گستره افضلیت امام
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث افضلیت امام است. "گستره افضلیت امام" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل گستره افضلیت امام (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
دیدگاه متکلمان درباره گستره افضلیت
دیدگاهها در یک نگاه
در فصل اول که معانی افضلیت را گفتیم، روشن شد که به طور عمده پنج معنا از آن وجود دارد:
برتری در شرایط لازم برای امامت؛
- برتری در کمالات نفسانی؛
- برتری هم در فضایل نفسانی و هم در فضایل بدنی مطرح در شرایط امامت؛
- برتری در تمام جهات دین و دنیا.
این دیدگاهها هرکدام روشن میسازد که باورمندانشان در کدام حوزه امام را برتر میدانستهاند. در فصل اول، نسبت این دیدگاهها را روشن ساختیم و تکرار آن در اینجا حاصلی ندارد جز ملالت خاطر خوانندگان. اما هر چه بیشتر درباره این دیدگاهها میاندیشم، گویی ابرهای ابهام بیشتر بر سر آنها سایه افکنده است. در آغاز به ابهامات این دیدگاهها اشاره میکنم تا ضرورت ارائه دیدگاهی جدید برایتان بیشتر روشن شود.
نقاط ابهام دیدگاههای پنجگانه
هر کدام از این دیدگاهها با ابهاماتی روبهروست که جداگانه به آنها اشاره میکنم.
دیدگاه اول. برتری در داشتن بیشترین ثواب
در فصل اول دانستیم که این دیدگاه را برخی عالمان شیعی و غیرشیعی برگزیدهاند. در نگاه نخست، متوجه ابهامش نمیشوم و ظاهری روشن دارد. دقتم را که بیشتر میکنم، پرسشهایی برایم به وجود میآید که نشان میدهد این نظریه نمیتواند مرزهای دقیق و روشنی برای افضلیت امام تعیین کند. برخورداری از بیشترین ثواب با انجام بیشترین و بهترین عبادت پیوندی ناگسستنی دارد. یعنی هرکسی عبادت بیشتر و بهتری داشته باشد، ثواب بیشتری نیز نزد خداوند دارد. اما پرسشم این است که مقصود از عبادت چیست؟ اگر سنی باشیم و بخواهیم کسی را که بیشترین ثواب را نزد خدای سبحان دارد برای امامت برگزینیم، میان دو گزینه مخیر هستیم: یکی عابدتر؛ و دیگری عالمتر و مدبرتر. کدام گزینه اکثر ثواباً هست؟
توجه داریم که بحث ما پیشینی است نه پسینی. کاری نداریم که چه کسی به امامت برگزیده شده بلکه سخن اینجاست که امام باید چه کارهایی کرده باشد تا اکثر ثواباً شده باشد. به دیگر سخن، میخواهیم بدانیم که چه عناصری میتوانند یک فرد را به “اکثر ثواباً” برسانند. مثلاً آیا علم و تدبیر و شجاعت جزء آن عناصرند؟ آیا کسی که ذاتاً سخی، رحیم، شجاع و... است، اما موقعیت برای فعلیت بخشیدن به این صفات را نداشته، به دیگر بیان عبادتی از او سر نزده، آیا صرف داشتن این روحیه در برخورداری از بیشترین ثواب مؤثر است؟ اگر شیعه هم باشیم باز همین پرسشها مطرح است. یعنی اگر خدا بخواهد کسی را که “اکثر ثوابا” است، برگزیند، چه معیارهایی در نظر میگیرد؟ اگر ما بخواهیم اکثر ثواباً نزد خدا شویم تا انتخابمان کند، باید چه کارهایی انجام دهیم؟
مثلاً آیا خود حکومت کردن نیز در اندیشه اینان یک عبادت است؟ به نظر نمیرسد این گونه باشد؛ چراکه سخن در این است که تا قبل از حکومت، چه کسی بیشترین ثواب را دارد تا افضل شناخته شده و شایستگی امامت بر مردم را داشته باشد. پس یک پرسش این است که چه چیزی را عبادت میدانیم که انجام آن برایمان ثواب را در پی خواهد داشت؟ پاسخی در کتابهای باورمندان به این نظریه برای این پرسش ندیدهام. اما پرسشی دیگر! گفتوگوی ما درباره افضلیت امام است. امامی که در فضای فکری شیعه، شأن حاکمیت سیاسی هم دارد. طبیعی است که او باید علم به تدبیر را نیز داشته باشد. اینک پرسشم آن است که آیا کسی که بیشترین ثواب را نزد خداوند دارد، لزوماً عالمترین مردم به سیاست و مدبرترین نیز خواهد بود تا بهترین حکمرانی را داشته باشد؟ به نظر من، تلازمی میان این دو نیست و عابدترین انسانها همیشه مدبرترین آنها نیست. به هر حال تصور میکنم این نظریه دارای ابهاماتی است که باورمندان به آن، تلاشی برای رفع آن نکردهاند.
دیدگاه دوم. برتری در شرایط لازم برای امامت به طور مطلق
رسیدیم به دیدگاه دوم، این دیدگاه برتری در شرایط لازم برای امامت را ملاک افضلیت میداند. اما پرسشی که باید پاسخگوی آن باشد، این است که شرایط لازم برای امامت دقیقاً چیست؟ این پرسشی است که شاید هریک از ما در ابتدا برای آن پاسخی داشته باشیم، اما وقتی پاسخها در دایره ریخته میشود، اختلافات نمایان میگردد؛ البته نقاط مشترک و بدون اختلاف نیز میتواند وجود داشته باشد. تصور میکنم دو قرائت از این نظریه میتوانیم داشته باشیم که یکی از آنها غلط و البته مبهم بوده و دیگری نیز همراه با ابهام است: قرائت اول آن است که گفته شود مقصود از شرایط لازم برای امامت همان سه شرط معروف عصمت، علم خطاناپذیر و نصب الهی است. البته با نگاه دقیقتر میتوانیم بگوییم نصب الهی شرط امامت نیست، بلکه راه تعیین امام با آن شرایط است. نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم، آن است که متکلمان شیعی معمولاً افضلیت را نیز یکی از شرایط امام به شمار آوردهاند. پس با این حساب اگر بگوییم که افضلیت به معنای برتری در شرایط لازم برای امامت است، مقصودمان باید برتری در دیگر شرایط باشد؛ یعنی علم خطاناپذیر و عصمت.
اگر افضلیت به این معنا باشد که گفتم، ابهاماتی را در آن میبینم. ابهاماتی که نظریهپردازان نسبت به برطرف ساختن آن نکوشیدهاند. از شرط عصمت شروع میکنم. به خوبی میدانید که عالمان شیعی در قلمرو عصمت امام، افقهای متفاوتی دارند و مانند هم نمیاندیشند. البته آنها در برخی عرصهها مانند عصمت در تفسیر دین و عصمت از گناه اختلافی ندارند، اما سایه اختلافات در دیگر ابعاد و ساحتهای عصمت – مانند عصمت از اشتباه در عمل به دین، امور عادی زندگی، امور مدیریتی و... - سنگین بوده، و گاه اساساً مورد بحث قرار نگرفته که عصمت از اشتباه در نظریات علمی غیردینی را میتوان برای این قسمت مثال زد. اینک این پرسش به طور جدیتری برایمان مطرح میشود که کدام ساحت از عصمت برای امام ضرورت دارد؟ اگر در سایر ساحتها عصمت ضرورت ندارد، روشن است که نمیتوان افضلیت را در آنها لازم دانست؛ چراکه این نظریه بر افضلیت در شرایط لازم برای امامت تأکید میکند. در ساحتهایی که عصمت ضرورت دارد نیز بالاخره امام یا معصوم است که میتواند امام باشد یا معصوم نیست که نمیتواند امام باشد و در هر حال، افضلیت نمیتواند شرط باشد.
