عصمت در ادیان و مکاتب
مقدمه
عصمت در یهودیت
هر چند در تورات محرّف، گناهان و خطاهای زیادی به انبیای الهی نسبت داده شده است، ولیکن انبیا از دروغ و خطا در تبلیغ وحی، معصوم دانسته شدهاند. به تعبیر دیگر، بر طبق کتاب مقادس یهود "نبی دهان خداست و سخن و کلام او سخن خدا"[۱]. موسی بن میمون، متفکر و اندیشمند یهودی قرون وسطا (۱۲۰۴-۱۱۳۵م) اعتقاد به عصمت انبیا را یکی از ارکان اساسی اعتقادات یهود بر میشمرد. به طوری که پس از مطالعه و بررسی مبانی فکری و اصول اعتقادی مذهب یهود، سیزده اصل کلی را از آن استخراج نموده که از جمله آنها این است. تمامی سخنان انبیا صحیح میباشد[۲] و کتاب تورات که در دست ماست، همانی است که به حضرت موسی(ع) وحی شده است[۳].
در بیان منشأ طهارت و پاکی انبیا، در منابع مربوط به یهود چنین آمده است: زیرکی و چابکی برای انسان پاکی میآورد. پاکی باعث طهارت میشود، طهارت به پرهیزگاری منجر میگردد، پرهیزگاری به انسان قدّوسیّت میبخشد، قدّوسیّت آدم را متواضع و فروتن میکند. تواضع و فروتنی ترس از خطاکاری را در دل انسان میپرورد، ترس از خطاکاری سبب پارسایی و دینداری میشود، و پارسایی و دینداری شخص را دارای روح القدس میکند[۴].
و آنگاه: روحالقدس انبیا را از خطا و اشتباه در آنچه که بر زبان آنها جاری میکند، مصون و محفوظ میدارد. از این رو، اخبار و اقوال آنها معصوم از خطاست... بنابراین، پیامبران نه در گفتار خطا میکنند و نه در کتابت سخنان روحالقدس[۵]. البته چنانکه اشاره شد، تورات فعلی، انبیا را در اعمال شخصی خود معصوم از گناه و خطا نمیداند. و حتّی گناهانی همچون قتل، کفر، زنا و شرب خمر نیز به ساحت مقدس آنها نسبت داده شده است[۶]. هر چند در موارد دیگری تصریح شده است که انحراف اخلاقی، عطیه نبوت را به طور موقّت، یا برای همیشه، از شخص پیامبر سلب مینماید: اگر پیغمبر تکبر کند، از وی دور میشود. و اگر او عصبانی و خشمگین شود. نیز نبوت او ترک میگوید[۷].
عصمت در مسیحیت
آیین مسیحیت، علاوه بر آنکه مسیح(ع) را هم از نظر تعلیم و هم اخلاق، معصوم و بدون نقص میداند، عصمت افراد دیگری، از جمله نویسندگان کتاب مقدس، را نیز میپذیرد[۸]. به دلیل شواهد گوناگون و به اعتراف خود مسیحیان، انجیلهای موجود همان کتابی نیست که بر عیسی(ع) نازل شده است. بلکه بعد از آنکه کتاب اصلی از بین رفته است و سالها پس از حضرت مسیح (و به عقیده مسیحیت بعد از کشته شدن مسیح) عدهای از شاگردان او، کتب حاضر را نوشتهاند. حال آیین مسیحیت موجود در زمان ما، برای جلب اعتماد پیروان خود و اقناع فکری و وجدانی آنها، نویسندگان این کتب را از نظر تعلیم معصوم میداند یعنی هر چند در اعمال مربوط به زندگی شخصی خودشان دچار عیب و نقص و اشتباهاتی بودهاند، امّا در مقام تعلیم کتاب مقدّس، عیب و نقصی در آنها راه ندارد.
