مباهله در تاریخ اسلامی
مباهله یعنی دو نفر یا دو گروه که با هم نزاع دارند و هر کدام خود را بر حق میدانند به یکدیگر نفرین کنند که خداوند دروغگو و طرف ناحق را هلاک کند. چنین واقعهای در صدر اسلام میان پیامبر و مسیحیان نجران روی داده است. در این زمینه آیۀ ۶۱ سورۀ آل عمران نازل شده که به آیۀ مباهله معروف است.
مقدمه
دعوت به مباهله از راههای اثبات حقّانیت و نبوت پیامبران بوده است و چون سخنان منطقی پیامبر(ص) در مسیحیان نجران اثر نکرد و عدهای به مجادله و محاجه با پیامبر(ص) پرداختند برای اثبات حقانیت خود به دستور خدا آنان را به مباهله فرا خواند[۱]، بنابراین مباهله برای اثبات حقانیت بوده و عمومیت دارد و مخصوص پیامبر(ص) نیست و هر فرد با ایمانی که تقوا و خداپرستی کامل داشته باشد، زمانی که استدلالهای او در برابر دشمن بر اثر لجاجت به جایی نرسید میتواند برای اثبات مدّعای خود به مباهله دعوت کند[۲].
پیرامون نجران و مسیحیان آنجا
زمانی که اسلام پس از فتح مکه به قدرت اول در جزیرةالعرب تبدیل شد، دیگر دشمن قدرتمندی وجود نداشت که مانع پیشرفت آن باشد. هیئتهای زیادی از نقاط مختلف سرزمین عربی برای بررسی اوضاع و احوال مسلمانان و آشنایی با دین جدید به مدینه میآمدند. از جمله هیئتهایی که به مدینه آمدند مسیحیان شهر نجران بودند.
نجران شهری بزرگ و وسیع در نزدیکی یمن است که هفتاد و سه قریه در آن وجود داشت. در منطقة نجران چشمههای گوارا، باغهای نخل خرما، مزارع مرکبات و باغهای میوه به وفور وجود داشت. نجران به علت وجود کلیسایی که به دست حبشیان ساخته شد، بعدها به کعبه نجران نام گرفت و شهرت فراوان کسب کرد[۳].
در زمان ظهور اسلام جمعیت زیادی از مسیحیان در آن سکونت داشتند. تمام شهر به دست اشراف و بزرگان آن و به طور مستقل اداره میشد. نه در تحت حکومت ایران بودند و نه تحت حکمرانی امپراطوری روم. البته از دولت روم بهرههای مادی فراوان داشتند[۴]. امور سیاسی، مذهبی، اجتماعی شهر نجران زیر نظر سه شخصیت اداره میشد که هر کدام وظایف خاصی داشتند؛ «عاقب» که امیر و صاحب رأی بود و تمام کارها با مشورت وی انجام میشد، که نامش «عبدالمسیح» بود. «سید» که ریاست مجتمعات مردم نجران را بر عهده داشت و نامش «اَیهم» بود. و ابو حارثه بن علقمه که اسقف و رهبر مذهبی نجران و بزرگ کشیشان آنها بود[۵].[۶]
جریان مباهله
در سال نهم هجری، "عامالوفود"، پیامبر(ص) نامهای برای بزرگان مسیحی نجران نوشت و آنان را به خداپرستی و ولایت خداوند دعوت کرد[۷]. متن نامه چنین بود:
«به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب
از محمد پیامبر خدا به اسقف نجران
خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش میکنم و شما را از پرستش بندگان، به پرستش خدای متعال و از ولایت بندگان، به ولایت خدا دعوت میکنم. اگر این دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی جزیه بپردازید، در غیر این صورت به شما اعلام خطر میشود»[۸].
