نفی سازش در معارف و سیره نبوی
مقدمه
بر اساس آموزههای قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (ص) مسلمانان علاوه بر اینکه از کنار آمدن با باطل و کوتاه آمدن از حق و همراه شدن با برخی جریانها نهی شدهاند، از یاری ستمگر در ستمگری و همکاری با آنان در عملکردهای ستمگرانهشان نیز منع شدهاند؛ مگر در مواقع خاص. خداوند در آیه ۱۳ سوره هود با صریحترین بیان و محکمترین موضع، سازش نکردن با ستمگران و نفی تکیه بر آنان را اعلام و حرمت یاری ستمگران را در ستمگریشان ابلاغ فرموده است. این آیه و آیات مشابه آن همچون آیات ۸ - ۱۲ سوره قلم و همچنین آیه آخر سوره کافرون بیانگر یکی از مهمترین دستورهای اجتماعی - سیاسی اسلام است و خداوند، همه مسلمانان را از اعتماد به ستمگران نهی کرده و چنین عملی را عین فرو رفتن در آتش قهر الهی و داخل شدن در عذاب ابدی دانسته است[۱].
سازش نکردن با باطل در کلام پیامبر (ص)
رسول اکرم (ص) و اوصیای آن حضرت در بیانات و مواضع گوناگون خود، این سازش ناپذیری را تبیین کردهاند. رسول خدا (ص) به شدت از نزدیک شدن به درگاه حاکمان ستمگر و قدرتهای ستمگر نهی کرده، فرمودهاند: "بپرهیزید از اینکه کارگزار یا کارمند سلطان باشید؛ زیرا نزدیکترین شما به درگاه سلطان و حواشی او دورترین شما از خدای متعال است"[۲]. نیز فرموده است: بندهای به سلطان نزدیک نمیشود[۳]؛ مگر اینکه از خداوند دور میشود"[۴].
آن حضرت با فضیلتترین پیروان خود را کسی دانسته است که به درگاه سلطان، نزدیک هم نشود[۵]. همچنین ایشان کمک کننده به ظالم را در عذاب کردن دیگران، هم پایه همان سلطان و هامان معرفی میفرماید[۶] و در حدیثی دیگر میفرماید: "چون روز قیامت شود، منادی صدا میزند: "مددکاران ظالمان کجا هستند؟" پس هر کسی که برایشان دواتی ببرد، یا کیسه پولی را برای ظالم ببندد، یا مدتی برایشان نویسندگی کرده باشد، با آنها محشور میشود"[۷].[۸]
سیره رسول اکرم (ص) در سازش نکردن با اهل باطل
رسول اکرم (ص) در اجرای احکام الهی، هرگز سازش با کسی را برنتابید و دین خدا را با هیچ چیز عوض نکرد. با آغاز دعوت علنی، قریش تلاش همه جانبهای انجام داد تا پیامبر (ص) به سازش با باطل کشیده شود و از تبلیغ توحید دست بردارد؛ با علنی شدن امر تبلیغ پیامبر (ص) مشرکان و کفار قریش دریافتند که حرف اصلی این دین چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بیهمتا؛ یعنی نفی آن بزرگی که آنها به شیوه آیین دوره جاهلی به دست آورده بودند؛ پس، سران و اشراف قریش برای متوقف کردن این نهضت کوشیدند؛ زیرا منافعشان را تهدید میکرد. آنان در این راه، تمامی امکانات مانند تطمیع، تهدید، تهمت، آزار، شکنجه و محاصره اقتصادی - سیاسی را به کار گرفتند که چون سودی نبخشید، در نهایت، برای کشتن آن حضرت نقشه کشیدند؛ اما هیچ کدام از این اقدامات باعث نشد که رسول خدا (ص) در راه حق گامی وا پس گذارد؛ بلکه این همه، او را در راه نجات انسانها استوارتر ساخت[۹].