البته مسیحیان کاتولیک به این حد اکتفا نکرده و مقام پاپ را نیز، مقامی منزه از آلودگیها و نقایص شمردهاند. آنها پاپ را لااقل در اوامر دینی و فتاوای شرعی، انسانی پاک و بیعیب و نقص، قلمداد میکنند[۹]. هر چند رهبران کلیسا، از این موقعیت و منزلت فوقالعاده اجتماعی خویش سوء استفاده کردند و در واقع "این نهادی که این قدر منادی محبّت و عشق به انسانها بوده است، بیش از هر نهاد دیگری در تاریخ بشریت، خونریزی کرده است"[۱۰].
شاید جایزالخطا شمردن همه انسانها و مخالفت با عصمت آدمیان. که یکی از ارکان معرفتشناسی برخی از مکاتب مغرب زمین به شمار میرود، واکنشی باشد در مقابل سوء استفادههای فزاینده کلیسا از این مقام[۱۱].
عصمت در دین اسلام
بر کسانی که نگاهی -هر چند گذرا- به قرآن کریم و روایات پیامبر گرامی اسلام(ص) و اهلبیت(ع) او بیندازند. پوشیده نخواهد ماند که مسأله عصمت از تعالیم اساسی اسلام، و بلکه از ضروریات دین است، و از آغاز، همگام با سایر احکام و اعتقادات اسلامی مطرح بوده است؛ هر چند این بحث، همچون سایر مباحث کلامی و اعتقادی، با پیدایش علم کلام رونق بیشتری یافت و موشکافیهای دقیقتری در آن انجام گرفت، و فِرق گوناگون کلامی، هر یک بر حسب اصول خویش، در باب محدوده عصمت نظرات مختلفی ارائه دادند.
ما، در اینجا قصد بررسی آثار کلامی مکتوب در این زمینه را نداریم. امّا برای دفع برخی از شبهات ناگزیریم، اشاراتی به برخی از روایات پیامبر اکرم(ص) و جریانات مرتبط با این مسأله در زمان آن حضرت، داشته باشیم؛ تا مبدأ پیدایش اندیشه عصمت و نحوه تلقی و برخورد مسلمانان با آن روشن شود. علاوه بر آیات قرآنی که تصریح به عصمت انبیا، به ویژه رسول گرامی اسلام دارند- و در جای خود به تفصیل بررسی خواهد شد – اینک تنها به ذکر چند روایت و قضیه تاریخی اکتفا میکنیم؛ تا روشن شود که اعتقاد به عصمت انبیا اعتقادی ریشهدار در تعالیم اولیه اسلام است و اصل اعتقاد به آن نزد مسلمانان امری مسلّم و خدشهناپذیر است.
عصمت در روایات پیامبر(ص)
پیامبر گرامی اسلام در برخی از روایات، به عصمت خویش و اهلبیت(ع) تصریح نمودهاند که در اینجا به ذکر دو روایت در این زمینه اکتفا میشود:
- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ»[۱۲]؛ ابنعباس میگوید از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: من، علی، حسین و حسین و نُه نفر دیگر از اولاد حسین، پاک و معصوم هستیم.
- «عَنِ النَّبِيِّ(ص) أَنَّهُ قَالَ: فَإِنَّهُمْ خِيَرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَفْوَتُهُ وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطِيئَةٍ»؛ پیامبر اکرم(ص) در مورد علی و سایر ائمه(ع) فرمودند:... آنها برگزیدگان خداوندند و از هر گونه گناه و خطایی معصومند.
