نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط فرقانی(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۴ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۱۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۴ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۱۸ توسط فرقانی(بحث | مشارکتها)
آیا اعتقاد به علم غیبامام غلو نیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث علم غیب معصوم است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی علم غیب مراجعه شود.
غلو نیز در لغت به معناى تجاوز از حد و افراط در شى ء است.بدین معنا که فرد يا چيزى بيش از آنچه در او هست، توصيف شود. این واژه در لغت در مقابل واژه تقصیر به معنای کوتاهی کردن قرار دارد.[۲] و در اصطلاح دینی عبارت است از تجاوز از حد وحی به اینکه اهل بیت متصف به صفاتی شوند که خداوند برای آنها قرار نداده، مانند: اعتقاد به اینکه خداوند امرعالم را به آنها واگذار نموده و خود کنار رفته یا اعتقاد به خدایی آنها داشته و آنها را از حدود بشریّت خارج کرده و به الوهیت داخل کند و...[۳].
برخی بر این باورند که غیب منحصرا مختص خدا است لذا اعتقاد به برخورداری معصوم از علم غیب به معنای ادعای برخورداری غیر خدا از صفات مختص خدا است که این مساله در نهایت مستلزم این است که غیر خدا را با خدا در آگاهی از غیب شریک و مساوی بدانیم و این همان تجاوز از حد شرع و غلو در حق معصوم و زمینه ساز نوعی شرک بوده و صاحب این پندارمشرک شمرده میشود. [۴].[۵]
به عبارت دیگر ماهیت علم غیب معصوم با علم غیب الهی یکی نبوده و بلکه تفاوت هایی میان این دو وجود دارد که بر اساس آنها اعتقاد به برخورداری معصوم از علم غیب، نه تنها غلو محسوب نمیشود بلکه مطابق با آیات قرآن نیز هست. زیرا: علم غیبخداوند بالذات و قدیم است، اما علم غیب امامان و انبیاء بالغیر و مأذون از جانب خداوند و اعطائی است، لذا قرآن مجید به صراحت علم غیب بالذات و مستقل را از غیر خدانفی میکند. همچنین علم غیب خداوند نامحدود بوده و هیچ استثناء و قیدی ندارد، اما علم غیب امام محدود به مقداری است که خداوند خواسته باشد[۱۵]. علم خدا به زمان و مکان خاصی منحصر نمیشود، زیرا علم او ذاتی است و نه اکتسابی و ذات خدا زمان و مکان ندارد.[۱۶]علمخدا به حالت خاصی منحصر نمیشود؛ زیرا علم او ذاتی است و نه اکتسابی و ذات خدا با تغییر حالتها و رویدادها تغییر نمیکند.[۱۷]علمخدا ازلی و ابدی است.[۱۸]علمخدا اصیل است.[۱۹] بر خلاف علم غیر خدا.
نتیجه گیری
کسی که چیزی از علم غیب و قدرت غیبی را برای غیر خداوند متعالاثبات میکند و میگوید: آنان به طور استقلال علم غیب نداشته بلکه به اذن خدا دارای آن هستند، اشتباه نکرده است و بر عکس کسی که برای غیر خداوند معتقد به اصالت و استقلال در علم غیب است با فهمعوام الناس قضاوت کرده و چنین کسی خالی از غلو نیست، هر چند بگوید این اصالت و استقلال را خداوند به آنان داده است؛ لذا هر گونه شائبه غلوّ، از إسناد علم غیب به هر شخصی که دلیل بر آن اقامه شده باشد، منتفی است[۲۰].
پاسخها و دیدگاههای متفرقه
با کلیک بر «ادامه مطلب» پاسخ باز و با کلیک بر «نهفتن» بسته میشود:
«کسی که چیزی از علم غیب و قدرت غیبی را از غیر طریق فکر و قدرت بشری، و خارج از مجرای عادی و طبیعی برای غیر خدای تعالی یعنی انبیا و اولیای او اثبات میکند، - همچنان که در روایات و تواریخ بسیاری اثبات شده و در عین حال اصالت و استقلال را از آن حضرات در اینگونه امور نفی کرده و میگوید: این حضرات به طور استقلال علم غیب و قدرت غیبی ندارند، و هرچه از آنان به ظهور رسیده به اذن خدا و به افاضه وجود او بوده - تناقضی نگفته، بلکه سخنی منطقی گفته است و بر عکس کسی که برای آن حضرات معتقد به اصالت و استقلال در داشتن اینگونه امور باشد (...) با فهم عوامالناس قضاوت کرده و چنین کسی خالی از غلو نیست، هر چند که بگوید این اصالت و استقلال را خدای تعالی به انبیا و اولیا داده (...) و چنین کسی مشمول آیه شریفه زیر است که میفرماید: ﴿لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ ﴾[۲۱]»[۲۲].
علم خدا ازلی است، علم امام در ازل نبود مسبوق به عدم است.
علم خدا محتاج به توجه نیست، علم امام محتاج به توجه است.
علم خدا لایتناهی و غیر محدود است، علم امام متناهی و محدود است.
بلی؛ نسبت به علم سایر بشر اگر از علم امام لایتناهی تعبیر شود مانع ندارد و ممکن است فرقهای دیگری نیز وجود داشته باشد ولی پس از دقت تمامی آنها به فرقهایی که ذکر شد بر میگردد. با در نظر گرفتن آنچه از فرق میان علم خدا و امام نگارش یافت شرک و غلوی در بین تصور کردن ناشی از عدم فهم مطلب و بیعلمی و از نقطه نظر به واقع نرسیدن است» [۲۳].
جمعی از اشخاص قاصرنظر و کمظرفیت وقتی که میشنوند خدا و رسول(ص) و ائمه اطهار(ع) از اعمال ما آگاهاند، این اعتقاد را در حق پیغمبر و امام(ع) غُلُوّ دانسته و تاب تحمل ندارند، ولی اینگونه اشخاص هنوز معنی غلوّ را ندانستهاند. زیرا غلوّ آن است کهپیغمبر و امام(ع) را[۲۴] از حدود بشریّت خارج کرده به الوهیت داخل کنیم و یا امام(ع) را به نبوت و رسالت وارد بنماییم و یا آنها را در صفاتی که اختصاص به خدا دارد شریک قرار بدهیم، مثل روزی دادن به مخلوقات و خلق کردن و حیات بخشیدن و قبض روح کردن و یا در یکی از این اوصاف مذکوره پیغمبر(ص) و ائمه(ع) را مستقل بدانیم، نه اینکه اگر خداوند خودش مخلوقی خلق کرده و آنها را عالم و آگاه بر اعمال بشر نموده و در سائر صفات نیز آنها را به آخرین کمال که از تصوّر ما خارج است نائل کرده و برای اثبات حقّانیت خود قوه اعجاز مرحمت فرموده و با اذن پروردگار میتوانند زنده کرده و قبض روح نمایند چنانچه حضرت عیسی(ع) انجام داد، غلوّ میشود؛ زیرا ائمه(ع) در انجام اینها هیچگونه استقلالی از خودشان ندارند و هر کمالی که به آن رسیدهاند از ناحیه خداوند جلیل میباشد و هر مقام و عظمت که دارند خداوند داده، چنان که اطاعت آنها را در ردیف اطاعت خود قرار داده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ ﴾[۲۵] و بیعت رسول خود را مانند بیعت خودش کرده: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[۲۶] و دست او را از جهت احترام و شرافت، دست قدرت خود قرار داده و فرموده: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[۲۷] و محبّت خود را بسته به محبّت پیغمبرش دانسته، چنانچه فرموده ﴿إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾[۲۸] و همچنین آنها را آگاه و مطّلع گردانیده بر اعمال بشر و فرموده: ﴿وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[۲۹] در صورتی که آنها مخلوق خدایند و هر کمال و اوصاف که دارند از خداوند به آنها افاضه شده و خداوند واجب الوجود بالذات بوده و صفاتش عین ذات اوست و واجب الوجود بالذّات و من جمیعالجهات است امّا آنها مخلوق هستند و حادث و اوصافشان زائد بر ذات آنهاست. پس غلوّی در کار نیست»[۳۰]
«واضح است که اعتقاد به این مطالب غلو نیست. توضیح ما این است که از طرفی ذوات مقدسه ائمه هدی(ع) به نص قرآن در آیه تطهیر ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾.[۳۱]، پاکیزهاند و در نهایت قابلیت و استعداد نمیباشند و اشرف و افضل جمیع خلایقاند و از طرف دیگر در مبدأ اعلای کریم بینهایت، بخل وجود ندارد. به عبارت سادهتر: نه خدا بخیل است و نه ائمه هدی(ع) نالایقاند، پس این آیات و روایات ممکنِ عقلی را ثابت میکند. غلو آن است که چیزی که عقل و نقل اجازه نمیدهد گفته شود و یا مطلبی را درباره کسی بگوییم که او فاقد لیاقت آن باشد. عقل مانع کرم خدا نیست؛ پس مانعی ندارد که آن کریم بینهایت بر آن ذوات مقدسه کمال لیاقت را افاضه فرماید چنان که عقول مخلوق از درک آن مبهوت گردد. پس استبعادی برای علم غیب آنان نیست. علم غیبی که برای آنان ادعا میشود مختص به باری تعالی نیست. چون علم غیب باری تعالی ذاتی است و علم غیب ائمه هدی(ع) غیر ذاتی» [۳۲].