سران و اشراف قریش در اوائل دعوت علنی، به سراغ ابوطالب، عموی پیامبر (ص) رفتند تا او را از حمایت رسول خدا (ص) باز دارند و سپس بتوانند با پیامبر (ص) مقابله کنند، آنها به ابوطالب گفتند: "برادرزادهات از خدایان ما عیبجویی میکند و به آنها ناسزا میگوید و دین ما را نکوهش میکند و عقلهای ما را سبک میشمارد و پدران ما را گمراه میداند. اکنون چارهای بیندیش و او را از این کارها بازدار و یا آنکه او را به ما واگذار که تو نیز همانند ما با او مخالفی"[۱۰]؛ ابوطالب این بار با بیانی نغز و زیبا پاسخی درخور به ایشان داد و با خوشرویی و ملایمت، آنان را روانه ساخت؛ اما با ادامه دعوت رسول خدا (ص) و فراهم شدن زمینه گسترش اسلام، سران و اشراف و قریش بار دیگر نزد ابوطالب رفتند و با عباراتی تهدید آمیز، وی را به ترک حمایت از پیامبر (ص) فرا خواندند و گفتند: "ای ابوطالب! تو از نظر سن و شرافت و منزلت بر ما سبقت داری. از تو خواستیم که برادرزادهات را از این کار بازداری؛ ولی چنین نکردی؟ به خدا قسم! دیگر نمیتوانیم بر ناسزاگویی به خدایان و پدرانمان و سبک شمردن عقلهایمان و عیبجویی از آیینمان صبر کنیم؛ یا خودت او را از این کار بازدار و یا آنکه با تو و او کارزار خواهیم کرد تا یکی از دو گروه هلاک شود". ابوطالب که اوضاع را نگران کننده دید، سخنان اشراف و سران قریش را با پیامبر (ص) در میان گذاشت و از او خواست تا از دعوت خویش دست بردارد و پیامبر (ص) به دور از هر گونه ملایمت و سازش گفتند: ای عمو! اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند، از دعوت الهی دست برنمیدارم تا اینکه امر خدا را آشکار کنم، یا اینکه در این راه جان دهم"[۱۱][۱۲].
سران و اشراف قریش کوشیدند با فراهم کردن زندگی پر ناز و نعمت و هر آنچه پیامبر بخواهد، با وی سازش کنند. آنها پس از مدتی با وعدههایی جذاب کوشیدند، نزد آن تا پیامبر (ص) را از دعوت به حق باز دارند و این بار، عتبة بن ربیعه، نماینده قریش، نزد آن حضرت رفت و گفت: "ای برادرزاده! اگر در ازای دست برداشتن از دعوتت، خواهان مال باشی، برایت آن اندازه ثروت فراهم میآوریم که از همه ما توانگر شوی و اگر خواستار ریاست و سلطنت باشی، تو را به ریاست و سلطنت خود میگماریم و هیچ کاری را بدون رأی و فرمان تو انجام نمیدهیم و اگر این سخنان تو به آن خاطر است که جنزده شدهای و نمیتوانی آن را از خود دور کنی؛ حاضریم برایت پزشک بیاوریم و آنقدر هزینه کنیم تا خود را از این بیماری آسوده سازی"؛ وقتی سخنان عتبه به پایان رسید، پیامبر (ص) فرمود: "آیا سخنت تمام شد؟" گفت: "آری"؛ فرمود: "پس به سخن من گوش بده!" سپس بخشی از آیات ۱ - ۵ سوره فصلت را تلاوت فرمود و با این کار با پاسخی روشن و دندان شکن بار دیگر سازش ناپذیری خود را در راه حق نشان داد[۱۳][۱۴].
پس از چندی، در حالی که سران و اشراف قریش، مسلمانان بیپناه را با آزار آنان در فشار قرار داده بودند، پیشنهادهایی به پیامبر کردند تا بلکه در آن شرایط، ایشان را به سازش و همراهی با باطل مجبور کنند؛ مثلاً به ایشان میگفتند: از خدا بخواه تا فرشتهای همراه تو بفرستد که گفتههایت را تصدیق کند و یا از خدا بخواه که باغها و قصرهایی به تو عطا کند تا مانند ما به امر معاش محتاج نباشی و یا... تا به تو ایمان آوریم[۱۵]. این بار نیز پاسخ پیامبر (ص) همان بود: "من برای گردآوری ثروت نیامدهام تا اموال شما را بخواهم و برای دست یازیدن به ریاست و سلطنت مبعوث نشدهام؛ خداوند مرا برانگیخته و کتابی بر من نازل فرموده است و من مبعوث شده ام تا شما را از عذاب بترسانم و به نعمتهای ابدی مژده دهم؛ اگر پذیرفتید، بهره و دنیا و آخرت از آن شماست؛ و گرنه صبر میکنم تا زمانی که خداوند میان من و شما حکم کند"[۱۶][۱۷].
