بحث:شیخیه در کلام اسلامی
مقدمه
شیخ احمد احسائی
- "شیخ احمد"، در سال ۱۱۶۶ ق. در منطقه احساء در شرق عربستان به دنیا آمد. به گفته احسائی سابقه تشیع در نیاکان وی به اجداد او برمیگردد[۴]. او جهت تحصیل علوم دینی به عراق رفت. در کربلا و نجف در محضر علمایی چون آقا باقر وحید بهبهانی و آقا سید مهدی بحرالعلوم و کاشفالغطاء و سید علی طباطبایی معروف به صاحب ریاض، به تحصیل پرداخت[۵].
- وی پس از مدتی به وطنش بازگشت و پس از اقامتی چهار ساله، در سال ۱۲۱۲ ق. رهسپار عتبات و از آنجا عازم ایران شد. ابتدا به سمت مشهد حرکت کرد، بین راه، در یزد توقفی نمود. اهل یزد از او استقبال گرمی به عمل آوردند و وی به اصرار ایشان، پس از بازگشت از مشهد، در یزد مقیم شد[۶]. چندی بعد به دعوت فتحعلیشاه قاجار، عازم تهران شد که نهایت احترام و استقبال را در حق او روا داشتند؛ اما بهرغم اصرار شاه، مبنی بر مقیم شدن در تهران به یزد بازگشت. در سال ۱۲۲۹ ق. در راه زیارت عتبات، وارد کرمانشاه شد و با استقبال مردم و حاکم کرمانشاه روبهرو گشت و وی را به اقامت ده ساله در آن دیار راضی کردند.
- شیخ احمد احسائی پس از مرگ حاکم کرمانشاه به قزوین رفت و مورد استقبال علمای این شهر قرار گرفت و به تدریس و امامت جماعت در این شهر مشغول شد[۷].
تکفیر شیخ احمد احسائی
با ورود شیخ احمد احسائی به قزوین، فصل جدیدی در زندگی او باز شد و با ابراز عقیده شیخ در بعضی مسائل، عدهای به مخالفت او پرداختند، تا جایی که او را به خاطر بیان عقایدش تکفیر کردند؛ چنانکه مؤلف کتاب روضات الجنات چنین گزارش میکند: "احسائی پس از فوت اساتید و مشایخ اجازات خود، ادعای کشف و الهام و تفویض و غلو و موهومات و معمیات نمود و این، در مراکز شیعه و محافل علمی قیل و قال به راه انداخت و بهویژه هنگام مسافرت به قزوین این مسئله به اوج خود رسید و هنگام سفر به قزوین نامههای متعددی از مراکز علمی شیعه به بیت شهید ثالث و برادرش، ملا محمدصالح برغانی رسید که حاکی از سؤال و دادخواهی بود"[۸].
- شهید ثالث علما را به منزل خود دعوت کرد که در این میان، عدهای از علما و متخصصین فلسفه الهی و حدیث و فقه به رهبری شهید ثالث کوشیدند، شیخ احمد را مجاب کنند، ولی اصرار او به رأی خویش باعث تکفیر او شد و علمای امامیه در ایران و عراق و سایر مراکز شیعه از این حکم تبعیت کردند[۹].
- از علما و فقهایی که او را تکفیر نمودند، میتوان از حاج محمدتقی قزوینی، معروف به شهید ثالث؛ آقاسید مهدی فرزند صاحب ریاض؛ ملاجعفر استرآبادی؛ ملا آخوند دربندی؛ شریفالعلمای مازندرانی (استاد شیخ انصاری)؛ صاحب کتاب جواهر و تعداد کثیر دیگری از علمای ایران و عراق نام برد [۱۰].
- بهدنبال این اتفاقات، شیخ احمد احسائی از قزوین به مشهد عزیمت کرد و پس از زیارت به یزد رفت و از آنجا به اصفهان و بعد به کرمانشاه روی آورد. در تمام این شهرها با سردی از او استقبال شد. حتی شاگردان و برخی از اهل علم که قبلاً نسبت به او اظهار ارادت میکردند و از وی ستایش میکردند، تغییر روش دادند. فتحعلیشاه و جمعی از شاهزادگان در وهله اول سعی کردند که این حادثه را به ترتیبی تدارک نمایند؛ ولی از خشم علما و مردم کناره گرفتند[۱۱]. احسائی ایران را به قصد عراق ترک گفت، ولی در عراق نیز با همان روش مردم ایران روبهرو شده و ناچار از کربلا به مکه رفت و پس از مکه، عازم موطن خود گردید. در این سفر، در نزدیکیهای شهر مدینه در سال ۱۲۴۱ ق. در ۷۵ سالگی درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۱۲].
