آیا شیعیان امامت امامان را انتخابی می‌دانند یا انتصابی؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
آیا شیعیان امامت امامان را انتخابی می‌دانند یا انتصابی؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ شیعه
مدخل بالاترتعیین امام
مدخل اصلینصب الهی امام
مدخل وابستهانتخاب امام
تعداد پاسخ۱ پاسخ

آیا شیعیان امامت امامان را انتخابی می‌دانند یا انتصابی؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث شیعه است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی شیعه مراجعه شود.

تبیین شبهه

وهابیان ادعا می‌کنند: مسئله رهبری و جانشینی پیامبر(ص) به مردم واگذار شده است که بر اساس وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۱] از طریق بیعت، فردی را به رهبری برمی‌گزینند؛ ولی شیعیان بدون هیچ دلیلی در این رابطه مسئله «امامت انتصابی» را طرح کرده و می‌کنند. مسئله‌ای که ساخته و پرداخته ذهن علمای شیعه است و ارتباطی با وحی و شرع ندارد؛ بنابراین مذهب شیعه نمی‌تواند «حق» باشد.

پاسخ نخست

رستم‌نژاد

حجت الاسلام و المسلمین مهدی رستم‌نژاد، در کتاب «پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه» در این‌باره گفته است:

«چند نکته در این باره قابل ذکر است:

نکته نخست: برابر نص قرآن، حق مطلق، ذات پاک باری تعالی است. خداوند می‌فرماید: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ[۲]. برابر قواعد ادبی، وجود ضمیر «هو» به عنوان ضمیر فصل و معرفه بودن «الحق» به عنوان خبر بیانگر حصر مبتدا در خبر است؛ بنابراین، معنی آیه چنین است که: «حق، منحصر در خداست». او حق بالذات است، بقیه حق بودن خویش را وامدار اویند. حال اگر مکتبی توانست حق بودنش را از خدا اخذ کند حق بالغیر است و در غیر این صورت باطل است فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ[۳]؛ بنابراین چه شیعه و چه هر مذهب دیگری که مدعی حقانیت است، باید حق بودنش را از خدا اخذ کند، به گونه‌ای که اتصال مذهب خویش را به خدا ثابت کند، در غیر این صورت نمی‌تواند مذهب خویش را به خدا نسبت دهد و مدعی حقانیت و اصالت باشد. اگر وهابیان در حقانیت اعتقاد شیعه در موضوع امامت و رهبری، مطالبه دلیل شرعی می‌کنند آیا برای اعتقاد خودشان در موضوع انتخاب رهبری بعد از پیامبر(ص)، دلیل عقلی و شرعی دارند؟! آیا خلافتی که آنان مدعی‌اند، با دلیل شرعی و نقلی ثابت شده است یا آن‌که با رأی اهل سقیفه بوده که پس از بحث و مشاجره، آمیخته با عجله و شتاب اتفاق افتاده است؟ بخاری می‌نویسد «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً»؛ «بیعت با ابوبکر بدون فکر و مشورت بوده است»[۴].