علمای نجران پس از مذاکرات طولانی به نتیجۀ مشخص نرسیدند و قرار شد با دیدار پیامبر(ص) راه حل مناسبی بیابند[۹]، بنابراین چهارده تن[۱۰] از صاحبنظران و نخبگان مسیحی که سه تن از آنان رهبران مذهبی مسیحیت و در رأس هیئت بودند[۱۱]: "ابوحارثة بن علقمه"، اسقف اعظم و نمایندۀ رسمی کلیساهای روم و حجاز؛ "عبدالمسیح"، ملقب به عاقب که در عقل و درایت شهرت داش و "ایهم" که به او سید میگفتند، با لباسهای فاخر ابریشمی و انگشترهای طلا، بنا به برخی نقلها وارد مسجدی در مدینه، شمال بقیع که به نام "مسجد الإجابه" و "مسجد مباهله" معروف است شدند[۱۲] پیامبر(ص) با آنها سخن نگفت. آنها علت این رفتار را به راهنمایی آشنایانشان از امام علی(ع) پرسیدند. حضرت فرمودند: «با همان لباسهای سفر، نزد پیامبر(ص) بروید». آنها چنین کردند و هنگام ملاقات با رسول خدا(ص)، ایشان فرمودند: «به خدا سوگند! بار نخست، شیطان همراهتان بود»[۱۳]. هنگام گفتگو با پیامبر(ص)، آنها ابتدا دربارۀ ماهیت عیسی(ع) سؤال کردند. رسول اکرم(ص) از ایشان به عنوان بنده و پیامبر خدا یاد کرد[۱۴]. آنان شگفتزده پرسیدند: "چگونه ممکن است در حالی که همۀ آدمیان پدری دارند، عیسی(ع) بدون پدر به دنیا آمده باشد؟" پیامبر(ص) فرمودند: «آدم از خاک و بدون پدر آفریده شد، آفرینش عیسی(ع) نیز همانند آفرینش آدم، بدون پدر و از نفخۀ روح القدس است: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[۱۵].[۱۶]
دستور الهی برای مباهله
مسیحیان که قائل به ربوبیت حضرت عیسی(ع) بودند و او را فرزند خدا میدانستند از پاسخ به این استدلال در ماندند و به انکار شدید آن پرداختند تا آنجا که پیامبر(ص) از رفتار آنان به ستوه آمد[۱۷]، سپس به فرمان خداوند به مباهله دعوت شدند: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۱۸]. فردای آن روز ۲۴ یا ۲۵ ذیالحجه[۱۹]، دو طرف در بیابان اطراف مدینه گرد آمدند[۲۰]. پیامبر(ص) همراه امام علی(ع) که حسنین(ع) پیش روی آنها و فاطمه(س) پشت سر حضرت بود، همگی در جایگاه خویش قرار گرفتند[۲۱]. پیامبر(ص) فرمودند: «بارالها! اینان اهل بیت من هستند»[۲۲]. مسیحیان نجران نیز که برخی فرزندان خود را همراه آورده بودند در مقابل آنان استقرار یافتند. بزرگان مسیحی چون عزیزترین اشخاص پیامبر(ص) را همراه او دیدند به قوم خویش گفتند: "ما صورتهایی را میبینیم که اگر از خدا درخواست از جا برکندن کوهها را کنند، چنین خواهد شد[۲۳]. هرگز با آنان مباهله نکنید که به خدا سوگند او همانند پیامبران به مباهله نشسته است[۲۴] که اگر چنین کنید هلاک خواهید شد و تا قیامت حتی یک مسیحی روی زمین باقی نخواهد ماند"[۲۵]. آنها از مباهله امتناع کردند؛ گروهی اسلام آوردند و عدهای به دادن جزیۀ سالیانه دو هزار دست لباس راضی شدند[۲۶]. صلحنامه به املاء رسول خدا (ص) و به دست امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد[۲۷]. پیامبر(ص) پس از پشیمانی آنان از مباهله، فرمودند: «به خدا سوگند! اگر مباهله میکردید، تمام این بیابان پر از آتش میشد و در دم هلاک میشدید»[۲۸].
متأسفانه بخش وسیعی از مناظرات و گفتگوهای پیامبر(ص) با آنان مورد غفلت سیرهنویسان واقع شده و متون اسلامی نیز به طور مستقل بدان نپرداختهاند[۲۹].
زمان مباهله
برخی، زمان دعوت به مباهلۀ پیامبر(ص) را سال سوم هجری میدانند؛ زیرا به اتفاق اکثر مفسران شیعه و سنی، آیۀ ۶۱ سورۀ آل عمران که برای دعوت به مباهله است در این سال نازل شده است و برخی نیز وقوع آن را در سال نهم هجری (عامالوفود) دانستهاند که پیامبر(ص) عازم مدینه شد[۳۰].