- از مهمترین آثار او جوامع الکلام است که در دو جلد چاپ شده است و حاوی پاسخهای او به سؤالات و قصایدی در رثای امام حسین(ع) است. شرح زیارت کبیره بزرگترین و معروفترین اثر شیخ احمد احسائی است که در چهار جلد منتشر شده است. کتاب دیگر او حیاة النفس فی حضیرة القدس است که کتابی مختصر در اصول و عقاید میباشد. از آثار دیگر او میشود از شرح المشاعر، العصمة و الرجعة، الفوائد، مجموعه الرسائل و... نام برد[۱۳]. او همچنین از علمای عراق، قطیف و بحرین دارای اجازاتی است که این اجازات به زمانی مربوط است که شیخ احمد، انحراف فکری پیدا نکرده و به تأویل و کشف روی نیاورده بود[۱۴][۱۵].
جانشینی شیخ احمد احسائی
- پس از شیخ احمد احسائی، راه او توسط یکی از از شاگردانش به نام سید کاظم رشتی تداوم یافت. سید کاظم رشتی، فرزند سید قاسم بن احمد، از اشراف و سادات حسینی، اهل مدینه بوده است. مرحوم سید احمد بعد از فوت پدرش، به علت مرض طاعون از مدینه به رشت مهاجرت کرد و در آنجا ساکن شد و سید قاسم به دنیا آمد که از بزرگان رشت به حساب میآمد. فرزند سید قاسم، سید کاظم، معروف به سید رشتی، در سال ۱۲۱۲ ق. به دنیا آمد و در همانجا تحصیل خود را آغاز کرد و به مقام بالایی رسید. در یزد به شیخ احمد احسائی ملحق شد و ملازمت خدمت ایشان را اختیار و از محضر او استفاده کرد و در نزد شیخ، به مقامی رسید که شیخ در حق او فرمود: ولدی کاظم یفهم و غیره لا یفهم . کتابها و رسائلی که سید تصنیف و تألیف کرده از یکصد جلد متجاوز میباشد که معروفترین این آثار دلیل المتحیرین است.
- در سال ۱۲۵۸ ق. که کربلا مورد هجوم دولت عثمانی قرار گرفت و به قتل و غارت قوای دولتی و کشته شدن جماعتی از مؤمنین و اطفال منجر شد، منزل او مأمن و ملجأ اهالی بود. ولی سید از این واقعه صدمه زیادی دید. بعد از یک سال از این واقعه، در سال ۱۲۵۹ ق. سید توسط نجیب پاشا عثمانی، والی بغداد مسموم شد و در سال ۱۲۵۹ ق. وفات نمود و در حرم اباعبدالله(ع) دفن شد[۱۶].
- شیخ احمد به سید رشتی بسیار احترام میکرد و تا او در مجلس درس حاضر نمیشد، به درس گفتن شروع نمیکرد. پس از وفات احسائی، پیروان وی بدون اختلاف، سید رشتی را نایب مناسب او و لایق پیشوایی خویش دانستند. از آن پس، حوزه درس و ریاست شرعی او قوت گرفت. دوره ریاست سید رشتی شانزده سال طول کشید. طایفه شیخی در همهجا از روی تعلیمات شیخ احمد و سید کاظم معالم دین خود را بهجای میآوردند و خود را از دیگر فرقههای شیعه ممتاز میدانستند[۱۷][۱۸].
- پس از درگذشت سید کاظم رشتی، میرزا علیمحمد شیرازی ادعای جانشینی او نمود، که برخی از عالمان شیخی و شاگردان سید، از او اعلام حمایت کردند. این رویه همچنان ادامه یافت تا به پیدایش فرقه بهائیت انجامید که تا امروز منشأ بسیاری از انحرافات عقیدتی و فکری در میان جوامع اسلامی گردید، هر چند همواره فرقه شیخیه مخالفان جدی بابیت و بهائیت بودند؛ تا جایی که آنها خود فتوای قتل باب را در تبریز صادر کردند[۱۹].