«گاهی گفته میشود که ادعای آگاهی ائمه(ع) از احوال شیعیان غلو است. ظاهر دلیل این سخن آن است که علم آن ذوات قدسی پس از مرگ اساساً بی معنا است ، زیر شخص مرده شعور ندارد و امام باشد یا غیر امام! امام در زمان حیات نیز تنها اطراف خود را میبیند و آگاهی بر اعمال شیعیانی که در نقاط دیگر قرار هستند. نیاز به علم غیب دارد و ادعای علم غیب برای آنها نیز غلو است، چنان که ادعای شنیدن صدای زائر در حرمهای مطهر پس از وفاتشان بیمعنا و غلو است. پاسخ این سه اشکال چنین است: آیات فراوانی دلالت میکنند که پیامبر(ص) شاهد اعمال امت خود و ﴿يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا﴾[۳۳]، ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ﴾[۳۴] و شاهد اعمال شهدای اعمال امتهای دیگر انبیا(ع) است: ﴿فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاء شَهِيدًا﴾[۳۵]، ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلاء﴾[۳۶]. چنان که مسیح شاهد اعمال امت خودش است: ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا﴾[۳۷]۔ روشن است که قیامت ظرف ادای شهادت است و ادای شهادت باید۔مسبوق به تحمل صحیح آن باشد، پس اعمال امت آن حضرت باید قبل از قیامت مورد شهود و تحت علمی آن حضرت قرار گرفته باشد تا او بتواند در معاد به آن شهادت دهد. اکنون سخن در این است که چند قرن از رحلت پیامبر اسلام(ص) و رحلت یا عروج عیسی(ع) میگذرد. اگر مرگ یا عروج که سبب عدم حضور آنها در امتشان است، مانع دیدن اعمال امت و شنیدن صدایشان باشد، چگونه این دو پیامبر بزرگ و همچنین سایر پیامبران میتوانند تحمل شهادت کنند تا در صحنه قیامت به اعمال امت پس از خود شهادت بدهند؟ چنان که شهادت بر اعمال و گفتار کسانی که در زمان خودشان زندگی میکردند و در کنار آنها نبودند نیز به مشکل برمیخورد. افزون بر این، گروهی از مؤمنان نیز شاهد اعمال امتاند: ﴿لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ﴾[۳۸]، ﴿وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ﴾[۳۹] و ﴿وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[۴۰]. در اینکه مقصود از "مؤمنان" در این آیه چه کسانیاند[۴۱] این مؤمنان هر کس باشند اگر مرده باشند، همانند پیامبران - در شهادت بر اعمال با مشکل روبه رو خواهند شد و چنانچه زنده باشند نیز نمیتوانند شاهد همه اعمال مؤمنان باشند، مگر آنکه از علم غیب برخوردار باشند. نتیجه آنکه پیامبر اکرم(ص) و دیگر پیامبران، هم از علم غیب برخوردارند و هم از احوال امت خود حتی پس از مرگ آگاهاند و هم صداهای مردم را میشنوند، از این رو امت اسلام در زیارتها و در نمازهایشان به هر جای جهان که باشند با خطاب به پیامبر(ص) میگویند: "السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه"! بر این اساس، شنیدن صدا به زائر حاضر در حرم اختصاص ندارد، بلکه از هر نقطه دنیا میتوان به آنها سلام کرد و آنان میشنوند و خطاب بدون شنیدن مخاطب معنا ندارد؛ پس پذیرش هیچ یک از امور یاد شده، با عقل و قرآن کریم تعارض ندارد»[۴۲]
«باید از دیدگاه عقل این موضوع بررسی شود که آیا مانعی در علم گسترده فرابشری امام(ع) وجود دارد؟ و عقل چه مانعی را در وجود این علم درک میکند؟ عقل این گونه علم و خبررسانی را محال نمیداند و مانعی را در دارا بودن آن تصوّر نمیکند. بلکه بالعکس اگر این علم گسترده و فراگیر نبود، ادعای رهبری امّت اثر نداشت و چگونه کسی که آگاهی به حال مردم ندارد، میتواند سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین و تضمین نماید. این موضوع با چند دلیل به اثبات میرسد.
دلیل اول: نبوت و امامت رهبری الهی است: نبوت و امامت، منصب الهی است و مردم هیچ گونه مداخلهای در آن نمیکنند. امام(ع) باید از دیگران در کمالات افضل باشد. در حقیقت ملاک گزینش امام(ع)، برتر بودن او از دیگران در تمام صفات است. و اگر در افراد جامعهای که امام(ع) در آن زندگی میکند، کسییافت شود که از امام(ع) فضیلت بیشتری دارد، او سزاوار امامت است. افضل بودن امام(ع) در یک چیز و در یک مورد نیست، بلکه در تمام صفات و جهات است؛ یکی از فضیلتها که امام باید رتبة بالای آن را داشته باشد، دانش و آگاهی است. امام باید از تمام افراد بشر داناتر و دانشمندتر باشد، چنان که همانند او در افراد جامعه یافت نشود. اگر کسی در میان مردم همسان در دانش با امام(ع) پیدا شود، رسیدن منصب امامت به هر کدام از آنان مساوی است و محروم شدن یکی از آنان از این منصب ستم در حق اوست. در هیچ زمانی برای امام(ع) همتایی نخواهد بود که دانش گسترده و فراگیری چون او داشته باشد. آن دانش نه با وسایل عادی، بلکه از راه غیرعادی و الهی یافت میشود، و چون از دانش بی انتهای خدا سرچشمه میگیرد و فیضی از دریای ژرف فیض بخش او است، گسترده است و به هر چیزی تعلق میگیرد، زیرا خداوند فیاض مطلق است و بخشش او پایان ندارد. پس دانش را که خداوند به پیامبر(ص) و امام(ع) میبخشد، به زمان و یا حالتی اختصاص ندارد.
دلیل دوم: رهبری پیامبر(ص) و امام(ع) برای تمام افراد بشر: پیامبر(ص) و امام(ع) برای راهنمایی تمام افراد بشر با وجود اختلاف زبان، طبیعت، رنگ، گسترش زمین، پراکنده بودن مردم از یکدیگر و بسیاری از جهتهای مختلف که مردم را از هم دور میکند، باید سخن تمامی آنان را بشنود و با آنان سخن بگوید، آن گاه تمامی افراد را در اجرای عدالت و احکام خدا برابر بداند و از حال آنان با خبر باشد؛ این گونه اطلاع و خبر داشتن از مردم را، انسان عادی نمیتواند و فقط انسانی این ویژگی را دار است که از دانش گستردة خدادادی بهره میبرد. امام(ع) باید از دورترین جاهای زمین که مردم در آن زندگانی میکنند باخبر باشد تا درد و رنج آنان را دریابد و اگر نمایندهای را به آن جاها گسیل کرد، در هر زمان از او باخبر باشد تا مبادا او در مقام خود بر مردم ستم کند. اگر امام(ع) مانند دیگر افراد عادی در زمان قدیم، پس از گذشت ماهها و سالها از اخبار دور دست خبرگیری کند و یا با وسایل متعارف آن زمان با فاصلههای زمانی بسیار از حال دیگران با خبر گردد، ستم زمین را فرا میگیرد و فساد بر جامعه استیلا مییابد و هدف و غرضی که در فرستادن پیامبر(ص) و انتخاب امام(ع) از راهنمایی و هدایت مردم است، به دست نخواهد آمد و نیکبختی دنیا و آخرت مردم بر رغم وجود امام(ع) تأمین نخواهد شد.