همچنین مشرکان برای به سازش کشاندن نبی خدا (ص) به ایشان پیشنهاد دادند که به نوبت، خدایان یکدیگر را بپرستند! از امام صادق (ع) در سبب نزول و تکرار آیات کافرون، نقل شده است که فرمود: "قریش به رسول خدا (ص) گفتند: " یک سال، خدایان خود را میپرستیم و یک سال خدای تو را و یک سال خدای تو را میپرستیم، یک سال خدای خود را." پس خدا به مانند ایشان به آنها پاسخ داد"[۱۸][۱۹].
رسول اکرم (ص) پس از هجرت به مدینه نیز با یهودیان، منافقان و کفار سازش نکردند. نقل شده است، گروهی از سران یهود مدینه، نزد آن حضرت رفتند و گفتند: "ای محمد (ص) تو میدانی که ما دانشمندان و بزرگان یهودیم و اگر ما از تو پیروی کنیم، تمامی یهود از ما پیروی کرده، پیرو تو خواهند شد. اکنون میان ما و پیروان ما نزاعی هست و ما برای رفع آن نزد تو خواهیم آمد؛ پس اگر تو به نفع ما حکم کنی، ما به تو ایمان خواهیم آورد". اما آن حضرت نپذیرفت و آنان را از خود طرد کرد و سپس آیات ۴۹ - ۵۰ سوره مائده در این باره نازل شد[۲۰][۲۱].
در رمضان سال نهم هجری نمایندگانی از قبیله ثقیف برای مذاکره و صلح عازم مدینه شدند، آنان نزد رسول خدا (ص) رفتند و با ایشان مذاکره و برای ایمان آوردنشان خواستههایی را مطرح کردند؛ مانند اینکه آن حضرت اجازه بدهند که آنها بت بزرگشان را سه سال دیگر عبادت کنند؛ اما رسول خدا (ص) نپذیرفت؛ گفتند: "دو سال بت بزرگمان را میپرستیم"؛ باز هم حضرت نپذیرفت؛ گفتند: "یک سال"؛ باز هم جواب، همان بود تا اینکه به یک ماه هم راضی شدند؛ اما باز هم پیامبر خدا (ص) نپذیرفت و حاضر نشد، لحظهای این وضع را بپذیرد؛ زیرا این کار به معنای آن بود که نبی خدا (ص) شرک و کفر را به رسمیت شناخته است؛ چیزی که رسول اکرم (ص) لحظهای آن را بر نمیتابید. سپس از ایشان خواستند که آنان را از خواندن نماز معاف دارد و آنها زکات ندهند و جهاد نکنند؛ اما حضرت خواستهشان را رد کرد و فرمودند: "در دینی که در آن نماز نیست، خبری نیست"[۲۲][۲۳].
همچنین هنگامی که پیامبر (ص) برای جنگ با رومیان به سوی تبوک میرفتند، سه نفر از مسلمانان به نامهای: "کعب بن مالک"، "مرارة بن ربیع" و "هلال بن أمیه واقفی" که از نیکان صحابه رسول خدا بودند، از شرکت در جنگ به سبب تنبلی، سستی و دنیاطلبی سر باز زدند؛ اما هنگام بازگشت پیامبر (ص) از جنگ تبوک، برای عذرخواهی خدمت آن حضرت رسیدند و بر خلاف انتظار، با غضب و بیمهری پیامبر روبرو شدند و پیامبر (ص) حتی یک کلمه با آنان سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور فرمود که هیچ کس با آنان سخن نگوید؛ به گونهای که حتی زنان و فرزندان آنان به محضر پیامبر (ص) آمدند و اجازه جدایی از آنها را خواستار شدند[۲۴].
متخلفان در محاصره شدید اجتماعی قرار گرفتند و فضای شهر مدینه با آن وسعت برای آنان تنگ شد، به گونهای که مجبور شدند برای نجات از این رسوایی، مدینه را ترک کرده، به کوههای اطراف پناه برند. آنان مدتی طولانی در کوهها به سر بردند و به دعا و نیایش و توبه به درگاه خدا روی آوردند تا اینکه سرانجام این آیه شریفه نازل و توبه آنها پذیرفته شد: وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ [۲۵][۲۶][۲۷].