عقاید شیخیه
- شیخیه به جای پنج اصل مورد اتفاق شیعیان امامیه، اصول دین را در چهار اصل توحید، نبوت، امامت و رکن رابع منحصر میدانند. به عقیده آنها رکن چهارم دین، شناختن شیعه کامل است که واسطه بین شیعیان و امام غایب میباشد. در کنار موارد مذکور، که اعتقاد غالب پیروان فرقه شیخیه است، به دیگر عقاید این فرقه که برگرفته و متأثر از آثار شیخ احمد میباشند، اشاره میشود:
معاد و بدن هورقلیایی
- معروفترین رأی احسایی و به تبع او فرقه شیخیه، به کیفیت "معاد جسمانی" مربوط است. این نظریه باعث تکفیر او توسط برخی علما، از جمله محمد تقی برغانی (شهید ثالث) شد[۲۰]. احسائی اصل معاد جسمانی را که در آیات و احادیث بر آن تأکید شده است، میپذیرد؛ اما تفسیر ویژهای از جسم ارائه میدهد که با نص آموزههای دینی مناسب نیست. به عقیده او، انسان دارای یک بدن عنصری است و یک بدن هورقلیایی[۲۱]. همانگونه که شیشه در میان سنگ است و بعد از ذوب شدن سنگ، شیشه استخراج میشود، جسم هورقلیایی هم در جسم عنصری است و به هنگام معاد تنها همین جسم هورقلیایی باز میگردد، نه جسم عنصری[۲۲]. بر این اساس، میگوید: "آدمی دارای دو جسد است: جسد اول، کالبد ظاهری ماست که از عناصر زمانی تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیوی است. پیداست این جسد دربردارنده حقیقت انسانی نیست؛ زیرا در عین کاهش و افزایشی که در آن روی میدهد، حقیقت فرد و صحیفه اعمال او کاهش و افزایش نمییابد. جسد اول در واقع به منزله جامهای است که بر تن داریم. این جسد در قبر تجزیه و زوال میپذیرد و سرانجام به عناصر تشکیلدهنده خود در طبیعت بازمیگردد"[۲۳][۲۴].
- مرگ آدمی که مفارقت روح در عالم برزخ است، با جسم اول صورت میگیرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اول جسمی است لطیف و اثیری که صورتدهنده آثار و قوای روح در حیات برزخی انسان است؛ همچنانکه جسد مادی صورتدهنده آثار حیات دنیوی اوست[۲۵].
- آنچه در همه این نشئات، هویت شخص را ثابت میدارد، جسم اصلی و حقیقی اوست (جسم دوم) که جز در فاصله دو نفخه صور، از روح جدا نیست[۲۶]. با دمیدن نفخه نخست (نفخه صعق) جسم اول، از روح جدا میگردد و از میان میرود و آنچه پس از نفخه دوم (نفخه بعثت) حشر مییابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است[۲۷].
- احسائی تأکید میکند که بدن اخروی انسان، همان بدن دنیوی انسان است، با این تفاوت که بدن دنیوی کثیف و متراکم است؛ اما بدن اخروی، از تصفیههای متعدد عبور کرده و لطیف و خالص شده است[۲۸]. بههمین دلیل، قابل لمس و دیگر آثار مادی در دنیا نیست. این نظریه، خود مبنای فکری برخی دیگر از اندیشههای شیخ احمد شد[۲۹].
جسم ظاهری معصومین(ع)
- براساس مبنایی که شیخ احمد درباره جسم و جسد اختیار کرده است، میگوید: حکم تباهی کالبد در قبر، درباره پیامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) صادق است. اما این کالبد از جسم اصلی ایشان که در قالب لطافت است، جداست و امری است عارضی که دیدار و استفاده خلق را از ایشان امکانپذیر ساخته است. زمانی که خداوند در ابقای صورت ملموس آنان مصلحتی ببیند، قالب خاکی با مرگ تجزیه میشود و از میان میرود. پس، اگر در احادیث از بقایای اجساد امامان در قبر سخن رفته، مقصود جسدی است بدون صورت عنصری؛ یعنی همان جسد هورقلیایی که آن جسد تنها برای امامان دیگر قابل مشاهده است[۳۰][۳۱].
معراج پیامبر(ص)
- همانگونه که گفته شد اعتقاد به جسد هورقلیایی در تفکر احسائی، مبنای تبیین خیلی از عقاید گردید که از جمله آنها جسمی است که پیامبر اسلام(ص) با آن به معراج رفته است. احسائی معتقد بود که معراج جسمانی طبق برداشت از ظاهر قرآن و روایات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التیام است و خرق و التیام هم محال است. در نتیجه پیامبر(ص) در هر فلکی، جسمی متناسب با آن را داشتند[۳۲][۳۳].
