دیدگاه متفکران معاصر درباره ختم نبوت چیست؟ (پرسش)
دیدگاه متفکران معاصر درباره ختم نبوت چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ ختم نبوت |
مدخل بالاتر | نبوت |
مدخل اصلی | ختم نبوت |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
دیدگاه متفکران معاصر درباره ختم نبوت چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث ختم نبوت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی ختم نبوت مراجعه شود.
پاسخ نخست
حجت الاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه در کتاب «کلام نوین اسلامی ج۲» در این باره گفته است:
«سخن از خاتمیت در طول تاریخ همانند دوران معاصر دامنه دار و مبتلا به چالش نبوده است. متفکران پیشین با مفروض دانستن خاتمیت، با تکیه بر دلایل درون دینی سخن در آن باره را پایان یافته میدانستند و حداکثر به برخی دلایل عرفانی یا تحلیلهای متکی به وحی اکتفا میکردند اما در دورۀ اخیر آراء مختلف و نقدهای برون دینی بر این موضوع، بحثهای دامنه داری را ایجاد کرده که توجه به آنها ضرورت دارد. در اینجا به سخنان برخی متفکران معاصر در خصوص ملاک و دلیل ختم نبوت میپردازیم.
دیدگاه اقبال لاهوری
یکی از دلایل و ملاکهای ارائه شده برای ختم نبوت، این است که رشد عقل انسان معاصر با پبامبر اسلام(ص) به حدی رسید که برای هدایت و نیل به سعادت و کمال کافی است و انسان با همین ابزار (عقل) میتواند مابقی مسیر را طی کند؛ بنابراین، ارسال رسل و ادامۀ نبوت لازم نیست. این ایده از اقبال لاهوری شخصیت معاصر است. اقبال ابتدا به بیان سرشت وحی پرداخته و آن را نوعی تجربه دینی میداند و پیامبر را همچون عارف میشمارد که به خودآگاهیهای باطنی رسیده و گفتههایش حاصل تعمق او در باطن خویشتن است[۱]. تنها اختلاف خودآگاهی پیامبر با عارف این است که عارف پس از آرامش حاصل از تجربه اتحادی حاضر به بازگشت به زندگی این جهانی نیست؛ اما پیامبر دغدغه اصلاح جامعه را دارد.
اقبال همچنین به مراحل تاریخی رشد انسان پرداخته و ایدۀ اگوست کنت را بازگو میکند. کنت مدعی بود اندیشه بشری سه مرحله را طی کرده است:
- نخست مرحله خداشناسی (دینی) است که در آن شناخت جهان تحت سلطه دین و خداست.
- مرحله دوم: ما بعد الطبیعی (فلسفی)، که دین جای خود را به نیروهای فوق طبیعی و اندیشه فلسفی درباره چیستی کائنات داده و ریاضیات و منطق محور تفکر قرار میگیرند.
- سوم: مرحلة علمی که مشاهدهٔ واقعیتهای تجربی و آزمایش نظریهها، تنها شیوه ارزشمند دانستن میشود[۲].
اقبال لاهوری مدعی است بشر در دوران کودکی (مرحله حیات دینی) تحت فرمان غریزه و شهوت بود؛ اما در بزرگسالی به رشد عقلانی رسیده و باید با استفاده از آن به کسب معرفت بپردازد. همین است که انسان را بر طبیعت مسلط ساخته است[۳]. وی میافزاید: "در دوره جدید با تولد عقل و ملکه نقادی، بساط وحی برچیده و نبوت متوقف میشود بنابراین وحی و پیامبری متعلق به دوران سیطره غریزه است؛ چراکه وحی نوعی غریزه است. پیامبر اسلام(ص) میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. ظهور اسلام ولادت عقل برهانی استقرایی است که اسلام با این کار، بشر را از دوره کودکی (یعنی سلطه غرایز) به مرحله بلوغ و بزرگسالی یعنی (تحت فرمان عقل) رساند."