نکته دوم: شیعه در مسئله امامت و رهبری قائل است که این مسئله یکی از مسائل عظیم دینی است که تنها با جعل و نصب الهی اتفاق می‌افتد. از منظر شیعه، وجوب اطاعت از امام معصوم از قرآن استفاده می‌شود. قرآن می‌فرماید: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۵]. این آیه به روشنی بر وجوب اطاعت اولی الامر دلالت می‌کند؛ زیرا همان‌گونه که اطاعت از خدا و رسولش بدون قید در این آیه آمده، اطاعت اولی الامر نیز بدون قید آمده و این می‌رساند که اولی الامر افراد معصومی هستند که خداوند امت را به اطاعت آنها امر کرده است؛ زیرا اگر آنان جایز الخطاء باشند، وجوب اطاعت آنان مستلزم وجوب اطاعت از خطا است. روشن است چنین امری بر خداوند قبیح و مستحیل است، چنان که فخر رازی از دانشمندان بزرگ اهل سنت به این مسئله اذعان کرده است[۶]. حال که اولی الامر، باید معصوم باشند، معنی ندارد خداوند اطاعت از آنها را واجب کند؛ ولی مصداق اولی الامر را میان امت قرار ندهد؛ زیرا خدایی که اطاعت از اولی الامر معصوم را واجب کرده است، لابد مصداق آن را نیز میان امت قرار داده و آنها را به امت معرفی کرده است. به اعتقاد شیعه آنان با آیاتی چون آیه ولایت، تطهیر، مباهله، مودت، ذوی القربی و احادیثی چون حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت و حدیث اثنی عشر خلیفه معرفی شده‌اند. گستردگی و فراوانی این احادیث در منابع فریقین به میزانی است که هیچ نقطه ابهامی در تشخیص امامان معصوم تصور نمی‌شود. برابر این آیات و روایات، امامت، اصلی است که اصالت و حقانیت خویش را مستقیم از خدا می‌گیرد و انسان‌ها در آن حقی ندارند. با این حساب، آنچه شیعه ادعا می‌کند دقیقاً آن را اثبات می‌کند، شیعه برای اثبات حقانیت مذهب خود در این مسئله، حتی به روایات خودش هم نیاز ندارد، بلکه آنچه در این باب، ادعا می‌کند در منابع اهل سنت به گستردگی یافت می‌شود.

این وهابیان هستند که باید برای حقانیت اعتقاد خویش در مسئله رهبری، فکری کنند! آیا آنها می‌توانند انتخابی را که به تعبیر خلیفه دوم، فلتة[۷] (بدون تأمل و شور) اتفاق افتاده و در ذاتش شر را همراه داشته، به خدا نسبت دهند؟!

نکته سوم: این ادعا از وهابیان پذیرفتنی نیست که آنچه نسبت به خلفا اتفاق افتاده به دستور خدا و متصل به وحی بوده؛ زیرا آنان اعتقادشان بر این است که مسئله خلافت و جانشینی به مردم واگذار شده و هیچ نصی از طرف خدا و پیامبر(ص) درباره آن نرسیده است[۸]. ابن کثیر - از علمای مورد قبول وهابیان - می‌نویسد: إن رسول الله لم ينص على الخلافة عينا لأحد من الناس؛ «پیامبر(ص) برای احدی به عنوان جانشین خود تصریح نکرده است»[۹]. اکنون با وجود چنین باوری چگونه می‌توان مسئله خلافت را یک امر شرعی و دینی تلقی کرد؟ چگونه می‌توان وجوب پیروی از خلفا را به شرع نسبت داد؟! روش انتخاب خلفا هم نشان می‌دهد که هیچ اصل شرعی در این مسئله مورد توجه نبوده؛ زیرا ابوبکر در سقیفه تنها با بیعت عمر و چند نفر دیگر آن هم با عجله و شتاب در غیاب اکثر مسلمانان خصوصاً اهل بیت پیامبر(ص) به خلافت رسیده است.

چنان‌که گذشت، بخاری از قول عمر نقل می‌کند که بیعت ابی بکر بدون مشورت با مسلمانان بوده است[۱۰]. قرطبی - مفسر بزرگ اهل سنت - پس از اذعان به عدم تحقق مشورت و اجماع بابت خلافت ابوبکر می‌نویسد: «اگر یکی از ریش سفیدان هم با کسی بیعت کند، خلافت منعقد می‌شود، دلیلش آن است که عمر به تنهایی با ابوبکر بیعت کرد و ابوبکر خلیفه شد»[۱۱].

پس از ماجرای سقیفه، تیم برنده با فشار قبایل تازه مسلمان اطراف مدینه و ایجاد فضای رعب و وحشت، به اجبار و اکراه از مردم مدینه بیعت گرفتند. طبری می‌نویسد: إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر. فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر؛ «قبیله اسلم با انبوهی از جمعیتش، خیابان‌های مدینه را پر کرد تا برای ابوبکر [به زور] بیعت بگیرد. عمر همواره می‌گفت: به پیروزی یقین نداشتم تا آن‌که قبیله اسلم را دیدم، پس به پیروزی یقین کردم»[۱۲].