زندگی هورقلیایی امام زمان(ع)
- از دیگر آرای ویژه احسائی مترتب بر تفکر هورقلیایی، آن است که امام دوازدهم(ع) در عالم هورقلیا به سر میبرند و هرگاه بخواهند به اقالیم سبعه تشریف بیاورند، صورتی از صورتهای اهل این اقلیم را میپوشند. جسم و زمان و مکان ایشان، لطیفتر از عالم اجسام و از عالم مثال است و بهجهت آنکه نفس ایشان حقیقت هرچیز را میبیند و از تجلیات و تصورات به دور است، بهشت را بنفسه نه آن بهشت میبیند[۳۴].
- شیخ احمد احسائی در مورد زندگی امام زمان(ع) قائل است که امام در کالبد هورقلیائی است؛ عالمی که بین معاد جسمانی و روحانی میباشد. شیخ احمد، هورقلیا را ملک دیگری میداند که دارای دو شهر است: جابلسا که در مغرب قرار دارد و جابلقا که در مشرق میباشد. پس، حضرت قائم(ع) در دنیا در عالم مثال نیست، اما تصرفش بهگونهای است که بهصورت هیکل عضوی میباشد و با مثالش در مثال و با جسدش در اجساد و جسمش در اجسام و با نفسش در نفوس و با روحش در ارواح است. او معتقد است، امام(ع) هنگام غیبت در عالم هورقلیاست و هرگاه بخواهد به اقالیم تشریف بیاورد، صورتی از صورتهای اهل این اقالیم را میپوشد و کسی او را نمیشناسد. جسم و زمان و مکان ایشان از عالم اجسام لطیفتر بوده و از عالم مثال است[۳۵].
- شیخیه میگویند: روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اکنون از بدن یک نفر به بدن دیگری منتقل میشود. به این طریق که وقتی قالب جسمانی از بین رفت، روح آن امام، بهجای اینکه محو شود، مکان دیگری، یعنی کالبد دیگری را برای خود انتخاب میکند و به این طریق زندگیاش را میگذراند و زنده است[۳۶][۳۷].
غلو درباره اهل بیت(ع)
- شیخ احمد احسایی در مورد امامان معصوم(ع) غلو میکرد و چیزهایی را به آنان نسبت میداد که مختص خداوند است؛ مثلاً معتقد بود که خداوند هرچه را در هستی هست، از قبیل خلق، رزق، حیات، مرگ، به ائمه(ع) تفویض کرده و بهدست آنها سپرده است. همچنین باور داشت که علم ائمه(ع) به آنچه واقع شده و آنچه واقع خواهد شد، علم حضوری است، نه حصولی[۳۸][۳۹].
رکن رابع یا شیعه کامل
- بنیادیترین اعتقاد فرقه شیخیه و فصل ممیز آن با دیگر فرقهها و مهمترین موضوع جنجالبرانگیز در عقاید آنان، مسئله "رکن رابع" بوده است؛ بهخصوص که رویکرد اصلی ادعاهای علی محمد باب از مسئله رکن رابع و شیعه کامل شروع شد[۴۰].
- مقصود از رکن رابع، از نظر آنها این است که در میان شیعیان، شیعه کاملی وجود دارد که واسطه فیض میان امام عصر(ع) و مردم است و معتقدند در تمام دوران چنین واسطهای در عالم وجود داشته است. بهبیان دیگر، رکن رابع، انسان کامل و مقرب درگاه الهی است که در حقیقت جلوه و تجسم خداوند در زمین است. به تعبیر یکی از شیخیه پژوهان، رکن رابع، یعنی: لزوم وجود رجل واحد ناطق غیر إمام الزمان فی کل عصر وأوان، یعنی یجب أن یکون فی کل عشر رجل کامل من جمیع الجهات غیر إمام الزمان عالم بکل العلوم و متصرف فی الکون وواسطة بین الإمام والرعیة فی ایصال الفیوضات الکونیة والشرعیة من الإمام إلی محاله من الخلق ومرجع لتمام المخلوقات من جمیع المراتب، ولایجوز لأحد من العلماء مع وجوده ادعاء استقلال واجتهاد[۴۱][۴۲].
