پیش‌گویی شهادت امام حسین

شهادت امام حسین(ع) از موضوعاتی است که از قبل پیش‌بینی و پیش‌گویی شده بود. از بدو تولد آن حضرت، موضوع شهادتش در عاشورا مطرح بوده است، حتی در زمان انبیای پیشین نیز روشن بوده که حسین، فرزند پیامبر خاتم در کربلا شهید خواهد شد. در این باره احادیث فراوان است و خبر دادن به پیامبرانی چون آدم، نوح، ابراهیم، زکریا، اسماعیل، موسی، عیسی و... در منابع حدیثی مفصل آمده است[۱].

امام حسین (ع)، لباسی را می‌طلبد که کسی بدان، رغبت نکند

در کتاب الملهوف آمده است: امام حسین (ع) فرمود: «برایم لباسی بیاورید که کسی به آن، رغبت نکند تا زیرِ لباس هایم بپوشم و مرا برهنه نکنند». برای امام (ع)، شلوارکی آوردند. امام (ع) نپذیرفت و فرمود: «این، لباس خواری است». سپس، خود امام (ع) لباس کهنه‌ای را برداشت و آن را پاره کرد و زیر لباسش پوشید؛ امّا هنگامی که شهید شد، آن را نیز بردند و امام (ع) را برهنه، رها کردند. آن گاه امام (ع)، شلوارهایی پنبه‌ای را ـ که بافتِ یمن بود ـ خواست و آن را پاره کرد و پوشید و از آن رو پاره کرد تا آن را نبرَند؛ امّا هنگامی که کشته شد، بحر بن کعب ـ که خداوند، لعنتش کند ـ آن را هم بُرد و حسین (ع) را برهنه، رها کرد. دستان بحر، پس از این کار، در تابستان، مانند چوبِ خشک می‌شد و در زمستان، از آنها چرک و خون، تراوش می‌کرد تا آنکه خدای متعال، او را هلاک کرد[۲].[۳]

خداحافظی امام (ع) با زنان

از ابن شهرآشوب نقل است که: سپس حسین (ع)، با زنان، وداع کرد. سکینه، شیون می‌کرد. امام (ع)، او را به سینه‌اش چسباند و فرمود: ای سَکینه! بدان که پس از من، گریه‌ات طولانی خواهد بود، هنگامی که مرگ، مرا در یابد. با اشک حسرتت، دلم را آتش مزن تا آن گاه که روح در بدن دارم و چون کشته شدم، تو سزامند گریستنی ای بهترینِ زنان![۴].[۵]

وصیّت‌های امام (ع)

از کتاب إثبات الوصیة نقل شده: حسین (ع)، سپس علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) را ـ که بیمار بود ـ فرا خواند و اسم اعظم و میراث‌های پیامبران را به او وصیّت کرد و او را آگاه کرد که علوم و نوشته‌ها و قرآنها و سلاح را به اُمّ سَلَمه ـ که خدا از وی خشنود باد ـ سپرده و به وی فرمان داده است که همه آنها را به او (زین العابدین (ع)) بدهد[۶].

ابو حمزه ثمالی از امام باقر (ع) اینگونه نقل می‌کند: چون هنگام وفات [پدرم] علی بن الحسین (ع) فرا رسید، مرا به سینه‌اش چسباند و سپس فرمود: «ای فرزند عزیزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیّت کرد، وصیّت می‌کنم، و نیز به آنچه پدرش به وی وصیّت کرده است». سپس فرمود: «ای پسر عزیزم! مبادا بر کسی ستم کنی که در برابر تو، هیچ یاوری جز خدا ندارد!»[۷].[۸]

آخرین یاری‌خواهی امام (ع) برای اِتمام حجّت

در کتاب الملهوف آمده است: هنگامی که حسین (ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را دید، تصمیم گرفت که خود به میدان برود و ندا داد: «آیا مدافعی هست که از حرم پیامبر خدا (ص)، دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که در کار ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به خاطر خدا، به دادِ ما برسد؟ آیا یاری دهنده‌ای هست که به خاطر خدا، ما را یاری دهد؟». پس صدای ناله زنان برخاست[۹].[۱۰]

نبرد انفرادی امام (ع) با دشمنانش

از کتاب الارشاد نقل شده است: هنگامی که جز سه تن از یاران حسین (ع) باقی نماندند، امام (ع) به دشمن، حمله بُرد و آنان را از خود، دور می‌کرد و آن سه تن، از او حفاظت می‌کردند تا آنکه آنان نیز کشته شدند. امام (ع) که از زخم‌های تن و سرش، سنگین شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشیر می‌زد و آنها، از چپ و راستِ او می‌گریختند. حمید بن مسلم می‌گوید: به خدا سوگند، آن وقت شکست خورده‌ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، امّا این‌گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد. پیادگان، بر او یورش می‌بُردند و او هم بر آنان، یورش می‌بُرد و از چپ و راستِ او، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته می‌شدند[۱۱].

در کتاب الملهوف نقل است: راوی می‌گوید: آن گاه حسین (ع)، دشمن را به نبردِ تن به تن فرا خواند و همه کسانی را که به جنگش می‌آمدند، از میان بر می‌داشت تا آنجا که تعداد فراوانی از آنها را کُشت و در این حال، می‌فرمود: «مرگ، از ننگ، بهتر است و ننگ، از ورود به آتش». یکی از راویان می‌گوید: به خدا سوگند، تا کنون شکست خورده‌ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند؛ امّا این‌گونه استوار و پُردل مانده باشد. پیادگان، بر او یورش می‌بُردند واو هم بر آنان، یورش می‌بُرد و آنان، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته می‌شدند. او بر آنان، حمله می‌بُرد و در حالی که آنان، بالغ بر سی هزار نفر بودند، از پیشِ پای او، مانند ملخ‌های پراکنده، می‌گریختند و او، دوباره به جای خویش، باز می‌گشت و می‌گفت: «هیچ نیرو و توانی، جز از جانب خداوندِ والامرتبه بزرگ، نیست»[۱۲].[۱۳]

امام (ع) در پیِ آب

در کتاب الأخبار الطوال نقل است: حسین (ع)، تشنه شد و کاسه آبی خواست. هنگامی که آن را به دهان بُرد، حصین بن نمیر، تیری به سوی او انداخت که به دهانش فرو رفت و میان او و آب نوشیدن، مانع شد و حسین (ع)، کاسه را از دست، فرو گذاشت. هنگامی که دید دشمنان از او پس می‌کِشند، برخاست و بر تَل و سیل‌بندِ کنار فرات، به سوی آب رفت که جلویش را گرفتند و او به همان جا که بود، بازگشت[۱۴].

در کتاب الفتوح نقل است: دشمنان، بر او حمله بُردند و پیوسته، او بر آنان و آنان بر او حمله می‌بردند و او در این میان، آبی می‌جُست تا از آن بنوشد و هر بار که به تنهایی به سوی فرات، یورش می‌بُرد، به او حمله می‌کردند تا او را از آب، باز بدارند[۱۵].[۱۶]

بارانِ تیر

از کتاب الارشاد نقل شده است: هنگامی که شمر بن ذی الجوشن، شجاعت حسین (ع) را دید، سواران را فرا خواند و در پشتِ پیادگان قرار گرفتند و به تیراندازان، فرمانِ تیر داد. آنان، او را تیرباران کردند و از فراوانیِ تیرها، مانند خارپشت شده بود. امام (ع)، عقب کشید و آنان در برابرش موضع گرفتند[۱۷].

