بنی‌عبدالاشهل در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

بنی عبدالاشهل و هجرت پیامبر(ص)

پس از بیعت عقبه دوم، بیشتر مردم مدینه اسلام پذیرفته بودند و این شهر پایگاهی برای گسترش اسلام شده بود؛ لذا شماری از مسلماناتی که در مکه مورد آزار و اذیت مشرکان قریش بودند با اجازة پیامبر(ص) به مدینه هجرت کردند. مردم مدینه از مهاجران مسلمان استقبال کردند و آنان را در مساکن مستقل یا در منازل خود جای دادند. ابن اسحاق از قبیله‌هایی که میزبانی مسلمانان مهاجر را به عهده داشته‌اند نام برده است؛ از جمله بنی عمرو بن عوف در قبا، بنی حارث بن خزرج در سُنح، بنی جحجبا در «عصبه» و بنی عبدالأشهل و بنی نجار در «مدینه». سعد بن معاذ از بنی عبدالاشهل پذیرای مصعب بن عمیر و عباد بن بشر اشهلی میزبان عتبة بن غزوان بودند.[۱] تا این که با ورود رسول خدا(ص) به مدینه، چهره شهر تحول دیگری یافت. پیامبر(ص) در بدو ورود به مدینه و در راستای تقویت مسلمانان و همبستگی آنان به اقداماتی دست زدند، که پیمان اخوت بین مهاجران و انصار از جمله آنان بود. بر این اساس، حضرت، میان سعد بن معاذ اشهلی انصاری با ابوعبیده جراح، سلمة بن سلامه بن وقش با زبیر بن عوام، عباد بن بشر با ابوحذیفة بن عتبه و حذیفة بن یمان با عمار بن یاسر عقد اخوت بست.[۲] با این اقدامات، مسلمانان مدینه از وحدت سیاسی و اجتماعی برخوردار شده آماده هر گونه رودررویی با دشمنان مشرک شدند. از نکات قابل توجه این که به اذعان مورخان و سیره نگاران، اسلام به معنای واقعی آن در دل مردم بنی عبد الاشهل نفوذ کرده بود؛ چندان که گفته شده منافق و منافقه‌ای در میان مردم این طایفه نبود جز ضحاک بن ثابت که او نیز، تنها متهم به نفاق شده بود.[۳].[۴].[۵]

بنی عبدالاشهل و حضور در کنار پیامبر(ص)

حضور بنی عبدالاشهل در جنگ بدر (سال دوم هجری)

پس از نزول آیات جهاد و در پی آن، تصمیم مسلمانان برای تصرف کاروان تجاری قریش، پیامبر(ص) از طرف انصار نگران‌هایی را حس نمود؛ چراکه پیمان حضرت با انصار جنبه دفاعی داشت؛ یعنی در صورت تعرض دشمن، آنان می‌بایست حضرت را یاری می‌رساندند. بدین ترتیب، آنان ملزم به خروج از مدینه نبودند و این پیمان، تنها در برابر حملات دشمن برای آنان تعهدآور بود.[۶] به همین جهت، حضرت تصمیم گرفت نظر مسلمانان را درباره درگیری با قریش بداند. در این میان، از مهاجران چندین نفر در حمایت از پیامبر(ص) و پیروی از دستورهای ایشان سخن گفتند و حضرت از جانب آنان اطمینان حاصل نمود. بار دیگر فرمود: «ای مردم! نظر خود را بیان کنید». مقصود ایشان آگاهی از نظر انصار بود. سعد بن معاذ از سران قبیل بنی عبدالأشهل و سخنگوی آنان، برخاست و گفت: «ای رسول خدا! گویا روی سخن شما با ماست». حضرت فرمود: «آری!» سعد گفت: «من از جانب انصار می‌گویم شما به فرمان خداوند از منزلت خارج شده‌ای، ما شما را تصدیق کرده و ایمان آورده‌ایم و به حقانیت گفته‌هایت گواهی داده‌ایم. با شما پیمان بسته‌ایم که از شما پیروی کنیم. ای رسول خدا! آنچه را که می‌خواهید. انجام دهید؛ ما با شما هستیم. سوگند به آنکه شما را به حق برانگیخته اگر به دریا وارد شوید از شما پیروی خواهیم کرد و کسی با فرمان شما مخالفت نخواهد کرد. ما از مقابله با دشمن باک نداریم؛ ما در جنگ پایدار و در مقابل دشمن استواریم. به مدد الهی ما را به جنگ آنان ببر». پیامبر(ص) از سخنان سعد بن معاذ خرسند گردید و دستور حرکت داد.[۷] حضرت در نخستین برخورد با قربش برای هر قبیله‌ای پرچمی قرار داد و در جنگ بدر پرچم اوس را به دست سعد بن معاذ سپرد.[۸] پیش از آغاز جنگ، سعد بن معاذ به پیامبر(ص) پیشنهاد ساخت «عریش» (پایگاه فرماندهی) را داد[۹] تا بتوانند از آنجا صحنه نبرد را زیر نظر داشته باشند و نیروها را هدایت کنند. افزون بر این، سعد به همراه عده‌ای دیگر، محافظ حضرت در "عریش" بود.[۱۰] از قبیله بنی عبدالاشهل حدود ۳۴ نفر در جنگ بدر حضور داشتند. آنان در این جنگ، در کنار فرمانده بزرگ خود سعد بن معاذ، از خود رشادت‌های بسیار نشان دادند. نقل است که در جنگ بدر شمشیر سلمه بن اسلم‌اشهلی شکست و او بی‌سلاح ماند. حضرت چوب دستی‌اش را به او داد و فرمود: با آن ضربت بزن. این چوب به شمشیر تبدیل شد[۱۱] و معجزه‌ای از ایشان آشکار گردید. سلمة بن أسلم توانست با آن دو نفر از مشرکان را اسیر کند. پیامبر(ص) آن دو اسیر را به سبب نداشتن مال بدون فدیه آزاد کرد.[۱۲] با این وجود، برخی از اشهلی‌ها از جمله شخصیت بارز و برجسته‌ای مانند اسید بن حضیر در این نبرد سرنوشت ساز، حضور نداشتند؛ چراکه مسلمانان در آغاز، قصدی برای نبرد با دشمن نداشتند، بلکه برای گرفتن اموال کاروان قریش خارج شده بودند. از این رو، پس از پایان جنگ، وی در گفتگو با رسول خدا(ص) ضمن اظهار خرسندی از این پیروزی، در مقام اعتذار به حضرت عرضه داشت: و الذی بعثک بالحق ما تخلفت عنک رغبة بنفسی عن نفسک[۱۳] و لاظننت انک تلاقی عدوا و لاظننت آلاً انها العیر؛ سوگند به آنکه تو را به حق فرستاده من به سبب حفظ جانم از جنگ تخلف نکردم؛ حتی گمان برخورد با دشمن را نداشتم. می‌پنداشتم برای گرفتن اموال کاروان قریش رفته‌اید». پیامبر(ص) نیز سخنان او را تصدیق کرد.[۱۴].[۱۵]