اساساً حمله به بیت فاطمه زهرا(س) برای همین بوده تا متخلفان از بیعت را، که در خانه آن حضرت تحصن کرده بودند، به اجبار به بیعت وادار کنند. ابن عبد ربّه - از دانشمندان اهل سنت - در این باره می‌نویسد: «ابوبکر، عمر را نزد علی(ع) و یاران وی فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه برای بیعت بیرون کند و در صورت امتناع به زور متوسل شود. عمر با مقداری آتش به سوی آنها رفت. هنگامی که فاطمه(س)، عمر را با آن وضع دید، فرمود: ای پسر خطاب! آمده‌ای تا خانه ما را به آتش کشی! عمر پاسخ داد: آری! مگر اینکه مانند همه مردم عمل کنید (تن به بیعت بدهید)»[۱۳]. اما کیفیت انتخاب خلیفه دوم با تعیین مستقیم خلیفه اول صورت پذیرفت؛ در انتخاب خلیفه دوم نه تنها هیچ اعتنایی به رأی صحابه نشد بلکه به اعتراضات آنان هم هیچ توجهی نشد. برابر اسناد تاریخی، پس از آن‌که صحابه از تصمیم خلیفه اول مبنی بر نصب خلیفه دوم به خلافت مطلع شدند، از باب اعتراض گفتند: «تَسْتَخْلِفُ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؟... فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟»؛ «تو فرد خشن و سخت دل را بر ما مسلط کردی، زمانی که در پیشگاه خدا حاضر شوی چه پاسخی برای این تصمیمت داری؟»[۱۴].

امیر مؤمنان علی(ع) نیز در خطبه معروف به شقشقیه با اشاره به همین نکته می‌فرماید: «فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَيَّرَهَا وَ اللَّهِ فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا»؛ «راستی شگفت‌آور است [نفر اول] که در حیات خویش از مردم درخواست می‌کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود هنگام مرگ، عروس خلافت را در آغوش شخص دیگر نهاد، چه محکم هر یک از آن دو، سهمشان را از پستان‌های ناقه خلافت دوشیدند! او خلافت را در اختیار کسی قرار داد که آکنده از خشونت بود، کلامی ناهنجار و برخوردی ناگوار داشت، اشتباهات او مدام و پوزش‌طلبی وی فراوان بود»[۱۵]. خلیفه سوم هم طبق وصیت خلیفه دوم در یک شورای شش نفره (اهل حل و عقد) انتخاب شد و بالأخره معاویه هم با زور سرنیزه و قلدری و مکر به حکومت رسید.حال کدام یک از اینها را می‌توان به خدا و شرع نسبت داد؟! بنابراین کسانی که در حقانیت شیعه در موضوع رهبری و امامت تشکیک می‌کنند، خودشان به این تشکیک سزاوارترند. البته ممکن است وهابیان مدعی شوند که این انتخاب‌ها بر اساس اصل مشورت و اجماع بوده که یک اصل قرآنی است. قرآن می‌فرماید: وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۱۶].