در کتاب الفتوح نقل شده است: تیرها از هر سو به طرف حسین (ع) می‌آمدند و به گلو و سینه او می‌خوردند و او می‌فرمود: «ای امّت بدکار! چه بد جانشینانی برای محمّد، در میان امّت و خاندانش بودید[۱۸].[۱۹]

اصابت تیری به پیشانی امام (ع)

در کتاب الفتوح نقل است: هرگاه حسین (ع)، به تنهایی به سوی فراتْ یورش می‌بُرد، به او حمله می‌کردند تا او را از [رسیدن به]آب، باز بدارند. آن گاه، مردی از آنان - که کنیه‌اش ابو حتوف جعفی بود- تیری انداخت و بر پیشانی حسین (ع) نشست. حسین (ع)، تیر را کَنْد و آن را انداخت. خون بر صورت و محاسنش، سرازیر شد. سپس حسین (ع) گفت: «خدایا! تو می‌بینی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیانگرت، در چه حالی هستم. خدایا! یک‌یکِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق، هلاکشان ساز و هیچ یک از آنان را بر روی زمین، باقی مگذار و هرگز، آنان را میامرز!»[۲۰].[۲۱]

اصابت تیری به سینه امام (ع)

از خوارزمی نقل است: حسین (ع) که بر اثر نبرد، کم توان شده بود، ایستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی‌اش خورد. خون از پیشانی اش، سرازیر شد. پارچه‌ای را گرفت تا خون از پیشانی‌اش پاک کند که تیری با پیکانِ سه شاخه آهنین و مسموم آمد و در قلبش نشست[۲۲]. حسین (ع) گفت: «به نام خدا و یاری خدا و بر دین پیامبر خدا!». آن گاه، سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدای من! تو می‌دانی که آنان، مردی را می‌کُشند که جز او، فرزند پیامبری بر روی زمین نیست». سپس، تیر را گرفت و آن را از پشت خود، بیرون کشید. خون، مانند ناودان، از آن سرازیر شد. حسین (ع)، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، آن را به آسمان پاشید. قطره‌ای از آن، بازنگشت... دوباره، دستش را بر زخم نهاد و چون [از خون] پُر شد، به سر و محاسنش کشید و فرمود: «به خدا سوگند، این‌گونه خواهم بود تا جدّم محمّد (ص) را با خضاب خون، دیدار کنم و بگویم: «ای پیامبر خدا! فلانی و فلانی، مرا کُشتند»[۲۳].[۲۴]

اصابت تیری به گلوی امام (ع)

عبداللّه بن منصور، از امام صادق این گونه نقل می‌کند: حسین (ع)، به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدایا! تو می‌بینی که با فرزند پیامبرت چه می‌کنند». قبیله بنی کلاب، میان حسین (ع) و آب، مانع شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که بر گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد. امام (ع) تیر را گرفت و بیرون کشید. سپس، خون را با کفِ دستش می‌گرفت و هنگامی که پُر می‌شد، به سر و صورتش می‌مالید و می‌گفت: «خدای عز و جل را مظلوم و خونین، دیدار خواهم کرد»[۲۵].[۲۶]

اصابت تیری بر دهان امام (ع)

در کتاب الطبقات الکبری نقل شده است که: حسین (ع)، تشنه شد و آب خواست. آبی با آنان نبود. مردی آب آورد و به حسین (ع) داد تا بنوشد که حصین بن تمیم، تیری به او زد و در دهانش نشست و حسین (ع)، خون را با دستش می‌گرفت و خدا را می‌ستود[۲۷].

در کتاب مثیر الأحزان آمده است که: زرعة بن ابان بن دارم گفت: میان او و آب، مانع شوید. سپس تیری به سوی امام (ع) انداخت که بر گلویش نشست. امام (ع) گفت: «خدایا! او را تشنه بمیران و هیچ گاه، او را نیامرز». برای امام (ع) نوشیدنی آوردند؛ امّا خونریزی، مانع نوشیدنش شد. امام (ع)، خون [گلویش]را می‌گرفت و به سوی آسمان می‌پاشید[۲۸].[۲۹]

سخن گفتن زینب (س) با عمر بن سعد

از کتاب الارشاد نقل شده است: خواهر امام، زینب (س) به درگاه خیمه آمد و عمر بن سعد بن ابی وقاص را ندا داد: وای بر تو، ای عمر! آیا ابا عبداللّه را می‌کُشند و تو نگاه می‌کنی؟! عمر، پاسخش را نداد. زینب (س) بانگ زد: وای بر شما! آیا مسلمانی میان شما نیست؟! هیچ کس، پاسخی به او نداد[۳۰].[۳۱]

سخنان زینب (س) هنگام شهادت برادر

در کتاب الملهوف آمده است: زینب (س)، از درِ خیمه بیرون آمد و فریاد می‌زد: وای، ای برادر! وای، ای سَرور من! وای، ای خاندان من! کاش آسمان، خراب می‌شد و به زمین می‌افتاد و کوه‌ها، خاک و در دشت‌ها، پراکنده می‌شدند![۳۲].[۳۳]

هجوم بردن به خیمه‌ها

از ابو مخنف نقل است: سپس شمر بن ذی الجوشن، با تنی چند (حدود ده تن از پیادگان سپاه کوفه)، پیشروی کردند و به سوی خیمه‌ای که اثاث و خانواده حسین (ع) در آن بود، رفتند و میان او و خیمه‌هایش، مانع شدند. حسین (ع) فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌هراسید، دست‌کم در دنیایتان، آزاده و بزرگْ‌مَنش باشید. خیمه و خانواده‌ام را از دستبُردِ اراذل و اُوباشتان، دور بدارید». شمر ابن ذی الجوشن گفت: این حق برای تو هست، ای پسر فاطمه![۳۴]

در کتاب الفصول المهمة آمده است که: شمر بن ذی الجوشن ـ که خدا، لعنتش کند ـ میان حسین (ع) و خانواده‌اش، مانع شد و با گروهی از قهرمانان و دلاوران لشکر، مانع از بازگشت او به سوی خانواده‌اش شد. حسین (ع) را در میان گرفتند و سپس، عدّه‌ای از آنان، به سوی خانواده و کودکان حسین (ع)، هجوم آوردند تا اموالشان را به تاراج ببرند. حسین (ع) بانگ زد: «وای بر شما، ای پیروان شیطان! نابخردانِ خود را از دست‌درازی به زنان و کودکان، باز دارید که آنان با شما نجنگیده‌اند». شمر ـ که خدا، لعنتش کند ـ بانگ زد: از آنان، دست بکِشید و تنها خودِ او را قصد کنید[۳۵].[۳۶]

احوال امام (ع) در لحظه‌های پایانی زندگی

عبداللّه بن منصور، از امام صادق اینچنین نقل می‌کند: سپس حسین (ع) با گونه چپش به زمین افتاد و دشمن خدا، سنان بن انس ایادی و شمر بن ذی الجوشن عامری ـ که خدا، لعنتشان کند ـ با مردانی از شامیان، پیش آمدند تا بر بالای سرِ حسین (ع) ایستادند. آنان به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ او را راحت کنید! سِنان بن اَنَس اِیادی ـ که خدا، لعنتش کند ـ فرود آمد و محاسن امام (ع) را گرفت و با شمشیر، به گلوی او می‌زد و می‌گفت: به خدا سوگند، سرت را جدا می‌کنم، با آنکه می‌دانم که تو، فرزند پیامبر خدایی و بهترین پدر و مادر را داری![۳۷]

در کتاب الارشاد نقل است: شمر بن ذی الجوشن، سواران و پیادگانش را ندا داد و گفت: وای بر شما! مادرانتان، به عزایتان بنشینند! چه چیزی را از او، انتظار می‌کشید؟ سپس، از هر سو به امام (ع)، حمله شد. زرعة بن شریک، ضربه‌ای بر کف دست چپ امام (ع) زد و آن را قطع کرد. فردی دیگر از آنان، ضربه‌ای بر گردن امام (ع) زد که با صورت، [از اسب] بر زمین افتاد. سِنان بن اَنَس هم با نیزه او را زد و به خاکش افکند و خولی بن یزید اصبحی ـ که خدا، لعنتش کند ـ بی‌درنگ، پیاده شد تا سرش را قطع کند؛ امّا ترسید و لرزید [و نتوانست]، شمر به او گفت: خدا، بازوانت را بشکند! چرا می‌لرزی؟ سپس خودِ شمر پیاده شد و سرِ امام (ع) را بُرید و آن را به خولی بن یزید داد و گفت: آن را برای امیر عمر بن سعد ببر[۳۸].[۳۹]

