خانه بیرون آمده بود. در حالی که سعد، لگام شتر حضرت را میکشید، با دیدن مادرش به پیامبر(ص) گفت: «ای رسول خدا! این مادر من است». پیامبر(ص) فرمود: «درود بر او». مادر سعد گفت: «این که شما را سالم میبینم، مصیبت بر من آسان است». پیامبر(ص) شهادت فرزندانش را به او تسلیت گفت و فرمود: «ای مادر سعد! مژده باد بر تو و خانوادة شهیدان، تمام شهیدانتان در بهشت دوستان یکدیگرند و در قیامت افراد خانواده خود را شفاعت میکنند».[۳۷] این سخن حضرت، مایة امید و دلگرمی خانوادهای شهیدان بود و آنان به شهدای خود مباهات میکردند.آنگاه پیامبر(ص) به سعد فرمود: «مجروحان قبیله شما - یعنی بنی عبدالاشهل - بسیار است به خانههایتان بروید و به مداوای آنان بپردازید». [۳۸] آن شب، تمام مجروحان بنی عبدالاشهل که تعدادشان به سی تن میرسید،[۳۹] مداوا شدند.
نقل است که پیامبر(ص) پس از بازگشت از احد، چون زنان طایفه بنی عبدالاشهل را دید که بر شهیدانشان گریه میکنند. فرمود: «حمزه گریه کنندهای ندارد».[۴۰] سعد بن معاذ و اسید بن حضیر با شنیدن این سخن، به محله بنی عبدالأشهل رفتند و زنان قبیله را امر کردند که بر حمزه بگریند، چنانکه بر خانوادة خود، نوحهگری و گریه میکردند.[۴۱] پس از نماز مغرب، بسیاری از زنان مدینه، به قصد عزاداری برای حمزه و تسلیت گفتن به رسول خدا(ص) به خانه حضرت رفتند و به سوکواری پرداختند. بعدها هم، در میان زنان انصار رسم شد که در عزاداریهایشان ابتدا برای حمزه عزاداری میکردند.[۴۲].[۴۳]
شرکت بنی عبدالاشهل در حمراء الاسد (سال سوم هجری)
پس از جنگ احد، پیامبر(ص) گزارشی دریافت کرد مبنی بر این که مشرکان قصد حمله مجدد به مدینه را دارند. حضرت به موّذن فرمود اعلام کند: رسول خدا(ص) فرمان تعقیب دشمن را داده است. کسانی که دیروز در جنگ حاضر بودند باید در این کار شرکت کنند. از مجروحان کسانی که قادر به راه رفتن هستند. آماده حرکت به سوی دشمن شوند. البته برخی از افراد هم که به دلایلی نتوانسته بودند در جنگ احد حاضر شوند با اجازة حضرت در این غزوه شرکت کردند.[۴۴] پس از ابلاغ فرمان رسول خدا(ص) توسط موّذن، سعد بن معاذ به محله بنی عبدالاشهل رفت و به قبیلهاش دستور حرکت داد. بسیاری از آنان مجروح بودند. سعد گفت: پیامبر(ص) دستور داده است دشمن را تعقیب کنیم. اسید بن حضیر - پرچمدار اوسیان در جنگ احد، - هفت زخم بر بدن داشت و مشغول مداوی زخمهایش بود. وقتی سخن سعد را شنید از معالجه دست برداشت و گفت: گوش به فرمان خدا و رسولش هستم و به سرعت خود را به حضرت رساند.[۴۵] عبدالله بن سهل و رافع بن سهل، دو برادر از قبیله بنی عبدالاشهل بودند که زخمهای بسیار از جنگ احد در بدن داشتند. وقتی این دو، خبر تعقیب دشمن را شنیدند، یکی از آنان به دیگری گفت: «به خدا سوگند همراهی نکردن پیامبر در جنگها زیانی جبران ناپذیر است». آنان مرکبی برای سوار شدن نداشتند؛ بنابراین تصمیم گرفتند تا با تکیه بر هم، آهسته آهسته خود را به سپاه پیامبر(ص) برسانند. آنان نیمه شب به اردوگاه پیامبر(ص) رسیدند و علت تاخیر خود را برای حضرت بازگو کردند و رسول خدا(ص) هم برای شان دعای خیر کرد.[۴۶].[۴۷].[۴۸]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ گرچه برخی از منابع، عقد اخوت این افراد را با کسان دیگری ذکر کردهاند.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۲۴۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۲۳۹.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۸ - ۱۱۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ در پیمان عقبه آنان با رسول خدا(ص) چنین عهد بسته بودند: «انّا برا من ذمامک حتی تصل آلی دارنا. فاذا وصلت إلینا فانت فی ذمتنا؛ نمنعک مما نمنع منه آبائنا و نسائنا». ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۷؛ زهری، ابن شهاب، المغازی النبویة، ص۲٩.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۷؛ طبری، تاریخ الطبری، چ ۲، ص۴۳۵؛ دیار بکری، تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، ج۱، ص۳۷۳؛ ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۳، ص۱۵۳؛ ابوزید احمد بن سهل بلخی، البدء و التاریخ، ج۲، ص۷۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۰؛ دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۷۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۷۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۰۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۰؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۹؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۲۴؛ ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۹۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش مغازی، ص۱۰۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۳۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، چ ۱، ص۳۴۵.