عصمت در میان مسلمین صدر اسلام
- مذاکرات پیرامون جنگ بدر: یکی از قضایای تاریخی که نهایت تسلیم و انقیاد اصحاب پیامبر را در مقابل آن حضرت نشان میدهد، مذاکراتی است که در هنگام مشورت پیرامون جنگ بدر انجام گرفت. بعد از آنکه مسلمانان در دستیابی به کاروان تجارتی قریش ناکام شدند و سپاه مشرکین برای دفاع از کاروان، مکه را به سوی مدینه ترک کردند، پیامبر(ص) موضوع جنگ با مشرکان را به مشورت گذاشته، فرمودند: «أَشِيرُوا إِلَى»؛ نظرات خویش را در این باره بیان کنید. در عین حالی که دو تن از مهاجران سخنان ناصواب بر زبان آوردند - که حتی موجب ناراحتی و آزردگی خاطر حضرت شد - مقداد به پاخاسته، عرضه داشت: «وَ قَدْ آمَنَّا بِكَ وَ صَدَّقْنَاكَ وَ شَهِدْنَا أَنَّ مَا جِئْتَ بِهِ حَقٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَخُوضَ جَمْرَ الْغَضَا وَ شَوْكَ الْهَرَاسِ لَخُضْنَا مَعَكَ...»[۱۳][۱۴]؛
ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه تو آوردهای همه حق است و از جانب خدا. به خدا قسم! اگر فرمان دهی که در آتش... فرو رویم، همراه با تو چنین خواهیم کرد.
سخنان مقداد پیامبر(ص) را خشنود کرد، ولی مانع از ادامه مشورت پیامبر(ص) نشد. از این رو تکرار کردند: «أَشِيرُوا إِلَى». در این هنگام سعد بن معاذ که از بزرگان انصار بود، برخاست و ضمن گفتوگویی با حضرت عرض کرد: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا قَدْ آمَنَّا بِكَ وَ صَدَّقْنَاكَ وَ شَهِدْنَا أَنَّ مَا جِئْتَ بِهِ حَقٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمُرْنَا بِمَا شِئْتَ وَ خُذْ مِنْ أَمْوَالِنَا مَا شِئْتَ وَ اتْرُكْ مِنْهُ مَا شِئْتَ... وَ اللَّهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَخُوضَ هَذَا الْبَحْرَ لَخُضْنَا مَعَكَ...»[۱۵].
آنچه که در این جریان درخور توجه و دقّت میباشد این است که چرا پیامبر(ص) از سخنان مقداد و سعدبن معاذ مسرور شد؟ با اینکه آنها نظری در باب جنگ یا صلح ارائه نکردند. به نظر میرسد علّت شادمانی حضرت از اظهارات این دو صحابی بزرگ، آن بود که در بیانات آنها نهایت تسلیم و انقیاد در برابر رسول الله(ص) نمایان بود.
پس روشن میشود – بر خلاف آنچه که بعضی پنداشتهاند[۱۶]- مسلمین صدر اسلام بین مقام نبوت و بشریت پیامبر(ص) تفکیکی قائل نمیشدند؛ اینگونه نبود که در برابر "محمد انسان" مخالفت و سرپیچی نمایند و در حق او احتمال خطا و اشتباه بدهند، و تنها در برابر "محمد نبی" منقاد و مطیع باشند.
این نحوه تسلیم و انقیاد مطلق در تمامی جهات، و نسبت به تمامی کارها و دستورات و خواستههای رسول الله(ص) به این دلیل بود که هیچگونه خطا و اشتباهی را در حق آن حضرت، احتمال نمیدادند. و الا هیچ عقل سلیمی به انسان اجازه نمیدهد که عنان اختیار خویش را، در همه جهات، به دست کسی بسپارد که احتمال خطا و اشتباه در او راه داشته باشد و یا گمان رود تصمیمات او، مطابق مصلحت نباشد. در واقع، چنین حالات خداپسندانهای ریشه در اعتقادات قرآنی داشت؛ آنجا که میفرماید: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾[۱۷].
