سب امام علی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۲ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۱۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

کینه دیرینۀ امویان با بنی هاشم و اسلام، پس از وفات پیامبر خدا(ص) بیشتر بروز کرد و بخصوص نسبت به امیر المؤمنین(ع) این کینه و عداوت بیشتر بود. وقتی امویان به قدرت رسیدند، از جمله کارهایی که کردند، انتقام‌گیری از اسلام و اهل بیت پیامبر و هواداران آنان، بخصوص از حضرت علی(ع) و شیعیان او بود. بدگویی از علی(ع) و ترویج لعن و دشنام و سبّ نسبت به آن حضرت، یکی از جلوه‌های این دشمنی بود. این شیوۀ شوم، بیشتر به دست معاویه اعمال می‌شد که اجداد و نیاکان وی در جنگ‌های صدر اسلام با تیغ مسلمانان، به‌ویژه علی بن ابی طالب(ع) به هلاکت رسیده بودند. معاویه، همۀ عوامل تبلیغی و فرهنگی و اقتصادی را که در اختیار داشت، برای این انتقام‌گیری به کار گرفته بود. وقتی به قدرت رسید، به همۀ کارگزاران خویش نوشت از نقل فضایل علی(ع) جلوگیری کنند و دربارۀ فضایل عثمان، حدیث بگویند و بسازند. از کشته شدن عثمان نیز بهانه‌ای برای کینه‌پراکنی در دل‌ها و ترویج سبّ و لعن علی(ع) ساخت و خون او را به گردن علی(ع) انداخت و حادثه را تحریف کرد و به تحریک احساسات علیه آن حضرت پرداخت و جنگ صفین را به راه انداخت و بذر دشمنی علیه امام را خارج از شام، در حجاز و عراق و بخصوص در کوفه پراکند. معاویه، ولید، حجّاج، مروان، زیاد و مغیره نیز از جمله فعالان این عرصه بودند. علاوه بر آنکه خطیبان وابسته بر منبرها علی(ع) را لعن می‌کردند، هریک از شیعیان علی(ع) در سال‌های بعد، توسّط معاویه و عمال او دستگیر می‌شد، تحت فشار قرار می‌گرفت که در ملاء عام، علی(ع) را لعن کند و چه انسان‌هایی که جان خود را در راه محبّت علی(ع) و تسلیم نشدن به خواستۀ امویان باختند و به شهادت رسیدند. خود حضرت علی(ع) می‌دانست و پیشگویی کرده بود که پس از او، وی را لعن و سبّ خواهد کرد و یاران او را هم به آن وادار خواهند نمود. به آنان فرموده بود: پس از من معاویه شما را به سبّ من وامی‌دارد و از شما می‌خواهد که از من تبرّی و بیزاری بجویید. امّا سبّ، (از روی تقیّه) مرا سبّ کنید، ولی از من تبرّی نجویید؛ چراکه من بر فطرت توحیدی زاده شده‌ام و در ایمان و هجرت، پیشتازم[۱]. این‌گونه پیشگویی‌ها را به کسانی همچون میثم تمّار هم فرموده بود[۲]. از جملۀ این روایات به فرمودۀ امام صادق(ع) چنین است: «...فإن أمروکم بسبّی فسبّونی، و إن أمروکم انّ تبرّؤا منّی فإنّی علی دین محمّد»»[۳] که از این حدیث، نهی از برائت هم فهمیده نمی‌شود[۴].

تلاش‌های معاویه در خارج از شام

معاویه با تمام توان کوشید این بغض و کینه و این سب و لعن به همه عالم اسلام گسترش یابد. وی هم ادامه قدرت و حکومت و هم دست‌یابی به اغراض دیگر خود را در گرو این مسئله می‌دانست. پس از شام، دو سرزمین حجاز و عراق اهداف بعدی او بودند.