پیامبر (ص) هم در دوران ۲۳ سال رسالت خویش، هیچگاه بر سر اصول و مبانی دین و بر سر اجرای احکام با هیچ کس سازش نکرد و در اجرای حدود الهی نیز ذرهای تسامح به خرج نداد. نقل شده است، زنی از اشراف قریش به نام فاطمه مخزومی، چیزی دزدید و رسول خدا (ص) دستور داد حد الهی را درباره او جاری کنند. قبیله بنی مخزوم ناراحت شدند و کوشیدند به هر وسیلهای، از اجرای حد مانع شوند. پس أسامة بن زید که محبوب رسول خدا (ص) بود از ایشان تقاضای عفو کرد؛ اما آن حضرت، سخت ناراحت شد و فرمود: "آیا درباره تعطیلی حدی از حدود خدا شفاعت میکنی؟" سپس از جا حرکت کرد و ضمن خطبهای به مردم فرمود: "ای مردم! علت اینکه ملتهای پیش از شما هلاکت شدند، این بود که اگر فرد بلند پایهای از آنان جرمی را انجام میداد، او را مجازات نمیکردند؛ اما اگر کسی از مردم ضعیف، ناتوان و گمنام، خلاف میکرد، حکم خدا را درباره وی اجرا میکردند. سوگند به خدا! اگر دخترم، فاطمه (س) نیز به چنین کاری دست بزند، حکم خدا را دربارهاش اجرا میکنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومی با فاطمه محمدی (ص) یکسان است"[۲۸][۲۹].
از مواردی که سهل انگاری درباره آن جایز نیست، حق الناس است؛ چه حقوق امور شخصی افراد و چه حقوق عمومی و بیت المال که هیچ کس حق سازش درباره این را ندارد. آنچه در سیره نبی اکرم (ص) به خوبی آشکار است، این است که آن حضرت درباره اموال عمومی و حق الناس بسیار سختگیر، قاطع و با صلابت بودند. روایت شده است، در روز حرکت از سرزمین خیبر به غلامی به نام مدعم که مأمور بستن کجاوهها بود، تیری خورد و او جان سپرد. تحقیقات مأموران اطلاعاتی درباره علت کشته شدن او به جایی نرسید و همگی گفتند: "بهشت بر او گوارا باد!" اما پیامبر (ص) فرمود: "چنین نیست! سوگند به کسی که جان من در دست اوست، به خاطر قطیفه و عبایی که روز جنگ خیبر برداشته و آن را جزء غنایم به حساب نیاورده است، آتش بر او شعله ور خواهد بود". به همین خاطر، پیامبر اکرم (ص) بر جنازه او نماز نخواند[۳۰][۳۱].
سیره عملی پیامبر خاتم در عدم مداهنه
پیامبر رحمت و عدالت در طول بیست و سه سال دوران رسالت خویش هرگز مداهنه نکرد و پذیرای باطل نشد و برای پیشبرد امور، در حق سازش ننمود و به عوامزدگی تن نسپرد. با آغاز دعوت علنی تلاشی همه جانبه از سوی قریش شکل گرفت تا پیامبر به سازش با باطل کشیده شود و دست از تبلیغ توحید برکشد و از آزادی انسان و نجات بشر و گشودن غل و زنجیرهای اسارت مردمان سخن به میان نیاورد و قدمی در این راه برندارد. پس از علنی شدن دعوت، سران و اشراف قریش تلاش کردند تا نهضت بپاخاستهای را که منافع ستمگرانه و مطامع خودکامانه آنان را تهدید میکرد متوقف سازند و موجبات بازگشت آن را به «خانواده قبیله» و «روابط مشرکانه» فراهم نمایند و یا حد اقل جلوی رشد آن را بگیرند و یا به انحرافش کشند؛ و در این راه همه امکانات و لوازم را به کار گرفتند: تحبیب، تخریب، تطمیع، تهدید؛ و چون سود نبخشید، تهمت، اقدام برای قتل، آزار و شکنجه مسلمانان بیپناه، و در نهایت محاصره اقتصادی - سیاسی همه جانبه. اما هیچ کدام از این اقدامات پیامبر را به سازش با باطل وانداشت و آن حضرت در راه حق گامی واپس نگذاشت، بلکه این همه او را در راه نجات انسانها استوار ساخت.
در اوایل دعوت علنی سران و اشراف قریش به سراغ حضرت ابو طالب رفتند -که از آغاز دعوت در حمایت پیامبر از هیچگونه مساعدتی دریغ نورزیده بود[۳۲]- تا او را از حمایت پیامبر بازدارند و سپس به راحتی بتوانند با پیامبر برخورد کنند. آنان به ابو طالب گفتند: «برادرزادهات از خدایان ما عیبجویی میکند و آنها را ناسزا میگوید و دین ما را نکوهش میکند و عقلهای ما را سبک میشمارد و پدران ما را گمراه میداند. حال یا خودت چارهای بیندیش و او را از این کارها بازدار و یا آنکه وی را به ما واگذار، که تو نیز همانند ما با او مخالفی»[۳۳].
