بحث:فلسفه ختم نبوت در کلام اسلامی
مناط و ملاک خاتمیت
چنان که پیشتر بیان شد، ادله نبوت، ضرورت نیازمندی به دین را نه در مقطع و دوره خاصی از زندگی بشر، بلکه برای همه ادوار زندگی او حتی برای عالیترین سطح دانش و مدنیتش اثبات میکند. روشن است، اگر نیاز به دین، نیاز حداقلی باشد، این نیاز در مراتبی از پیشرفت علمی و فنی و مدنی بشر به پایان میرسد و لزومی برای استمرار شریعت آسمانی باقی نمیماند. بنابراین، آنچه از ادله اثبات نبوت، به وضوح مدلل و مبرهن میگردد، نیاز حداکثری به دین است. بر این اساس، خاتمیت پیامبر اکرم(ص) اگر به معنای ختم دیانت باشد، هرگز با ادله اثبات نبوت سازگار نبوده، منافی یکدیگر خواهند بود. پذیرفتن ادله بعثت مقتضی انکار هر گونه نظریهای است که به ختم دیانت بینجامد. پس تنها معنای پذیرفتنی از خاتمیت، نه ختم دیانت که صرفاً ختم پیامبری و پایان یافتن سلسله انبیای الهی است که با وجود مقدس پیامبر اسلام(ص) این سلسله به سرانجام رسید و رسالت انبیای الهی در ابلاغ دین به بشر پایان یافت. در اینجا مهمترین پرسشی که مطرح میشود این است که با آمدن پیامبر خاتم چه تحولی پدید آمد که ارسال انبیا پایان پذیرفت؟ چه ویژگیهای عصری و نسلی، دروندینی و بروندینی، فاعلی و قابلی در پیدایش خاتمیت دخیل بود؟ به طور کلی سر خاتمیت چه بود؟ با توجه به نیاز حداکثری و دایمی بشر به دین، چرا ارسال دین جدید با ختم سلسله پیامبران به پایان رسید؟
روشن است که مناط و ملاک خاتمیت را باید، یا در مخاطبان دین خاتم، عصر نزول و چه اعصار بعدی، جستوجو کرد، یا در ویژگیهای کتاب آسمانی، یا در سیره و سنت نبوی و یا در هر سه؛ یعنی مخاطبان، کتاب و سنت؛ به بیان دیگر، یا در مخاطبان پیامبران تحولی رخ داده است که بینیاز از وحی جدید شدهاند، یا وحی و کتاب آسمانی از چنان اکمال و تمامیتی برخوردار شده است که همه نیازهای آتی بشر را میتواند پاسخگو باشد و یا در سیره و سنت نبوی، راه و روشی ارائه شده است که پس از نبی، مردمان سرگردان نخواهند شد. اندیشمندانی که به مقوله خاتمیت توجه کردهاند، در بیان سر خاتمیت به هر سه، یا به نحو مستقل، یا با هم اشاره داشتهاند. به ویژه همگی در این مسئله مشترکند که مخاطبان وحی به درجهای از بلوغ فکری و توانمندیهای ذهنی و عقلی رسیدند که توانستند برنامه زندگی خود را برای همیشه از پیامبران الهی فراگیرند، به گونهای که برای ادامه مسیر زندگی نیازی به پیامبری جدید نداشته باشند.