دلیل سوم : خلافت امام(ع): پیامبر(ص) و امام(ع) ، خلیفه و جانشین خدا در زمین هستند: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[۴۳] و جانشین او حضرت آدم(ع) بود که پیامبر خدا است و تمام پیامبران جانشینان خدا اند. جانشینی [[پیامبر](ص) واسطه بودن او است میان مردم و خدا و فیض رسانی از طرف خدا او است. چون پس از آفرینش جهان ، خداوند خواست جهانیان او را بشناسند تا با او ارتباط برقرار کنند ـ و با چشم دیدن او ممکن نبود ـ و نمیشد که ذات خود را آشکار کند تا او را ببینند، افرادی از بشر را برگزید و آنان را مظهر صفات خویش قرار داد تا صفات او را بنمایانند و نقش واسطه را ایفا کنند. یکی از صفات خدا علم او به هر چیز و در هر حال است، و چون پیامبر(ص) مظهر صفات خدا است باید در دانش و آگاهی وسیع نیز مظهر خدا باشد. بر مظهر نبودن پیامبر(ص) در علم دلیلی وجود ندارد، بلکه همان دلیل بر خلافت و جانشینی که مظهر بودن پیامبر(ص) در تمام صفات است، علم خدایی را نیز برای او ثابت میکند. روشن است که مقصود از مظهر صفات بودن، همانندی پیامبر(ص) و خدا در تمام صفات از جهت چگونگی و مقدار نیست؛ زیرا این باور شرک است، بلکه مقصود این استکه خداوند بهره سرشاری از علم و دانش خود را به پیامبران داده، که دیگر مردم از آن بیبهره هستند و علمی را که خداوند به پیامبران داده، افراد عادی بشر به آن دسترسی ندارند. پس از ثبوت این دانش خدایی برای پیامبران ، همین علم برای امام(ع) نیز ثابت میشود؛ زیرا امامت، خلافت نبوت و امام(ع) جانشین پیامبر(ص) است و تمام ویژگیهای رهبری پیامبر(ص) را امام(ع) نیز دارد به جز صفات ویژه پیامبر، مانند؛ وحی.
دلیل چهارم: لازمه عصمت پیامبر(ص) و امام(ع): از باورهای شیعیان درباره پیامبر(ص) و امام(ع)، عصمت و محفوظ بودن از گناه، اشتباه، سهو، نسیان و غفلت است که در تمام مدت عمر خود در یک لحظه و در یک بار نیز خطا، اشتباه و گناه از او سر نمیزند. معصوم بودن از گناه و خطا، در تمام لحظههای عمر و برخوردهای زندگانی ، زمانی تحقق مییابد که دانش و آگاهی فراگیر شود و به هر چیزی در هر حال علم داشته باشد و اگر یک مورد را نداند، مقام عصمت را نمییابد، زیرا آن چه با عصمت سازگار نیست گناه و اشتباه و... از نادانی و جهل است و کسی که از مصالح و مفاسد واقعی باخبر است ، گناه و اشتباه نمیکند. پس معصوم بودن پیامبر(ص) و امام(ع)، دانش و آگاهی او را به تمام مصالح و مفاسد و حقایق اشیاء در هر حالی نیاز دارد.
دلیل پنجم: ضرورت علم یک سفیر و شهید از احوال مردم: در بسیاری از آیات قرآن آمده است که پیامبر(ص) شاهد و گواه بر امت است و چون شاهد بودن و گواهی دادن، دانش و آگاهی را در هر حالی لازم دارد، پس پیامبر(ص) باید به تمام احوال امت از ظاهر و باطن و افعال آنان آگاه باشد تا بتواند در روز قیامت شاهد و گواهیشان باشد، زیرا اگر چنین دانشی را نداشت ، نمیتواند شهادت و گواهی را درباره آنان ادا کند. نمونهای از آیات قرآن که شاهد و گواه بودن پیامبر(ص) را بر امت بیان کرده، چنیناست: ﴿وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاء شَهِيدًا﴾؛[۴۴]، ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا﴾[۴۵]؛﴿وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ﴾[۴۶]، ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ﴾[۴۷] بزرگی و عظمت این دانش سبب نپذیرفتن آن نمیشود و چنین باوری غلو و زیاده روی نیست ، زیرا اگر امام(ع) دارای این ویژگی نباشد و گستره دانش او همانند دیگر افراد عادی باشد، سزاوار امامت و رهبری نخواهد بود و گزینش وی برای امامت و بی بهره کردن دیگران از آن ، ستم در حق دیگران خواهد بود. اگر امامت را منصب خدایی بدانیم و آن را خلافت و جانشینی از طرف خدا بپنداریم و امام(ع) را بیان کننده و مظهر صفات الهی بدانیم، باور دانش وسیع او را زیاده روی و غلوّ نمیپنداریم و آن را از لوازم مقام امامت میشمریم»[۴۸].
«اعتقاد به علوم ویژه برای ائمه(ع) و دیگر برگزیدگان خداوند، غلوآمیز نیست و تأییدهای قرآنی دارد. ارتباط حضرت مریم(س) با فرشتگان، الهام به مادر موسی(ع)، و علوم جناب ذوالقرنین و آصف بن برخیا، نمونههاییاند که نشان میدهند اعتقاد به ارتباط ویژه ائمه(ع) به عنوان حجتهای خداوند بعد از پیامبر(ص) با منابع علوم فرابشری، غلوآمیز نیست؛ بلکه ممکن بوده و قرآن کریم از رخ دادن آن در برخی موارد گزارش داده است. در روایات نیز این استدلال زیبا نقل شده که خداوند بزرگتر و کریمتر از آن است که کسی را حجت خود بر مردم قرار دهد، اما اخبار آسمانها و زمین را از او پنهان بدارد[۴۹] تجربه هم نشان داده است که افراد عادی با دانشهای عادی نمیتوانند جهان را مدیریت کنند و به سعادت مطلوب برسانند. بنابراین داشتن پشتوانه قرآنی و مستند بودن به روایات معتبر، نادرستی ادعای یادشده را روشن میسازد. به نظر میرسد ادعای نفی هرگونه علم الهی و ویژه از ائمه(ع)، دیدگاهی تفریطی و ناشی از مقایسه ائمه(ع) با پیشوایان اهل سنت است»[۵۰].
«صفات خداوند متعال "صفات ذاتی" عین ذات الهی بوده و مستفاد از غیر نمیباشند، و همچنین به دلیل عینیت با ذات، واجباند و نه ممکن؛ و پیراسته از هر نوع حد و قید میباشند. در حالی که همان صفات، در مخلوقات، عرضی و مستفاد از غیر و مغایر با ذات آنها بوده و همانند ذاتشان ممکن الوجود و محدود و مقید میباشد. و معلوم است که وقتی صفات الهی را با چنان ویژگیهایی در نظر بگیریم، اختصاص به او پیدا کرده و محال است احدی از مخلوقات در آنها شریک وی باشند. و نیز صفات مخلوقات با آن خصوصیات، از اختصاصات آنها بوده و اتصاف خداوند سبحان به آنها ممتنع خواهد بود.
علم غیب نیز همانند سایر صفات از چنین تقسیمی و چنان احکامی برخوردار است. قسمی از علم غیب با ویژگیهای خاص، اختصاص به خداوند متعال داشته و قسمی دیگر با ویژگیهای دیگر، اختصاص به مخلوقات. بنابراین آیاتی که علم غیب را برای خداوند متعال ثابت مینمایند ناظر به علم غیب از نوع اولاند که اختصاص به خداوند سبحان داشته و هیچ شریکی برایش متصور نیست. و نیز آیاتی که علم غیب را از پیامبر اکرم(ص) و سایر موجودات نفی مینمایند هم ناظر به همین قسم از علم غیباند؛ یعنی علم غیب واجب، ذاتی و غیر مستفاد از غیر، مطلق و غیر محدود به هر نوع قیدی را از غیر خداوند نفی مینمایند.
و بر همین اساس است که هر گونه شائبه غلوّ، از اسناد علم غیب به هر شخصی که دلیل بر آن اقامه شده باشد، منتفی بوده و وصف آن به صفت "فرا بشری" نارواست»[۵۱].
۸. حجت الاسلام و المسلمین باقری؛
حجت الاسلام و المسلمین باقری در پایاننامه کارشناسیارشد خود با عنوان «بررسی علم اولیای الهی» در اینباره گفته است:
«شاه اسماعیل و وهابیون گمان میکنند که اگر معتقد به علم غیب برای پیامبر(ص) یا اولیای الهی شویم لازم میآید که بین خداوند متعال و آنان مساوات قائل باشیم و صاحب این پندار مشرک است[۵۲].
کسانی که به تبع آیات و روایات به علم غیب اولیاء و در رأس آنها پیامبر اسلام(ص) عقیده پیدا کردهاند هرگز اعتقاد به علم غیب ذاتی و استقلالی برای آنها ندارند، بلکه اصل غیب و استقلال آن را برای خدا میدانند و اگر پیامبر(ص) و اولیاء از آن باخبرند به اذن و اراده و مشیت و عنایت خدا است.
احمد رضا قادری بریلوی در این باره میگوید: از بیانات گذشته ظاهر و آشکار شد که شبهه مساوات علم تمام مخلوقین با علم پروردگار ما خدای عالمیان هرگز به دل مسلمانان خطور نمیکند،آیا کورها مشاهده نمیکنند؟
اینکه علم خدا ذاتی و علم خلق اعطائی است.
علم خدا واجب لذاته و علم خلق ممکن لذاته است.
علم خدا ازلی سرمدی و قدیم حقیقی و علم مخلوق حادث است؛ زیرا تمام مخلوقات حادث میباشند، و صفت بر موصوفش مقدم نمیگردد.
علم خدا غیر مخلوق و علم خلق مخلوق است.