نقش آفرینی در قتل کعب بن اشرف (سال سوم هجری)

خبر پیروزی مسلمانان در جنگ بدر به گوش کعب بن اشرف از اشراف یهود رسید. وی با ناراحتی گفت: «اگر محمّد بر این قوم پیروز شده، زیر خاک رفتن بهتر از زندگی روی زمین است».[۱۶] پس به مکه رفت تا مردم آن دیار را برای جنگ با حضرت ترغیب کند. وی در این سفر، جهت تحریک بیشتر قریش، اشعاری در مرثیه کشته شدگان قریش سرود.[۱۷] وی همچنین در مدینه درباره زنان مسلمان اشعاری سرود و آنان را هجو نمود. به همین جهت، حضرت، یکی از حلفاء بنی عبدالأشهل به نام محمد بن مسلمه را مأمور قتل کعب کرد[۱۸] و فرمود در این مورد با سعد بن معاذ مشورت شود.[۱۹]محمد بن سلمه به همراه تنی چند از مردان بنی عبدالاشهل به نام‌های ابونائله سلکان بن سلامة بن وقش - برادر رضاعی کعب بن اشرف - عیاد بن بشر بن وقش، حارث بن اوس بن معاذ و از برادران بنی عبدالأشهل ابوعبس عبدالرحمن بن جبر، با نقشه‌ای از پیش طراحی شده، به قلعه کعب رفتند و در پی یک غافلگیری او را به هلاکت رساندند.[۲۰].[۲۱].[۲۲]

بنی عبدالأشهل و حضور در جنگ احد (سال سوم هجری)

بنی سلمه، بنی حارثه، بنی ظفر و بنی عبدالاشهل از ساکنان ناحیه «عرض» مدینه بودند و در آنجا به زراعت اشتغال داشتند. در روز جمعه در این ناحیه، سلمة بن سلامة اشهلی با پیش قراولان مشرکان برخورد و ضمن درگیری با آنان، ایشان را مجبور به فرار کرد. وی بی‌درنگ به مزرعه خود آمد و شمشیر و زره‌اش را که پنهان کرده بود، برداشت و نزد بنی عبدالاشهل آمد و آنان را از برخوردش با دشمن مطلع ساخت.[۲۳] حضرت در بدو جنگ، تصمیمی برای خروج از شهر نداشت به ویژه آنکه عبدالله بن أبی نیز بر ماندن در شهر تأکید داشت. ولی جوانانی که در جنگ بدر حضور نداشتند و شوق شهادت بر سر داشتند، برخورد با دشمن را لذت بخش می‌دانستد و خواستار خروج از شهر بودند. ایاس بن اوس - از جوانان بنی عبدالأشهل - به پا خاست و ضمن ابراز آرزومندی‌اش برای شهادت، گفت: «دوست نداریم که دشمن بگوید: محمّد را در قلعه‌های یثرب محاصره کردیم. این کار موجب گستاخی او می‌شود. مشرکان زراعت ما را زیر پا گذاشته‌اند و اگر آنها را بیرون نرانیم نمی‌توانیم کشاورزی کنیم. ای رسول خدا! ما در جاهلیت وقتی دشمن به جنگ ما می‌آمد، تا با شمشیرهای خود خارج نمی‌شدیم بیرون نمی‌رفت و طمع‌اش قطع نمی‌شد. امروز ما برای این کار سزاوارتریم؛ زیر! خداوند ما را به وجود شما تأیید کرده است».[۲۴] سرانجام نظر خروج از مدینه بر دیگر انظار غالب آمد و بدین ترتیب، مسلمانان همراه با رسول خدا(ص) به سمت احد حرکت کردند. حضرت، پرچم اوسیان را به اسید بن حضیر که مردی شجاع و رزم دیده بود، سپرد و برای مهاجران و خزرجیان نیز پرچم‌هایی قرار داد. سعد بن معاذ و سعد بن عباده، زره به تن پیشاپیش حضرت حرکت می‌کردند.[۲۵] آن شب، حضرت در منطقه «شیخان» فرود آمد و محمد بن مسلمه - حلیف بنی عبدالآشهل - همراه پنجاه نفر به پاسداری از مدینه مشغول بودند.[۲۶] در احد، دشمن با پرتاب تیر، جنگ را آغاز کرد. مسلمانان ابتدا بر دشمن غلبه کردند اما سرپیچی عده‌ای از تیراندازان در دامنه کوه «عنین» موجب شکست آنان شد. از گروه پنجاه نفره‌ای که حضرت برای محافظت از گردنه احد تعیین فرموده بود، تنها ده نفر در مقابل دشمن ایستادگی کردند که از جمله آنان حارث بن انس بن رافع اشهلی بود. وی در این حین، تیراندازان خاطی را خطاب قرار داد و گفت: «ای قوم! فرمان پیامبرتان را به‌یاد آورید و از فرمانده اطاعت کنید»؛ ولی آنان نپذیرفتند.[۲۷] هم‌چنین از تیراندازان این واقعه می‌‌توان از ابونائله سلکان بن سلامة اشهلی نام بُرد.[۲۸] مسلمانان مشغول جمع‌آوری غنایم بودند که دشمن ناگهان یورش آورد و سپاه اسلام را از هم پاشید، به گونه‌ای که دو سپاه در هم آمیخته شدند. مسلمانان هم بدون اینکه همدیگر را بشناسند به یکدیگر ضربت می‌زدند. یمان، که نام اصلی‌اش حسیل بن‌جابر بود به همراه ثابت بن وقش اشهلی از افراد سالخورده‌ای بود که بر روی بام‌ها، نگهبان شهر مدینه بودند. یکی از آن دو به دوست خود گفت: «مگر از عمر من و تو چقدر باقی است؛ امروز یا فردا می‌میریم. سزاوار است شمشیرهای خود را برداریم و به آنان ملحق شویم، شاید خداوند شهادت را نصیب ما کند». بدین ترتیب، آن دو به راه افتادند و روز جنگ احد به سپاه اسلام پیوستند. ثابت بن وقش را مشرکان به شهادت رساندند و یمان را مسلمانان بدون این که او را بشناسند، کشتند؛ زیرا سپاه اسلام از هم پاشیده و به هم ربخته بود و کسی او را نشناخت؛ پس به او هجوم آوردند و هر چه حذیفه فریاد کرد: «این پدر من است! مواظب باشید» کارساز نشد و او کشته شد.[۲۹].[۳۰]