از جمله اندیشمندان بزرگی که بسیار پییشتر از شخصیتهای معاصر، بلوغ و شکوفایی عقلی انسانها را علت و مناط پایان یافتن سلسله انبیا میدانست و درواقع به بینیازی انسانها از انبیای الهی در دوره خاتمیت حکم کرد، حکیم و فیلسوف متأله ملاصدرا شیرازی است. ایشان در تفسیر معروف خود بر اصول کافی در شرح حدیث بیستویکم از کتاب عقل و جهل در تبیین این بیان نورانی امام باقر(ع) که فرمودند: «چون قائم ما ظهور کند خداوند، دستش را بر سر بندگان گذاشته: پس بدان کار عقولشان را جمع کند و خردهایشان کامل شود» چنین آورده است: چون ثابت و محقق شد که نفوس انسانی از زمان پدرمان آدم(ع) تا هنگام برانگیختن رسول خاتم الله(ص) در حال لطیف و صافی شدن بوده و در نیکپذیری و استعداد، در مقام ترقی و بالا رفتن است و بدین جهت بود که هرگاه رسولی از پی رسول دیگر میآمد، معجزه پیغمبر پسین نسبت به پیغمبر پیشین به معقول نزدیکتر از محسوس، و به روحانی بودن، کم فاصلهتر از جسمانی بودن بوده است.
و بدین سبب بود که معجزه پیغمبر ما(ص) قرآن و کتاب بود که آن امری عقلی است و صاحبان عقلهای بلند و پاک میدانند که معجزه است و اگر بر امتهای پیشین نازل میشد، به واسطه نداشتن استعداد درک آن، حجت بر آنان نبود. سپس از زمان برانگیخته شدن حضرت رسول(ص) تا آخر زمان، استعدادات همین گونه در ترقی و نفوس در لطیف و پاک شدن میباشند و لذا نیازی به آمدن رسولی دیگر که از جانب خداوند بر آنان حجت باشد، ندارند، بلکه حجت از جانب خداوند بر آنان، عقلی است که همان رسول داخلی میباشد...، پس در آخر زمان استعدادات نفوس ترقی کرده، به گونهای که برای ترقی، نیازی به معلم و آموزنده خارجی، آن چنان که بین مردم هماکنون رسم است ندارد، بلکه به واسطه الهام غیبی، از آموختن ظاهری و به سبب راهنمای داخلی، از آموزنده خارجی، و به توسط به رساننده عقلی از معلم حسی، هم چنان که اولیا نیز این گونهاند، بینیاز میشوند، پس فرشته عقلی، همان دست خداست که عقول آنان را جمع آورده و خردهایشان را به کمال میرساند[۱]. نکته درخور توجه در این بیان آن است که گرچه ملاصدرا در مقام تعلیل پایان یافتن نبوت، چنین سخنی را بیان میدارد، این حدیث و تفسیر ایشان، مربوط به تکاملبخشی عقول، توسط خداوند در دوره پس از ظهور و مردمان آن عصر است، نه مردمان عصر غیبت یا عصر خاتمیت که بیدرنگ پس از وفات پیامبر شروع میشود، و به عصر ظهور میانجامد.[۲].
إتمام و إکمال وحی در نظریههای خاتمیت
از دیدگاه اقبال لاهوری آنچه بیش از همه در تبیین فلسفه خاتمیت بر آن تأکید میشود تحول در مخاطبان وحی است؛ یعنی به بلوغ فکری رسیدن بشر بر اساس ظهور عقل استقرایی. او به جای اکمال و اتمام دین و تلقی حداکثری از محتوای وحی، بر همآهنگی روح اسلام با دنیای جدید که بر پایه عقل استقرایی و توجه به تجربه و طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت شکل گرفته است، تأکید میکند[۳]. بر این اساس، میتوان گفت: از منظر اقبال، دین به مرتبه نهایی کمال و اتمام خود نرسیده است، بلکه این بشر است که دیگر بینیاز از آمدن انبیای الهی و استمرار وحی شده است. از یک سو، بشر خود به بلوغ فکری رسیده است و از سوی دیگر، محتوای آخرین شریعت نیز با این بلوغ فکری سازگاری کامل دارد و نه تنها مانع ورود او به عرصه عقل استقرایی و بهرهمندی از طبیعت و تاریخ نیست، بلکه مشوق او و زمینهساز آن است. بنابراین، از نظر اقبال معنای خاتمیت، «انقطاع وحی» است، نه «إکمال و إتمام» آن؛ لذا میتوان گفت: اقبال، شریعت نهایی را کاملترین شریعت نمیداند، بلکه سازگارترین شریعت برای طی مراحل بعدی تکامل بشر قلمداد میکند.