علم خدا غیر مقدور و علم خلق مقدور و مغلوب میباشد.
علم خدا واجب البقاء و علم خلق جایز الفناست.
در علم خدا تغییر ممتنع است ولی در علم خلق تبدّل ممکن میباشد[۵۳].
عثمان الخمیس میگوید که: روی الکلینی فی الکافی «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ قَال: عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ »[۵۴]. بعد شروع میکند به مسخره کردن که شیعه را ببینید که چکار میکند! قرآن میگوید: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ ﴾ شیعه میگوید که ائمه ما میگویند ما تمام علوم را تا قیامت دارا هستیم. آیا این غلو نیست؟ آیا این، ائمه را در رتبه خدا نگه داشتن نیست؟ و خیلی أراجیف دیگر که میگوید. ما در جواب عرض میکنیم که چنانچه شیعه برای آقا امیرالمؤمنین(ع) که به نص آیه تطهیر که در صحیح بخاری و مسلم آمده، در حق اهل بیت(ع) آمده، خدا شهادت بر طهارت آنها داده، خدا شهادت داده که آنهااز هر پلیدی ظاهری و باطنی منزهاند؛ خدای عالم علی(ع) را در آیه مباهله نفس رسول اکرم(ص) میداند؛ خدای عالم، وقتی رسول اکرم(ص) میخواهد برای مباهله برود، برای اثبات نبوتش، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) را انتخاب میکند و میبرد. اگر ما برای اینها گفتیم که علم غیب دارند و از آینده خبر دارند تا قیامت، آیا این کفر و شرک است و قتل شیعه بخاطر این واجب؟! ولی اگر خودتا مشابه این قضایا را نقل کردید برای افرادی که دوست دار آنها هستید، هیچ اشکالی ندارد. آنها در رابطه با حذیفه و ابو سعید خدری که مدتی قبل از اسلام، بت پرست و مشرک بودند، به برکت اسلام به طرف خداوند و توحید گرویدند، غلو نمایند اشکالی ندارد! ملاحظه بفرمائید: در سنن ترمذی که از صحاح سته است، در کتاب مسند احمد بن حنبل که رئیس حنابله است که میگوید هر کتاب صحیح بود من در کتابم جمع کردم، نقل میکنند از قول حذیفه یمانی: خبر داد ما را به هرچه که تا روز قیامت برای امتش اتفاق خواهد افتاد[۵۵]. خبر دارد مرا رسول الله به هرچه که تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد[۵۶]. چرا این غلو نیست و اهل سنت مشرک و کافر نیستند و قتلشان واجب، ولی وقتی ما میگویئم که امیرالمؤمنین(ع) آگاه به علوم الی یوم القیامة است، شرکمان ثابت و قتلمان واجب؟! باز هم از حذیفه یمانی که میگوید: قسم به خدا من عالمترین بشر هستم به تمام اتفاقاتی که از الان تا قیامت اتفاق میافتد[۵۷].
آقای عثمان الخمیس حاضر است که بگوید حذیفه غلو کرده و قتلش واجب است؟! یا در مورد او توجیه میکنید که صحابه رسول اکرم(ص) بوده و حق دارد بگوید و خود رسول اکرم(ص) فرموده:«أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمْ اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُم» ولی آقا امیرالمؤمنین(ع) جزء صحابه نیست و حق ندارد بگوید و اگر گفت که من تا روز قیامت از اتفاقات و حوادث خبر دارم، نادرست است و او نگفته و شیعیان این را از خودشان در آورده اند!!! اگر شاه اسمعیل دنبال غلو میگردد، ما برایش راهنمائی میکنیم که غلو این نیست که شیعیان در مورد ائمه(ع) قائل هستند، غلو این است که جناب مالک، امام مالکیها افاضه میفرماید: هیچ شبی من نخوابیدم، مگر آنکه رسول اکرم(ص) را در خواب دیدم.
جناب شعرانی در کتاب المیزان که از کتاب های معتبر اهل سنت است نقل میکند از یکی از علمای بزرگشان به نام ناصر الدین لقانی، ایشان وقتی از دنیا رفت، میگوید: یکی از یارانش او را در خواب دید و گفت جناب شیخ الاسلام ناصر الدین، وقتی مُردی، بر تو چه گذشت؟ گفت: وقتی من مُردم و مرا وارد قبر کردند، دو ملک آمدند و شروع کردند از من به حساب و کتاب کردن که چه کار کردی؟ یک دفعه دیدم جناب مالک، رئیس مالکیها وارد شد و یک تشر زد به این دو ملائکه و گفت: از مثل این شیخ الاسلام شما باید سؤال کنید!؟ دور شوید از او؛ این ملائکه به خود لرزیدند و دور شدند. "یعنی من هم در روضه رضوان خدا هستم الان"[۵۸].
میگویند: یک روز مردی از دنیا رفته بود و رسول اکرم(ص) میخواست برای او نماز بخواند، جبرئیل گفت: برای او نماز نخوان؛ رسول اکرم(ص) هم برگشت و نماز نخواند. ابو بکر آمد و گفت: یا رسول الله! بر او نماز بخوان، من از او جز خیر ندیدم؛ جبرئیل آمد و گفت: یا رسول الله! بر او نماز بخوان، چون شهادت ابو بکر مقدم بر شهادت من است. اینها اصلاً و ابداً غلو نیست، چون در شأن خلفاء راشدین است؛ اما اگر این را در مورد ائمه(ع) و امیرالمؤمنین(ع) بگوئیم، مهدور الدم و المال میشویم.
در مورد خلیفه دوم هم فیوضاتی را ذکر نمودهاند، میگویند: جناب عمر بن خطاب در مدینه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آیات قرآن را میخواند؛ یک دفعه سه مرتبه گفت: «یا ساری الجبل»، همه ماندند که چه اتفاقی افتاده؛ بعد از نماز از او پرسیدند که چه شد وسط خطبه این چنین گفتی؟ گفت: در حین خطبه خواندن، یک نگاهی کردم به ملکوت زمین و زمان، دیدم لشکری که برای فتح نهاوند فرستادیم، دشمنان از چهار طرف میخواهند محاصره کنند و آنها را از بین ببرند، فرمانده شان آقای ساری بود، او را صدا زدم که بیائید به طرف کوه و از یک طرف با دشمن بجنگید، تا آنها از چهار طرف حمله نکنند؛ آنها هم آمدند به سمت کوه و جنگیدند. بعد از سه ماه که لشکر آمد به مدینه، سؤال کردیم که آیا این قضیه را شما هم دیدید؟ گفتند: بله، در فلان روز در بیابان نهاوند بودیم که صدای آقای عمر در فضا طنین انداز شد و همه لشکر هم صدای او را شنیدند و او از مدینه صدا زد: «یا ساری الجبل»، و اگر صدای عمر نبود، همه از بین رفته بودیم و این پیروزی هم نصیب اسلام نمیشد[۵۹].
این قضیه، از قطعیات عقائد اهل سنت است؛ حتی ابن تیمیه حرانی، که شیعه را بخاطر اینکه امیرالمؤمنین(ع) را، با خبر از حوادث آینده میداند، مشرک و کافر میداند، خودش این قضیه را به عنوان یک امر مسلم[۶۰].
آقای شاه اسمعیل، شما که گفتید غیر از خداوند، کسی از غیب خبر ندارد و هر کس معتقد باشد که کسی غیر از خدا غیب میداند، مشرک و منکر قرآن است؛ پس چطور جناب خلیفه دوم از مدینه با این همه فاصله، بیابانهای نهاوند را دید و صدای او در فضا طنین انداز شد و لشکر اسلام به برکت این صدا، پیروز شد؟! اما اگر آقا امیرالمؤمنین (ع) آمد و از وقایع بصره، در نهج البلاغه خبر داد، کفر و شرک شیعه ثابت میشود که شما چرا غلو میکنید؟!