کار بر پیامبر(ص) دشوار گردی و ایشان در محاصره دشمن قرار گرفت. در این حین، چهارده نفر در کنار رسول خدا(ص)، به پایداری و جانفشانی مشغول بودند که اسید بن حضیر و سعد بن معاذ از جمله آنان بودند.[۳۱] حضرت که جراحت فراوانی برداشته بود، خطاب به جمع پراکنده مسلمانان فرمود: «چه کسی جان خود را در راه خدا می‌فروشد؟» پنج تن از جوانان انصار از جمله عمارة بن زیاد بن سکن اشهلی پاسخ او را دادند و به نبرد با دشمن پرداختند. جنگ عماره با مشرکین فرصتی را برای مسلمانان ایجاد کرد تا با بازیابی خود، کار جنگ را سامان دهند و به میدان جنگ باز گردند. عماره را در حالی که زخم‌های فراوانی بر بدن داشت، نزد پیامبر(ص) آوردند. سر او در دامان حضرت بود تا این که به شهادت رسید.[۳۲] اصیرم - از بنی عبدالاًشهل - از مانعین مسلمان شدن قومش بود. لکن وقتی پیامبر(ص) برای جنگ احد از مدینه خارج شد. اسلام پذیرفت. وی شمشیرش را برداشت و در صحنه نبرد حضور یافت و با مشرکان جنگید تا اینکه کشته شد. وقتی جنگ تمام شد، مردان بنی عبدالاشهل در جست وجوی شهدای خود بودند که او را دیدند و با تعجب از او که رمقی در بدن نداشت، پرسیدند: «تو همیشه مسلمانان را انکار و اذیت می‌کردی آیا به خاطر تعصب قومی و قبیلگی حضور یافتی یا به سبب تمایل به اسلام؟» او گفت: «تمایل به اسلام پیدا کردم و به خدا و رسولش ایمان آوردم. سپس شمشیر را برداشتم و به جنگ کافران آمدم. اکنون حال مرا می‌بینید». وقتی این سخن را گفت و جان سپرد. این داستان را برای پیامبر(ص) بیان کردند. حضرت فرمود: او از بهشتیان است.[۳۳].[۳۴]

در این نبرد، مردان بنی عبدالاشهل مردانه جنگیدند و رشادت‌ها از خود نشان دادند. از این طایفه در این نبرد بیش از پنجاه تن حضور یافته بودند که حدود ۲۳ نفر از آنان به شهادت رسیدند[۳۵] و سی تن از آنان مجروح گشتند که از این حیث آنان، بیشترین مجروحان این جنگ را به خود اختصاص داده بودند. پیامبر(ص) پس از دفن چند تن از شهدا در منطقه احد، همراه با باقی مانده سپاه و مجروحان به سوی مدینه حرکت کردند. در این میان، قبیله بنی سلمه و بنی عبدالاًشهل مجروحان بسیاری داشتند.[۳۶] لذا پیامبر(ص) حرکتش را به گونه‌ای تنظیم کرد که از کنار قبیله بنی عبدالاشهل عبور کند. در این هنگام، زنان بنی عبدالاشهل فداکاری‌های خود را بار دیگر به منصه ظهور رساندند. آنان که فرزندان خود را همراه پیامبر(ص) روانه میدان نبرد کرده و در سوک بسیاری از آنان نشسته بودند، با دیدن رسول خدا(ص)، خدای را شکر کرده، به ابراز احساسات پرداختند. آنان وقتی پیامبر(ص) را به سلامت دیدند، از خانه‌هایشان بیرون آمدند و از آسان شدن تحمل مصیبت شهادت فرزندانشان با دیدن سلامتی حضرت گفتند. ام عامر اشهلی گوید: «ما سرگرم گریه بر کشته‌هایمان بودیم که شنیدیم رسول خدا(ص) آمده است. از خانه خارج شدیم. زماتی که چشمم به پیامبر - که زره به تن داشت - افتاد به او نگریستم و گفتم: ای رسول خدا! در مقابل سلامتی شما، هر مصیبتی آسان است». مادر سعد بن معاذ نیز از زنانی بود که با دیدن حضرت از خانه بیرون آمده بود. در حالی که سعد، لگام شتر حضرت را می‌کشید، با دیدن مادرش به پیامبر(ص) گفت: «ای رسول خدا! این مادر من است». پیامبر(ص) فرمود: «درود بر او». مادر سعد گفت: «این که شما را سالم می‌بینم، مصیبت بر من آسان است». پیامبر(ص) شهادت فرزندانش را به او تسلیت گفت و فرمود: «ای مادر سعد! مژده باد بر تو و خانوادة شهیدان، تمام شهیدانتان در بهشت دوستان یکدیگرند و در قیامت افراد خانواده خود را شفاعت می‌کنند».[۳۷] این سخن حضرت، مایة امید و دلگرمی خانواد‌های شهیدان بود و آنان به شهدای خود مباهات می‌کردند.آنگاه پیامبر(ص) به سعد فرمود: «مجروحان قبیله شما - یعنی بنی عبدالاشهل - بسیار است به خانه‌هایتان بروید و به مداوای آنان بپردازید». [۳۸] آن شب، تمام مجروحان بنی عبدالاشهل که تعدادشان به سی تن می‌رسید،[۳۹] مداوا شدند.

نقل است که پیامبر(ص) پس از بازگشت از احد، چون زنان طایفه بنی عبدالاشهل را دید که بر شهیدان‌شان گریه می‌کنند. فرمود: «حمزه گریه کننده‌ای ندارد».[۴۰] سعد بن معاذ و اسید بن حضیر با شنیدن این سخن، به محله بنی عبدالأشهل رفتند و زنان قبیله را امر کردند که بر حمزه بگریند، چنان‌که بر خانوادة خود، نوحه‌گری و گریه می‌کردند.[۴۱] پس از نماز مغرب، بسیاری از زنان مدینه، به قصد عزاداری برای حمزه و تسلیت گفتن به رسول خدا(ص) به خانه حضرت رفتند و به سوکواری پرداختند. بعدها هم، در میان زنان انصار رسم شد که در عزاداری‌هایشان ابتدا برای حمزه عزاداری می‌کردند.[۴۲].[۴۳]

شرکت بنی عبدالاشهل در حمراء الاسد (سال سوم هجری)

پس از جنگ احد، پیامبر(ص) گزارشی دریافت کرد مبنی بر این که مشرکان قصد حمله مجدد به مدینه را دارند. حضرت به موّذن فرمود اعلام کند: رسول خدا(ص) فرمان تعقیب دشمن را داده است. کسانی که دیروز در جنگ حاضر بودند باید در این کار شرکت کنند. از مجروحان کسانی که قادر به راه رفتن هستند. آماده حرکت به سوی دشمن شوند. البته برخی از افراد هم که به دلایلی نتوانسته بودند در جنگ احد حاضر شوند با اجازة حضرت در این غزوه شرکت کردند.[۴۴] پس از ابلاغ فرمان رسول خدا(ص) توسط موّذن، سعد بن معاذ به محله بنی عبدالاشهل رفت و به قبیله‌اش دستور حرکت داد. بسیاری از آنان مجروح بودند. سعد گفت: پیامبر(ص) دستور داده است دشمن را تعقیب کنیم. اسید بن حضیر - پرچم‌دار اوسیان در جنگ احد، - هفت زخم بر بدن داشت و مشغول مداوی زخم‌هایش بود. وقتی سخن سعد را شنید از معالجه دست برداشت و گفت: گوش به فرمان خدا و رسولش هستم و به سرعت خود را به حضرت رساند.[۴۵] عبدالله بن سهل و رافع بن سهل، دو برادر از قبیله بنی عبدالاشهل بودند که زخم‌های بسیار از جنگ احد در بدن داشتند. وقتی این دو، خبر تعقیب دشمن را شنیدند، یکی از آنان به دیگری گفت: «به خدا سوگند همراهی نکردن پیامبر در جنگ‌ها زیانی جبران ناپذیر است». آنان مرکبی برای سوار شدن نداشتند؛ بنابراین تصمیم گرفتند تا با تکیه بر هم، آهسته آهسته خود را به سپاه پیامبر(ص) برسانند. آنان نیمه شب به اردوگاه پیامبر(ص) رسیدند و علت تاخیر خود را برای حضرت بازگو کردند و رسول خدا(ص) هم برای شان دعای خیر کرد.[۴۶].[۴۷].[۴۸]