تعداد زخم‌های امام (ع)

برید بن معاویه عجلی از امام باقر(ع) نقل کرده است که: حسین بن علی (ع)، شهید شد و سیصد و بیست و چند زخم در او یافتند؛ زخم بر اثر نیزه و ضربه شمشیر و اصابت تیر. همچنین روایت شده که همه زخم‌ها در قسمت جلوی بدن او بود؛ زیرا او، پشت به دشمن نمی‌کرد و نمی‌گریخت[۴۰].[۴۱]

قاتل امام (ع) در گزارش‌ها

شِمْر

از محمد بن عمرو بن حسن نقل شده: ما با حسین (ع)، در کنار دو رود کربلا بودیم که به شمر بن ذی الجوشن نگریست و فرمود: «خدا و پیامبرش، راست گفته‌اند. پیامبر خدا (ص) فرمود: گویی به سگی سیاه و سفید می‌نگرم که زبانش را در خون خاندانم می‌کند و می‌آشامد». و شمر، پیسی داشت[۴۲].

در کتاب مقتل الحسین از خوارزمی آمده است که: شمر، از آن کس [که از کُشتن حسین (ع)، خودداری کرده بود]، خشمگین شد. خودش بر سینه حسین (ع) نشست و محاسن او را گرفت و تصمیم به کُشتن او گرفت... و با شمشیرش، دوازده ضربه به او زد و سپس، سرش را [از تن] جدا کرد[۴۳].[۴۴]

سِنان بن اَنَس

در کتاب اسد الغابة نقل است: حسین (ع) را سنان بن انس نخعی کُشت. نیز گفته شده که شِمر بن ذی الجوشن، او را کُشت و خولی بن یزید اَصبَحی، کار را تمام کرد. همچنین، گفته شده که عمر بن سعد، او را کشته است؛ ولی نظرِ درستی نیست و صحیح، آن است که سنان بن انس نخعی او را کُشت. امّا سخن کسی که گفته: «شمر و عمر بن سعد، او را کُشتند»، از آن روست که شمر، سپاه را به کُشتن حسین (ع)، تحریک می‌کرد و با آنان، به حسین (ع) حمله می‌کرد. عمر هم فرمانده لشکر بود و از این‌رو، کُشتن [حسین (ع)] را به آنها نسبت می‌دهند[۴۵].

از ابو مخنف نقل است: حسین (ع) که کشته شد. او را سِنان بن اَنَس نَخَعی اَصبَحی کُشت و سرش را خولی بن یزید به کوفه آورد[۴۶].[۴۷]

بازگشت اسبِ بی‌سوار

عبداللّه بن منصور از امام صادق اینگونه آورده است که: اسب حسین (ع)، جلو رفت تا یال و پیشانی‌اش از خون حسین، رنگین شد، و می‌تاخت و شیهه می‌کشید. دختران پیامبر (ص)، شیهه‌اش را شنیدند و بیرون دویدند. اسب را بدون سوار دیدند و فهمیدند که حسین (ع)، کُشته شده است. امّ کلثوم، دختر[۴۸] حسین (ع)، از خیمه بیرون آمد و در حالی که دست بر سر نهاده بود، ناله می‌کرد و می‌گفت: وا محمّدا! این، حسین (ع) است که بی‌عمامه و رَدا در صحرا افتاده است[۴۹].

در کتاب المزار الکبیر نقل شده است که: و اسبت، به شتاب گریخت و با شیهه و گریان، آهنگ خیمه‌هایت را کرد. هنگامی که زنان، اسبت را خوار و پریشان، و زین تو را بر آن، واژگون دیدند، از پرده بیرون آمدند، موهایشان را پریشان کرده، بر گونه‌های خود زدند، صورت‌های خود را گشودند و ناله، سر دادند و پس از عزّتمندی، خوار شدند و به سوی قتلگاهت شتافتند. شمر، بر سینه‌ات نشسته و شمشیرش را در گودیِ گلویت، فرو برده است و محاسن سپیدت را به دستش گرفته است و با شمشیر هندی خود، تو را ذبح می‌کند. حواس تو، آرام گرفته است و نفس‌هایت، آهسته گشته است و سرت، بر بالای نیزه رفته است[۵۰].[۵۱]

شهادت امام حسین در سخنان برخی شخصیت‌ها

  1. ام سلمه: از شهر بن حَوشب نقل است: هنگامی که خبر شهادت حسین بن علی (ع) رسید، شنیدم که اُمّ سلمه، مردم عراق را لعن کرد و گفت: حسین را کشتند! خدا، آنان را بکشد! او را فریفتند و خوارش کردند. خدا لعنتشان کند![۵۲].
  2. عبد الله بن عباس: از ابن ابی ملیکه نقل شده است که: ابن عبّاس، در مسجد الحرام در انتظار خبر حسین بن علی (ع) نشسته بود که مردی آمد و چیزی درِ گوش او گفت. ابن عبّاس، بلافاصله، استرجاع کرد (﴿إِنَّا لِلَّهِ گفت). گفتیم: ای ابن عبّاس! چه اتّفاقی افتاده است؟ ابن عبّاس گفت: مصیبت بزرگی است که من آن را به حساب خدا می‌گذارم. غلام من خبر داد که از ابن زبیر شنیده که حسین بن علی، کشته شده است. طولی نکشید که ابن زبیر، نزد ابن عبّاس آمد و به او تسلیت گفت و بازگشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم برای تسلیت گفتن، به خانه او می‌آمدند[۵۳].
  3. محمد بن حنفیه: در کتاب تاریخ الیعقوبی آمده است: وقتی مختار به کوفه رفت، شیعیان بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: محمد بن علی بن ابی طالب، مرا برای فرماندهی شما فرستاده است و به کشتن حلال شمارندگان خون حسین (ع) و خونخواهی اهل بیتِ ستم دیده، دستور داده است. به خدا سوگند، من کُشنده پسر مرجانه‌ام و نیز گیرنده انتقام خاندان پیامبر خدا (ص) از کسانی که به آنان ستم روا داشتند. تعدادی از شیعیان، او را تأیید کردند و تعدادی دیگر گفتند: می‌رویم و از محمد بن علی می‌پرسیم. پس به سراغ محمد بن حنفیه (محمد بن علی بن ابی طالب) رفتند و از او پرسیدند. او گفت: برای ما چه خوشایند است که کسی خونخواه ما باشد و حقّ ما را بستاند و دشمن ما را بکشد! پس به سوی مختار بازگشتند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و به صورت یک گروه در آمدند[۵۴].[۵۵]

توجیه شرعی بر قتل حضرت

وقتی دین از اهلش به دست نااهلان افتاد، عکس العمل غیر طبیعی در برابر امر طبیعی امری است طبیعی. امویان وقتی به خلافت رسیدند برخوردشان با دین این‌گونه نبود که دین را کنار بگذارند و مردم را به بی‌نمازی و کفر ظاهری دعوت کنند، یا اینکه مردم را به کلیسا و... آیین یهود و نصاری فرا بخوانند، بلکه برخوردشان با دین آن‌گونه بود که دین را از محتوا خالی کردند و پوسته آن را به مردم عرضه نمودند و جان آن را کنار گذاشتند، آن‌گونه که شیره اناری را بمکند و پوسته آن را پر از باد کرده انار خالی از محتوا را نمایش دهند.