در تفسیر فخر رازی چند مطلب هست میگوید: رود نیل طغیان کرده بود و خانههای مردم داشت نابود میشد. آمدند خدمت عمر بن خطاب که ای خلیفه رسول الله! به داد ما برس که خانههایمان رفت. جناب عمر بن خطاب گفت: یک سفالی برای من بیاورید؛ سریع برای او آوردند و با دست مبارکش بر روی آن سفال نوشت: اگر به امر خداوند جاری میشوی، پس جاری شو و اگر به امر خودت جاری میشوی، ما کاری نداریم هر کاری میکنی بکن[۶۱] بعد از آن، این رودخانه دیگر طغیان نکرد و مردم از طغیان رود نیل راحت شدند[۶۲]. این چون برای جناب عمر است، غلو نیست؛ ولی اگر علی(ع) همچنین چیزی را بگوید، غلو است؛ چرا؟
علم غیبائمه(ع) به نظر آقایان اهل سنت، کفر وشرک است اما اگر آقای ابن تیمیه، علم غیب بگوید، ایرادی ندارد. ابن قیم جوزیه شاگرد ابن تیمیه کتابی دارد به نام مدارج السالکین که از کتابهای معتبر و قطعی وهابیت است، در آن میگوید: من بارها دیدهام که آقای ابن تیمیه، بارها از غیب خبر میداد. ایشان یکبار گفت که: وقتی مغول به طرف شام حمله میکند، یقین بدانید که اینها شکست میخوردند و لشکر اسلام پیروز میشود. حتی یکدفعه، ۷۰ بار خدا را قسم خورد که لشکر مغول شکست میخورد. بعضی اعتراض کردند که آقای ابن تیمیه، آینده را جز خدا نمیداند، شما ۷۰ بار قسم میخورید؟! لااقل بگو إن شاء الله، گفت: نمیگویم، گفتند: از کجا میدانی؟ گفت: در لوح محفوظ نگاه کردم و دیدم که نوشته شده که قوم تاتار شکست میخورد[۶۳]. این اصلا غلو نیست، چون جناب ابن تیمیه به مرحلهای از عبودیت رسیده که میتواند لوح محفوظ را هم قرائت بفرماید.
باز هم از این بالاتر، که ابن قیم جوزی میگوید یک چیزهائی را خودم تجربه دارم و قضایائی را خودم با ابن تیمیه دارم: چندین بار ابن تیمیه از آینده من خبر داد، بطوری که یک مورد هم خلاف ندیدم. ابن تیمیه حرانی که آقای ابن حجر میگوید: بخاطر اهانت او به رسول اکرم(ص)، مسلمانها میگویند ابن تیمیه زندیق است و بخاطر جسارتش به علی(ع) میگویند منافق است. چون معتقد بود که علی(ع) در ۱۷ مورد، خطا کرده و بر خلاف کتاب و سنت عمل کرده است. این آقای ابن تیمیه این حرفها را میزند و غلو نیست، اما اگر شیعه آمد و گفت که آقا امیرالمؤمنین(ع) فرمود: مردم! در جنگ صفین، هزار نفر برای ما یاور خواهد آمد. بعضی اعتراض کردند که لاأقل بگو: حدود هزار نفر، گفت: نه، هزار نفر، نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر. حتی خود ابن عباس هم اعتراض کرد که اگر حرف شما خلاف در بیاید، مردم از عقیده خود نسبت به شما بر میگردند، گفت: همینطور که هست. میگوید: تک تک شمردیم و رسیدیم به ۹۹۹، و یک نفر کم آمد؛ در این حین بعضیها ایمانشان متزلزل میشد، که دیدیم یک جوانی از دور با پای پیاده میآید، رفتیم جلو، دیدم آقای اویس قرنی است و با پیوستن آقای اویس قرنی، لشکر علی(ع) هزار نفر شد. چون شیعه این را نقل میکند، شیعه کافر و مشرک است و غلو میکند، مگر کسی از غیب خبر دارد؛ ولی اگر مانند این را آقای ابن تیمیه بگوید، هیچ اشکالی ندارد، یا در رابطه با عمر و ابوبکر و ... و یا همین آقای کعب الأحبار یهودی که هر جنایتی که در اسلام شده، یک طرفش ایشان است، تمام اسرائیلیات را وارد کتابهای اهل سنت کرد، شما در شرح حال آقای کعب الأحبار ببینید که مینویسند: کعب الأحبار از شهادت جناب عمر بن خطاب، ۳ مرتبه خبر داد. گفت آقای عمر سه روز بعد به شهادت میرسی. فردا آمد و گفت دو روز بعد به شهادت میرسی. یک روز بعد آمد و گفت فردا به شهادت میرسی. همان روزی که کعب الأحبار گفته بود، ابو لؤلؤ مجوسی آمد و شکم عمر را پاره کرد و به شهادت رسید. این هیچ اشکالی ندارد، چون کعب الأحبار میگوید؛ ولی اگر مشابه این را از سلمان و ابوذر در مورد ائمه(ع) نقل کردیم، آسمان به زمین خواهد آمد.
باید در برابر این هجمهها، پاسخهای هجمهای داد؛ مثل خود آنها باید از روایات خودشان آورد و جواب نقضی داد؛ چون پاسخ حلّی را ما هر چه بگوئیم، توجیه میکنند، ولی در پاسخ نقضی، هیچ راهی برای توجیه نیست»[۶۴].
«صحیح نیست گفته شود علم به غیب و یا علم حضوری داشتن انبیا نوعی شرک و غلو بهحساب میآید؛ زیرا اوصاف این دو علم مختلف است. حضور معلوم نزد انبیا و آگاهان از غیب همانند ائمه اطهار (ع) تنها به معنای وضوح و انکشاف بالفعل معلوم برای اوست. به عبارت دیگر علم خدا ذاتی است، اما علم ایشان دانشی عرضی است که خدا به آنها عطا کرده است؛ محدود میباشد و امکان بداء در آن وجود دارد. پس هیچ مجالی برای ادعای اتحاد این دو علم باقی نمیماند[۶۵]»[۶۶].
«مخالفان علم غیب و ادله آنان معتقدند که علم غیب منحصرا از آن خداوند است و داشتن علم غیب برای غیر خداوند شرک و کفر است و خداوند تنها برخی از انبیا را از بعضی غیبها آگاه کرده است آن هم در محدوده احکام شریعت و به واسطه وحی؛ و علم غیب داشتن آنان معجزه و دلیل نبوت آنان بوده است. لذا غیر از انبیاء احدی از علم غیب برخوردار نیست. این افراد برای اثبات مدعای خود به پارهای از ادله عقلی و نقلی استناد کردهاند. (...) اگر ما معتقد باشیم که پیامبر(ص) و امامان(ع) به همه امور گذشته و آینده تا روز حشر و بلکه اخبار آسمانها و آنچه پس از قیامت واقع میشود، علم دارند. این اعتقاد، غلو در حق ایشان و فراتر از حد آنهاست»[۶۷].
«علم غیبِ ذاتی و مطلق مخصوص خداوند علیم است و از صفات ذاتی اوست. لذا سزاوار نیست گمان شود که انبیا در صفت علم، شریک خداوند هستند و صحیح نیست گفته شود، علم به غیب و یا علم حضوری داشتن انبیاء نوعی شرک و غلو به حساب میآید، زیرا اوصاف این دو علم مختلف است، علم خدا قدیم و پیش از معلومات است و عین ذات اوست و علت معلومات میباشد، اما علم به غیب و یا علم حضوری پیامبر یا امام علمی حادث، پس از معلومات و مغایر با ذات ایشان میباشد و علت معلومات نیست»[۶۸].
«بدون شک ما میدانیم که خداوند متعال عالم است و هیچ کسی به جز او عالم به غیب یا شهادت نیست. پس هیچکس چیزی از عالم شهود نمیداند مگر به تعلیم خداوند چه برسد به علم به غیب. کما اینکه خداوند در قرآن میفرماید : ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء﴾[۶۹] و ﴿قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾[۷۰].همچنین از اعتقادات ما این است که خداوند متعال میتواند علم خود را به هر یک از بندگانش که اراده کرده بدهد و هیچ تعارضی بین این دو عقیده نیست. همانطور که خداوند خالق و مالک و ناصر و رازق و ولی و عزیز است و در عین حال به هرکس که بخواهد اجازه خلقت میدهد و به هر کس که اراده کند فرمانروایی و حکمت عطا میکند و مقام ولایت در هر کسی که اراده کند قرار میدهد. و هیچ فرقی بین صفت علم با فرمانروایی یا حکمت یا نصر یا رزق یا ولایت یا عزت نیست. پس آن صفاتی که به خداوند نسبت میدهیم صفات ذاتی خداوند هستند و آن صفاتی که به غیر او نسبت میدهیم اکتسابی و بخشیده شده از جانب خداوند است»[۷۱].
«ماهیت علم غیبپیامبر(ص) و امام(ع) چنان ترسیم و تصویر شده است که هیچگونه شایبه غلو یا شرک را در پی ندارد علم غیب عطایی طولی باذن الله با علم غیب بالذات مستقل الهی اصولاً قابل قیاس نیست، اولین و آخرین مرحله غلو این است که کسی را در هر صفتی یا کمالی در عرض خدا و در کنار خدا جا دهند و گرنه شایبه غلو و شرک منتفی است و این حقیقت را خود ائمه(ع) فرمودهاند: "درباره ما هر چه میخواهید بگویید اما به مرز بندگی نرسید و مبالغه نورزید"[۷۲]؛ "ما را بندگان و مخلوقات قرار دهید سپس هر چه خواستید به ما نسبت دهید"[۷۳]؛ "مراقب زیادهگویی و غلو نسبت به ما باشید، معتقد باشید که ما بندگانی تربیت شده هستیم سپس در برتری ما هر چه خواستید بگویید"[۷۴]. پس نفی سهو و نسیان و اثبات علم غیب هیچکدام، پیامبر(ص) و امام(ع) را ربّ و معبود نمیسازد، بلکه آنان را بندگانی با علم عالی و عصمت عالی معرفی میکند»[۷۵].