از دیگر کسانی که تحت تأثیر اندیشه اقبال در خصوص خاتمیت، نظریهپردازی کردهاند، میتوان از دکتر شریعتی نام برد. در نظریه شریعتی نیز آنچه بیش از همه در سر خاتمیت بدان تأکید شده است، به بلوغ عقلی رسیدن بشر است[۴]. البته او تصریح میکند که این بلوغ در دامن وحی و تربیت دینی در طول قرون متمادی اتفاق افتاده است[۵] و انسان در دوره خاتمیت، از مکتب وحی فارغ التحصیل شده است. این به معنای آن نیست که دیگر آدمی به دین احتیاج ندارد، بلکه به معنای آن است که دیگر به وحی جدید نیاز ندارد و خود میتواند با تکیه بر آنچه خوانده است و توان اجتهادی که در دین یافته است، مشکلات و مسائل خود را حل نماید[۶]. به رغم آنکه دکتر شریعتی بیش از اقبال بر مقوله اجتهاد در د در دین و آموختن از وحی و عمل بدان در دوره خاتمیت تأکید دارد، اما نگاه و نگرش او از حیث محتوای پیام و وحی خاتم، تفاوتی با دیدگاه اقبال ندارد. وی نیز به إکمال و إتمام وحی توجهی ندارد و سر خاتمیت را نه در به کمال و نهایت خود رسیدن وحی که در رشد و به بلوغ عقلی رسیدن انسان برای حرکت اجتهادی مستقل از دین معرفی میکند. بر این اساس، او نیز به مانند اقبال به بینیاز شدن بشر از وحی جدید و انقطاع یافتن وحی باور دارد، نه به پایان رسیدن و اتمام آن[۷].
شهید مطهری با استقبال از اندیشه به بلوغ عقلی رسیدن بشر در نظریه اقبال، به دلیل آنکه خود نگاه حداکثری به اسلام دارد، اولاً: این بلوغ عقلی را نه در حوزه عقل استقرایی که در حوزه تفقه در دین و حاصل شدن توان و قابلیت اجتهاد دینی میداند[۸] و ثانیاً: پایان یافتن دوره وحیانی را نه به دلیل بینیازی بشر به استمرار وحی که به دلیل پایان یافتن خود وحی تلقی میکند[۹]؛ یعنی به دلیل آنکه هر چه خداوند برای هدایت بشر لازم میدانست، از طریق وحی ابلاغ شده بود و همه برنامه تکاملی او تا آخرین مرحله توسط نبی خاتم، یک جا در اختیار بشر قرار گرفته بود، دیگر نیازی به آمدن انبیای تشریعی باقی نماند و چون او خود به بلوغ عقلی و توانایی اجتهاد در دین و تبین و تبلیغ آن نایل آمد، از آمدن انبیای تبلیغی نیز بینیاز شد و بر پایه این دو اصل، دفتر نبوت به پایان رسید و خاتمه یافت. بنابراین، نظریه خاتمیت شهید مطهری بر دو مبنای اتمام و اکمال وحی از یک سو و به بلوغ عقلی و قدرت اجتهاد نایل آمدن انسان از سوی دیگر، استوار است. دیگر ارکان و ابعادی که استاد مطهری برای خاتمیت بر شمردهاند، یا از لوازم این دو رکن اصلی است، مثل کامل بودن پیامبر اکرم(ص) که لازمه تلقی کاملترین وحی است و یا در مقام تبیین و اثبات این دو رکن میباشد، مثل اینکه ایشان برای اثبات کمال وحی بر جهانی و جاودانه بودن دین خاتم از طریق استناد به فطری بودن، جامعیت قوانین ثابت و متغیر، ورود عقل در حریم دین و مصالح و مفاسد واقعی احکام تأکید نمودهاند و در اثبات بلوغ عقلی و فکری بشر به موارد ذیل استناد کردهاند:
إتمام و إکمال وحی رکن اصلی و ضروری خاتمیت