این اصل ابهام است. اما با توجه به آنچه در فصل پیشین بر سر آن گفتوگو کردیم، میتوانیم این ابهام را اینگونه پاسخ دهیم که عصمت امری است که خدای حکیم آن را به امام میبخشد. پس باید گفتوگوی ما قبل از اعطای عصمت باشد. مثلاً در خصوص عصمت از گناه، شرط افضلیت را میتوانیم چنین تصویر کنیم که تا قبل از اعطای عصمت، مردم نسبت به مقدار انجام واجبات و ترک گناهان وضعیتی متفاوت دارند. آنکه سر آمد دیگران است، افضل به شمار میرود. اوست که لایق دریافت فیض عصمت از فیاض علیالاطلاق است. پس از آن نیز، چون معصوم است از دیگرانی که گاهو بیگاه گرد گناه بر رخشان مینشیند و باطنشان را کدر میسازد، برتر است. البته اینکه دیگران نیز معصوم باشند نه محال است و نه غیر واقع؛ در اینجا نیز امام باید نسبت به همآوردانش در عصمت، برتر باشد. این برتری در ساحتهایی چون عصمت از ترک اولی و مکروه به خوبی قابل تصویر است. شاید برای شما درباره علم خطاناپذیر نیز پرسشها و ابهاماتی از همین جنس وجود داشته باشد. برای نمونه در آغاز، این پرسش سراغمان میآید که علم لازم برای امامت کدام علم است؟ علم به دین، علم به غیردین یا به طور کلی علم مطلق به همه چیز؟ خواهد آمد که در این باره اختلافات فراوانی میان متکلمان وجود دارد، و طیف گستردهای از متکلمان به ویژه متکلمان قرون چهارم تا هشتم، تنها علم به دین را به عنوان شرط لازم برای امامت برگزیدهاند.
سؤال دیگر آنکه اگر علم به دین را به عنوان شرط لازم برای امامت بپذیریم، بالاخره مدعی امامت یا چنین علمی دارد یا ندارد. اگر نداشته باشد اساساً نمیتواند امام باشد و اگر هم داشته باشد، افضلیت در چنین شرطی معقول به نظر نمیرسد؛ زیرا بحث در وجود و عدم این شرط است و افضلیت در آن معنا ندارد و نمیتوان گفت که مثلاً فلانی چون خطاناپذیری بیشتری در علم به دین دارد، پس امام است. این ابهام نیز با توجه به آنچه در مسئله عصمت گفتم، برای شما قابل حل است؛ زیرا میتوانید چنین بگویید که تا قبل از دوران تصدی امامت او باید سرآمد دیگران باشد، هرچند تمام علوم لازم برای امامت را نداند. آنگاه نیز که خدا ردای امامت بر قامتش پوشاند و تمام علوم لازم را بدو بخشید، از دیگران برتر میشود.
تا اینجا قرائت اول از این نظریه بود؛ اما قرائت دوم آن است که گفته شود مقصود از شرایط لازم برای امامت، فقط علم و عصمت نیست، بلکه تمام اموری است که امام در امامت خود با آن سروکار داشته و نیازمندشان است. مثلاً توان تدبیر اجتماع نیز یکی از شرایط امامت است. در این صورت باید بگوییم افضل کسی است که توانمندی بیشتری در اداره جامعه داشته باشد.
دیدگاه سوم. برتری در تمام کمالات نفسانی به طور مطلق
گفتم که این دیدگاه برای نخستین بار از سوی خواجه نصیرالدین طوسی مطرح شد. شاید تصور کنید که این نظریهای روشن است و بدون ابهام؛ اما بر دقتمان که افزوده شود، روشنی آن نیز کاسته میشود. نیک میدانید که این نظریه بر کمالات و فضائل نفسانی که همان فضایل اخلاقی هستند، تأکید دارد. بنابراین برتریهای تکوینی یا فیزیولوژی از دایره این نظریه خارج است. برای نمونه، برتری در زیبایی، صوت نیکو، قبیله باشرافت، داشتن پدر و مادر مؤمن، فرزندان و همسران شایسته، سلامت و قدرت بدنی، فصاحت و بلاغت و... هیچ کدام در این دایره نمیگنجند، و تا آنجا که در کتابهای طرفداران این نظریه دیدهام، موارد یادشده را به عنوان مؤلفههای افضلیت ذکر نکردهاند. به دیگر بیان، آن دسته از فضایل اخلاقی که مربوط به روح و روان انسان بوده و قابلیت اکتساب دارند، مقصود طرفداران نظریه سوم است. من تصور میکنم باورمندان این باور، با عنایت به یکی از وظایف امام یعنی تربیت امت چنین دیدگاهی را مطرح کردهاند؛ یعنی امام باید امت را تربیت کند، پس خودش باید در کمالات نفسانی یگانه دوران باشد. حال آنکه امام وظیفهای دیگر نیز دارد؛ یعنی حاکمیت اجتماعی که نیازمند به دانستن چگونه تدبیر کردن است. اینک پرسش آن است کسی که بیشترین کمالات نفسانی را دارد، لزوماً برترین انسان برای امر حکومت نیز به شمار میرود؟ بگذارید سادهتر بگویم. کسی که متخلق ترین انسان است، آیا میتوان او را لایق ترین گزینه برای تدبیر امر بندگان نیز دانست؟ به نظرم پاسخ شما هم مثبت نباشد؛ زیرا تقوای باطن و صفای روح شرط لازم برای یک حکمران است؛ اما این شرط برای آنکه بتواند خوب حکم براند و صحیح تصمیم گیرد، کافی نیست.