فضیلت اهل بیت(ع) در مباهله
مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنن تصریح کردهاند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین(ع) و دخترش فاطمه(س) و علی(ع) بودند، بنابراین منظور از «ابنائنا فرزندان و پسران ما» در آیه منحصراً «حسن و حسین» هستند، همانطور که منظور از «نسائنا زنان ما» فاطمه، و منظور از «انفسنا نفوس خود» تنها علی(ع) بوده است و احادیث فراوانی در این زمینه نقل شده است.
بعضی از مفسران اهل تسنن که کاملاً در اقلیت هستند کوشیدهاند که ورود احادیث را در این زمینه انکار کنند، مثلا نویسنده تفسیر «المنار» میگوید: «این روایات همگی از طرق شیعه است، و هدف آنها مشخص است، و آنها چنان در نشر و ترویج این احادیث کوشیدهاند که موضوع را حتی بر بسیاری از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساختهاند!!».
ولی مراجعه به منابع اصیل اهل تسنن نشان میدهد که بسیاری از طرق این احادیث به «شیعه و کتب شیعه» هرگز منتهی نمیشود، و اگر بنا باشد ورود این احادیث را از طرق اهل تسنن انکار کنیم سایر احادیث آنها و کتبشان نیز از درجه اعتبار خواهد افتاد.
برای روشن شدن این حقیقت قسمتی از روایات آنان را در این باب با ذکر مدارک در اینجا میآوریم: قاضی نورالله شوشتری در کتاب نفیس احقاق الحق میگوید: مفسران در این مسئله اتفاق نظر دارند که «ابنائنا» در آیه فوق اشاره به حسن و حسین و «نسائنا» اشاره به فاطمه و «انفسنا» اشاره به علی(ع) است. سپس (در پاورقی کتاب مزبور) از حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت نقل میکند که آنها تصریح کردهاند که آیه مباهله درباره اهل بیت نازل شده است و نام آنها و مشخصات کتب آنها را مشروح آورده است[۳۱].[۳۲]
در کتاب «غایة المرام» از صحیح مسلم در باب «فضائل علی بن ابیطالب» نقل کرده که: «روزی «معاویه» به «سعدبن ابی وقاص» گفت چرا ابوتراب علی(ع) را سبّ و دشنام نمیگویی؟! گفت: «از آن وقت که به یاد سه چیز که پیامبر(ص) دربارۀ علی(ع) فرمود افتادم از این کار صرفنظر کردم... (یکی از آنها این بود که) هنگامی که آیه مباهله نازل گردید پیغمبر(ص) تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی دعوت کرد سپس فرمود: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي»: «خدایا اینها خاصان نزدیک منند».
نویسنده تفسیر «کشاف» که از بزرگان اهل تسنن است در ذیل آیه میگوید: «این آیه قویترین دلیلی است که فضیلت اهل کساء را ثابت میکند».
مفسران و محدثان و مورخان شیعه نیز عموماً در نزول آیه مباهله درباره اهل بیت(ع) اتفاق نظر دارند. در تفسیر «نورالثقلین» روایات فراوانی در این زمینه نقل شده است. از جمله در کتاب عیون اخبار الرضا درباره مجلس بحثی که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود این چنین مینویسد: امام علی بن موسی الرضا(ع) فرمود خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخص ساخته است. و به دنبال نزول این آیه پیامبر «علی» و «فاطمه» و «حسن» و «حسین» را با خود به مباهله برد... این مزیتی است که هیچکس در آن بر اهل بیت پیشی نگرفته، و فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده، و شرفی است که قبل از آن هیچکس از آن برخوردار نبوده است. در تفسیر برهان و بحارالانوار و تفسیر عیاشی نیز روایاتی به همین مضمون نقل شده که همگی حاکی از این است که آیه مباهله در حق اهل بیت نازل گردیده است[۳۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: ابراهیمی، زینب، مباهله، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۶۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، نمونه، ج۲، ص۴۴۷.