ابوطالب پس از شنیدن سخنان سران و اشراف قریش، به نرمی با آنان سخن گفت و با بیانی نغز و زیبا ایشان را پاسخ داد و آنان پی کار خویش را گرفتند و رفتند[۳۴]. اما با ادامه دعوت پیامبر و فراهم شدن زمینه گسترش اسلام سران و اشراف قریش بار دیگر به نزد ابو طالب رفتند و با عباراتی تهدیدآمیز او را به ترک حمایت از پیامبر فراخواندند و گفتند: «ای ابو طالب، تو از نظر سن و شرافت و منزلت بر ما سبقت داری. از تو درخواست کردیم که برادرزادهات را از این کار بازداری، ولی چنین نکردی. دیگر نمیتوانیم بر ناسزاگویی به خدایان و پدرانمان و سبک شمردن عقلهایمان و عیبجویی از آیینمان تحمل کنیم. یا خودت او را بازدار و یا آنکه بر ضد تو و او وارد عمل خواهیم شد و با شما کارزار خواهیم کرد تا یکی از دو گروه هلاک شود»[۳۵].
ابوطالب که اوضاع را نگرانکننده میدید، سخنان سران و اشراف قریش را با پیامبر در میان گذاشت و از او خواست تا دست از دعوت خویش بردارد؛ و پیامبر به دور از هرگونه مداهنه گفت: «يَا عَمَّ لَوْ وُضِعَتِ الشَّمسُ فِي يَمِينِي وَالْقَمَرُ فِي يَسَارِي، مَا تَرَكْتُ [عَلَی أَنْ أَتْرُکَ] هَذَا الأَمْرَ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللهُ أَوْ أَهْلَكَ فِي طَلَبِهِ [فِیهِ مَا تَرَکْتُهُ]»[۳۶]. رسول خدا (ص) در راه نجات بشر تن به سازش با باطل نداد و دست در دست ستمگران ننهاد.
سران و اشراف قریش پس از مدتی با وعدههایی جذاب تلاش کردند تا پیامبر را از دعوت به حق بازدارند. این بار عتبة بن ربیعه نماینده قریش به نزد آن حضرت رفت و گفت: "ای برادرزاده، در ازای دست برداشتنت از دعوتت اگر خواهان مال و ثروت باشی برایت آن اندازه ثروت و مکنت فراهم آوریم که از همه ما توانگرتر شوی؛ و اگر خواستار ریاست و سلطنت باشی، تو را به ریاست و سلطنت خود بگماریم و هیچ کاری را بدون رأی و فرمان تو انجام ندهیم؛ و اگر این سخنان تو از آنجاست که جنزده شدهای و نمیتوانی آن را از خود دور کنی، حاضریم برایت پزشک بیاوریم و آن قدر هزینه کنیم تا تو را از این بیماری آسوده سازیم".
چون عُتبه پیام سران و اشراف قریش را رسانید، پیامبر گفت: «آیا سخنت تمام شد؟» گفت: «آری» فرمود: «پس به سخن من گوش فرا ده» آنگاه بخشی از آیات سوره فصلت را تلاوت کرد[۳۷]: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * حم * تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ * قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ * الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ [۳۸].
بدین ترتیب رسول خدا (ص) پاسخی روشن و دندانشکن به سخنان بیمایه آنان داد و بار دیگر سازشناپذیری خود را در راه حق نشان داد. پس از چندی در حالی که سران و اشراف قریش مسلمانان بیپناه را تحت فشار و آزار و خشنترین رفتار قرار داده بودند[۳۹]، پیشنهادهایی از همان دست را به پیامبر عرضه نمودند تا بلکه در آن شرایط وی را به سازش و همراهی با باطل و ستم کشند، و این بار سخن پیامبر همان بود: «مَا جِئْتُكُمْ بِمَا جِئْتُكُمْ بِهِ أَطْلُبُ أَمْوَالَكُمْ، وَ لَا الشَّرَفَ فِيكُمْ، وَ لَا الْمُلْكِ عَلَيْكُمْ، وَ لكِنَّ اللهَ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ رَسُولًا، وَأَنْزَلَ عَلَيَّ كِتَابًا، وَأَمَرَنِي أَنْ أَكُونَ لَكُمْ بَشِيرَاً وَنَذِيرَاً، فَبَلَّغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ، فَإِنْ تَقْبَلُوا مِنِّي مَا جِئْتُكُمْ بِهِ فَهُوَ حَظُّكُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ، وَإِنْ تَرُدُّوهُ عَلَيَّ أَصْبِرْ لِأَمْرِ اللَّهِ حَتَّى يَحْكُمَ اللهُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ»[۴۰].