حضور بنی عبدالأشهل در غزوه مریسیع (سال پنجم هجری)

مردان بنی عبدالاشهل در این غزوه هم چونان نبردهای دیگر پیامبر(ص) حضوری چشمگیر داشتند. از جمله حوادث مهم این جنگ که گویای حضور فرزندان عبدالاشهل در این پیکار است، جریان گم شدن شتر رسول خدا(ص) در این غزوه بود. زید بن لصیت - از منافقان مدینه - که با گروهی از انصار - از جمله جمعی از مردم قبیله بنی عبدالاشهل، همانند: عباد بن بشر، سلمة بن سلامة و اسید بن حضیر - همراه بود، پرسید: «این مردم دنبال چه چیزی هستند؟» گفتند: «در جست و جوی ناقه حضرت، که گم شده است». گفت: «مگر خدا او را از امور آگاه نمی‌کند؟!» همراهان از این سخن او ناراحت شده او را منافق خواندند. اسید بن حضیر گفت: «به خدا سوگند؛ نمی‌دانم پیامبر از این کار راضی است یا نه؟ وگرنه تو را با نیزه هدف قرار می‌دادم».[۴۹] همچنین در این غزوه به یکی از زنان پیامبر(ص) نسبتی ناروا داده شد. به همین سبب، حضرت به منبر رفت تا به کمک اصحابش شر شایعه‌سازان را کوتاه سازد. ایشان بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود: «سخنان ناروایی درباره همسرم می‌شنوم». سعد بن معاذ برخاست و گفت: «ای رسول خد! من شر او را کوتاه می‌کنم؛ اگر از اوسیان باشد سرش را برای‌تان می‌آورم و اگر از خزرج باشد شما درباره او دستور دهید تا آن را اجرا کنیم». از آنجا که افکار عمومی ناظر بر عبدالله بن ابی از قبیله خزرج بود، از این رو سعد بن عباده از سخنان سعد بن معاذ ناراحت شد و گفت: «تو دروغ می‌گویی و توان انجام دادن آن را نداری و چون می‌دانی آن شخص از قبیله خزرج است، این سخن را می‌گویی؛ اگر از قبیله اوس بود این حرف را نمی‌زدی؛ اکنون دشمنی دوران جاهلیت را زنده کردی». اسید بن حضیر هم به سعد بن عباده تندی کرد و خاطره جنگ بعاث را زنده کرد.[۵۰] بدین گونه بار دیگر میان اوس و خزرج تعصبات دوران جاهلیت زنده شد. سعد بن عباده با فریاد «یا آل خزرج» و سعد بن معاذ با فریاد «یا آل اوس» همدیگر را به مبارزه فرا خواندند. اشاره پیامبر(ص) برای آرام کردن آنان و دست برداشتن از تعصبات جاهلی کافی نبود و لذا برای پایان دادن به درگیری از منبر فرود آمد و به میان آنان رفت. حضرت هر دو گروه را به آرامش دعوت کرد و برای این که کینه‌ها از بین برود، روزی دست سعد بن معاذ اشهلی را گرفته، به خانه سعد بن عباده برد و آن روز را مهمان او بودند و ساعتی را با هم نشستند؛ و چند روز بعد دست سعد بن عباده را گرفته، به خانه سعد بن معاذ آورد و ساعتی با هم نشسته، آن روز همگی مهمان سعد بن معاذ بودند.[۵۱] به این طریق، پیامبر(ص) کدورت‌ها را برطرف کرد تا با اتحاد بین نیروها بهتر بتواند به مقابله با دشمن بپردازد.[۵۲].[۵۳]

بنی عبدالاشهل و حضور در جنگ خندق (سال پنجم هجری)

خبر حرکت سپاه قریش از مکه به سوی مدینه به پیامبر(ص)رسید. حضرت، مردم را فرا خواند و درباره جنگ با آنان مشورت نمود. سلمان فارسی گفت: «در سرزمین فارس هرگاه از سواران دشمن بیم داشتیم بر اطراف خود خندق می‌کندیم». حضرت پیشنهاد او را پذیرفت و برای حفر خندق دور شهر، صلاح آن دید که کوه سلع را پشت سر خود قرار داده، حفر خندق را از ناحیه مذاد شروع کند و به ذباب و راتج ختم نماید. حضرت، حفر هر بخش از خندق را به گروهی واگذار کرد. مهاجران عهده دار حفر خندق از «ذباب» تا «راتج» شدند و انصار حفر خندق از «ذباب» تا «خربی» را بر عهده گرفتند. بنی عبدالاشهل هم مشغول حفر خندق از منطقه حره شرقی یعنی از راتج تا پشت آن - به گونه‌ای که پشت مسجد مدینه را در بر می‌گرفت–بودند.[۵۴] از جمله اشهلی‌هایی که نامش در تاریخ به عنوان حفر کنندگان خندق نام برده شده است، زید بن ثابت بن ضحاک اشهلی است. او از جوانان فعال بنی عبدالاشهل بود و خاک‌ها را می‌برد. برخی از سیره نگاران ضمن یادکرد از او در این واقعه، از شوخی مسلمانان با او مطلبی را ذکر کرده‌اند.[۵۵]