«با توجّه به این مقدّمات وقتی درباره علم امام یا هر کسی از مخلَصین صحبت میکنیم، چند تعبیر میتوان بهکار برد:
اگر توجه کنیم که وجود امام وجودی ذومراتب است و هر مرتبه حکمی دارد، باید بگوئیم: «الإمام عالم بحسب مرتبه و هو غیر عالم بحسب مرتبه اخری»[۷۶] در این بیان روحالقدس مرتبهای از امام و در درون امام است که امام با آن حقایق ملک و ملکوت را مییابد: «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ، فَقَالَ: يَا جَابِرُ إِنَّ فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْحَيَاةِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ؛ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى، ثُمَّ قَالَ: يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحَ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانُ، إِلَّا أَنَّ رُوحَ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ»[۷۷]
اگر به حقیقت امام که مقام امامت به آن قائم است توجّه کنیم، یعنی همان باطن و قلب امام و همان حقیقت عالم اسماء و صفات کلیه و همان روحالقدس، باید بگوییم امام به همه حقایق عالم واقف است، و بلکه در حقیقت قلب امام «مَعْدِنَ حُكْمِ اللَّهِ وَ سِرِّهِ وَ عَيْبَةَ عِلْمِ اللَّهِ وَ خَازِنَه و حَفَظَةً لِسِرِّهِ وَ خَزَنَةً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَرَاجِمَةً لِوَحْيِهِ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِهِ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِه»[۷۸] میباشد و همه علوم از قلب او میجوشد. امثال این روایت را نیز باید حمل بر همین قسم دوّم یا قسم اول نمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أُعْطِيَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَوَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وِرَاثَة»</ref>«به رسول خدا(ص) علم گذشته و علم آینده تا روز قیامت داده شده است، پس ما از رسول خدا(ص) این علم را به ارث بردهایم.»
اگر امام را به حسب ظاهر مانند دیگر انسانها همین بدن جسمانی و روح و ذهن بشری بدانیم، و درباره مقام بشریت ایشان صحبت کنیم و اصلاً به درجات و مراتب ملکوتی خود ایشان نظر نکنیم، باید بگوییم امام از بسیاری از امور بیاطلاعند و خبری از غیب ندارند، مگر آنکه مَلَکی ایشان را از آن امر مطلع نماید و خبر دهد. روایاتی که سخن از نفی علم غیب امام میگوید همه ناظر به این اعتبار است. در این بیان چون با نگاه بشری به وجود امام نظر کردهایم، آن ملک خبر دهنده و الهام کننده را بیرون امام میبینیم که گویا از جائی بر امام نازل میشود و خبر میآورد. در این بیان روحالقدس روح خود امام و در درون امام نیست، بلکه روحالقدس جبرئیل و ملک وحی بیرون امام است که برای امام خبر میآورد و وی را تعلیم میدهد. مثلاً میفرمایند: «إِذَا وَرَدَ عَلَيْنَا شَيْءٌ لَيْسَ عِنْدَنَا تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُس»[۷۹] این ادبیات در قرآن کریم هم مورد استفاده است که میفرماید: ﴿قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[۸۰] این ادبیات از دو جهت خوب و مطلوب است؛ اوّلاً در بیانات عمومی کاربرد دارد چون موجب غلو نمیشود و کسی توهّم خدایی از آن نمینماید، ولی ادبیات اول و دوم برای عوام مردم که توان تشخیص مراتب و جهات را ندارند موجب غلو میگردد. ثانیاً مقام اسماء و صفات کلیه الهیه و روحالقدس و ... مقام فناء و اندکاک نفس امام است، و لذا هه اولیاء در آنجا متحد و یکی بوده و کثرتی در آنجا وجود ندارد. از اینرو وقتی میخواهیم به حضرت رسول اکرم از آنجهت که رسول اکرمند و از دیگر أنبیاء و اولیاء متمایز میباشند اشاره کنیم، باید به همین نحوه سخن بگوئیم؛ چون مسلماً تعیّن خاص آن حضرت مادون مقام روحالقدس است و روح القدس بر آن نزول میکند؛ گرچه باطن آن حضرت که مقام ولایت است، عین روحالقدس و به حسابی برتر از آن میباشد.
گاهی همین مطلب را میتوان با ادبیاتی لطیفتر بیان کرد؛ به این کیفیت که ما به مقام بشریت پیامبر و امام اشاره میکنیم، ولی اتصال تام آن به عالم ملکوت و نداشتن حجاب را مدنظر قرار میدهیم و میگوئیم:امام همه چیز را نمیدانند ولی علم همه چیز در نزد وی حاضر است و چون اراده کند آگاه میشود.
روشن است که بودن علم در نزد کسی و نداشتن حجاب غیر از تحقق بالفعل آن است. در مثال سابق درباره مریضی که الآن از میزان دقیق درد پایش خبر ندارد میتوان گفت: وی اکنون از میزان دقیق درد بیاطلاع است ولی این آگاهی در نزد او موجود است و با یک التفات و توجّه آن را مییابد.
ادبیات قرآن کریم هم که در ادامه بدان میرسیم در برخی از آیات چنین است. قرآن از سوئی میفرماید حقیقت کتاب مبین بر همه چیز مشتمل است، و از سویی میفرماید آن را بر پیامبر نازل کردیم، یا اشاره میکند که حضرت أمیرالمؤمنین (عنده علم الکتاب) میباشند. یعنی کتاب را مرتبهای از نفس حجت خدا قرار نمیدهد ولی حجت خدا را واقف بر همه علوم کتاب قرار داده و با این بیان او را عالم به همه حقائق معرفی میکند.
بنابراین در یک بیان کامل باید گفت مقام باطن و قلب امام در سلسله علل همه حقائق هستی قرار دارد، و همواره بر تمام حقائق به علم حضوری واقف است. و مقام ظاهر امام، ذاتاً از بسیاری از علوم خالی است و آگاهی بالفعل وی به آن حقائق متوقف بر نزول آن علوم از باطن به ظاهر است، و نزول این علوم از باطن به ظاهر متوقف بر اراده امام و التفات آن حضرت میباشد. پس میتوان گفت علم فعلی متوقف بر اراده است و این اراده علم را از مرتبهای از مراتب به مرتبهای دیگر تنزل میدهد، و چون ملائکه در این اطلاق از شؤون نفس خود امام هستند، میتوان این تنزل را به ملائکه نسبت داد».[۸۲]
«محمد شهرآشوب مازندرانی: باور به آگاهی امام از تمام حوادث و امور غیبی را غلو در حق آنان میداند و عقلاً چنین عقیدهای را باطل شمرده، میگوید: پیامبر(ص) و امام(ع) باید علوم دین و شریعت را بدانند، اما لازم نیست که غیب و حوادث گذشته و آینده را بدانند، زیرا چنین چیزی به مشارکت آنان با خداوند در همه معلومات منتهی میگردد، و دانستههای او نامحدود است؛ آنچه لازم است آن است که آنان برای خودشان عالم باشند... اما جایز است که بعضی از امور نهانی و حوادث گذشته یا آینده را به واسطه تعلیم الهی بدانند[۸۳]»[۸۴].
«وهابیان درباره عقیده به علم غیباولیا شبهاتی مطرح نمودهاند که اینک به بررسی آن میپردازیم:
برخی عقیده به علم غیب اولیا را غلو دانسته در این باره به حدیث ابن عباس تمسک کردهاند که از عمر نقل کرده که گفت: از پیامبر (ص) شنیدم که میفرمود: در مدح من زیادهروی نکنید همانگونه که نصارا در شأن مریم چنین کردند؛ زیرا من بنده خدایم، بلکه بگویید: بنده خدا و رسولش.
پاسخ: ابن حجر میگوید که اطراء به معنای مدح باطل است و قاضی عینی میگوید از اطراء به معنای ستایش باطل است. ابن التین میگوید: قول پیامبر (ص) که فرمود: لاتطرونی یعنی مرا همانگونه که نصارا مدح میکنند مدح نکنید؛ زیرا برخی از آنها در حقّ عیسی غلو کرده و او را شریک خدا در الوهیت میدانند، و برخی ادّعا کردهاند که او همان خداست، و برخی ادّعا کردهاند که او فرزند خداست، لذا بعد از آن میفرماید: من بنده خدایم»[۸۵].