پس اگر آن چه را که برای هدایت شما آوردهام پذیرا شوید، آن بهره و سود دنیا و آخرت شما خواهد بود، و اگر آن را انکار کنید، بر من است که صبر و استقامت پیش گیرم تا زمانی که خداوند میان من و شما حکم کند. این استواری بر عدم مداهنه در تمام دوران دعوت و رسالت پیامبر برپا ماند و آن حضرت در راه حق به سازشکاری و انحرافپذیری میدان نداد. حق و عدالت برای رسول ختمی مرتبت برترین ارزش را داشت و آن حضرت همه چیز را در این جهت میخواست. از حسین بن علی (ع) از قول هند بن ابی هاله درباره راه و رسم پیامبر اکرم (ص) چنین وارد شده است: «وَ لَا تُغْضِبُهُ الدُّنْيَا وَ مَا كَانَ لَهَا إِذَا تُعُوطِيَ الْحَقَّ لَمْ يَعْرِفْهُ أَحَدٌ وَ لَمْ يَقُمْ لِغَضَبِهِ شَيْءٌ حَتَّى يُنْتَصَرَ لَهُ وَ لَا يَغْضَبُ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَنْتَصِرُ لَهَا»[۴۱].
پیامبر نسبت به حقوق انسانی و حرمت آدمی، و حریمها و مرزهای الهی سخت دقت داشت و تعدی به این امور را برنمیتافت. عایشه در وصف این شأن پیامبر گفته است: «مَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) مُنْتَصِرًا لِنَفْسِهِ مِنْ مَظْلَمَةٍ قَطُّ مَا لَمْ يُنْتَهَكْ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَيْءٌ فَإِذَا انْتُهِكَ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَيْءٌ كَانَ أَشَدَّهُمْ فِي ذَلِكَ غَضَبًا»[۴۲].[۴۳]
سازشناپذیری
قریش شکنجه و آزارهای خود را به آخرین حد رسانده و راههای گوناگون تسلیم شدن مسلمانان را آزموده بودند. با این حال، این روشها کوچکترین تأثیری در اراده پولادین مسلمانان نگذاشت. آنان وقتی از روشهای مستقیم و غیرمستقیم خود ناامید شدند، درصدد تطمیع و تهدید پیامبر برآمدند.
ابو ولید عقبه بن ربیعه از طرف قریش مأمور شد تا با پیامبر اکرم (ص) گفتوگو کند. او به حضور آن حضرت رسید و پیشنهادهایی به ایشان کرد و گفت: ای پسر برادر! آن چنان که میدانی، تو در میان ما از موقعیت و منزلتی در اصل و نسب برخورداری و در این خاندان جایگاه والایی داری. اینک تو برای قبیله و قوم خود مسئلهای خطیر پدید آوردهای و بدان وسیله، اجتماع آنان را پراکنده ساختهای. اندیشههای آنان را به سبکی و پوچی خواندهای و از خدایان و دین مردم بدگویی میکنی. اکنون از من بشنو تا اموری را بر تو عرضه دارم که در آن بنگری. شاید برخی از آنها را بپذیری. رسول خدا (ص) فرمود: بگو گوش فرا میدهم. گفت: اگر بدانچه بر مردم آوردهای، در پی ثروت هستی، ما آن قدر از اموال و داراییهای خود برای تو جمع میکنیم و کنار مینهیم که اگر آنها را بپذیری، ثروتمندترین ما خواهی بود و اگر جویای ریاست هستی، ما تو را پیشوای خود میسازیم تا در مورد هیچ کاری مگر با اجازه تو تصمیمی نگیریم. اگر نیز در پی سلطنتی، تو را سلطان خود میسازیم و گوش به فرمان تو خواهیم بود. وقتی عقبه سخنان خود را به پایان رساند، رسول خدا (ص) فرمود: ای ابو ولید! آیا سخنت را تمام کردی؟ گفت: آری. فرمود: اینک از من بشنو و سپس آیات زیر را بر او خواند: كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ * قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ [۴۴][۴۵].