دیدگاه چهارم. برتری در فضایل نفسانی و بدنی و آنچه در ریاست بر مردم به آن نیاز است
این دیدگاه نیز که تنها از سوی مرحوم استرآبادی مطرح شده بود، به نظر من هوشمندانهتر از دیدگاههای قبل است. هم فضایل نفسانی را در نظر گرفته تا امام بتواند لایق تربیت امت باشد و هم هر چیز دیگری که برای ریاستش بر مردم به آن نیاز دارد. ایراد یا ابهام این نظریه میتواند آن باشد که روشن نساخته امام برای ریاست بر مردم دقیقاً باید در چه اموری سرآمد دیگران باشد و به کلیگویی بسنده کرده است. البته باید به نکته دیگری نیز اشاره کنم. نظریهپرداز این نظریه سخنی دیگر نیز گفته است؛ یعنی برتری در فضایل بدنی. این قید ذهنم را به خود مشغول کرده است. معنای آن چیست؟ فضیلت بدنی چیست؟ مثلا آیا فصاحت و بلاغت یک فضیلت بدنی است؟ جنگاوری در نبرد، چطور؟ زیبایی چهره را میتوان یک فضیلت بدنی به شمار آورد؟ آیا تناسب اندام یک فضیلت بدنی است؟ و.... پرسشهایی از این دست که نمیتوانم پاسخی کاملا بینقص برای آنها داشته باشم. افزون اینکه، سخن استرآبادی این نیست که امام باید این فضایل - اگر فضیلت باشند - را داشته باشد، بلکه او اصرار دارد که بگوید در تمام این موارد او باید برتر از دیگران باشد. اینجاست که میتوان از او پرسید اگر این موارد نقشی در ریاستش بر مردم ندارند، آیا باز باید بر لزوم برتری امام در این موارد پای فشرد؟
دیدگاه پنجم. برتری در تمام جهات دین و دنیا
پیشتر از فیاض لاهیجی و فرزندش میرزاحسن لاهیجی به عنوان باورمندان به این نظریه سخن گفتیم. هرچند ابهاماتی در نظریه فیاض لاهیجی وجود داشت، اما در دیدگاه میرزاحسن صراحت بیشتری بر این معنا دیده میشود. در ابتدا پذیرش این دیدگاه سخت به نظر میآید، به این دلیل که گستره آن دقیقاً روشن نیست. آیا واقعا مقصود تمام جهات دین و دنیاست؟ اساساً مقصود از جهات دین و دنیا چیست؟ دلیل آنکه میرزاحسن لاهیجی چنین سخن رانده چیست؟ وقتی نگاهی جامع به نظریات او میاندازیم، یک نکته برایمان جلوه میکند؛ او امامت را ریاست مطلقه در تمام امور دین و دنیا میداند؛ به همین دلیل است که سخت طرفدار این دیدگاه است که امام باید در تمام امور دین و دنیا افضل باشد.
البته پیشینیان وقتی میگفتند امامت به معنای ریاست عام بر امور دین و دنیاست، در جای دیگر تصریح میکردند که معنای این ریاست آن نیست که مثلاً امام در یکایک مسائل و مشاغل باید دانش لازم را داشته باشد، بلکه باید بر همه اصناف و مشاغل، اشراف و ریاست داشته باشد؛ هرچند که برای صحت و سقم یک مسئله غیردینی به متخصص آن مراجعه کند[۱]. اما این تفکیک و سخنی که پیشینیان گفتهاند در نظریات میرزاحسن لاهیجی دیده نمیشود، بلکه خلاف آن احساس میشود. او سخن اهل سنت را چنین نقل میکند: “معتبر و ضرور در امام این است که در امور ملک و سلطنت دانا و ممتاز باشد، اما در سایر علوم و امور دیگر افضلیت و امتیازش ضرور نیست”[۲]. وی این نظر را چنین پاسخ میدهد: “جوابش این است که این معنی پادشاهی و سلطنت است نه معنی امامت و خلافت؛ چه خلیفه و امام به اعتراف و اتفاق همه شما محتاجالیه و پیشوای همه امت است در همه امور دین و دنیا”[۳]. از این رو ظاهر این دیدگاه آن است که امام باید در تمام امور افضل باشد.
دیدگاه برگزیده
قبل از آغاز، یادکرد این نکته را لازم میدانم که محور بحث، امامت عامه است. اینکه امامان شیعی چگونه بودهاند و در چه مواردی برتر بودهاند، مسئلهای است که در آینده به آن خواهیم پرداخت. میپذیرم که اگر از همین ابتدا بیمحابا و بیپروا بر این طبل بکوبم که امام لازم نیست در هر چیزی برتر از دیگران باشد، از منظر شما غیرحکیمانه یا جسورانه سخن گفتهام. احتمالاً، بلکه حتماً از من دلیل میطلبید. بگذارید ابتدا شواهدی از دیدگاه بزرگان شیعه ارائه کنم تا اندکی از سختی پذیرش آنچه گفتم، کاسته شود.
- عدم لزوم افضلیت در همه چیز در کلام شیعه
مسئله علم امام به غیر معارف دینی را در نظر بگیرید و گام به گام با عالمان شیعی از قرن چهارم تا هفتم هجری همراه شوید[۴].
- اول. شیخ صدوق (۳۸۱ق)
شیخ دیدگاههایی خواندنی در این باره دارد:
- شرط و لازمه منصب امامت، علم به دین و احکام الهی است: (...امر امامت تمام نمیشود مگر با علم به دین و معرفت به احکام خداوند و تأویل کتاب خدا”[۵]؛
- مرحوم صدوق در مواردی که در مقام بیان عظمت علمی امامان است، تنها از لزوم واقف بودن امامان به احکام الهی و تفسیر، تأویل، ناسخ، منسوخ، محکم و متشابه قرآن سخن به میان آورده است[۶]؛
- مرحوم صدوق در یک مورد پای فراتر نهاده و سخن ابنقبه رازی را نقل میکند که امام(ع) به هیچ یک از روایاتی که به دروغ به ایشان و پدران بزرگوارشان نسبت داده میشود، آگاه نیست؛ زیرا او عالم به غیب نیست و تنها بنده صالحی است که کتاب و سنت و اخبار شیعیان را که به او میرسد، میداند[۷]. گفتنی است شیخ صدوق نقدی بر کلام ابنقبه ندارد؛
- مرحوم صدوق در مواردی حتی پیامبران را نیز ناآگاه از برخی مسائل دانسته است؛ مانند اینکه موسی(ع) معنی کارهای خضر(ع) را نمیدانست[۸].
- دوم. شیخ مفید (۴۱۳ق)
شیخ مفید استاد اغلب متکلمان مکتب بغداد است. دیدگاههایش درباره مسئله علم امام را بنگرید:
- امامیه همداستاناند که امام باید پس از تصدی منصب امامت، به احکام و معارف دین عالم باشد[۹]؛
- اینکه بگوییم امام(ع) همه چیز را میداند، ادعایی بدون دلیل است[۱۰]؛
- آگاهی امام(ع) از امور غیردینی، ضروری نیست؛ ولی امری ممکن و واقع است و به مصلحت و لطف خداوند بستگی دارد[۱۱].
شیخ مفید دیدگاهش را به طور خاص درباره علم امام به برخی علوم غیردینی هم در اختیارمان قرار داده است. برای نمونه، درباره علم امام به همه صنایع و نیز همه لغات بر این باور است که چنین چیزی اگرچه ممتنع نیست، عقلاً برای امام واجب نبوده، ضرورتی ندارد و روایاتی نیز که در این باره رسیده است، مفید قطع نیستند[۱۲]. این نکته را هم اضافه کنم که مرحوم مفید در برخی دیگر از آثار خود، علم به همه امور و نیز علم به باطن امور را شرط نبوت نمیداند و برای اثبات نظریه خود، آگاه نبودن پیامبر اکرم(ص) به علم نجوم و نیز امی بودن او را مثال میزند[۱۳].