حجاز

معاویه برای پیشبرد فکر خودش در هر استان راهی را در پیش گرفت. در استان حجاز، سرزمین تولد اسلام و محل حضور صحابه پیامبر، کار برای معاویه مشکل بود. تا امام مجتبی(ع) در حیات ظاهری بودند، عمل به این نقشه امکان‌پذیر نبود. پس از رحلت ایشان، معاویه به حجاز آمده، ظاهراً به حج رفت. ابن عبد ربه اندلسی[۵] در کتاب العقد الفرید نقل می‌کند: معاویه پس از رحلت امام مجتبی(ع) به حج رفته، بعد از انجام اعمال حج به مدینه مسافرت کرد. او می‌خواست در این سفر، امیرمؤمنان(ع) را در مسجد النبی(ص) لعن گوید. اطرافیانش به او گفتند: در این شهر، سعد بن ابی‌وقاص، فاتح ایران و صحابی قدیمی و بانفوذ پیامبر حضور دارد و او بدین کار رضایت نخواهد داد. وی را به حضور خود بخوان و نظرش را به دست بیاور.

معاویه مأموری نزد سعد فرستاد و نظر و خواسته خود را بدو اعلام داشت. سعد در پاسخ به فرستاده معاویه گفت: اگر این کار انجام شود، من بی‌تردید از مسجد بیرون خواهم رفت و دیگر بدان‌جا باز نخواهم گشت. این پیغام سعد به معاویه رسید و او که از نفوذ فراوان سعد در میان مردم بیمناک بود و از شکست طرح خود در ابتدای آن می‌ترسید، از انجام فکر خویش دست برداشت و در انتظار آینده نشست[۶]. مطابق روایات تاریخی، معاویه از پاسخ و برخورد سعد ناامید نشد و از هیچ تلاشی برای راضی کردن سعد، فروگذار نکرد. داستان برخورد سعد و معاویه را ناقلان و مورخان به اشکال گوناگون آورده‌اند.

عامر، پسر سعد که خود شاهد و ناظر حادثه بوده است، می‌گوید: روزی معاویه پدرم سعد را به حضور خود دعوت کرد و بدو گفت: چرا ابوتراب را ناسزا نمی‌گویی؟ به چه دلیل از عیب‌جویی او خودداری می‌کنی؟ سعد در پاسخ گفت: تا هنگامی که من سه کلام رسول خدا(ص) را درباره او به یاد می‌آورم، سخنی به ناسزا در موردش نخواهم گفت. کلام پیامبر و ستایش ایشان از علی در نظر من ارجمندتر است از بهترین دارایی شتران سرخ مو! هنگامی که پیامبر اکرم(ص) در یکی از جنگ‌ها[۷] علی را به همراه نبرد و او را (برای حفظ شهر مدینه از شرارت‌های منافقان) در شهر باقی گذاشت، پس از حرکت پیامبر، علی با چشمی گریان نزد ایشان آمده، گفت: ای پیامبر خدا، مرا در میان زنان و کودکان به جای گذاردی و از همراهی خود در این نبرد، محروم داشتی؟! در اینجا من خود به گوش خویش شنیدم که رسول اکرم فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛ «آیا خشنود نیستی که نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسی باشد، جز اینکه پس از من پیامبری نیست؟»

دیگر بار در غزوه خیبر شنیدم که فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ «این پرچم را فردا به مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست می‌دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می‌دارند». ما همه گردن‌ها افراشتیم و به اشتیاق برخورداری از این همه فضیلت، به سوی پیامبر چشم دوختیم. پیامبر فرمود: علی را نزد من بخوانید. به دنبال او رفتند. او را در حالی که از چشم سخت رنجور و دردمند بود، به حضورش آوردند. پیامبر آب دهان به چشم دردمند وی کشید؛ سپس پرچم جنگ بدو سپرد که خداوند به دنبال آن، پیروزی را نصیب فرمود و قلعه‌های محکم خیبر به دست مسلمانان افتاد.

و نیز به یاد دارم آن هنگام که این آیه شریفه نزول یافت: ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ[۸]، رسول خدا(ص)، علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) را فرا خواند و فرمود: بارالها اینان خاندان من هستند[۹].

تاریخ، چگونگی کاری که معاویه و مزدوران او در راه نشر و گسترش سب و لعن در حجاز، به ویژه دو شهر بزرگ آن، مکه و مدینه انجام داده‌اند، بازگو نکرده است. اما نقشه و طرح کلی معاویه، در تمام عالم اسلام این بود که سَب و لعن به عنوان جزئی از خطبه‌های نمازهای جمعه و عیدین و حتی فریضه‌ای به دنبال هر نماز درآید[۱۰] و جزء دین و عبادات آن قرار گیرد؛ از این رو این کار، ناگزیر در حجاز و مکه و مدینه عمل شده است؛ اما اطلاع ما از چگونگی آن، بسیار اندک است و از نوع و شدت و چگونگی مقاومت مردمی در این ناروای بزرگ، چندان چیزی نمی‌دانیم[۱۱].[۱۲]