قریش برای آنکه کیش و آیین بتپرستی خود را حفظ کند و مانع نابودی آن شود، عدهای از سران و بزرگان خود را به نامهای اسود بن مطلب، ولید بن مغیره، امیه بن خلف و عاص بن وائل نزد رسول الله (ص) فرستادند. آنها گفتند: ای محمد! بیا با هم خدای تو را پرستش کنیم و سپس با هم خدای ما را بپرستیم و در یک امر مشترک باشیم. رسول اکرم (ص) این پیشنهاد باطل آنها را مثل پیشنهادهای دیگرشان نپذیرفت.[۴۶]
منابع
پانویس
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۵.
- ↑ « إِيَّاكُمْ وَ أَبْوَابَ السُّلْطَانِ وَ حَوَاشِيَهَا فَإِنَ أَقْرَبَكُمْ مِنْ أَبْوَابِ السُّلْطَانِ وَ حَوَاشِيهَا أَبْعَدُكُمْ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى »؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۷، ص۱۸۱ و شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص ۲۶۰.
- ↑ « مَا قَرُبَ عَبْدٌ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا تَبَاعَدَ مِنَ اللَّه»؛ حسن بن ابی الحسن دیلمی، اعلام الدین، ص۴۰۸؛ ثواب الاعمال، ص۲۶۰ و فضل الله راوندی، النوادر، ص۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۶.
- ↑ ثواب الاعمال، ص ۲۶۰؛ اعلام الدین، ص ۴۰۸ وسائل الشیعه، ص ۱۸۱.
- ↑ وسائل الشیعه، ص ۱۸۱؛ اعلام الدین، ص ۴۱۱؛ ثواب الاعمال، ص ۲۸۱ و وسائل الشیعه، ص ۱۸۱.
- ↑ ابن ابی جمهور، احسانی، عوالی اللآلی، ج۴، ص۶۹ و وسائل الشیعه، ص۱۸۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۲۶۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ص ۶۵ و محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۳۲۳.
- ↑ « يَا عَمُّ! لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسُ فِي يمييني وَ الْقَمَرُ فِي يَسَارِي مَا تَرَكَتِ الْأَمْرُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ أَوْ أَهْلَكَ فِيهِ مَا تَرْكِهِ»؛ السیرة النبویه، ص ۲۶۵ - ۲۶۶، دلائل النبوه، ص ۶۵ - ۶۶ و عبدالرحمان سهیلی، الروض الانف، ج ۳، ص ۴۵ – ۴۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۷.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۲۹۲ - ۲۹۴؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج ۱، ص ۱۵۹ - ۱۶۰ و ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۲۴ – ۱۲۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۸.
- ↑ ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ص۱۹۷-۱۹۸؛ السیرة النبویه، ص۲۹۵-۲۹۶؛ الروض الانف، ج ۳، ص ۱۲۲-۱۲۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۵۰.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۲۹۶؛ الروض الانف، ج ۳، ص ۱۲۳ و البدایه و النهایه، ص ۵۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۸.
- ↑ فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات، ج ۱، ص ۶۱۱؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج ۲، ص ۴۴۵ و محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج ۱۰، ص ۴۲۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۹.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۵۶۷؛ الروض الانف، ج ۴، ص ۳۷۳؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج ۲، ص ۱۳۰ و محمود زمخشری، الکشاف، ج ۱، ص ۶۴۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۹.
- ↑ واقدی، المغازی، ج ۳، ص ۹۶۷ - ۹۶۸؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۹۹ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۴۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۱۹-۴۲۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۲۰.
- ↑ «و نیز بر آن سه تن که (از رفتن به جنگ تبوک) واپس نهاده شدند تا آنگاه که زمین با همه فراخنایش بر آنان تنگ آمد و جانشان به لب رسید و دریافتند که پناهگاهی از خداوند جز به سوی خود او نیست؛ آنگاه (خداوند) بر ایشان بخشایش آورد تا توبه کنند که خداوند بسیار توبهپذیر بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۸.
- ↑ المغازی، ج ۳، ص ۱۹۶ - ۹۹۹ ء السیرة النبوه، ج ۲، ص ۵۳۱ - ۵۳۶، دلائل النبوه، ج ۵، ص ۲۷۴ - ۲۷۸ و ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۷۶ – ۲۷۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۲۰-۴۲۱.
- ↑ البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۱؛ دلائل النبوه، ج ۵، ص ۸۸؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص ۱۱۴ و اسحاق بن راهویه، مسند ابن راهویه، ج ۲، ص ۲۳۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۲۱.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۷۰۹ - ۷۱۰؛ دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۶۹؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۸۷ و تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۶، ص ۳۲۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۲۱-۴۲۲.