همزمان با پایان حفر خندق، مشرکان وارد منطقه شدند. جنگ آغاز شد و در اثنای آن، شایعه نقض پیمان بنی قریظه در میان مردم مدینه پیچید و این امر، موجب هراس مسلمانان شد. حضرت برای آگاهی از صحت و سقم این خبر، سعد بن معاذ و اسید بن حضیر اشهلی و سعد بن عباده را مأمور کسب خبر کرد و از آنان خواست در صورت صحت خبر آن را با اشاره بازگویند و اگر نادرست بود آشکارا بیان کنند.[۵۶] نمایندگان پیامبر(ص) نزد بنی قریظه رفتند و متوجه نقض پیمان آنان شدند. یهودیان بنی قریظه پیش از ورود اسلام به مدینه از همپیمانان اوس بودند. در دیدار صورت گرفته بین نمایندگان پیامبر(ص) و بنی قریظه، کعب بن اسد از نقض پیمان خود با مسلمانان گفت و سپس به سعد بن معاذ دشنام داد که با پاسخ و تهدید اسید بن حضیر روبرو شد. در پی ادامه رجزخوانی‌های یهود و دشنام آنان به مسلمانان، سعد بن معاذ به همراهان گفت: «او را رها کنید، شمشیر بین ما حاکم خواهد بود». نمایندگان پیامبر(ص) نزد حضرت برگشتند و با گفتن «عضل و قاره» از پیمان‌شکنی بنی قریظه خبر دادند. حضرت، تکبیر گفت و به مسلمانان مژده پیروزی داد؛ اما مسلمانان از پیمان‌شکنی یهودیان می‌هراسیدند و بیم آن داشتند که از داخل شهر به آنان حمله شود.[۵۷] حضرت، برای پاسداری از شهر، سلمة بن اسلم بن حریش اشهلی را فرمانده دویست نفر قرار داد تا مراقب اوضاع و احوال در شهر باشند تا مسلمانان در امنیت کامل قرار گیرند.[۵۸] در مقطعی دیگر از جنگ خندق، رسول خدا(ص) با دیدن گروهی از سواران دشمن که دور خندق گشت می‌زدند، خطاب به عباد بن بشر فرمود که دشمن قصد حمله دارد. وی هم، با گروهی حرکت کردند و ابوسفیان را همراه عده‌ای، مشغول گشت زنی در کنار قسمت‌های کم عرض خندق دیدند؛ پس با پرتاب تیر و سنگ آنان را متواری ساختند.[۵۹] همچنین یکبار که مراقبت از خندق به اسید بن حضیر و همراهانش سپرده شده بود، آنان با گروهی از مشرکان که قصد حمله از ناحیه کم عرض خندق را داشتند مواجه شدند و موفق شدند آنها را فراری دهند. پس از این واقعه و در پی هشدار سلمان فارسی به اسید بن حضیر مبنی بر تنگ بودن دهانه خندق در بعضی قسمت‌ها و احتمال نفوذ دشمن از آن نقاط، آنان آن شب، عرض آن قسمت را کندند و افزایش دادند.[۶۰].[۶۱]

با اوج یافتن نبرد خندق، تیر اندازان دشمن جلو آمدند و قصد حمله به خیمه پیامبر(ص) را داشتند. در این حمله، تیری به دست سعد بن معاذ اصابت کرد و او را زخمی نمود. حضرت هم در دعایی از خداوند خواستند تا چهره آن تیرانداز را به آتش بسوزاند.[۶۲]با طولانی شدن جنگ، پیامبر(ص) جهت در هم شکستن اتحاد مشرکان، از مردم غطفان خواست تا در برابر دریافت یک سوم محصول سال خرمای مدینه، دست از یاری قریش بکشند و به دیار خود بازگردند. آنان نیز از این پیشنهاد استقبال کرده، آماده بازگشت به دیار خود گردیدند. پیش از امضای صلح‌نامه‌، حضرت، سعد بن معاذ و سعد بن عباده را به مشورت‌طلبید. آنان ضمن اعلام اطاعت خود از دستور پیامبر(ص)، نارضایتی خود را از این قرارداد اعلام کردند. سعد بن معاذ گفت: «ای رسول خدا! ما و آنان قومی مشرک بودیم و بتان را عبادت می‌کردیم تا این که خداوند به سبب اسلام، ما را گرامی داشت. ما نیازی به آنان نداریم و به آنان چیزی اعطا نمی‌کنیم تا شمشیر بین ما حاکم باشد».[۶۳]با مخالفت این دو نفر، حضرت نیز از امضای قرارداد منصرف شد. در اواخر جنگ خندق و در پی به هم ریختگی جبهه مشرکین، پیامبر(ص) حذیفه بن یمان حلیف بنی عبدالًشهل را مأمور دریافت خبر از اوضاع قریش کرد و در برابر آوردن اخباری از آنان، بهشت را برایش تضمین کرد. حذیفه به اردوگاه دشمن رفت و از آشفتگی و پاشیدگی قریش برای حضرت خبر آورد. وی پس از بازگشت گفت: «اگر عهد پیامبر با من نبود ابوسفیان را می‌‌کشتم».[۶۴] در نبرد نابرابر خندق، شش نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند. از این جمع دو تن از اعضای طایفه بنی عبدالاشهل بودند. انس بن اوس بن عتیک به دست خالد بن ولید به شهادت رسید و عبدالله بن سهل هم، توسط مردی از بنی عویف به شهادت رسید. سعد بن معاذ نیز در این جنگ با تیر فردی به نام حبان بن عرقه از ناحیه دست مجروح شد و پس از چندی به شهادت رسید.[۶۵].[۶۶].[۶۷]

بنی عبد الأشهل و نقش آفرینی در نبرد با یهود بنی قریظه (سال پنجم هجری)