وی با تصریح به تجربه درونی بودن نبوت، مدعی است: "کار این اندیشه آن است که در برابر ما چشم انداز تازهای از معرفت در میدان تجربه درونی میگشاید. این کار نیمی از شعار مسلمانی است و به کار نیم آن مینماند که با برهنه کردن نیروهای طبیعی از لباس خالقیتی که فرهنگهای کهن بر آن پوشانده بودند، اسلام روح مشاهده از روی نقادی در تجربه خارجی را ایجاد کرده و آن را پرورش داده است. بنابراین، به تجربه باطنی و عارفانه، هر اندازه هم که غیرعادی غیر متعارفی باشد، اکنون باید به چشم یک تجربه کاملا طبیعی نظر شود و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد"[۴].
نقد این دیدگاه
دیدگاه اقبال لاهوری با چهار انتقاد اساسی روبه روست این نقدها از سوی مرحوم استاد مطهری ارائه شده است. تبیین سرشت وحی توسط اقبال متعارض با وحی اسلامی است. اقبال وحی را امری غریزی دانسته است و البته امری کاملا طبیعی و نازلتر از عقل است. در حالی که وحی، هدایتی مافوق حس و عقل است. وحی را نمیتوان از سنخ غریزه و تجربه دینی برشمرد. وحی دارای سرشتی زبانی است و نمیتوان آن را فقط با مواجهه پیامبر یا غریزه یکی دانست.
شهید مطهری میگوید: "غریزه... یک خاصیت - صددرصد طبیعی و ناآگاهانه و نازلتر از حس و عقل است که.... با رشد هدایتهای درجه بالاتر حس و عقل ضعیف شده و فروکش میکند؛ اما وحی، بر عکس، هدایتی برتر از حس و عقل و... و در اعلا درجه آگاهانه است؛ جنبه آگاهانه بودن وحی، به درجات غیر قابل توصیفی بالاتر از حس و عقل است[۵].
از سوی دیگر سخن اقبال این است که با وجود عقل نه تنها به وحی جدید و پیامبری جدید نیازی نیست؛ بلکه به راهنمایی وحی هم مطلقا نیازی نیست؛ این بدان معناست که اساسا بشر نه تنها دین و راهنمایی نیاز ندارد؛ بلکه به دیانت هم نیازمند نیست و تنها کار وحی اعلام پایان دورۀ دین و آغاز دورۀ عقل و علم است. "این مطلب نه تنها خلاف ضرورت اسلامی است، بلکه مخالف نظریه خود اقبال است. تمام کوشش اقبال در این است که علم و عقل برای جامعه بشر لازم است اما کافی نیست؛ بشر به دین و ایمان مذهبی همان اندازه نیازمند به اصول ثابت و فروع متغیر است و کار «اجتهاد اسلامی» کشف انطباق فروع بر اصول است"[۶].
بر اساس نظر شهید مطهری، اقبال دچار تناقض در گفتار شده است؛ زیرا از یک سو وحی را معرفتی برگرفته از غریزه و تجربه باطنی و متعلق به دوره کودکی بشر میخواند و از سوی دیگر، اجتهاد را عنصر پویایی اسلام میشمارد که ضرورت وحی در دورۀ جدید لازمۀ آن است. این جز عدم انسجام درونی نظریۀ اقبال لاهوری نیست.
همچنین اقبال مدعی است: ادعای هیچ کس مبنی بر ارتباط با عالم فوق طبیعت پذیرفته نیست و دوران تجارب درونی و عرفانی و وحی پایان یافته است. اگر نظریه اقبال لاهوری درست باشد باید با تولد عقل تجربی، آن چیزی که اقبال آن را تجربه درونی مینامد (مکاشفات اولیاء الله) نیز پایان یابد؛ چون فرض بر این است که این امور از نوع غریزهاند و با ظهور عقل تجربی، غریزه فروکش میکند. حال آنکه خود اقبال تجربه باطنی را برای همیشه باقی میداند و از نظر اسلام تجربه درونی یکی از منابع سه گانه معرفت (طبیعت،تاریخ و تجربه درونی) است[۷].