- سوم. سید مرتضی (۴۳۶ق)
سید، شاگرد و دانشآموخته شیخ مفید است. او نظریاتی خاصتر از استاد دارد که در اختیارتان قرار میدهم:
- امام(ع) باید به علوم مربوط به سیاست آگاه باشد[۱۴]؛
- امام(ع) لازم نیست به همه علوم غیردینی عالم باشد. در اندیشه مرحوم سید مرتضی، آنچه برای امام لازم است، علم به احکام شریعت و سیاست است و بیش از آن عقلاً لازم نیست. سادهتر آنکه، امام، رئیس جامعه است و باید هر آنچه برای ریاست یک رئیس نیاز است، داشته باشد، و عالم بودن امام به علومی غیر از علم شریعت و سیاست، از شرایط لازم برای امام به شمار نمیآید[۱۵]. شاید شگفتزده شوید اما سید بیمحابا اعلام میکند که اساساً هیچ یک از افراد امت اسلامی، چه امام و چه مأموم، تکلیفی وجوبی یا استحبابی برای آموختن این علوم ندارند: فأین هذا من العلم بالحرف والمهن و القیم و الأروش و کل ذلک مما لا تعلق له بالشریعة و لا کلف أحد من الأمة إماما کان أو مأموما العلم به لا علی سبیل الندب و لا الایجاب؟[۱۶]. سید بی واهمه ادامه میدهد که امام باید در این گونه علوم به متخصص رجوع کند[۱۷]. البته او تصریح میکند که خداوند متعالی میتواند علوم دیگری بیش از علم شریعت را نیز از باب فضل و لطف به متصدی منصب امامت عطا کند که روایت «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» بیانگر بهرهمندی امام علی(ع) از علومی فراتر از علوم لازم برای تصدی منصب امامت است[۱۸]
- امام(ع)، ضرورتاً به باطن امور آگاه نیست[۱۹]. به بیان مرحوم سید، لازم نیست امام(ع) علم غیب داشته باشد و از امور غیبی خبردارمان کند؛ اما خداوند متعالی بر اساس فضل خود، آنان را از امور غیبی نیز مطلع کرده است[۲۰].
البته روشن است که مقصود مرحوم سید این نیست که خداوند، امامان را از همه پنهانیها آگاه کرده است.
- چهارم. شیخ طوسی (۴۶۰)
شیخ طوسی نیز در این مسیر رهرو همان راهی است که سید و قبل از آن، شیخ مفید هموار کرده بودند:
- لازمه منصب امامت، علم به باطن یا آگاهی به راستگویی شاهدان در دادگاه نیست[۲۱]؛
- علم به احکام دین و سیاست، برای منصب امامت لازم است[۲۲]؛ اما بیتردید لزوم آگاهی امام به دیگر علوم باطل است[۲۳]؛
- وجود شخصی در میان امت که در غیر احکام دین و سیاست از امام افضل باشد، امری ممکن و متصور است[۲۴]؛
- امام، در غیر احکام دین و سیاست، باید به کارشناس مراجعه کند[۲۵] و در صورت اختلاف کارشناسان، باید به عادلترین آنها و در صورت تساوی در عدالت، مخیر است به هر کدام از آنها رجوع کند[۲۶].
مرحوم شیخ کاملاً روشن میسازد که برخی از امامیه بر آناند که امام به واسطه خداوند، اروش جنایات را میداند و برای اثبات این نظریه، روایتهایی را نیز نقل کردهاند، اما حق این است که وی (امام) باید درباره این مورد نیز به کارشناس رجوع کند[۲۷]. او از دیدگاه برخی علمای شیعه درباره علم امام به علوم غیردینی آگاه است؛ کسانی که از برخی روایتها سود برده و سرانجام امام را عالم به همه علوم قلمداد کردهاند. اما شیخ بر دیدگاه خود پافشاری کرده و آگاهی امام از علوم غیردینی را برای منصب امامت ضروری نمیداند[۲۸]. مرحوم شیخ، در پایان بحث خود بر این نکته تأکید میکند که امام، ضرورتاً به جمیع معلومات عالم نیست، بلکه آنچه برای منصب امامت لازم است، همان علم به احکام است[۲۹].
- پنجم. سدیدالدین حمصی (قرن ششم هجری)
سدیدالدین حمصی (حدود ۵۸۵ق) معتقد است آنچه برای امام لازم است، علم به احکام دینی است و لازم نیست امام به صنایع و حرفهها و دیگر امور غیردینی علم داشته باشد. از این رو اگر میان صاحبان این صنایع و حرفهها اختلافی پیش آمد و به امام مراجعه کردند، امام برای رفع اختلاف میان آنها باید به اهل خبره مراجعه کند، و چنان که میان ایشان نیز اختلاف بود به عادلترین ایشان مراجعه کند، و اگر همگی در عدالت مساوی بودند، امام مختار است به قول هر کدام که خواست عمل کند. حمصی تصریح میکند برخی عالمان شیعی بر پایه برخی روایات، بر این باورند که خداوند در چنین مواردی علم واقعی را در اختیار امام مینهد، اما خود او چنین دیدگاهی را نمیپذیرد؛ اگر چه وقوع آن را محال نمیداند[۳۰].
- ششم. خواجه نصیرالدین طوسی (۶۷۲ق)
وی که بر افضلیت مطلق امام در تمام کمالات و فضایل تأکید دارد، درباره علم امام نظری متفاوت ارائه میکند. او اشاره میکند که برخی معتقدند امام لغات مختلف و نیز غذاها را به مردم میشناساند. خواجه طوسی این نظریه را به غالیان منسوب دانسته که اساساً خارج از امامیهاند[۳۱]. اینها دیدگاههایی بود که خواستم بازگو کنم تا زمینهای باشد برای بیان دیدگاهی که آن را صحیح میدانم. از این دیدگاهها یک محصول درو میکنیم: امام لازم نیست در علوم غیردینی از دیگران برتر باشد، بلکه ممکن است مفضول از دیگران نیز باشد. سخن محقق حلی هم در این باره شنیدنی است: ما تعلق منها بالأحکام الشرعیة یجب أن یکون أعلم به دون ما سوی ذلک[۳۲]. اکنون میتوانم با شهامت بیشتری سخن رانم که اگر تاریخ کلام شیعی را ورق زنیم، در برخی صفحاتش به روشنی این سخن دیده میشود که امام لازم نیست در همه چیز برتر از دیگران باشد. بگذارید گونهای دیگر نیز سخن گویم. در ابتدای همین فصل دیدید که نظریاتی گوناگون درباره گستره افضلیت وجود دارد. برخی از آنها نسبت به دیگری خاص بود و گستره کمتری داشت. برخی از آنها هم افضلیت را تنها در شرایط لازم برای امامت ضروری میدانست. معنای این نظریات چیست؟ تصور میکنم که معنایش غیر از این نیست که آنها هم از این نظر که امام باید در همه چیز افضل باشد، جانبداری نمیکردند. اینک نوبت آن فرارسیده که ادله عقلی و نقلی را بررسی کنیم.