وقتی مشرکان با شکست به سوی مکه بازگشتند رسول خدا(ص) علی(ع) را خواست و پرچم را به او داد[۶۸] وبه بلال هم فرمود که به مردم اعلان کند نماز عصر را در محله بنی قریظه بخوانند. بنی عبدالاشهل نیز در این حرکت همراه با دیگر مسلمانان مدینه حضور یافتند چندان که نام برخی از آنان همچون سعد بن معاذ و اسید بن حضیر و ابونائله و سعد بن زید و محمد بن مسلمه و گروهی دیگر به عنوان شرکت کنندگان در این غزوه در تاریخ به ثبت رسیده است.[۶۹] یهودیان پس از آنکه خود را در محاصره مسلمانان دیدند، اقدام به فحاشی به مسلمین کردند. اسید بن حضیر در پاسخ به آنان گفت: «ای دشمنان خدا! از قلعه‌هایتان دور نمی‌شویم تا از گرسنگی هلاک شوید؛ شما مانند روباه به سوراخ رفته‌اید». آنان گفتند: «ای پسر حضیر! ما در برابر خزرجیان دوستان شما بودیم». او هم، جواب داد که میان ما و شما پیمانی نیست.[۷۰]یهودیان با این سخن می‌خواستند خاطرة زمان جاهلیت را به یاد او آورند که ما شما را در مقابل خزرجیان یاری کردیم و با ما چنان که درگذشته با بنی قینقاع - هم‌پیمان خزرجیان - برخورد شد، برخورد کنید. اسید گفت: اکنون اسلام میان ما حکم‌فرماست و دوران جاهلیت از بین رفته است. وی با این سخن امید یهودیان را قطع کرد. وقتی محاصره بر یهود بنی قریظه شدت یافت، آنان تسلیم امر رسول خدا(ص) شدند. در این هنگام اوسیان، پیشینة رابطه با یهود بنی قریظه را به خاطر آوردند و از حضرت، عفو آنان را درخواست کردند. با اصرار اوسیان بر عفو یهودیان، پیامبر(ص) سرنوشت آنان را به سعد بن معاذ سپرد. اوسیان از این که حضرت، حکم آنان را به سعد بن معاذ سپرد، خوشحال شدند. سعد بن معاذ، مشغول مداوای زخم خود بود که او را از این امر با خبر کردند. اوسیان به دیدار سعد بن معاذ رفتند و گفتند: «به دوستانت نیکی کن، چنان که عبدالله بن ابی به هم‌پیمانانش (بنی قینقاع) نیکی کرد». ضحاک بن خلیفه اشهلی گفت: «ای ابو عمرو! آنان در گرفتاری‌ها از تو دفاع کردند و تو را بر دیگران برتری دادند، امید است در پناه تو، قرار گیرند که شمار مردان و شتران آنان بسیار است». سلمة بن سلامه از مردان بنی عبدالاشهل گفت: «ای ابوعمرو، با هم‌پیمانان و دوستانت نیکی کن که حضرت، دوست دارد آنان باقی باشند. آنان در جنگ بعاث، حدائق و... ما را یاری کردند و اکنون تو کمتر از عبدالله بن ابی مباش». سعد بن معاذ سکوت اختیار کرد و سپس گفت: سرزنش ملامت کنندگان در او اثر نخواهد داشت. وقتی سعد بر پیامبر(ص) وارد شد، حضرت به اطرافیان خود از قبیله بنی عبدالاًشهل فرمود به رئیس خود حرمت نهید. آنان برخاستند و به او درود گفتند و با شعار «موالیک موالیک» سفارش بنی قریظه را کردند. سعد به آنان گفت: «آیا حکم مرا درباره بنی‌قریظه می‌پذیرید؟» گفتند: «بله، در غیاب تو رضایت داده و تو را برگزیده‌ایم». سعد گفت: «آیا حکم مرا می‌پذیرید؟» گفتند: «آری». سعد گفت: «مردان آنان کشته، زنان و بچه‌ها اسیر، و اموال آنان تقسیم شود». پیامبر(ص) فرمود: «حکم سعد همان حکم خداست». پس از این واقعه، عده‌ای شایعه کردند اوسیان از این حکم راضی نیستند. سعد بن معاذ و اسید بن حضیر گفتند: چنین نیست. سپس اسید تاکید کرد وگفت: «ای رسول خدا! به خانه هریک از اوسیان یک یا دو اسیر بفرست تا آنجا گردن زده شوند؛ هر کس رضایت نداد خداوند گردن آنان را بزند». حضرت نیز، دو اسیر به محلة بنی عبدالاشهل فرستاد. أسید و ابونائله هر کدام گردن یک اسیر را زدند.[۷۱] با افزایش روز افزون جمعیت مسلمانان در مدینه و با توجه به پراکندگی قبایل در مدینه، هر قبیله برای خود مسجدی بنا کرد که در آن به نماز و قرآن می‌‌پرداخت. بنی عبدالأشهل هم مانند قبایل دیگر، مسجدی داشتند که بنا به نقل واقدی به «مسجد واقم» معروف بود. حضرت به احترام این قبیله و فداکاری‌هایشان، نماز ظهر را در این مسجد می‌خواند. محله بنی عبدالاشهل به سبب رفت و آمد مکرر حضرت، همیشه - چه قبل از وفات سعد بن معاذ و چه پس از آن - مملو از جمعیت بود. بعد از جنگ خندق و غزوات دیگر، به سبب کثرت مسلمانان، حضور بنی عبدالأشهل در صحنه‌ها نمود چندانی ندارد.[۷۲].[۷۳]

حضور بنی عبدالاشهل در غزوه حدیبیه (سال ششم هجری)

رسول خدا(ص) با شماری از مردان و زنان مسلمانان از جمله ام عامر اشهلی - مادر سعد بن معاذ - و هفتاد شتر قربانی به منظور انجام عمره، بدون سلاح از مدینه خارج شدند. حضرت، پس از رسیدن به«ذوالحلیفه» بسر بن سفیان را جهت اطلاع از واکنش قریش فرستاد. هم‌چنین عباد بن بشر اشهلی را با بیست نفر از سواران، پیشاپیش گروه معمرین اعزام کرد که در میان آنان محمد بن مسلمه - حلیف بنی عبدالاشهل - حضور داشت.[۷۴] مسلمانان در مسجد ذوالحلیفه محرم شدند. به نقل از واقدی، خالد بن ولید و همراهانش در این مکان، پیامبر(ص) و یارانش را زیر نظر داشتند. از این رو حضرت، فورا عباد بن بشر را با دویست سوار در مقابل آنان به صف کرد[۷۵] تا آنان را از انجام هر حرکتی باز دارد. در عین حال، حضرت جهت احتیاط شب هنگام، سه نفر از جمله عباد بن بشر و محمد بن مسلمه را به نگهبانی گماشت.[۷۶] در روز نوشتن صلح حدیبیه نیز، وقتی سهیل‌بن‌عمرو برای نوشتن صلح‌نامه آمد، عباد بن بشر و سلمة بن اسلم بن حریش اشهلی زره به تن و اسلحه به دست، مراقب اوضاع و حافظ حضرت بودند.[۷۷] ضمن این که از محمد بن مسلمه - حلیف بنی عبدالاشهل - همراه با تنی چند از مسلمانان و کفار در شمار شهود صلح‌نامه نام برده شده است.[۷۸].[۷۹][۸۰]

نقش آفرینی بنی عبدالاشهل در فتح خیبر (سال هفتم هجری)

در جریان فتح خیبر، حضرت، عباد بن بشر اشهلی را با چند سوار پیشاپیش فرستاد. آنان در میانه راه، جاسوسی یهودی را دستگیر کردند. عباد درباره یهودیان خیبر اخباری در خصوص همپیمانان، ذخیره آذوقه و میزان سلاح آنان از وی به دست آورد. این جاسوس، پس از مواجه شدن با تهدید تازیانه عباد بن بشر، خبرهای بیشتری به مسلمانان داد و از وحشت یهودیان خیبر از مسلمانان گفت. عباد او را نزد حضرت برد و موضوع را به اطلاع ایشان رساند.[۸۱] در این جنگ، علاوه بر حضور جمعی از مردان بنی عبدالاشهل، حدود بیست زن از مسلمانان از جمله ام عامر اشهلی حضور داشتند. ضمن این که از محمود بن مسلمه اشهلی هم، در شمار شهدای این جنگ نام برده شده است.[۸۲] حضرت در خصوص سهم غنایم به دست آمده از «نطاة» و «شق»، برای هر صد نفر، یک سرپرست تعیین کرد تا غنایم را بین آنان تقسیم کند. سرپرستی سهم اوس و اسیدین‌حضیر و چند نفر دیگر، به عبدالله بن رواحه سپرده شد.[۸۳] عبدالله وظیفه تقسیم درآمد و محصول این مناطق را بین افراد برعهده داشت. پس از شهادت وی در جنگ موته، حضرت، ابوالهیتم بن تیهان را به سرپرستی این جمع برگزید.[۸۴] حضرت، پس از پایان جنگ، سرزمین فدک را که به صلح، فتح شده بود در اختیار دخترش فاطمه زهرا(س) گذاشت. پس از رحلت نبی مکرم اسلام(ص) و غصب فدک در زمان خلیفه اول، ابویکر، ابوالهیتم بن تیهان و دو نفر دیگر را به جهت این که وی یهودیان را از آن منطقه بیرون رانده بود، برای تعیین قیمت درختان و زمین فدک معین کرد.[۸۵].[۸۶].[۸۷]