البته اگر بنی‌امیه حتی پوسته دین را به مردم عرضه نمی‌کرد و منافقانه عمل نمی‌کرد و جوهره قلب خود را که کفر بود عرضه می‌داشت بسیار مناسب‌تر بود. در حادثه کربلا ابن زیاد مواجه است با مردم کوفه که به ظواهر دین پایبندند. از طرفی حسین(ع) را به عنوان سبط پیامبر اکرم می‌شناسند و خبر دارند که پیامبر در فضائل او چگونه سخنان شیوا و برخورد عاطفی و محبت‌آمیزی داشته است. چند سال امیرالمؤمنین را در کوفه درک کرده‌اند، اسلام ناب نبوی را عملاً از علی(ع) و اولاد علی(ع) مشاهده کرده‌اند. آیات ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا[۵۶] را بارها خوانده‌اند، حسن معاشرت و اخلاق کریمه حسین(ع) را از نزدیک لمس کرده‌اند، اگر امروز قرار است مردم را به جنگ حسین(ع) بسیج کنند نیاز دارند به یک بنیه قوی و حجت محکم تا با آن براهین بتوانند عوام را اغفال کنند و لذا با توجه به بحث گذشته که خروج بر خلیفه و شق عصای مسلمین حرام اعلام شده بود، اولاً: به سخنی از پیامبر استناد کردند که پیامبر فرموده است: من خرج على امتي و هم جميع فاقتلوه كائنا من كان کسی که بر امت من یاغی شود در حالی که امت من همه بر امامت کسی دیگر اجماع کرده باشند، شما آن یاغی را هر کس که باشد بکشید[۵۷].

با تمسک به سخن پیامبر اکرم ریختن خون پسر پیغمبر را حلال شمردند و ثانیاً: از قضات درباری و جیره‌خوار حکومت ظلم، طوماری را امضاء گرفتند و با رشوه‌های سنگین دین آنها را خریدند و داغ ننگ را برای همیشه بر پیشانی آنها زدند.

به دستور ابن زیاد طوماری تهیه شد که در قسمت بالای آن، فرمان به ریختن خون امام حسین(ع) نوشته شده بود. مأموران ابن زیاد شبانگاه این طومار را با کیسه‌ای از طلا به درب خانه قضات برده به آنها می‌گفتند که امیر عبیدالله این وجه ناقابل را برای شما به عنوان هدیه فرستاده و می‌گویند بعداً عطای ایشان به شما می‌رسد.

سپس آن طومار را به آن قاضی نشان می‌دادند که آن را امضا کند و چون آن قاضی امضا می‌کرد رو به خانه قاضی دیگر راه می‌افتادند و کیسه زری به عنوان جایزه از طرف عبیدالله به او تقدیم نموده، آن طومار را به او نزدیک می‌کردند و چون آن قاضی امضا می‌کرد به سمت خانه قاضی دیگر راه می‌افتادند. به همین ترتیب تا آن طومار را به امضای چهارصد قاضی رسانیدند و چون بزرگان و سران و شرفای کوفه در مجلس امیر عبیدالله حضور یافتند، عمر سعد و شمر این طومار را باز نموده و اسامی قضات را به آنها نشان می‌دادند. لکن هنوز قاضی القضات شریح قاضی امضا نکرده بود.

چون شریح قاضی به مجلس ابن زیاد آمد، ابن زیاد تمام قامت برای احترام او از جای خود برخاست، پس بعضی از حضار آن طومار را به نظر شریح رسانیدند و ابن زیاد اشاره نمود که او هم مانند سایر قضات امضا کند، شریح قاضی از این پیشنهاد ناگوار سخت ناراحت شده قلمدان را برداشت و به شدت به پیشانی خودش کوبید. به طوری که از خون پیشانی صورتش رنگین شد. آن وقت به ابن زیاد رو کرده و گفت: اینقدر مرا بی‌علاقه به دین و دیانت تصور کرده‌ای که فتوای خون پسر پیغمبر را از من می‌خواهی؟ این را گفت و از جای خود غضب آلود برخاست و از قصر بیرون رفت. عبیدالله متوجه شد که اینجا در سیاست اشتباه رفته است. می‌بایست با او معامله نقدی می‌شد و لذا جایزه شریح را مانند سایر قضات بلکه بهتر و بیشتر به او رسانید.

شب هنگام کیسه‌ای پر از طلا به عنوان هدیه برای شریح فرستاد. فردای آن روز وقتی ابن زیاد جلوس کرد شریح به دارالاماره آمده و هر چه انتظار کشید که عبیدالله تقاضای امضا کند از عبیدالله کلمه‌ای صادر نشد. لکن شریح ابتدا به کلام نموده گفت: ای امیر دیشب درباره حسین زیاد فکر کرده او را واجب القتل تشخیص داده‌ام. پس طومار را نزدیک آوردند آنگاه نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم لقد ثبت و حقق عندي ان حسين بن علي خرج عن دين رسول الله فيجب على كافة المسلمين قتله و دفعه البته ثابت شد نزد من و به تحقیق پیوست آنکه حسین بن علی از دین رسول الله خارج شده پس بر تمام مسلمین واجب است که او را بکشند[۵۸].[۵۹]

نکاتی درباره شهادت حضرت

نکات و حوادثی مربوط به هنگام شهادت امام حسین(ع) و بعد از واقعه کربلا در کتب اربعه نقل شده است که به آنها اشاره می‌کنیم:

سخن منادی در هنگام شهادت امام حسین(ع): وقتی که امام حسین(ع) از زین بر زمین افتاد سپس افراد تلاش کردند سر ایشان را از بدن جدا کنند و در آستانه شهادت بود. منادی از بطن عرش الهی ندا سر داد «ای امت متحیر گمراه بعد از پیامبرش، خداوند شما را برای عید اضحی و فطر موفق نمی‌کند». بعد امام صادق(ع) افزود: به خدا سوگند موفق نشدند و نمی‌شوند تا انتقام حسین(ع) گرفته شود[۶۰]. این نکته با عبارتی دیگر نیز نقل شده است[۶۱].

دو نکته آسمانی دربارۀ شهادت امام حسین(ع): امام باقر(ع) گوید: پیروزی برای امام حسین(ع) در راه بود و او میان پیروزی و لقاء‌الله مخیّر شد و او لقای الهی را برگزید. امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی آن اتفاق برای امام حسین(ع) رخ داد، ملائکه به درگاه الهی با گریه ضجه کردند و گفتند: این‌گونه با حسین(ع) برگزیده‌ات و فرزند پیامبرت عمل می‌شود؟ خداوند هم سایه قائم را برای آنان بر پا داشت و فرمود: با این از آنان انتقام می‌گیرم[۶۲]. مردان الهی شهادت را بر هر چیزی مقدم می‌دارند. خداوند برای ارج‌نهادن به خون حسین(ع) هفتادهزار ملک بر قبر حسین موکل می‌‌‌‌کند که موپریشان از روز شهادتش تا قیام قائم، بر او درود بفرستند و در حق زائران قبر حسین(ع) دعا ‌‌کنند[۶۳]. در خبری بیان شده که اگر جمع زیادی برای انتقام خون امام حسین(ع) کشته شوند، سزاوار است[۶۴].

جامه و خضاب امام حسین(ع) هنگام شهادت: امام باقر(ع) می‌فرماید: حسین بن علی(ع) وقتی به شهادت رسید که بر بدن او جبّۀ خزّ سیاه‌وشی بود. بر آن، جای ۶۳ ضربه دیدند، اعم از ضربۀ شمشیر، نیزه و تیر[۶۵]. در روایات به این پوشش حضرت و سیره امام حسین(ع) استناد شده است. جعفر بن عیسی گوید: در نامه‌ای به ابوالحسن رضا(ع)، از ایشان درباره حیواناتی که لباس خز از پوست آنهاست پرسیدم که آیا درنده هستند؟ حضرت نوشت: امام حسین(ع) و بعد از او جدم از خزّ استفاده کرده‌اند[۶۶].