- قرآن چه میگوید؟
آیات قرآن کریم و داستانهایش نیز میتوانند در این باره چراغ راهمان و سند باورمان باشند. به دو نمونه اشاره میکنم. یکی از آنها مربوط به رابطه حضرت موسی و هارون(ع) است. این دو پیامبر در یک زمان حضور داشتهاند، اما حضرت موسی(ع) پیامبری اولوالعزم و حضرت هارون(ع) در حقیقت همکار اوست. به دیگر بیان، حضرت موسی(ع) پیشوای جامعه است، اما حضرت هارون(ع) یکی از افراد امت او به شمار میرود. در آیات قرآن کریم به این نکته تصریح شده که هارون(ع) به لحاظ بیانی فصیحتر از حضرت موسی(ع) بوده است. حضرت موسی(ع) خود از خدای سبحان چنین درخواست میکند: ﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ﴾[۳۳]. البته در این آیه نمیفرماید که حضرت موسی(ع) فصیح نبوده، اما به هر حال نمیتوان از این نکته مهم گذشت که حضرت هارون(ع) فصیحتر معرفی شده است.
با وجود این، از دیگر آیات قرآن کریم فهمیده میشود که حضرت موسی(ع) به طور کلی زبان خیلی گویایی نداشته است: ﴿وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ﴾[۳۴]. موسی(ع) به خوبی میدانست که یکی از امور لازم برای امر رسالت و ابلاغ پیام الهی آن هم نزد فرعونیان، داشتن بیانی گویا و فصیح است. بنابر آنچه مفسران گفتهاند، موسی(ع) دچار لکنت زبان بود که بر اثر آن نمیتوانست به سهولت پیام الهی را نزد فرعونیان بیان کند[۳۵]؛ اما هارون چنین مشکلی نداشت و از این جهت برتر از برادرش حضرت موسی(ع) بود. نتیجهای که من از این مسئله میگیرم آن است که حضرت موسی(ع) که پیامبر و پیشوای یک جامعه است در مسئله فصاحت بیان، دستکم از هارون برتر نبوده است و حتی بعید نیست و کاملاً ممکن است که افراد بسیاری میان امت او بوده که به لحاظ فصاحت بیان از پیامبر خود برتر باشند. بنابراین لازم نیست که پیامبر و پیشوای جامعه افضل مطلق - در همه امور - باشد.
حضرت یعقوب(ع) هم از پیامبرانی است که سرگذشتی پندآموز دارد. یکی از نکات زندگی او ماجرای گریستن وی در فراق یوسف(ع) است. گریستنی که سرانجامش نابینایی یعقوب(ع) بود[۳۶]. طبیعی است که افراد بسیاری در قوم او بودند که از نظر بینایی از پیامبرشان برتر بودند.
اگر نگاهی به زندگی پیامبر اکرم(ص) و جانشینان راستین آن حضرت بیندازیم، این انگاره تقویت میشود که امام لازم نیست در همه چیز افضل باشد. چند نمونه ساده بگویم. تا آنجا که جستوجو کردم، کمتر کسی را یافتم که گفته باشد فصاحت و بلاغت سخنان شخصی پیامبر خدا(ص) برتر از سخنان فصیحان همروزگارش بوده است. دقت هم داریم که دوران جاهلیت و پس از آن، دوران رشد و شکوفایی شعر و ادب عرب از جهت فصاحت و بلاغت بود، و چنان که گفته میشود نوع معجزه پیامبر اسلام(ص) با زمانه او ارتباط داشته است[۳۷]. از این روست که اعجاز بلاغی قرآن کریم، چنان بوده که عقل از سر فصیحان آن روزگار ربوده است. در چنین محیطی اتفاقاً برای آنکه اعجاز قرآن مجید آشکارتر گردد، استناد به عدم فصاحت فوقالعاده سخنان شخصی پیامبر خدا(ص) کاملاً توجیهپذیر است.
حاصل گفتارم در این قسمت آن است که اعتقاد به برتری پیامبر اکرم(ص) در فصاحت و بلاغت بر فصیحان آن دوران اگرچه طرفدارانی داشته است[۳۸]، دیدگاهی شایع یا مستدل به شمار نمیآید. حتی اگر بگوییم خطبههای امیر مؤمنان(ع) فصیحتر از خطبههای آن رسول الهی بوده است، سخنی گزاف نگفتهایم[۳۹]. زیبایی چهره امامان(ع) را نیز در نظر بگیرید. چنین نیست که آنها زیباتر از تمام مردم عصر خود بودهاند. شاهد دیگری که میتواند در خور توجه شما باشد، مسئله توانایی پیامبر اکرم(ص) بر خواندن و نوشتن بوده است. ایشان قبل از نبوت، درس نخوانده بود و توان خواندن و نوشتن نداشت. این، سخن من نیست؛ بلکه قرآن آن را به ما آموخته است: ﴿وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[۴۰].
درباره اینکه ایشان پس از نبوت به تعلیم الهی خواندن و نوشتن را آموخته باشد، دلیل متقنی وجود ندارد. میپذیرم که این مسئله حکمتی داشته است. آنچه به ذهن میرسد این است که امی بودن پیامبر بهانهای برای آنکه مشرکان قرآن را کلام خدا ندانند، باقی نمیگذاشت. حاصل آنکه، اگر عدم توانایی پیامبر بر خواندن و نوشتن پذیرفته شود - که قولی مشهور در میان مسلمانان و شیعیان است[۴۱]- در این صورت، تردیدی باقی نمیماند که با وجود برخی افرادی که توانایی خواندن و نوشتن را داشتهاند، رسول گرامی اسلام(ص) در این زمینه از آنها فروتر بوده است.
- کلید حل مسئله
تصور میکنم برای رمزگشایی از پرسش مورد نظر، ابتدا باید دنبال کلید حل مسئله باشیم، که اگر آن را بیابیم، پرسشمان در مسیری به مراتب هموارتر پاسخ مییابد. کلیدی که من برای حل مسئله یافتهام، سنخیت و هماهنگی میان وظایف امام با چگونگی افضلیت اوست. سادهتر بگویم، برای آنکه بدانیم امام باید در چه مواردی برتر باشد، در آغاز باید وظایف او را بشناسیم. این طبیعیترین روشی است که عقلای عالم بدان ملتزماند. اگر همگان بر شایستهسالاری پافشاری میکنند، آنگاه که نوبت به تعیین شایستهترین میرسد تا او را سالار سازند، شایستگیهای متناسب با مسئولیت را در نظر میگیرند. پذیرفتنی نیست اگر خواسته باشیم شایسته ترین شایستگان را سالار مسئولیت ریاست جمهوری کنیم، به ویژگیهایی چنگ اندازیم که نقشی در ریاستش بر جمهور ندارند. مثال دیگری بزنم. تابه حال به وظایف مدیر یک دامداری اندیشیدهاید؟ بر اساس آن وظایف، آشنایی با چگونگی مدیریت یک مجموعه، آشنایی با دام، کیفیت برخورد با زیردستان، پاکدستی و... از شرایطی است که برخورداری از آنها شرط موفقیت او در مدیریت دامداری است؛ اما آگاهی از مواد به کار رفته در موشک کروز و شهاب سه یا به طور کلی دانستن مسائل ریز نظامی، دانستن قانون سوم نیوتن، اشراف بر قواعد کلامی و فلسفی و... شرط مدیریت او نیست. در اینجا کسی که در همان شرایط لازم برترین باشد، افضل دانسته میشود؛ هرچند اطلاعاتش از مسائل خاص نظامی و دیگر مسائلی که گفتم از مردم کوچه و بازار بیشتر نباشد.