دیدگاه دکتر شریعتی
یکی دیگر از نظریههای ارائه شده درباره خاتمیت، تعیین مقطع زمانی برای ختم نبوت است. دکتر علی شریعتی هم تبیین اقبال لاهوری را به طور کامل میپذیرد و یک نکته را بر آن میافزاید و آن اینکه زمان ختم رهبری از بیرون را ۲۵۰ سال دیرتر (۲۵۰ سال پس از پیامبر اسلام(ص) اعلام میکند. وی میپذیرد که: "از این پس انسان بر اساس طرز تربیتش قادر است که بدون وحی و بدون نبوت جدید خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابراین دیگر نبوت ختم است. خودتان به راه بیفتید"[۸].
شریعتی هم بر ضرورت بهرهگیری از وحی در دوران خاتمیت و آسیبهای علم مدرن تأکید میورزد و هم از بینیازی بشر به وحی جدید خبر میدهد و گاهی هم همانند اقبال به صورت مطلق میگوید[بشر در این دوره به وحی نیاز ندارد و با عقل میتواند پیش برود. وی از طرفی روشنفکران را وارثان انبیاء معرفی میکند و از طرف دیگر به نظریه امامت و ولایت فقیه قایل است. آیا مقصود شریعتی این است که امامان و فقهای دوران غیبت باید ویژگی روشنفکری داشته باشند و این گونه این دو منصب را در هم جمع کنند یا مقصود دیگری در گفتمان شریعتی است؟ خدا میداند.
خاتمیت در نظر شریعتی؛ یعنی فارغ التحصیل شدن انسان از مکتب وحی. به این معنا که بشر بعد از خاتمیت به وحی جدید احتیاج ندارد؛ یعنی بر اساس تعلیمات این مکتب و آشنایی هر چه بیشتر با آنچه انسان آموخته است، بیآنکه پیغمبر دیگری بیاید و دستش را بگیرد، میتواند خود پاسخ بیابد. انسان فقط با آموختن آنچه که در وحی خاتمیت آمده است و عمل به آن و اجتهاد در آن، گام برمیدارد و به راه کمال میرود[۹].
وی از سویی، نیاز به وحی و نبوت جدید را منتفی میسازد و معتقد است: «خاتمیت میخواهد بگوید انسانها تاکنون احتیاج داشتهاند برای زندگی خودشان از ماوراء تعقل و تربیت بشریشان هدایت شوند، حالا در این زمان (در قرن هفتم میلادی) بعد از آمدن تمدن یونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجیل و تورات تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذیرفته است و از این پس انسان، بر اساس این طرز تربیتش، قادر است که بدون وحی و بدون نبوت جدیدی، خود، روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند؛ بنابراین، دیگر نبوت ختم شد»؛ ولی در ادامه به گونهای سخن میگوید که گویا بشر به وحی نیازی ندارد؛ وی مینویسد: «... از این پس، عقل جای وحی را میگیرد، البته عقلی که با وحی در طول قرون پیش تربیت یافته و بالغ شده است»[۱۰].
وی به این نکته توجه نکرده است که بشر در عصر نزول وحی هم باید از عقل تربیت یافته بهره بگیرد. پس همانگونه که محتوای وحی نیز برای عقل دوران خاتمیت ضرورت دارد، عقل تربیت یافته هم برای عصر نزول و درک وحی لازم است.
شریعتی میافزاید: «من خاتمیت را به این معنی میفهمم که رسالتی را تاکنون پیامبران، در میان اقوام بر عهده داشتند از این پس بر روشنفکران است که آن را ادامه دهند. روشنفکران که نه دارندۀ اطلاعاتی در یکی از شعبههای علوماند؛ بلکه متفکرانی که از آن «شعور نبوت» برخوردارند»[۱۱]. در حالی که این تفسیر شریعتی از خاتمیت با پارهای از آموزههای دینی و نیز با بخشهای دیگر گفتمان وی ناسازگار است؛ اولاً،امامت، تکمیل کننده و استمرار نبوت است که هدایت امتها را به عهده دارند. ثانیاً، روشنفکری به معنای اصلیاش در فرانسه پدید آمد و بهدنبال خردگرایی خود بنیاد و حاشیه راندن وحی بود. آیا روشنفکران به این معنا هم میتوانند هادی امت و وارثان انبیاء به شمار آیند. ثالثاً، مطابق دیدگاه شریعتی که سوسیالیسم، بزرگترین کشف بشر جدید است و مارکس، روشنفکر تلقی شده است[۱۲]. باید مارکس را وارث پیامبر و سوسیالیسم را ادامه نبوت بداند. بدین ترتیب، باید گفت تفسیر شریعتی از خاتمیت، دارای تهافت است.