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۹ - ۱۲۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۵۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۵ و ۵۶؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنورة، ج۲، ص۴۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۰۲۴
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۰ و ۱۹۱؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۴۵۹ - ۴۵۶ با اندکی اختلاف در نقل. نیز ر. ک. محمد بن حیان بن احمد بستی، السیرة اللنبویة و اخبار الخلفا، ج۱، ص۲۳۹.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۰ - ۱۲۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۴.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۱ و ۲۱۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۲۱۵
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۲۱۷
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص٩۳ - ٩۳.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۲.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۶؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۱؛ طبری، تاریخالطبری، ج۲، ص۵۱۵. بیهقی، زیاد بن سکن را ذکر کرده است. بیهقی، دلائل النبوه، ج۳، ص۲۳۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۹۲ - ۹۳؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۶۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۳۰ به اختصار نقل کرده و گفته است: نام او ثابت بن وقس بوده است.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۳.
- ↑ شهدای بنی عبدالآشهل را در جنگ احد در حدود ۲۳ نفر شمردهاند که عبارتاند از: ۱. آصیرم بن عبدالأشهل ۲. اوس بن سلامة بن وقس ۳. ایاس بن اوس بن عیتک، که ضرار او را به شهادت رساند. ۴. ثابت بن زید ۵. حارث بن انس بن رافع ۶. حارث بن اوس بن معاذ ۷. حباب بن قیظی ۸. حبیب بن قیم ۹. رافع بن زید (یزید) ۱۰. رفاعة بن وقش که خالدبن ولید او را به شهادت رساند. ۱۱. سلمة بن ثابت بن وقش که ابوسفیان او را به شهادت رساند. ۱۲. سلیط بن ثابت بن قیس ۱۳. سلیم بن حارث بن ثعلبه ۱۴. سهل بن رومی بن وقش ۱۵. صیفی بن قیظی، که ضرار او را به شهادت رساند ۱۶. عبّاد بن سهل، که صفوان بن امیه او را به شهادت رساند ۱۷. عبید بن تیهان که کرمة بن ابی جهل او را به شهادت رساند ۱۸. عمارة بن زیاد بن سکن ۱۹. عمرو بن ثابت بن وقش که ضرار او را به شهادت رساند ۲۰. عمرو بن معاذ که ضرار بن خطاب او را به شهادت رساند ۲۱. قرة بن عقبه حلیف بنی عبدالأشهل ۲۲. نعمان بن عبد عمرو بن مسعود ۲۳. یزید (زیاد) بن سکن ۲۴. یمان، پدر حذیفه که او را مسلمانان به اشتباه به شهادت رساندند. (واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۰۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۹ و۱۳۰؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۲۸ - ۲٩؛ دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۴۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۱ و ۴۰۲؛ سمهودی، وفاءالوفاء، ج۳، ص٩۳۳ - ۹۳۴؛ نویری، نهایةالارب، ج۱۷، ص۱۰۴ – ۱۰۵.)
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۳۱۴
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۵ و ۳۱۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴ «لکن حمزة لا بواکی له».
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۱۰۴ و ۱۰۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۴؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۱۷۴؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۳۲؛ زهری، المغازی النبویه، ص۱۶۴.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۸ - ۳۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۳۳۵
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۳۶؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۳۶: نویری، نهایة الارب، ج۱۷ ص۱۲۷.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.