- ↑ معجم البلدان، ج۵، ص۲۶۹.
- ↑ مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۸.
- ↑ السیرة النبویة، ج۱، ص۵۷۳.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۱۳.
- ↑ مکاتیب الرّسول، ج ۲، ص۵۰۲.
- ↑ الدرالمنثور، ج۲، ص۲۲۹؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج۲، ص۴۵؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۶۳؛ امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۶۷؛ سبل الهدی، ج۶، ص۴۱۵؛ تفسیر روح المعانی (آلوسی)، ج۳، ص۱۸۶؛ مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۰.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۵.
- ↑ ر.ک: حسنی، علی اکبر، سیری در اماکن سرزمین وحی، ص۵۹.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۲.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲.
- ↑ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.
- ↑ ر.ک: ابراهیمی، زینب، مباهله، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۶۱ ـ ۲۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۲۸؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۱۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۲۱۱.
- ↑ «از آن پس كه به آگاهى رسيده اى، هر كس كه درباره او با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما برادران خود را و شما برادران خود را. آن گاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم». سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۷۰.
- ↑ میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الأبرار، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۶۸؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۲۶.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۳ ـ۸۲؛ این شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۷۰.
- ↑ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲ ـ۸۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن اسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ فتوح البلدان، ص۷۳؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۱، ص۲۰۵؛ مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۷۰.
- ↑ میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الأبرار، ج۲، ص۱۴۷؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.
- ↑ ر.ک: ابراهیمی، زینب، مباهله، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۶۱ ـ ۲۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۲۸؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۱۵.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، موسوعه التاریخ الاسلامی، ج۳، ص۵۵۷.
- ↑ احقاق الحق، ج۳، ص۴۶.
- ↑ از جمله شخصیتهای سرشناسی که این مطلب از آنها نقل شده افراد زیر هستند: ۱. مسلم بن حجاج نیشابوری صاحب «صحیح» معروف که از کتب ششگانه مورد اعتماد اهل سنت است در جلد ۷ صفحه ۱۲۰ چاپ محمدعلی صبیح - مصر. ۲. احمد بن حنبل در کتاب مسند جلد ۱ صفحه ۱۸۵ چاپ مصر. ۳. طبری در تفسیر معروفش در ذیل همین آید جلد سوم صفحه ۱۹۲ چاپ میمنیة - مصر. ۴. حاکم در کتاب «مستدرک، جلد سوم صفحۀ ۱۵۰ چاپ حیدرآباد دکن. ۵. حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب دلائل النبوة صفحه ۲۹۷ چاپ حیدرآباد. ۶. واحدی نیشابوری در کتاب اسباب النزول صفحه ۷۴ چاپ النهدیة. ۷. فخر رازی در تفسیر معروفش جلد ۸ صفحه ۸۵ چاپ البهیه مصر. ۸. ابن اثیر در کتاب جامع الاصول جلد ۹ صفحه ۴۷۰ طبع سنة المحمدیة - مصر. ۹. ابن جوزی در تذکرة الخواص صفحه ۱۷ چاپ نجف. ۱۰. قاضی بیضاوی در تفسیرش جلد ۲ صفحه ۲۲ چاپ مصطفی محمد - مصر. ۱۱. آلوسی در تفسیر «روح المعانی» جلد سوم صفحۀ ۱۶۷ چاپ منیریه - مصر. ۱۲. طنطاوی مفسر معروف در تفسیر الجواهر جلد دوم صفحه ۱۲۰ چاپ مصطفی البابی الحلبی - مصر. ۱۳. زمخشری در تفسیر کشاف جلد ۱ صفحه ۱۹۳ چاپ مصطفی محمد. ۱۴. حافظ احمدبن حجر عسقلانی در کتاب الاصابه جلد ۲ صفحۀ ۵۰۳ چاپ مصطفی محمد - مصر. ۱۵. ابن صباغ در کتاب فتول المهمه صفحه ۱۰۸ چاپ نجف. ۱۶. علامه قرطبی در کتاب «الجامع لاحکام القرآن، جلد ۳ صفحه ۱۰۴ چاپ مصر سال ۱۹۳۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۶۸۴.