حضور بنی عبدالاشهل در غزوات دیگر

حضور در سریه ذات السلاسل (سال هشتم هجری)[۸۸]و نیز فتح مکه در سال هشتم هجری از دیگر عرصه‌های حضور پر رنگ بنی عبدالأشهل در وقایع و اتفاقات عصر نبوی(ص) است. پیامبر(ص) در جریان فتح مکه، برای قبایل پرچم‌هایی قرار داد. ابونائله، پرچم‌دار بنی عبدالاًشهل در این پیکار سرنوشت ساز بود.[۸۹] همچنین در رژه‌ای که مسلمانان، پیش از فتح مکه نزد حضرت برگزار کردند، اسید بن حضیر در کنار رسول خدا(ص) بود.[۹۰] بعد از فتح مکه، حضرت، گروه‌هایی را جهت تخریب بت‌خانه‌ها به اطراف اعزام کرد. در همین راستا، حضرت، سعد بن زید اشهلی را برای ویران کردن بت‌خانه و بت «منات» به ناحیه مشلل فرستاد.[۹۱] اشهلی‌ها در غزوه حنین (سال هشتم هجری) نیز حضور داشتند. در این جنگ، حضرت پس از مرتب کردن سپاه، برای همه قبایل پرچم‌داری مشخص کرد. به همین منظور، پرچم اوس به دست اسید بن حضیر و پرچم بنی عبدالااشهل به ابونائله سپرده شد.[۹۲] بعد از فتح حنین، پیامبر(ص) به قصد طائف حرکت کرد. در حصر طائف از سوی حضرت، منادی فریاد زد: هر برده‌ای از حصار قلعه بیرون آید و به ما بپیوندد آزاد است. برده‌ای به نام ابراهیم بن جابر به مسلمانان پیوست و حضرت او را به اسید بن حضیر سپرد و دستور فرمود که به این برده، قرآن و سنت اسلامی بیاموزد.[۹۳].[۹۴].[۹۵]

نقش بنی عبدالاشهل در غزوه تبوک (سال نهم هجری)

مردان بنی عبدالاشهل در آخرین غزوه رسول خدا(ص) - یعنی غزوه تبوک - نیز حضوری گسترده داشتند. پیامبر(ص) در راه «ثنیةالوداع» به سوی تبوک، پرچم‌هایی را آماده کرد و پرچم اوس را به اسید بن حضیر داد.[۹۶] حاملان پرچم کسانی بودند که بیشتر قرآن می‌دانستند.[۹۷] پیدا کردن شتر گم شده رسول خدا(ص) در راه تبوک توسط حارث بن خزمه اشهلی هم، از دیگر شواهد حضور اشهلی‌ها در این جنگ است.[۹۸]رسول خدا(ص)، پس از ورود به منطقه تبوک، عباد بن بشر را جهت محاظت از لشکر فرمانده نگهبانان سپاه قرار داد و او تا موقع بازگشت سپاه اسلام به مدینه، عهده دار این سمت بود.[۹۹] همچنین، زمانی که در راه بازگشت از تبوک، لشکر دچار کمبود آب گردید، پیامبر(ص)، اسید بن حضیر را برای جست‌وجوی آب فرستاد. وی آبی برای حضرت آورد و ایشان دعایی بر آن آب خواندند و خداوند برکتی به آب داد که همگی از آن سیراب شدند.[۱۰۰] در این نبرد، بین بعضی از مردان بنی عبدالاشهل و منافقان سخنانی مطرح گردید که در برخی منابع بدان اشاره شده است.[۱۰۱] در بازگشت از تبوک، عده‌ای از منافقان قصد ترور رسول خدا(ص) را در گردن هرشی در سر پروراندند، آن حضرت حذیفه را فرستاد تا ایشان را پراکنده کند.[۱۰۲] در این غزوه، سه نفر از مردم بنی عبدالاشهل از رفتن به جنگ تخلف کردند. لکن طولی نکشید که توبه کردند و توبه آنان پذیرفته شد. حضرت مژده قبولی توبه آن سه را زمانی که به محله بنی عبدالاشهل برای ادای نماز صبح رفته بود، به آنان داد. سلکان بن سلامه و سلمة بن سلامة بن وقش به سراغ یکی از این متخلفین تائب به نام مرارة بن ربیع رفتند و بشارت قبولی توبه‌اش را به او دادند و سپس سه نفری حضور پیامبر(ص) رفتند.[۱۰۳].[۱۰۴].[۱۰۵]

بنی عبدالاشهل و کارگزاری رسول خدا(ص)

علاوه بر حضور در عرصه‌های نظامی نام برخی از اشهلی‌ها در شمار کارگزاران رسول خدا(ص) ذکر گردیده است. عباد بن بشر اشهلی یکی از این افراد است. حضرت او را جهت جمع‌آوری زکات به سوی قبیله «سلیم» و «مزینه» فرستاد.[۱۰۶] هم‌چنین عباد بن بشر در مأموریتی دیگر پس از عقبة بن ولید از سوی حضرت نزد قبیله بنی مصطلق فرستاده شد.[۱۰۷].[۱۰۸][۱۰۹]