ابو‌بکر حضرمی گوید: از امام صادق(ع) از خضاب با وسمه پرسیدم، فرمود: اشکال ندارد. امام حسین(ع) به شهادت رسید درحالی‌که به وسمه خضاب کرده بود[۶۷]. در خبری دیگر می‌فرماید: امام حسین(ع) به شهادت رسید درحالی‌که با وسمه خضاب کرده بود[۶۸]. وسمه درختی است که از برگ آن برای رنگ‌کردن استفاده می‌کردند[۶۹].

عزاداری زنان و همسر امام حسین(ع): بی‌تابی در عزاداری و به سر و صورت زدن را برخی فقها دارای اشکال می‌دانند و منبع آنها روایاتی است که بخشی در تهذیب الأحکام آمده است. در همان روایات، بی‌‌‌تابی زنان همراه امام حسین(ع) در روز عاشورا چنین بیان شده است: زنان فاطمی گریبان چاک کردند و بر صورت‌های خود زدند به جهت مصیبت امام حسین(ع) و برای چنین مصیبتی بر صورت‌ها زده می‌شود و گریبان‌ها چاک می‌گردد[۷۰]. مصقله گوید: شنیدم امام صادق(ع) می‌فرمود: چون حسین(ع) کشته شد، همسر کلبیه آن حضرت (دختر امرؤالقیس و مادر سکینه)[۷۱] برایش سوگواری به پا کرد و خود گریست و زنان و خدمتگزاران او هم گریستند تا اشک چشمشان خشک شد و تمام گشت. آن هنگام یکی از کنیزانش را دید می‌گرید و اشک چشمش جاری است؛ او را‌طلبید و گفت: چرا در میان ما تنها اشک چشم تو جاری است؟ او گفت: من چون به سختی و مشقت می‌افتم، سویق (شربت مخصوصی) می‌آشامم. او هم دستور داد غذا و سویق تهیه کنند و خودش از آن خورد و نوشید و به دیگران هم خورانید و نوشانید و گفت: مقصودم از این عمل این است که برای گریستن بر حسین(ع) نیرو پیدا کنیم.

شخصی برای زن کلبیه چند پرنده سیاه‌رنگ هدیه فرستاد تا به وسیله آنها بر سوگواری حسین(ع) کمک شود. او چون آنها را دید، گفت: اینها چیست؟ گفتند: هدیه ای است که فلانی فرستاده است تا بر سوگواری حسین(ع) کمک شوی. او گفت: ما که عروسی نداریم، اینها را برای چه می‌خواهیم؟! سپس دستور داد آنها را از خانه بیرون کردند. چون از خانه بیرون شدند، اثری از آنها احساس نشد؛ مثل اینکه میان آسمان و زمین پرواز کردند و بعد از رفتن آنها از خانه، اثری در خانه از آنها دیده نشد[۷۲].