با مطالعه آرای صاحبنظران خاتمیت در مییابیم که به جز شهید مطهری، عموم کسانی که از اندیشه اقبال تأثیر پذیرفتهاند، از اتمام خود وحی به عنوان یکی از مبانی و ارکان خاتمیت سخنی به میان نیاوردهاند. این تأکید شهید مطهری با آنچه در فصول پیشین در اثبات نیاز حداکثری به دین بیان شد سازگار است. بنا بر آنچه در مباحث پیشین بر مبنای ادله نبوت و فلسفه بعثت انبیا بیان شد، از آنجا که نیاز بشر به دین نیازی حداکثری در تمامی مقاطع و ادوار حیات خویش است، نمیتوان خاتمیت را بدون باور به إکمال و إتمام شریعت و وحی آسمانی پذیرفت؛ یعنی ادله اثبات نبوت مستلزم این است که به دلیل عجز دائمی بشر از ارائه برنامه زندگی سعادتمندانه دنیوی و اخروی، هیچگاه از هدایت الهی بینیاز نباشد. بنابراین، پایان یافتن سلسله انبیا تنها در صورتی پذیرفته خواهد شد که هدایت جامع و کاملی که بشر در تمامی مراحل سیر تکامل خود لازم دارد، به گونهای در اختیار او قرار گرفته باشد. بنابراین، بدون باور به إکمال و إتمام دین خاتم، فرض خاتمیت، امری معارض با اصل نبوت و فلسفه ارسال انبیا خواهد بود.
بنا بر تلقی حداکثری از دین خاتمیت نه به معنای «انقطاع وحی»، بلکه به معنای «اتمام وحی» است؛ یعنی اولاً: این چنین نیست که به دلیل رشد و بلوغ عقلی بشر، نیاز به وحی و هدایت الهی پایان پذیرد و به این دلیل، جریان ارسال وحی نیز قطع شده باشد، بلکه در عین نیاز مبرم بشر به وحی، چون همه وحی مورد نیاز بشر تا پایان زندگیاش بر این کره خاکی یک باره به او ابلاغ شد و وحی به اتمام رسید، دیگر وحیای باقی نماند تا ارتباط وحیانی میان آسمان و زمین استمرار یابد و ثانیاً: این إتمام در زمانی و دورهای اتفاق افتاد که قابلیت لازم و کافی برای پذیرش وحی، تمام و کامل در بشر پدید آمد و مخاطبان وحی به درجهای از رشد نایل شدند که توانستند خود نقش تبیینی و تبلیغی پیامبران الهی را بر عهده گیرند. بر این اساس، سلسله انبیای الهی پایان یافت و دوره خاتمیت فرا رسید.
پس با توجه به نیاز حداکثری بشر به وحی که مقتضی تفصیل احکام شرعی در همه ابعاد و عرصههای زندگی است و به ویژه تکامل و توسعه مستمر زندگی انسان که در پرتو علم و دانش او هر روز شتاب بیشتر به خود میگیرد، وحی خاتم یا آخرین کتاب آسمانی باید چنان غنا و ژرفا و جامعیتی داشته باشد که بتواند در همه اعصار بعد مرجع نیازهای فزاینده بشر بوده، همه آفاق زندگی او را زیر تدبیر و هدایت خود قرار دهد. بنابراین، اگر بلوغ عقلی بشر نیز به عنوان اصل دیگری در خاتمیت مطرح است، این بلوغ عقلی نه در تنظیم و تکمیل شرع و بسط شریعت، یا ارائه برنامه مستقل برای حیات تکاملی انسان، بلکه در مقام فهم و تبیین و تبلیغ شریعت خاتم و اجتهاد در دین و تطبیق آن با شرایط متحول زندگی است؛ یعنی بلوغ عقلی برای فهم و اجتهاد در دین، نه بلوغ عقلی برای تشریع و آوردن آیین زندگیای مستقل از شرع. بلوغ عقلی در محدوده تشریعات الهی و وحیانی و در مقام فهم و تبیین و ابلاغ و ترویج وحی خاتم، نه بلوغ عقلی برای گذر از وحی و سبقت گرفتن از آموزههای وحیانی.[۱۱].