«اعتقاد ما نسبت به علم غیب معصومان (ع) این است كه آنها با اراده الهی عالم به غیب میباشند و چنین اعتقادی كه علم غیب آنها به صورت استقلالی باشد مورد قبول ما نیست، بنابر این شرك در صورتی بوجود خواهد آمد كه ما علم غیب آنها را مستقل از علم الهی بدانیم و إلا اگر علم غیب معصومان در طول علم الهی و با اذن خداوند باشد هیچ گونه شركی به وجود نخواهد آمد. و لذا حضرت عیسی(ع) میفرمایند من مردگان را به اذن خدا زنده میكنم وكور مادر زاد را شفا میبخشم اما تمام اینها با اذن واجازه خداوند است «وَأُبْرِئُ الأكْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَّهِ» و اگر اهل بیت (ع) در روز قیامت شفاعت مینمایند، بدون اذن الهی صورت نخواهد گرفت: «وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَه» برخی گمان بردهاند كه اشتراك معصوم با خداوند در داشتن علم غیب موجب غلو در حق معصوم و زمینهساز نوعی شرك میشود، در پاسخ میتوان گفت: اثبات مراحل پائینی برخی صفات الهی برای مخلوقات مایه هیچ گونه شرك و غلو نیست انسانها به قدر وسعت وجودی خود واجد صفات كمالی رحمت، علم، قدرت و.... هستند و این امر هیچگونه شرك را برنمیانگیزد، چون تفاوت میان این داشتن و داشتن الهی، اصولاً قابل مقایسه نیست، همین طور علم غیب معصوم با علم غیب الهی، فرق دارد. مهمترین فرقهای آن از قرار ذیل است:
علم غیب خداوند بالذات است؛ یعنی خارج از ذات نیست. اما علم غیب امامان و انبیاء(ع) بالغیر و مأذون از جانب خداوند است، لذا قرآن مجید به صراحت علم غیب بالذات و مستقل را از غیر خدا نفی میكند.
علم غیب الهی، قدیم و سابق بر همه مخلوقات و معلومات است، ولی علم غیبی انبیا و ائمه (ع) در ظرف وجودی خود آنان شكل گرفته و حادث است.
علم غیب الهی عین ذات او است، ولی علم غیبی انبیاء و ائمه(ع) زاید بر ذات آنان است.
علم غیب الهی مانند اصل علم الهی منشأ پیدایش اشیاء است در مقام فاعلیت است، اما علم غیب انبیا و ائمه(ع) چنین نیست.
اصولاً برای خداوند غیب و شهادتی مطرح نیست، بلكه همه هستی در محضر اوست و در مقایسه با مخلوقات، علم غیبی برای خداوند متصور است، در حالی كه برای معصومان (ع) به واقع غیب و شهادت مطرح است. بنابراین احدی در علم غیب، شریك خداوند نخواهد بود.
علم غیب خداوند كه عین ذات اوست، همچون ذات او بینهایت و نامحدود است، هیچ استثناء و قیدی ندارد، اما علم غیب معصومان(ع) زاید بر ذات و همچون ذات آنان محدود است به آن حد و مقداری كه خداوند خواسته باشد. ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء﴾[۸۶] لذا شبهه فوق ناشی از برداشت نادرست از برخی آیات و نیز عدم توجه به آیات دیگر است.
وجود این فرقهای اساسی میان علم غیب الهی با علم غیب پیامبر (ص) و امام (ع)، زمینه هر گونه غلو و شرك را بر طرف میسازد، چنانكه در علم عقاید مسلّم است كه داشتن وجود و اوصاف و برخی مقامات كه به اذن الهی، مستند به خالقیت الهی و در طول قدرت الهی باشد هیچگونه شرك و غلوی محسوب نمیشود و مرز میان شرك و توحید همین جاست كه اثبات هر گونه وجود یا صفت یا مقامی در برابر خداوند و در عرض صفات الهی شرك است»[۸۷].
۱۸. آقای شیخزاده (پژوهشگر جامعة المصطفی العالمیة)؛
«مسئله علم غیبائمه(ع) باعث گردیده تا بعضی از مخالفان آنرا بهانهای برای حمله به عقائد شیعه قرار دهند چنانکه گفتهاند: "...ائمه(ع) طبق اعتقاد شیعه در صفت علم غیب شریک خدایند آنان گذشته و آینده را دانسته و چیزی بر آنان مخفی نیست و حال آنکه همه مسلمانان میدانند که انبیاء و رسولان شریک خدا در علم غیب نیستند نصوص در کتاب سنت و حتی از خود ائمه متواتر است که غیب را جز خدا کسی نمیداند.
جواب از این اشکال یا دلیل مخالفان در مطالب گذشته به تفصیل گذشت اما برای جمعبندی آن میتوان چنین گفت: علم یک معنا بیشتر ندارد که همان انکشاف و معلوم نزد عالم است اما در خداوند واجب و ذاتی و عین ذات او و نامحدود است اما در انسان کسبی و ممکن و زائد بر ذات و محدود است و از طرف خداوند افاضه شده است. علم خداوند قدیم و قبل از معلومات او بوده و علت تمام معلومات و سبب وجود همه مخلوقات است اما علم امام حادث است. علم خداوند بنحو علت و معلول ازلی و محتاج به توجه نیست ولی علم امام غیر ازلی و مسبوق به عدم و محتاج به توجه است. با توجه به مطالب فوق اشتراک با خداوند در علم غیب لازم نمیآید چون علوم بشری همیشه مقید به امکان است میان علم ذاتی مطلق با عرضی محدود و مقید نباید مقایسه کرد همانگونه که میان علم پیامبر و سائر بشر نباید مقایسه کرد زیرا علم پیامبران هم ممکن الوجود است اما راه علمش بادیگران تفاوت دارد. بنابراین درباره علم و صفات و فضائل اهل بیت هر قدر مبالغه شود اوصاف آنها از حالت امکان تجاوز نمیکند و بین صفات واجب و ممکن شباهت و سنخیت از اصل منتفی است مقایسه میان صفات واجـب که هیچ کیفی "چگونگی" و هیچ اینی "کجایی" ندارد با صـفاتی که با هزار "کیف و أین" همراه است ممکن نیست. بلی غلو به یکی از دو راه محقق میشود:
الف: اعتقاد به اینکه اهل بیت را متصف به چیزی کنیم که خداوند برای آنها قرار نداده مانند اعتقاد به اینکه خداوند امر عالم را به آنها واگذار نموده و خود کنار رفته یا اعتقاد به خدائی آنها داشته باشد.
ب: اعتقاد به اینکه صفات ائمه(ع) مقید بقیود امکان نیست.
با توجه به مطالب فوق اگر در عقایدمان گوتاه نیامده باشیم هیچ غلو و افراطی در آن نیست»[۸۸].
یکی از یاران سلیمان نبی: قرآن کریم در قصه حضرت سلیمان(ع) از شخصی خبر میدهد که نزدش دانشی از کتاب بود و آنچنان علم و قدرت یافته بود که تخت ملکه سبا را پیش از چشم به هم زدنی احضار کرد»[۸۹].