توضیح: علامه مجلسی رحمه الله گوید: این خبر از نظر لفظ و معنا دارای تشویش و اضطراب است[۷۳]. در منابع مختلف ذکر شده است که رباب بعد از شهادت امام حسین(ع) تا یک سال زیر سقف نرفت. جمعی از اشراف به خواستگاری وی آمدند، ولی او نپذیرفت و بعد از دنیا رفت و طبق نقلی دیگر، تا یک سال بر سر قبر امام حسین(ع) عزاداری کرد و بعد که به مدینه آمد، از روی تأسف از دنیا رفت[۷۴].[۷۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۹۶؛ پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء ج۱، ص۱۷۷ ـ ۱۷۹.
  2. «قَالَ الْحُسَيْنُ (ع) اِيتُونِي بِثَوْبٍ لَا يُرْغَبُ فِيهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِيَابِي لِئَلَّا أُجَرَّدَ مِنْهُ فَأُتِيَ بِتُبَّانٍ فَقَالَ لَا ذَاكَ لِبَاسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَيْهِ الذِّلَّةُ فَأَخَذَ ثَوْباً خَلَقاً فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تَحْتَ ثِيَابِهِ فَلَمَّا قُتِلَ (ع)‏ جَرَّدُوهُ مِنْهُ (ع) ثُمَّ اسْتَدْعَى الْحُسَيْنُ (ع) بِسَرَاوِيلَ‏ مِنْ‏ حِبَرَةٍ فَفَرَزَهَا وَ لَبِسَهَا وَ إِنَّمَا فَرَزَهَا لِئَلَّا يُسْلَبَهَا فَلَمَّا قُتِلَ (ع) سَلَبَهَا بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ تَرَكَ الْحُسَيْنَ (ع) مُجَرَّداً فَكَانَتْ يَدَا بَحْرٍ بَعْدَ ذَلِكَ تَيْبَسَانِ فِي الصَّيْفِ كَأَنَّهُمَا عُودَانِ يَابِسَانِ وَ تَتَرَطَّبَانِ فِي الشِّتَاءِ فَتَنْضَحَانِ دَماً وَ قَيْحاً إِلَى أَنْ أَهْلَكَهُ اللَّهُ تَعَالَى» (الملهوف، ص۱۷۴؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۵۴).
  3. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۵۹۹.
  4. «ثُمَّ وَدَّعَ [الحُسَيْنُ (ع)] النِّسَاءَ وَ كَانَتْ سُكَيْنَةُ تَصِيحُ‏ فَضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ:‏ سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي / مِنْكِ الْبُكَاءُ إِذَا الْحَمَامُ دَهَانِي *** لَا تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً / مَا دَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي *** وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِي / تَأْتِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَانِ» (المناقب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۹).
  5. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۰.
  6. «ثُمَّ أَحْضَرَ عَلِيَّ بْنَ الحُسَيْنِ (ع)، وَ كَانَ عَلِيلاً، فَأَوْصَى إِلَيْهِ بِالْاِسْمِ الأَعْظَمِ وَ مَوَارِيثِ الأَنْبِيَاءِ (ع)، وَعَرَّفَهُ أنَّهُ قَدْ دَفَعَ العُلُومَ وَالصُّحُفَ وَالمَصَاحِفَ وَالسِّلاحَ إلى اُمِّ سَلَمَةَ، وَ أمَرَهَا أَنْ تَدْفَعَ جَمِيعَ ذَلِكَ إلَيْهِ»؛ إثبات الوصیّة، ص۱۷۷.
  7. «لَمَّا حَضَرَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (ع) الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي (ع) حِينَ‏ حَضَرَتْهُ‏ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ قَالَ يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ» (الکافی، ج۲، ص۳۳۱، ح۵؛ الخصال، ص۱۶، ح۵۹).
  8. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۰.
  9. «لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ (ع) مَصَارِعَ‏ فِتْيَانِهِ‏ وَ أَحِبَّتِهِ‏ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ» (الملهوف، ص۱۶۸؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۶).
  10. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۱.
  11. «فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَ الْحُسَيْنِ (ع) أَحَدٌ إِلَّا ثَلَاثَةُ رَهْطٍ مِنْ أَهْلِهِ أَقْبَلَ عَلَى الْقَوْمِ‏ يَدْفَعُهُمْ‏ عَنْ‏ نَفْسِهِ‏ وَ الثَّلَاثَةُ يَحْمُونَهُ حَتَّى قُتِلَ الثَّلَاثَةُ وَ بَقِيَ وَحْدَهُ وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فِي رَأْسِهِ وَ بَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضَارِبُهُمْ بِسَيْفِهِ وَ هُمْ يَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ يَمِيناً وَ شِمَالًا. فَقَالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْهُ (ع) إِنْ كَانَتِ الرَّجَّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَيْهِ فَيَشُدُّ عَلَيْهَا بِسَيْفِهِ فَتَنْكَشِفُ عَنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهَا الذِّئْبُ»؛ الارشاد، ج۲، ص۱۱۱؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۶۸.
  12. «قَالَ الرَّاوِي: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ (ع) دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ فَلَمْ يَزَلْ‏ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ حَتَّى قَتَلَ‏ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ:‏ الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ / وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ. قَالَ بَعْضُ الرُّوَاةِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً مِنْهُ وَ إِنْ كَانَتِ الرِّجَالُ لَتَشُدُّ عَلَيْهِ فَيَشُدُّ عَلَيْهَا بِسَيْفِهِ فَيَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهِ الذِّئْبُ وَ لَقَدْ كَانَ يَحْمِلُ فِيهِمْ وَ لَقَدْ تَكَمَّلُوا ثَلَاثِينَ أَلْفاً فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الْمُنْتَشِرُ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ العَلِیِّ العَظِیمِ»؛ الملهوف، ص۱۷۰.
  13. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۲.
  14. «عَطِشَ الحُسَيْنُ (ع) فَدَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ، فَلَمَّا وَضَعَهُ فِي فِيهِ رَماهُ الحُصَيْنُ بْنُ نُمَيرٍ بِسَهْمٍ، فَدَخَلَ فَمَهُ، وَ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ شُرْبِ الْمَاءِ، فَوَضَعَ القَدَحَ مِنْ يَدِهِ. وَلَمَّا رَأَى القَوْمَ قَدْ أَحْجَمُوا عَنْهُ، قَامَ يَتَمَشِّى عَلَى المُسَنّاةِ نَحْوَ الفُراتِ، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ المَاءِ، فَانْصَرَفَ إِلَى مَوْضِعِهِ الَّذي كَانَ فْيهِ»؛ الأخبار الطوال، ص۲۵۸.
  15. «فَحَمَلَ عَلَيهِ القَوْمُ بِالحَرْبِ، فَلَمْ يَزَلْ يَحْمِلُ عَلَيْهِم وَ يَحْمِلُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَطْلُبُ المَاءَ لِيَشْرَبَ مِنْهُ شَرْبَةً، فَكُلَّمَا حَمَلَ بِنَفْسِهِ عَلَى الفُراتِ، حَمَلُوا عَلَيْهِ حَتَّى أَحَالُوهُ عَنِ المَاءِ»؛ الفتوح، ج۵، ص۱۱۷.
  16. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۳.
  17. «فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ اسْتَدْعَى الْفُرْسَانَ فَصَارُوا فِي ظُهُورِ الرَّجَّالَةِ وَ أَمَرَ الرُّمَاةَ أَنْ‏ يَرْمُوهُ‏ فَرَشَقُوهُ بِالسِّهَامِ حَتَّى صَارَ كَالْقُنْفُذِ فَأَحْجَمَ عَنْهُمْ فَوَقَفُوا بِإِزَائِهِ» (الارشاد، ج۲، ص۱۱۱).
  18. «وَالسِّهامُ تَقصِدُهُ [أَيِ الحُسَيْنَ (ع)] مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ، وَ هُوَ يَتَلَقَّاهَا بِصَدْرِهِ وْ نَحْرِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا اُمَّةَ السَّوءِ، فَبِئْسَمَا أَخْلَفْتُمْ مَحَمَّداً فِي اُمَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ»؛ الفتوح، ج۵، ص۱۱۸؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۳۴.
  19. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۴.
  20. «كُلَّمَا حَمَلَ [الحُسَيْنُ (ع)] بِنَفْسِهِ عَلَى الفُراتِ حَمَلُوا عَلَيْهِ حَتَّى أَحَالُوهُ عَنِ المَاءِ. ثُمَّ رَمَى رَجُلٌ مِنْهُم بِسَهْمٍ - يُكَنِّى أبَا الحُتُوفِ الجُعْفِيَّ - فَوَقَعَ السَّهْمُ فِي جَبْهَتِهِ، فَنَزَعَ الحُسَيْنُ (ع) السَّهْمَ فَرَمى بِهِ، فَسَالَتِ الدِّمَاءُ عَلَى وَجْهِهِ وَلِحْيَتِهِ. فَقَالَ الحُسَيْنُ (ع): اللّهُمَّ إنَّكَ تَرَى مَا أَنَا فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ هَؤُلاءِ العُصَاةِ الطُّغَاةِ، اللّهُمَّ فَأَحْصِهِمْ عَدَداً، وَاقْتُلهُمْ بَدَدا، وَ لَا تَذَرْ عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ مِنْهُم أَحَداً، وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أبَداً» (الفتوح، ج۵، ص۱۱۷).
  21. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۴.
  22. در صورت درستی این بخش از گزارش، مقصود، اصابت تیر به ناحیه قلب است، نه خودِ قلب، چنان که در گزارش المناقب، محلّ اصابت، سینه امام (ع) ذکر شده است. بدیهی است که اگر قلب ایشان مورد اصابت قرار می‌گرفت، فرصتی برای اقدامات بعدی ـ که در گزارش آمده ـ وجود نداشت.