اساسا ادعای مشترک اقبال و شریعتی، مبنی بر کفایت عقل در مسیر رشد، منجر به تقابل عقل و دین میشود. این طرز تفکر ناشی از بیرون راندن عقل از حریم دین است؛ یعنی این نگاه عقل را رقیب دین میانگارد. از این رو، همانطور که با تفریط این دو را معارض هم میشمارد؛ با افراط عقل را در خارج از قلمرو دین میداند. بر اساس اعتقاد به تعاضد عقل و نقل در حریم دین، مسئولیت معرفت احکام دین بر عهدۀ هر دو میباشد؛ عقل در کنار نقل محصّل و معرف قوانیندین است. ختم نبوت به معنای آن است که تمام اصول، قواعد، ضوابط و قوانین اعتقادی، عملی، اخلاقی، فقهی و حقوقی به صورت جامع در متون دینی آمده است و عقول اثاره شده دفائن خود را بارور میبیند؛ لذا منبع وحیانی و نقلی جدیدی به بشریت ارایه نمیشود و دینی که عقل را در کنار نقل منبع شناخت احکام الهی قرار داده، برای همیشه به این دو منبع موجود در هدایت بشر اکتفا میکند؛ نه آنکه رشد عقلانی فضا را برای دین محدود سازد. عقل رقیب دین نیست بلکه در درون آن است[۱۳].
دیدگاه شهید مطهری
ارائۀ سخن نهایی در بارۀ خاتمیت، نیازمند تحلیلی جامع و ملاحظۀ ابعاد مختلف مسئله است. شهید مطهری کوشیده است در این باره نگرش و تحلیل جامعی ارائه کند. بخشی از دیدگاه شهید مطهری در بارۀ خاتمیت از میان نقدهای پیشگفتۀ وی بر اقبال به دست میآید. اما برای تحصیل کامل نظر ایشان مراجعه به دیگر آثار ایشان لازم است. شهید مطهری در آثاری از جمله «خاتمیت»، «ختم نبوت» و «وحی و نبوت» از مجموعۀ «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی» به مسأله فلسفه ختم نبوت پرداخته است. همچنین در کتبی از جمله «اسلام و مقتضیات زمان»، «آشنایی با قرآن» و «نقدی بر مارکسیسم» اشاراتی به این مسأله وجود دارد.
شهید مطهری، ابتدا از فلسفۀ ختم نبوت میپرسد و برای آن سه علت عمده معرفی میکند. بدین معنا که استمرار و تکرار ارسال رسل و تشریع شرایع پیش از اسلام به یکی از این سه امر باز میگردد و با از میان رفتن این علل، نبوت نیز خاتمه یافت. این امور عبارتاند از: احتمال تحریف ادیان، نقص ادراکی بشر و نیازمندیدین به تفسیر و تبلیغ.
ارسال پیامبران جدید تا پیش از ظهور اسلام به این دلیل بود که ادیان و شرایع در معرض تحریف و دستبرد انسانها بودند. این امر باعث زوال اعتبار آن ادیان میشد. اما اسلام از راه تضمین خدای تعالی از این چالش در امان و مصونیت است[۱۴].
همچنین انسانهای پیش از اسلام، به علت عدم رشد کافی قادر به دریافت یک نقشۀ جامع و کامل برای مسیر خود نبودند؛ ولی در دورۀ جدیدی که اسلام ظهور کرد،بشر توانایی دریافت این نقشه کلّی را داشت. استفاده از اصول و قواعد این نقشۀ کلی امکان به دست آوردن راهکارهای فرعی و موقت را نیز در اختیار انسانها قرار داد[۱۵].