دو رکن اصلی خاتمیت
از منظر نگاه حداکثری به دیانت، آنچه به حق میتوان بر آن تأکید ورزید و به عنوان ارکان اصلی باور به خاتمیت از آن یاد کرد دو اصل ذیل است:
- إتمام وحی، یعنی نزول تام و تمام همه آنچه بشر برای طی مسیر تعالی و تکاملی خود تا آخرین مرحله لازم داشت؛
- پدید آمدن قابلیت و تکامل عقلی لازم و کافی در بشر و مخاطبان وحی برای فهم و تبیین وحی و تبلیغ دین. بدیهی است تا چنین قابلیت و قدرتی برای بشر عصر خاتمیت وجود نداشته باشد، از رکن اول؛ یعنی وحی نهایی، بهرهای نخواهد داشت؛ لذا اساساً دوره خاتمیت شروع نخواهد شد.
بنا بر تلقی حداکثری در باور به خاتمیت، لزوم هر دو رکن، امری مسلم و مبرهن است، اما این که نحوه پدید آمدن قابلیت فهم و تبیین وحی در بشر چگونه است؟ و آیا این توانمندی بر پایه بلوغ عقلی بشر و مسئله اجتهاد است، یا بر پایه وجود امام معصوم در میان بشر، جای تأمل و بررسی دارد. این تردید به معنای انکار رکن دوم نیست، بلکه تدقیق بیشتر در بحث بلوغ عقلی بشر است؛ به این معنا که آیا پدید آمدن قابلیت فهم و دریافت وحی کامل در بشر به اعتبار رشد و بلوغ عقلی عموم انسانها در عصر خاتمیت است، یا به اعتبار وجود داشتن انسانهای کاملی، چون امام معصوم در بین مردم و جامعه بشری؟ آیا میتوان پدیدآمدن قدرت فهم و تبیینی که در مخاطبان وحی خاتم لازم است، همان قدرت اجتهاد برخاسته از رشد و تکامل عقلی عمومی انسانها و بشر در دوره خاتمیت دانست، یا به دلیل ظهور سلسلهای از انسانهای کامل و مصون از خطا در کالبد بشر که مخاطبان اصلی و حقیقی وحی نیز آنان بودهاند، نه همه بشر و اگر گفته میشود بشر به بلوغ عقلی رسید، مراد پدید آمدن همین عقول کامل و ظهور آنان در بسیط زمین است؟
ملاحظه میشود این مسئله تا چه اندازه در بحث از ملاک و سر خاتمیت، اساسی و تعیین کننده است و دقیقاً جایگاه بررسی نسبت امامت با خاتمیت را تشکیل میدهد. پیش از پرداختن به بررسی نظریه بلوغ عقلی، لازم است بر اهمیت و ضرورت رکن دوم تأکید شود تا گمان نگردد تنها با وجود و تحقق رکن اول (إتمام وحی) میتوان خاتمیت را توجیه کرد. اگر فرض شود همه احکام و قوانین مورد نیاز بشر با همه دقایق و ظرایف و جزئیات به نحو تفصیل و بالفعل در قرآن کریم و بیانات و سیره پیامبر گرامی(ص) بیان شده و در اختیار امت اسلام قرار گرفته است، به گونهای که این احکام و موازین در هر دورهای از ادوار خاتمیت برای عموم جامعه اسلامی قابل دسترسی باشد، در این صورت از این حیث، وجه و مبنایی برای اجتهاد در دین یا دسترسی به امام