- مجموعه سخنان فوق یعنی در هر دورهای وجود یک انسان کامل از جمیع جهات غیر از شخص امام زمان(ع) لازم است، که او دارای ویژگیهای عالم به همه علوم، دارای قدرت تکوینی و مرجع همه مخلوقات است، که واسطه بین امام و مردم است، و هیچکدام از علما با وجود او نباید ادعای استقلال و اجتهاد نمایند.
- سه شخصیت معروف شیحیه که نظریه رکن رابع تا حد زیادی به آنها منسوب است، عبارتند از: شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی و محمد کریمخان کرمانی که به نقش آنها دراینباره اشارهای کوتاه میشود: درباره نقش شیخ احمد احسائی باید گفت، برخلاف این ادعای شیخیه، که واژه رکن رابع در زمان شیخ احمد طرح و ارائه شده است، او این اصطلاح را در آثار و عبارات خود به کار نبرده است؛ ولی در چند مورد، از سخنانش به لزوم وجود فردی به عنوان رابط بین امام و خلق اشاره میکند که بعدها خود، پایه نظریه رکن رابع میشود؛ مثلاً در شرح زیارت جامعه کبیره در فقره «... وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ»، میگوید: منظورم از شاهد، یازده امام و غایب، امام دوازدهم(ع) است و یا منظور از "شاهدکم"، ناطق از شما میباشد؛ یعنی قطب آن زمان که محل نظر خداوند در جهان است... و منظور از "غائبکم"، امام صامت است و هر زمان لازم است که ناطق و صامتی باشد: لا بد لکل زمان من ناطق و صامت... [۴۳].
- سید کاظم نیز در دست خطی رکن رابع را اینچنین معرفی میکند: ... هذه مقامات اول الرکن الرابع یجری فیها کما جری علی اول الرکن الاول و الثانی و الثالث و لن تجد لسنة الله تبدیلا فان ارکان الایمان اربعة لایتم الا بها و کل رکن له احکام خاصة متطابقة مع غیره من الارکان فالرکن الأول لا اله الا الله و الثانی محمد رسول الله(ص) و الثالث امیرالمؤمنین و اولاده الاحدعشر و فاطمة الصدیقة اولیاء الله و الرکن الرابع اوالی من والوا و اعادی من عادوا انظر حکم اوایل هذه الأرکان الثلثة من وقوع الشدة و المحنة و الابتلاء لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة فکذلک حکم اول الرکن الرابع... [۴۴][۴۵].
- به این مضمون که ایمان چهار رکن دارد، رکن اول آن توحید، دوم نبوت پیامبر اسلام(ص)، رکن سوم امامت علی(ع) و یازده فرزند او و حضرت فاطمه زهرا(س) به عنوان اولیای الهی است، و پس از آنها رکن رابع میباشد، که در حکم همان ارکان سهگانه قبل از آن است.
- از مدافعان اصلی مسئله "رکن رابع" و به نقلی، پدیدآورنده این اصل، محمد کریمخان کرمانی میباشد. او رکن رابع را مسئله اختصاصی شیعه نمیداند؛ بلکه به همه مذاهب و ادیان مربوط میداند: "بر این رکن رابع، اساس عالم و بنیاد عیش بنیآدم است و فریضه در جمیع شرایع، از شرع آدم تا خانم بوده و امر تازهای نیست که اختراعی تازه شده باشد و بدعتی در مذهب و ملت پیدا شده باشد"[۴۶] و "از جمله چیزهایی که تقلید در آن جایز نیست، معرفت فقیه عدل جامعالشرایط است که رکن چهارم دین است"[۴۷].
- اما مستشرق فرانسوی، هانری کربن که از علاقهمندان به فرقه شیخیه بوده است، در دفاع از این ایراد و در پاسخ به کسانی که شیخ احمد را مبدع این نظریه نمیدانند، میگوید: "اینکه کسانی ادعا کردهاند که رکن رابع از مخترعات محمد کریم کرمانی است، به دو دلیل اشتباه کردهاند: ۱. کتابهای سید و شیخ احمد را که ببینیم، معلوم است آنها هم به رکن رابع اعتقاد داشتهاند. ۲. دو دستخطی که از سید کاظم به حاج محمد کریمخان است و مأموریت او را روشن ساخته است"[۴۸][۴۹].