عراق و شهر کوفه

آنچه در عراق و کوفه در عصر بنی‌امیه اتفاق افتاد، کاملاً شکل دیگری داشت. مردم این سرزمین بیش‌تر از هر سرزمین دیگری در عالم اسلام، امیرمؤمنان، علی(ع) را دوست می‌داشتند و بیش‌ترین تعداد از تربیت‌شدگان و شیعیان آن حضرت در عراق و کوفه زندگی می‌کردند؛ به این جهت بود که مردمان عراق، به ویژه کوفه، بیشترین سختی‌ها و رنج‌ها را در این دوران تحمل کردند و کشته‌شدگان و به دار آویخته‌شدگان و زندان و شکنجه‌دیدگان آنان از شمار بیرون بودند.

علی بن محمد مدائنی[۱۳] در کتاب الاحداث می‌نویسد: معاویه پس از به دست آوردن حکومت و خلافت، یک فرمان‌نامه به همه عمال و کارگزاران خود نوشت که هر کس چیزی در فضایل ابوتراب و خاندانش بازگوید، من ذمه امان خویش را از او بردارم و خون و مال او هدر است. خطیبان در هر آبادی و بر سر هر منبر، علی را لعن می‌کردند؛ از او برائت می‌جستند و او و خاندانش را بد می‌گفتند. بیش‌ترین بلا در این روزگار، بر سر اهل کوفه فرود آمد؛ زیرا شیعیان در این شهر، از هر جا بیش‌تر بودند. او زیاد را بر ایشان حاکم ساخت و بصره را به کوفه ضمیمه نمود. زیاد که شیعیان را می‌شناخت، به جست‌وجوی ایشان برآمد و آنها را زیر هر سنگ و کلوخ یافته، به قتل رسانید. دست و پاها برید و چشم‌ها کور ساخت و بر شاخه‌های درختان نخل به دار آویخت. آنان را از این سرزمین راند و به نقاط دیگر پراکنده ساخت، تا آنجا که دیگر شخص معروف و شناخته شده‌ای از ایشان در آنجا باقی نماند[۱۴].

این مجمل آن چیزی بود که در عصر معاویه و بنی‌امیه در عراق اتفاق افتاد و تفصیل بیش‌تر آن از این قرار است که اولین فرماندار کوفه (سال ۴۱ هجری) در عصر بنی‌امیه، مغیرة بن شعبه بود[۱۵]. او اگر چه از قریشیان نبود، اما از اذناب و پیروان قریش به حساب می‌آمد. معاویه پیش از حرکت مغیره به سوی محل مأموریت و حکومت خویش، او را خواسته، بدو گفت: می‌خواستم توصیه‌ها و سفارش‌های زیادی به تو بنمایم؛ اما با اعتماد به فهم و بصیرت تو در مورد آن‌چه مرا خشنود می‌کند و آن‌چه دولت و قدرت مرا تأیید و رعیت مرا اصلاح می‌نماید، از آن چشم پوشیدم[۱۶]؛ اما نمی‌توانم از یک سفارش چشم‌پوشی کنم. تو در مرحله اول، هرگز از نکوهش و بدگویی علی پرهیز نکن، و نیز همیشه برای عثمان از خداوند رحمت بخواه و طلب بخشش کن. در مرحله بعد، از عیب‌جویی اصحاب و یاران علی و سختگیری درباره ایشان به هیچ وجه دست برمدار و در مقابل، دوست‌داران عثمان را به خود نزدیک کن و بدیشان مهربانی‌ها بنما.