معصوم باقی نمیماند و نمیتوان نیل به بلوغ عقلی را به عنوان رکن و سر دیگر برای خاتمیت قلمداد کرد. اما واقعیت تاریخی این است که این تفصیل و تبیین بالفعل و همهجانبه برای همه اعصار بعد، نه در خود قرآن کریم آمده و نه توسط نبی مکرم در مدت محدود حیات مبارکشان انجام پذیرفته است. تبیین نبوی، حداکثر در محدوده مسائل و نیازهای مطرح در همان دوره و در حدود فهم و ظرفیت ادراکی مخاطبان خاص ایشان در سیره و سنت آن حضرت انجام پذیرفته است. از این رو، بیشک نخستین و مهمترین و جدیترین مسئله بعد از وفات آن حضرت، چگونگی تبیین و تفصیل قرآن و مهمتر از همه، مرجع نهایی و حجت برای هر فهم و تفسیری از وحی خواهد بود؛ یعنی همان چیزی که منشأ بزرگترین اختلافات میان مسلمانان شد.
آن طور که در تاریخ اسلام مشاهده میشود، بعد از وفات پیامبر گرامی(ص) دو راه در پیش گرفته شد که این دو راه هر یک پاسخ روشنی به پرسش یاد شده و برون شدن از مشکل خاتمیت است: یک راه «اجتهاد در دین» که توسط اهل سنت در پیش گرفته شد و دیگری راه «ولایت امام معصوم(ع)» که مبنای اعتقاد شیعه قرار گرفت. درباره اجتهاد در دین به گونهای که اهل سنت این راه را در پیش گرفتهاند، صحابه پیامبر اکرم(ص) در صدر مینشینند و سخن آنان مرجعیت پیدا میکند، اما این مرجعیت به معنای ولایت و حجیت نیست؛ زیرا اولاً: اعتبار مرجعیت ایشان بذاته نیست؛ یعنی ناشی از ویژگیهای شخصیتی آنان نیست، بلکه به واسطه آگاهی آنان از سیره و سخن پیامبر(ص) و احتمال صحت عمل و سخن آنان به اعتبار قرب و مصاحبت ایشان با پیامبر(ص) است، پس از آنجا که این حجیت ذاتی نیست، احتمال خطا و نقص در فهم و درک آنان از سنت و سیره نبوی وجود دارد. بنابراین، تبعیت از آنان نمیتواند ولایی و مولوی باشد؛ ثانیاً: چون خود صحابه نیز بعد از پیامبر اکرم(ص) همین راه را در پیش گرفتند و باب اجتهاد در دین، تا حد حتی نقض دستورها و سنت نبوی را به سوی امت گشودند، پس خود ایشان نیز مجتهد محسوب میشوند. از این رو، عدم التزام به حکم آنان، توسط مجتهد دیگر نه تنها گناه و خطا نیست، بلکه در مقام اجتهاد، امری لازم محسوب میشود. در حالی که در راه حل «ولایت امام معصوم(ع)، حجیت امام امری ذاتی است؛ به این معنا که از یک سو، به ویژگیهای شخصیتی ایشان از جمله، مراتب علم و عصمت امام باز میگردد، علم و عصمتی که جنبه بشری ندارد و مانند پیامبران الهی امری موهوبی و اعطایی است نه اکتسابی و از سوی دیگر، به انتصاب الهی است که توسط نبی به امت ابلاغ شده و برای همگان لازم الاتباع است.