امام جانشین پیامبر است و وظایفش وظایف اوست، جز آنکه پیامبر، پیامبر است و امام، امام. به نبی وحی تشریعی میشود، اما امام چنین شأنی ندارد[۴۲]. پهنه وظایف امام در سه چیز گرد آید: آموزش، پرورش و ریاست بر جامعه. چون آموزگار است، باید بداند. پرورشدهنده است؛ پس باید خودساخته و تهی از آلودگیهای ظاهری و باطنی باشد. مدیر جامعه است؛ پس توان تدبیر امور، شایسته و بلکه بایسته اوست. اکنون خوشهچینی از آنچه گفتیم راحتتر میشود؛ زیرا دو وظیفه اول را که بنگریم، اماممان باید در شناخت دین و نیز تزکیه و خودسازی باطنی، افضل و سرآمد دیگران باشد. دلیلش روشن است: اگر او نسبت به ما بهره کمتری از علوم و معارف دینی داشته باشد، چگونه میتواند دین را به ما آموزش دهد؟ و ما چرا باید به چنین امامی مراجعه کنیم؟ سادهتر بگویم: بیمعناست که شاگرد برتر از استاد باشد. با آنکه میتوانید بگویید که رجوع عالم به جاهل، منطقی که نیست هیچ، بلکه درخور نکوهش و سرزنش است؛ پس او باید عالمترین فرد به دین باشد.
نیز اگر اماممان در فضیلتهای اخلاقی از ما فروتر باشد، نمیتواند ما را تزکیه کند و به کمال برساند؛ پس او باید در تمام فضایل اخلاقی از دیگران برتر باشد. وظیفه سوم امام را که مرور کنیم، رهاوردش آن است که بگوییم او باید بیشترین توانمندی را در عرصه اداره جامعه داشته باشد؛ بیشترین شجاعت را در برخورد با فتنهگران داخلی و خارجی داشته باشد؛ حکیمانهترین تصمیمها را در شرایط بحرانی بگیرد؛ و خلاصه آنچه را در این قسمت نیاز است باید داشته باشد.
پس تا اینجا روشن شد که امام، هم باید بیشترین آشنایی را با معارف دینی داشته باشد، هم برترین فضایل اخلاقی در او وجود داشته باشد، هم آنکه مدبرترین مدیر در عرصه مدیریت اجتماعی باشد. البته یک نکته باریکتر از مو باید مد نظرمان باشد. احتمالاً شما بگویید امام در فرهنگ شیعی باید معصوم باشد و علم خطاناپذیر داشته باشد؛ بنابراین اینکه او متخلقترین، داناترین و مدبرترین باشد، معنا ندارد. انصافاً به نکته ظریفی اشاره کردید. به حقیقت این همان سخنی بود که من درباره دیدگاه دوم از دیدگاههای پنجگانه گفته بودم.
پاسخ این است که اگر گفتیم امام باید در آن شرایط - آموزش، پرورش و تدبیر اجتماع - از همگان پیشتازتر باشد، همه و همه مربوط به قبل از امامت است. شگفتزده نشوید. مقصودم این است که خدای سبحان کسی است که امام را تعیین میکند. تا قبل از تعیین امام، امام باید در آن شرایطی که گفتم، سرآمد امتش باشد؛ یعنی تا قبل از امامت، هم متخلقترین باشد، هم داناترین و هم مدبرترین. آنگاه که خدا انتخابش کرد، عطایایی همچون عصمت و علم خطاناپذیر - تا آنجا که برای ریاستش بر امت، به آن نیاز دارد - را به او میدهد. این سخن اولی بود که باید میگفتم. اما نتیجهای دیگر نیز در چنگ ماست. اینک میتوانم بیپروا و بیمحابا بگویم که لازم نیست امام از همه زیباتر باشد؛ بایستهاش نیست برترین قبیله و طایفه را داشته باشد؛ و ضرورتی ندارد به لحاظ جسمانی نیرومندترین فرد باشد. خلاصه کنم؛ آنچه مربوط به حوزه کاری او نیست، لازم نیست در آن سرآمد دیگران باشد. میپذیرم که ممکن است شما روی جزئیات و صغریات این نظریه با نویسنده اختلاف داشته باشید، اما با او در کبرای مسئله همدل و همزبانید. کبرای مسئله این است که امام در آنچه برای آن امامت میکند، باید برتر از دیگران باشد نه بیش از آن. آنچه گفتم قرآن کریم نیز آن را تأیید میکند. بهتر سخن گویم: آنچه گفتم همسو با نظر قرآن آفرین است. برای نمونه، خدا و قرآنش هارون را فصیحتر از موسی(ع) معرفی میکنند[۴۳]. بهترین داستان قرآن - داستان یوسف(ع) - را که میخوانیم، شاید غمانگیزترین جای آن، فراق یعقوب و یوسف(ع) باشد. فراقی که پدر را از هجر پسر نابینا کرد، در حالی که بسیاری از امتش بینا بودند[۴۴]. این دو نمونه را که به یاد میآورم، نتیجهاش را آن میبینم که در مسائل ظاهری - تا آنجا که به رسالت نبی خدشه وارد نکند- ضرورتی ندارد که پیامبر از دیگران برتر باشد. البته نقصی نیز در او نباید باشد که حیثیت اجتماعی او را لکهدار کند و موجب پراکندگی مردمان از گرد او شود.
در این میان پرسشی دیرینه وجود دارد که احتمالاً به ذهن شما نیز رسیده است. آیا امام نسبت به علوم غیردینی - مانند پزشکی، مهندسی، معماری و... - نیز بیشترین علوم و اطلاعات را دارد؟ بر این باورم که پرسش باید به دو صورت مطرح شود: نخست آنکه آیا امام باید در تمام علوم برتر از دیگران باشد یا خیر؟ اگر پاسخمان منفی بود، آنگاه میتوان پرسید آیا امام در تمام علوم سرآمد دیگران است یا خیر؟ پرسش دوم جای پرسیدن دارد؛ چراکه ممکن است بگوییم امام لازم نیست در علوم غیردینی برتر از دیگران باشد، اما در عمل خداوند بیشترین علوم غیر دینی را نیز به او داده است. پرسش اول را به دو گونه میتوانیم پاسخ دهیم: گفتیم که وظیفه امام هدایت انسانهاست. او در کنار قرآن چنین هدایتی را انجام میدهد. قرآن نیز کتاب هدایت است. چنین نیست که تمام علوم بشری در قرآن آمده باشد، بلکه چنان که خود تصریح دارد، ﴿... الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ﴾[۴۵].