ذوالشهادتین: پیامبر گرامی اسلام(ص) از سواءبن قیس محاربی، اسبی را خریداری کردند، امّا پس از چندی، سواءبن قیس این معامله را انکار کرد. در این هنگام خزیمه بن ثابت انصاری، با وجود اینکه در هنگام معامله حضور نداشت، به نفع رسول الله(ص) شهادت داد و جریان فیصله یافت. پس از آن، پیامبر(ص) به خزیمه فرمودند: "بر چه اساسی شهادت دادی، حال آنکه به هنگام انجام معامله با ما نبودی؟" خزیمه در پاسخ عرض کرد: يا رسول الله(ص) أنا أصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟[۱۸]؛
در برخی دیگر از منابع تاریخی، سخن خزیمه چنین نقل شده است: صدقتك بما جئت به و علمت انك لا تقول الا حقاً[۱۹]؛
پیامبر اکرم(ص) سخن او را پسندیدند و برای قدردانی از شناخت و معرفت بالای خزیمه نسبت به مقام عصمت پیامبر(ص)، شهادت ایشان را به منزله شهادت دو نفر قرار دادند و از آن پس به ذو الشهادتین معروف شد. از این ماجرای کوتاه هم به خوبی روشن میشود اعتقاد به عصمت پیامبر(ص) (ولو در امور روزمره) برای اصحاب خاص رسول اکرم(ص)، امری مسلم بوده است.
صلح حدیبیّه: در جریان حدیبیّه، وقتی پیامبر اکرم(ص) تصمیم به انعقاد قراردداد صلح با مشرکان گرفتند، عمربن خطاب در حالی که از این قضیه به شدت ناراحت بود، نزد ابابکر رفت و گفت؟ آیا او رسول خدا نیست؟ و مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنها مشرک؟ پس چرا باید چنین پستی و ذلتی را در دین خویش پذیرا باشیم؟ ابابکر در جواب گفت: انه رسول الله(ص) و ليس يعصي ربه[۲۰].
سپس نظیر همین گفتوگو بین عمر و رسول خدا(ص) واقع شد و پیامبر(ص) در پاسخ فرمودند: «لن لخاف امره و لن یضیعنی»[۲۱]؛
از این جریان به خوبی رواج اعتقاد به عصمت انبیا در بین مسلمین صدر اسلام مشاهده میشود. زیرا:
اولاً: از نحوه گفتوگوی عمربن خطاب با ابابکر فهمیده میشود که ایشان بین نبوت و عصمت انفکاکی نمیدیده است؛ زیرا از آنجا که در نظر ایشان انعقاد قرارداد صلح با مشرکین، خطا بود، این مسأله برای او مطرح شد که ایشان یا پیامبر خداست، پس نباید چنین خطایی را مرتکب شود و یا پیامبر خدا نیست. با اینکه، در صورت عدم اعتقاد به عصمت، احتمال سومی هم قابل طرح بود و آن اینکه پیامبر باشد ولی در این قضیه مرتکب خطا شده باشد.
ثانیاً: ابابکر نیز در پاسخ عمر، بر عصمت پیامبر تأکید میکند.
علاوه بر اینکه خود پیامبر نیز در پاسخ عمر، تصریح به عصمت خویش مینمایند.
تقسیم غنایم حنین: پس از جنگ حنین، پیامبر اکرم(ص) تمامی غنایم این جنگ – و طبق برخی از نقلها، اکثر غنایم – را بین قریش تقسیم کردند و سهم زیادی برای ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ در نظر گرفتند؛ یعنی، افرادی همانند ابوسفیان که سالها با پیامبر مبارزه کردند و در جریان فتح مکه، ناچار به پذیرش اسلام شدند. چنانکه در قرآن کریم[۲۲]، یکی از موارد مصرف زکات به عنوان ﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ذکر شده است؛ یعنی اینکه گاهی مصلحت اقتضا میکند که از بیتالمال مسلمین به افراد ویژهای اختصاص یابد تا دلهایشان متمایل به اسلام گردد.
در این میان، برخی از انصار از چنین تقسیمی شگفتزده و ناراحت شدند، و البته این ناراحتی بر اساس معیارهای عادّی، بسیار طبیعی بود. وقتی پیامبر(ص) و یاران اندکش در مکّه، توسط قریش و در رأس آنها ابوسفیان، زیر انواع و اقسام فشارها و شکنجهها قرار داشتند، این انصار بودند که آنها را در خانههای خود، در مدینه، جای داده با کمال ایثار و سخاوت از آنها پذیرایی نمودند. حال، پس از سالها که پیامبر(ص) قدرتی یافته و بر دشمنان غالب آمده است، بیشترین سهم را به همان دشمنان دیروز اختصاص داده است!