بنابراین، امام در مقام تبیین دین، اجتهاد نمیکند، بلکه عین حکم را در اختیار داشته و بدون بهکارگیری روشهای اجتهاد، حکم خداوند را در نهایت اتقان و إحکام به مردم ابلاغ میکند و همین ویژگی، حکم ایشان را برای امت لازم الاجرا میسازد و به شخصیت ایشان حجیت میبخشد[۱۲]. اکنون باید دید خاتمیت بر پایه کدام یک از این دو راه حل تبیین و تفسیر میشود و سر خاتمیت در کدامین طریق نهفته است؟
ملاحظه میشود در تلقی و تحلیل نخست (اجتهاد در دین)، در متن فلسفه خاتمیت جایی برای باور به امام باقی نمیماند و امامت نمیتواند با پدیده خاتمیت ارتباط داشته باشد، در حالی که دقیقاً در نقطه مقابل آن، در تلقی و تحلیل دوم، امامت میتواند سر خاتمیت را آشکار نماید، به طوری که اساساً بدون باور به امامت، باور به خاتمیت شکل نمیپذیرد. قبول راهحل نخست، یعنی کفایت اجتهاد در دین، ملازم با باور به بلوغ عقلی امت، یا عموم بشر بعد از نبی خاتم است؛ یعنی همان چیزی که در همه نظریههای خاتمیت (اعم از سنی و شیعی) بر آن تأکید و به مثابه مهمترین رکن ختم نبوت از آن یاد میشود، اما راهحل دوم چنین ملازمتی را نداشته، اساساً نیازی به فرض بلوغ عقلی بشر یا امت ندار، بلکه میتوان بلوغ عقلی بشر را به معنای ظهور انسانهای کامل بعد از نبی خاتم در جامعه بشری دانست که امت و بشر در پرتو وجود آنها و بهرهمندی از علم آنان، قدرت حفظ کتاب، قابلیت دریافت برنامه کامل و جامع سیر تکاملیاش، توان استنباط و اجتهاد در دین و شایستگی تبلیغ و ترویج دین را به دست میآورد.[۱۳].
منابع
پانویس
- ↑ محمد بن ابراهیم صدرالمتألهین، ترجمه شرح اصول کافی، محمد خواجوی، ج۱، ص۵۷۴ - ۵۷۵.
- ↑ عباس جوارشکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۱۱۹.
- ↑ ر.ک: اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، فصل پنجم: روح فرهنگ و تمدن اسلامی، ص۱۴۳ – ۱۶۶.
- ↑ علی شریعتی، مجموعه آثار، ج۳۰، ص۶۴.
- ↑ علی شریعتی، مجموعه آثار، ج۳۰، ص۶۴.
- ↑ علی شریعتی، مجموعه آثار، ج۱۴، ص۳۲۷.
- ↑ علی شریعتی، مجموعه آثار، ج۳۰، ص۶۳.
- ↑ مرتضی مطهری، خاتمیت، ص۳۴، ۳۸، ۱۰۴ - ۱۱۲ و ۱۴۶.
- ↑ مرتضی مطهری، خاتمیت، ص۷۲.
- ↑ عباس جوارشکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۱۲۲.
- ↑ عباس جوارشکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۱۲۴.
- ↑ شایان ذکر است که گرچه شیعه نیز با فرارسیدن دوره غیبت (چه غیبت نسبی و صغرا و چه غیبت کبرا) به دلیل عدم دسترسی مستقیم به امام(ع) راهحل اجتهاد را در پیش گرفت، اما باید توجه داشت که چنین اجتهادی که در وعا ولایت و به اذن امام و راهنمایی معصوم(ع) و مسبوق به سنت و سیره ایشان و مستظهر به معارف و علوم ائمه در طی ۲۵۰ سال حضور ایشان و در عین حال، مبتنی بر باور به باز بودن باب استفاضه معنوی و علمی از امام معصوم میباشد، با اجتهادی که اساساً در آن هیچگونه حجیت معتبری قابل قرض نیست، تفاوت بسیار دارد که در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
- ↑ عباس جوارشکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۱۲۶.