البته قرآن کریم در آیهای دیگر میفرماید: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ﴾[۴۶]. احتمالاً متوجه تعارض ابتدایی میان این دو آیه شدهاید. اما قرآن کریم کتابی نیست که بتوان در آن تعارضی یافت. اگر این دو آیه را باهم مقایسه کنیم، نتیجه آن خواهد بود که قرآن کریم روشن ساز همه آن چیزی است که برای هدایت بشر لازم است. پس امام نیز تنها باید علومی را داشته باشد که در راستای هدایت انسان است و بیش از آن ضرورتی ندارد. از سوی دیگر، رسالت دین نیز هدایت انسان است، پس امام باید علوم دینی را داشته باشد؛ این برای او ضرورت دارد. دشواریهای مسئله از اینجا به سراغمان میآید که قلمرو دین چیست؟ آیا دین صرفاً عقاید، احکام و اخلاقی است که میدانیم با تمام علوم، دینی هستند. اینجاست که معرکه آراست و فرورفتن در آن، نه تنها دردی از ما دوا نمیکند که ما را از هدفمان دور میسازد. در اینجا فقط میتوانم یک سخن قطعی بگویم: هر علمی که مربوط به هدایت انسان است، امام باید بیش از دیگران آن را داشته باشد. این یکگونه از پاسخ بود؛ اگر دقت کنیم افق بحث ما ناظر به جنبه ظاهری امامت است؛ یعنی امام را پیشوای ظاهری انسانها انگاشتهایم و از آن سخن به میان آوردهایم.
اما اجازه دهید با نگاهی عمیقتر نیز مسئله را بنگریم. در این نگاه، جنبه ولایت امام را میکاویم. امام ولی خدا و حجت او بر موجودات نظام هستی است. او بر ریز و درشت این دنیا ولایت دارد، سنگ باشد یا درخت، انسان باشد یا جن، آسمان باشد یا زمین، همه و همه ولایتش را خواسته یا ناخواسته پذیرفتهاند؛ یعنی خدا خواسته که بپذیرند. این قانون الهی است. اگر امام حجت خدا بر موجودات است، باید چنان علمی داشته باشد که با آن بر همگان احتجاج کرده و غلبه نماید. به همین دلیل است که امام کاظم(ع) فرمودند: “خداوند روی زمین حجتی قرار نمیدهد که مردم از او درباره چیزی سؤال کنند و او بگوید نمیدانم”[۴۷]. از آنچه گفتم ممکن است این سخن حاصل شود که لازمه ولایت، برتری ولی بر مولی علیه است. روایت امام کاظم(ع) تأیید همین تحلیل عقلی است. این به حسب مقام ولایت است و با این نگاه او از همه عالمان، عالمتر است.
اما یک نکته! آیا برتری ولی بر مولی علیه حقیقتاً به آن است که ولی در تمام امور از مولی علیه برتر باشد؟ مثلاً آیا لازم است مهارت آشپزی او از همگان بیشتر باشد؟ آیا باید تخصصهای ورزشی او چنان باشد که دیگران به گرد پای او نرسند؟ انسجام یک نظریه به آن است که با دیگر معارف دینی تضادی نداشته باشد. بگذارید اندکی از روایات نیز بهره گیریم. احتمالاً برخی روایات را دیده یا شنیدهاید که ظاهر بلکه صریح آنها محدودیت علم امام است: روایاتی که از افزوده شدن علم امام در شبهای جمعه خبر میدهد[۴۸]؛ روایاتی که از قبض و بسط علم امام سخن به میان میآورد[۴۹]؛ روایاتی که به ما میآموزند امام علم غیب ندارد، اما اگر بخواهد میتواند داشته باشد[۵۰]. این همه، در یک سخن مشترکاند و آن چیزی نیست جز محدودیت علم امام. این روایات را که بخوانیم و تأمل کنیم، در نگاه اول مسئله به غایت پیچیده میشود. از سویی با حقیقتی چون ولایت امام سروکار داریم؛ از سوی دیگر، این روایات قابل انکار نیستند. تصور میکنم برای برونرفت از این چالش باید ابتدا با انگاره نامحدود بودن علم ولی خداحافظی کنیم. بله، ولی فراوان علم دارد اما علمش چون خدا نامحدود نیست. این گستردگی علمی حتی با این فرض نیز سازگار است که بالفعل چیزی نداند، اما به جایش آن را بداند. قضیه دشوار نیست. ممکن است امام تا قبل از آنکه با دانشمند هستهای روبهرو میشود، از دانش هستهای چیزی نداند، اما به گاه لزوم و احتجاج خداوند او را آگاه سازد. بنابراین آنچه سرانجام میتوانم به آن اذعان کنم آن است که برتری ولی بر مولی علیه به آن نیست که ولی در تمام امور و بالفعل از مولی علیه برتر باشد. خیر! میتواند با این فرض نیز کنار آید که امام به منبعی وصل است که با اتصال به آن میتواند همه چیز را بداند؛ به خلاف دانشمند هستهای که چنین ذخیرهای ندارد. اما تمام سخن در این است که تا پیش از مراجعه امام به آن منبع آیا امام در دانش هستهای بیشتر میداند یا دانشمند هستهای؟ روشن است که دانشمند هستهای. بنابراین از طریق آموزه ولایت نیز نمیتوان برتری بالفعل امام در تمام امور را نتیجه گرفت.
خلاصه کنم. امام باید در آنچه مربوط به وظایفش میشود، سرآمد امتش باشد. پس باید مدبرترین انسان باشد تا تدبیرش در جامعه بهترین تدبیر باشد. باید متخلقترین باشد تا مربی فاسقان و صالحان باشد. باید عالمترین باشد تا مردم را به سوی خدا هدایت کند[۵۱]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ و لیس یلزم علی ما اوجبناه من علمه باحکام الشرائع ان یکون عالما بالصنائع و المهن و ترکیب الادویة و عقد الحلوی لان ذلک کله مما لا تعلق له بما کان رئیسا فیه و لا یوجب ریاسته العلم به (سیدمرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۶۳-۱۶۴).
- ↑ حسن لاهیجی، شمع یقین و آیینه دین، ص۱۵۵.
- ↑ حسن لاهیجی، شمع یقین و آیینه دین، ص۱۵۵.
- ↑ به دلیل رعایت اختصار به دیدگاه عالمان شیعی در این چهار قرن که از قرون طلایی تاریخ کلام شیعه به شمار میآیند، بسنده کردهایم. البته اذعان میکنم که ممکن است در دورههای بعدی نظریاتی مخالف با نظریاتی که نقل میکنیم، به چشم آید.
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین، ج۱، ص۹۹.
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین، ج۲، ذیل ح۳، ص۶۶۰.
- ↑ «و الامام ایضا لم یقف علی کل هذه التخالیط التی رؤیت لانه لا یعلم الغیب و انما هو عبد صالح یعلم الکتاب و السنة و یعلم من اخبار شیعته ما ینتهی الیه» (شیخ صدوق، کمالالدین، ج۲، ص۱۱۰).
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۶۲.
- ↑ انه یجب ان یکون عالما بجمیع ما یحتاج الیه الامة فی الأحکام محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، المسائل الجارودیة، ص۴۵). نیز به این عبارت توجه کنید: واتفقت الإمامیة علی أن إمام الدین لا یکون إلا معصوما من الخلاف الله تعالی عالما بجمیع علوم الدین (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۳۹).
- ↑ ولسنا نمنع أن یعلم الامام اعیان الحوادث تکون باعلام انه له ذلک فاما القول بانه یعلم کل ما یکون فلسنا نطلقه و لا نصوب قائله لدعواه فیه من غیر حجة و لا بیان (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، المسائل العکبریة، ص۶۹).
- ↑ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۶۷.