ولی روشن است که اولاً: تعبیر به أَمْرُهُمْ «امر خودشان» نشان می‌دهد این مربوط به جایی است که جنس کار از امور مردم شمرده شود؛ اما در اموری مانند امامت و خلافت که یک مسئله الهی است و نصوص بسیاری از طرف شارع مقدس درباره آن رسیده است دیگر جای مشورت نیست. ثانیاً: آنان که در سقیفه اجتماع کردند، حتی خودشان - برابر اسناد تاریخی - به این آیه (مشورت) و حکم آن توجهی نداشته و استنادی هم به این آیه نکرده‌اند. ثالثاً: چنان که گذشت هیچ یک از خلفا با مشورت مسلمانان، قدرت را در اختیار نگرفتند! در انتخاب خلیفه دوم و سوم که هیچ سخنی از مشورت مسلمانان نیست! در ارتباط با خلیفه اول هم که مردم نقشی نداشتند؛ زیرا اگر انتخاب خلیفه اول با مشورت مردم بود، پس چرا مردم را با اکراه و اجبار به بیعت وادار کردند؟ چرا برخی از صحابه در همان جلسه سقیفه با خلافت خلیفه مخالفت کرده‌اند؟![۱۷] و چرا گروهی از انصار یا همه‌شان می‌گفتند جز با علی(ع) با احدی بیعت نمی‌کنیم؟[۱۸]. و اگر مبنا بر مشورت بود، پس چطور این قانون در مورد خلفای بعدی نقض گردیده است؟![۱۹]. بنابراین مسئله امامت و رهبری نزد وهابیان نه مستند به نص است ونه اجماع و نه مشورت، با این حال چگونه از منظر آنها، وجوب اطاعت از خلفا مستند به شرع شده است؟!

نکته چهارم: شناخت و بیعت با امام در هر عصر از مسائل مهمی است که در احادیث وارد شده است. علمای اسلام نصب امام در هر عصر را بر همه مسلمانان واجب می‌دانند[۲۰]. از جمله احادیثی که در این زمینه از پیامبر اکرم(ص) صادر شده، حدیث نبوی است که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ «هر کس بمیرد و در گردنش بیعت [امامی] نباشد به مرگ جاهلی مرده است»[۲۱]. روشن است که بیعت با امام مرده معنی ندارد؛ بنابراین مراد از این حدیث بیعت با امام حی و زنده است. از سوی دیگر عبدالقاهر بغدادی از قول علمای اسلام نقل می‌کند که آنان بر این باورند: لا تصح الإمامة إلا لواحد في جميع أرض الإسلام؛ «در تمام سرزمین‌های اسلامی تنها امامت برای یک فرد صحیح است»[۲۲]. بر اساس روایات دیگر، امام مسلمین باید دارای ویژگی‌هایی خاص باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود: آن‌که امام باید قریشی باشد. چنان که از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌»؛ «امامان از قریش‌اند»[۲۳].

مناوی در شرحش می‌نویسد: ذهب الجمهور إلى العمل بقضية هذا الحديث فشرطوا كون الإمام قرشياً؛ «جمهور علما بر اساس این حدیث عمل کردند، پس قرشی بودن را در امام شرط دانسته‌اند»[۲۴]. جمهور علمای اسلام «مجتهد» بودن را نیز از شرایط امام دانسته‌اند. «ایجی» - از دانشمندان اهل سنت - می‌نویسد: الجمهور على أن أهل الإمامة مجتهد في الأصول و الفروع ليقوم بأمور الدين؛ «جمهور علمای اسلام بر این باورند که امام باید در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دین اقدام کند»[۲۵]. عبدالقاهر بغدادی[۲۶]، ماوردی[۲۷]، تفتازانی[۲۸]، باقلانی[۲۹] و دیگران نیز به این مطلب تصریح کرده‌اند.

همچنین عدالت و پرهیز از فسق و ظلم را نیز از جمله شروط امام برای تصدی مقام امامت مسلمین دانسته‌اند. «ایجی» می‌نویسد: يجب أن يكون عدلا؛ «واجب است که امام عادل باشد»، آن‌گاه ایجی آن را شرط اجماعی دانسته است[۳۰]. سؤال این است آیا وهابیان، امروزه چنین امامی را با این ویژگی‌ها می‌شناسند؟! در این زمان آنان در بیعت چه امامی به سر می‌برند؟! چگونه می‌شود در این زمان به حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ» عمل کرد؟! آن امام قرشی عالم عادل در زمان ما کیست؟! کجاست؟! از منظر شیعه، امام معصوم عادل قرشی که «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا»[۳۱] است، امروز امام مهدی(ع) از ذریه پیامبر اسلام(ص) است. این احادیث هم ناظر به آن حضرت است. غیر از آن حضرت، احدی در این عالم دارای چنین ویژگی‌هایی نیست. تازه روایت «مَنْ مَاتَ» بیانگر آن است که امام مهدی(ع) در این زمان حی و زنده است و همه باید بیعت آن حضرت را در گردن داشته باشند و در غیر این صورت به مرگ جاهلی و در حال ضلالت و گمراهی خواهند مرد. اگر چنین امامی نداشته باشیم معنایش آن است که امروزه همه مسلمانان در ضلالت و گمراهی به سر می‌برند! در کدام یک از ممالک اسلامی امام معصوم قرشی وجود دارد؟!