پیامبر اکرم(ص) برای اینکه هرگونه شبههای را دفع کنند – تا سخنان گروه اندکی که معرفت کافی نسبت به عصمت آن حضرت نداشتند، دیگران را تحت تأثیر قرار ندهد- دستور فرمودند تا انصار در محلّی اجتماع کنند. سپس در جمع آنها حضور یافتند و نعمت هدایت الهی و دیگر نعم معنوی را که خداوند به واسطه آن حضرت، انصار و اهل مدینه را از آن بهرهمند کرده بود، متذکّر شدند. انصار نیز، همگی سخنان حضرت را تصدیق کردند. سپس پیامبر سؤالی بدین مضمون از آنان پرسیدند: چرا نمیگویید: "تو آواره بودی، ما پناهت دادیم، تو از دشمنان بیمناک بودی، ما تو را در امان قرار دادیم، وقتی که همه تو را تکذیب کردند، ما تو را تصدیق نمودیم"؟
آنگاه که سخنان پیامبر(ص) به اینجا رسید، صدای انصار به گریه بلند شد و بزرگان و رؤسای آنها، خود را به دست و پای حضرت انداخته، به پیشگاه آن گرامی خاکساری کردند. سپس گفتند: "هر چه که خدا و رسولش بفرمایند، ما بدان راضی هستیم. [نه تنها غنائم جنگی، بلکه] همه اموال ما را هم اگر بخواهی، میتوانی بین قوم خودت تقسیم کنی". و به دنبال این سخنان افزودند: "اگر عدهای از ما به نحوه تقسیم غنایم اعتراض کردند، نه از این روی بود که در دلهای آنها ناخالصی و یا دشمنی وجود داشته باشد، بلکه به خاطر ناراحتیها و زجرهایی بود که از امثال ابوسفیان کشیده بودند". سپس خدمت حضرت عرض کردند که یا رسول الله(ص)، همچنان که خود این گروه به اشتباه خود پی برده و از کرده خویش پشیمان شدهاند و به درگاه الهی توبه کردهاند، تو نیز برای آنها طلب آمرزش و مغفرت نما. حضرت(ص) هم در پاسخ، در حق همه انصار دعا کرده، به درگاه الهی عرض نمودند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَ لِأَبْنَاءِ الْأَنْصَارِ وَ لِأَبْنَاءِ أَبْنَاءِ الْأَنْصَارِ»[۲۳].
این جریان، به خوبی نشان میدهد که تا چه حد، عصمت پیامبر(ص) و مصونیت او از هرگونه لغزش و خطایی، برای اصحاب مسلّم بود؛ به نحوی که حاضر بودند تمامی اموال خود را در اختیار آن حضرت قرار دهند تا هرگونه که میخواهد در آن تصرف نماید. البته روشن است که اصحاب پیامبر(ص) از نظر معرفت و درجه شناخت نسبت به مقام و منزلت آن حضرت در یک سطح نبودند، از این رو گاهی، عدهای از آنان ناآگاهانه و از روی جهل، به عملکرد حضرت اعتراض مینمودند.
در همین جریان، فردی به نام ذی الخویصره بیشرمانه به پیامبر(ص) معترض است که چرا در تقسیم غنائم، عدالت را رعایت نکرده است! پیامبر(ص) در پاسخ میفرمایند:«وَيْلَكَ إِنْ لَمْ يَكُنِ الْعَدْلُ عِنْدِي فَعِنْدَ مَنْ يَكُونُ»[۲۴]؛
آنچه که در این جریان قابل توجه است. عکسالعمل صحابه پیامبر(ص) در مقابل اعتراض ذیالخویصره است؛ آنها به قدری از این سخن او به خشم آمدند که اجازه قتل او را از پیامبر خواستند، امّا حضرت اجازه نداد.