- ↑ القول فی معرفة الأئمة بجمیع الصنایع و سایر اللغات اقول انه لیس یمتنع ذلک و لا واجب من جهة العقل و النقل و القیاس و قد جائت اخبار عمن یجب تصدیقه پان ائمة آل محمد(ص) قد کانوا یعملون ذلک، فان ثبت وجب القطع به من جهتها علی الثبات ولی فی قطع به منها نظر (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۶۶-۶۷).
- ↑ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، المسائل العکبریة، ص۳۴.
- ↑ سیدمرتضی علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۰.
- ↑ و لیس یلزم علی ما اوجبناه من علمه بأحکام الشرائع ان یکون عالما بالصنائع والمهن و ترکیب الادویة وعقد الحلوی لان ذلک کله مما لا تعلق له بما کان رئیسا فیه و لا یوجب ریاسته العلم به (سیدمرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۶۳-۱۶۴).
- ↑ سیدمرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۶۵؛ همو، الرسائل، ج۱، ص۱۰۴-۱۰۷.
- ↑ سیدمرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۶۵.
- ↑ سیدمرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۱، ص۳۹۱-۳۹۵. متن کامل عبارت چنین است: إعلم أن قول أمیر المؤمنین و قال: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» فإن بین جنبی علما جما لو وجدت له حملة یدل علی اشتماله علی علوم الدین دقیقها و جلیلها و علی کل ما یجوز أن یسأل عنه سائل و یسترشد الیه جاهل... و تأویل هذا الخبر الذی یرفع الشبهة فیه أن الإمام فی کل زمان إنما یجب بحکم إمامته أن یکون عالما بجمیع علوم الدین، حتی لا یشذ منه شاذ و لیس یجب بحکم الإمامة أن یکون عالما بالغائبات و الکائنات من ماضیات و مستقبلات و إذا خص الله تعالی الإمام بشئ من هذه العلوم، فعلی سبیل الکرامة و التفضیل و التعظیم (سیدمرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۱، ص۳۹۴).
- ↑ سیدمرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۲، ص۳۱ و ۴۰.
- ↑ سیدمرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۱، ص۲۸۲، ۳۹۱-۳۹۵؛ همان، ج۳، ص۱۳۰.
- ↑ لا یلزم أن یکون الامام عالما بالیواطن و یصدق الشهود لموقع الحکم علی مستحقه لانه انما یعبد بتنفیذ الأحکام فی الظاهر فاما البواطن فلا حکم یجب علیه فیها (محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، ص۳۶۸).
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الاقتصاد، تحقیق: حسن سعید، ص۱۹۲. نیز، ر.ک: همو، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ فاما قولهم انه یجب ان یکون عالما بسائر المعلومات و بالغیب فلا شبهة فی بطلانه (محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۳).
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الاقتصاد، تحقیق: حسن سعید، ص۱۹۱. نیز، ر.ک: همو، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۲. نیز، ر.ک: همو، تمهید الاصول، ص۳۶۶.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ ... فی اصحابنا من قال: انه یعلم اروش الجنایات بالنص من الله تعالی ورووا فی ذلک اخبارا والذی نعتمده هو الأول (محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۲).
- ↑ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، ص۳۶۶.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، ص۳۶۶.
- ↑ سدیدالدین حمصی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۳.
- ↑ نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ جعفر بن حسن حلی، المسلک فی اصول الدین، ص۲۰۸-۲۰۹.
- ↑ «و برادرم هارون زبانآورتر از من است پس، او را با من بفرست تا به راستی من، گواهی دهد که میترسم مرا دروغگو شمارند» سوره قصص، آیه ۳۴.
- ↑ «و سینهام تنگ میشود و زبانم روان نمیگردد پس به سوی هارون بفرست!» سوره شعراء، آیه ۱۳.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸ ص۱۵۰؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۹۴.
- ↑ ﴿وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ﴾ «و از آنان روی گردانید و گفت: دریغا یوسف! و دیدگانش از اندوه، نابینا شد در حالی که اندوه خود را فرو میخورد» سوره یوسف، آیه ۸۴.
- ↑ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۷۵۳.
- ↑ برخی از افرادی که بر برتری پیامبر در امر فصاحت بر دیگران، اذعان کردهاند، عبارتاند از: (ابوالحسن ماوردی، اعلام النبوة، ص۲۲۵؛ سیدعبدالله شبر، حق الیقین، ص۱۶۶).
- ↑ شهید مطهری بر این باور است که پس از قرآن کریم، هیچ سخنی به فصاحت و بلاغت سخنان امیرالمؤمنین(ع) نیست (مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۲۱۷).
- ↑ «و تو پیش از آن (قرآن) نه کتابی میخواندی و نه به دست خویش آن را مینوشتی که آنگاه، تباهاندیشان، بدگمان میشدند» سوره عنکبوت، آیه ۴۸.
- ↑ در این باره، ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۳، ص۲۴۹-۲۵۰. شهید مطهری خود در این باره مینویسد: «آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده میشود این است که در دوره رسالت نیز نه خواندهاند و نه نوشتهاند» (همان، ص۲۰۹).
- ↑ در این باره، ر.ک: محمدحسین فاریاب، بررسی انطباق شئون امام در کلام امامیه با قرآن و سنت (رساله دکتری)، ص۱۲۴-۱۵۳.
- ↑ ﴿وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ «و هنگامی که ما فرمان (پیامبری) را به موسی سپردیم تو نه در سوی غربی (طور) و نه از حاضران بودی» سوره قصص، آیه ۴۴.
- ↑ ﴿وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ﴾ «و از آنان روی گردانید و گفت: دریغا یوسف! و دیدگانش از اندوه، نابینا شد در حالی که اندوه خود را فرو میخورد» سوره یوسف، آیه ۸۴.
- ↑ «... قرآن رهنمودی برای مردم و برهانهایی (روشن) از راهنمایی و جدا کردن حقّ از باطل» سوره بقره، آیه ۱۸۵.
- ↑ «و (یاد کن) روزی را که در هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بر اینان گواه آوریم و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۷ و ۲۲۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۳۶.
- ↑ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: مَا مِنْ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَّا وَ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ فِيهَا سُرُورٌ قُلْتُ كَيْفَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ إِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ الْعَرْشَ وَ وَافَيْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا» (محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ج۱، ص۱۳۱). در این باره چندین روایت وجود دارد. ر.ک: همان، ص۱۳۱ و ۱۳۲؛ نیز، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۳-۲۵۵.
- ↑ معمر بن خلاد در روایتی صحیحه نقل میکند: «سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ(ع) رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ فَقَالَ لَهُ أَ تَعْلَمُونَ الْغَيْبَ- فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنَّا فَلَا نَعْلَمُ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۶؛ شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۵۲۸).
- ↑ عمار ساباطی در روایتی موثقه نقل میکند: «إِذَا أَرَادَ الْإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً، أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذلِكَ» محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۷). سه روایت دیگر نیز به همین مضمون وجود دارد (ر.ک: همان، ج۱، ص۲۵۸).
- ↑ فاریاب، محمد حسین، افضلیت امام از منظر عقل و نقل، ص ۱۸۹-۲۱۱.