مغیره گفت: من در گذشته تجربه حکومت اندوخته‌ام و امتحان خود را داده‌ام. بیش از تو برای دیگران خدمت کرده‌ام و به هیچ وجه مورد اشکال و ایراد قرار نگرفته‌ام. تو نیز مرا امتحان خواهی کرد؛ حال یا می‌پسندی و ستایش می‌کنی و یا کار من برایت ناپسند جلوه می‌کند و مرا مذمت خواهی کرد. معاویه پاسخ داد: نه! ان شاء الله ستایش خواهم کرد![۱۷]

مغیره در سال ۵۱ هجری از دنیا رفت[۱۸] و از آن تاریخ، فرمانداری و امارت دو استان بزرگ بصره و کوفه، با هم به زیاد بن ابیه واگذار گردید. او بلافاصله از مرکز حکومت اولیه‌اش، بصره به کوفه آمد و به دارالاماره رفت. سپس از آنجا به مسجد جامع شهر آمد و در جمع مردم خطبه خواند. به گفته مورخان معتبر، او در این خطبه، حمد و ثنای الهی نگفت و بر پیامبر خدا(ص) درود نفرستاد! شاید این اولین بار در عصر اسلام بود که چنین چیزی اتفاق می‌افتاد. بعد هم در سخنان خویش رعد و [برقی به راه انداخت و مردمان را بیم داد و تهدید کرد. به هر کس که خواست سخن بگوید، اجازه نداد و آنان را از مخالفت برحذر داشت و ترسانید. در پایان گفت: سخن دروغ بالای منبر را بلا نامیده‌اند؛ از این رو هرگاه شما را بیم دادم یا سخن از نوید به میان آوردم [حتما به آن عمل خواهم کرد، و اگر] بدان عمل نکردم، دیگر مرا بر شما حق اطاعت نیست[۱۹]. سپس به زیر آمد و به دارالاماره بازگشت.

زیاد با حجر بن عدی در گذشته دوستی داشت؛ بنابراین، پس از رفتن به دارالاماره، حجر را به حضور خواست و به او گفت: ای حجر، دوستی و پیروی مرا نسبت به علی دیده بودی؟ گفت: آری. گفت: همانا خدا آن را به کینه و دشمنی تبدیل کرده است! آیا دیده بودی که با معاویه چه کینه و دشمنی داشتم؟ گفت: آری. گفت: خداوند آن را به دوستی و طرفداری تبدیل کرده است؛ از این رو مبادا بدانم که علی را به خیر و امیرالمؤمنین معاویه را به بدی یاد نمایی[۲۰].

زیاد، چندان در کوفه نماند و عمرو بن حریث را به جای خود به اداره کوفه مأمور کرده، خود به بصره بازگشت؛ اما پیش از اینکه شهر کوفه را ترک کند، بار دیگر حجر را خواست و به او هشدار داد: به من خبر رسیده است که تو به آشوب‌ها کمک می‌کنی. اگر این مطلب نزد من ثابت شود، تو را خواهم کشت. به خاطر حفظ جان خودت مواظبت کن و بر جای خویش آرام گیر. به خدا سوگند! اگر قطره‌ای از خون تو را بریزم، حتماً همه آن را خواهم ریخت[۲۱].

این سخنان تهدیدآمیز، حجر و سایر شیعیان را آرام و رام نمی‌ساخت. آنان توان تحمل لعن و سب امیرمؤمنان(ع) آن هم در خطبه نماز جمعه و عیدین را نداشتند. در واقع این مردان بزرگ، پس از مصالحه امام مجتبی(ع) دیگر به حکومت اموی تن در داده بودند و با همه کراهت، بنای مخالفت و سرپیچی و شورش نداشتند. دلیل این سخن، اقرار کسانی همانند حجر است که در رأس نهضت شیعه در آن روزگار قرار داشتند. اما آن‌چه اینان نمی‌توانستند با آن کنار بیایند و قدرت تحمل آن را نداشتند و آنها را به شورش و مقابله وا می‌داشت، بدعتی چون لعن و سب امام متقیان، امیرمؤمنان(ع) بود.

دوران حکومت زیاد در کوفه چندان طولانی نشد. او پس از دو تا سه سال حکومت، سرانجام در سال ۵۳ هجری مرد. این دوران برای مردم کوفه بسیار در اضطراب و سختی گذشت. پایان حیات زیاد را مورخان صحنه‌ای بزرگ از بیداد تصویر کرده‌اند. بلاذری و مسعودی و دیگران نوشته‌اند: زیاد مردم کوفه را در مسجد و بر در قصر جمع کرد. آن‌گاه ایشان را به لعن کردن امیرمؤمنان(ع) و برائت جستن از ایشان وادار کرد و به مأموران فرمان داد هر کس از این کار امتناع ورزد، از دم شمشیر بگذرانند. مردم مدتی در انتظار مرگ با خوف و رجا دست به گریبان بودند. مأموران ساعتی بعد، از دارالاماره بیرون آمده، به مردم اطلاع دادند که اکنون بروید؛ امیر مریض است. زیاد در همان هنگام به بیماری کشنده طاعون گرفتار شده بود و به دنبال آن به چنگال مرگ درافتاد و مردم شهر از آزار او رهایی یافتند[۲۲].