بیشک، علت خشم و غضب اصحاب و اینکه او را مستحق قتل دانستند، این بود که در نظر آنان، اعتراض به عملکرد پیامبر - اعتراضی که به عصمت حضرت خدشهای وارد کند - مساوی با انکار اصل رسالت و نبوت بود و مرتکب آن مستحق مرگ؛ و الا اگر اعتقاد به عصمت پیامبر(ص) از اصول اساسی دین نبود، اینگونه برخوردی با ذیالخویصره به نظر خردمندانه نمیرسد.
خطبه خلیفه اول: پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) ابابکر در آغاز خلافت خود خطبهای برای مردم خواند؛ به این مضمون که رسول خدا از دنیا رحلت کرد، در حالی که حق هیچ کس بر عهده او نبود، چرا که آن حضرت معصوم از خطا بود: و كان(ص) معصوماً من الخطأ.
بنابراین آنچه از او انتظار داشتید، از من توقّع نداشته باشید[۲۵].[۲۶].
منابع
پانویس
- ↑ تحقیقی در دین یهود، ص۳۲۹.
- ↑ الادیان الحیة، ص۱۴۰.
- ↑ جهان مذهبی، ج۲، ص۶۲۳-۶۲۴.
- ↑ گنجینهای از تلمود، ص۱۳۹. (به نقل از: میشناسوطا ۹: ۱۵).
- ↑ المیزان فی مقارنة الأدیان، ص۳۳.
- ↑ ر.ک: خلاصة الکلام فی افتخار الاسلام، ص۹۰ و ۱۰۷؛ المیزان فی مقارنة الأدیان، ص۳۳-۳۶؛ مقارنة الأدیان، الشرقاوی، ص۱۹۴-۲۱۹؛ بذل المجهود فی افحام الیهود. ص۱۶۹-۱۷۹؛ عقیدة الشیعه، ص۳۲۴.
- ↑ گنجینهای از تلمود، ص۱۴۰ (به نقل از: پساجیم ۶۶ ب).
- ↑ الهیات مسیحی، ص۲۰۵.
- ↑ cience and Religion in The Encyclopedia of Religion, v.۳۱.pp.۱۲۱-۱۲۲..
- ↑ جزوه کلام جدید (انسانشناسی)، ص۱۴۴.
- ↑ جزوه کلام جدید (انسانشناسی)، ص۱۴۴.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۱؛ ینابیع الموده، ب ۷۷، ص۲۴۵.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۳، ص۱۷۴.
- ↑ جمر: آتش فروزان؛ الغضا: در پختی با آتش بسیار پایدار؛ الشوک: خار؛ الهراس: درختی با خارهای فراوان. (ر.ک: المنجد فی اللغه).
- ↑ «پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله! ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه تو آوردهای همه حق است و از جانب خدا. به هر چه که میخواهی فرمان بده؛ هر آنچه را دوست داری از اموال ما برگیر و هر اندازه که مایلی باقی گذار... سوگند به خدا که اگر دستور دهی تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچی نخواهیم کرد» الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۳، ص۱۷۵؛ بحارالانوار، ج۱۹، ص۲۴۷.
- ↑ مقارنة الادیان (۳)، الاسلام، ص۱۲۳.
- ↑ «و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
- ↑ «ای رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانی تصدیق میکنم، چگونه در مورد غیر آن تصدیق نکنم؟» طبقات ابن سعد، ج۴، ص۳۷۹-۳۸۰.
- ↑ «من تو را نسبت به هر آنچه که آوردهای تصدیق کردهام و یقین دارم که جز حق نمیگویی». اسدالغابه، ج۱، ص۶۱۰.
- ↑ «یقیناً او رسول خدا است، و هرگز خدای خود را نافرمانی نمیکند». السیرة الحلبیة، ج۳، ص۱۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص۷۶-۷۷.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص۷۶-۷۷.
- ↑ «وای بر تو، اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا میتوان سراغی از آن گرفت؟» شیخ مفید، الارشاد، ص۷۸؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۲۹؛ البدایة و النهایة، ج۴، ص۴۱۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۳۹؛ و همچنین ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۵۹.
- ↑ شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۶۹-۷۹.