- ↑ نک: سیرة ابن هشام، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ محمد بن اسحاق بن یسار، سیرة ابن اسحاق (کتاب المبتدأ و المبعث و المغازی)، تحقیق و تعلیق محمد حمید الله، الطبعة الاولی، معهد الدراسات و الابحاث للتعریب، ص۱۲۹؛ سیرة ابن هشام، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ محمد بن اسحاق بن یسار، سیرة ابن اسحاق (کتاب المبتدأ و المبعث و المغازی)، تحقیق و تعلیق محمد حمیدالله، الطبعة الاولی، معهد الدراسات و الابحاث للتعریب، ص۱۲۹؛ سیرة ابن هشام، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ سیرة ابن اسحاق، ص۱۳۵؛ سیرة ابن هشام، ج۱، ص۲۷۸.
- ↑ «عمو! اگر [سران و اشراف قریش] خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمیدارم تا آنکه خداوند آن را انتشار دهد یا در راه آن کشته شوم». سیرة ابن اسحاق، ص۱۳۵؛ سیرة ابن هشام، ج۱، ص۲۷۸.
- ↑ سیرة ابن اسحاق، ص۱۸۷-۱۸۸؛ سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.
- ↑ «حا، میم * (این کتاب) فرو فرستادهای است از سوی (خداوند) بخشنده بخشاینده * کتابی است که آیات آن آشکار شده است، به گونه قرآنی عربی، برای گروهی که میدانند * که نویدبخش است و بیمدهنده اما بیشتر آنان روی گرداندند از اینرو نمیشنوند * و گفتند: دلهامان برای آنچه ما را بدان فرا میخوانی در پوششهاست و در گوشهامان سنگینی است و میان ما و تو پردهای (افتاده) است پس هر چه میخواهی بکن که ما نیز میکنیم * بگو: من تنها بشری همانند شمایم، به من وحی میشود که خدای شما خدایی یگانه است پس به او رو آورید و از او آمرزش بخواهید و وای بر مشرکان! * همان کسانی که زکات نمیپردازند و اینانند که منکر جهان واپسیناند» سوره غافر، آیه ۱-۷.
- ↑ نک: سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۰.
- ↑ «من برای گرد آوردن ثروت نیامدهام تا اموال شما را طلب کنم و بگیرم، و نیز برای دست یازیدن به ریاست و سلطنت مبعوث نشدهام. خداوند مرا به عنوان فرستادهای [از جانب خود] برانگیخته و کتابی بر من نازل نموده و مرا فرمان داده است تا برای شما بشیر و نذیر باشم و فرمانهای الهی را به شما برسانم و خیرخواهیتان نمایم». سیرة ابن اسحاق، ص۱۷۹.
- ↑ «دنیا و آن چه در آن است او را به خشم نمیآورد، اما وقتی حقی پایمال میشد، از شدت خشم کسی او را نمیشناخت و از چیزی پروا نداشت تا آنکه حق را یاری کند و احقاق حق نماید؛ و هیچگاه برای خود خشمگین نمیشد و برای خود چیرگی نمیخواست». منابع پانوشت ۲، ص۱۷-۱۹.
- ↑ «هرگز ندیدم که رسول خدا مادام که چیزی از حرمتهای الهی هتک نشده بود به خاطر ستمی که به شخص او روا شده بود در صدد احقاق حق برآید، اما هرگاه به چیزی از حرمتهای الهی تعدی میشد نسبت به آن خشمگینترین افراد بود» الشمائل النبویة، ص۱۷۶؛ مرآة الجنان، ج۱، ص۲۵.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۱۰۷-۱۱۱.
- ↑ «کتابی است که آیات آن آشکار شده است، به گونه قرآنی عربی، برای گروهی که میدانند * که نویدبخش است و بیمدهنده اما بیشتر آنان روی گرداندند از این رو نمیشنوند * و گفتند: دلهامان برای آنچه ما را بدان فرا میخوانی در پوششهاست و در گوشهامان سنگینی است و میان ما و تو پردهای (افتاده) است پس هر چه میخواهی بکن که ما نیز میکنیم * بگو: من تنها بشری همانند شمایم، به من وحی میشود که خدای شما خدایی یگانه است پس به او رو آورید و از او آمرزش بخواهید و وای بر مشرکان!» سوره فصلت، آیه ۳-۶.
- ↑ خاتم پیامبران، ج۱، ص۶۷۱.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۶۶.