فرقههای شیخیه
- با مرگ سید کاظم رشتی، بر سر جانشینی او اختلاف شد و این فرقه به گروههایی مانند کریم خانیه، باقریه منشعب شدند[۵۰].
شیخیه کریمخانیه
- مدت کمی بعد از مرگ سید کاظم، بر سر جانشینی او اختلاف به وجود آمد. در این میان، یکی از شاگردان وی به نام محمد کریمخان کرمانی با توجه به موقعیت ویژهای که داشت، مدعی رهبری این فرقه شد و برخی نیز دور او جمع شدند. او سومین رهبر این فرقه میباشد و در واقع، او، هم شاگرد شیخ احمد احسائی بوده و هم شاگرد سید کاظم. احمد خدائی در کتاب تحلیلی بر تاریخ و عقاید شیخیه، به نقل از مقدمه کتاب ارشاد العوام او را این چنین معرفی میکند: "او پسر مرحوم محمد ابراهیمخان ظهیرالدوله، والی کرمان است که با فتحعلیشاه قاجار، پسر عم بودند. مادرش، دختر میرزا رحیم مستوفی تفلیسی است. در شب پنجشنبه، ۱۸ محرم سال ۱۲۲۵ ق. متولد شده؛ چون پدرش ملاحظه میکند که او به تحصیل علاقه دارد، مقدمات تحصیلش را فراهم کرده و مدرسه عالی در کرمان مخصوص ایشان بنا نهاد و چون در هفت یا هشت سالگی از کتابهای فارسی مستغنی شد، آقای سید زینالعابدین، مجتهد کرمان را برای تعلیم علوم عربیه و فنون ادبیه انتخاب نمود و در اندک زمانی که سنش به مراهقه رسید، بسیاری از علوم مقدماتی را در نزد آن عالم تلمذ کرده و دارا شد تا سنه ۱۲۴۳ ق. که پدرش، ظهیرالدوله برای امر مهمی به تهران رفت و در آنجا وفات یافت"[۵۱].
- از ویژگیهای برجسته او در میان شاگردان سید کاظم، نزدیکی او به دربار قاجار بوده است؛ زیرا پدر او، ظهیرالدوله پسر عمو و داماد فتحعلیشاه و حاکم خراسان و کرمان بوده است. ظهیرالدوله از دوستداران شیخ احمد احسائی بود و در ترغیب شاه برای ملاقات با شیخ احمد احسائی نقش مهمی داشته است. از اینرو، محمد کریمخان، با عنایت به این موقعیت ویژه، توانست برای این فرقه، جایگاه محکمی فراهم کند و به تبلیغ آن بپردازد[۵۲].
- طرفداران محمد کریمخان، به "شیخیه کرمانیه" معروفند و به فرقه "کریمخانیه" نیز خوانده میشوند. *مرکز شیخیه در زمان او کرمان بود؛ ولی وی مبلغانی را برای تبلیغ شیخیه به شهرهای مختلف فرستاد.
- هرچند وی پسر خود، حاج محمدخان را به جانشینی نصب کرد؛ بعد از مرگ وی بر سر جانشینی او در سال ۱۲۸۸ ق. از دو جهت اختلاف روی داد:
- میان پسرانش که در این بین علاوه بر حاج محمدخان، رحیمخان مدعی نیابت پدر بود و طرفدارانی هم پیدا کرد.
- در میان پیروانش که شاید از موروثی شدن رهبری فرقه، ناخرسند بودند، اختلاف شد. از اینرو، انشعابات دیگری پس از مرگ حاج محمد کریمخان در شیخیه رخ داد که فرقه "باقریه" از جمله آنهاست.
- اما اکثر شیخیه کرمانیه، پس از مرگ محمدخان، برادرش زینالعابدینخان (۱۳۶۰-۱۳۷۰ق) را به رهبری خویش برگزیدند. پس از او، ابوالقاسمخان و سپس عبدالرضاخان به ریاست شیخیه برگزیده شدند. عبدالرضاخان در سال ۱۳۵۸ ق. ترور شد[۵۳][۵۴].