  23. «فَوَقَفَ‏[الحُسَيْنُ (ع)] يَسْتَرِيحُ وَ قَدْ ضَعُفَ‏ عَنِ‏ الْقِتَالِ‏ فَبَيْنَمَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ فَسَالَتِ الدِّمَاءُ مِنْ جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مُحَدَّدٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى فِی قَلْبِهِ-فَقَالَ الحُسَیْنُ (ع) بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ- وَ قَالَ إِلَهِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلًا لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرُهُ ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ وَ أَخْرَجَهُ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ کَالمِيزَابِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرْحِ، فَلَمَّا امْتَلَأَتْ دَمَا رَمَى بِهَا إلَى السَّمَاءِ فَمَا رَجَعَ مِنْ ذَلِكَ قَطْرَةٌ... ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرْحِ ثَانِياً، فَلَمَّا امْتَلَأَتْ لَطَخَ بِهَا رَأسَهُ وَ لِحْيَتَهُ، وَ قَالَ: هَكَذا وَاللّهِ أَكُونُ حَتَّى أَلْقَى جَدِّي مُحَمَّداً وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِي، وَ أَقُولُ: يَا رَسُولَ اللّهِ، قَتَلَنِي فُلانٌ وَ فُلانٌ»؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۳۴.
  24. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۵.
  25. «نَظَرَ الْحُسَيْنُ (ع) يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ لَا يَرَى أَحَداً فَرَفَعَ‏ رَأْسَهُ‏ إِلَى‏ السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَرَى مَا يُصْنَعُ بِوَلَدِ نَبِيِّكَ وَ حَالَ بَنُو كِلَابٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ رُمِيَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ وَ خَرَّ عَنْ فَرَسِهِ فَأَخَذَ السَّهْمَ فَرَمَى بِهِ وَ جَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِكَفِّهِ فَلَمَّا امْتَلَأَتْ لَطَخَ بِهَا رَأْسَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ يَقُولُ أَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنَا مَظْلُومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمِي»؛ الأمالی، صدوق، ص۲۲۶، ح۲۳۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۱.
  26. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۶.
  27. «عَطِشَ الحُسَيْنُ (ع) فَاسْتَقَى، وَ لَيْسَ مَعَهُمْ مَاءٌ فَجَاءَهُ رَجُلٌ بِمَاءٍ، فَتَنَاوَلَهُ لِيَشْرَبَ، فَرَمَاهُ حُصَيْنُ بْنُ تَمِيمٍ بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ فِي فِيهِ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِيَدِهِ وَ يَحْمَدُ اللّهَ»؛ الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۷۲؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۰۲.
  28. «قَالَ زُرْعَةُ بْنُ أَبَانِ بْنِ دَارِمٍ حُولُوا بَيْنَهُ‏ وَ بَيْنَ‏ الْمَاءِ وَ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ فَقَالَ (ع) اللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً وَ كَانَ قَدْ أُتِيَ بِشَرْبَةٍ فَحَالَ الدَّمُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الشُّرْبِ فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ وَ يَقُولُ هَكَذَا إِلَى السَّمَاءِ»؛ مثیر الأحزان، ص۷۱.
  29. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۷.
  30. «خَرَجَتْ‏ أُخْتُهُ‏ زَيْنَبُ‏ إِلَى‏ بَابِ‏ الْفُسْطَاطِ فَنَادَتْ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ وَيْحَكَ يَا عُمَرُ أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ فَلَمْ يُجِبْهَا عُمَرُ بِشَيْ‏ءٍ فَنَادَتْ وَيْحَكُمْ أَ مَا فِيكُمْ مُسْلِمٌ فَلَمْ يُجِبْهَا أَحَدٌ بِشَيْ‏ءٍ»؛ الارشاد، ج۲، ص۱۱۲.
  31. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۷.
  32. «خَرَجَتْ‏ زَيْنَبُ‏ مِنْ‏ بَابِ‏ الْفُسْطَاطِ وَ هِيَ تُنَادِي وَا أَخَاهْ‏ وَا سَيِّدَاهْ وَا أَهْلَ بَيْتَاهْ لَيْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَيْتَ الْجِبَالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَى السَّهْلِ»؛ الملهوف، ص۱۷۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۵۴.
  33. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۸.
  34. «ثُمَّ إنَّ شِمْرَ بْنَ ذِي الجَوْشَنِ، أقبَلَ فِي نَفَرٍ، نَحْوٍ مِنْ عَشَرَةٍ مِنْ رَجّالَةِ أهْلِ الكُوفَةِ، قِبَلَ مَنْزِلِ الحُسَيْنِ (ع) الَّذي فِيهِ ثَقَلُهُ وَ عِيَالُهُ، فَمَشى نَحْوَهُ، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ. فَقَالَ الحُسَيْنُ (ع): وَيْلَكُم! إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ، وَ‌كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ يَوْمَ المَعَادِ، فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَارَاً ذَوِي أَحْسَابٍ، امْنَعُوا رَحْلِي وَ أَهْلِي مِنْ طُغَامِكُمْ وَجُهّالِكُمْ. فَقَالَ ابْنُ ذِي الجَوْشَنِ: ذَلِكَ لَكَ يَابْنَ فَاطِمَةَ»؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۰؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۰۷.
  35. «حَالَ الشِّمْرُ بْنُ ذِي الجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الحَرْيمِ وَالمَرْجِعِ إلَيْهِمْ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَبْطالِهِمْ وَ شُجْعَانِهِمْ، وَ أَحْدَقُوا بِهِ، ثُمَّ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ تَبَادَرُوا إلَى الحَرِيمِ وَالأَطْفَالِ يُرِيدُونَ سَلَبَهُمْ. فَصَاحَ الحُسَيْنُ (ع): وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ الشَّيْطَانِ، كُفُّوا سُفهَاءَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِلنِّسَاءِ وَالأَطْفَالِ، فَإِنَّهُم لَمْ يُقَاتِلُوا. فَقَالَ الشِّمْرُ لَعَنَهُ اللّهُ: كُفُّوا عَنْهُم وَاقْصِدُوا الرَّجُلَ بِنَفْسِهِ»؛ الفصول المهمّة، ص۱۹۰.
  36. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۸.
  37. «ثُمَّ خَرَّ [الحُسَيْنُ (ع)] عَلَى خَدِّهِ الْأَيْسَرِ صَرِيعاً وَ أَقْبَلَ عَدُوُّ اللَّهِ سِنَانٌ الْإِيَادِيُّ وَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ الْعَامِرِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فِي رِجَالٍ مِنْ أَهْلِ‏ الشَّامِ‏ حَتَّى‏ وَقَفُوا عَلَى‏ رَأْسِ‏ الْحُسَيْنِ (ع) فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا تَنْتَظِرُونَ أَرِيحُوا الرَّجُلَ فَنَزَلَ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ الْإِيَادِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخَذَ بِلِحْيَةِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ جَعَلَ يَضْرِبُ بِالسَّيْفِ فِي حَلْقِهِ وَ هُوَ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَجْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ صوَ خَيْرُ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً»؛ الأمالی، صدوق، ص۲۲۶، ح۲۳۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۲.
  38. «نَادَى شِمْرُ بْنُ ذِي‏ الْجَوْشَنِ‏ الْفُرْسَانَ‏ وَ الرَّجَّالَةَ فَقَالَ وَيْحَكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ ثَكِلَتْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ فَحُمِلَ عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَرِيكٍ عَلَى كَفِّهِ الْيُسْرَى فَقَطَعَهَا وَ ضَرَبَهُ آخَرُ مِنْهُمْ عَلَى عَاتِقِهِ فَكَبَا مِنْهَا لِوَجْهِهِ وَ طَعَنَهُ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ بِالرُّمْحِ فَصَرَعَهُ وَ بَدَرَ إِلَيْهِ خَوَلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَزَلَ لِيَحْتَزَّ رَأْسَهُ فَأُرْعِدَ فَقَالَ لَهُ شِمْرٌ فَتَّ اللَّهُ فِي عَضُدِكَ مَا لَكَ تُرْعَدُ. وَ نَزَلَ شِمْرٌ إِلَيْهِ فَذَبَحَهُ ثُمَّ دَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى خَوَلِيِّ بْنِ يَزِيدَ فَقَالَ احْمِلْهُ إِلَى الْأَمِيرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ»؛ الارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ روضة الواعظین، ص۲۰۸.
  39. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۰۹.
  40. «أُصِيبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ بِضْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ طَعْنَةً بِرُمْحٍ أَوْ ضَرْبَةً بِسَيْفٍ‏ أَوْ رَمْيَةً بِسَهْمٍ فَرُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ كُلُّهَا فِي مُقَدَّمِهِ لِأَنَّهُ (ع)كَانَ لَا يُوَلِّي‏»؛ الأمالی، صدوق، ص۲۲۸، ح۲۴۰. در المناقب، ابن شهرآشوب، این افزوده آمده است: «و تیرهای فرو رفته در زِرِهش، مانند خار در پوست خارپشت بود».