در آغازین روزهای حکومت زیاد در کوفه، لعن و سب امیر مؤمنان(ع) طبق دستورات اولیه حکومت مرکزی، تنها در خطبه‌های نمازهای جمعه و عیدین اجرا می‌شده است و همین مقدار، بزرگان شهر، امثال حجر بن عدی و عمرو بن حمق[۲۳] را به واکنش و مقابله وا می‌داشت؛ ولی بعدها با تصفیه‌های خونینی که انجام گرفت، مقاومت‌ها شکسته شد. بهترین مردمان کوفه را زنده به گور کردند؛ سرها بریدند و بر نیزه‌ها زدند؛ رئیسان بزرگ‌ترین قبایل شهر، امثال عدی بن حاتم طایی و محمد بن اشعث کندی را به زندان انداختند و با تهدید به مرگ و نابودی، توان مقاومت را از مردم گرفتند و مردم دیگر نمی‌توانستند در برابر سیاست تند و خشن حکومت بنی‌امیه بایستند و مردان به خانه‌ها می‌نشستند و سکوت و تسلیم را بر خطر کردن برمی‌گزیدند پس از این مرحله، جسارت زیاد فزونی یافت؛ تا آنجا که همه مردم شهر را بین برائت جستن و لعن کردن یا مرگ و شمشیر مخیر کرد.

رسم سب و لعن همچنان در کوفه باقی ماند و کمابیش در عصر حکام بعد ادامه یافت. عبیدالله فرزند زیاد نیز سال‌ها در این شهر حکومت کرد. او با همان حدت و شدت و خشونت پدرش با مردم رفتار می‌کرد و همانند پدر، دشمنی با امیرمؤمنان(ع) را در صدر برنامه‌های حکومتش قرار داده بود[۲۴].

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، خطبه ۵۷ مناقب، ج ۲ ص۲۷۲.
  2. خصائص الأئمه، ص۵۴.
  3. بحار الأنوار، ج ۳۹ ص۳۲۶.
  4. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۰۵.
  5. ابو عمرو شهاب الدین احمد بن محمد بن عبد ربه قرطبی اندلسی ۲۴۶ - ۳۲۸ ق.
  6. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۱۰۸.
  7. غزوه تبوک در ماه رجب سال نهم. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۱۵.
  8. «بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  9. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۷، ص۱۳۰؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۰۸ و ۱۰۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۱۰۴ - ۱۰۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵۰۳.
  10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱۸ و ج۷، ص۱۲۲.
  11. ابن حزم اندلسی، المحلی، ج۵، ص۸۵ - ۸۶.
  12. جاودان، محمد علی، مقاله «سب»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۳۳۲.
  13. در احوال او ر.ک: ابن ندیم، الفهرست، ص۱۱۳ - ۱۱۷.
  14. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴.
  15. مغیره با به کار بردن یک ترفند، حکومت کوفه را از چنگ زیاد بیرون آورد. (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۱۳)
  16. ابوالفرج ابن جوزی در المنتظم (ج ۵، ص۲۴۱) سخنان معاویه را تا اینجا می‌آورد و بقیه را حذف می‌کند.
  17. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ق ۴، ج۱، ص۲۴۳ و ۲۴۵؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۲ – ۴۷۳، حوادث سال ۵۱ ق؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، ج۵، ص۲۴۱.
  18. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۵۵.
  19. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰۵؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه آیتی، ج۲، ص۱۶۲ - ۱۶۳. بسنجید با: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۵۵ - ۲۵۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۳.
  20. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰۵، بسنجید با: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۱۷ – ۲۱۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۷.
  21. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۵.
  22. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۵؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۲۶؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۸ - ۸۹، تفصیل یعقوبی در این حادثه از مورخان دیگر بیش‌تر است. (یعقوبی، احمد بن أبی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۰)
  23. این دو مرد بزرگ هر دو از اصحاب بزرگوار پیامبر اکرم(ص) بودند.
  24. جاودان، محمد علی، مقاله «سب»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۳۳۷؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۸۸؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص ۳۰۵.