شیخیه آذربایجان
- در آذربایجان ایران، علمای زیادی به تبلیغ و ترویج آرای شیخ احمد پرداختند. مهمترین گروههای آنان عبارتند از:
- خاندان حجتالاسلام: بزرگ این خاندان، میرزا محمد مامقانی، معروف به حجت الاسلام است. او، نخستین عالم و مجتهد شیخی آذربایجان است. وی مدتی شاگرد شیخ احمد احسائی بود و از او اجازه روایت و اجتهاد دریافت کرد و نماینده وی در تبریز شد. او همان شخصی است که حکم تکفیر و اعدام علیمحمد باب را در تبریز صادر کرد و بدینوسیله، ضمن باطل خواندن ادعاهای یکی از شاگردان سید کاظم، برائت فرقه شیخیه آذربایجان را از بدعت به وجود آمده به دست علیمحمد باب اعلام کرده است[۵۵]. حجتالاسلام، سه فرزند دانشمند داشت که هر سه، از مجتهدان شیخی تبریز بهشمار میرفتند و به لقب حجتالاسلام معروف بودند. فرزند ارشد وی، میرزا محمد حسین حجتالاسلام که شاگرد سید کاظم بود، پس از مرگ پدر، بر کرسی تعلیم و تربیت پیروان احسائی مستقر گردید. فرزند دوم او، میرزا محمد تقی حجتالاسلام نام داشت که از شاگردان محمد باقر اسکویی بود. شخص سوم این خانواده، میرزا ابوالقاسم فرزند میرزا محمد حسین حجتالاسلام است[۵۶][۵۷].
- خاندان ثقةالاسلام: دومین طایفه شیخیه آذربایجان، خانواده ثقةالاسلام است. میرزا شفیع تبریزی، معروف به ثقةالاسلام، بزرگ این خاندان است که از شاگردان شیخ احمد احسائی بوده است. فرزند او میرزا موسی ثقةالاسلام از علمای شیخیه تبریز بود. در سال ۱۳۳۰ ق. به جرم مشروطهخواهی و مبارزه با روسها، بهدست روسهای تزاری، در تبریز به دار آویخته شد[۵۸][۵۹].
- خاندان احقاقی: بزرگ این خاندان، میرزا محمد باقر اسکویی، از شاگردان میرزا حسن، مشهور به گوهر، از شاگردان شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی بود. او استاد پسران سید کاظم رشتی در کربلا بود که پس از درگذشت سید کاظم جانشینی او را ادعا کرده است. فرزند میرزا محمد باقر، میرزا موسی احقاقی از علما و مراجع شیخیه است و کتابی دارد بهنام احقاق الحق و ابطال الباطل که در آن، عقاید شیخیه را به تفصیل بیان میکند. پس از این تاریخ او و خاندانش به احقاقی مشهور شدند. در این کتاب، برخی از آرای شیخیه کرمان و محمد کریمخان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است[۶۰]. از جمله فرزندان میرزا موسی احقاقی، میرزا علی، میرزا حسن و میرزا محمد باقر هستند که از علمای بزرگ شیخیه احقاقیه بودند. هماینک مرکز این گروه کشور کویت است که ریاست آن را تا چندی پیش میرزا حسن احقاقی برعهده داشت که مرجع فقهی شیخیه آذربایجان و اُسکو بهشمار میرفت و پس از درگذشت وی، فرزندش عهدهدار مسائل شرعی پدرش گردید.
- شیخیه باقریه: فرقه "باقریه" به پیروان میرزا محمد باقر خندقآبادی دُرچهای گفته میشود که بعداً به میرزا باقر همدانی معروف شد. وی نماینده حاج محمد کریمخان در همدان بود و پس از وی، جانشینی او را ادعا کرد و جنگ میان "شیخی" و "بالاسری" را در همدان به راه انداخت.میرزا محمد باقر دارای تألیفات چندی است. او با میرزا ابوتراب، مجتهد شیخیه کرمان وعده دیگر مهاجرت کردند و در نایین و اصفهان و بیابانک و جندق و همدان دارای پیروانی شدند و سلسله باقریه را در همدان تأسیس کردند[۶۱][۶۲].
پانویس
- ↑ مشکور، فرهنگ فرقههای اسلامی، ص۲۲۶.
- ↑ رشتی، دلیل المتحیرین، ص۱۰-۱۱.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۴.
- ↑ احسائی، رساله شرح عرشیه، ص۱۳۲.
- ↑ ابراهیمی، فهرست کتب شیخ انصاری، ج۲، ص۳ - ۲.
- ↑ احسائی، شرح احوال شیخ احمد احسائی، ص۲۳.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۵.
- ↑ موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج۱، ص۹۲.
- ↑ موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج۱، ص۹۲.