  41. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۱۱.
  42. «کُنَّا مَعَ الحُسَیْنِ (ع) بِنَهْرَی کَرْبَلاءَ، فَنَظَرَ إلی شِمْرِ بْنِ ذِي‏ الجَوْشَنِ فَقَالَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) كَأَنِّي‏ أَنْظُرُ إِلَى‏ كَلْبٍ‏ أَبْقَعَ يَلَغُ فِي دَمِ أَهْلِ بَيْتِي وَ کَانَ شِمْرٌ أَبْرَصَ»؛ تاریخ دمشق، ج۲۳، ص۱۹۰، ح۵۰۳۱.
  43. «فَغَضِبَ شِمْرٌ مِنْهُ، وَ جَلَسَ عَلَى صَدْرِ الحُسَيْنِ (ع)، وَقَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ... وَضَرَبَهُ بِسَيْفِهِ اثْنَتَي عَشْرَةَ ضَرْبَةً، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ»؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۳۶؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۵۶.
  44. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۱۱.
  45. «قَتَلَهُ [أيِ الحُسَيْنَ (ع)] سِنَانُ بْنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ، وَ قِيلَ: قَتَلَهُ شِمْرُ بْنُ ذِي الجَوْشَنِ، وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ خَولِيُّ بْنُ يَزِيدَ الأَصْبَحِيُّ، وَ قِيلَ: قَتَلَهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، وَ لَيْسَ بِشَيءٍ، وَالصَّحِيحُ أنَّهُ قَتَلَهُ سِنَانُ بْنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ. وَ أَمَّا قَوْلُ مَنْ قَالَ: قَتَلَهُ شِمْرٌ وَعُمَرُ بْنُ سَعْدٍ؛ لِأَنَّ شِمْراً هُوَ الَّذِي حَرَّضَ النَّاسَ عَلَى قَتْلِهِ، وَحَمَلَ بِهِمْ إلَيْهِ، وَ كَانَ عُمَرُ أمِيرَ الجَيْشِ فَنُسِبَ القَتْلُ إلَيْهِ» (اُسد الغابة، ج۲، ص۲۸؛ ذخائر العقبی، ص۲۵۰).
  46. «قُتِلَ الحُسَيْنُ (ع) - وَ اُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ اللّهِ (ص) - قَتَلَهُ سِنَانُ بْنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ ثُمَّ الأَصْبَحِيُّ، وَ جَاءَ بِرَأْسِهِ خَولِيُّ بْنُ يَزْيدَ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۸؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۴۹).
  47. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۱۲.
  48. صحیح، آن است که اُمّ کلثوم، خواهر امام حسین (ع) است.
  49. «أَقْبَلَ فَرَسُ الْحُسَيْنِ (ع) حَتَّى‏ لَطَخَ‏ عُرْفَهُ‏ وَ نَاصِيَتَهُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ وَ جَعَلَ يَرْكُضُ وَ يَصْهَلُ فَسَمِعَتْ بَنَاتُ النَّبِيِّ (ص) صَهِيلَهُ فَخَرَجْنَ فَإِذَا الْفَرَسُ بِلَا رَاكِبٍ فَعَرَفْنَ أَنَّ حُسَيْناً (ص) قَدْ قُتِلَ وَ خَرَجَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ الْحُسَيْنِ وَاضِعَةً يَدَهَا عَلَى رَأْسِهَا تَنْدُبُ وَ تَقُولُ وَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا الْحُسَيْنُ بِالْعَرَاءِ قَدْ سُلِبَ الْعِمَامَةَ وَ الرِّدَاءَ»؛ الأمالی، صدوق، ص۲۲۶، ح۲۳۹.
  50. «وَ أَسْرَعَ‏ فَرَسُكَ‏ شَارِداً، وَ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً، مُحَمْحِماً بَاكِياً. فَلَمَّا رَأَيْنَ النِّسَاءُ جَوَادَكَ مَخْزِيّاً، وَ نَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّاً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ، لَاطِمَاتِ الْوُجُوهِ، سَافِرَاتٍ‏، وَ بِالْعَوِيلِ دَاعِيَاتٍ، وَ بَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلَاتٍ، وَ إِلَى مَصْرَعِكَ مُبَادِرَاتٍ. وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ، مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ، قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ، ذَابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ‏، قَدْ سَكَنَتْ حَوَاسُّكَ، وَ خَفِيَتْ أَنْفَاسُكَ، وَ رُفِعَ عَلَى الْقَنَا رَأْسُكَ»؛ المزار الکبیر، ص۵۰۴، ح۹.
  51. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۶۱۳.
  52. «سَمِعْتُ أُمَّ سَلَمَةَ حِينَ جَاءَ نَعْيُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) لَعَنَتْ‏ أَهْلَ‏ الْعِرَاقِ‏. وَ قَالَتْ: قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ، غَرُّوهُ وَ ذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ»؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۸، ش۲۸۱۸.
  53. «بَيْنَمَا ابْنُ عَبَّاسٍ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ الحَرَامِ وَ هُوَ يَتَوَقَّعُ خَبَرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ (ع)، إِلَى أَنْ أَتَاهُ آتٍ فَسَارَّهُ بِشَيءٍ فَأَظْهَرَ الْاِسْتِرْجَاعَ. فَقُلْنَا: مَا حَدَثَ يَا أَبَا العَبَّاسِ؟ قَالَ: مُصِيبَةٌ عَظِيمَةٌ نَحْتَسِبُهَا، أَخْبَرَنِي مَوْلَايَ أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ الزُّبَيْرِ يَقُولُ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع). فَلَمْ يَبْرَحْ حَتَّى جَاءَهُ ابْنُ الزُّبَيرِ فَعَزَّاهُ ثُمَّ انْصَرَفَ. فَقَامَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ، وَ دَخَلَ عَلَيْهِ النَّاسُ يُعَزُّونَهُ»؛ الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۳، ش۴۴۹.
  54. «فَلَمَّا صَارَ [المُخْتَارُ] إِلَى الكُوفَةِ اجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ الشِّيعَةُ، فَقَالَ لَهُمْ: إنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ أَمِيراً، وَ أَمَرَنِي بِقَتْلِ المُحِلِّينَ، وَالطَّلَبِ بِدِمَاءِ أَهْلِ بَيْتِهِ المَظْلُومِينَ، وَ إِنِّي وَاللّهِ قَاتِلُ ابْنِ مَرْجَانَةَ، وَالْمُنْتَقِمُ لِالِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ، فَصَدَّقَهُ طَائِفَةٌ مِنَ الشِّيعَةِ، وَ قَالَتْ طائِفَةٌ: نَخْرُجُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَنَسْأَلُهُ، فَخَرَجُوا إلَيْهِ، فَسَأَلُوهُ، فَقَالَ: مَا أَحَبَّ إِلَيْنَا مَنْ طَلَبَ بِثَأرِنَا، وَ أَخَذَ لَنَا بِحَقِّنَا، وَ قَتَلَ عَدُوَّنَا، فَانْصَرَفُوا إِلَى المُخْتَارِ، فَبَايَعُوهُ وَ عَاقَدُوهُ، وَاجْتَمَعَتْ طَائِفَةٌ»؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۸.
  55. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۷۳۱ ـ ۷۳۲.
  56. «آنان کسانی هستند که خداوند رهنمایی‌شان کرده است پس، از رهنمود آنان پیروی کن! بگو: من برای آن (پیامبری) از شما پاداشی نمی‌خواهم؛ آن جز یاد کردی برای جهانیان نیست» سوره انعام، آیه ۹۰.
  57. اعیان الشیعه، ج۱، ص۹۹.
  58. مناقب اهل البیت، ج۴، ص۱۴۱.
  59. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء ج۱، ص ۶۳.
  60. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۴، ص‌۱۷۰؛ شیخ صدوق، من لا‌یحضره الفقیه، ج‌۲، ص۱۷۵: «أَلَا أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ الضَّالَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا لَا وَفَّقَكُمُ اللَّهُ لِأَضْحًى وَ لَا لِفِطْرٍ».
  61. شیخ صدوق، من لا‌یحضره الفقیه، ج‌۲، ص‌۸۹‌.
  62. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۱، ص‌۴۶۵، ح۶ و ۷.
  63. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۶، ص‌۴۷.
  64. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۵۵.
  65. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۴۵۲.
  66. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۴۵۲.
  67. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۴۸۳.
  68. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۴۸۳: «قُتِلَ الْحُسَيْنُ(ع) وَ هُوَ مُخْتَضِبٌ بِالْوَسِمَةِ».
  69. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۳۲۱: شجرة ورقها خضاب.
  70. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۸، ص‌۳۲۵: «وَ قَدْ شَقَقْنَ الْجُيُوبَ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ الْفَاطِمِيَّاتُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) وَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُ الْجُيُوبُ‌».
  71. احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۹۵؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۵.
  72. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۱، ص‌۴۶۶؛ سیدجواد مصطفوی، ترجمۀ أصول الکافی، ج۲، ص۳۶۷.
  73. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۵، ص۳۷۳.
  74. ابن‌اثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۴، ص۸۸؛ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج۱۲، ص۲۵۵.
  75. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۸۳-۱۹۷