منابع

پانویس

  1. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۳.
  2. گرچه برخی از منابع، عقد اخوت این افراد را با کسان دیگری ذکر کرده‌اند.
  3. ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۲۴۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۲۳۹.
  4. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۸ - ۱۱۹.
  5. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  6. در پیمان عقبه آنان با رسول خدا(ص) چنین عهد بسته بودند: «انّا برا من ذمامک حتی تصل آلی دارنا. فاذا وصلت إلینا فانت فی ذمتنا؛ نمنعک مما نمنع منه آبائنا و نسائنا». ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۷؛ زهری، ابن شهاب، المغازی النبویة، ص‎۲٩‌.
  7. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۷؛ طبری، تاریخ الطبری، چ ۲، ص۴۳۵؛ دیار بکری، تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، ج۱، ص۳۷۳؛ ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۳، ص۱۵۳؛ ابوزید احمد بن سهل بلخی، البدء و التاریخ، ج۲، ص۷۴.
  8. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۰؛ دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۷۸.
  9. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۷۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۰۴.
  10. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۰؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۹؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۲۴؛ ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۳، ص۱۶۳.
  11. واقدی، المغازی، ج۱، ص۹۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش مغازی، ص۱۰۱.
  12. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۳۸.
  13. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، چ ۱، ص۳۴۵.
  14. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۹ - ۱۲۰.
  15. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  16. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۵۵.
  17. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۵ و ۵۶؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنورة، ج۲، ص۴۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴.
  18. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸.
  19. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۰۲۴
  20. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۰ و ‎۱۹۱؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۴۵۹ - ۴۵۶ با اندکی اختلاف در نقل. نیز ر. ک. محمد بن حیان بن احمد بستی، السیرة اللنبویة و اخبار الخلفا، ج۱، ص۲۳۹.
  21. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۰ - ۱۲۱.
  22. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  23. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۴.
  24. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۱ و ۲۱۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۵.
  25. واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۲۱۵
  26. واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۲۱۷
  27. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۰.
  28. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۳.
  29. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص‎٩۳ - ٩۳‌.
  30. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۲.
  31. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰.
  32. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۶؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۱؛ طبری، تاریخ‌الطبری، ج۲، ص۵۱۵. بیهقی، زیاد بن سکن را ذکر کرده است. بیهقی، دلائل النبوه، ج۳، ص۲۳۴.
  33. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۹۲ - ۹۳؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۶۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۳۰ به اختصار نقل کرده و گفته است: نام او ثابت بن وقس بوده است.
  34. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۳.
  35. شهدای بنی عبدالآشهل را در جنگ احد در حدود ۲۳ نفر شمرده‌اند که عبارت‌اند از: ۱. آصیرم بن عبدالأشهل ۲. اوس بن سلامة بن وقس ۳. ایاس بن اوس بن عیتک، که ضرار او را به شهادت رساند. ۴. ثابت بن زید ۵. حارث بن انس بن رافع ۶. حارث بن اوس بن معاذ ۷. حباب بن قیظی ۸. حبیب بن قیم ۹. رافع بن زید (یزید) ۱۰. رفاعة بن وقش که خالدبن ولید او را به شهادت رساند. ۱۱. سلمة بن ثابت بن وقش که ابوسفیان او را به شهادت رساند. ۱۲. سلیط بن ثابت بن قیس ۱۳. سلیم بن حارث بن ثعلبه ۱۴. سهل بن رومی بن وقش ۱۵. صیفی بن قیظی، که ضرار او را به شهادت رساند ۱۶. عبّاد بن سهل، که صفوان بن امیه او را به شهادت رساند ۱۷. عبید بن تیهان که کرمة بن ابی جهل او را به شهادت رساند ۱۸. عمارة بن زیاد بن سکن ۱۹. عمرو بن ثابت بن وقش که ضرار او را به شهادت رساند ۲۰. عمرو بن معاذ که ضرار بن خطاب او را به شهادت رساند ۲۱. قرة بن عقبه حلیف بنی عبدالأشهل ۲۲. نعمان بن عبد عمرو بن مسعود ۲۳. یزید (زیاد) بن سکن ۲۴. یمان، پدر حذیفه که او را مسلمانان به اشتباه به شهادت رساندند. (واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۰۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۹ و۱۳۰؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۲۸ - ۲٩؛ دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۴۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۱ و ۴۰۲؛ سمهودی، وفاءالوفاء، ج۳، ص‎٩۳۳ - ۹۳۴؛ نویری، نهایةالارب، ج۱۷، ص۱۰۴ – ۱۰۵.)
  36. واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۳۱۴
  37. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۵ و ۳۱۶.
  38. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۶.
  39. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۶.
  40. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴ «لکن حمزة لا بواکی له».
  41. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۱۰۴ و ۱۰۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۴؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۱۷۴؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۳۲؛ زهری، المغازی النبویه، ص۱۶۴.
  42. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۳.
  43. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  44. طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۸ - ۳۷.
  45. واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۳۳۵
  46. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۳۶؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۳۶: نویری، نهایة الارب، ج۱۷ ص۱۲۷.
  47. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۴.
  48. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  49. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۲۳ و ۴۲۴.
  50. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۳۱۳؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۳۱ و ۴۳۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۱۴ (بعضی از منابع فقط أسید بن حضیر را ذکر می‌کنند).
  51. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۳۵.
  52. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۴ - ۱۲۵.
  53. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  54. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۱.
  55. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۴۸.
  56. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۲؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۵۸؛ محمد بن حیان بستی، السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ج۱، ص۲۵۷: طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۷۱؛ ذهبی، ناریخ الاسلام، بخش مغازی، ص۲۸۸. بیش‌تر منابع اسید را ذکر نکرده‌اند بلکه عبدالله بن رواحه و خوات بن جبیر را ذکر کرده‌اند.
  57. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۵۸ و ۴۵۹.
  58. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۶۰.
  59. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۶۲.
  60. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۶۴ و ۴۶۵.
  61. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۵.
  62. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۶۹.
  63. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۴؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲ ص۵۷۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش مغازی، ص۲۸۹
  64. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۴۳؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۹۰؛ نویری، نهایة الارب، ج۱۷ ص۱۷۷ و ۱۷۸.
  65. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۴؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۹۵؛ محمد بن حیان بستی، السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ج۱، ص۲۵۸؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۱۰۱؛ سمهودی، وفا الوفاء، جزء ۱، ص۳۰۴؛ نویری، نهایة الارب، ج۱۷، ص۱۷۸.
  66. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۶.
  67. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  68. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۴۵؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۹۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۸۲؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش مغازی، ص۳۱۱
  69. واقدی، المغازی، ج۱، ص۰۴۹۸
  70. واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۹۸.
  71. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۴۹ و ۳۵۰؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۵۱۲ - ۵۱۰؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۸۸ - ۵۸۶؛ ابن سید الناس، عیون‌الاثر، ج۲، ص۱۰۹ - ۱۰۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۴، ص۱۸ و ‎۰۱٩
  72. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۶ - ۱۲۷.
  73. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  74. واقدی، المغازی، ج۱، ص۵۷۴. و نقلی دیگر سعید بن زید را به عنوان فرمانده طلیعه داران نام می‌برد.
  75. واقدی، المغازی، ج۱، ص۵۸۲.
  76. واقدی، المغازی، ج۱، ص۶۰۲.
  77. واقدی، المغازی، ج۱، ص۶۰۶.
  78. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۳؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۶۱۲؛، طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۶.
  79. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۷.
  80. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  81. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۱ – ۶۴۳.
  82. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۵.
  83. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۰.
  84. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۱.
  85. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۰۷.
  86. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۷.
  87. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  88. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۷۰.
  89. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۰.
  90. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۰۳.
  91. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۷۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۱ - ۱۱۲.
  92. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۹۵.
  93. واقدی، المغازی، ج۲، ص‎٩۳۲.
  94. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۸.
  95. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  96. واقدی، المغازی، ج۲، ص‎۹٩۶.
  97. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۰۳.
  98. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۱۰.
  99. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۶.
  100. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۴۴ و ۱۰۴۳.
  101. واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۰۹ - ۱۰۱۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۲۷۹.
  102. واقدی، المغازی، ج۳، ص‎۱۰۴۲ - ۱۰۴۳. نیز یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۸.
  103. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۵۴.
  104. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۸.
  105. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  106. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۷۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۱.
  107. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۶.
  108. نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسول‌اکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۲۸.
  109. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.