علت دیگر نیز عبارت از این است که: «دریافت وحی از سوی خدا نبوت تکوینی و تبلیغ آن در میان مردم نبوت تشریعی است. برخی پیامبران تنها دارای نبوت تکوینی بودند که وظیفۀ تبلیغ شریعت پیامبر دیگر را برعهده داشتند؛ اما برخی هر دو نبوت را داشتند. اکثریت قریب به اتفاق آنها، پیامبران تبلیغی بودهاند نه تشریعی. اسلام هم نبوت تکوینی را پایان داده و هم نبوت تشریعی را. ختم نبوت تبلیغی از سوی اسلام به این دلیل است که تا زمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که درجه عقل و علم و تمدن به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهدهدار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تغییر و اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر،رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علما جانشین چنان انبیا میگردند... در عهد قرآن وظیفه تعلیم و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیا میشوند»[۱۶].
بنابراین از دیدگاه شهید مطهری، مفهوم «اجتهاد» در فلسفه ختم نبوت، نقش مهمی را ایفا میکند. علمای امت در دوران خاتمیت که عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول کلی اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، آن کلیات را با شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی تطبیق دهند و حکم الهی را استخراج و استنباط نمایند. بدین ترتیب، بسیاری از وظایف پیامبران تبلیغی با «اجتهاد» وظیفه خاص رهبری انجام مییابد. از این رو، در عین حال که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبلیغاتی که از راه وحی رسیده، همواره باقی است، نیاز به تجدید نبوت و آمدن کتاب آسمانی و پیامبر جدید برای همیشه منتفی شده و «پیامبری» پایان یافته است[۱۷].
آیت الله جوادی آملی در تأیید استاد مطهری و در بیان نقش اجتهاد در جاودانگی اسلام میگوید: «در اسلام دو اجتهاد پایدار و پویا مطرح است که مهمترین عامل جاودانگی آن است. یکی اجتهاد علمی که عهدهدار استنباط احکام، قوانین، مقررات فقهی و حقوقی است و دیگری اجتهاد مدیریتی و تدبیری که عهدهدار سنتگذاری مانا و پایدار است. با تبیین کامل این دو سند خاتمیت اسلام روشنتر میشود»[۱۸].
همچنین ایشان،خاتمیت و جاودانگی اسلام را بر فطری بودن دین متکی میکند.؛ چراکه اگر معارف و آموزههای اسلامی فطری یا مبتنی بر فطرت باشد، تغییرناپذیر و جاویدان خواهد ماند. «رمز دیگر خاتمیت و جاودانی بودن این دین، که آن نیز از هماهنگی با قوانین فطری سرچشمه میگیرد این است که برای احتیاجات ثابت و دائم بشر قوانین ثابت و لایتغیری در نظر گرفته و برای اوضاع و احوال متغیر وی وضع متغیری را پیشبینی کرده است»[۱۹].
شهید مطهری، جاودانگی اسلام را متّکی بر چهار رکن مهم میداند:
- انسان و اجتماع:انسان هم دارای جنبههای ثابت و هم دارای جنبههای متغیر است. به همین دلیل باید از یک نظر از اصول ثابت پیروی کند و در بخشهایی هم از اوضاع متغیر تبعیت نماید.
- وضع خاص قانونگذاری اسلام: اسلام اصول ثابتی دارد و فروع متغیری که ناشی از همین اصول ثابت است؛ یعنی، به موازات انسان، اسلام قوانین ثابت و متغیر دارد.
- علم و اجتهاد: وقتی که عالم به روح اسلام آشنا شد و اهداف و وسیلهها را هم شناخت و توانست فروع را به اصول برگرداند، وظیفه واقعی خود را انجام داده است.
- استعداد پایانناپذیر کتاب و سنّت:دین مانند طبیعت است که تفسیر آن پایانناپذیر است؛ و در هر زمان بشر موظف است روی آن تفکر و تدبر کند تا بهره ببرد[۲۰].
جمعبندی
آنچه در بیان معنا و تفسیرهای خاتمیت گذشت ناظر به این محورهاست:
- خاتمیت از منظر اسلام اصلی قطعی است. مهمترین دلیل آن متن قرآن و آیۀ چهلم سورۀ احزاب است. دلیل عقلی بر این امر وجود ندارد؛ اما میتوان آن را معقول ساخت.
- اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام(ص) از ضروریات دین و انکار آن به منزلۀ انکار اسلام است.
- دلیل معقولیت خاتمیت از نظر متفکران و صاحبنظران پیشین، کمال نهایی و جامعیت اسلام است؛ به این معنا که پیامبر اسلام(ص) آنچه را که برای هدایت و رشد انسانها لازم است، در قالب قرآن و اسلام بر همگان ارائه کرده و جامعیت تام و جاودانگی اسلام عامل خاتمیت پیامبر اسلام(ص) است. این معنا در بیان عرفا، با توصیف مرتبۀ وجودی پیامبر اسلام(ص) و اشراف ایشان بر همۀ حقایق عالم امکان ارائه شده است.
- برخی اندیشمندان معاصر (اقبال و شریعتی)راز خاتمیت را تکامل عقلی و رشد فهم انسان دانستهاند و معتقدند اسلام در مقطعی از تاریخ آمد که انسان با در دست داشتن معارف و قوانین اسلام دیگر نیازی به پیامبر و پیک الهی ندارد و میتواند مسیر خود را با اتکا به عقل و فهم ادامه داده و به سعادت برسد.
- برخی اندیشمندان دیگر (شهید مطهری) دلیل پیشین تام نمیدانند؛ ایشان معتقدند گرچه عقل راهبر توانمندی است؛ اما آنچه مایۀ خاتمیت اسلام است؛ نخست ایمنی اسلام از تحریف، دوم عدم نیاز اسلام به تبلیغ به معنای ارسال انبیای تبلیغی و سوم عنصر مهم و سرنوشتساز اجتهاد در سازمان معرفتی اسلام است. این سه در کنار هم راز خاتمیت میباشد»[۲۱].
منبعشناسی جامع ختم نبوت
پانویس
- ↑ محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۴۴.
- ↑ جاناتان آج. ترنر، مفاهیم و کاربردهای جامعهشناسی، ترجمه محمد فولادی و محمد عزیز بختیاری، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، ۱۳۷۸، ص۲۸؛ ملکم، همیلتون، جامعهشناسی دین، ترجمه محسن ثلاثي، انتشارات تبیان، تهران، ۱۳۷۷، ص۳۸؛ جان مک کویری، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمه عباس شیخ شعاعی و محمد محمد رضایی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ۱۳۷۵، ص۱۹۶.
- ↑ محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی، ص۱۴۵.
- ↑ همان، ص۱۴۷.
- ↑ مرتضی مطهری، وحی و نبوت، ص۱۹۲.
- ↑ مرتضی مطهری، وحی و نبوت، ص۱۸۹.
- ↑ مرتضی مطهری، وحی و نبوت، ص۱۹۰.
- ↑ علی شریعتی، مجموعه آثار، ج۳۰، ص۶۳.
- ↑ شریعتی، مجموعه آثار، ج۱۴، ص۳۲۷.
- ↑ شریعتی، مجموعه آثار، ج۳۰، ص۶۴-۶۳.
- ↑ شریعتی، مجموعه آثار، ج۴، ص۱۵۱.
- ↑ شریعتی، مجموعه آثار، ج۴، ص۱۶۱.
- ↑ جوادی آملی، عبدالله، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص۱۸۰.
- ↑ مرتضی مطهری، ختم نبوت، مجموعه آثار، ج۳، ص۱۵۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۲۱؛ وحی و نبوت، ص۱۸۴.
- ↑ مرتضی مطهری، وحی و نبوت، ص۱۸۴؛ مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۲۴۱-۲۴۰.
- ↑ مرتضی مطهری، ختم نبوت، ص۱۷۴-۱۷۳.
- ↑ مرتضی مطهری، وحی و نبوت، ص۱۸۵.
- ↑ جوادی آملی، عبدالله، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص۱۸۰.
- ↑ مرتضی مطهری، ختم نبوت، ص۱۹۱.
- ↑ مرتضی مطهری، خاتمیت، ص۱۳۴-۱۲۲.
- ↑ خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۲۹۳ تا ۳۰۴