«پیامبران در قرآن کریم صاحب «علم غیب» هستند. مقصود این عبارت این است که ایشان علومی و آگاهیهائی در اختیار دارند که به صورت طبیعی به دست نیاورده بلکه از طریقی غیر عادی به ایشان افاضه شده است. آنان نسبت به آنچه میدانند مدرسهای نرفتهاند و بر سر کلاس درسی حاضر نشدهاند و از معلمی، آنها را نیاموختهاند بلکه خدای متعال با قدرت مطلق خویش از طرقی غیر طبیعی و فرا عادی مانند وحی، الهام، رویای صادقه و … آنها را به این درجه از معلومات رسانده است. در ادامه دو مورد از آیاتی را که در آنها به "علم غیب پیامبران" اشاره شده است از نظر میگذرانیم. وقتی حضرت آدم(ع) برای خلافت الهی بر روی زمین برگزیده شد، فرشتگان از دلیل برتری آدم بر خودشان سؤال کردند؛ در کلام الهی علت برتری آدم نسبت به آنها در "علم به اسماء" دانسته شده است؛ صرف نظر از اینکه مقصود از "اسماء" و "نامها" چیست آنچه مسلم است این است که آدم به جهت دانشی که به آنها دست یافت دانشی که با مدرسه رفتن و استاد دیدن و … حاصل نشد لایق مقام "خلافت" بر روی زمین گردید. در این باره در قرآن کریم میخوانیم: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾[۹۰] یکی از معجزات حضرت عیسی(ع) در قرآن کریم اخبار غیبی او از برخی امور است. در قرآن کریم میخوانیم که وی به قوم خود میگفت: ﴿وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾[۹۱] حال که در منطق قرآن اولاً پیامبران دارای علم غیب هستند و ثانیاً مقام امام برتر از مقام پیامبران است به راحتی میتوان نتیجه گرفت که اعتقاد به علم غیب داشتن امام هیچ منافاتی با قرآن کریم ندارد و روایات شیعه که به این امر اشاره کردهاند محکوم به "غلو" و زیاده روی در حق امامان نیستند[۹۲]
«برخی از اندیشمندان اهل سنت وجود علم غیب برای امام(ع) را غلو و بزرگنمائی جایگاه امام محسوب مینمایند؛ حال آنکه منشأ این شبهه عدم درک درست آنان از "مقام امامت" میباشد. بدیهی است اگر امام را منهای شئون پیش گفته قرآنی او تصور کنیم، این گفته درباره او موجه خواهد بود چه اینکه در این صورت امام هم به مانند همه مجتهدان و کارشناسان دینی دیگر درخواهد آمد که در اجتهاد و کارشناسی او صواب و خطا راه یافته، هیچ برتری و امتیازی برایش ثابت نیست؛ اما آنگاه که سه ویژگی "برتری بر انبیاء"، "هدایت تکوینی" و "وحی تسدیدی"، از دل قرآن کریم برای امام به اثبات رسید، آنگاه به حکم عقل باید احاطه او به دانش و معارف دینی هم از طرق غیر عادی اثبات شود. در صحیح مسلم به نقل از حذیفه الیمان آمده است:پیامبر(ص) حوادث آینده تا قیامت را به من خبر داده است[۹۳] هرگاه برای برخی از صحابه، پردههایی کنار زده شده و اموری پنهانی آشکار میگردد چرا نسبت به امکان این امر برای امامان(ع) تردید شود؟ علی(ع) نیز به عنوان یکی از صحابه پیامبر اکرم(ص) و نه امام(ع) به علوم غیبی که در سینه دارد در جای جای نهج البلاغه اشاره نموده است نظیر:
به خدا اگر خواهم هر یک از شما را خبر دهم که از کجا آمده و به کجا رود و سرانجام کارهای او چه بود؟ توانم این کار را انجام دهم لکن ترسم که درباره من به راه غلو روید و مرا بر رسول خدا تفضیل نهید. من این راز را با خاصّان در میان میگذارم که بیمی برایشان نیست[۹۴]
امام(ع) پیش از شروع پیکار با یاران معاویه فرمود: به خدا که ده کس از آنان نرهد و از شما ده تن کشته نشود[۹۵]. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این خبر غیبی را از معجزات آن حضرت بشمار میآورد. زیرا خبر تفصیلی دادن از شمار کشتگان، ارتباط با عالم ورای حسّ را به خوبی مینمایاند و اینگونه پیشگویی فراتر از توان بشری است[۹۶].
در نهج البلاغه خطبههای چندی است که در آن از اخبار فتنهها و حوادث آینده سخن به میان میآید. نظیر خطبه ۱۲۸ و ۱۳۸ و در خطبه ۱۲۸ پس از اخبار غیبی امام علی(ع)، فردی از اصحاب به شگفت آمده میپرسد: گویا علم غیب یافتهای؟ و امام(ع) پاسخ میگوید: این علم غیب نبوده بلکه علمی است که از دارنده علم آموخته شده است.
حال که علم غیب حتی در برخی اصحاب پیامبر نیز وجود داشته است به چه دلیل میتوان علم غیب برای امام را "غلو" محسوب نمود؟»[۹۷].
↑﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ﴾«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمیکند جز فرستادهای را که بپسندد» سوره جن، آیه ۲۶ ـ ۲۷
↑مانند: ﴿إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ﴾«بگو که غیب، تنها از آن خداوند است» سوره یونس، آیه ۲۰.
↑مانند: ﴿قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾«بگو: من به شما نمیگویم که گنجینههای خداوند نزد من است و غیب نمیدانم» سوره انعام، آیه ۵۰.
↑فرق میان پیغمبر و امام(ع) آن است که پیغمبر(ص) در مقام تحدّی و اثبات نبوت خود باید معجزه بیاورد تا نبوت خود را اثبات کرده و روشن نماید که او فرستاده خداوند جلیل میباشد و اما امام(ع) با آنکه مثل پیغمبر(ص) دارای قدرت معجزه نشان دادن میباشد، ولی لازم نیست که به مقام تحدّی بیاید و در اثبات امامت خود معجزه نشان داده و کرامت اظهار نماید، زیرا مقام امامت از طرف نبوّت منصوص است. احتیاج به معجزه ندارد. آری، هرگاه کسی از امام(ع) امر خارقالعاده درخواست کرد و مصلحت اقتضا نمود، ظاهر کرده و معجزه نشان میدهد، برای آنکه امام(ع) داراک کمالاتی است که پیغمبر(ص) به آن دارا بود.
↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید؛ سوره نساء، آیه: ۵۹.
↑ بیگمان آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خداوند بیعت میکنند؛ سوره فتح، آیه: ۱۰.
↑ دست خداوند بالای دستهای آنان است؛ سوره فتح، آیه: ۱۰.
↑ اگر خداوند را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد؛ سوره آل عمران، آیه: ۳۱.
↑ آنچه در سر دارید انجام دهید، به زودی خداوند و پیامبرش و مؤمنان کار شما را خواهند دید؛ سوره توبه، آیه: ۳۱.
↑و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم؛ سوره بقره، آیه:۳۰.
↑و تو را (نیز) بر آنان، گواه گیریم (حالشان) چگونه خواهد بود؟؛ سوره نساء، آیه:۴۱.
↑و در روز رستخیز بر آنان گواه است؛ سوره نساء، آیه:۱۵۹.
↑و تا در میان ایشان بهسر میبردم بر آنها گواه بودم؛ سوره مائده، آیه: ۱۱۷.
↑تا پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید. چنان که عقل نه فقط مانعی در امکان این علم ندارد بلکه وجود آن را در پیامبر و امام لازم میداند؛ سوره حج، آیه:۷۸.
↑"اللَّهُ أَجَلُّ وَأَعَزُّ وَأَکْرَمُ مِنْ أَنْ یَفْرِضَ طَاعَهَ عَبْدٍ یَحْجُبُ عَنْهُ عِلْمَ سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ؛ ثُمَّ قَالَ: لا یَحْجُبُ ذلِکَ عَنْهُ"محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۵۴. سند این روایت، صحیح است. همچنین ر.ک: الکافی، ص۶۵۰ـ۶۵۴. در این صفحات، چهار روایت در این موضوع نقل شده که سه روایت اخیر آن دارای سند صحیح است. همچنین ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۲ـ۱۲۷. در این صفحات، روایات متعدد و مستفیضی با این محتوا نقل شده است.
↑«همانا امام نسبت به سطحی مطلع میباشد و همو از سطح دیگر مطلع نیست.»
↑«از جابر از امام باقر(ع) منقول است: از ایشان(ع) نسبت به علم امام پرسش نمودم، پس فرمود: ای جابر همانا در پیامبران و اوصیا پنجگونه روح میباشد: روح القدس و روح الإیمان و روح الحیاة و روح القوة و روح الشهوة؛ پس ای جابر ایشان به وسیله روح القدس نسبت به آنچه در زیر عرش تا زیر زمین وجود دارد مطلع گشتند، سپس فرمود: ای جابر این ارواح دو رخداد برایش روی میدهد، مگر روح القدس که نه سرگرمی و نه بازی در آن راه ندارد.»
↑«گنجینه حکم و سر خداوند متعال، و صندوق و مخزن علم خداوند متعال، و نگهبانان راز خداوند و گنجینههای علم او، و محل نگهداری حکمت پروردگار، و مفسران وحی او، و پایههای یکتاپرستی خداوند متعال و گواهان بر خلق او می باشند.»
↑«اگر امری بر ما وارد شد که در اختیار ما نباشد، روح القدس آن را به ما می رساند»
↑«بگو: هر که دشمن جبرئیل است بیگمان او، آن (قرآن) را بر دلت با اذن خداوند فرو فرستاده است در حالی که آنچه را پیش از آن بوده است راست میشمارد و رهنمود و نویدی برای مؤمنان است» بقره، آیه ۹۷.
↑«پس مفضل به ایشان گفت، فدای شما شوم! خداوند متعال اطاعت از بندهای را بر بندگان خود لازم مینماید، سپس خبر آسمان را از او پنهان میدارد! امام فرمود: خداوند متعال نسبت به بندگان خود کریم تر و مهربانتر از آن می باشد که اطاعت از بندهای را بر ایشان لازم بداند که خبر آسمان را صبح و شام از او مخفی بدارد.»
↑ و همه نامها را به آدم آموخت سپس آنان را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگویید نامهای اینان را به من بگویید.گفتند: پاکاکه تویی! ما دانشی جز آنچه تو به ما آموختهای، نداریم، بیگمان تویی که دانای فرزانهای؛ سوره بقره، آیه: ۳۱- ۳۲.
↑و به پیامبری به سوی بنی اسرائیل میفرستد، تا بگوید که من برای شما نشانهای از پروردگارتان آوردهام؛ من برای شما از گِل، به گونه پرنده میسازم و در آن میدمم، به اذن خداوند پرندهای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد و شما را از آنچه میخورید یا در خانه میانبارید آگاه خواهم ساخت، این نشانهای برای شماست اگر مؤمن باشید؛ سوره آل عمران، آیه: ۴۹.