«امامت» نزد شیعه از مهم‌ترین مسائل دینی است؛ به گونه‌ای که امام به نص خداوند منصوب می‌شود. به همین جهت، شیعه مسئله امامت را عهد الهی دانسته و حق انتخاب آن را تنها برای خداوند محفوظ می‌داند؛ ولی دیگران، امامت را امری بشری دانسته و آن را وابسته به انتخاب شورا یا تعیین خلیفه قبلی و امثال آن می‌دانند؛ از این رو شیعه با سربلندی می‌تواند ادعا کند که امر امامت از ناحیه خداوند به امامان رسیده است و بشر در انتخاب امام دخالتی ندارد، پس مذهب شیعه حقانیتش را از خدا اخذ کرده است؛ ولی دیگران که این مسائل را در اختیار شورا قرار دادند، نمی‌توانند انتخاب شورایی خود را به خدا نسبت دهند»[۳۲]

پانویس

  1. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  2. «آن، بدین روست که خداوند است که راستین است و اینکه او مردگان را زنده می‌کند و اینکه او بر هر کاری تواناست» سوره حج، آیه ۶.
  3. «این است خداوند پروردگار راستین شما بنابراین، پس از حقّ جز گمراهی چه خواهد بود؟ و چگونه (از حق) روی گردانتان می‌کنند؟» سوره یونس، آیه ۳۲.
  4. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵.
  5. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  6. التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.
  7. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵: فوالله ما كانت بيعة أبي بكر إلا فلتة... إنما كانت بيعة أبي بكر فلته و تمت، ألا و إنها قد كانت كذلك و لكن الله وقى شرها.
  8. الفرق بین الفرق، بغدادی، ص۳۰۸؛ قواعد العقائد، ص۲۲۶؛ المواقف، ج۲، ص۵۷۴ – ۵۸۰.
  9. البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۷۰.
  10. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶۰. كانت بيعة أبي بکر فلته و تمت... و ليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر من بايع رجلا عن غير مشورة من المسلمين.
  11. الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹: فإن عقدها واحد من أهل الحل و العقد فذلك ثابت و يلزم الغير فعله... و دليلنا أن عمر عقد البيعة لأبي بكر.
  12. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸.
  13. العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۷: «... فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نَارٍ عَلَى أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ فَلَقِيَتْهُ فَاطِمَةُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دَارَنَا قَالَ نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيمَا دَخَلَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ».
  14. المصنف ابن أبی شیبة، ج۸، ص۵۷۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۹.
  15. نهج البلاغه، خطبه سوم.
  16. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  17. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶ - ۲۷.
  18. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵: فبايعه عمر و بايعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلا عليا.
  19. تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۱۸۶.
  20. المواقف، ج۲، ص۵۷۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۱۷۸.
  21. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ سنن الکبری، ج۸، ص۱۵۶.
  22. الفرق بین الفرق، ص۳۰۹.
  23. مسند احمد، ح، ۸، ص۱۴۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۷۶.
  24. فیض القدیر، ج۳، ص۲۴۷.
  25. المواقف، ج۳، ص۵۸۶.
  26. الفرق بین الفرق، ص٣٠٨.
  27. الأحکام السلطانیة، ص۶.
  28. شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۱.
  29. تمهید الأوائل، ص۴۷۲ – ۴۷۳.
  30. المواقف، ج۳، ص۵۸۷.
  31. تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۴.
  32. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۲۱۵-۲۲۴.