- ↑ تنکابنی، قصص العلماء، ص۴۴.
- ↑ صدر حاج سید جوادی، دایرةالمعارف تشیع، ج۱، ص۵۰۱.
- ↑ خوانساری، روضات الجنات، ص۹۴.
- ↑ ابراهیمی، کتب مشایخ عظام، ص۱۱.
- ↑ امین، اعیان الشیعه، ج۲، ص۵۹۱.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۶-۳۰۷.
- ↑ کرمانی، فهرست کتب مشایخ عظام، ص۱۱۵.
- ↑ چهاردهی، شیخیگری و بابیگری از نظر فلسفه و تاریخ و اجتماعی، ص۱۹۴.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۷.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۸.
- ↑ تنکابنی، قصص العماء، ص۴۳ - ۴۲.
- ↑ «هورقلیا» بهمعنای حیات برزخی یا زندگی فرد در بین جامعه است. این کلمه را شیخ احمد احسایی از آنچه شیخ اشراق سهروردی در «مطارحات» استعمال نموده، گرفته است. هورقلیا معرب «هراکلیا» است که لفظ یونانی میباشد. (آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج۲۵، ص۲۵۳-۲۵۴)
- ↑ سبحانی، المذاهب الاسلامیه، ص۳۵۵.
- ↑ رضانژاد، «شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت»، مجله انتظار، ش۴، ص۱ به نقل از: شرح الزیارة الجامعه، ج۴، ص۲۶-۲۷.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۸-۳۰۹.
- ↑ رضانژاد، «شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت»، مجله انتظار، ش۴، ص۱ به نقل از: شرح الزیارة الجامعه، ج۴، ص۲۶-۲۷.
- ↑ احسائی، مجموعه رسائل الحکمیه، ص۱۱۰-۱۱۱.
- ↑ احسائی، شرح الزیارة الجامعه، ج۳، ص۲۹-۳۰.
- ↑ رضانژاد، «شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت»، مجله انتظار موعود، ش۴، ص۱.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۹.
- ↑ رضانژاد، «شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت»، مجله انتظار موعود، ش۴، ص۱؛ احسائی، شرح زیارة الجامعه، ج۳، ص۱۲۷-۱۲۹.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۹-۳۱۰.
- ↑ مدرسی چهاردهی، شیخیگری و بابیگری، ص۱۷.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۰.
- ↑ مدرسی چهاردهی، شیخیگری و بابیگری، ص۷۴.
- ↑ عابدی، «مهدویت و فرقههای انحرافی»، مجله انتظار موعود، ش۲، ص۳.
- ↑ مدرسی چهاردهی، شیخیگری و بابیگری، ص۴۱.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۰-۳۱۱.
- ↑ موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج۱، ص۸۸-۹۴.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۱.
- ↑ جالب آنکه اعتقاد و عدم اعتقاد به اصل رکن رابع، از مهمترین اختلافات در انشعابات فرق شیخیه به عنوان دو دیدگاه متضاد و حتی متناقض به حساب میآید.
- ↑ العشوان، مقاله رکن رابع، ص۱.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۱-۳۱۲.
- ↑ احسائی، شرح الزیارة، ص۱۲۴.
- ↑ ابراهیمی، کتب مشایخ عظام، ج۲، ص۴۳.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۲-۳۱۳.
- ↑ کرمانی، رکن رابع، ص۲.
- ↑ کرمانی، رکن رابع، ص۱۸۰.
- ↑ طبری، بشارة المصطفی، ص۵۶.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۳.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۳.
- ↑ خدایی، تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه، ص۸۹.
- ↑ هنری، مکتب شیخی، ص۵۹.
- ↑ امین، اعیان الشیعه، ج۲، ص۵۹۰.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۴-۳۱۵.
- ↑ امین، اعیان الشیعه، ج۲، ص۵۹۰.
- ↑ امین، اعیان الشیعه، ج۲، ص۵۹۰.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۵-۳۱۶.
- ↑ امین، اعیان الشیعه، ج۲، ص۵۹۰.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۶.
- ↑ احقاقی، احقاق الحق و ابطال الباطل، ص۱۶۷-۲۲۳.
- ↑ رضانژاد، «شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت»، مجله انتظار موعود، ش۵، ص۵؛ مشکور، فرهنگ و فرق اسلامی، ص۹۷-۹۸.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۱۶-۳۱۷.